نویسنده: محسن مهاجر نیا




 

فارابی احتمالاً در عصر خلافت معتضد ( 279-289 ق) وارد بغداد شده است و با توجه به وفات وی در سال 339 حیات علمی، فرهنگی و سیاسیِ او هم زمان با خلافت هشت تن از خلفای عباسی بوده است. (1) بنابراین، به جهت اختصار، تنها اوضاع سیاسیِ همین مقطع تاریخی را، یعنی از آغاز نیمه ی دوم قرن سوم تا پایان نیمه ی اول قرن چهارم، بررسی خواهیم کرد، مگر آن که برای ریشه یابیِ تاریخیِ برخی از مباحث، ضرورتاً از این زمان فراتر برویم.
عده ای از مورخان، عصر عباسی را به دو یا سه دوره، دوره ی طلایی، دوره ی تمدن و دوره ی انحطاط تقسیم می کنند. (2) و نوعی اتفاق نظر وجود دارد مبنی بر این که دوران انحطاط، از زمان المعتصم (218-227) و فرزندش، الواثق بالله شروع شد و تا آخر دوره ی خلافت عباسی ادامه یافت؛ اما در آغاز خلافت معتضد بالله (279-289) اوضاع سیاسی بسیار آشفته بود که یکی از عوامل آن را می توان همان عملکرد بد پیشینیان دانست. در زمان معتصم، او برای مقابله با نفوذ روز افزون سربازان ایرانی، غلامان و مزدوران ترک را به عنوان گارد محافظ خلافت، به کار گمارد که گفته شده شمار آنان به چهار هزار نفر می رسید. سرانجام، رفتار خشن آنها با مردم بغداد غیر قابل تحمل شد و دارالخلافه، ناچار گردید بر ضد آنان مسلح شود. بنا به نقل سیوطی، در تاریخ الخلفاء، خلیفه در سال 220 دستور بنای سامرا را صادر کرد و بدان جا منتقل شد تا اگر از لشکریان خلافی سر زند، او را مقامی حصین باشد.
هندوشاه نخجوانی، مورخ قرن هفتم هجری در تاریخ خویش آورده است که « روزی معتصم نشسته بود و پیری بغدادی پیش آمد و گفت: یا ابا اسحاق!. لشکریان خواستند او را تبیه کنند؛ اما معتصم مانع این کار شد و گفت: ای شیخ! چه کار داری؟ پیر گفت: خدا تو را جزای نیکو ندهد. مدتی با ما همسایگی کردی و عاقبت، ما را از ترکان تو رنج رسیده و می رسد، خانه های ما از دست فرو گرفته اند و کودکان ما را یتیم کرده و زنان را بیوه گردانیده. واللهِ العظیم که ما با تو به تیر سحرگاهی حرب می کنیم. معتصم در خانه رفت و تا یک هفته از خانه بیرون نیامد و چون یک هفته بگذشت، بیرون آمد و تا سرّ من رأی (سامرا) برفت. آنجا شهری بنا نهاد و این حال، در سنه ی دویست و بیست و یک قمری بود.» (3)
مرکز خلافت در سامرا بود تا آن که معتضد در سال 729 هجری به خلافت رسید و بغداد را به پایتختی برگزید. او اگر چه ظاهر را دگرگون کرد، اما نتوانست قدرت را از دست لشکریان خارج کند. بنابراین، خلیفه از اقتدار کافی برخوردار نبود، بلکه بیش تر، آلت دست سپاهیان و غلامان ترک نژاد بود و چون بحران اقتصادی و فقر و قحطی وجود داشت، خلیفه نتوانست مقرریِ سپاه را به طور منظم پرداخت کند و بر آنها مسلط شود. از این رو نارضایتیِ لشکریان به صورت تمرد و نافرمانی خودنمایی می کرد. از سوی دیگر، عملکرد خود خلفا موجب شده بود که دستگاه خلافت، به تدریج از درون پوسیده شود و آشفتگیِ سیاسی، تجزیه ی جغرافیایی، کشمکش های فرقه ای، مشکلات اقتصادی و عوامل خارجی، پایه های قدرت را متزلزل سازند.
ویل دورانت چهار عامل ضعف حکومت عباسی در این دوره را چنین بر می شمرد: فساد دربار، اختلافات مذهبی، کشمکش های سیاسی و بحران اقتصادی. او می نویسد: پیش از آن که حکومت به دست نیروهای خارجی سرنگون شود، عوامل خارجی کار آن را به تباهی کشانیده بودند. قدرت خلفا به دلیل افراد در شرابخواری، شهوترانی، عیاشی و بیکاری، سستی گرفته بود. برخی خلفای ضعیف النفس بر تخت نشستند که از مشکلات حکومت به لذت های سستی زای حرم پناه می بردند... و خصایل جنگی شان را از بین برد. مسلماً زبونی و آشفتگی، نمی توانست دست نیرومندی را که برای متحد کردن این مخلوط پراکنده ولایات و قبایل لازم بود، پدید آورد. از اختلافات نژادی و اقلیمی، شورش ها پدید آمد، به طوری که عرب، ایرانی، شامی، بربر، مسیحی، یهودی و ترک، فقط در کار تحقیر همدیگر متفق بودند. بدتر از همه، در دین اسلام، که سابقاً مایه ی وحدت و اتفاق نظر بود، تفره افتاد، فرقه ها زاد، اختلافات سیاسی و جغرافیایی را سخت کرد، قحطی و فقر عمومی، از یک طرف، و زورگویی مأموران مالیاتی، از طرف دیگر، زندگیِ اقتصادی را دچار بحران کرده بود....ضعف پایتخت از لحاظ فعالیت سیاسی و نیروی جنگی، ولایت های دولت را به تفرقه داد و حکام محلی، در منطقه ی خویش حکومت مستقل داشتند و پایتخت خلافت، بر آن ها تسلطی ناچیز و ظاهری داشت. آن ها در فکر دائمی کردن و بلکه موروثی نمودن منصب خود بودند. (4)
بدین سان گستردگی ِ جغرافیاییِ جهان اسلام، در قرن نهم هجری، که تحت لوای اسلام متحد شده بود و به تعبیر دولا ندلن، یکی از پدیده های شگفت تاریخ را به وجود آورده بود. (5)، به تدریج رو به تجزیه و فرو پاشی نهاد و خلفا که مردمی بی اعتماد و سختگیر بودند، سادگیِ پیشینیان را به کلی از یاد بردند و مانند پادشاهان قدیم مشرق، با شکوه و تجمل بسیار زندگی می کردند. در بغداد، علاوه بر در باریان، زمینداران بزرگ، که صاحب رعایا و بردگان فراوان بودند و هر یک، نیروی جنگیِ خاصی برای خود داشتند، جان گرفتند. در نواحیِ جداگانه ی قلمرو خلافت، امیر نشین های خود مختار بسیاری تأسیس گردید و خاندان های امیران محلی به وجود آمدند؛ از جمله، خاندان سامانیان در آسیای میانه به حکومت رسید که بخارا، پایتخت آنان، از لحاظ شکوه و جلال با بغداد رقابت می کرد.
خلافت بغداد، رفته رفته به یک رشته نواحی، که تحت اقتدار شاهزادگان یا امیران قرار داشت، تجزیه شد. منازعات داخلی، کشور را به ویرانی کشاند و اقتصاد مملکت را از هم گسیخت و شورش های قرون نهم به بعد و هجوم ترک ها رونق خلافت بغداد را متوقف ساخت. (6) خلفای عباسی، کم و بیش به وضعیت آشفته و بحرانی مملکت پی بردند و به فکر چاره بر آمدند. وقتی الراضی بالله (322-329) روی کار آمد و متوجه وضعیت بحرانیِ دولت و نیز خزانه ی خالی و تمرد سپاهیان و انتقاد شهروندان شد، تصمیم گرفت به اوضاع سر و سامانی بدهد. بر این اساس، نهاد جدیدی به نام « امیرالامرا» را تأسیس کرد تا برخی از مسئولیت های سیاسی نظامی و مالی را بر عهده گیرد و از بار سنگین آن بر دوش خلیفه بکاهد. تعبیر بروکلمان این است که « التمس الخلیفة ظهیراً جدیداً یستند الیه» (7) و ابن اثیر در کامل می نویسد: « لمّا رأی الراضی وقوف الحال عنده الجأته الضرورة الی ان راسل ابابکر محمد بن رائق».(8)
سرانجام الراضی تحت فشار شرایط سیاسی، محمد بن رائق را به این منصب گماشت و مسئولیت سپاه و اداره ی امور مالی و خراج و نفقات و امور سیاسی و دیوانی مربوط به همه ی مناطق را به او سپرد. جالب است که امیر الامرا به محض تحکیم پایه ی قدرتش، به این ها قانع نشد و خواهان مشارکت در امور اختصاصیِ مربوط به خلیفه شد و خلیفه نیز با آن موافقت کرد. از آن پس، بر سر منبرها، در کنار اسم خلیفه، به اسم امیرالامرا نیز خطبه می خواندند و امیر الامراء های بعدی مثل « بجکم» و « ناصر الدوله» به این هم اکتفا نکرده و خواستار ضرب سکه به نام خود نیز شدند.
خلیفه، تنها یک عنوان ظاهری بود و وزرای انتصابی او نیز صرفاً وزیر شخصیِ خلیفه بودند. ابن طقطقی می گوید: « ابن رائق همه ی امور کشور را زیر نظر گرفت و لم یبق للوزیر سوی الاسم.»(9) در عصر اقتدار آل بویه، تنها امتیاز خلیفه نسبت به امیر الامرا، یعنی عزل و نصب، نیز از او گرفته شد و کار بدان جا رسید که المطیع لله به بختیار، فرزند معزالدولة با زبان عجز گفت: « انا لیس لی غیر الخطیف فان احببتم اعتزلت»؛ (10) برای من جز ذکر نامم در خطبه، چیزی باقی نمانده، اگر می خواهید کنار می روم. ذهبی می گوید: « مطیع و فرزندش در چنگال قدرتمند آل بویه، بسیار ضعیف بودند و از آن به بعد، امر خلفا همواره در این وضعیت بود.»(11)
بنابراین، چاره ای که خلیفه ی بیستم، الراضی بالله اندیشید، کارگر نشد و « ما قصد لم یقع و ما وقع لم یقصد»؛ عاقبت سر کنگبین صفرا فزود! و نهاد امیرالامرایی به حذف خلیفه و وزرایش منجر شد. عارف الدوری در تحقیق جامع خود در باره ی نهاد امیر الامرا در بغداد، با بررسیِ وضعیت همه ی امیرالامراها و تأثیر آن ها بر نظام سیاسی، اداری، قضایی، نظامی، اجتماعی و اقتصادیِ بغداد، دلایل و شرایط روی کار آمدن و سقوط آن ها را بررسی کرده است. او در مورد عواملی که منجر به تأسیس اصل نهاد در زمان الراضی بالله شد، دوازده علت را بر می شمارد:

1. ضعف دولت عباسی در دوره های قبلی.
2. استقلال بیش تر ولایات.
3. قدرت قرامطه.
4. کشمکش های دینی و مذهبی.
5. بحران اقتصادی.
6. دخالت سپاهیان در امور خلافت.
7. درگیری بر سر نهاد خلافت.
8. درگیری رجال سیاسی بر سر کسب قدرت در دستگاه عباسی.
9. ضعف خلیفه ی بیستم، الراضی بالله و فرو رفتن او در لذایذ و شهوات.
10. ضعف وزارت در عصر الراضی بالله.
11. حمله ی وزیر ابن مقله به ناصرالدوله حمدانی در موصل.
12. آگاهی ابن رائق ( اولین امیر الامرا) پیش از تأسیس این نهاد، از آن، و معامله برای دست یابی به این منصب. (12)

جرجی زیدان با اشاره به ایجاد نهاد امیرالامرا در قرن چهارم هجری می نویسد: « امیر الامراء در واقع پادشاه و یا مثل پادشاه بود و پس از ابن رائق، سلاطین آل بویه در زمان اقتدار خود، شخصی را به نام رئیس الرؤسا خوانده، او را نایب خلیفه می گفتند و عنوان امیرالامرا را خودشان به هر کدام از اعضای خانواده که شایسته می دیدند، اعطا می کردند.» (13)
سپس او نتیجه می گیرد که یکی از موجبات سقوط خلفای عباسی همین بود که خلیفه، همه ی کارها را به امیرالامرا و وزرا واگذار کرد و خود کنار رفت و به تدریج از اداره ی امور مملکت عاجز ماند.
در شرایطی که قدرت مرکزی کاملاً رو به اضمحلال و فرو پاشی می رفت، حکومت های محلی احساس قدرت می کردند و هر کدام خواهان سهم بیش تری از قدرت خلافت بودند، نافرمانی ها از حکومت مرکزی کاملاً آشکار بود، اطاعت آن ها تنها در ذکر نام خلیفه، در خطبه ی جمعه و ضرب نام او بر روی سکه ها بود و برای خلیفه، هر چند گاهی هدیه ای ارسال می کردند. آنان امارت و سلطنت را در خاندان خویش موروثی کردند و این نیروی گریز از مرکز، با تمایلات ناسیونالیستی و علایق اشرافیت و استقلال محلی توانست سلسله های مشهوری را در کنار نهاد خلافت، در تاریخ اسلام به ثبت برساند.
مدت ها قبل از مقطع مورد بررسیِ ما ( نیمه ی دوم قرن سوم تا پایان نیمه ی اول قرن چهارم) بود که اسپانیا، افریقا و قسمت های مهمی از مصر، اعلام استقلال کرده، از اطاعت خلفا بیرون رفته بودند و تحت سلطه ی امویان قرطبه (138-422) امرای حمودی، دانیه، بنی عامر و بنی نضر، در غرناطه و هم چنین ادریسیان (172-375) در مراکش، بنی الاغلب (184-296) در تونس، بنی حماد در الجزایر، و مرابطین و موحدین در اسپانیا و آفریقا و بنی طولون (254-292)، فاطمیون (297-567)، ایوبیان و اخشیدیان در مصر و شام رو در روی خلفای عباسی ایستاده بودند. در درون قدرت هم سلسله های بسیاری خواستار محدود کردن قدرت خلیفه بودند. دیلمیان آل بویه (320-447) برق آسا به بغداد یورش آوردند و خلیفه را دستگیر و خانه نشین کردند تا آنجا که به تعبیر ابن ندیم، جز اسمی از او باقی نمانده بود. سامانیان (261- 389)، طاهریان (205-259)، علویان (250-316) و ایلکیان (320-560) همه در حوزه ی شرقیِ دستگاه خلافت، مستقل از دولت مرکزی عمل می کردند و در درون ممالک غربی، در غرب حمدانیان (317-394) در حلب، شام و موصل، و بنی زیاد ( 304-409) در زبید و جزیرة العرب، و بنی یعفور (247-345) و سلسله ی امامان زیدیه آل رسّی در یمن، و قرمطیان (227-367) در عراق، بحرین و خوزستان حکومت می کردند. ابن اثیر درباره ی اوضاع سیاسی و تجزیه ی مملکت اسلامی، در ورای دارالخلافه، در سال 324 هجری قمری می نویسد:
« اما بقیه ی اطراف، بصره در دست ابن رائق، و خوزستان در دست بریدی، و فارس در دست عماد الدوله بن بویه، و کرمان در دست ابوعلی محمد بن الیاس، و ری و اصفهان و جبل در دست رکن الدوله، فرزند بویه و وشمگیر، برادر مرداویج، که برای تسلط کامل بر آن جا بین آن دو نزاع بود، و موصل و دیار بکر و مُضَر و ربیعه در دست بنی حمدان، و مصر و شام در دست محمد بن طغج، و مغرب و افریقا در دست ابوالقاسم القائم بامرالله ، فرزند مهدی علوی (دوم) ملقب به امیرالمؤمنین، و اندلس در دست عبدالرحمن، فرزند محمد، ملقب به ناصر اموی، و خراسان و ماوراء النهر در دست نصر بن احمد سامانی، و طبرستان و جرجان در دست دیلم، و بحرین و یمامه در دست ابوطاهر قرمطی بود.»(14) بنابراین در این شرایط سیاسیِ بحرانی، خلفای دیگر به فکر سامان دهی اوضاع کشور نبودند، بلکه همه ی اهتمامشان این بود که جایگاه خود را حفظ کنند. بدین رو، در این راه، به بذل و بخشش القاب و مناصب می پرداختند. المتقی بالله (329-333) وقتی مورد حمله ی توزون قرار گرفت و دارالخلافه به خطر افتاد، به موصل می گریزد و در پناه حمدانیان با اعطای دو لقب « ناصر الدوله» و «سیف الدوله» به قدرت باز می گردد (15)؛ اما توزون با خدعه، او را محاصره و چشمانش را میل می کشد. المستکفی بالله تازه بر تخت می نشیند ( سال 333) که بغداد مورد هجوم احمد بن بویه قرار می گیرد. خلیفه به جای تدبیر برای حفظ نظام، به فکر خود می افتد و با هدیه به استقبال امیر شورشی می رود و لقب « معزالدوله» را به او اعطا می کند. او نیز مزد خلیفه را با کور کردنش به او پس می دهد.
آورده اند که معزالدوله بعد از تصرف دارالخلافه، روزی بدان جا رفت و بر کرسی نشست و دو کس از اکابر دیلم در معیت او پیش مستکفی آمدند و دست دراز کردند. خلیفه پنداشت که می خواهند دستش را ببوسند. او نیز دست سوی ایشان دراز کرد. دستش بگرفتند و از تختش فرو کشیدند و دستارش در گردن انداختند و کشان کشان می بردند. و معزالدوله برخاست و طبل و نای بزدند و مردم به هم در آمدند و دیلمیان در حرم خلیفه ریختند و سرای ها را غارت کردند. و مستکفی را به خانه ی معزالدوله بند بر نهاده، میل کشیدند و در سرای او در بند می بود تا وفات یافت.(16)
مسعودی، صاحب « مروج الذهب»، که در این دوران در مصر و شام و بغداد در سفر است و تاریخ خویش را ثبت می کند، خود شاهد تحولات سیاسی و درگیری های داخلیِ عصر المتقی بالله و المستکفی بالله است. لذا می نویسد.
« در حمله ی توزون به بغداد، المتقی به موصل گریخت. و به حمدانیان پناه برد.
توزون با خدعه او را به بغداد فرا خواند و چشمان او را میل کشید. و چون خبر به قاهر بالله (320-322) که قبلاً میل کشیده شده بود، رسید، گفت: اکنون دو تا شدیم و محتاج سومی هستیم و این تعریضی به المستکفی بالله بود.»(17)
و جالب است که مسعودی خبر میل کشیده شدن مستکفی را هم در زمان خویش گزارش می کند. (18)
سیوطی نیز اجتماع سه امیرالمؤمنین کور را چنین گزارش می کند:
« ولما بلغ القاهرانه - (المتقی) سمل قال صرنا اثنین نحتاج الی ثالث فکان کذلک سمل المستکفی.»(19)
و ابن دقماق می نویسد:
« و اجتمع فی بغداد ثلاثة خلفاء عمیان بالحیاة فلاحول ولا قوه الا بالله»(20) در بغداد سه خلیفه ی کور در یک زمان وجود داشت.»(21)
جالب است که تقریبا در همه ی کتابهای تاریخی، وارد شده است که هم زمان با این که سه امیرالمؤمنین کور در بغداد وجود دارد، سه امیرالمؤمنین هم در مملکت اسلامی حکومت می کنند. سیوطی می نویسد:
« فصار المسعون بامیرالمؤمنین فی الدنیا ثلاثة: العباسی ببغداد و هذا ( عبدالرحمن سوم) بالاندلس و المهدی بالقیروان»؛(22) یعنی امیرالمؤمنین ها در دنیا سه نفر بودند: امیرالمؤمنین عباسی در بغداد، امیرالمؤمنین اموی در اندلس و امیرالمؤمنین مهدی در قیروان.

تأثیر اختلافات مذهبی در اوضاع سیاسی

یکی از مسائلی که در فصل اوضاع فرهنگی به آن اشاره کرده ایم، وجود فرقه های مذهبی و اختلاف ها و نزاع های ناشی از مذهب است که تأثیر بسیاری در اوضاع سیاسی و تحولات سیاسی، که پیش از این ذکر شد، داشته اند. پیش از هر چیز، روی کار آمدن عباسیان و انقراض امویان با انگیزه های مذهبی صورت گرفت و در آغاز، حمایت علویان از آن ها سبب شد که مقبولیت عامه و افکار عمومی همه ی مسلمانان را جلب کنند؛ اما آنها به زودی با تثبیت و تحکیم پایه های اقتدار خود، بد رفتاری با شیعیان و امامان شیعه را آغاز کردند. تضییقات آن ها سبب شد که در طول دوران خلافت چند خلیفه ی اول عباسی، شاهد جنبش های شیعی باشیم. بیش تر مورخانی که متعرض مسائل مهم دوره ی مورد بررسیِ ما شده اند ( نیمه ی دوم قرن سوم و نیمه ی اول قرن چهارم) در نقش عنصر مذهبی، در جنبش های فاطمی، حمدانی، بویهی، قرمطی و... تردید نکرده اند. در تأسیس خلافت فاطمی در غرب عباسیان، عنصر مذهبی نقش اول را داشت. فشارهای شدید علیه شیعیان، آنان را وادار ساخت که به دور از مرکز خلافت، مبارزه را پیگیری کنند.
ادریس بن عبدالله بن حسن مثنی ترجیح داد به مصر برود و دعوت خود را در آن جا آشکار سازد. او در مصر توانست افکار عمومی را علیه عباسیان برانگیزد. سپس به مراکش رفت و در آن جا نیز از او استقبال شد. در سال 172 با او بیعت کردند و او حکومت « ادریسیان» را پایه گذاری کرد که تا سال 1375 ادامه یافت و خاری در چشم عباسیان بود. آن ها برای از بین بردن فاطمیان تلاش فراوان کردند. در سال 254 احمد بن طولون ترک سنی مذهب متعصب را والیِ مصر کردند و او به کشتار شیعیان آن جا پرداخت؛ اما دو سال بعد، به سبب ضعف عباسیان، شیعیان مصر کم کم جان گرفتند و سردار فاطمی « جوهر صقلی» مصر را تصرف کرد و خلافت فاطمی بدان جا منتقل شد. بنابر نقل ابن ندیم فاطمیان علاوه بر مصر و مراکش و تونس، حتی در شام و یمن نیز به نام خلیفه فاطمی خطبه خواندند و داعیان فاطمی در هر ناحیه و منطقه ای فعالیت می کردند.(23)
هم چنین در مورد آل بویه، هیچ یک از مورخان اسلامی، در انگیزه ی شیعیِ آن ها علیه خلافت سنی مذهب عباسی تردید نکرده است. توین بی، سه جنبش ایرانیان علیه دستگاه خلافت عربی، را چنین بر می شمارد:
جنبش اول: علیه امویان، که به روی کار آمدن عباسیان انجامید.
جنبش دوم: علیه امین عباسی، که به روی کار آمدن مأمون طرفدار ایرانیان انجامید.
جنبش سوم: علیه اصل خلافت عباسی، که به تحقیر آن منجر شد. وی معتقد است که آل بویه نخستین سلسله ای بود که ایالات متروپولیس خلافت را عراق اشغال کرد و سلطه ی مستقیم بر خلافت پیدا نمود. آن ها علاوه بر این که ایرانی بودند، شیعه هم بودند و ورود آن ها به بغداد در سال 945 به دلیل مذهبی بود نه تکمیل انقلاب سال های 747-750 ( روی کار آمدن عباسیان)، بلکه برگشت از آن بود. شیعیان در مبارزه برای انقلاب، در صدد بودند که علویان را به جای بنی امیه بنشانند. وقتی که عباسیان به جای امویان نشستند، آن ها نومید شدند و اکنون پس از گذشت دو قرن، امید طولانیِ آن ها به شکوفه نشسته و تحقق پیدا کرده بود. (24) در واقع، خلافت عباسی تاریک ترین دوره ی تحقیر و انحطاط را در این مقطع داشت.
این دقماق با اشاره به عامل مذهبیِ شیعی، در پیروزیِ معزالدوله ی دیلمی بر مستکفی بالله، بیست و دومین خلیفه ی عباسی، می نویسد: « و کان سبب ذلک ان معزالدولة کان رافضیاً و کان المستکفی سنّیاً یحط عی الروافض فقبض معزالدولة علیه بسبب ذلک»(25)؛ یعنی معزالدوله شیعه بود ( سنّیان متعصب، شیعیان را رافضی می گویند) و مستکفی سنی مذهب بود و نزاع بین امرای شیعی مذهب، و خلفای سنی مذهب سبب اقتدار خاندان شیعی در مرکز خلافت شد. و این، سبب به صحنه آمدن دیگر شیعیان گردید؛ اما در عین حال، تضییقات عباسیان علیه آن ها هنوز وجود داشت. ابوبکر خوارزمی ( متوفای 383) نویسنده ی عصر آل بویه، در رسائل خویش آورده است:
« دهریان وسوفسطائیان از شرّ عباسیان در امانند؛ لیکن آن ها هر که را شیعه بدانند، به قتل می رسانند. هر کس نام پسرش را علی بگذارد، خونش را می ریزند. شاعر شیعی، چون در مناقب وصی و معجزات نبی شعر بگوید، زبانش را می برند و دیوانش را پاره می کنند. هارون، پسر خیزران ( منظور واثق خلیفه است) و جعفر متوکل، هر کس را به آل ابی طالب دشنام می گفت، عطا و بخشش می دادند. من چه بگویم درباره ی قومی که تربت و قبر امام حسین (ع) را شخم زدند و در محل آن زراعت کردند و زایران قبرش را به شهرها تبعید نمودند.»(26)
اگر چه نزاع های مذهبی از آغاز دوره ی عباسیان مطرح بود و بر سر موضوعاتی، مثل اعتقاد به خلق قرآن، عرش خداوند، قضا و قدر و تشبیه و تجسیم، همواره کشمکش بود و خون های بسیار ریخته شد و در زمان مأمون، چون خلیفه به خلق قرآن معتقد شد، به والیِ بغداد دستور داد که اطمینان حاصل کند که از علما کسی خلاف آن معتقد نباشد و آن ها را جمع کند و در مورد حدوث و یا قدم قرآن سؤال کند و چون علما جمع شدند، برخی از ترس جانشان تقیه کردند. وقتی خبر به مأمون رسید، همه ی علما را احضار کرد و آن ها وقتی نزد مأمون رسیدند، او در گذشت.
سیوطی، که خود از علمای اهل تسنن است، می نویسد: با مرگ مأمون، خداوند به علما رحم کرد و لطف او شامل حالشان گردید و در کارشان گشایش داد ( لطّف الله بهم و فرّج عنهم). (27) همو نقل می کند که در زمان متقدر بالله، در سال 317 بر سر تفسیر آیه ی 82 سوره اسراء، آشوب و بلوایی توسط حنبلیان در بغداد به پا شد که جماعت بسیاری بر سر آن جا باختند؛ (28) اما در اواخر نیمه ی اول قرن چهارم، بر اثر ضعف دستگاه خلافت و جنگ داخلی و قدرت گرفتن رهبران فرقه های مذهبی، نوعی فضای باز سیاسی به وجود آمده بود و جامعه از نظر فکری و سیاسی، از تعدد و تکثر فرقه ای و مذهبی برخوردار بود.
البته آزادیِ فرقه های سنی مذهب، کم و بیش، از قبل وجود داشت و در این زمان، حضور شیعیان در صحنه ی سیاسی، جلوه ی تازه ای به این اوضاع بخشیده بود. الدوری می نویسد: « و فی عهد ناصر الدوله (330-331) اصبح امر الرفض علنیاً فی بغداد و قد یکون المشجع الی اعلان هذا الرفض هو تسامح امیر الامراء، ناصر الدولة الشیعی الاثنی عشری المذهب فی هذا الامر او علی الاقل الاطمینان من قام بهذا العمل من العقوبة»؛ (29) یعنی در دوران امیرالامراییِ ناصر الدوله ی حمدانی، حضور رافضیه ( شیعه) در بغداد علنی شد و دلیل تشجیع شیعیان به علنی کردن مسائلشان، تسامح امیر الامرا، ناصر الدوله بود که خود شیعه ی دوازده امامی بود یا دست کم این که شیعیان مطمئن بودند که دراین دوران، عقوبتی در کار نخواهد بود:
اما طولی نکشید که بر اثر تعصبات مذهبی و ورود عوام الناس به صحنه ی منازعات، این آزادی به انحراف کشیده شد. در طی آن فضای باز، شیعیان که تا آن روز در فشار بودند، در چهره ی خاندان های مشهوری مثل خاندان کرخی، آل فرات، آل نوبخت و به ویژه شخصیت های مذهبی، نظیر حسین بن روح نوبختی، نایب امام زمان ( عج) به صحنه آمدند و وزاری لایقی را، چون ابوالحسن علی بن محمد بن فرات، ابوالفضل جعفر به فرات و ابو جعفر محمد بن القاسم الکرخی، (30) در دستگاه عباسی نفوذ دادند و حضور سیاسیِ خود را در صحنه های مختلف، نظیر تجمع دائمی در مسجد براثا، در محله ی شیعه نشین کرخ بغداد از سال 329 تا 450 حفظ کردند. در غائلة بر بهاری ( سال 323) رهبر حنبلیان که علیه عقاید شیعی، نظیر زیارت قبور و عزاداری بر امام حسین (ع) فتوا به قتل شیعیان داده بود و در مسجدی که شیعیان آن را مسجد ضرار می نامیدند، اجتماع می کردند، فعالیت جدیِ شیعیان سبب شد که خلیفه ی سنی مذهب الراضی، بربهاری ( ابو محمد حسن بن علی بربهاری) و طرفدارانش را تهدید به قتل کند. (31)

وضعیت بین المللی خلافت عباسی

بحران داخلی، که بر اثر عوامل مختلف به وجود آمده بود، موجب ضعف دولت عباسی شده بود و تواناییِ حفظ مرزهای کشور را - که به گفته ی مقدسی از شرق تا کاشغر و از غرب تا سوس امتداد داشت و بیش از ده ما راه بود تا مسافت آن طی شود - از آنان گرفته بود. به تعبیر فیلیپ . ک. حتی حیثیت بین المللیِ خلیفه هم از بین رفته بود. (32) در این زمان، امپراتوریِ بیزانس از ضعف عباسیان اطلاع یافت و به بلاد اسلامی هجوم آورد. در دوران المقتدر در سال 313، پادشاه روم به سرحدات اسلامی حمله کرد و از مرزنشینان مسلمان درخواست خراج کرد و به آن ها دستور داد که اگر از روی میل و رغبت خراج را ادا نکنند، با زور از آن ها خواهد گرفت.
ابن مسکویه آورده است که پادشاه روم نوشت: « ان فعلتم ذلک طائعین و الا قصد تکم فقد صح عندی ضعفکم؛ (33) یعنی اگر از روی رغبت خراج ندهید، با قدرت می ستانم؛ زیرا من از ضعف داخلیِ شما اطلاع یافته ام».
همونقل می کند که در سال 314 رومی ها داخل منطقه ی ملطیه، که متعلق به مسلمانان بود، شدند و بیش ترین تخریب و اسارت را بر مسلمانان تحمیل کردند و شانزده روز، ملطیه را در تصرف داشتند و اهالی آن جا فریاد کنان به بغداد آمدند و کمک خواستند.(34)
در سال 326 رومانوس، امپراتور روم به خلیفه الراضی پیام دوستی ارسال می کند و خواهان صلح و فدیه می شود (35) و راضی بالله موافقت می کند. در همین سال، سیف الدوله حمدانی، فرمانده سپاهیان اسلام وارد جنگ با روم می شود و با پیروزی بر آن ها هفتاد فرمانده ی آن ها را اسیر می کند و مقر « دُمُستُق» را تصرف و تا « قلوینه» در روم پیش می رود؛ اما درگیریِ حمدانیان، سیف الدوله را از میدان جنگ با روم به میدان جنگ داخلی، در حوادث عراق و نزاع امیرالامرا با ناصرالدوله می کشاند و جبهه از سپاهیان خالی می شود رومی ها در سال 330 قمری، در حمله ای تا نزدیک حلب پیش می روند و همه جا را تخریب و غارت می کنند، شهرها را به آتش می کشند و بیش از ده هزار اسیر از مسلمانان می گیرند. ابن اثیر می نویسد: رومیان حدود پانزده هزار اسیر گرفتند ( وصل الروم الی قرب حلب و نحبوا و خربوا البلاد و سبوا نحو خمسة عشر الف انسان.) (36)
در سال 331 آن ها به « ارزن» و نزدیک « نصییبن» رسیدند. پس از این پیروزیِ بزرگ، در صدد امتیاز گرفتن از خلیفه ی مسلمانان بر آمدند. پادشاه روم، برای المتقی پیغام فرستاد که دستمال مسیح را که با آن، صورتش را مسح کرده و نقش رویش بر آن مانده و در « دیر رها» است، به رومیان بدهد و در مقابل او اسیران مسلمان را آزاد کند که المتقی با آن موافقت نمود. (37) در سال 332 لشکریان روم نصیبین را غارت کردند و از ناصرالدوله خواسته شد که به جنگ با رومی ها برود؛ اما او سپاهیانش را برای نجات خلیفه المتقی به فرماندهیِ پسر عمویش به بغداد فرستاده بود و رومی ها از فرصت استفاده کردند و به شهر « رأس العین» حمله بردند این شهر سه روز در تصرف آن ها بود و سه هزار اسیر از مردم آن دیار گرفتند. (38) سیف الدوله در این ایام، درگیر جنگ داخلی با اخشیدیان بر سر تصرف حلب بود. او پس از تصرف حلب، در سال 333، سپاهیان خود را به سمت روم اعزام کرد. (39)
و اما رابطه ی عباسیان با روس ها نیز خصمانه بود. روس ها هم از ضعف دولت عباسی، که گرفتار بحران داخلی بود، استفاده کردند و از مشرق به مناطق اسلامی حمله بردند. در حالی که عباسیان مشغول نزاع بودند و المتقی بر اثر جنگ داخلی به موصل گریخته و به حمدانیان پناه برده بود، روس ها در شمال دریای خزر به آذربایجان حمله بردند و شهر « برذعه» را تصرف کردند و به قتل و غارت پرداختند، عده ای از مسلمانان را به اسارت گرفتند و امیر آذربایجان، « صاحب المرزبان بن محمد بن مسافر» را مغلوب ساختند.
آورده اند که روس ها در شهر برذعه فریاد می زدند که ما با دین شما کاری نداریم. ما در پی ملک هستیم. با شما به نیکی رفتار می کنیم و از شما به نکویی اطاعت می طلبیم. (40) و چون اهالیِ آذربایجان به مقابله با آن ها برخاستند، پس از قتل و غارت توسط روس ها، بیش از ده هزار مسلمان را اسیر کردند؛ اما مسلمانان علی رغم آن، حاضر به مصالحه نشدند و به جهاد با کفار روسی برخاستند. آن ها نیز اسرای مسلمان را به قتل رساندند. مرزبان، امیر آذربایجان با لشکر سی هزار نفری، آماده جنگ با روس ها شد و تا سال 330 با آن ها جنگید. در این هنگام، ناصرالدوله امیر الامرایی را به دست گرفت و پسر عموی خویش، حسین بن سعید بن حمدان را به جای مرزبان، به امارت آذربایجان منصوب کرد. این در حالی بود که مرزبان درگیر جنگ با روس ها بود.
وقتی حسین بن سعید به آذربایجان رسید، بین آن دو نزاع در گرفت و بسیاری از اعراب، همراه حسین بن سعید گریختند. در این هنگام، ناصرالدوله به دلیل جنگ در شام و موصل، امیرالامرایی را رها کرده بود و بدان جا به کمک برادرش، سیف الدوله رفته بود و توزون امیرالامرا شده بود. پس از دو سال (331-332) توزون وفات یافت و ناصرالدوله به حسین بن سعید نامه نوشت که توزون مرده است و سپاهیانش به او پیوسته اند و او می خواهد دوباره به بغداد بر گردد. از این رو، دستور داد که حسین بن سعید از آذربایجان برگردد و این، در حالی بود که ناصرالدوله از درگیریِ بین حسین بن سعید و مرزبان اطلاع نداشت.(41)
و اما روابط عباسیان با ارمنستان نیز به همین گونه، خصمانه بود. در سال 326 بین سپاهیان دو طرف، جنگ در گرفت و در سال 328 سیف الدوله ی حمدانی با ارمنی ها جنگید و بر آن ها پیروز شد و سرانجام، بین آن ها قراردادهایی منعقد گردید. (42)

پی‌نوشت‌ها:

1. اسامی خلفایی که فارابی در عصر آن ها بوده است. بدین شرح است:
1- خلیفه ی شانزدهم عباسی، معتضد بالله ( خلافت 279 تا 289).
2- خلیفه ی هفدهم عباسی، مکتفی بالله ( خلافت 289 تا 295).
3- خلیفه ی هیجدهم عباسی، مقتدر بالله ( خلافت 295 تا 320).
4- خلیفه ی نوزدهم عباسی، قاهر بالله ( خلافت 320 تا 322).
5- خلیفه ی بیستم عباسی، راضی بالله ( خلافت 322 تا 329).
6- خلیفه ی بیست و یکم عباسی، متقی الله ( خلافت 329 تا 333).
7- خلیفه ی بیست و دوم عباسی، مستکفی بالله ( خلافت 333 تا 334).
8- خلیفه ی بیست و سوم عباسی، مطیع الله ( خلافت 334 تا 363).
2. بروکلمان، کارل، تاریخ الشعوب الاسلامیة ترجمه منیر البعلیکی و بنیه امین فارس، بیروت: دارالعلم للملایین، 1965 ، ص 175-212؛ جلوب، جون، با جوت، امپراطوریة العرب تعلیق خیری حماد، بیروت: دارالکتاب العربی، 1996م. ص 515.
3. نخجوانی، هندوشاه، تجارب السلف به کوشش عباس اقبال، تهران: کتابخانه طهوری، 1357 ، ص 176.
4. دورانت ویل، تاریخ تمدن، ج 4؛ ترجمه احمد آرام و دیگران، تهران: سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، 1365، ص 259- 260.
5. دولاندلن، ش، تاریخ جهان، ج 1، ترجمه احمد بهمنش، تهران: دانشگاه تهران، 1364، ص 367.
6. کاسمینسکی، تاریخ قرون وسطی، ترجمه صادق انصاری و محمد باقر مؤمنی، تهران: نشر اندیشه، 1358، ص 66.
7. بروکلمان، کارل، همان، ص 240.
8. ابن اثیر، الکمال فی التاریخ، ج8، بیروت: دارصادر، 1982، ص 322.
9- الدوری، تقی الدین عارف، عصر امرة الامراء فی العراق، بغداد، مطبعة اسعد، 1975، ص 23.
10. سیوطی، عبدالرحمن، تاریخ الخلفا، تحقیق محمد محیی الدین عبدالحمید، کراچی: کارخانه تجارت کتب آرام، بی تا، ص 402.
11. همان، ص 404.
12. الدوری، تقی الدین عارف، پیشین، ص 58-128.
13. جرجی زبدان، تاریخ التمدن اسلامی.
14. ابن اثیر، پشین، ص 323.
15. سیوطی، عبدالرحمن، پیشین، ص 397؛ نخجوانی، تجارب السلف، ص 219.
16. نخجوانی، تجارب السلف، به کوشش عباس اقبال، تهران: کتابخانه طهوری، 1357، ص 241.
17. مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج 2، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 2536، ص 718.
18. مسعودی، پیشین، ص 739.
19. سیوطی، عبدالرحمن، پیشین، ص 397.
20. ابن دقمان، الجوهر الثمین فی سیر الملوک و السلاطین، تحقیق محمد کمال الدین عزالدین علی، بیروت: عالم الکتب، 1985، ص 183.
21. حتی فیلیپ. ک، شرق نزدیک در تاریخ، ترجمه قمر آریان، تهران بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1350، ص 416.
22. سیوطی، عبدالرحمن، پیشین، ص 392.
23. متز، آدم، تمدن اسلامی در قرن چهارم هجری، ترجمه علیرضا ذکاوتی قراگزلو، تهران: امیر کبیر، 1364 ش، ص 15.
24. توین بی، ارنولد، تاریخ تمدن، ترجمه یعقوب آژند، تهران، نشر مولی، 1362ش، ص 514.
25. ابن دقماق، همان، ص 183.
26. رسائل خوارزمی، ص 160-172 به نقل از: علی اصغر فقیهی، آل بویه، ص 453.
27. سیوطی، عبدالرحمن، همان، ص 312.
28. همان، ص 384.
29. الدوری، تقی الدین عارف، همان، ص 107.
30. نخجوانی، هندوشاه، پیشین، ص 204-217.
31. ابن اثیر، پیشین، ص 307-309.
32. حتی، فیلیپ. ک، پیشین، ص 416.
33. مسکویه، تجارب، ج 1، ص 146، به نقل از: الدوری، پیشین، ص 369.
34. الدوری، تقی الدین عارف، پیشین، ص 369.
35. ابن اثیر، پیشین، ص 352.
36. ابن اثیر، پیشین، ص 392.
37. متز، آدام، تمدن اسلامی، پیشین، ص 16؛ الدوری، ص 374.
38. ابن اثیر، پیشین، ص 417.
39. برای اطلاع بیش تر، مراجعه شود به: صولی، اخبار الراضی؛ ابن جوزی، المنتظم، ج 6؛ الکامل؛ ج8؛ ابن اثیر، تکمله، ج1؛ همدانی و تاریخ ذهبی، ج2: الدوری، عصر امرة الامراء فی العراق.
40. الدوری، تقی الدین عارف، پیشین، ص 376.
41. برای اطلاع مراجعه شود به : تجارب الامم، ج2؛ مسکویه، تکمله همدانی، ج 1؛ کامل ابن اثیر، ج8؛ الدوری، عصر امرة الامراء فی العراق.
42. مراجعه شود به: تجارب الامم، اثر ابوعلی مسکویه، ج2؛ ترجمه علینقی منزوی، تهران: انتشارات توس، 1376.

منبع مقاله: مهاجر نیا، محسن؛ (1380)، اندیشه ی سیاسی فارابی، قم: مؤسسه بستان کتاب، چاپ دوم.