حکمت إیمانیان در مقابل حکمت یونانیان
شیخ بهایی و فلسفه
دل در سخن محمدی بند ... ای پورِعلی! ز بوعلی چند؟!
(خاقانی)
از همان زمانی که فلسفه ی یونانی، عمدتاً از راه ترجمه، به جهان إسلام راه یافت و تنه ی أصلی فلسفه ی مسلمانان را تشکیل داد، گفتگوها درباره ی روائی و ناروائی و تحسین و تقبیح آن آغاز شد.
بسیاری از عالمان مسلمان این گونه ی اندیشه و دستآوردهای آن را فرخنده شمرده اند و درباره ی حسنات و خدمات آن به دین و جامعه و فرهنگ مسلمین سخنها گفته اند. بسیاری هم از مَضارّ و مَعایب آن سخن گفته و انحرافاتی را که در جهان بینی و تفکر إسلامی پدید آورده است برشمرده اند. این گفتگوها و قال و مقال ها بیش از هزار سال است که در جهان إسلام به درازا کشیده و اگر به همین نحو پی گرفته شود (و پیوسته معطوف به مسائل جانبی چون قدرت و سیاست و... گردد)، (1) تا دامن حَشر إدامه خواهد یافت!
باری یکی از برجسته ترین و نامورترین چهره های حاضر در این کَشاکَشِ فکری، شیخ بهائی بوده است که غالباً او را در صف منتقدان تَفَلْسُف جای داده اند.
حقیقت اینست که شیخ با مذاق عرفانی ویژه ای که داشت به فلسفه ی رسمی آن روز، که خود آن را «حکمت یونانیان» می خواند، به عین عنایت نمی نگریست؛ در مقابل بیشتر به حکمتی إیمانی - که در واقع همان عرفان إسلامی بود - فرا می خواند، و می گفت:
چند و چند از حکمت یونانیان؟! ... حکمت إیمانیان را هم بدان
حکمت مُصطَلَح مرسوم در آن دوران عمدتاً وارث دو جریان فلسفی مشائی و إشراقی بود و شیخ در طعن همین تَفَلسُفِ مُصطَلَح می گفت:
شراب عشق می سازد تو را از سِرِّ کار آگَه ... نه تدقیقات مَشائی و تحقیقات إشراقی
در آن روزگار، بویژه با شیوه ای که فیلسوفانی چون میرداماد اتخاذ کرده بودند، تفلسف احتشام و شکوه بسیار داشت و میر خود از راه افتخار و مباهات کوس شراکت با معلم أول (ارسطو) و معلم ثانی (فارابی) می زد و خویشتن را شریک ریاست شیخ الرئیس (ابن سینا) می خوانْد. در مقابل، شیخ بهائی، نه شفا و نجات بوعلی را مایه ی نجات و شِفا می شمرد، و نه از طعن کردن در پیشوای فیلسوفان و طریقت ایشان پروائی داشت.
یکجا می گوید:
دل مُنوَّر کن به أنوار جَلی ... چند باشی کاسه لیس بوعلی؟!
سرور عالَم، شه دنیا و دین ... سُؤر (2) مؤمن را شِفا گفت ای حَزین!
سُؤر رَسطالیس و سؤر بوعلی... کی شِفا گفته نبی مُنجَلی؟!
شیخ در این مقام با بهره جوئی هنرمندانه از مأثوره ی «سُؤر المؤمن شِفاءٌ (3)» (4)، گوشزد می کند که تفلسف معمول و مُصطَلَح در حکم بازخوردن پس خورده ی رسطالیس (= ارسطو) و ابن سیناست و این چیزی نیست که مایه ی شِفا و سلامت باشد. در واقع شیخ بدین توجه می دهد که خاستگاه تفلسف، خاستگاه إیمانی و مطمئنی که بتوان با اطمینان به آن، دستآوردهایش را مبنای زندگانی سالم دینی قرار داد، نیست؛ برای معرفت دینی باید به سراغ آموزه های پیامبران رفت، نه فیلسوفان؛ زیرا طهارت و سلامت آموزه های پیامبران قطعی است، و در مقابل، آموزه های فیلسوفان از کژیها و آلایشها برکنار نیست.
از زبان خودش و از جای دیگر بخوانیم:
... تا کی ز شفاش شِفا طلبی؟ ... وز کاسه ی زهر دوا طلبی؟
تا چند چو نکبتیان مانی ... بر سفره ی چرکِنِ یونانی؟
تا کی به هزار شَعف لیسی ... ته مانده ی کاسه ی إبلیسی؟
«سؤر المؤمن» فرموده نبی ... از سؤر ارسطو چه می طلبی؟
شؤر آن جو که به روز نُشور ... خواهی که شوی با او محشور
... تا چند ز فلسفه ات لافی؟ ... وین یابِس و رَطب به هم بافی؟
... تا چند دو اسبه پیَش تازی؟ ... تا کی به مطالعه اش نازی؟
وین علم دَنی که تو را جانست ... فضلات فضایل یونانست!...
در این بین باید متوجه تأکید شیخ بر ثمربخشی فوق العاده ی عرفان إسلامی بود. کوتاهی و رسائی راه عارفان و دوری و پر مخافت بودن راه فیلسوفان و احتمال بروز آفات و خطرات بسیار، نکته ای بود که دیگر منتقدان عرفانگرای تفلسف نیز بدان عنایت و اهتمام داشتند.
شیخ در تقریر همین معنا گوید:
آن را که پیر عشق به ماهی کند تمام ... در صد هزار سال ارسطو نمی کند!
شیخ بهائی در یونانی دیدن و تلقی غیر إسلامی از فلسفه ی متداوَل در روزگار خویش، همخرقه ی کثیری از سَلَف، و بویژه گروهی از عارفان و صوفیان بنام پیشین، است؛ ولی برخِلاف او، حکیم همروزگارش، میرداماد و شاگرد نامدار هر دوشان، صدرالدین شیرازی (ملاصدرا)، فلسفه را دانشی سخت إسلامی و إلهی می بینند (5) و در أثر غلبه ی اندیشه های برخی حکمای صدرائی، فلسفه، علی الخصوص در روزگار ما - بدُرُست یا نادُرُست - در زمره ی «علوم دینی» محسوب می شود؛ حال آنکه در نظر بسیاری از گذشتگان چُنین نبود.
شیخ در یکی از اندیشه ها و دل آکندگی هایش که تحت عنوان سانحهٌ در کشکول برافشانده است، گوید:
«مَنْ أعْرَضَ عَنْ مُطالَعَهِ العُلُوم الدِینِیَّة، وَ صَرَفَ أَوقاتَه فِی إفَادَةِ الفُنُونِ الفَلْسَفِیَّة، فَعَنْقَرِیبٍ لِسَانُ حَالِهِ یَقُول عِنْدَ شُروعِ شَمْسِ عُمْرِهِ فِی الأُفُول (6):
تمام عُمر با إسلام در داد و ستد بودم ... کنون می میرم و از مَن بُت و زُنّار می ماند». (7)
در فهمِ چون و چند موضعگیری شیخ نسبت به فلسفه و حکمت یونانی، باید بدین توجه داشت که سخنان وی در این زمینه از دو آبشخور سیراب می گردد:
یکی، منازعات دیرینی که در جهان إسلام میان متصوفان و مُتَفَلسِفان بود و شیخ نیز در این بُرش تاریخی از آن منازعات، به مانند بسیاری از سَلَفِ عرفانگرای خویش، حکمت یونانی را تا حدودی رهزن إیمان و إیمانیان می دید.
دیگر، موضعگیری عرفانگرایانه نسبت به عموم علوم رسمی - و به اصطلاح ایشان: «علوم ظاهری» - که حتی شامل فقه و أصول و تفسیر و حدیث نیز می شود. در این موضعگیری، جمیع این دانشها، خواه یونانی و خواه ایرانی، خواه مکی و خواه مدنی، مادام که متکی به عوالِم عاشقانه و ذوق ورزانه ی عارفانه نباشد، جز صورتهائی ملال انگیز در شمار نمی آید که أسباب قیل و قال أهل دنیاست و بس.
از رهگذر همین موضعگیری است که شیخ بارها دامنه ی طعن و نقد خود را به جمیع علوم منقول و معقول و تجربی و ریاضی می گسترانَد و همگان را به «علم عاشقی» فرامی خوانَد و اشتغالات ظاهرگرایانه را می نکوهد.
در حقیقت بزرگانی چون شیخ بهاءالدین، نافی خِرَد و خردورزی نیستند، بلکه محدود کردن شناخت و دریافت خویش از عوالم گوناگون را به شیوه ی فلسفی، و آن هم شیوه ی فلسفی ارسطوئی، مورد انتقاد قرار می دهند؛ هم خود این شیوه را شایان بازاندیشی و بازبینی می بینند (/ چیزی که پیشرفت دانش فلسفی بشر بجد بر آن تأمید می کند)، و هم إنسانها - بویژه مؤمنان - را به بهره وری از آفاق و مناهج دیگر و گسترده تر و گوناگون تر فرامی خوانند، و در این راه پیوسته تنگ حوصلگی های تفلسُف مرسوم را گوشزد می کنند. (8)
با این تفاصیل، این که برخی شیخ را در سنت فلسفی شیعی جای داده و در کنار کسانی چون میرداماد یا ملاصدرا حلقه ای از این زنجیره شمرده اند، جای درنگ و بازاندیشی است؛ لیک نباید هم او را از هرگونه فلسفیدن برکنار شمرد و بویژه نباید آنچه به زبان بلند پروازانه ی شعر در مذمت تفلسف گفته به همین غلظت و شدت در نظر گرفت؛ چه، شاعری، عرصه ی بزرگ نمائی است.
شیخ فی الجمله با حکمت مرسوم و فلسفه ناآشنا نیست؛ هر چند مانند بسیاری از دیگر عرفان گرایان در این زمینه «تبرُّزی از خود نشان نداده» (9) است. گهگاه به آراء أهل فلسفه می پردازد. نمونه را، در الحدیقة الهلالیّه سخن فیلسوفان آن روزگاران را مبنی بر امتناع خَرْق أفلاک با قاطعیت رد کرده است و أدله ی آنان را برای إثبات این مدعا ناتوان شمرده. (10) لیک دغدغه ی أصلی او درآویختن با فیلسوفان و فلسفیدن های ایشان نیست. به نظر می رسد برخی انتقادهای تند و سهمگین او از فلسفه هم، ناظر به تلقّیهای فلسفی از دین و ایستارهای کسانی بوده است که دیانت را در چارچوب فلسفه محصور می ساخته اند.
چُنان که إشارت رفت، استنباط راقم این سطور، از سخنان طاعنانه و ناقدانه ی شیخ در حق فلسفه ی مرسوم و فیلسوفان، آنست که شیخ با قُرب مشربی که به بزرگانی چون مولانا جلال الدین بلخی دارد، مانند آن ژرف بینان، به دین شناسی فلسفی چندان خوشبین نیست و علی الخصوص از رهگذر آشنائی به طریق گرم و پر شور عارفان در پرورش دینی إنسان، طریق فلسفی را چونان راهی دور و دراز و پر آسیب که پیوسته نیز فرجامی روشن و معلوم نداشته است به نقد می کشد؛ نه آنکه تفلسف را به خودی خود و چونان یکی از طرق معرفت اندوزی بشر، به چیزی نگیرد و منکر باشد.
به هر روی، شیخ را - علی الظاهر - در سنتهای شناخته و مصطلح فلسفی جای نمی توان داد و در سِلک أمثال میرداماد - که همروزگار اوست - و صدرالدین شیرازی (ملاصدرا) - که از شاگردان شیخ بوده است -، مُنْسَلِک نمی توان گردانید. آنچه برخی در این باره گفته و نوشته اند، چندان روشن نیست. البته بیقین شیخ در بعض مسائل فلسفی مطرح در آن عصر آرائی داشته.
پینوشتها:
1. جالب توجه است که عطف این بحث به مسائل حاشیه ای در خود حوزه های فکری و علمی هم دیده می شود. صد سال پیش چون بر أغلب حوزه های علوم دینی فقیهانی سیطره داشتند که فلسفه را به عین عنایت نمی نگریستند، تَفَلسُف در حوزه ها کم رونق شده بود، و اینک، بویژه با انقلاب ایران و اقتدار متفقهان فلسفه آموخته، رونق درس و بحث فلسفی در حوزه ها، گهگاه از رونق قرآن و حدیث هم بیشتر شده است.
سخن در خوب و بد تَفَلسُف نیست. سخن در آنست که این رونق و آن بی رونق، بیش از آنکه منشإ علمی و استدلالی داشته باشد، تابع جوّ سیاسی و اجتماعی و... بوده است و بالطبع «آماس» آن بر «فربهی» اش خواهد چربید!
2. سُؤر: پس خورده؛ پس مانده ی خوراک یا نوشیدنی.
3. یعنی: پس خورده (/ پس مانده ی خوراک یا نوشیدنی) ی مؤمن، (موجب؛ یا: مشتمل بر) شِفا است.
4. این مضمون هم از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و هم از بعض ائمه ی أهل بیت علیهم السلام نقل گردیده است (نگر: وسائل الشیعه، ط. مؤسسه آل البیت علیهم السلام، 263/25؛ و: مستدرک الوسائل، ط. همان مؤسسه، 18/17 و 19؛ و: ألف حدیث فی المؤمن، ص 214).
5. به زعم ملاصدرا و برخی از پیروان مکتب فلسفی او، شماری از برجستگان حکمت یونانی چونان ارسطو و ذیمقراطیس، مردانی إلهی و از أولیاءالله و پیرو مسلک أنبیای عِظام علیهم السلام بوده اند و حتی ادعا شده است که ارسطو پیامبر بوده. نگر: سیر تاریخی نقد ملاصدرا، صص 31-34 و 64 و 65.
6. حاصل معنا: هر کس از مطالعه ی علوم دینی روی برتابد و أوقات خویشتن را در تعلیم و تعلم دانشهای فلسفی مصروف سازد، زود باشد که زبان حال وی با نزدیک شدن پایان عمرش بگوید (إلخ).
7. الکشکول، ط. معلم، 324/1.
8. برای ملاحظه ی بحثهای مبسوط تر در این زمینه، نگر: مجموعه ی مقالات (بیست مقاله)، دکتر جهانگیری، صص 307-313؛ و فصلنامه ی ناقد، ش 1، صص 137-158.
9. دانشنامه ی جهان إسلام، 666/4.
به تعبیر شادروان سعید نفیسی، در مقایسه با عرفان و تصوف، «... جنبه ی حکمت و فلسفه ی او بسیار ضعیف ترست.» (أحوال و أشعار فارسی شیخ بهائی، ص 51).
10. سنج: دانشنامه ی جهان إسلام، 666/4.
/م
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}