برکت تلاوت هر روز قرآن کریم

شهید سید سعید موسوی
برای گذراندن دوره ی عالی آموزش خلبانی هواپیماهای شکاری به آمریکا اعزام شده بودم. هر روز صبح قبل از این که محل اقامتم را ترک کنم قرآن تلاوت می کردم. یک روز زنی مسیحی که سن و سالی از او گذشته بود به صوت قرآن علاقه مند شده بود، به سراغم آمد و گفت: «درباره ی اشعار و سرودهایی که صبح ها می خوانی برایم صحبت کن». گفتم: «من آیات الهی قرآن، کتاب آسمانی خودمان را می خوانم. کتابی که خداوند کریم بر پیامبر ما نازل کرده است». او اظهار علاقه کرد. در این باره بیشتر بداند.
طی چند جلسه مسائلی از شریعت مقدم اسلام برایش گفتم. از من قرآنی خواست. یک جلد کلام الله مجید به او هدیه کردم. قدری درباره ی دین اسلام تحقیق کرد و عاقبت نزدم امام جماعت مسجد مسلمانان شهادتین بر زبان جاری کرد و مسلمان شد.(1)

قرآن را با ترجمه اش بخوانید

شهید دکتر حسن خوراکیان
گفت که شیرین تر از داستان های قرآن، جایی سراغ ندارد.
گفت: «هر کس قرآن را با ترجمه نخواند، نصف عمرش بر فناست».
مهدوی جرعه ای از چای سر کشید.
- حالا وقت کنیم قرآن را بخوانیم، با ترجمه خواندنش، پیشکش.
- اصلاً وقتی معنی آیه ها را می خوانی، تازه می فهمی که چه حکمتی تو هر سوره ی قرآن هست.(2)

تسلط در تفسیر آیات

شهید عبدالحسین برونسی
شهید برونسی به قدری در مسائل قرآنی و تفسیر و شأن نزول آن کار کرده بود و بر اثر قرائت و تأمل و تعمق در قرآن به جای رسیده بود که با تسلط و زیبایی آیات را تفسیر می کرد، که حالا تفسیر این آیه چیست؟ چه زمانی نازل شده است ؟ برداشت من چی هست؟ و این جور مسائل؛ یعنی سواد قرآنی ایشان واقعاً خوب بود.(3)

این نشانه ی پیروی است

شهید عبدالحسین برونسی
شب عملیات میمک، کامیونها آمده بودند. و بچه ها داشتند سوار می شدند. شهید برونسی به من گفت: «قرآن داری؟»
گفتم: «بله»
گفت: «بده»
قبل از این که قرآن را باز کند گفت: «من مطمئنم که آیه «مَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ رَمَى» می آید. وقتی قرآن را باز کرد، چراغ قوه را روی صفحه ی قرآن روشن کرد؛ دقیقاً همین آیه آمده بود: «مَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ رَمَى».
گفت: « نگفتم همین آیه می آید. این نشانه ی پیروزی است».(4)

عمل صالحی را پیدا کنید

شهید محمدطاهر (محمدعلی) رثایی
دور تا دور چادر نشسته بودیم به حرف زدن؛ از هر دری.
آمد تو، قرآنش را از جیب اورکتش برداشت. همان طور که می رفت بیرون، سوره ی والعصر را خواند. گفت: «دارید ضرر می کنید. عمل صالح را پیدا کنید. یک کاری که صواب داشته باشد. خدا دارد تو این سوره قسم می خورد به عصر و زمان که همه ضرر می کنند، جز نیکوکاران.(5)

به شرطی که اشکال های مرا در قرآن بگیری!

شهید محمد بروجردی
یک روز پاسداری که صوت خوبی داشت و قرآن را با صدای خوش می خواند، به دفتر کارش آمد. میرزا او را از قبل می شناخت. او حالا آمده بودتا از میرزا چند روزی مرخصی بگیرد. گفت: «قرار است در یک مسابقه ی جهانی قرآن خوانی شرکت کنم. دوباره به منطقه برمی گردم».
میرزا برگه ی مرخصی او را امضاء کرد و گفت: «آما به یک شرط».
جوان پاسدار پرسید: «چه شرطی؟»
میرزا قرآن را از کشوی میزش بیرون آورد، آن را بوسید و گفت: «نیم ساعتی کنارم بنشین. می خواهم قرآن بخوانم و تو اشکال های مرا بگیری ».
جوان با شرمندگی سرش را پایین گرفت و گفت: «این چه حرفی است حاج آقا. شما استاد ما هستید».
میرزا خیلی جدی گفت: «نه! من در این کار شاگرد شما هم نیستم. اگر اشکال های قرائت مرا نگیری، من هم حاضر نیم شوم در عملیات کمکت کنم».
بعد تبسمی کرد و گفت: «خوب، شروع می کنیم».(6)

همه از قرآن خواندن او لذت می بردند

شهید مسعود شعربافچی
با تشویق مادرش روان خوانی قرآن را فرا گرفت. تجوید را هم خوب بلند شد. با برادر بزرگش می رفتند جلسات قرآن، مخصوصاً در ماه مبارک رمضان.
سال ها بعد جلسات گردان با صوت خوش قرآنش صفای دیگری می گرفت. در هر گردهمایی و جلسه ای اگر مسعود بود، از او می خواستند قرآن بخواند.
شروع به قرآن خواندن که می کرد، فضای محفل نورانی می شد. همه لذت می بردند.(7)

این هم معجزه ی قرآن

شهید سید حسین جعفری
راهروهای بیمارستان شلوغ بود. یک ساعت می شد که پشت در اتاق عمل، منتظرش بودیم. بالاخره در باز شد و او را آوردند؛ آرام روی تخت خوابیده بود.
از روی نیمکت کنده شدم. جلو دویدم و با التماس از پرستارها پرسیدم: «وضعش چطور؟»
قبل از این که جوابی بشنوم، حسین خندید. دست سرد و بی رمقش را گرفتم و گفتم: «چطور سید؟»
با این که از اتاق عمل بیرون آمده بود، اما خنده از صورتش پاک نمی شد. مشتش را که باز کرد، یک گلوله کف دستش بود، قرآن هم در دست دیگرش؛ همان قرآنی جیبی کوچکی که هیچ وقت از خودش جدا نمی کرد. گفت:
- «یادته همیشه می گفتی: تو که قرآن را همه جا با خودت داری، مواظب باش، حرمت داره، دست بی وضو به آن نخوره، یادته؟»
سرم را به نشان تأیید تکان دادم.
«.... من هم همیشه می گفتم که حکمتی داره».
حسین، بریده بریده حرف می زد. لبهایش خشک خشک بود و صدای ضعیفش به سختی شنیده می شد.
- «این هم از معجزه ی قرآن.»
گلوله را جلوتر آورد و گفت: «اول از قرآن رد شده، بعد، زیر پوست، گیر کرده».
وقتی به قرآن به دقت نگاه کردم. میان صفحات آن، درست به اندازه ی رد شدن یک گلوله، سوراخ بود.
«اگر قرآن توی جیبم نبود....». (8)

بهترین جایزه ای که گرفتم

شهید محمد باقر جوادی
با این که نفس نفس می زد، تند می دوید؛ خیلی تند. همه چیز را خودش به راه انداخته بود.
شرکت کننده ها، تقریباً دوازده - سیزده نفری می شدند. باقر، از همه جلوتر بود. پادگان، حیاط خیلی بزرگی داشت. بچه ها باید سه مرتبه دور تا دورش را می دویدند؛ دو میدانی.
محمد باقر دیگر داشت برنده می شد؛ دست کم پنج متر با نفر دوم فاصله داشت. من و چند نفر از بچه ها کنار خط پایان ایستاده بودیم؛ منتظر که نفر اول برسد.
صبح بود و صدای نوحه خوانی آهنگران، از بلندگوهای پادگان پخش می شد.
صدای تشویق و صلوات بچه ها بلند شد. باقر از خط پایان گذشته و اول شده بود. به عنوان یادگاری، جوایزی هم گرفت.
ظهر آن روز، باقر را در استراحتگاه دیدیم؛ پهلویش نشستم.
- خب ! دونده ی شماره ی یک! جایزه ات را رو کن ببینم چی گرفتی؟
دست در جیب کوچک روی سینه اش برد. بسته ای را بیرون آورد و آن را جلوی من گرفت. نگاهش کردم. جلد چرمی سفید رنگی داشت و با خط طلایی روی آن نوشته شده بود: «قرآن مجید». با تعجب پرسیدم: «همین؟ یعنی فقط برای همین قرآن کوچک جیبی آن قدر دویدی؟»
خنده ام گرفته بود. به شوخی گفتم: «اقلاً باید یک سکه ی طلا به تو می دادند؛ فقط راه رفتن دور این حیاط دراندشت، نفس آدم را می گیرد، چه برسد که بدوی، آن هم دو - سه دور.»
باقر گفت: «یک دست لباس ورزشی و چند تا نوار قرآن و سرود هم دادند، هر کدام را که بخواهی، قابل نداره.... بهترین جایزه ای که ممکن بود بگیرم، همین قرآن است که ارزشش خیلی بیشتر از این حرفهاست.»
باقر همان طور که می خندید، قرآن را دوباره توی جیبش گذاشت و گفت: «این یکی را اگر هم بخواهی، نمی دهم پسر عمو».(9)

نیّت می کنم بعد قرآن می خوانم

شهید علیرضا عاصمی
روزهای آخر، یک روز بعد از نماز صبح، در حالیکه قرآن می خواند از او سؤال کردم که شما همین طوری قرآن می خوانید یا آیات خاصی را انتخاب می کنید؟ جواب داد که هر وقت بخواهم قرآن را باز کنم، نیت می کنم و در پی این هستم که چه آیاتی بر اساس این نیّت می آید. امروز من این بود که خدایا! من از اول جنگ، درس و خانه را رها کردم و برای رضای تو به جبهه آمدم. می خواهی با من چه معامله ای بکنی؟ این آیات آمد که کسانی که در راه ما مجاهدت کنند و از شهرشان هجرت نمایند، برای آن ها اجری عظیم است.(10)

روز را با قرآن شروع می کرد

شهید علیرضا عاصمی
قرآن زیاد می خواند، به ما هم توصیه می کرد. روی معنای آن هم خیلی تأکید داشت. مدتی با هم مسابقه ی حفظ قرآن گذاشته بود.
بعد از نماز صبح همیشه قرآن می خواند، گاهی بعد از نماز و قرآن به سر کارش می رفت و صبحانه نمی خورد. یک بار گفتم: «خب قرآن را وقت دیگر بخوان تا به صبحانه برسی». گفت: قرآن صبح لذت دارد. خوب است روز را با قرآن شروع کنیم. (11)

بهترین هدیه برای تشکر

شهید علیرضا عاصمی
وقتی رسول متولد شد، برای دیدن من که به بیمارستان آمد، یک قرآن هدیه آورد، می گفت: «هر چه فکر کردم چه هدیه ی با ارزشی برایت بیاورم تا نهایت تشکر را کرده باشم، چیزی بهتر از قرآن پیدا نکردم.»(12)

پی نوشت ها :

1. از تبار حسین، صص 63-62.
2. عبور از باغ گیلاس، صص 78-77.
3. گلبو، ص 86.
4. گلبو، ص 144.
5. کاش ما هم (21)، ص 19.
6. چلچراغ (شهد بروجردی)، صص 65-62.
7. ستارگان درخشان (7)، ص 39.
8. تاک نشان، ص 77.
9. تاک نشان، ص 97-96.
10. نگین تخریف، ص 109.
11. نگین تخریف، ص 116.
12. نگین تخریف، ص 162.

منبع مقاله :
(1389)، سیره ی شهدای دفاع مقدس 9، تهران: قدر ولایت، چاپ اول