خاطرات قرآنی از شهدا

چقدر این آیه عجیبه!
شهید علیرضا قوام

قاری در حال تلاوت قرآن بود، توی خودم بودم که دیدم سیّد، حال و هوای دیگری دارد. با عجله به طرفم آمد.
- «می بینی چقدر این آیه عجیبه؟ چه عمقی داره؟»
خیلی منقلب شده بود. می خواست گریه کند. هر چه به خودم فشار آوردم، از حالت سید چیزی دستگیرم نشد، با خجالت، حرفش را تأیید کردم. ولی او هی تکرار می کرد:
- «واقعاً عجیبه، چقدر عجیبه!»
من هم طوطی وار تأیید می کردم.(1) شهید نوروزعلی امیرفخرایان قرآن را زیبا می خواند، به معنای آیه ها هم توجه زیادی می کرد. برادرش محمد هم به زیبایی قرآن می خواند. یک روز با هم به خانه اشان رفتیم. برادرش داشت قرآن می خواند. نوروزعلی رفت پیشش و به او گفت: «داداش! تو قرآن را خوب می خوانی باید سعی کنی تفسیر آیه ها را هم یاد بگیری».

قیمت قرآن
شهید هادی شهابیان

تابستان سال 1356می رفتم آموزشگاه، برای یادگیری خیاطی آن سال تابستان با ماه مبارک رمضان مصادف شده بود. مربی مان هم زمان با آموزش خیاطی. جلسه ی قرائت قرآن هم دایر کرده بود و روزی یک جزء قرآن می خواندیم.
از خانواده خواستم قرآنی برایم بخرند. پدرم، قرآن خانه مان را در اختیارم گذاشت.
هادی آقا که از موضوع با خبر شد، از خانه بیرون رفت و با بسته ای برگشت. برایم قرآنی هدیه آورده بود. هرچه اصرار کردم مبلغ خرید قرآن را قبول کند، راضی نشد. می گفت:
- «مگه قرآن قیمت داره؟ قیمت قرآن، از دنیا و هر چه در اونه، بالاتره»(2)

کتابی بهتر
شهید کیومرث (حسین) نوروزی

شب جمعه بود. قبل از عملیات خیبر در انرژی اتمی مستقر بودیم. دیوان حافظ یکی از کتاب های همراه من بود. داشتم این شعر را می خواندم: «دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند.»
دستی از پشت سرم به جلو آمد و کتاب را گرفت. حسین بود.
- «خیلی به این اشعار علاقه داری؟»
- «خیلی زیاد».
- «دوست داری بهتر از این کتاب را نشونت بدم؟»
- «حتماً؟»
- «بیا با هم بریم دعای کمیل»
در حالی که دستش را دراز کرده بود تا من را بلند کند، گفت:
- «سروده های حافظ به خاطر خواندن قرآن است».(3)

تفسیر قرآن
شهید نوروزعلی امیرفخرایان

قرآن را زیبا می خواند، به معنای آیه ها هم توجه زیادی می کرد. برادرش محمد هم به زیبایی قرآن می خواند. یک روز با هم به خانه اشان رفتیم. برادرش داشت قرآن می خواند. نوروزعلی رفت پیشش و به او گفت: «داداش! تو قرآن را خوب می خوانی باید سعی کنی تفسیر آیه ها را هم یاد بگیری».(4)

در عمق معنا
شهید کیومرث (حسین) نوروزی

شنیده بودم در مسابقات قرآنی رتبه ی اول را کسب کرده است. خیلی دلم می خواست صدایش را بشنوم. ولی هیچ وقت پیش من قرآن نخواند. دوبار بیشتر خواندنش را ندیدیم. اوّل سر عقد که در عمق معنای آن فرو رفته بود و آرام شروع به خواندن کرد. دوم زمانی بود که برای حل مشکلی با هم به قرآن متوّسل شدیم.(5)

آیه ای برای مادر
شهید مهدی میرزاپور

آن شب «مهدی» قرآن تلاوت می کرد. پس از دقایقی، قرآن را نزد مادرش برد و گفت: «مادر این آیه را بخوان».
مادر می خواند: «الَّذِینَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِیبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ‌» و معنای آن را نیز می خواند. مهدی سربلند می کند و به مادر می گوید: «مادر! پس چگونه از من می خواهی که چند روز دیگر، صبر کنم و به جبهه نروم؟»
فردا شهید «مهدی میرزاپور» با بسیجیان دزفول، به جبهه رفت و چند روز بعد در عملیات «کربلای پنج» جاودانه شد.(6)

برنامه ی خانوادگی تلاوت قرآن
شهید شیخ علی مزاری

هر ساله ماه مبارک رمضان، جلسه ی دوره ی تلاوت قرآن کریم را برای خانواده خود برگزار می کردند. من نیز گاهی در این جلسه شرکت می کردم. عصر که می شد منزل را آب و جارو می کردند، قالیچه ای می انداختند و شروع به تلاوت قرآن می کردند و تک تک اعضای خانواده نیز آیاتی را قرائت می کردند. حاج آقا علاوه بر این برنامه ی خانودگی، در ماه مبارک رمضان چند ختم قرآن نیز انجام می داد.(7)  

پاسخ با قرآن
شهید حسن بهمنی

زمانی که در عملیات فتح المبین مجروح شده بود، جراحت ایشان چنان شدت داشت که او را بین شهدا پیدا کرده بودند. در بیمارستان بستری بود. گویا در حالت بیهوشی، آیه ی قرآن را تلاوت می کرد که: «إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ یَنْصُرْکُمْ» «هر کس خدا را یاری کند، خدا هم او را یاری می کند.»
زمانی که به هوش آمدند، پزشکی که بالای سرش بود، آن آیات مبین را برای حاج حسن تلاوت کرده بود. پزشک به او می گوید: «شما در حالت بی هوشی، این آیه ی قرآن را تلاوت می کردید».
انس و علاقه ی خاصی به قرآن داشت. یادم هست همیشه قبل از نماز، قرآن را با صدای بلند می خواند.
*
یکی از اقوام ما، متأسفانه گرایش به چپ داشت. مطالعاتی هم می کرد، یک بار با حسن بحث می کرد. زمانی که دیدگاهش را مطرح می کند، حاج حسن با یک آیه ی قرآن جواب می داد و او را به سر جای خودش می نشاند. آن قدر این بحث طول کشید، که آن فرد عصبانی شد و گفت: «من اگر از مارکس و دیگران هم بگویم، شما با آیه ی قرآن جواب می دهید! شما بحث می کنید، یا قرآن می خوانید!»
در بحثهایش یک خط قرمز داشت؛ اگر کسی از این خط می گذشت. دیگر با او صبحت نمی کرد و می گفت: «با هم بحثی نداریم».
در خاطرم هست به کسی گفت: «حیف این جایی که خداوند به شما داده است و شما دارید آن را به هدر می دهید.»
در خاطرم هست، یک بار به من گفت که: «اگر در جبهه حضور پیدا می کنید، باید بدانید که کجائی. وقتی این جنگ برای خدا و ولایت است. ظرف و مظروف باید با هم، هماهنگی داشته باشند، این ها فرصتهایی است که دیگر دست نمی دهد و اگر از بین برود معلوم نیست که چه زمانی به دست بیاید. در این زمانها، اگر انسان موقعیت خودش را درک کند، می تواند مجموعه ای از فیوضات الهی را به دست بیاورد». و زمانی که به ایشان می گفتم که: «شما به این مسائل برخورد کرده اید؟»
با شکسته نفسی می گفت: «نه من فقط حرفش را می زنم و چیزی نصیبم نشد...» امّا از اعمال حاجی کاملاً پیدا بود که از این قضایا، بهره ها برده است. در خاطرم هست که، یک بار با هم صحبت می کردیم؛ گفتند که: محمود! خداوند ارزش تدبیر را در ذهن انسان قرار داده است. تو سعی کن، در ذهنت یک کانال تدبیر به وجود بیاوری و زمانی که این مسائل را از این کانال رد می کنی، توکل هم داشته باشی، متوسل هم بشوی و در عین حال تدبر هم بکنی این دو تا منافاتی با هم ندارند. چه، تدبیر کردن به نوعی توکّل کردن و توسّل جستن است من فکر می کنم، این بهترین راه حل بحران ها و مشکلات است.»
هر جایی به مطالبی پی می برد و درک می کرد، می کوشید که آن را به اطرافیان انتقال بدهد؛ دریافتهایش را خاص خود نمی دانست؛ در واقع با این شیوه ها به ما درس می داد.(8)

قرآن ما را بس است
شهید غلامرضا کمالی

وقتی غلامرضا بچه بود، تصمیم گرفتم او را در کلاسهای قرائت قرآن ثبت نام کنم. اما وقتی به آن جا رفتم مسئول ثبت نام نگاهی به غلامرضا کرد و گفت: «پسر شما خیلی بچه است، نمی تواند چیزی یاد بگیرد».
به غلامرضا نگاه کردم، با چشمان غمگین و حزن آلود و چهره ای ملتمسانه به من نگاه می کرد، فهمیدم که دلش شکسته اما هر چه کردم او را ثبت نام نکردند، نیمه های شب بود که با صدای فریاد غلامرضا از خواب پریدم به کنارش رفتم و گفتم: «چیه پسرم؟ چی شده؟...»
چیزی نگفت و فقط داد می زد: «در سراسر دنیا همین قرآن ما را بس است...»
فهمیدم خوابی در مورد قرآن و کلاس های قرائت دیده است. بغلش کردم و برای قلب پاک و کوچکش گریه کردم. نمی دانستم بچه ای به این سن و سال چه خوابی دیده که این طور حرف می زند. فردا صبح دوباره به سراغ مسئول ثبت نام رفتم و جریان خواب را برایش تعریف کردم. خندید دستی به پشت غلامرضا زد و گفت: «بسم الله! ببینم چه کار می کنی» و غلامرضا با شور و شوقی عجیب در کلاسها شرکت کرد و در پایان قرائت قرآن را به زیبایی یاد گرفت.(9)

مُهر یاد بود آموختن قرآن
شهید محمّدرضا رجبی هامانه

محمدرضا را در کوچکی به مکتب خانه فرستادم که محصول آن آموختن زود و سریع قرآن توسط او بود. دیری نپایید که در کودکستان نیز قرآن را به خوبی می خواند که به یمن این توفیق و موهبت الهی، به او هدیه ای ارزشمند دادم و مُهری تهیه کردم به نام خودش تا بر قرآن هدیه شده اش و مانند آن مهر بزنند و هنوز آن مهر را به عنوان یادبودی از فرزندم نگه داشتم. امیدوارم شهادت نامه اش با مهر تأیید الهی امضا و سند افتخارات ملکوتیش جاودانه گردد.(10)

قرآن را رها نکنید
شهید مولوی فیض محمّدحسین بر

مولوی فیض حسین بر با قرآن انس و الفتی تمام داشت. روزها و شبها را با خواندن قرآن سپری می نمود. با تأمل و تفکر به ترجمه و تفسیر آیات قرآن می پرداخت و مضامین و مفاهیم ظاهری و باطنی آن را درک می کرد. توصیه ای برگرفته از قرآن را برای مردم بازگو می کرد و در محل به دستورات و تعالیم قرآن التزامی شدید داشت. در مسجد، خانه و محافل مختلف، قرآن را سرلوحه ی زندگی، گفتار و کردار قرار داده بود. درصدد بود تفسیری را که استادش بر قرآن نوشته به فارسی برگرداند.
*
مولوی همواره می گفت: «قرآن را رها نکنید. اگر شما قرآن را رها کنید، خداوند شما را رها می کند.»
گاهی می گفت: «اوصیکم بتقوی الله.» من شما را به راه خدا و تقوا سفارش می کنم. حق مظلومان را پایمال نکنید. به اصل و موازین شریعت پایبند باشید و از نظام اسلامی حمایت کنید و در بحران ها و مشکلات به خدا متوسل شوید و به او توکل کنید. در نماز سستی نکنید.»
از بزرگترین آرزوهایش این بود که مردم از خرد و کلان به موازین شریعت و ارزش های نظام مقدس اسلامی پایبند باشند و از آن ها دفاع نمایند. (11)

نمایش پی نوشت ها:
1. بالابلندان، ص 21.
2. بالابلندان، ص 99.
3. می خواهم حنظله شوم، ص 32.
4. حدیث شهود، ص 32.
5. می خواهم حنظله شوم، ص 192.
6. زخمهای خورشید، ص 263.
7. فریاد محراب، ص 57.
8. یک ستاره از خاک، صص 41، 25 و 23.
9. هم رنگ صبح؛ صص 34-33.
10. سفیران عشق، ص 77.
11. لاله و تفتان، ص 38، 48و 58.

منبع مقاله :
(1389)، سیره ی شهدای دفاع مقدس 9، تهران: قدر ولایت، چاپ اول