خاطرات قرآنی از شهدا

محفل قرآنی
شهید حاج حسین روح الامین

نیروها، آماده ی عملیّات می شوند. در سنگرها و چادرها، شور و حال عجیبی بود. محفل گرم قرائت قرآن و برادران بسیجی، دور تا دور فانوس وسط سنگر، سردی هوا را بی تأثیر کرده بود. همراه یکی از برادران به سنگرها سرکشی می کردیم. وقتی وارد سنگر شدیم، دو چیز توجه ما را به خود جلب کرد؛ اول شور و حال بچه ها در حال قرائت قرآن، دوم ماری که در سقف سنگر در آن هوای سرد جا خوش کرده بود و برادران بدون توجه به آن به قرائت مشغول بودند.(1)

جلسه ی هفتگی
شهید حسن صوفی

گفت: «جلسه ای که فقط روخوانی قرآن باشه، فایده ای ندارد، باید عقاید، تفسیر و مسائل سیاسی هم مطرح بشه».
گفتم: «بابا کی می شه امروز از این چیزها گفت، از آقای خمینی گفت؟!»
گفت: «اگر نباشد من دیگه جلسه نمیام.»
گفتم: «بابا تو عجب دل شیری داری. هیچکس این چند ساله تو جلسات از این حرف ها نزده».
سرش درد می کرد برای این حرفها!
*
کمتر به کوچه می رفت. همسایه ها را به سَرَم نمی آورد.
دوست داشت بره قرآن یاد بگیره. ابتدایی می رفت. یک روز گفت: «مادر! اجازه میدی برم جلسه ی قرآن».
گفتم: «برو خیلی خوبه. ولی زود بیا، نری بازیگوشی».
*
از بچّگی اهل نماز بود. جلسه ی قرآن می رفت.
از او احکام می پرسیدیم.
رفقا به او می گفتند: «آشیخ، شیخ حسن!»(2)

معلّم تفسیر
شهید محمّد ابراهیم احمد پور

از کودکی علاقه ی خاصّی به قرآن داشت، از این رو ساعات عمده ای از اوقاتش را صرف آموزش زبان عربی و تفسیر قرآن می کرد.
در شمیرانات عالمی داشتیم به نام حاج آقا اردکانی، ابراهیم از کودکی نزد ایشان تلمّذ می کرد. مرحوم اردکانی از او خوشش می آمد می گفت: «محمّد ابراهیم خیلی بیشتر از سنّش می فهمد».
بعدها که تبحّر بیشتری پیدا کرد، برای دوستان خود کلاس تفسیر می گذاشت. همرزمانش می گویند که: «وقتی شهردار بود، هم امام جماعتمان بود و هم معلّم تفسیرمان».(3)

حفظ قرآن
شهید سید علی اکبر ابوترابی

برنامه پیشنهادی بعدی سید آزادگان، حفظ قرآن بود. ایشان در جلسه ای که به مناسبت شروع ماه مبارک رمضان با طلبه ها و مسئولان فرهنگی اردوگاه داشتند، فرمودند: «امسال ماه رمضان ضمن قرائت و ختم قرآن طوری برنامه ریزی نمایید که تا آخر ماه مبارک یک جزء قرآن را حفظ کنید و از جزء سی شروع نمایید». و خود ایشان نیز هر روز پس از نماز صبح مقداری از آیات مبارک قرآن را حفظ می نمودند. آن سال حفظ قرآن شروع شد و ایشان در ترویج حفظ قرآن بسیار تلاش نمودند و مشوّق همه کسانی بودند که بعدها به حفظ قرآن موفق شدند. با همه ی مشغله ای که داشتند وقتی یکی از بچه ها یک جزء و یا یک سوره قرآن حفظ می کردند، جلسه ای تشکیل می داد و با جمعی از بزرگان و ریش سفیدان اردوگاه می نشست تا آن برادر محفوظات خود را می خواند و حاج آقا از روی قرآن گوش می داد. و در آخر نیز سخنرانی می کرد و او و دیگران را به حفظ قرآن تشویق می نمود».(4)

هرچه قرآن گفت
شهید محمّد طائی

محمّد نمی دانست چگونه از پدرش برای رفتن به جبهه رضایت بگیرد. قرآن را روی طاقچه دید. آن را برداشت و به نزد پدر رفت و گفت: «استخاره؛ هر چه قرآن گفت من عمل می کنم».
پدر قرآن را باز کرد. آیه ای از سوره ی توبه آمد؛ «اگر از جانب خدا واجب شد که به جنگ بروید، خدا کس دیگری را به جای شما می فرستد و خدا ضرر نمی کند. شما به عذاب سختی گرفتار می شوید».
با دیدن این آیه، رنگ از رخسار پدر پرید، محمد گفت : «پدر چه می گویی؟»
پدر با مهربانی گفت: «برو! پسرم سپردمت به دست خدا».(5)

پی نوشت ها :

1. قاف عشق، ص 122.
2. هم کیش موج، صص 16-15، 22-21 و 29.
3. شهردار، خوبو، ص 51.
4. ابرفیّاض، ص 91.
5. نسیم بهشتی، ص 95.

منبع مقاله :
(1389)، سیره ی شهدای دفاع مقدس 9، تهران: قدر ولایت، چاپ اول