نویسندگان: یان کریستنسن، هاگ واگنر و سباستین هالیدی
مترجمان: ابوالقاسم بشیری، جمشید مطهری و رحیم میردریکوندی



 

نکات کلیدی

زمینه های زیستی روان شناسی:

روان شناسی، علمی زیست شناختی است؛ بدین معنا که ما محصول تکامل هستیم و فرآیندهای ذهنی و رفتار ما به فرآیندهای فیزیولوژیک وابسته اند. بعضی از رویکردهای روان شناسی بر این پایه های زیستی تأکید دارند و رفتار انسان را از دیدگاه تکاملی مورد بررسی قرار می دهند؛ یعنی یا رفتار انسان را با رفتارگونه های دیگر مقایسه می کنند و یا پایه های فیزیولوژیک آن را بررسی می نمایند.

تکامل:

گونه های جدید، از جمله انسان، بر اساس فرآیندهای انتخاب طبیعی به تکامل رسیده اند و روابط میان گونه ها، به کمک نمودار سیر تکاملی گونه ها ترسیم می شود.

وراثت و مسأله ی «سرشت - تربیت»:

ما ژن هایی را به ارث می بریم که رمز ایجاد مولکول های خاصی را در خود دارند و این مولکول ها ساختار ژنتیکی - سنخ ارثی - ما را شکل می دهند. سنخ ارثی، ساختار بدنی و روان شناختی ما را (ویژگی های نهایی فرد) تحت تأثیر قرار می دهد. در حال حاضر دیدگاه های افراطی درباره مسأله «سرشت - تربیت» عمدتاً جای خود را به دیدگاه هایی داده اند که هم تأثیر عوامل ژنتیکی و هم تأثیر عوامل محیطی را بر ویژگی های روانی پذیرفته اند.

تفضیل و توضیح:

زمینه های زیست شناختی روان شناسی

روان شناسی هر چه باشد، در هر حال علمی زیست شناختی است؛ به دلیل این که اوّلاً ما انسان ها محصول تکامل (1) هستیم؛ ثانیاً فرآیندهای روانی و رفتار، به دستگاه عصبی (2) و دستگاه غدد درون ریز (3) وابسته اند. روان شناسی زیستی (4) (یا روان زیست شناسی) همه رویکردهایی را در برمی گیرد که روان شناسی را جزء قلمرو زیست شناسی می دانند. به عبارت دیگر، این علم پایه های زیستی رفتار را بررسی می کند. به معنای گسترده تر، با این رویکرد می توان تکامل رفتار انسان را در حوزه ای با عنوان «روان شناسی تکاملی» (5) بررسی کرد. در این حوزه اصولی که از مطالعه ی کارکردهای ساختارها و رفتار انطباقی (6) در گونه های دیگر به دست آمده، به منظور تبیین رفتار انسان تعمیم داده می شوند و رویکردی به رفتار اجتماعی را که از این امر ناشی می شود، زیست شناسی اجتماعی (7) نامیده می شود.
این رویکرد، اصول داروین درباره ی تکامل را در مطالعه ی رفتار اجتماعی، به ویژه رفتار تولیدمثل به کار می برد. در این باب «ژن خودخواه» (8) مفهومی کلیدی است. در این دیدگاه، هدف رفتار همه حیوانات را افزایش میزانان های آن ها در نسل بعدی می دانند و مقایسه ی دقیق رفتار انسان با گونه های دیگر، به «روان شناسی تطبیقی» (9) معروف است. روان شناسی تطبیقی معمولاً چنین فرض می کند که فرآیندهای زیربنایی که در دیگر گونه ها بررسی شده اند، همسان یا مشابه با فرآیندهایی است که در انسان وجود دارد، و این خود اشاره به پیوستگی تکاملی دارد.
«روان شناسی فیزیولوژیک» (10) مکانیزم های فیزیولوژیک - به ویژه مکانیزم های زیرین - فرآیندهای ذهنی و رفتار را در دستگاه عصبی و غدد درون ریز بررسی می کند. از آن جایی که بسیاری از اطلاعات ما درباره ی مکانیزم های فیزیولوژیکی از بررسی حیوانات آزمایشگاهی به دست می آید، روان شناسی فیزیولوژیک همانندی مکانیزم ها و پیوستگی تکاملی را امری مسلم در نظر می گیرد. «شاخه ی عصب روان شناسی» (11) مکانیزم های عصبی را به ویژه در قشر مغز مطالعه می کند؛ مکانیزم هایی که اساس فرآیندهای روان شناختی، به ویژه شناخت را تشکیل می دهند.
هدف روان شناسی زیستی، تبیین فرآیندهای روانی انسان و رفتار او در چهارچوب مفاهیم زیست شناختی، اعم از تکاملی و یا فیزیولوژیکی است. در این حوزه تبیین رویدادهای پیچیده در قالب رویدادهای ساده تر را «کاهش گرایی» (12) (ساده سازی) می نامند. بسیاری از روان شناسان زیستی به دیگر رویکردهای روان شناسی توجه چندانی ندارند؛ ولی دیدگاه وسیع تر تصویری کامل تر از روان شناسی به دست می دهد. از آن جا که انسان ها به صورت اجتماعی زندگی می کنند، باید شرایط اجتماعی فرآیندهای روانی و رفتار انسان را نیز مورد توجه قرار داد. این سبب می شود که روان شناسی علاوه بر این که علمی زیست شناختی است. یک علم اجتماعی (13) نیز به شمار آید. از سوی دیگر، گروه های اجتماعی انسان و واکنش های او به آن ها، خود متأثر از فرآیندهای تکاملی است. بنابراین می توان گفت که تمام پدیده های روان شناختی، دارای مکانیزم های فیزیولوژیک زیربنایی هستند؛ اما تلاش برای تبیین آنها در سطح فیزیولوژیک، همواره مفید نیست.

تکامل

چارلز داروین در سال 1859 در کتاب خود، منشأ گونه ها (14) مکانیزمی را برای تکامل پیشنهاد کرد؛ به این معنا که تکامل به وسیله ی فرآیند «انتخاب طبیعی» (15) یعنی بقای اصلح پیش می رود. طبیعت گرایان از مدت ها پیش، حیوانات و گیاهان را جزو گونه های مشابه طبقه بندی می کردند؛ فرآیندی که «رده بندی» (16) نام گرفته است. رده بندی، گونه ها را با توجه به شباهت ویژگی های ساختاری و بر حسب میزان متفاوت ارتباطشان به یکدیگر، در یک نمودار درختی قرار می دهد. برخی از رده بندی کنندگان بر این باور بودند که گونه ها از گونه های دیگری تکامل یافته اند، و مفهوم تکامل، ارتباط بین گونه ها را که در حال حاضر به نمودار تکامل گونه ها (17) معروف است، قابل درک می کند، (نگاه کنید به نمودار زیر)
بخشی از نمودار تکاملی گونه های انسان و میمون های انسان نما که از اطلاعات ریخت شناسی و DNA اقتباس شده است. خط چین های به سمت گوریل نشان می دهد که جدایی گوریل ها در این نقطه از زمان، مورد اطمینان نیست.
حیوانات به دلیل این که در این اواخر از نظر تاریخچه ی تکاملی از جدّ مشترک منشعب شده اند، به یکدیگر شباهت دارند. در حال حاضر تکنیک های زیست شناسیِ ملکولی در رده بندی کاربرد دارند، و این امر، بعضی از ارتباطات را روشن می کند.

وراثت و مسأله «سرشت - تربیت»

همه ی بافت های بدن ما، از ژن هایی به وجود می آیند که از والدینمان به ارث می بریم. هر ژن، رمز تولید پروتئینی خاص یا رمز ایجاد ملکولی دیگر را در خود دارد. این ملکول ها به طور مستقیم یا غیرمستقیم، اساس رشد سلول ها و بافت ها هستند. هر ژن بخشی از یک ملکول بسیار بزرگ به نام اسید دی اوکسی ریبونوکلئیک (18) (DNA) است، و هر مولکول «DNA» حول یک محور مرکزی حلقه می زند تا یک کروموزوم تشکیل دهد. ما 23 جفت کروموزوم داریم و از هر جفت، یک کروموزوم از هر یک از والدین به ارث می بریم. ساختار ژنتیکی هر موجود زنده «ژنوتیپ یا سنخ ارثی» (19) نامیده می شود. مقدار تأثیرگذاری هر ژن، فنوتیپ یا «سنخ پدیداری» (20) نامیده می شود؛ مثلاً ژن هایی که ویژگی های جسمانی مانند قد را مشخص می کنند، تنها تضمین خواهند کرد که اگر شما در طی دوره ی رشد به قدر کافی تغذیه شده باشید، قد بلند می شوید. تعیین کننده های ژنتیکی نه تنها خود شدیداً به عوامل محیطی وابسته اند، بلکه تأثیر آن ها بر رفتار نیز به صورت «چند ژنی» (21) است؛ یعنی این که دو یا چند ژن برای ایجاد تغییراتی در یک رفتار یا ویژگی خاص نقش دارند.
روان شناسان در دوره ای طولانی از قرن بیستم، نقش عوامل فطری و محیطی را در فرآیندهای روان شناختی مورد بحث قرار دادند؛ یعنی به مسأله ی سرشت - تربیت (22) پرداخته اند. امروزه مشخص شده است که در بیشتر فرآیندهای روان شناختی، عوامل ژنتیکی و محیطی در ایجاد فنوتیپ یا سنخ پدیداری رفتاری، تعامل دارند. روش های زیادی وجود دارد برای این که تعیین کنند تا چه اندازه رفتار خاصی به وسیله ی عوامل ژنتیکی مشخص می شود. بیشتر تحقیقات در مورد انسان ها به این مسأله توجه دارند که افراد با درجات متفاوت ارتباط خانوادگی، چقدر به همدیگر شبیه هستند. دوقلوهای یک تخمکی (23) (همسان) که ژنوتیپ یا سنخ ارثی یکسانی دارند، شباهت بیشتری دارند. دوقلوهای دو تخمکی (24) (ناهمسان) درست مانند دیگر خواهر و برادرها، در 50 درصد ژن هایشان مشترک اند. هرچه خویشاوندی دورتر می شود، مقدار ژن های مشترک کاهش پیدا می کند. البته شباهت های محیطی نیز معمولاً نسبت به افراد متغیّرند و کار جداسازی تأثیر وراثت از محیط را دشوار می کنند.
بهترین تحقیقاتی که در این زمینه انجام شده، مقایسه دوقلوهای یک تخمکی که با هم پرورش یافته اند. با دوقلوهایی است که پس از فرزندخواندگی جدای از هم بزرگ شده اند. در گونه های دیگر پرورش انتخابی، نسل هایی را به وجود می آورد که در ویژگی های رفتاری متفاوتند و یک زیربنای ژنتیکی را برای آن ویژگی ها اثبات می کند. نهایتاً، هدف ژنتیک رفتاری، شناسایی ژن هایی است که بر ویژگی های روان شناختی اثر می گذارند.
زیست شناسی ملکولی می تواند ترکیب ژنتیکی یک ارگانیزم خاص و محل ژن هایی را که ملکول های خاصی را کُدگذاری می کنند، شناسایی کند و بدین وسیله روشی را برای کنترل رشد ساختارهای معینی فراهم کند. از این راه، ژنتیک رفتاری می تواند ژن های مهم را برای ایجاد رفتارها یا صفات روان شناختی خاص پیدا کند. در حال حاضر زیست شناسان می توانند روابط تکاملی گونه ها را بر حسب شباهت دی اِن اِی (DNA) انواع گونه ها مشخص کنند. ما در بیش از 98 درصد از دی اِن اِی (DNA) با شامپانزه ها، و مقداری کمتر از 98 درصد با گوریل ها مشترک هستیم. این وراثت اشتراکی بیانگر پیوستگی تکاملی است؛ ولی حدود 1/6 دصد از دی اِن اِی (DNA) که با گونه های دیگر مشترک نیستیم، مسلماً بسیار مهم است و تفاوت ما را با پریمات های (25) دیگر نشان می دهد. بر طبق نظریه ی انتخاب طبیعی نخستی ها یا پریمات ها و به ویژه انسان ها، با تکامل تدریجی بزرگ تر شدن اندازه مغز، به ویژه نیمکره های مخ (26) وصف می شوند. این تکامل رو به افزایش مغز، انطباق پذیری بیشتر فرد را فراهم می کند، به طوری که در مقیاس تکامل گونه ای هرچه به مغز انسان نزدیک می شویم، انطابق پذیری فرد بیشتر می شود.
به نظر داروین، انتخاب طبیعی اصلح، در مورد فرد صدق می کند، نه گروه؛ بدین معنا که شایسته ترین فرد است که زنده می ماند، نه شایسته ترین گونه ها. سرانجام شایستگی روزافزون فرد ممکن است به ایجاد گونه های جدید منتهی شود. تمام گونه های کنونی که به طور مساوی تکامل یافته اند، در آخرین مرحله ی سلسله نژادی خود قرار دارند. ما انسان ها از نسل هیچ کدام از گونه های موجود دیگر نیستیم. نژاد ما از نسل شامپانزه ها و از یک جدّ مشترک است که حدود پنج الی هفت میلیون سال پیش از هم جدا شده ایم.

پی نوشت ها :

1. evolution.
2. nervous system.
3. endocine system.
4. biological psychology.
5. evolutionary psychology
6. در نظریه ی تکامل (evolution)، هر گونه تغییر ساختمانی یا رفتاری را که از نظر بقا حایز اهمیت باشد، عملکرد انطباقی گویند.
7. sociobilogy.
8. selfish gene.
9. comparative psychology.
10. Physiological Psychology.
11. neuropsychology.
12. reductionism.
13. Social Science.
14. The origin of species.
15. natural selection.
16. Taxonomy.
17. Phylogenetic Tree.
18. deoxyribonucleic acied.
19. genotype.
20. Phenotype.
21. polygenic.
22. nature - nurture.
23. monozygotic twins.
24. dizygotic twins.
25. پریماتها، گونه ای از پستاندارانند که خیلی به انسان شبیه هستند.
26. Cerebral hemispheres.

منبع مقاله :
کریستنسن، یان و هاگ واگنر و سباستین هالیدی؛ (1385)، روان شناسی عمومی، گروه مترجمان، قم، مرکز انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (رحمه الله)، چاپ اول