نویسندگان: یان کریستنسن، هاگ واگنر و سباستین هالیدی
مترجمان: ابوالقاسم بشیری، جمشید مطهری و رحیم میردریکوندی



 

نکات کلیدی

ساختار شخصیت:

نظریه فروید درباره شخصیت، سه نظام تعاملی را به کار می گیرد: 1. نهاد: (1) این ساختار در هنگام تولد وجود دارد؛ 2. «من (2)» و 3. «فرامن (3)». این دو در جریان رشد پدید می آیند. سایق های دارای ریشه زیستی که نهاد را تشکیل می دهند، از راه «من» به مرحله عمل می رسند. ایگو را نیز «فرامن» تعدیل می کند. فعالیت های این سه نظام، همیشه در دسترس تفکر آگاهانه قرار ندارند.

فرآیندهای شخصیت:

اندیشه ی رها شدن انرژی که بر اثر سایق های زیستی نهاد ایجاد می شود، محور نظریه ی روان پریشی است. این انرژی ارضای فوری را می طلبد؛ ولی من باید فعالیت های فرد را به سبب محدودیت های دنیای بیرونی و اصول اخلاقی موجود در «فرامن» تعدیل کند. بین سه نظام نهاد، من و فرامن همواره تنش وجود دارد و تعارضات حاصل، اضطراب را پدید می آورد. «من» خود را در برابر این تعارضات به وسیله ی مکانیزم های دفاعی حفظ می کند.

رشد شخصیت:

کودک به موازات این که به تدریج خود را از بقیه جهان به طور متمایز درک می کند، شیوه ی تفکر او نیز از شکل خیالپردازانه ی فرآیند اولیه به فرآیندهای ثانویه که بیشتر مبتنی بر واقعیت گرایی هستند، تغییر می کند. در دیدگاه روان تحلیلی رشد روانی - جنسی طی پنج مرحله تحقق می یابد. در این مراحل تمرکز انرژی لیبیدو از دهان به سوی مقعد و سپس به طرف اندام های جنسی معطوف می شود. اگر این انتقال لیبیدویی به طور کامل تحقق پیدا نکند، براثر آن تثبیت (4) رخ می دهد که پدیدآیی سنخ های شخصیتی خاص را به دنبال خواهد داشت. در این زمان کودک با حل عقده ی ادیپ (5) یا الکترا (6) با والد همجنس خود همانندسازی (7) می کند.

ارزیابی رویکرد روان تحلیلی:

مشکل عمده نظریه روان تحلیل گری این است که اصطلاحات کلیدی این نظریه ابهام دارد. این اصطلاحات توان وصفی قابل ملاحظه ای دارند؛ ولی ربط دادن آن ها به مشاهدات رفتاری خاص و سپس ارائه فرضیه های قابل آزمایش، کاری بس دشوار است. این نظریه تمام پیچیدگی های شخصیتی انسان را به گونه ای در بر می گیرد؛ اما نمی تواند پیش بینی کند در شرایط خاصی چه اتفاقی رخ می دهد. برای تأیید برخی از مؤلفه های روان تحلیل گیری مانند اهمیت فرآیندهای ناهشیار شواهد کمی وجود دارد؛ همچنین بر ضد مؤلفه های دیگر مانند عقده ادیپ و الکترا نیز، شواهد اندکی می توان یافت. به طور کلی سودمندی و فایده علمی این نظریه، بسیار محدود است.

ساختار رویکرد روان پویشی

رویکرد روان پویشی ریشه در کارهای فروید دارد و از فرض مهم «جبرگرایی روان شناختی» (8) استفاده می کند؛ نظریه ای که همه ی حوادث روان شناختی را دارای علتی می داند. فروید الگویی از ذهن ارائه داد که سه نظام کلی؛ یعنی نهاد، من و فرامن را در بردارد. به نظر فروید وقتی کودک متولد می شود، تنها نهاد را با خود دارد که عمدتاً شامل سایق های مشخص زیستی می شود. این سایق ها بر دو دسته تقسیم می شوند: غرایز زندگی که شامل غرایز جنسی و تمایلات مربوط به صیانت نفس می شود، و غرایز مرگ که اساساً پرخاشگرانه اند.
انرژی مربوط به غرایز زندگی را لیبیدو (9) و انرژی غرایز مرگ را تاناتو (10) می نامند. رفتارهای اولیه کودک، به ارضای فوری این سایق ها معطوف است، این همان اصل لذت (11) است. به موازات این که کودک رشد می کند و چگونگی واکنش در برابر محیط را می آموزد، «من» از «نهاد» متمایز می شود. «من» می کوشد نیازهای «نهاد» را با در نظر گرفتن واقعیت ها و محدودیت های جهان خارج تأمین کند، این همان اصل واقعیت (12) است. در اواخر دوره ی کودکی، فرامن شروع به رشد می کند و ارزش های معنوی و اخلاقی به وسیله ی والدین یا مراقبان کودک منتقل می شود و فرامن شکل می گیرد. فرامن، ممنوعیت های اجتماعی را نشان می دهد و به تنبیه وابسته است. رفتاری که با فرامن تعارض دارد، سبب احساس گناه می شود. به موازات فرامن، من ایده آل (13) شکل می گیرد که رهنمودهایی برای زندگی و رفتار ارائه می کند، و با تشویق ها ارتباط دارد. رفتاری که با من ایده آل تعارض دارد، موجب احساس شرم می شود. فرامن و من ایده آل محدودیت ها را در مورد راه هایی که «من» می تواند نیازهای نهاد را ارضا کند، به کار می گیرد. فعالیت های این سه نظام «نهاد، من و فرامن» همیشه در دسترس تفکر خودآگاه نیستند. فروید سطوح هشیاری را در سه سطح هشیار، (14) نیمه هشیار (15) و ناهشیار (16) مطرح کرد. سطح هشیار بیانگر افکاری است که در هر زمان می توانند مورد توجه قرار گیرند؛ در حالی که افکار در سطح نیمه هشیار بالفعل حاضر نیستند، اما می توان با تلاش نه چندان زیادی آن ها را به سطح هشیار فراخواند؛ در حالی که افکاری را که در سطح ناهشیار قرار دارند، به سختی می توان - و یا اصلاً نمی توان - به سطح هشیار فراخواند. فعالیت های نهاد کاملاً‌ در سطح ناهشیار اتفاق می افتد؛ در صورتی که کارکردهای دو نظام من و فرامن در هر سه سطح (هشیار، نیمه هشیار و ناهشیار) قرار دارند. البته مهم ترین کارکردهای «من» هشیار هستند. سه نظام من، فرامن و نهاد و سه سطح هشیار، نیمه هشیار و ناهشیار، مجموعاً الگوی ساختاری دیدگاه فروید را مشخص می کنند.

فرآیندها در نظریه روان پویشی

توجه به این نکته مهم است که به طور کلی بین سه نظام (نهاد، من و فرامن) تنش وجود دارد. نهاد، ارضای فوری را می طلبد؛ ولی غالباً با حد و مرزهایی که فرامن تعیین کرده، در تعارض است و این تعارضات بین من و فرامن سبب اضطراب در فرد می شود. فروید معتقد است که اگر من نتواند این تعارضات را حل کند، از نظر ساختاری ضعیف می شود. من برای حفظ خود از اضطراب، مکانیزم های دفاعی و فرآیندهای گوناگون ناهشیار را به کار می گیرد. به کارگیری مکانیزم های دفاعی، برای مثال، جهت تحریف ادراک واقعیات و برای بیرون راندن احساسات از آگاهی است. همه ی مکانیزم های دفاعی، به تلاشی مستمر نیاز دارند تا آنچه را که تهدیدآمیز است، از حیطه ی هشیاری بیرون برانند. یکی از مهم ترین مکانیزم های دفاعی، مکانیسم سرکوب (17) است که به کمک آن افکار نپذیرفتنی از حوزه ی هشیاری بیرون رانده می شوند. یکی دیگر از مکانیزم های دفاعی، واکنش سازی (18) است. این مکانیزم هنگامی اتفاق می افتد که فرد از ابراز تکانه ی غیرقابل قبول به وسیله ی تکانه ای دیگر که مخالف آن است، جلوگیری می کند. مکانیزم فرافکنی (19)، تصویری از گناه یا اضطراب درباره ی احساساتی که شخص در برابر دیگری دارد، فراهم می کند؛ سپس همان احساس را به شخص دیگری نسبت می دهد. انکار (20) واقعیت می تواند برای حالات درونی به کار گرفته شود؛ مثلاً انکار عصبانیت یا برای انکار رویدادهای خارجی. دلیل تراشی (21) عبارت است از ادراک یک کنش، ولی با تفسیری جدید از انگیزه ی آن عمل؛ به گونه ای که آن را پذیرفتنی جلوه دهد.

رشد شخصیت با نگاه روان پویشی

دیدگاه روان پویشی بر اهمیت تجربه های دوران کودکی در رشد شخصیت تأکید قرار می کند. در این دوره فرآیندهای فکری از صورت فرآیند اولیه به فرآیند ثانویه تغییر پیدا می کند. ویژگی فرآیندهای اولیه آن است که واقعیت و خیال آن ها درهم تنیده هستند و زبان ناهشیار را تشکل می دهند؛ زبانی که در رؤیاها ممکن است عناصر خود را برملا کند. فرآیند فکری ثانویه، همان زبان تفکر منطقی درباره واقعیت است. در دیدگاه روان پوشی رشد روانی - جنسی به موازات تمرکز لیبیدویی از دهان به مقعد و سپس به اندام های جنسی اتفاق می افتد. حل عقده ادیپ در پسران و الکترا در دختران که به همانندسازی با والد همجنس می انجامد، اهمیت خاصی برای پایان دادن به مرحله ی جنسی دارد. رشد عاطفی کودک در حد زیادی به این اضطراب و ارضایی که در خلال این تغییرات رُخ می دهد و ناکامی های رشدی که اتفاق می افتد، بستگی دارد؛ به ویژه در این دوره افرادی ممکن است درگذر کامل از مرحله ای به مرحله ی دیگر با شکست مواجه شوند، و این شکست موجب تثبیت آن ها شود. افرادی که در مرحله ای تثبیت شده اند، می کوشند خود را متناسب با مرحله ی پیشین رشد ارضا کنند. اعتقاد بر آن است که تثبیت سبب پدید آمدن الگوهای شخصیتی با ویژگی های متناسب با همان مرحله ای است که تثبیت در آن اتفاق می افتد. این الگوهای شخصیتی عبارتند از شخصیت دهانی (خود شیفته، عقیده ی روشنی درباره دیگران به عنوان موجوداتی جداگانه ندارد)، شخصیت مقعدی (منظم، خسیس، لجوج، و یک دنده) و شخصیت آلتی مردانه (ابراز علنی صفات نرینگی، نمایشگری) یا شخصیت هیستری زنانه (عشوه گری و عشق به صورت عموم، زندگی خیالپردازانه) یکی از پدیده های مرتبط با تثبیت، عبارت است از «بازگشت که در آن فردی به طور موقت به وضعیت پیشین ارضا بازمی گردد که این غالباً در نتیجه ی استرس به وجود می آید»

ارزیابی رویکرد روان پویشی

اصطلاحات اصلی این نظریه، ابهام دارند و فرآیندها غالباً بر اساس استعاره ها و تمثیل ها تعریف می شوند؛ بنابراین گرچه فروید نظریه خود را یک تحقیق علمی تلقی می کرد، ربط دادن ساختارها و فرآیندها به رفتارهای خاص و بدین طریق ارائه فرضیه های قابل آزمایش کار دشواری است. نظریه (روان تحلیل گری) می تواند پیچیدگی شخصیت انسان را در واژه های وصفی بگنجاند (جای دهد)؛ ولی توان پیش بینی آن را ندارد که در یک موقعیت خاص چه اتفاقی می افتد. می توان گفت، نظریه روان تحلیلی پرسش های تحقیقی زیادی را ایجاد کرد و شواهد غیر مستقیمی را برای مثال، جهت تأیید «وجود سرکوبی» ارائه داده است. با توجه به ماهیت فراگیر نظریه، می توان انتظار داشت که دستاوردهای (پیشرفت های) نظریه روان تحلیلی، دانش رو به افزایش ما را در مورد رفتار انسان و روان زیست شناختی یاری کند؛ ولی این مساعدت هنوز اتفاق نیفتاده است. بعضی از روان تحلیل گران کوشیده اند تا روان تحلیل گری را به صورت یک دیدگاه غالب مطرح کنند. ولی فایده چندانی بر نظریه روان تحلیلی به عنوان یک نظریه شخصیت مترتب نمی شود.

پی نوشت ها :

1. id.
2. ego.
3. superego.
4. fixation.
5. odeipus complex.
6. electera complex.
7. identification.
8. Psychological determinism.
9. Libido.
10. Thanatos.
11. pleasure principle.
12. reality principle.
13. ego - ideal.
14. conscious.
15. per - comscious.
16. unconsious.
17. repression.
18. reaction formation.
19. Projection.
20. denial.
21. rationalization.

منبع مقاله :
کریستنسن، یان و هاگ واگنر و سباستین هالیدی؛ (1385)، روان شناسی عمومی، گروه مترجمان، قم، مرکز انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (رحمه الله)، چاپ اول.