نویسنده: علی اکبر شعاری نژاد




 

4- محیط

اصطلاح «محیط» (environment) برای همه ما آشناست و در ادبیات و فرهنگ روان شناسی به همه عوامل خارجی مؤثر در رشد و تکامل فرد اطلاق می شود اعم از محیط رحم مادر و عوامل خارجی از قبیل: سطح اجتماعی/ اقتصادی خانواده، نوع خانواده ای که کودک در آن زندگی می کند و بزرگ می شود، یا وضع و کیفیت مدارسی که جامعه برای تربیت فرزندانش بوجود آورده است.
محیط مؤثر در رشد و نمو و رفتار فرد را می توان به سه نوع تقسیم کرد:
1. محیط درونی شامل هورمونها، تغییرات داخل و میان یاخته ها و کیفیت کارکرد دستگاه های بدنی از قبیل گردش خون، گوارش و دفع.
2. محیط طبیعی (یا مادی) مانند: آب و هوا، گرما و سرما، مسکن و خوراک.
3. محیط خارجی یا اجتماعی که شامل اوضاع و احوال وسیع جامعه است مانند: کیفیت روابط مردم، روابط والدین و فرزندان، زن و شوهر، کارگر و کارفرما، و نحوه ارتباط معلمان و محصلان، سازمانها و نهادهای اجتماعی، ارزش ها و معیارهای ارزشیابی در جامعه، خلاصه همه خصایص یک جامعه که «فرهنگ» آن جامعه نامیده می شوند.
مهمترین سازمانها یا نهادهای اجتماعی مؤثر در رشد و تکامل و رفتار انسان عبارتند از:

خانواده

همه می دانیم اولین نهاد اجتماعی که کودک در آن وارد می شود و زندگی خود را در این جهان آغاز می کند «خانواده» است که واحد جامعه نامیده می شود. شاید اغراق نباشد که بگوییم خانواده- بعد از عامل وراثت- نخستین تشکیل دهنده رفتار فرزند آدمی است. کودک در تمام طول زندگی خود، غالباً همان خواهد بود که خانواده اش خواسته است زیرا پیدایش و گسترش بیشتر عادات و نظرها یا گرایش های کودک از خانه و خانواده آغاز می شود و او از خانواده اش (مادر و پدر و ... ) یاد خواهد گرفت که چه چیز، چه وقت، و چگونه بخورد به چه زبانی و چگونه سخن بگوید، چه نوع لباس و چگونه بپوشد، چگونه با مردم رابطه برقرار کند، چگونه حقوق دیگران را محترم شمارد، چگونه مسئولیت های اجتماعی خود را انجام دهد؛ خلاصه چه نوع زن یا مادر یا چه نوع شوهر یا پدر باشد و... خانه جایی است که فرد در آن یاد می گیرد که چگونه زندگی کند و از زندگی چگونه لذت ببرد.
در میان اعضای خانواده، مادر نخستین شخصی است که با کودک- نه تنها در دوران جنینی- حتی در این جهان رابطه مستقیم دارد و این رابطه، در حقیقت یک رابطه زیستی یا زیست شناختی است که به تدریج به روابط روان شناختی و جامعه شناختی منجر می شود. مادر اولین فردی است که نیازهای زیستی و فیزیولوژیک کودک را ارضا می کند و برای سلامت و رشد و تکامل طبیعی او می کوشد. از میان انواع متعدد روابط انسانی مؤثر رشد و تکامل کودک، شخصیت مادر اهمیت اساسی دارد و چگونگی نگرش ها و گرایش های مادر نسبت به امر آبستنی یا بچه دار شدن، همسر سایر اعضای خانواده، همچنین نسبت به زندگی اجتماعی، نقش خود به عنوان یک مادر، مهمتر از همه، گرایش و نظر او نسبت به فرزندش و درک نیازهای او به محبت خاص مادری، پذیرش و کنترل کودک بسیار اساسی است زیرا مستقیماً روی کودک اثر می گذارد و غالباً در طول حیاتش با او همراه است.
بچه محروم از مهر مادر غالباً خصایصی از این گونه نشان می دهد: کندی در تکلم، کاهش بهره هوشی، کمی فعالیت، تعویق رشد و نمو بدنی، اختلال عاطفی، پرخاشگری، اختلال حواس و پدر یا مادر ناشایسته بار آمدن.
نباید از این اصل روان شناختی و تربیتی بسیار مهم غافل باشیم که کودک نخستین درس محبت یا نفرت را از خانواده- مخصوصاً مادرش یاد می گیرد. کودک محروم از محبت به این علت که محبت را تجربه نکرده است، نمی تواند به دیگران محبت کند و در نتینجه، از زندگی اجتماعی لذت بخش محروم خواهد شد. همچنین سه امر بسیار مهم برای بهره مندی از زندگی سالم فردی و اجتماعی یعنی نظم، انضباط، و نظافت را کودک مستقیماً از خانواده- مخصوصاً مادر یاد می گیرد و خانه محروم از آن سه امر نمی تواند (و نباید) امیدوار باشد که فرزندان منظم، منضبط و معتقد به رعایت بهداشت و نظافت در همه موارد زندگی به جامعه تحویل می دهد.
آدلر می گوید: «کودک از نخستین لحظه ی تولد می خواهد خود را به مادرش بچسباند و هدف او از جنب و جوشهایش همین است. تا مدت طولانی، مادر عمده ترین نقش را در زندگی کودک بازی می کند. همین بستگی کودک به مادرش، نخستین کمک رشد و تکامل وی به شمار می رود. مادر است که اولین تماس میان کودک و دیگران را برقرار می کند و در او میل به اشخاص دیگر را بوجود می آورد. مادر نخستین گذرگاه کودک به زندگی اجتماعی است. کودکی که هرگز با مادر یا کسی که جانشین او باشد مربوط و متصل نمی شود از زندگی سالم محروم خواهد شد. و این مادر است که باید احتیاجات کودک را دریابد. او وقتی در نقش مادری، مهارت خواهد یافت که به کودک، علاقه مند باشد و او را از مهر و محبت و حفظ سلامت، برخوردار کند... ».
مطالعاتی که روان پزشکان کودک درباره ی ناراحتی ها و اختلال های عاطفی کودکان به عمل آورده اند نشان می دهند که علت بیشتر آنها محرومیت مادری است. چنانکه در جنگ جهانی اول، هزاران پدر و مادر جوان در اثر گرفتاری به بیماری انفلوانزا جان سپردند و کودکان خردسال ایشان را ناچاراً فوراً به مؤسسات تربیتی بردند. بیشتر این کودکان بدون علت بدنی و در نتیجه فقدان مهر و نوازش به اصطلاح دق کردند. مطالعات متعدد در مورد کودکان دو ساله و پایین تر نشان داده اند که این قبیل اطفال وقتی از مادرشان جدا شوند یعنی احتیاج تعلق خاطرشان ارضا نشود به اضطراب و آشفتگی دچار می شوند که به صورت واکنش ها یا پاسخ های ناسازگار از آنها تعبیر می کنند از قبیل: داد و فریاد، کج خلقی و بی عاطفگی یا خونسردی افراطی توأم با کناره گیری.
یکی از روان شناسان، اثرهای ناگوار محرومیت مادری را چنین خلاصه می کند: کندی در سخنگویی، پایین آمدن بهره هوشی، کاهش میزان جنب و جوش، کندی در رشد بدنی، کم عمقی واکنش عاطفی، پرخاشگری و اختلال حواس، آسیب دیدگی استعداد تفکر انتزاعی و ناشایستگی برای پدر و مادری و مسامحه درباره ی فرزندان.
به عقیده آزوبل (D. Ausubel) و سالیوان (H. S. Sullivan) والدین بیشترین همسانی های درون فرهنگی (ویژگی های روان- زیستی) و تفاوت ها (ویژگی های روان- اجتماعی) را در رشد و تکامل تعیین می کنند. همچنین والدین در نظر فرزندان خود به عنوان افرادی با شخصیت های بی نظیرشان بخش عمده اختلاف شخصیت در یک فرهنگ را معین می کنند. به زعم ایشان محرومیت مادری در سه سال اول زندگی آثار مطلوبی روی رشد و تکامل کودک می گذارد. آثار مستقیم محرومیت مادری را در دوره پیش از دبستان می توان چنین نام برد:
الف- عقب ماندگی در رشد حرکتی، زبان و هوش.
ب- سوء تغذیه و معمولاً افزایش احتمال مرگ بچه علی رغم مراقبت های پزشکی.
پ- پیدایش علائم اختلال رفتاری از قبیل اضطراب، گریه و زاری ظاهراً بی جهت همراه با بی احساسی (apathy) بی ارادگی و نافعالی، بی رغبتی در محیط، حرکات کلیشه ای، حالت خصومت، و آمادگی فزاینده به فساد و آلودگی.
ت- و سرانجام افسردگی انگل واره (anaclitic depression) که بعد از جدایی ناگهانی از مادر ظاهر می شود و پس از مراجعت او بزودی از بین می رود.
باید دانست که محرومیت مادری یا تجربه جدایی از مادر و تجربه های ناشی از آن برحسب افراد و عوامل برداشتی یا تجربی از قبیل مرحله رشد کودک در زمان جدایی، ویژگی ارتباط با مادر پیش از جدایی، ماهیت نهاد و امکانات مراقبت کافی، دلیل جدایی و تفاوتهای فردی در آسیب پذیری از جدایی فرق می کند.
آثار بلندمدت محرومیت مادری یا جدایی از مادر عبارتند از: اسکیزوفرنی، اختلالهای عصبی، افسردگی، اضطراب شدید، ناراحتی های عصبی- روانی و روان تنی. معمولاً اختلال پیدایش این ناراحتی ها زمانی بیشتر است که جدایی از مادر پیش از ده سالگی اتفاق افتد.
به طور کلی:
1. کودک خردسال به تماس بدنی و نوازش مادری نیازمند است.
2. ارضا نشدن این احتیاج، اثرهای نامطلوب و زیان آوری در کودک و جنبه های گوناگون رشد و تکامل و سازگاری او دارد.
3. این آثار زیانمند ممکن است همیشگی، یا جبران ناپذیر و یا بعضی همیشگی و برخی موقت باشند.
4. از تجارب و مطالعات درباره ی رشد و تکامل کودک این نتیجه بدست آمده که انگیزه ها، ارزشها، و رفتارهای کودک- به میزان قابل ملاحظه- از پاداشها و کیفرها و ارزشها و گرایش های مادر نسبت به کودک متأثر می شوند. مطالعات اخیر درباره ی رابطه ی میان گرایش های مادی و نگاهداری از بچه جالب توجه هستند زیرا در یکی از این مطالعات با 91 نفر مادر مصاحبه بعمل آمد. بعد از اینکه بچه هایشان را زاییدند بر اساس واکنش یا پاسخ آنان، میل و گرایش های ایشان را نسبت به امر شیر دادن از پستان به مثبت، مشکوک و منفی طبقه بندی کردند و نتیجه گرفتند که مادران دارای گرایش مثبت بیش از مادرانی که گرایش مشکوک یا منفی دارند به بچه های خود شیر می دهند. 74 درصد زنانی که گرایش مثبت داشتند در امر شیر دادن از پستان به بچه موفق بودند و به قدر کافی نیز شیر داشتند ولی مادران دارای گرایش منفی و مشکوک کمتر موفقیت نشان دادند.
کودک اولین محبت و نفرت را در خانواده یاد می گیرد وقتی که می بیند مادر یا پدرش به او محبت می کنند و از کسی که او را آزار می دهد نفرت دارند، یا احترام و محبت و یا نفرتی که اساس ارتباط افراد خانواده را تشکیل می دهد. این ارتباط، خود اثر مستقیمی در احساس اطمینان و آزادی کودک دارد بدین معنا اگر خانواده، خوشبخت بوده محبت و صمیمیت بر آن حکمفرمایی کند رشد عاطفی کودک متعادل بوده همواره احساس حمایت، سلامت و آزادی خواهد کرد زیرا خواهد دید که اطرافیانش رفتار او را می فهمند و به او مهر می ورزند. این نیز سبب خواهد شد که کودک دارای عقل سالم بوده از بسیاری از عقده های روانی در امان باشد.
مطالعه بعضی حالات عصبی نشان می دهد که علت اصلی آنها بدرفتاری والدین یا یکی از آنان در سالهای اولیه کودکی است که اثر خودآگاهی در رفتار کودک می گذارد. مادری که مرتباً فرزند خود را می ترساند او را فردی ترسو و مضطرب بار آورده روح شجاعت و شهامت را در او می کشد.
نظم و تربیت زندگی خانوادگی، اثاث و وسایل خانه در ایجاد و پرورش ذوق زیبایی کودک تأثیر بیشتری دارند. بدین معنا کودکی که با تصویرهای زیبا، زندگی مرتب و منظم، باغ و باغچه ی زیبا احاطه گردد، پوشاک افراد خانواده، زیبا انتخاب شود و همواره آهنگ موسیقی به گوش او برسد، ذوق زیبادوستی او پرورش خواهد یافت.
بعضی عوامل که تأثیر خانواده را در کودک بیشتر می کنند عبارتند از:

الف- نفوذ و اعتبار والدین

کودک خردسال درباره ی جهان یا مقام خود در آن شناخت کمی دارد. او رفتارهای نخستین خود را کورکورانه از مادر و پدرش تقلید می کند و به هیچ نوع انتقاد قادر نیست، زیرا از یک طرف، عاجز و بیچاره است و از طرف دیگر تحت تأثیر نفوذ شدید والدینش می باشد که تنبیه و تشویق او را به عهده دارند. کودک می کوشد خود را با مادر یا پدرش همانند کند و هر اندازه، نفوذ آنان در او بیشتر باشد این همانندسازی کودک نیز شدیدتر خواهد بود. تغییرات روزافزون فرهنگ کنونی سبب شده است که بیشتر پدران و مادران نفوذ خود را در فرزندانشان- هنگامی که به سن نوجوانی می رسند- از دست بدهند.

ب- وضع اقتصادی

سطح اقتصادی خانواده حتی در رشد پیش از تولد کودک نیز مؤثر است. مادری که در دوره آبستنی کاملاً از خود مواظبت می کند و زیر نظر پزشک قرار می گیرد رشد نوزادش کاملتر و بهتر از کودکی خواهد بود که مادر، کوچکترین توجهی به بهداشت خود ندارد یا به بیماریهای گوناگون مبتلا می شود و یا مضطرب و ناراحت است.
اوضاع اقتصادی خانواده ممکن است به طور مستقیم در شخصیت کودکان تأثیر کند. ترس از گرسنگی و نداشتن پوشاک و پناهگاه اثر عمیقی در رشد کودک دارد. کودکانی که از تمام وسایل زندگی برخوردارند نسبت به زندگی خوشبین بوده کمتر دچار اضطراب و دلهره می شوند. برعکس، کودکانی که حتی از وسایل اولیه زندگی بی بهره اند و همواره به سبب گرسنگی، سرما، بیماری و ... تهدید می شوند زندگی را نسبت به خود یک امر تحمیلی دانسته به همه کس و همه چیز بدبین خواهند شد. کودکی که در خانواده فقیر پرورش می یابد همواره در عدم اطمینان خاطر و احساس حقارت رشد می کند. بنابراین به یقین می توان گفت که عقاید و نظرات کودکان از وضع اقتصادی والدینشان متأثر می شوند. آمار نشان می دهد که نسبت کودکانی که در طفولیت بیمار می شوند یا می میرند در خانواده فقیر و نادان زیادتر از خانواده های ثروتمند و تحصیل کرده است. تعلق داشتن به یک خانواده ثروتمند، رضایت خاطر کودک را در کسب شهرت اجتماعی بیمه می کند در صورتی که تعلق به یک خانواده فقیر، به طور قطع، شهرت اجتماعی پستی را برای کودک در بر خواهد داشت. خلاصه، یکی از عوامل بسیار مؤثر در شخصیت کودک، چگونگی وضع اقتصادی خانواده است.

پ- وضع روان شناختی والدین

ما غالباً با خانواده هایی برخورد کرده ایم که به شدت، موجب ناراحتی و دلتنگی ما شده اند به علت اینکه پدر یا سرپرست خانواده همواره مضطرب و پریشان خاطر است زیرا سرمایه اش را از دست داده، به علت پیری با حقوق کم بازنشسته شده، عملی خلاف سیاست کشورش مرتکب و در نتیجه فراری شده، یا به زندان محکوم شده است و یا مادر خانواده دائماً بستری است. تمام این اوضاع و احوال روانی، موجب اضطراب و ناراحتی کودکان شده آنان را از رشد سالم و طبیعی باز می دارد.

ت- اصطکاک و به هم خوردگی میان والدین

سرزنش و عیب جویی دائمی، پرخاش، و انتقاد میان والدین اثر بسیار بدی در کودکان می گذارد. مطالعه ی دقیق کودکان دشوار نشان می دهد که ایشان دشوار نیستند بلکه پدر و مادر آنها دشوارند.
به هم خوردگی میان والدین، سبب به هم خوردن انضباط و تقسیم خانواده به دو اردوی دشمن می شود و هر یک از پدر و مادر، فرزندان خود را علیه دیگری تحریک و به نافرمانی از دیگری وادار می کند و چون کودک از تشخیص حقیقت و اینکه حق با کدام طرف است عاجز می باشد بنابراین، همواره دچار اضطراب و دلهره خواهد شد و زشت ترین و ناپسندیده ترین صفت یعنی تملق و چاپلوسی در او بوجود خواهد آمد. کودک نیازمند تحسین و محبت مادر و پدر است و اگر میان آن دو به هم بخورد این احتیاج کودک- از مهمترین احتیاجات روانی او بشمار می رود- ارضا نخواهد شد در نتیجه، بزرگترین لطمه روانی را بر او وارد خواهد ساخت. از طرف دیگر خود کودک نیز وقتی بزرگ شده زناشویی کند به احتمال قوی و بی اختیار، همان رفتار پدر یا مادرش را نسبت به همسر خود در پیش خواهد گرفت و بتدریج، این وضع ناگوار زناشویی مانند یک بیماری مسری، خانواده های متعددی را مسموم و بدبخت خواهد کرد.
زیان دیگر روابط تیره میان والدین، این است که زن یا شوهر محبت خود را از همسرش به فرزندش متوجه خواهد کرد در نتیجه، کودک بیش از اندازه مطلوب دوست داشته خواهد شد. از طرف دیگر، چنین کودکی بعد از اینکه وارد اجتماع می شود از پذیرش مسئولیت، عاجز خواهد بود.

ث- بی علاقگی به کودک

کودکان بیش از غذای خوب، لباس گرم، اسباب بازی و هوای آزاد، نیازمندند بدانند که مورد دلخواه هستند، دوست داشته می شوند و به کسی تعلق دارند. بعضی از پدران و مادران چنین تصور می کنند که اظهار محبت یک نوع ضعف و سستی است، از این رو، یک وضع و حالت سردی به خود می گیرند در نتیجه، فرزندشان به یک نوع «گرسنگی عاطفی» (emotionally starved) - حالت بسیار قابل توجه- مبتلا می شود.
بعضی از والدین عملاً فرزندان خود را دوست نمی دارند و آنان را مانع رسیدن به هدف و آرزوهای خود می پندارند و فرزندان نیز به این وضع متوجه می شوند و به حالت بچگانه برمی گردند. حالت زیر این مشکل را بهتر روشن می نماید:
دختر خردسالی که پدر و مادرش را زیاد دوست می داشت با او همچون مانعی در برآوردن هدف و آرزوهای اجتماعی و پیشه ای والدین رفتار می شد. او در شش سالگی به یک اردوی تابستانی فرستاده شد، هنگامی که نه ساله بود پدر و مادرش خود را آماده کردند که او را به یک مدرسه شبانه روزی بفرستند. در این موقع او ناگهان به خودسری و جلب توجه و دقت به اطرافیان به تمام خواسته های شخصی آغاز کرد سپس برگشت او به رفتار کودکی از قبیل مکیدن انگشت شست، کاملاً ظاهر شد.

ج- انضباط

هر چند، روان شناسان درباره ی حقیقت ضرب المثل قدیم «کس که بچه ی خود را نزند روزی به سینه ی خود خواهد زد» هنوز با یکدیگر بحث می کنند ولی همگی موافقت دارند که بکار بردن عاقلانه انضباط، میان روی و اعتدال است. سختگیری و خشونت در اجرای مقررات، فهم و یادگیری دلیل لزوم آنها را برای کودک دشوار می سازد. پدران و مادرانی که زندگی فرزندان خود را با یک عده فرمانها و اوامر، کوچک و تنگ می کنند معمولاً فقط در تعلیم این که «قوانین و مقررات برای نقض شدن بوجود آمده اند» موفق می شوند یا در آنان، این ایمان را ایجاد می کنند که چاپلوسی کامل و جلوگیری و خودداری از پیشقدمی و ابتکار، درست ترین راهنمایان به سازگاری اجتماعی در زندگی بعدی هستند. همچنین، سختگیری و امر یا نهی کردن بی دلیل، سبب می شود که کودک نیز در هر سازگاری اجتماعی به فرمان و تحکم نسبت به همراهانش متوسل شود.
مطالعات زیادی درباره ی خانواده های سختگیر و آسانگیر بعمل آمده است که یکی از جالبترین آنها مطالعه واتسون (Watson) (1957) است. این روان شناس رفتار 50 کودک در خانواده سختگیر و 50 کودک از خانواده ی آسانگیر (permissive) را با هم مطالعه و مقایسه کرد و برای این منظور تست های روانی را در یک وضع کلینیکی بکار برد و نتایج زیر را درباره ی کودکان خانواده های آسانگیر به دست آورد:
1. بسیار مستقل و متکی به خود بودند و به ابتکار نشان دادن بیشتر علاقه داشتند.
2. میل اجتماعی و همکاری در ایشان زیاد بود و کمتر منفی باف یا متواضع افراطی بودند.
3. در مقابل ناکامی و مشکلات مقاومت زیاد داشتند.
4. بیشتر مایل بودند که نسبت به دیگران احساسات مثبت نشان دهند و در ایشان کمتر خصومت دیده می شد.
5. در رفتار عمومی و تفکر، خلاقیت زیادی نشان می دادند.
البته باید توجه داشت که منظور از «خانواده آسانگیر» خانواده مسامحه کار نیست که کودک را کاملاً به حال خودش بگذارد و از کنترل و راهنمایی رفتار وی غافل باشد. بلکه خانواده ای را از لحاظ روان شناسی «آسانگیر» گوییم که به کودک امکان می دهد آزادانه فعالیت کند، خود را نشان دهد، و به طور سالم و طبیعی به رشد و تکامل خود ادامه دهد.
بعضی از پدران و مادرانی که بیش از توجه به احتیاجات فرزندانشان، تابع احساسات خود می شوند و می خواهند میزان انضباط خود را درباره ی ایشان اندازه گیری کنند با این روش غیر معقول خود نه تنها کودکان را از رشد و انضباط و کنترل شخصی، ابتکار و پیشقدمی، پشتکاری و استقامت، و رعایت عقاید دیگران باز می دارند بلکه عملاً بی نظمی و هرج و مرجی را در تصور کودک نسبت به اخلاق اجتماعی ایجاد می کنند. غالباً والدین با نپذیرفتن فرزندان- چنانکه هستند- بزرگترین لطمه ی روانی را بر ایشان وارد می سازند. آنان می خواهند فرزندانشان را بالاتر از آرزوهای خود بار آورند و برای ایشان نیز پیشه هایی انتخاب می کنند غافل از اینکه ایشان با مشورت و موافق میل پدران و مادران آفریده نشده اند.
بیشتر پدران و مادران، همواره به فرزند خود تلقین می کنند که اگر هدف معینی را تعقیب نکند موجب رسوایی خانواده خواهد شد. این رفتار والدین- که نتیجه کوشش برای کسب افتخار یا ارزش شخصی است- سبب می شود که کودک به فعالیت های شدید و سخت بپردازد و در نتیجه، سلامت روان و تن خود را در خطر اندازد.
عده ای از والدین، همیشه می خواهند فرزندان خود را به حالت بچگی نگاه دارند و با ایشان مانند کودکان خردسال رفتار می کنند این نیز سبب می شود که فرزندانشان، اگرچه از لحاظ سن بزرگ می شوند، لیکن از استقلال زندگی محروم و همواره به دیگران متکی باشند. چنین کودکان افراد فروتن افراطی، کمرو، ترسو، گول زن، عصبانی و علیه دستورهای والدین یاغی می شوند. در صورتی که وظیفه ی والدین است که لیاقت و استعداد فرزند خود را اندازه گیرند و او را به زندگی شایسته ی شخصی ترغیب کنند. به عبارت دیگر، عالی ترین وظایف والدین این است که فرزندان خود را کمک کنند تا از تمام جهات بالغ شوند و به اصطلاح، مرد یا زن زندگی باشند.
پدران و مادرانی که گاهی فرزندان خود را مسخره می کنند سد غیرقابل عبوری میان خود و فرزندانشان بوجود می آورند. آنان به ترس فرزندان خود می خندند، و به آفریده های تخیل ایشان تمایلی نشان نمی دهند بعدها نیز تعجب می کنند که چرا فرزندانشان مشکلات خود را با آنان در میان نمی گذارند.

چ- تعداد افراد خانواده

از تجارب روان شناسی چنین برمی آید که تعداد افراد خانواده و ترتیب تولد کودکان، با شخصیت و منش ایشان بستگی دارد. لنتز (Lentz) در کتاب خود به نام «ارتباط بهره هوشی با تعداد افراد خانواده» (1927) نشان می دهد که متوسط هوش اشخاصی که از خانواده های بزرگ و وسیع هستند پایین تر از افراد خانواده های کوچک و کم عده می باشد. البته این وضع را می توان دو نوع تفسیر و تعبیر کرد: یکی اینکه افراد کم هوش مایلند خانواده های بزرگتر و وسیع تر از اشخاصی که هوش عالی دارند تشکیل بدهند (عمل وراثت) ، یا اینکه در خانواده های وسیع، کودکان کمتر از اطفال خانواده های کوچک و کم عده مورد توجه قرار می گیرند و در نتیجه رشد ذهنی ایشان تحریک نمی شود (عمل محیط) . ولی در این حالت، وراثت و محیط با هم مؤثرند. به طور کلی، زندگی در خانواده پر جمعیت غالباً کودک را به عصبانیت یا تجارب جنسی نادرستی مبتلا می کند.
آثار تربیتی خانواده را می توان چنین خلاصه کرد:
1. سلامت و بهداشت بدنی و روانی کودک.
2. تربیت حواس و ذهن کودک و عادت دادن او به مشاهده، دقت و تشخیص درست.
3. عادت دادن کودک به نظم و ترتیب، و درک ارزشهای زیبایی.
4. رفتارهای اجتماعی و آداب معاشرت.
5. مقدار الفاظ و عباراتی که کودک یاد می گیرد.
6. انواع این عبارتها و الفاظ از حیث شکل، طرز و کاربرد آنها برحسب اقتضای اوضاع و احوال گوناگون اجتماعی.
7. لهجه، کودک زبان و لهجه ای که والدین بدان سخن می گویند یاد می گیرد از این رو، آن را زبان مادری خوانند. سپس افکار و عقاید بزرگسالان خانواده از راه زبان به او انتقال می یابند و او از آنها متأثر می شود و معرفتش برحسب سطح فرهنگی خانواده رشد و گسترش پیدا می کند.
کودک آنچه را که می خواهد بشناسد از خانواده اش یاد می گیرد چنانکه دائماً- به ویژه در نخستین سالهای کودکی- سؤال می کند، به بحث و گفتگو می پردازد، کنجکاو است و از والدین یا سایر بزرگسالان اطرافش راهنمایی می خواهد.
8. نظر کودک نسبت به زندگی آینده، خوش بین یا بدبین بودن، و طرز ارتباط و رفتار او با افراد خانواده و دیگران.
9. احساسات و عواطف گوناگون از لحاظ تندی، ملایمت و اعتدال. مورفی(1) می گوید: ارتباط های کودک در اثنای دو سالگی با هر یک از افراد خانواده اهمیت بیشتری در تشکیل شخصیت او دارد. کودک صفات: اعتماد به دیگری یا استقلال یا کمرویی، دشمنی یا ترس، انعطاف پذیری یا جمود... را تماماً از خانواده فرا می گیرد. (2)
سوزان ایزاکس (Susan Isacs) در بحث از عامل های مؤثر در پیدایش تفاوتهای فردی میان دانش آموزان می گوید: «... اما نوع سوم از عواملی که به تفاوتهای فردی میان کودکان منجر می شود تفاوت وضع خانه و سطح اجتماعی آن است. کودکی از خانه ای می آید که دارای کتابخانه، رادیو و تلویزیون است، مورد توجه والدین و اطرافیانش می باشد، آزادی عمل دارد و والدین به وضع تحصیلی او توجه دارند چون خود تحصیل کرده هستند در صورتی که کودک دیگر از یک خانواده بی سواد می آید و پدر و مادر امکان رسیدگی به وضع او را ندارند، دیگری از خانواده پر جمعیت است که احتیاجات کودکی مورد توجه نیستند».
درباره ی اهمیت و تأثیر خانواده در تربیت کودک، هرچه گفته شود باز کم خواهد بود. در میان افراد خانواده نیز مادر مؤثرترین فرد در رشد و تربیت کودک به شمار می رود. به عبارت دیگر، شخصیت مادر در محیط خانواده، مقام مهمتر و مؤثرتری دارد. به گفته ساموئیل اسمایلز(3) : «زندگی خانوادگی روش خود خداوند برای تربیت کودک است و خانه ها همچنان هستند که زنها آنها را می سازند». روی همین اصل بزرگترین ناراحتی برای یک کودک، جدایی از والدین مخصوصاً مادر است. در مطالعات مربوط به دختر بچه ای که مادرش مدت یک ماه در بیمارستان بستری شده بود حالات زیر مشاهده شدند:

الف- قابلیت سریع برای هیجانهای شدید

بدین معنا که دخترک بدخلق شد، و همینکه خشمگین می شد به طور ناراحت کننده ای گریه می کرد.

ب- دوری و نفرت از مردم

دختر بچه از اطرافیان و خویشان خود دوری می کرد و نسبت به آنان نفرت نشان می داد و این حالت گاهی طول می کشید و گاهی زود از بین می رفت.
به طور کلی، گرایش کودک نسبت به عالم بشریت، افراد انسان، ملت ها، نژادها و حتی خودش از والدین و معلمان متأثر می شود. بنابراین روان شناسان، جامعه شناسان، و دانشمندان آموزش و پرورش همگی معتقدند که خانواده، شایسته ترین محیط ها برای تربیت کودک به ویژه در سالهای اولیه زندگی است. ارتباط میان والدین و کودک بسیار قوی تر از ارتباط او با دیگران است به همین سبب، زندگی او با پدر و مادرش بهترین وسیله تربیت عواطف و اخلاق او می باشد. البته، نباید فراموش کرد که نادانی خانواده نیز بدترین نتایج را برای کودک خواهد داشت. از اینجا معلوم می شود که یکی از مهمترین و ضروری ترین وظایف اولیای امور، مخصوصاً وزارت آموزش و پرورش، تربیت پدران و مادران است. زیرا تا مادران و پدران تربیت شده نداشته باشیم هرگز تربیت مدرسه، نتیجه مطلوب را نخواهد داد. برای رسیدن به این هدف نیز از چندین طریق می توان اقدام کرد که آسانترین و در عین حال مؤثرترین آنها این است که روش درست زناشویی، تشکیل خانواده، و تربیت صحیح کودک مناسب با اوضاع محیط زندگی مانند مواد درسی بلکه در درجه ی اول در کلاسهای متوسطه ی دختران و پسران به وسیله ی معلمان شایسته تدریس شود. همین کار را در کلاس های سوادآموزی، مناسب سطح فکر و معلومات داوطلبان می توان انجام داد. دیگر اینکه رادیو و تلویزیون باید در این امر حیاتی با وزارت آموزش و پرورش همکای کنند زیرا تأثیر تربیتی این دو دستگاه تقریباً بیش از دستگاههای تربیتی دیگر است.

پ- ارتباط کودک با برادران و خواهران

موقعیت و مقام (position) تولد کودک، در چگونگی رشد و تکامل او مؤثر است، مثلاً رشد و نمو فرزند سوم یک خانواده هرگز با رشد فرزندان اول و دوم و برعکس یکسان نخواهد بود. چنانکه رشد کودک دوم، سوم یا چهارم از رشد کودک اول سریع تر می شود زیرا کودکان خردسال از راه تقلید از برادران و خواهران بزرگتر خود یاد می گیرند. این یادگیری نیز یکی از دو عامل رشد و تکامل است.
آخرین کودک خانواده که بعد از بزرگ شدن تمام خواهران و برادرانش متولد می شود بیش از حد معمول، مورد توجه و راهنمایی افراد خانواده قرار می گیرد، در نتیجه نضج او به تأخیر می افتد و دوران طفولیتش طولانی و سرعت رشدش در بعضی قسمت ها کند می شود.
طفل یگانه (کودکی که تنها فرزند والدین است) با والدین خود بستگی مستقیم و نزدیک دارد و همین ارتباط، در ادراک، تفکر و دیگر رفتارهای ذهنی کودک اثر فعالی دارد و موجب سرعت رشد ذهنی او می شود. لکن همین ارتباط محکم، از طرف دیگر در رشد حرکتی دستی کودک اثر منفی دارد چه والدین دائماً او را در تمام کارهای دستی یاری می کنند و او خود را نیازمند حرکت و فعالیت نمی بیند یعنی انگیزه قوی برای رشد حرکتی او وجود ندارد. (4) از این رو، روان شناسان توصیه می کنند: از روزی که کودک توانست کارهای خود را شخصاً انجام دهد مثلاً غذایش را بخورد، لباسش را بپوشد، رختخواب خود را جمع کند، دیگر والدین نباید آن کارها را برای او انجام دهند بلکه به راهنمایی و در مواقع ضروری به کمک اکتفا کنند.
وقتی نوزادی به دنیا می آید و برادر یا خواهر کمی بزرگتر از خود دارد والدین باید اصول زیر را رعایت کنند:
1. بچه را زیاد مهم جلوه ندهند یعنی درباره ی او به قدر امکان کمتر سخن بگویند. به قدر امکان احساسات کمتری نسبت به او نشان دهند. در حضور کودک کمتر به حمایت و نوازش نوزاد بپردازند.
2. مادر به نوزاد وقتی شیر و غذا بدهد که فرزند اول به فعالیت هایی مشغول است.
3. پدر وقتی از کار روزانه اش برمی گردد معمولاً به سراغ نوزاد می رود و این نیز حسادت فرزند بزرگتر را برمی انگیزد پس بهتر است از این عمل خودداری کند و بعد از رسیدگی به حال فرزند بزرگسال و احوالپرسی کردن با او به همراهی او از نوزاد دیدن کند.
بطورکلی وقتی کودک بزرگسال احساس امنیت خاطر بکند و عملاً دریابد که مقام و موقعیت او محفوظ است نسبت به برادر یا خواهر کوچکترش حسادت نخواهد ورزید.
تحقیق در فرایند یادگیری روشن ساخته است که تربیت در دوران نخستین کودکی به وسیله والدین ممکن است بسیار مهمتر و مورد نیازتر از هرگونه آموزش بعدی باشد. از شواهد چنین برمی آید که نصف سطح استعداد ذهنی (هوشی) یک شخص، که در 17 سالگی بدان خواهد رسید، در چهار سالگی تعیین شده است. 30 درصد دیگرش در 7 سالگی قابل پیش بینی است.

ح- مادرانی که کار می کنند

درباره ی آثار عمومی کار کردن مادران در بیرون از خانه روی کودک، تحقیقات زیادی انجام داده اند که نشان می دهند این آثار روی دختران بیش از پسران مثبت است مخصوصاً وقتی که مادران همچون سرمشق های مستقل و افراد فعال و موفق خدمت می کنند. هافمن (Lois Hoffman) (1979) از تحقیق خود دریافت که «دختران مادرانی که کار می کنند بسیار تندکار، مستقل، فعال و برانگیخته در سطح بالا هستند و از سازگاریهای مطلوب اجتماعی برخوردارند». پسران نیز بسیار مستقل اند لکن در آزمونهای هوشی درجات پایینی دارند نسبت به پسرانی که مادران شان کار نمی کنند. دلایل این تفاوت ها هنوز معلوم نشده اند.
مطالعات اخیر نشان می دهند که هرگاه این گونه والدین نسبت به نیازهای خاص فرزندانشان حساس باشند و با اختصاص دادن ساعاتی از روز خود را به تعامل مستقیم بین خود و فرزندان، غیبت خویش از خانه را جبران کنند از پیدایش مشکلات جلوگیری خواهد شد.

مدرسه

پس از خانواده، عامل یا نهاد اجتماعی بسیار مؤثر در رشد و تکامل کودک، مخصوصاً در عصر حاضر مدرسه است. البته برای کودکانی که به مدرسه می روند. در عصر حاضر، مدرسه از مهمترین عوامل اجتماعی مؤثر در رشد کودک به شمار می رود زیرا اکثر مردم چند سالی از عمر خود را در مدرسه- اعم از کودکستان، دبستان، راهنمایی، دبیرستان و دانشگاه می گذرانند و خواه و ناخواه تحت تأثیر آن قرار می گیرند. به عبارت دیگر، بعد از خانواده، مدرسه است که مسیر زندگی شخص را تعیین می کند، و نیز مدرسه است که نقش رابط را بین نسل ها ایفا می کند و فرهنگ جامعه را به نسل های بعد انتقال می دهد و برای ایفای همین نقش به شکل دادن رفتار محصلان تلاش می کند.
مدرسه، که یک سیستم اجتماعی است، از معلمان، مدیر، محصلان، کارمندان دفتری و خدمتگزاران تشکیل و ترکیب یافته است و کیفیت فعالیت های همه ایشان در رشد و رفتار کودکان و نوجوانان اثر می گذارد. بنابراین، می توان گفت معلمان مهم در فرهنگ های نو عبارتند از: والدین و مدارس. مدرسه می تواند:
به رشد و تکامل طبیعی کودک کمک کند، ذهن او را به فعالیت مطلوب برانگیزد، او را در حل مسائل زندگی راهنمایی و ورزیده کند.
1. به رشد و تربیت اجتماعی کودکان کمک کند زیرا کلاس و مدرسه از مؤثرترین محیط های اجتماعی هستند که نقش مهمی در اجتماعی بار آمدن کودکان ایفا می کنند. ترتیب بازیهای گروهی، گردشهای علمی، بازدید از مراکز دیدنی و ... به همه کودکان امکان می دهد که با همسالان خود ارتباط سالم برقرار کنند، عملاً با روش های درست همکاری با یکدیگر آشنا شوند، به حقوق فردی و اجتماعی خود و دیگران پی ببرند، و سرانجام یاد بگیرند که چگونه از زندگی اجتماعی لذت ببرند و از موفقیت های اجتماعی بهره مند شوند.
2. با ترتیب فعالیت های متنوع گروهی، به ارضای نیازهای هیجانی و عاطفی کودکان کمک کند.
3. به ایجاد یا پیدایش گرایش های مثبت نسبت به خویشتن، دیگران، میهن و انتخاب شغل مفید برای خود و جامعه کمک کند.
خلاصه، مدرسه مانند خانواده در مواردی بیش از آن می تواند در خوشبختی و موفقیت همگانی محصلان مؤثر باشد مشروط بر اینکه:
1) معلمان و مدیر از اطلاعات و مهارت شغلی مطلوب در آموزش و پرورش و مدیریت آموزشی برخوردار باشند.
2) دائماً برای افزایش معلومات و تجارب خود بکوشند و از کهنه و راکد شدن معلوماتشان جلوگیری کنند.
3) از حداکثر صمیمیت و صداقت در کار بهره مند باشند.
4) مؤمن و معتقد باشند و بتوانند علم و عمل را همیشه توأم کنند.
5) جامعه را یک سیستم بدانند که مدرسه می تواند نقش مهمی در موفقیت یا سعادت آن ایفا کند.
6) خود را مسئول همه محصلان و حتی شهروندان دیگر بدانند.
7) نقش خود را به چهار دیواری مدرسه و کلاس درس محدود نکنند.
8) مدرسه را یک محیط زندگی اجتماعی لذت بخش گردانند.
9) محیط مدرسه را از هر لحاظ برای محصلان جالب و مشوق تحصیل گردانند.
10) ساعات حضور محصلان در مدرسه را بهترین فرصت آمادگی ایشان برای زندگی سالم و لذت بخش تلقی کنند.
11) وسایل آموزشی متنوع و متناسب با رشد و تکامل محصلان را فراهم آورند و همیشه این حقیقت را به یاد داشته باشند که استفاده درست و به موقع از وسایل آموزشی مطلوب از جمله عوامل بسیار مؤثر و سودمند برای تسریع و تسهیل یادگیری است.
اینکه بعضی از راههای تأثیر و نفوذ مدرسه در رشد و تکامل را به اختصار یادآوری می کنیم.

1. تربیت و رشد ذهنی

منظور و هدف اساسی هر نهاد تربیتی، به ویژه مدرسه در هر مقطع آموزشی، مخصوصاً در جهان معاصر تحریک و پرورش استعدادهای ذهنی است. زیرا در دنیای امروز و مخصوصاً در قرن 21 موفقیت از آنِ کسانی یا جوامعی است که بهتر بیندیشند، بهتر و بیشتر یاد بگیرند و مرتباً بر اطلاعات خود بیفزایند. به گفته یکی از نویسندگان معاصر، در قرن بیست و یکم قدرت و سلطه از آن ملت هایی خواهد بود که داناترند نه ثروتمندتر و زورمندتر. (5) و رسیدن به این هدف بدون برخورداری از رشد ذهنی خوب غیرممکن است و مدرسه پس از خانواده می تواند نقش بسیار مؤثری در رشد ذهنی محصلان ایفا کند.

2. تأثیر و نفوذ اجتماعی

یکی از اساسی ترین آثار مدرسه، به ویژه در کودکان میان 5 تا 10 ساله، تأثیر اجتماعی است. اجتماع گروهی از کودکان در کلاس یا مدرسه و همکاری در فعالیت های گروهی فرصت بسیار خوبی برای رشد اجتماعی آنهاست و سازگاری اجتماعی را- که از ضروریات زندگی سالم است- آسانتر می کند.

3. رشد و تکامل عاطفی

فعالیت های اجتماعی در محیط مدرسه به رشد عاطفی سالم در کودک و نوجوان نیز کمک می کنند. محیط مدرسه می تواند بهترین فرصت ارضای نیازهای هیجانی و عاطفی محصلان باشد. (6)

4. گرایش ها

کودک در تشکیل و تکوین گرایش ها و نگرش های خویش از مدرسه متأثر می شود زیرا تجربه نشان داده است که نظرهای شخص نسبت به زندگی و مسائل آن اعم از خانوادگی، اقتصادی، سیاسی، دینی و ... همواره تحت تأثیر تربیت و تبلیغات قرار می گیرند و محیط مدرسه می تواند نقش بسیار مؤثری در این مورد داشته باشد.
به طور کلی، اولاً هر معلم برای شناخت محصل باید:
الف- او را همچون یک موجود زنده بیولوژیک با نیازها و هدفهای خاص خود او بداند.
ب- محیط اجتماعی و روان شناختی را، که او جزئی از آن است، بشناسد.
ثانیاً تجربه های آموزش و پرورش سالهای اولیه کودکان، فرصت هایی را فراهم کنند که کودکان:
* هوش و استعدادهای حل مسأله خود را افزایش دهند.
* کنترل عاطفی خود را تقویت کنند.
* از لحاظ سلامت بدنی رشد و نمو کنند.
* کنترل و انضباط شخصی را رشد دهند.
* اعتماد به نفس، خودشناسی، و احترام به خویشتن را سرعت بخشند.
* مهارتهای اجتماعی را ارتقاء بخشند، توانایی ارتباط با کودکان دیگر و بزرگسالان را رشد و گسترش دهند.
* ضمن دروس هنر، موسیقی، ادبیات و ... آزادانه اظهار وجود کنند. (7)

جامعه

یکی دیگر از عوامل مؤثر در رشد کودک، فرهنگ جامعه است. زیرا این جامعه است که ارزش های مثبت و منفی را تعیین می کند و معیارهای ارزشیابی را مستقیماً یا غیرمستقیم اعلام می کند و از همه اعضا یا افرادش انتظار دارد که آنها را دقیقاً و با اعتقاد کامل بپذیرند و رعایت کنند. آدمی ناگزیر است در جامعه زندگی کند و زندگی اجتماعی هنگامی لذت بخش خواهد بود که بین افراد آن یک هماهنگی نسبی وجود داشته باشد. خلاصه، جامعه نیز در شکل دادن رفتار کودکان و نوجوانان بسیار مؤثر است.

وسایل ارتباط جمعی

به عقیده بعضی از دانشمندان علوم رفتاری و اجتماعی و تکنولوژیست ها قرن حاضر- مخصوصاً قرن بیست و یکم- قرن حکومت تکنولوژی است و انسان این قرن خواهد توانست بیشتر نیازهای زندگی خود را به کمک وسایل و ابزارهای متعدد و متنوع به راحتی ارضا کند و حتی مسأله پیچیده آموزش و پرورش- که روز به روز هم پیچیده تر و گسترده تر می شود- با روش ها و وسایل جدید آموزشی به سهولت حل خواهد شد. البته، مشروط بر اینکه انسانی زنده بماند و قربانی هوا و هوس قدرتمندان حاکم بر جهان نشود. ان شاء الله.
وسایل ارتباط جمعی (یا به گفته بعضی ها رسانه های گروهی) شامل فیلم، نمایش، رادیو، تلویزیون، جراید و ... در وضع رشد و تکامل کودکان مؤثرند. مثلاً پخش سریال های تلویزیونی مناسب نیازهای سنی کودکان می تواند آنها را در بهره مندی از رشد طبیعی و زندگی لذت بخش کمک کند همچنانکه سریالهای نامطلوب- برعکس- موجب تعویق رشد و تکامل سالم کودکان می شود. تهیه کنندگان سریالهای تلویزیونی باید به این نکته بسیار مهم روان شناختی و تربیتی دقیقاً توجه داشته باشند که آنچه در رفتار تماشاگران اثر می گذارد برداشت ایشان از آن فیلم است نه خود فیلم. بنابراین، باید در تهیه و ارائه هر فیلم به برداشت های احتمالی تماشاگران بیشتر اندیشید تا موضوع فیلم.
وسایل ارتباط جمعی در صورت هماهنگی نسبی با مدرسه می توانند نقش بسیار مؤثری در رشد و تربیت کودکان و نوجوانان ایفا کنند و در غیر این صورت، آثار منفی هر کدام از آنها به راحتی می تواند آثار مثبت دیگری را خنثی کند و اثر منفی در رشد و رفتار کودکان و نوجوانان بگذارد. به همین سبب، متخصصان آموزش و پرورش روی ضرورت هماهنگی خانه، مدرسه، جامعه، و وسایل ارتباط جمعی در تربیت کودکان و نوجوانان تأکید می کنند. این نیز هنگامی میسر است که اولیای مدارس و وسایل ارتباط جمعی همیشه با یکدیگر در ارتباط مستقیم باشند، و در تهیه و اجرای برنامه ها یا انتشار مطالب برای کودکان و نوجوانان صمیمانه با همدیگر همکاری کنند و خود را بی نیاز از همکاری اولیای محصلان نپندارند.
نظرها و اطلاعات عمومی شخص از نوع فیلم ها یا تأترهایی که تماشا می کند متأثر می شوند مثلاً کودکانی که در مشاهده و تماشای آنها، زیاده روی می کنند «در موضوعات و کارهای مدرسه کمتر فعالیت نشان می دهند» کارترز (Charters) از مطالعات خود در این باره، نتیجه می گیرد که فیلم یا تأتر «هدفها و آرزوهای بزرگ را، خوب یا بد باشند، تهییج و تحریک می کند، ایده آلهای ثابت و همیشگی را، عالی یا پست باشند، توسعه می دهد، و قالب و کالبد دوران زندگی را شکل قطعی و معین می بخشد». از مباحث و تجاربی که روان شناسان درباره ی تأثیر تصویرهای متحرک (movies) بعمل آورده اند کاملاً و به طور آشکار ثابت شده است که عامل مهمی در رشد و تکامل عاطفی و ذهنی ما به شمار می روند.
از گزارشهایی که درباره ی چگونگی پرداختن کودکان و نوجوانان به رادیو و تلویزیون تهیه شده اند چنین برمی آید که میزان متوسط وقتی که کودکان برای تماشای تلویزیون هر روز صرف می کنند بیش از سه ساعت است. صدی هفتاد و پنج کودکان تلویزیون را بر رادیو ترجیح می دهند و فقط صدی سی و پنج آنها با وجود داشتن تلویزیون در خانه به تماشای فیلم می روند. تماشای فیلم های وحشت انگیز یا شنیدن داستانهای جنایی در رادیو یا تلویزیون موجب عصبانیت، ترس از دزدیده شدن، بدخوابی و عادات عصبی (nervous habits) مانند ناخن جویدن می شود. این تأثیرات مخصوصاً هنگامی قابل توجه می شوند که کودک موقع عصر آن فیلم ها را ببیند یا به آن داستانها گوش دهد.
با توجه به اینکه تأثیر سینما، نمایش و تلویزیون به قدری قوی است که هیچ عامل دیگر اعم از معلم و کتاب نمی تواند آن را از میان برده یا تغییر دهد. به یقین می توان گفت که یکی از مهمترین علل شیوع فساد اخلاق میان مردم، همین فیلم هایی هستند که نمایش داده می شوند و چون سینما و تأتر رفتن نیز نشانه ی متمدن و مترقی بودن افراد است!! بدین سبب والدین بدون توجه به تأثیرهای بسیار بد بعضی فیلم ها و نمایش ها فرزندان شان را به تماشای آنها می برند و به دست خود ریشه ی فساد را محکم تر می سازند. بنابراین، باید هر فیلم یا نمایش قبلاً به وسیله گروهی متشکل از: روان شناس، جامعه شناس، روان پزشک، و متخصص آموزش و پرورش کاملاً رسیدگی و کنترل شود. در غیر این صورت، هیچ دارویی درد فساد اخلاق را نخواهد کرد.
جراید نیز در رفتار ا فراد مؤثرند و چون با پیشرفت میزان مهارت خواندن در افراد، علاقه به مطالعه جراید افزایش می یابد تأثیر آنها نیز در رفتار ایشان بیشتر می شود. به همین سبب، مسئولان مربوط باید جراید را از لحاظ تأثیرهای تربیتی به دقت بررسی کنند و سپس اجازه انتشار داده شود.

رادیو

یکی از مشخصات قرن حاضر، کثرت روزافزون علاقه ی مردم به رادیو است به طوری که کمتر خانه ای می توان یافت که- لااقل- یک رادیو درآن نباشد. حتی گروهی از مردم به رادیو خانه اکتفا نکرده همواره یک رادیوی جیبی نیز همراه دارند. چگونگی گفتارهای رادیو تأثیر بیشتری در رشد و تکامل افراد دارد و گاهی تأثیر آن در رفتار مردم بیش از تأثیر مدارس و مجالس دینی است. از این رو، در انتخاب اداره کنندگان این مؤسسه مهم تربیتی، باید حداکثر دقت بعمل آید و آنان نیز به ارزش کار خود متوجه باشند و برنامه های خود را با نظر روان شناسان و کارشناسان آموزش و پرورش جامعه خود تنظیم و اجرا کنند تا اثر مفیدی در افراد داشته، نتیجه ی مطلوب- که همان تربیت غیرمستقیم است- بدست آید. تأثیرهای مفید و مطلوب رادیو را می توان چنین خلاصه کرد:
1. کودک را در خانه سرگرم می کند.
2. کودک را به اینکه در خانه بماند برمی انگیزد.
3. اطلاعات کودک را درباره ی تاریخ، حوادث جاری، جغرافیا، ادبیات و سایر موضوعهای گوناگون افزایش می دهد.
4. به تکمیل معلومات مدرسه ای کودک کمک می کند.
5. با گسترش دایره ی لغت، سبب اصلاح سخنگویی کودک می شود و به درستگویی او کمک می کند.
6. بهترین مشوق کودک به خواندن می باشد.
7. با پخش داستانهای مفید، عواطف کودک را تحریک می کند.
رادیو وقتی زیانمند و نامطلوب خواهد بود که برنامه های آن، موضوع های هولناک، حاکی از زور و ستم، مراسم ناگوار و شرح جریانهای جنایی باشند در این صورت، موجب آشفتگی عصبی، کابوس، بیخوابی، بدخوابی، بی اشتهایی، کاهش وزن، بالا رفتن فشار خون، و سرعت ضربان نبض کودکان خواهد شد. (8)

اجتماعات

مؤسسات و فعالیت هایی که در جامعه ی امروز موجودند تأثیر مهم و دائمی در رشد و تکامل افراد آن دارند. تجاربی که درباره ی تأثیر مساجد، کلیساها، جمعیت های اخلاقی، دینی، سیاسی، کلوپها و اردوهای تابستانی بعمل آمده اند همگی اهمیّت اثر آنها را ثابت می کنند. از نقطه نظر روان شناسی، این نوع سازمانها بهترین وسایل تربیت یا رشد و تکامل طبیعی و سالم به شمار می روند. البته، تأثیر آنها نسبت به یکدیگر و نسبت به افراد گوناگون مختلف خواهد بود. لیکن در هر صورت نباید از تأثیر آنها در رشد و تکامل ذهنی، عاطفی و اجتماعی افراد غافل شد.
علاوه بر عوامل مذکور- که از درجه اول اهمیت برخوردارند- عوامل دیگری نیز در رشد و تکامل کودک مؤثرند که نسبت به عوامل مذکور در پیش در درجه دوم اهمیت هستند. این عوامل عبارتند از:

1. بیماری و حوادث

بیماریهای مسری مادر در دوره آبستنی روی جنین اثر می گذارد. یا متعادل نبودن غذاهای مادر در این دوره، رشد و تکامل طبیعی جنین را مختل می کند. مثلاً هرگاه مادر آبستن در سه یا چهار ماه اول آبستنی به سرخجه دچار شود جنین او ممکن است کری و لالی، ناراحتی های قلبی، آب مروارید یا شکل های مختلف نقایص عقلی پیدا کند.

2. هیجانهای شدید

زندگی کودک در یک محیط هیجانی شدید یا آشفته و مضطرب رشد و تکامل را تحت تأثیر قرار می دهد. مثلاً تجربه نشان داده است که کودکان پرورشگاهها غالباً از اختلال رشدی رنج می برند.

3. زایمان پیش از زمان طبیعی

بعضی از کودکان که زودتر از موقع طبیعی متولد می شوند از سلامت و سرعت طبیعی رشد و تکامل محرومند. به عقیده متخصصان، زمان طبیعی تولد کودکان معمولاً 7 و 9 ماهگی است.

4. هوای پاکیزه و آفتاب

رشد و نمو کودک از کیفیت هوایی که تنفس می کند متأثر می شود، هوای سالم و آفتاب از جمله عواملی هستند که به سرعت طبیعی رشد و نمو کودکان کمک می کنند.

تعامل وراثت و محیط

مکانیزمهای ژنتیک (وراثت) پایه رشد و تکامل آدمی هستند لکن این نیز از مدتها پیش شناخته شده است که عوامل (تعیین کنندگان) محیطی نه تنها برابر حتی در بعضی موارد مؤثرتر از عوامل زیستی هستند. مثلاً قوانین حاکم بر رفتار اجتماعی که برحسب فرهنگ ها متعدد و متنوع هستند در رشد و نمو رفتار کودک مؤثرند.
تحقیق روی پایه ارثی رفتار که «علم وراثت رفتار» (behavior genetics) نامیده می شود اکنون نشان می دهد که عوامل محیطی حتی در رشد و تکامل توانایی های حرکتی دوران بچگی به همان اندازه عوامل زیستی یا ارثی مؤثرند. تفاوت های جنسی نیز از عوامل محیطی متأثر می شوند. به عبارت دیگر، هرچند آناتومی جنسی شدیداً با ژنها کنترل می شود اما تفاوتهای روان شناختی بین جنس ها بیش از وراثت تحت کنترل یادگیری اجتماعی هستند.
در هرحال، این واقعیت امروزه پذیرفته شده است که تفکیک تأثیر عوامل ارثی و محیطی در مطالعه رشد و تکامل آدمی غیرممکن است زیرا آن دو رشد و تکامل انسان کاملاً با یکدیگر همکاری می کنند و می توان گفت که وراثت و محیط در حکم دو بعد (طول و عرض) مربع مستطیل هستند که بدون یکی از آنها شکلی به نام مربع مستطیل نخواهیم داشت. به عبارت دیگر، متخصصان رشد و تکامل در سالهای اخیر به این نتایج رسیده اند که:
1. بین عوامل ارثی و عوامل محیطی در رشد و تکامل رفتار آدمی تعامل یا تأثیر متقابل وجود دارد.
2. اشتباه محض است که یکی از آن دو دسته عامل را مهمتر تصور کنیم.
3. وراثت ماده خام خصایص بشر را آماده می سازد و محیط به وسیله تغذیه، پرورش و یادگیری، حمایت و تحریک آن را به صورت مجموعه رفتارهای معین در می آورد.
4. چون وراثت و محیط در طول زمان در رشد و تکامل رفتار فرد اثر می گذارند بنابراین، می توانیم رشد و تکامل را در این فرمول خلاصه کنیم:
رشد و تکامل رفتار موجود زنده = وراثت × محیط × زمان(9)
4. مربیان باید در تربیت کودکان به همه عوامل ارثی و اجتماعی مؤثر در رفتار ایشان توجه کنند.
به گفته بعضی از دانشمندان، برای پیدایش هر صفت در یک فرد، وجود هر دو: وراثت و محیط صددرصد ضروری است. حتی رفتار صددرصد موروثی در محیط قابل تغییر است همچنانکه رفتار آموخته به این معنا نیست که همیشه قابل تغییر است. وراثت یک مفهوم نسبی است و نسبت تعیین شده فقط به جمع خاص و شرایط خاص مورد مطالعه بکار می رود.

پی نوشت ها :

1- Lois Barclay Murphy (1902-) روان شناس آمریکایی و متخصص در رشد و تکامل کودک که به علت مطالعات مفیدش درباره ی رفتار اجتماعی کودکان خردسال، شهرت یافت. وی کتابهای رفتار اجتماعی و شخصیت کودک و روان شناسی اجتماعی تجربی را نوشته است.
2- چنانکه ملاحظه می شود اساس رفتارهای کودک در خانه و خانواده پی ریزی می شود. کودک پیش از هفت سالگی یعنی پیش از ورود به مدرسه به طور متوسط، در حدود 36 هزار ساعت مستقیماً تحت سرپرستی و نفوذ تربیتی خانواده قرار دارد (هر شبانه روز 15 ساعت و 9 ساعت برای خواب کسر شده است) .
در ده سال دیگر به طور متوسط هر روز تقریباً پنج ساعت در مدرسه است و در این دوره 72 هزار ساعت در خانه است که 32 هزار ساعت آن برای خواب کسر می شود (شبی 9 ساعت) ، با این حساب کودک رویهم در برابر 15 هزار ساعت زندگی در مدرسه، 65 هزار ساعت در خانه فعالیت دارد.
بعلاوه، در مدرسه برای هر 30 تا 50 نفر دانش آموز فقط یک نفر معلم وجود دارد و بدین ترتیب اثر مدرسه روی کودک نسبت به اثر خانواده مانند نسبت 300 بر 3250 یا است. به عبارت دیگر، کودکان در حدود 107 بار بیش از مدرسه با خانه تماس دارند. بنابراین، مادامی که مدرسه ارتباط نزدیکی با خانواده پیدا نکند یا مادران و پدران به طرق مختلف، با اصول صحیح تعلیم و تربیت آشنا نشوند فعالیت های تربیتی مدرسه چنانکه باید نتیجه ی مثبت نخواهند داد.
3- Samuel Smiles دانشمند و نویسنده ی اخلاقی انگلیسی است و از آثار مشهورش می توان کتابهای اعتماد به نفس و اخلاق یا منش را نام برد که کتاب اخیر به وسیله آقای محمد سعیدی به فارسی برگردانده شده است.
4. Hurlock, E,B. (1956) Child-Development. P. 42-43.
5- تافلر، الوین (1990) جابجایی در قدرت، ترجمه شهین دخت خوارزمی، انتشارات نشر نو (1370) در دو جلد.
6- در این مورد مطالعه کتاب نقش فعالیت های فوق برنامه در تربیت نوجوانان (1370) از علی اکبر شعاری نژاد، انتشارات مؤسسه اطلاعات توصیه می شود.
7. Seefeldt, Carol and Barbour, Nita (1986) : Early Childhood Education: An Introduction U. S. A. P. 17.
8- از تأثیر رادیو و تلویزیون در تربیت کودک، در کتاب اصول ادبیات کودکان (1372) از همین مؤلف به تفصیل بحث شده است.
9. O= Organism H= Heredity E= Environment T= Time

منبع مقاله :
شعاری نژاد، علی اکبر؛ (1385)، روان شناسی رشد، تهران: نشر اطلاعات، چاپ نوزدهم 1388