نویسنده: احمد رضا محمد پور




 
روان شناسی یکی از قدیمی ترین نظام های علمی است. با وجود این که سرشاخه هایش جوان به نظر می رسند، ریشه هایی تا عمق فلسفه ی باستان، ادیان و فرقه های کهن دارد. در این میان، مطالعه ی روان انسان و پیچیدگی های آن مهم ترین و بارزترین رسالت روان شناسی است که در حال حاضر با بیش از پنجاه گرایش به راه خود ادامه می دهد. از جمله ی مهم ترین این گرایش ها می توان به روان شناسی بالینی، سلامت، شخصیت، مشاوره ی عمومی، کودکان استثنایی، رشد، آموزشگاهی - تربیتی و صنعتی اشاره کرد.
بنابراین، تعریف روان شناسی با این گستره، کار بسیار دشواری می نماید زیرا از مکتبی به مکتب دیگر متفاوت است. و روش روان شناسان نیز در پاسخ به سؤال هایی از قبیل منشأ رفتارها چیست؟ چرا یک انسان مریض می شود؟ هدف و معنای زندگی چیست؟ و... با یکدیگر تفاوت دارد. با این حال کلی ترین تعریف از روان شناسی را می توان بدین شکل ارائه کرد:

«علم مطالعه ی رفتار و فرآیندهای ذهنی»

اما مسئله به این سادگی ها نیست. رفتار در این تعریف هر چیزی است که از موجود زنده سر می زند و فرآیندهای ذهنی چیزهایی هستند که درون موجود زنده اتفاق می افتند و می توانند آشکار یا ناآشکار یا به عبارت دیگر خودآگاه یا ناخودآگاه باشند.
به عنوان مثال می توان تومور مغزی را با معاینه ی تشخیصی و تکمیل آن با سی تی اسکن یا ام آر آی شناسایی نمود و با عمل جراحی آن را از بدن فرد خارج کرد. اما آیا درد و رنج او، افسردگی و وحشت او از مرگ و نیستی را می توان با سی تی اسکن مشخص و با جراحی خارج کرد؟
در سطح عامیانه و در بطن روابط اجتماعی، هنگامی که شخصی به افسردگی مبتلا می شود سیل توصیه ها از راه می رسند: به مسافرت برو، زندگی را جدّی نگیر، خودش درست می شه و... در سطح غیر عامیانه هم یک پزشک عمومی یا تخصصی ممکن است به تجویز داروهای تقویتی دست بزند و یا ناتوانی جنسی بیمار را با تجویز دارو برطرف کند. اما پرسش این است: چه بخشی از انسان با این طرز برخوردها نادیده گرفته می شود؟ آیا این که مرد و زنی لبخند بزنند یا سر کار بروند، کافی است؟ پس خلق (حالت درونی فرد که با چشم دیده نمی شود) و نگرانی های آن انسان چه می شود؟

نگاه روان شناسی به انسان بر چه اساسی است؟

به طور معمول، روان شناسان انسان را بر پایه ی چهار ستون یا بعد می بینند و تفاوت بین آن ها با تأکید بر روی یک بعد مشخص می شود.
به این نوع نگاه، دید ابعادی می گویند. الگوی ابعادی در مورد انسان شامل ابعاد زیر است:

1- بعد روانی
2- بعد جسمانی (زیست شناختی - عصب شناختی)
3- بعد اجتماعی و جامعه شناختی
4- بعد معنوی

می توان برای هر یک مثالی آورد تا مسئله مشخص تر شود. فردی را تصور کنید که پرخاشگری و ابراز خشم کرده و آن را به شکل فیزیکی بروز داده و وسایل خانه را شکسته است. این ناگهان از کوره در رفتن چه دلایلی دارد و بر اساس الگوی ابعادی فوق چگونه دیده می شود؟
روان شناسی که بر بعد روانی تأکید می کند، ممکن است بگوید: «همه ی این ها به این خاطر است که فرد نمی تواند افکارش (شناخت هایش) را کنترل کند. او بر این باور است که حقوقش پایمال شده و این مسئله احساس خشم شدیدی در او ایجاد می کند و در نتیجه، رفتار پرخاشگرانه ای از خود بروز می دهد.» یا روان شناس دیگر از بعد روانی ممکن است بگوید: «او با پدری پرخاشگر همانندسازی کرده یا افکار سرکوب شده اش با محتوای خشم و نفرت، در عمل خود را نشان داده است. او می خواهد با پرخاشگری، تنش موجود را به شکلی فرو بنشاند.» بدین ترتیب روان شناسی که بر بعد روانی تأکید می ورزد، معتقد است که باید به دنبال ریشه ها و معنای این رفتار و چیزهایی مانند آن بود.
روان شناسی که بر بعد جسمانی و زیست شناختی تأکید دارد، ممکن است بگوید: «رفتار پرخاشگرانه به خاطر این است که در مغز تغییرهایی اتفاق افتاده، زیرا مغز مرکز کنترل روان است و روان چیزی جز سایه ای از فعل و انفعال های شیمیایی مغزی نیست.» به عنوان مثال اگر پیک (قاصد) عصبی دوپامین از حد بهینه بیش تر ترشح شود، فرد دچار توهم (شنیدن، دیدن، لمس کردن و بوییدن چیزهایی که دیگران نمی توانند آن ها را بشنوند، ببینند، لمس کنند و ببویند.) هذیان (باورهای غلط و عجیب فرد مثل این که توسط یک گروه مافیایی تحت نظر است.) و علایمی می شود که آشفتگی روانی قابل ملاحظه ای برای او به همراه دارد. مشخص است که می توان با دارودرمانی (مثل هالوپریدول) سطوح دوپامین را تنظیم کرد و این علایم را برطرف نمود. ممکن است این فرد دچار صرع باشد، پس ابتدا باید بیماری زمینه ای او یعنی صرع را درمان کرد. یا به خاطر مصرف بیش از حد الکل دچار بیماری دلریوم یا تیرگی شعور شده باشد، در این صورت باید روی بیماری زمینه ساز کار کرد. یا این که با جراحی روی قطعه ی گیجگاهی مغز مسئله را حل کرد و فرد و دیگران را از شر علایم خلاص نمود.
روان شناسی که بر بعد اجتماعی و جامعه شناختی تأکید دارد، ممکن است بگوید: «همه ی این ها به خاطر فقر و بی عدالتی در جامعه است، اگر این مشکلات برطرف شود، مسئله حل است.» او فرد بیمار را محصول یک جامعه ی بیمار می داند (یعنی جامعه را بیمار می داند نه فرد). بنابراین، باید یک سیستم اجتماعی عدالت محور و فقرزدا وجود داشته باشد تا این نابسامانی ها حل شود. در برخی رویکردهای درمانی متأثر از این بعد، درمانگر تا بطن بافتار اجتماعی بیمار پیش رفته و تلاش می کند سیستم حمایت اجتماعی فرد را ترمیم و تقویت کند.
روان شناسی که بر بعد معنوی تأکید دارد، ممکن است بگوید: «همه ی این ها به خاطر از دست دادن ایمان به خدا یا فقدان معنای زندگی است.» از نظر او این فرد بیمار دچار خلأ وجودی است، زیرا خلأ وجودی که همان احساس مستمر خالی بودن است، باعث پرخاشگری می شود. این فرد لنگرگاه درونی خود را از دست داده است و نمی داند چرا باید این همه درد و رنج را تحمل کند. در نتیجه، با بیرون ریختن خشم خود می خواهد از شر بی معنایی اش خلاص شود.
همان طور که می بینید با تأکید بر یک بعد، مسیر درمان و حتی مفهوم آن و البته محصول آن تغییر بنیادی می کند. الگوی ابعادی یکی از مهم ترین الگوهای فعلی در علوم رفتاری است.

آیا روان شناسی فقط نگاهی متمرکز بر فرد دارد؟

برخی روان شناسی را متهم به شخصی نگری و فردی گرایی می کنند و معتقدند که روان شناسی به اجتماع و تحول های جامعه شناسی کاری ندارد. نگاه کل نگر در روان شناسی از تأثیرهای جامعه بر فرد غافل نمی ماند. اجازه دهید مثالی بیاوریم.
گروهی از پژوهشگران پنج میمون را در قفسی قرار دادند. در وسط قفس یک نردبان و در بالای آن مقداری موز گذاشتند. هنگامی که یکی از میمون ها از نردبان بالا می رفت گروه پژوهشی روی سایر میمون ها آب سرد می پاشیدند. پس از مدتی هر وقت میمونی بالای نردبان می رفت سایر میمون ها به او حمله می کردند و حسابی حالش را جا می آوردند. پس از چند بار تکرار شدن این ماجرا هیچ میمونی با وجود میل و اشتیاقش جرئت بالا رفتن از نردبان را نداشت. گروه پژوهشی میمون جدیدی را وارد و به جای آن یکی از میمون ها را از جمع خارج کردند، او نیز هنگام بالا رفتن از نردبان کتک مفصلی خورد. میمون تازه وارد بدون آن که از آب سرد خبر داشته باشد یاد گرفت که بالای نردبان نرود. همین اتفاق برای دومین، سومین، چهارمین و پنجمین میمون جایگزین هم که تازه وارد محسوب می شدند، افتاد و آن ها نیز تحت فشار میمون های دیگر از موز چشم پوشی کردند.
در نتیجه، به رغم عوض شدن پنج میمونی که تجربه ی آب سرد را داشتند، پنج میمون جایگزین به میمونی که قصد بالا رفتن از نردبان را داشت حمله می کردند! میمون های جدید (نسل جدید، فرزندان جدید و...) کورکورانه همان کاری را کردند که دیگران انجام می دادند، بدون این که دلیل آن را بدانند.
این مثال نمونه ی بارزی از تأثیر جامعه بر فرد است. با این حال، روان شناسان منتظر تغییرهای اجتماعی نمی مانند و با کار روی افراد تلاش می کنند جایگاه آن ها را در چرخه ی ناقص نشان دهند، چرخه ای که به بقای بیماری روانی کمک می کند. حال تصور کنید که آن موز در زندگی فردی - اجتماعی چه می تواند باشد؟ فلسفه و معنای زندگی، آزادی، اراده، وجود، ناخودآگاه یا شناخت، پاسخ هر چه باشد برای پرداختن به آن مقاومتی وجود دارد. هر فرد مینیاتوری از جامعه و هر جامعه چشم اندازی از افراد تشکیل دهنده ی آن است. پرسش در این جا مطرح می شود که اگر جامعه ای کاریکاتوری از اعضای خود باشد چه؟ تلاش روان شناسان و جامعه شناسان نزدیک کردن این دو (فرد و جامعه) به همدیگر است. اما روش شناسی های این دو ممکن است متفاوت باشد.

با توجه به الگوی ابعادی، روان شناسی چه می خواهد بگوید؟

هر رشته ی علمی یک هدف غایی دارد و منظوری را دنبال می کند، اما ممکن است در عمل شیوه های مختلفی را به کار گیرد تا به آن هدف برسد. در مورد سایر شاخه های علمی کار راحت تر است ولی در مورد روان شناسی کار سخت تر می شود، چون سر و کار روان شناسان با پیچیدگی های خاصی است که به راحتی دیده نمی شوند و در نتیجه به سادگی قابل درک نیستند. واقعیت این است که خود روان شناسان هم، جامعه ای یک دست از متخصصان به شمار نمی روند و مانند هر رشته ی دیگری همگی به اصولی غیر منعطف متعهد نمی باشند.
شاید بتوان روان شناسی را تقسیم بندی کلی تری نیز نمود: روان شناسی کارکردمحور و روان شناسی فراکارکرد.
روان شناسی کارکردمحور آموزش گراست و سعی می کند ارزش های اجتماعی را تقویت کند و هم چنین کارکرد بیماران را بهبود دهد. دقت می شود محصول این نوع روان شناسی با هنجارهای اجتماعی تفاوت نداشته باشد و به اصطلاح نُرم اجتماعی رعایت شود. رسالت این نوع روان شناسی آموزش است، یعنی باید راه حل هر چیزی را فرا گرفت و همواره جعبه ی ابزار خود را تقویت کرد.
سرعت در ارائه ی خدمات و مقرون به صرفه بودن آن از اولویت های روان شناسی کارکردمحور است. به نوعی، این گونه روان شناسی در عین ساختارشکنی، خوب فکر کردن را تنها در زیبا دیدن زندگی می داند و باز معیارهای خود را برای سلامتی حفظ می کند. شاید برای همین است که ترکیبی از مکاتب مختلف در این مدل به کار گرفته می شود.
در این جا لازم است در مورد عملکرد و کارکرد یا function توضیحی داده شود. ساعتی را تصور کنید که به خاطر خراب شدن یک چرخ دنده از کار افتاده است. تعمیر چرخ دنده، ساعت را به حالت کارکردی پیش از خرابی باز می گرداند. در دید کارکردی به درمان، تلاش زیادی می شود که کارکردهای شخصی، زناشویی یا اجتماعی فرد احیا شوند. البته این دید، دیدی عاقلانه و از جهاتی مقرون به صرفه است. اما اگر تصور کنیم مقصد قطاری که از تهران به سمت مشهد راه افتاده کجاست، عبور از سمنان یک ضرورت و الزام است تا کفایت. بنابراین از نگاه روان شناسی فراکارکرد، هدف قرار دادن کارکرد (سمنان) غفلت از هدف غایی درمان است.
روان شناسی فراکارکرد به دنبال سلامتی، خوشبختی یا اثربخشی نیست، بلکه در پی روبه رو شدن با درون و بطن پدیده های روانی است. معروف است که درک این قسم از روان شناسی با قرار گرفتن در فضای آن میسر می شود. در نتیجه، آموختن تکنیک یا نظریه در آن تنها یک پیش نیاز است تا عامل قوام دهنده.
برخلاف روان شناسی پیشین که آموزش و شناخت را سرلوحه ی خود قرار می داد، این نوع روان شناسی به دنبال درک بی واسطه ی همان چیزی است که وجود دارد. بنابراین، زمان در این نوع روان شناسی کیفی است و مقرون به صرفه بودن بی معناست. برعکس، فرد باید بهای بینشی را که می خواهد بپردازد. این که بشر به دلیل جنون قدرت به دنبال شناخت است نه به علت تشنگی عقل ناب، یکی از پایه های این قسم روان شناسی است که به ماهیت خود فریبِ انسان باور دارد. ماهیت معرفت شناسانه ی این نوع روان شناسی وجه ممیزه ی آن است. جالب است بدانید که همواره این نوع روان شناسی به غیرعلمی بودن محکوم می شود و از فقدان مطالعه های تجربی و قابل تکرار در آن شکایت می شود.
یک درمان جو ممکن است پس از پایان تحلیل خود در این قسم روان شناسی معیارهای سلامتی مرسوم را نداشته باشد، ممکن است پس از پایان تحلیل، شاد و خرم به معنای اجتماعی آن نشود و اتفاقاً در درون خود تنهاتر شود، یا بپذیرد که برخی از بخش های درون او قابل تغییر نیستند. یا برخی از آرزوهای او دست نیافتنی هستند. ولی درک معنای این آرزوها به تحمل ناکامی او کمک کند.
بنابراین، در این قسم روان شناسی با شکلی از گفتار و ساختار مواجه هستیم که متفاوت از شکل جاری و رایج است. به عبارت دیگر، در این روان شناسی اعتقاد بر این است که گاهی در کار با روان باید تنها به مشاهده بسنده کرد و باید پذیرفت که مداخله به این مشاهده لطمه می زند. درست مثل طلوع زیبای خورشید که نمی توان آن را به تعویق انداخت یا متوقف کرد، مگر این که خود را به ندیدن بزنیم.
گرچه روان شناسی کارکردمحور و فراکارکرد گاه در مقابل هم قرار می گیرند، اما این به معنای سیاه و سفید بودن آن ها نیست؛ چرا که در مواردی به ترکیبی از هر دو نوع روان شناسی برمی خوریم. یعنی نوعی از روان شناسی که هم بر کارکرد و هم بر فراکارکرد تأکید دارد و سعی می کند راه میانه را انتخاب کند.

آیا تعریف دیگری از روان شناسی وجود دارد که به خودشناسی نزدیک باشد؟

در کنار تعریف پیشینی که از روان شناسی ارائه شد، تعریف دیگری وجود دارد که می گوید: «روان شناسی کشف دروغ هایی که به خود می گوییم و تعیین حد و مرز راست هاست». در این تعریف انسان موجودی است که باید خود را فتح کند. در نتیجه، صداقت تمام عیار با خود، پایه ی روان شناسی است. این تعریف، روان شناسی را به سوی خودشناسی و خودیابی می برد و معتقد است روان شناسی هدفی جز این ندارد.
در متون دینی نیز معرفت نفس یا شناخت خود مقدم بر خداشناسی است. یعنی همان عبارت معروف که «هر که خود را شناخت خدای خود را می شناسد.» در واقع، خودشناسی پایه یا مقدمه محسوب می شود، و پیرو آن نیز خداشناسی است.
اگر گوهر مشترک ادیان و مذاهب مختلف بررسی شود، به یک آونگ (پاندول) خواهیم رسید که بین خودشناسی و خدا (نیروی برتر، حقیقت متعالی و نظایر آن) شناسی در نوسان است. بدین ترتیب روان شناسی نیز نتوانسته است از این مهم دور بماند.

چه طور می توان روان انسان را بررسی کرد؟

روش های مختلفی که برای بررسی روان وجود دارند به سه روش: کمّی، کیفی و کمّی - کیفی تقسیم می شوند. برخی روان شناسان سعی می کنند با ساختن آزمون های روانی این کار را بکنند. برخی با کمّی کردن روان مخالف اند و معتقدند این کار رابطه ی اصیل را مخدوش کرده و انسان را در حد یک نمره تقلیل می دهد. برخی هم اعتقاد به هر دو روش مذکور دارند. مثال معروف و مرسوم ارزیابی کمیت های روانی، هوش است. اکثر خانواده ها دوست دارند هوش کودک خود را بسنجند و نمره ای دریافت کنند. حال آن که آن چه در این آزمون ها بررسی می شود تنها IQ یا هوش عقلانی است. اما هوش هیجانی (توانایی های فرد در برقراری و حفظ روابط عمیق عاطفی - اجتماعی) و هوش معنوی (که روابط فرد با یک منبع متعالی را دربر می گیرد) نیز از مؤلفه های مهم و جدی هستند. همواره بخشی از روان انسان هست که کمّی نمی شود و از ارزیابی های روان شناختی می گریزد و ارزیابی آن شکل و جریان دیگری دارد.
جامعه و خانواده با آموزش های خود هوش عقلانی را بیش از دو هوش دیگر تقویت می کنند. اما هوش هیجانی که امکان درک و همدلی با دیگران را فراهم می کند، و حتی هوش معنوی، مقوله های دیگری هستند که فقط با آموزش صِرف پرورش نمی یابند بلکه بیش تر قائم به فرد و تجربه محورند. روان درمانی یکی از شیوه هایی است که به رشد این دو هوش کمک شایان توجهی می کند.

مهم ترین مؤلفه ای که انسان را از سایر موجودات جدا می کند چیست؟

پاسخ این پرسش وجه تمایز نظریه ها و مکاتب مختلف روان شناسی است. پاسخ می تواند داشتن احساس عشق، آزادی، اراده یا ترس از مرگ و امثال آن باشد، اما تمام این ها بر چه بستری جاری اند؟ و چگونه فهمیده می شوند؟
انسان ها برای بیان خود از زبان کلامی یا غیرکلامی استفاده می کنند. به عنوان مثال فردی که بسیار خوشحال است به شکل کلامی ممکن است بگوید: دارم از خوشحالی پر درمی آورم. و به شکل غیرکلامی یا بدنی ممکن است بالا و پایین بپرد، بخندد یا اشک شوق بریزد. اما چه طور متوجه تمام این ها می شویم؟ آیا زبان کلامی یا بدنی کافی است؟
همان طور که می بینید، اگر رابطه نباشد ما به شکلی عقیم هستیم. رابطه مهم ترین مؤلفه ی انسانی است که می تواند بین فردی یا درون فردی باشد. البته رابطه در سایر موجودات نیز وجود دارد اما کیفیت رابطه ی انسانی یگانه و منحصر به خود اوست. رابطه مانند اکسیژن است و تصور دنیای بدون رابطه مثل تصور دنیای بدون اکسیژن است. شاید به همین دلیل ادعای رسیدن به خودشناسی از طریق خودیابی یا خوددرمانی، جای پرسش داشته باشد. زیرا همواره موانعی بر سر راه دیدن خود وجود دارد که باید در رابطه ای بین فردی با دیگران (به طور اختصاصی درمانگر یا روان کاو) بررسی شود. مصداق این مهم مانند آن است که کسی در تمام عمر ادعا کند خواننده ی برتری است اما هرگز جلو یک اهل فن نخوانده باشد. به خاطر همین است که می گویند «یک مبارز میدان ندیده همیشه پیروز است!». این مثل به شکل ضمنی بر این نکته تأکید دارد که یک مبارز واقعی کسی است که در رابطه وارد شده و اتفاقاً شکست هم خورده است (حتی در فرهنگ عرفانی ما هم عرفای صاحب نام در رابطه با یک مراد تبدیل به عارف شده اند، مانند رابطه ی مولانا و شمس). در نتیجه کسی مبارز به دنیا نمی آید.

مهم ترین مؤلفه ای که انسان را از سایر موجودات جدا می کند چیست؟

پاسخ این پرسش وجه تمایز نظریه ها و مکاتب مختلف روان شناسی است. پاسخ می تواند داشتن احساس عشق، آزادی، اراده یا ترس از مرگ و امثال آن باشد، اما تمام این ها بر چه بستری جاری اند؟ و چگونه فهمیده می شوند؟
انسان ها برای بیان خود از زبان کلامی یا غیرکلامی استفاده می کنند. به عنوان مثال فردی که بسیار خوشحال است به شکل کلامی ممکن است بگوید: دارم از خوشحالی پر درمی آورم. و به شکل غیرکلامی یا بدنی ممکن است بالا و پایین بپرد، بخندد یا اشک شوق بریزد. اما چه طور متوجه تمام این ها می شویم؟ آیا زبان کلامی یا بدنی کافی است؟
همان طور که می بینید، اگر رابطه نباشد ما به شکلی عقیم هستیم. رابطه مهم ترین مؤلفه ی انسانی است که می تواند بین فردی یا درون فردی باشد. البته رابطه در سایر موجودات نیز وجود دارد اما کیفیت رابطه ی انسانی یگانه و منحصر به خود اوست. رابطه مانند اکسیژن است و تصور دنیای بدون رابطه مثل تصور دنیای بدون اکسیژن است. شاید به همین دلیل ادعای رسیدن به خودشناسی از طریق خودیابی یا خوددرمانی، جای پرسش داشته باشد. زیرا همواره موانعی بر سر راه دیدن خود وجود دارد که باید در رابطه ای بین فردی با دیگران (به طور اختصاصی درمانگر یا روان کاو) بررسی شود. مصداق این مهم مانند آن است که کسی در تمام عمر ادعا کند خواننده ی برتری است اما هرگز جلو یک اهل فن نخوانده باشد. به خاطر همین است که می گویند «یک مبارز میدان ندیده همیشه پیروز است!». این مثل به شکل ضمنی بر این نکته تأکید دارد که یک مبارز واقعی کسی است که در رابطه وارد شده و اتفاقاً شکست هم خورده است (حتی در فرهنگ عرفانی ما هم عرفای صاحب نام در رابطه با یک مراد تبدیل به عارف شده اند، مانند رابطه ی مولانا و شمس). در نتیجه کسی مبارز به دنیا نمی آید.

از دیدگاه روان شناسان هدف زندگی چیست؟

روان شناسی بر اساس سطح مداخله اش می تواند پاسخ های متفاوتی در این باره ارائه دهد.

1- آموزش
2- مشاوره
3- روان درمانی
4- روان کاوی

به عبارت دیگر، پاسخ روان شناسان به هدف زندگی و پرسش هایی از این دست تابع سطحی از مداخله است که به آن مبادرت می کنند. به عنوان مثال، روان شناسی که در سطح آموزشی فعالیت می کند، می کوشد اطلاعات و آموزه هایی را در مورد هدف زندگی منتقل کند. او به نوعی آموزگاری می شود که بر ضرورت ها و ملاک ها تأکید می کند. این ملاک ها بیش تر، معیارهایی هستند که دانشمندان، فلاسفه و... به آن ها دست یافته اند. به این ترتیب شیوه ی انتقال آموزگارانه است و یادگیرنده هم بایستی این مطالب را ملکه ی ذهن خود کند و همیشه آن ها را به یاد داشته باشد.

مداخله های روان شناسانه در مقابلِ ناکامیِ انسان در رسیدن به هدف زندگی اش چیست؟

وقتی فرد به هدف یا اهداف خود در زندگی نمی رسد یا از مسیر اصلی خویش خارج می شود، نوعی رنجش و آزردگی در او ظاهر می گردد. این آزردگی در لباسی مبدل، علایمی را شکل می دهد. در چنین حالتی فرد بیمار می شود و از تحقق خود و خواسته هایش ناتوان می ماند.
پاسخ روان شناسی، مداخله در این مقوله است. این مداخله در چهار سطح کلی و معمول انجام می شود که نام آن ها را سطح چهارگانه ی مداخله ی روان شناسانه می گذاریم:

آموزش

مشاوره

روان درمانی

روان کاوی

شکل 1: سطوح چهارگانه ی مداخله در روان شناسی در قالب یک طیف
منبع مقاله: محمدپور یزدی، احمدرضا؛ (1357)، روان درمانی چیست؟ (آشنایی با مداخله ها و درمان های روان شناسانه)، تهران: نشر قطره، چاپ اول، (1388).