بررسی تأثیر گروه بر فرد (نفوذ اجتماعی)
مترجمان: ابوالقاسم بشیری، جمشید مطهری و رحیم میردریکوندی
نکات کلیدی
نفوذ اجتماعی: (1)
صرف حضور دیگر افراد، ممکن است به بهبود عملکرد شخص (تسهیل اجتماعی) یا افت آن منجر شود. تاکنون تسهیل اجتماعی، بر اساس مفاهیم رقابت، ادراک ارزیابی و برانگیختگی صورت گرفته است. این موضوع که تأثیر تماشاگر، عملکرد را بهبود می بخشد یا در آن اختلال ایجاد می کند، به پیچیدگی تکلیف و میزان برانگیختگی بستگی دارد.همنوایی (2) و اطاعت (3):
همنوایی با یک گروه می تواند از تأثیر هنجاری (تمایل به پذیرفته شدن از سوی دیگران) یا تأثیر اطلاعاتی (استفاده از قضاوت های دیگران به عنوان دلیلی بر واقعیت) ناشی می شود. میلگرام نشان داد که نفوذ اجتماعی می تواند به اطاعت از دستوراتی منجر شود که آشکارا به دیگران آسیب می رساند. احتمال اطاعت، زمانی افزایش می یابد که فرد بتواند "فاصله روانی" خود را از هدف افزایش دهد یا زمانی که افراد از وضعیت خود مختار (که در آن حالت، خود را مسؤول رفتارهای خویش می دانند) به وضعیت عامل بودن (کارگزاری دیگران) تغییر موضع دهند.رفتار توده ای (4):
گاهی توده های (جمعیت ها) مردم به شیوه های افراطی عمل می کنند (برای مثال، با وحشت یا خشونت). به نظر می رسد که در چنین موقعیت هایی، افراد حس هویت شخصی خود را از دست می دهند (هویت باختگی). هویت باختگی، به ناشناخته بودن متکی است؛ ناشناخته بودن می تواند این احساس را در فرد ایجاد کند که در برابر رفتار افراطی گروه، هیچ مسؤولیتی ندارد.تصمیم گیری گروهی: (5)
زمانی تصور می شد که تصمیمات گروهی، مخاطره آمیزتر از تصمیمات فردی هستند (تغییر مخاطره آمیز). این نظر با پیدایش پخش مسؤولیت در تصمیمات گروهی تبیین می شد؛ ولی [امروزه می دانیم که]، تأثیر گروه سبب می شود که تصمیمات، به سمت افراط یا تفریط بیشتر سوق داده شوند (قطبی شدن گروه). این امر می تواند از تأثیر اطلاعات یا فرآیندی مشابه مدیریت برداشت، ناشی شود. در صورتی که یک گروه انسجام بالا و درونی و رهبری هدایتگر و قوی داشته باشد که از طرفی تفکر تنگ نظرانه داشته و فاقد رویه های نظامدار باشد، ممکن است با بر اثر بی توجهی به اطلاعاتی که با دیدگاه های اصل (اندیشه گروهی) آن منطبق نیست، به تصمیمات غیرواقع بینانه دست یابد.رهبری: (6)
در گذشته عقیده بر این بود که رهبران ویژگی هایی دارند که آن ها را به رهبری هر گروهی می رساند (نظریه "بزرگ مرد")؛ ولی بر اساس دیدگاه موقعیتی، مطرح شدن یک رهبر، به ماهیت گروه بستگی دارد. این دیدگاه نوین، یک دیدگاه مبادله ای است که بر اساس آن، عوامل مؤثر در تعیین یک رهبر، بسته به موقعیت تغییر می کنند. در این جا، سه سبک رهبری وصف شده است: رهبر مستبد (سلطه جو)، یک دیکتاتور است؛ رهبر دموکراتیک که خود بخشی از گروه باقی می ماند؛ و رهبر بی مسؤولیت که گروه را به خود وامی گذارد.نفوذ اجتماعی
ساده ترین صورت نفوذ اجتماعی، از صرف حضور فرد دیگر یا گروهی از افراد ناشی می شود. این تأثیرات، تحت عنوان تسهیل اجتماعی (7) وصف شده اند؛ چرا که بر اساس تحقیقات اولیه، عموماً سبب بهبود عملکرد می شوند. برای مثال، افراد در حضور دیگران، با سرعت بیشتری دوچرخه سواری می کنند، معماهای مارپیچ را یاد می گیرند یا مسائل ریاضی را حل می کنند. بر مبنای یکی از تبیین های اولیه، این تسهیل از رقابت (8) ناشی می شود؛ ولی این اثر، حتی زمانی دیده می شود که رقیبی وجود ندارد (افراد دیگری همان تکلیف را انجام نمی دهند)، بلکه صرفاً مشاهده گران حضور دارند، (تأثیر تماشاگر (9)). علاوه بر این، نفوذ اجتماعی گاهی - به ویژه زمانی که تکلیف، سطح پیچیدگی بیشتری داشته باشد - برای عملکرد زیان بخش است. بعضی از یافته ها (مثلاً، زمانی که "ناظر" فاقد تخصص باشد تأثیر تماشاگر کاهش می یابد؛ اما زمانی که ناظر یک متخصص باشد، این تأثیر رو به افزایش می گذارد) گویای این نکته اند که این نتایج، محصول توجه به ارزیابی دیگران (10) است؛ به این معنا که این اضطراب، از قضاوت دیگران - و نه صرف حضور آن ها - ناشی می شود. این امر نشان می دهد که برای تسهیل اجتماعی، یک مبنای شناختی وجود دارد؛ ولی نکته این جاست که گونه های جانوری دیگر نیز، تسهیل اجتماعی را نشان می دهند؛ حتی سوسک ها به صورت جفتی، سریع تر می دوند.این نکته سبب شد که رابرت زایونک (11) در دهه 1960 پیشنهاد کند، ویژگی های مشترکی که در زیربنای همه این تأثیرات قرار دارد، ایجاد برانگیختگی (12) از ناحیه تماشاگر است. این برانگیختگی در انسان ها از عوامل متنوعی، مانند توجه به ارزیابی دیگران، آشفتگی خاطر (13) یا رقابت ناشی می شود؛ ولی در دیگر گونه ها چه بسا تحت تأثیر یک رقابت ساده قرار داشته باشد. نحوه ی تأثیر برانگیختگی بر رفتار را قانون یرکز - دادسون (14) وصف کرده است. برانگیختگی، در تکالیف ساده، ارائه ی پاسخ مسلط (15) (یا درست) را تسهیل می کند؛ اما در تکالیف پیچیده، بعضاً پاسخ های نادرست را تقویت نموده و به افت عملکرد منجر می شود.
همنوایی و اطاعت
در دیگر موارد نفوذ اجتماعی، تنها نحوه ی انجام دادن تکلیف تغییر نمی کند؛ بلکه ماهیت رفتار نیز دگرگون می شود. زمانی که ما رفتار خود را تغییر می دهیم تا با رفتار دیگران منطبق شود، همنوایی یا تأثیرپذیری از اکثریت (16) را نشان می دهیم. البته ما معمولاً ترجیح می دهیم با افرادی رابطه برقرار کنیم که از نگرش ها و ویژگی های مشترکی با آن ها برخورداریم. ولی گاهی قویاً تحت تأثیر افرادی قرار می گیریم که هیچ تمایلی به برقراری ارتباط با آن ها نداریم. مظفر شریف (17)، در دهه 1930 نشان داد که یک گروه کوچک، به سرعت در مورد یک محرک مبهم، به نظر مشترکی (هنجار گروهی (18)) دست می یابند (پدیده حرکت خود زاد (19)). همنوایی واقعی در تحقیقات کلاسیک سولومون اش (20) در دهه 1950 نشان داده شد. او یک آزمودنی بی اطلاع را در کنار شش دستیار آزمایشی قرار داد و یک تکلیف ادراکی بسیار ساده را به آن ها ارائه کرد. آن ها باید تعیین می کردند که کدام یک از سه خط، از نظر اندازه با خط الگو برابرند. هر کدام از دستیارهای آزمودنی یک قضاوت نادرست انجام دادند و در نهایت، 75 درصد از آزمودنی های واقعی حداقل یک بار با این قضاوت اشتباه همنوایی کردند.چرا چنین همنوایی اتفاق می افتد؟ این امر ممکن است از یک تأثیر هنجاری (21) سرچشمه بگیرد؛ به این معنا که اگر افراد مایل باشند مورد پذیرش دیگران قرار گیرند، این نکته بر قضاوت هایشان تأثیر خواهد گذاشت. همنوایی به این باور فرد بستگی دارد که دیگران از پاسخ او آگاهند. اگر به آزمودنی اجازه داده شود تا پاسخ خود را بنویسد، همنوایی تقریباً از بین می رود؛ ولی زمانی که فرد از دیگران جدا شود، اما پاسخ های دیگران با علامت هایی برای او ارسال گردد، باز هم همنوایی رخ می دهد. به این ترتیب، همنوایی به تأثیر اطلاعاتی (22) نسبت داده می شود و قضاوت دیگران، دلیلی بر واقعیت به شمار می آید. در نهایت گویا که هر دو فرآیند [تأثیر هنجاری و تأثیر اطلاعاتی] در بیشتر موقعیت های همنوایی رخ می دهند.
تحقیق مشهور استنلی میلگرام (23) در سال 1963 نشان داد که نفوذ اجتماعی می تواند به اطاعت از دستوراتی منجر شود که آشکارا به دیگران آسیب می رساند. در این تحقیق آزمودنی هایی که از جمعیت عمومی (24) انتخاب شده بودند، مکلف شدند تا به آزمودنی دیگری (که در واقع دستیار آزمایشی بود) یک تکلیف یادگیری را آموزش دهند؛ با این فرض که به محض ارتکاب اشتباه، شوک های الکترکی قوی به او وارد شود و این شوک ها به تدریج و با افزایش موارد خطا افزایش یابند. پس از هر شوک، آزمودنی از طریق بلندگو صداهایی را می شنید که ناراحتی فزآینده بیمار را نشان می داد. اگر آزمودنی از ارائه شوک طفره می رفت، آزمایشگر با یک دستور ساده از او می خواست که "لطفاً شوک بدهید". تمام آزمودنی ها تا سطح "شوک شدید"، و 65 درصد از آن ها تا بالاترین سطح شوک (یعنی فراتر از برچسب "خطر")، به کار خود ادامه دادند.
این سطح از اطاعت، در تحقیقات بعدی نیز حفظ شد؛ یعنی در تحقیقاتی که آزمودنی می توانست علاوه بر شنیدن صدای دستیار آزمایشی، چهره او را نیز ببیند، که به جای فضای با پرستیژ دانشگاه ییل، در محیط های ناخوشایند اجرا شده بود؛ یا زمانی که آزمایشگر در اتاق آزمایش حضور نداشت. میزان اطاعت، زمانی که دستیار آزمایشی تقاضا می کرد از ادامه آزمایش صرفنظر شود، تنها 10 درصد کاهش می یافت. زمانی که تکلیف آزمودنی این بود که دست دستیار آزمایش را به زور روی الکترودها نگه دارد، اطاعت تا 30 درصد کاهش می یافت. زمانی که آزمایشگر جای خود را به آزمودنی دیگری می داد که اقتدار وی را نداشت، 20 درصد از آزمودنی ها هنوز تا بالاترین سطح شوک به کار خود ادامه می دادند.
گویا ویژگی اساسی این تغییرات، افزایش و کاهش "مسافت روانی (25)" بین آزمودنی و پیامدهای اعمال وی است. بعضی از این آزمودنی ها اظهار داشته اند که فرآیند "از انسانیت تهی شدن (26)" نسبت به شخصی که به وی شوک می داده اند، در درون آن ها رخ داده است. میلگرام نتایج به دست آمده از این آزمایش ها را تبدیل وضعیت خودمختار (27) (که در آن افراد خود را مسؤول رفتارهای خویش می دانند) به وضعیت عامل (28) (که در آن افراد خود را کارگزار دیگران می دانند) تفسیر کرد. تشابه میان نتایج این بررسی ها و رفتارهای معمول انسان ها در موقعیت هایی مثل جنگ، یا زندگی و کار تحت سلطه حکومت های استبدادی، آشکار است.
رفتار توده ای (جمعیت ها)
جمعیت های انسانی، تحت تأثیر شرایط خاصی مانند موقعیت های وحشت انگیز یا خشونت بار، بعضاً به شیوه های افراطی عمل می کنند. ویژگی حضور در جمع، این است که افراد به شیوه هایی متفاوت از زمان تنهایی عمل می کنند. این موضوع به طرح این اندیشه انجامید که انسان ها در جمع، حس هویت شخصی خود را از دست می دهند، و هویت باختگی (29) را تجربه می کنند. غالباً این اتفاق زمانی رخ می دهد که سطح هیجان بالا بوده، و تکانه هایی که در شرایط عادی بازداری شده اند (تکانه هایی که بسته به موقعیت می تواند پرخاشگرانه، ناشی از وحشت یا جنون آمیز باشند)، آزاد می گردند. هویت باختگی نیز به ناشناخته بودن (30) ارتباط دارد؛ در عین حال، راه برای ارائه تبیین های تجربی جایگزین در این موضوع باز است. ناشناخته ماندن می تواند به یک تبیین شناختی تر در مورد رفتار توده وار بینجامد؛ بدین معنا که افراد با احساس گمنامی می توانند خود را از رفتار افراطی مبرا کنند.تصمیم گیری گروهی
چگونه رفتار یک گروه به عنوان یک کل، از رفتار افراد تشکیل دهنده آن متفاوت است؟ جیمز استونر (31) در سال 1961 این فرض را مورد آزمون قرار داد که تصمیم های گروهی، محافظه کارانه (32) اند. آزمودنی ها در این بررسی سناریوهایی را مورد توجه قرار دادند که انتخاب یکی از دو روش را در برداشت: روش اول، روشی مخاطره آمیز و در عین حال ارزشمند (رضایت بخش) بود، و روش دوم، روشی مطمئن بود که ارزش کمتری داشت. آن ها نخست به صورت انفرادی تصمیم گرفتند که چه سطحی از خطر، برای توصیه به شخصیت محوری هر سناریو مورد قبول است؛ سپس سناریوها را به طور گروهی مورد بحث قرار دادند و به یک توافق عمومی در مورد سطح خطر قابل قبول دست یافتند. در نهایت، آزمودنی ها مجدداً به صورت انفرادی در مورد این مسأله قضاوت کردند. نتیجه این که تصمیم های گروهی، مخاطره آمیزتر از متوسط تصمیم های فردی اولیه بود، و همچنین این تصمیمات مخاطره آمیز به تصمیمات فردی نهایی منتقل می شد. این پدیده تحت عنوان تغییر مخاطره آمیز (33) مشهور شد.تبیین اولیه ای که برای این یافته ها مطرح شد، پخش مسؤولیت (34) بود؛ به این معنا که افراد می توانند از زیر بار مسؤولیت این تصمیم گروهی شانه خالی کنند؛ ولی تغییرات مخاطره آمیز فردی، زمانی نشان داده شد که آزمودنی ها پس از بحث در مورد سناریوها، به یک تصمیم گروهی نرسیدند. همچنین در سناریوهایی که افراد نخست قضاوت های محتاطانه ای در مورد آن انجام دادند، تصمیم گروهی بعدی در جهت احتیاط بیشتر تغییر کرد؛ این پدیده، قطبی شدن گروه (35) نامیده شد. یکی از تبیین های قطبی شدن گروه، تأثیر اطلاعاتی است (به عنوان های همنوایی و اطاعت مراجعه شود)؛ تبیین دوم، از ناحیه ی نظریه مقایسه اجتماعی (36) مطرح می شد که فرآیندی شبیه مدیریت برداشت را پیشنهاد می کند.
تصمیم های گروهی همیشه به قطبی شدن منجر نمی شوند. در بعضی از شرایط، یک گروه ممکن است در اثر توجه نکردن به اطلاعات یا استدلال هایی که با دیدگاه اولیه گروه هماهنگ نیست، به تصمیمات غیر واقع بینانه و بالقوه فاجعه آمیز برسد. این فرآیند را در دهه 1970 اروینگ گانیس (37) شرح داد. وی دولت ایالات متحده را به اشتباهات فراوانی متهم کرد که از نظر او همگی ناشی از این پدیده بوده است؛ پدیده ای که وی آن را تفکر گروهی (38) نامید. تفکر گروهی بیشتر زمانی رخ می دهد که یک گروه منسجم وجود دارد؛ گروهی که از هدایت یک رهبر قوی برخوردار است؛ جزیره ای می اندیشد (راه را بر اطلاعات بیرونی می بندد) و فاقد رویه های نظام مند است. همه ی این ویژگی ها در تصمیماتی از قبیل تهاجم فاجعه آمیز سال 1961 به کوبا در واقعه ی خلیج خوک ها و انفجار فضاپیمای چلنجر در سال 1986 که به کشته شدن هفت نفر انجامید، مشاهده شده است.
رهبری
در بیشتر گروه ها، می توان یک یا چند رهبر گروه را به آسانی تشخیص داد. یک رهبر، شخصی است که فعالیت های گروه را هدایت و تسهیل می کند. چه عواملی در تعیین یک رهبر مؤثرند؟ تا اواسط قرن گذشته، نظریه "بزرگ مرد (39)"، دیدگاه مسلط به شمار می آمد. بر اساس این نظریه، رهبران دارای ویژگی های خاصی هستند؛ وجود این ویژگی ها سبب می شود تا آن ها در هر گروهی به مقام رهبری دست یابند. [بعدها] یک دیدگاه موقعیتی، به طور کلی جایگزین دیدگاه بزرگ مرد شد. بر اساس این دیدگاه، مطرح شدن فرد خاصی به عنوان رهبر گروه، به ماهیت گروه و نوع مطالبات آن بستگی دارد. این دیدگاه نو، یک دیدگاه مبادله ای (40) است که بر اساس آن، عوامل مؤثر در تعیین یک رهبر، بسته به موقعیت تغییر می کنند.رفتار رهبران نیز، برای تعیین سبک های رهبری (41) بررسی قرار شده است. کورت لوین (42) در دهه 1930 سه سبک رهبری را شناسایی کرد. رهبر مستبد (43) یک دیکتاتور است که خواسته های خود را بر اعضای گروه تحمیل می کند و شدیداً آن ها را زیر نظر دارد. رهبر دموکرات (44)، جزئی از گروه باقی می ماند و در مورد اهداف گروه با اعضاء مشورت می کند. رهبر بی مسؤولیت (45) گروه را به حال خود وامی گذارد. تحقیقات لوین نشان می دهند که رهبری دموکراتیک، مؤثرترین نوع رهبری است؛ به این معنا که چنین گروه هایی، در مجموع بسیار کارآمد بوده و از روحیه بهتری برخوردارند. گروه های استبدادی در صورتی که رهبر، اعضای را به وقت زیر نظر داشته باشد، کارآمدترند؛ و ویژگی گروه هایی که دارای رهبر بی مسئولیت هستند، فعالیت ناچیز و روحیه پایین است.
پی نوشت ها :
1. social influence.
2. conformity.
3. obedience.
4. crowd behavior.
5. Group desision making.
6. Leadership.
7. Social facilitation.
8. competition.
9. audience effects.
10. evaluation apprehension.
11. Robert Zajonc.
12. arousal.
13. distraction.
14. Yerkes - Dodson Law.
15. dominant response: در کردار شناسی، تمایل به اعمال کنترل بر رفتار اعضای دیگر یک گروه هم نوع به حساب می آید (نصرت الله پورافکاری، 1380).
16. majority influence.
17. Mozafer Sherif.
18. group norm.
19. autokinetic phenomenon.
20. Solomon Asch.
21. normative influence.
22. informational influence.
23. Stanley Milgram.
24. general population.
25. Psychological distance.
26. dehumanizing.
27. autonomouse state.
28. agentic state.
29. deindividuation.
30. anonymity.
در روان شناسی، یعنی این اصطلاح مشابه کاربرد استاندارد آن است؛ هر حالتی که هویت شخص در آن پنهان بماند. علاقه به این مفهوم در علوم اجتماعی به این دلیل است که معلوم شده است در چنین حالتی، مردم رفتاری غیراخلاقی، بی مهابا، و غیره مسؤولانه نشان می دهند (پورافکاری، 1380).
31. James Stoner.
32. conservative.
33. risky shift.
تغییر مخاطره آمیز زمانی مشاهده می شود که گروه، اقدامی پرخطر و ریشه ای تر از گزینه افراد به طور منفرد به عمل می آورد.
34. diffusion of responsibility.
35. group polarization.
36. social comparison theoyry.
37. Irving Janis.
38. group think.
39. great man.
40. transactional view.
41. leadership styles.
42. Kurt Lewin.
43. authoritarian leader.
44. democratic leader.
45. laissez faire leader.
کریستنسن، یان و هاگ واگنر و سباستین هالیدی؛ (1385)، روان شناسی عمومی، گروه مترجمان، قم، مرکز انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (رحمه الله)، چاپ اول.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}