نویسندگان: یان کریستنسن، هاگ واگنر و سباستین هالیدی
مترجمان: ابوالقاسم بشیری، جمشید مطهری و رحیم میردریکوندی



 

نکات کلیدی

عمومیت قوانین یادگیری:

در شرطی سازی کلاسیک و یادگیری وسیله ای، هر دو بعضی از تداعی ها آسانتر از تداعی های دیگر به وجود می آیند. مطالعات درباره بیزاری چشایی نشان می دهد که چشایی به سرعت با احساس بیماری پیوند می خورد؛ در حالی که با نور و صدا این گونه پیوند حاصل نمی شود. پاسخ های وسیله ای نیز که برای دستیابی به غذا به آسانی یاد گرفته می شوند - به عنوان پاسخ های اجتنابی - نمی توان آن ها را به حیوان آموخت.

یادگیری تداعی و وابستگی:

شرطی سازی کلاسیک، صرفاً با همراهی محرک های شرطی و غیر شرطی CS و UCS تحقق پیدا نمی کند؛ بلکه نیازمند به نوعی وابستگی بین این محرک هاست؛ بدین معنا که محرک شرطی باید بتواند وقوع محرک غیر شرطی را پیش بینی کند. در یادگرفتن وابستگی یک فرآیند ساده تری (فرآیند سدّ یادگیری) دخالت می کند. این فرآیند تعیین می کند که محرک های شرطی باید محرک های آگاه کننده باشند.

نظریه ی محرک - پاسخ و یادگیری وسیله ای:

اکنون یافته های زیادی دیدگاه ساده ای را که یادگیری وسیله ای را ایجاد ارتباط بین محرک - پاسخ به وسیله ی تقویت می داند، مورد انتقاد قرار داده است؛ زیرا نمی توان پاسخ ها را بر اساس ویژگی های عینی تعریف کرد؛ بلکه با توجه به تأثیری که بر روی محیط می گذارند تعریف می شوند. به علاوه، گاهی نیز یادگیری بدون تقویت تحقق پیدا می کند؛ بنابراین چیزهایی را که می آموزیم بر اساس انتظارات عمل - پیامد، بهتر از پیوندهای محرک - پاسخ می توان تبیین کرد.

درماندگی آموخته شده:

در صورتی که حیوان در معرض شوک غیر قابل اجتناب قرار گیرد، به تدریج می آموزد که رفتارش هیچ پیامدی ندارد؛ از این رو پاسخ های اجتنابی را یاد نمی گیرند. این گونه درماندگی آموخته شده را می توان الگویی برای بعضی از انواع افسردگی های انسان در نظر گرفت.

عمومیت قوانین یادگیری

پژوهشگران پیشین فکر می کردند که هر محرک شرطی (CS) می تواند با هر محرک غیر شرطی (UCS) پیوند بخورند، و هر پاسخ وسیله ای نیز می تواند با هر تقویت کننده ای تقویت شود. این فرض ساده انگارانه به اصل هم توانی (1) معروف است؛ ولی اکنون مشخص شده که همه تداعی ها را با سهولت یکسان نمی توان یاد گرفت.
بهترین مثال برای این مسأله در شرطی سازی کلاسیک از مطالعاتی به دست می آید که درباره «بیزاری چشایی آموخته شده» (2) انجام گردیده است. در یک آزمایش معمول، موش های تشنه را در جعبه ای قرار دادند. این موش ها می توانستند با لیسیدن لوله ای به آب مخلوط با ساخارین (قند مصنوعی) دست یابند (جدول 1). به محض ارائه آب، چراغی روشن می شد و زنگی به صدا در می آمد (نور، آب به همراه سر و صدا). به گروهی از این موش های بلافاصله پس از لیس زدن، شوک مختصری وارد می شد. گروه دوم در معرض تابش اشعه ایکس که سبب بیماری می شد، قرار گرفتند. در هر دو گروه یک محرک غیر شرطی آزارنده به دنبال محرک های شرطیِ نور، صدا و مزه ارائه می شد. طبق اصل هم توانی انتظار می رفت که شرطی سازی رُخ دهد.
همین موش ها یک بار با ارائه نور، صدا، آب بی مزه و یکبار با آب شیرین بدون نور و صدا مورد آزمایش قرار گرفتند. آن دسته از موش هایی که در معرض محرک غیر شرطی اشعه ایکس قرار گرفته بودند، در مواجهه با ساخارین (آب مخلوط به قند) از لیس زدن اجتناب می کردند؛ ولی در صورت ارائه نور و صدا، از لیس زدن اجتناب نمی کردند آن ها بین مزه ی آب و احساس بیماری پیوند برقرار کرده بودند؛ ولی نه با محرک های برونی مثل نور و صدا. این نوع شرطی شدن را «بیزاری چشایی» می نامند. در مقابل، گروهی از موش ها که شوک دریافت کرده بودند، نسبت به مزه ساخارین بی اعتنا بودند؛ ولی از نور، صدا و آب اجتناب می کردند. آن ها یاد گرفته بودند که نور و صدا، خبر از شوک می دهند و آن را پیش بینی می کنند؛ اما هیچ پیوندی را با مزه برقرار نکرده بودند.
جدول 1. روند آزمایش درباره بیزاری چشایی آموخته شده

 

شوک

اشعه ی ایکس

آزمون

نور + صدای زنگ

ساخارین

نور + صدای زنگ

ساخارین (آب شیرین)

نتیجه

اجتناب

عدم اجتناب

عدم اجتناب

اجتناب


بدین ترتیب، یک مزه جدید می تواند به آسانی با احساس بیماری پیوند برقرار کند؛ ولی نسبت به رویدادهای بیرونی مثل شوک که به پا وارد می شود، این طور نیست. رویدادهای بیرونی مثل صداها و نورها نیز می توانند با شوک پیوند بخورند؛ اما با احساس بیماری پیوند نمی خورند. از این گذشته، در حالی که در اکثر شکل های شرطی سازی فاصله ی مناسب بین محرک شرطی و محرک غیر شرطی (CS-UCS) یک تا دو ثانیه است، شرطی سازی بیزاری چشایی زمانی بیشترین اثر را دارد که اشعه ایکس در حدود یک ساعت پس از محرک شرطی ارائه شود.
این امر آثار بوم شناختی زیادی دارد؛ زیرا رویدادهای آزارنده ی در دنیای خارج، غالباً به دنبال محرک های دیداری یا شنیداری می آیند نه مزه های خاص. از سوی دیگر، احتمال دارد که مزه ها کاملاً با غذاهایی ارتباط برقرار کنند که یکی دو ساعت بعد موجب بیماری می شوند؛ بنابراین اصل هم توانی در مورد شرطی سازی کلاسیک، منطبق نیست. بعضی از پیوندهای بین محرک شرطی و محرک غیر شرطی (CS-US) آسان تر آموخته می شوند.
در یادگیری وسیله ای نیز،‌ همین وضعیت وجود دارد. برای مثال، به کبوترها به آسانی می توان آموزش داد تا با نوک زدن به یک کلید چراغ غذا دریافت کنند؛ ولی آموزش آن ها به انجام این کار برای فرار با اجتناب از شوک، عملاً غیر ممکن است؛ گرچه آن ها می توانند پاسخ های دیگری را برای فرار از شوک یاد بگیرند. دلیل این امر آن است که نوک زدن، پاسخ طبیعی پرندگان برای به دست آوردن غذاست؛ در حالی که نوک زدن با پاسخ های طبیعی آن ها برای فرار از شوکی که به پای آن ها وارد می شود، فاصله دارد. هر جا که کلید چراغ، علامتی برای وجود آب باشد، کبوتران نوک زدن را یاد خواهند گرفت؛ بلکه هر جا که پاسخ به پاسخ طبیعی خوردن آب شباهت دارد، کبوتران آن را یاد می گیرند. مثال های زیاد دیگری وجود دارد که نشان می دهد سهولت یادگیری وسیله ای - درست مانند شرطی سازی کلاسیک - به محرک ها، پاسخ ها و تقویت کننده های خاص بستگی دارد.

نقش وابستگی در یادگیری تداعی

پاولف و پژوهشگران پیشین معتقد بودند که صرف همراهی محرک شرطی و محرک غیر شرطی برای ایجاد بازتاب شرطی کافی است. در عین حال، هر زمانی که یک محرک غیر شرطی ارائه شود، محرک های دیگری نیز - غیر از محرک شرطی - وجود دارند. برای مثال، ظاهر اتاقی که در آن آزمایش انجام می گیرد، محرک های درونی نظیر ضربان قلب و محرک های زیاد دیگر وجود دارد؛ ولی هیچ کدام از این محرک های زمینه ای، شرطی نمی شوند. این بدان جهت است که این محرک ها نمی توانند وقوع محرک غیر شرطی را پیش بینی کنند؛ این نوع محرک ها با قطع نظر وقوع یا عدم وقوع محرک غیر شرطی، وجود دارند؛ ولی محرک شرطی، فقط پیش بینی کننده است؛ زیرا محرک غیر شرطی به دنبال محرک شرطی رخ می دهد؛ ولی در غیاب آن واقع نمی شود. در این صورت گفته می شود که محرک غیر شرطی، به محرک شرطی وابسته (3) است؛ ولی با محرک های زمینه صرفاً همراه است؛ بنابراین می توان اثبات کرد که شرطی سازی کلاسیک، بر وابستگی محرک شرطی و غیر شرطی مبتنی است، نه فقط همراه بودن آن ها.
مکانیسمی که به وسیله ی آن یادگیری وابستگی به وجود می آید، به یک پدیده ی ساده تری به نام سدّ یادگیری (4) بستگی دارد. در یک آزمایش معمول، گروهی از موش ها (گروه آزمایش) چندین بار در معرض زنگ همراه با شوک قرار گرفتند؛ در این مرحله، گروه کنترل هیچ گونه محرک همراهی (شوک) را دریافت نکردند (جدول 2). در مرحله بعد، هر دو گروه در معرض ترکیبی از محرک های زنگ + نور همراه با شوک قرار گرفتند. بدین ترتیب پاسخ های هر دو گروه به نور، تنها مورد آزمایش قرار می گرفت.
جدول 2. روند آزمایش سد یادگیری

گروه

مرحله اول

مرحله ی دوم

آزمایش

نتیجه

سدّ

صدای زنگ همراه با شوک

صدای زنگ + نور همراه با شوک

فقط نور

بدون پاسخ شرطی

کنترل

ــــــــــــــ

صدای زنگ + نور همراه با شوک

فقط نور

پاسخ شرطی


گروه کنترل به نور پاسخ های شرطی شدیدی بروز دادند. این امر نشان می دهد که در خلال مرحله دوم، آن ها پیوند نور با شوک را یاد گرفته اند؛ ولی گروه آزمایش در هر صورت واکنش ناچیزی از خود بروز می دادند. اگر شرطی سازی صرفاً به همایندی محرک شرطی (نور) و محرک غیر شرطی (شوک) وابسته بود، باید هر دو گروه در خلال مرحله دوم، دقیقاً به یک میزان یاد می گرفتند؛ در حالی که گروه آزمایش قبلاً یاد گرفته بودند که صدای زنگ پیش بینی کننده ی، شوک است. در مرحله دوم، آن ها به دلیل وجود زنگ، انتظار شوک را می کشیدند، و از این رو نور برای آن ها یک محرک زاید به شمار می آمد نه یک محرک اطلاعاتی. چنین تحقیقاتی نشان می دهد که یادگیری پیوند دو محرک، تنها در جایی است که محرک شرطی از محرک غیر شرطی خبر می دهد و پیش بینی کننده ی آن می باشد. محرک های زمینه، آگاه کننده نیستند؛ از این رو به صورت محرک های شرطی مؤثر واقع نمی شوند؛ بنابراین شرطی سازی کلاسیک، تنها فرآیند جانشین شدن محرک ها نیست، و صرفاً به همایندی محرک شرطی و محرک غیر شرطی نیز وابسته نیست.

نظریه ی محرک - پاسخ و یادگیری وسیله ای

بر اساس نظریه محرک - پاسخ (S-R) حیوانات در صورت ارائه یک محرک، پاسخی را از خود بروز می دهند، و اگر به دنبال این ارتباطِ تقویت دریافت گردد، رابطه قوی تر خواهد شد. در مورد این تبیین مکانیکی ساده، مجموعه ای از اشکالات وجود دارد.

تعریف پاسخ

اگر موشی در جعبه ی اسکینر به سبب فشار دادن میله با چنگال چپش پاداش دریافت کند، تنها همین پاسخ ویژه (فشار دادن اهرم) تقویت می شود. در صورتی که اگر از به کارگیری چنگال چپش جلوگیری شود، موش از چنگال راست یا حتی از بینی اش استفاده خواهد کرد؛ ظاهراً تقویت، هر پاسخی را که به فشار دادن میله منجر شود، نیرومند می سازد؛ بنابراین پاسخ را نمی توان صرفاً بر اساس ویژگی های فیزیکی تعریف کرد؛ بلکه بیشتر بر اساس تأثیری که بر روی محیط دارد، تعریف می شود. این مطلب با فرض های ساده ی انگارانه نظریه محرک - پاسخ هماهنگی ندارد. مشکل ارائه تعریف از پاسخ، به ویژه در مورد رفتارهای پیچیده انسان مانند تکلّم، دشوارتر می شود.

لزوم تقویت

موش هایی که بدون وجود تقویت فرصت داشته اند تا در ماز به کاوش بپردازند، با ارئه غذا سریع تر از موش هایی که تجربه ی قبلی نداشتند، ماز را یاد می گیرند. این نوع یادگیری نهفته (5) نشان می دهد که اهمیت تقویت کاملاً روشن است؛ ولی برای یادگیری ضروری نیست.

انتظارات

نظریه محرک - پاسخ پیوند بین محرک - پاسخ را صرفاً یک پیوند مکانیکی می داند؛ بنابراین وقتی موشی یاد می گیرد که اهرمی را در جعبه اسکینر فشار دهد، صرفاً انجام یک پاسخ را در حضور محرک های خاص یاد می گیرد. دیدگاه دیگر این است که این حیوان، پیوند عمل - پیامد (6) را یاد گرفته است؛ یعنی آموخته است که عمل خاصی مانند، فشار دادن اهرم، به پاداش خاصی منجر می شود. یکی از راه هایی که صحت و سقم این رویکرد را می توان آزمود، تغییر دادن مقدار پاداش پس از وقوع یادگیری است. موش ها آموزش داده شدند که برای دستیابی به غذا با مزه خاص، اهرمی را فشار دهند و برای به دست آوردن غذا با مزه ای دیگر، زنجیری را بکشند؛ سپس بیزاری چشایی نسبت به یکی از این غذاها ایجاد شد. بدین صورت که با ارائه آن غذا به موش ها ماده ای سمّی به آن ها تزریق کردند که سبب بیماریشان می شد. هنگامی که موش ها را به موقعیت اولیه یادگیری برگرداندند، آن ها از پاسخ دادن به غذایی که قبلاً به آن پاسخ می دادند اکنون برای آن ها ناخوشایند بود، اجتناب می کردند. در واقع پاسخ دادن آن ها، تحت تأثیر تغییر انتظار آنان از پاداش قرار گرفته بود. آن ها به جای پیوندهای محرک - پاسخ، پیوندهای عمل - پیامد را فراگرفته بودند. این نتایج نشان می دهد که توجیه نظریه محرک - پاسخ در مورد یادگیری وسیله ای، توجیهی نارسا و ضعیف است. آنچه که یک حیوان در مورد پاسخ ها یاد می گیرد، این است که تأثیر اعمالش بر محیط اطراف، کاملاً به تقویت بستگی ندارد و به نظر می رسد یادگیری وسیله ای را بر اساس پیوندهای عمل - پیامد (نمودهای درونی) بهتر می توان تبیین کرد تا بر اساس پیوندهای محرک - پاسخ.

درماندگی آموخته شده

در یادگیری وسیله ای پاسخ، تقویت را پدید می آورد؛ بنابراین بین آن دو باید یک نحوه وابستگی وجود داشته باشد. با وجود این، حیوانات می توانند یاد بگیرند که بین رفتار آن ها و برخی رویدادها، هیچ گونه وابستگی ای وجود ندارد؛ یعنی آنچه آن ها انجام می دهند، هیچ تغییری را ایجاد نمی کند. این امر به درماندگی آموخته شده (7) شهرت دارد. در یک آزمایش ویژه با بستن دو گروه از سگ ها آن ها را در معرض شوک های غیر قابل اجتناب قرار دادند. در یک گروه سگ ها می توانستند با فشار دادن اهرمی به شوک خاتمه دهند. در گروه دیگر سگ ها کنترلی بر روی شوکی که دریافت می کردند، نداشتند، هر چند تعداد و مدت شوک ها برای هر دو گروه دقیقاً مساوی بود. به دنبال این آموزش، هر دو گروه را در یک موقعیتی قرار دادند که می توانستند رفتار اجتنابی انجام دهند؛ به طوری که زنگی برای اعلان خطر شوک به صدا درمی آمد و سگ ها می توانستند با پریدن از روی مانعی فرار کنند یا از شوک اجتناب نمایند. سگ هایی که در مرحله اول آزمایش زمینه ی فرار از شوک بر ایشان وجود داشت، به آسانی اجتناب کردن را یاد گرفتند؛ ولی سگ هایی که شوک غیر قابل اجتناب را تجربه کرده بودند، در فرار یا اجتناب از شوک ها با شکست مواجه شدند، و در عوض حالتی منفعل پیدا کرده، زمین گیر شدند و سپس زوزه کشیدند. آن ها یاد گرفتند که رفتارشان در کنترل شوک اثری ندارد، و این یادگیری را به موقعیت اجتنابی نیز تعمیم دادند.
برخی خاطر نشان کرده اند که درماندگی آموخته شده، الگویی را برای بعضی از شکل های افسردگی نسان فراهم می کند. در هر صورت، واضح است که حیوانات می توانند یاد بگیرند که هیچ گونه وابستگی ای بین اعمالشان و رویدادهای آزاردهنده وجود ندارد، و این همان چیز است که می تواند تأثیر مهمی بر رفتار داشته باشد.

پی نوشت ها :

1. equipotentiality principle.
2. learned taste aversion.
3. Contingent.
4. blocking.
5. latent learning.
6. act - outcome association.
7. learned helplessness.

منبع مقاله :
کریستنسن، یان و هاگ واگنر و سباستین هالیدی؛ (1385)، روان شناسی عمومی، گروه مترجمان، قم، مرکز انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (رحمه الله)، چاپ اول