خاطرات قرآنی از شهدا
حلاوتِ قرآن (1)
دو سوره ی قرآن
شهید مرتضی شادلو
*
خواندن دو سوره از قرآن را هیچ وقت فراموش نمی کرد. یکی خواندن سوره واقعه را قبل از خوابیدن و یکی دیگر خواندن سوره انبیا را بعد از نماز صبح. همیشه خواندن سوره انبیاء را توصیه می کرد و به رزمندگان و دوستان می گفت: «هر کس بتونه یک سال بدون وقفه سوره انبیاء رو بخونه زیارت قسمتش می شه! خودم پس از یک سال خواندن به حج رفتم!»(1)
آیات جهاد و قتال
شهید حمید صالح نژاد
او هر شب رزمندگان سنگر خود را جمع می کرد و با آن ها آیات جهاد و قتال را حفظ می کرد و روز بعد هر کس وظیفه ی داشت در حضور جمع آیات حفظ شده را برای دیگران قرائت کند.(2)
حلاوتِ قرآن
شهید سید محمّد تقی رضوی
به یاد دارم وقتی از غرب آمد تعریف می کرد: «من این بار در اوقات فراغت، قرآن تلات می کنم و به قدری از آیات خدا لذت بردم که گویی تا به حال این همه حلاوت از قرآن نچشیده بودم.(3)
پنهانی
شهید حسن کیانیان
همیشه قرآن کوچکی با خود داشت که هرگاه فراغتی پیدا می کرد آن را تلاوت می کرد.
با این که کارهای خیر او، پنهانی انجام می شدند، اما برای تشویق و ترغیب دیگران، نماز شب را مدتی در آسایشگاه می خواند.
«عباس» برادر شهیدش می گفت: «حاضرم قسم بخورم حسن حتی قبل از انقلاب، نماز شب می خواند، ولی اصرار بر پنهان بودن عبادت خود داشت، اما من یک شب بالاخره موفق شدم که ببینم حسن نماز شب می خواند».(4)
اُنس با قرآن
شهید عباس کیانیان
سوره ی فتح
شهید صیاد شیرازی
قرآن را باز کردیم، سوره ی فتح آمد، خیلی جالب بود.(6)
پنج آیه می خواند بعد در آن آیات تدبّر می کرد
شهید علی قوچانی
بیشتر از پنج آیه پشت سر هم نمی خواند. مکث می کرد، معنی اش را می خواند تفکر می کرد، حلاجی می کرد، وقتی نکته ای از آیه ای را می گرفت سراغ آیات بعدی می رفت.(7)
آیه ی جامع
شهید حجت الاسلام و المسلمین فضل الله محلاتی
الهام از قرآن
شهید علی تجلایی
دلچسب
شهید غلامرضا صادق زاده
همیشه در حال تلاوت قرآن بود
شهید اسماعیل دقایقی
*
در روزگار جنگ، دوباره او را در مقر لشکر بدر دیدم که هر دو بارش در حال قرآن خواندن بود. اگر کسی برای کاری به نزد او می آمد، وی انگشتش را در لای قرآن می نهاد و بعد از لحظاتی دوباره آن را می گشود و شروع به تلاوت می کرد.(11)
ما آمده ایم از قرآن دفاع کنیم
شهید ولی الله چراغچی
- برادرها! عزیزان من، یک نفر قبول کند و چند آیه ای برای آمرزش روح شهدای لشکر 5 نصر و آغاز جلسه مان قرآن بخواند.
باز هم کسی از جا برنخاست و فرماندهان گردان ها و گروهان ها سر به زیر انداختند تا مبادا چشم فرمانده ی لشکر به چشم آن ها بخورد و ناچار شوند، قرآن را قرائت کنند.
- برادرها! جهت اطلاع، محض ریا، یک نفر قرآن بخواند!
اولین بار بود که فرمانده لشکر این طور شوخی می کرد اما باز هم فایده ای نکرد. فرمانده لشکر این بار کمی جدی تر گفت:
- والله کسی به حساب ریا نمی گذارد. می خواهیم جلسه را شروع کنیم، یک نفر دهان خودش و جلسه را معطر کند.
ولی الله از جا بلند شد و با صلوات سایرین جلو رفت. قرآن را برداشت و گفت:
«حالا که یک نفر توی این لشکر پیدا نمی شود که قرآن بلد باشد، خودم می خوانم، ضمناً شکستن دل یک آدم هم اصلاً هنر نیست. مخصوصاً که آن آدم، فرمانده لشکر باشد!»
ولی الله شروع به خواندن قرآن کرد. آیه ی اول، آیه ی دوم، آیه ی سوم... همه منتظر بودند که او بگوید: «صدق الله العلی العظیم» اما ولی الله همچنان به خواندن قرآن ادامه داد. در حالی که هر لحظه از یاالله گویی های حاضران کم می شد. فقط صدای بابا نجف شنیده می شد که با آن لحن خراسانی و صدای پیرش می گفت:
- «یا الله ... یا الله... فدای نفست بروم حاج ولی الله».
وقتی ولی الله «صدق الله العلی العظیم» را گفت، قبل از این که بقیه بتوانند صلوات بفرستند، توضیح داد که می خواهد معنی آیه هایی را که خوانده بگوید. زمزمه افتاد که: «ای بابا، می خواستی قرآن را ختم کنی!» لا به لای این صداها باز هم صدای بابا نجف را شنید که می گفت:
- «ایو الله ولی الله ... ماشاءالله ولی الله....»
وقتی ولی الله معنی کردن قرآن را هم تمام کرد. رو به فرمانده هان گردان ها و گروهان ها کرد و گفت:
- برادرها! ما و شما آمده ایم این جا که از همین قرآن دفاع کنیم. از این جلسات هم همین خواندن قرآن باقی می ماند و بقیه اش پوچ است. صلوات!»
وقتی که بقیه شروع به صلوات کردند، بابا نجف با آن کمر خمیده اش، خود را به ولی الله رساند و صورتش را میان دو دست گرفت و گفت:
- «اول یک بوس آهنی به قول خودت بده، بعد هم...»
بابا نجف دست به جیب کرد و یک سیب قرمز در آورد و گفت:
- «این هم یک میوه بهشتی، بخور تا من کیف کنم.»
ولی الله سیب را گرفت و با صدای بلند گفت:
- «بعد از این هر جا قاری قرآن برای شروع جلسات خواستند، من آماده ام!»(12)
پی نوشت ها :
1. سردار کوهستان، ص 35، 59.
2. سروهای سرخ، ص 110.
3. سرودهای سرخ، ص 115.
4. سروهای سرخ، ص 121.
5. سروهای سرخ، ص 124.
6. خاطرات سال های نبرد، ص 136.
7. ستارگان درخشان (8)، ص 85.
8. صنوبرهای سرخ، ص 14.
9. ستاره بدر، ص 138.
10. یادداشت های سوسنگرد، ص 82.
11. بدرقه ماه ص 150، 220.
12. ترکش حرف شنو، صص 25-23.
(1389)، سیره ی شهدای دفاع مقدس 9، تهران: قدر ولایت، چاپ اول
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}