نویسنده: محسن مهاجر نیا




 

آن چه شخصیت فارابی را ممتاز می کند، نو آوری های او است که ما برخی از آن ها را بیان می کنیم:

1. تأسیس فلسفه اسلامی

اگر چه برخی فارابی را مؤسس اول فلسفه، به معنای حقیقی، دانسته اند (1)، اما تردیدی نیست که وی پایه گذار فلسفه ی اسلامی است و شاید لقب معلم ثانی، بعد از ارسطو، در قرن پنجم هجری، یعنی یک قرن بعد از فارابی، به این دلیل به او داده شده است. در مورد نقش فارابی در فلسفه ی اسلامی، در بیش تر تحقیقات، به طور تفصیل بحث شده است. دکتر داوری، که بیش ترین تلاش را در این زمینه داشته است و کتابی با عنوان « فارابی مؤسس فلسفه ی اسلامی»(2) تألیف کرده، معتقد است که فارابی در فلسفه، به مقام اجتهاد رسیده بود و نه تنها مانند ارسطو، معلم علم برهانی بود، بلکه علوم را طبقه بندی کرد، علوم اسلامی را هم در طبقه بندی و ترتیب وارد نمود و به تمام آن علوم، صورت منطقی و برهانی داد. وی در جای دیگر می نویسد: فارابی در حقیقت، مجدِد فلسفه و مؤسس فلسفه ی اسلامی است.(3)

2. مصالحه بین فلسفه و دین

در نگاه فارابی، حقیقت فلسفه همان معرفت به خداوند یکتا است و از این لحاظ، با دین که بر بنیاد توحید و ایمان به خداوند است، تفاوتی ندارد. تنها فرق آن دو، نه در غایت و ماهیت، بلکه به صورت متدولوژیک است. یکی با قوه ی نظری است و دیگری با قوه ی متخیله است و انسان کاملِ فارابی، که همانا « رئیس اول» و « نبی» و « امام» است، در هر دو قوّت، مورد عنایت عقل فعال است؛ (4) اما دیگران متفاوتند. در نظر فارابی از لحاظ روشی، زبان فلسفه که برهان است مقدم بر زبان اقناعیِ دین است. (5) سانکاری می گوید: « فلسفه از نظر فارابی، راهی بود برای فهمیدن این که چرا شریعت، ضامن کمال و سعادت است. عقلانی کردن این راه، هدف غاییِ نظام فلسفه ی او بود.»(6)

3. جمع بین فلسفه افلاطون و ارسطو

فارابی بر خلاف حکمای مسیحی و آشنایان با فلسفه ی ارسطو و افلاطون در عصر وی، بین دو فلسفه ی به ظاهر متضاد، به خوبی جمع کرد و کتاب « الجمع بین رأی الحکیمین» را در این باره تألیف کرد که در مقدمه ی آن می گوید: « چون دیدم اکثر اهل زمان ما درباره ی حدوث و قدم عالم با هم نزاع دارند و مدعی هستند که بین حکیمین، افلاطون و ارسطو، درباره ی اثبات مبدع اول و در وجود اسباب آن و در امر نفس و عقل و در مجازات بر اعمال خیر و شر و در بسیاری از امور مدنی، اخلاقی و منطقی، اختلاف وجود دارد، لذا من تصمیم گرفتم در این کتاب، بین آرای آن دو جمع نمایم.»

4. علت فاعلی

فارابی در بحث وجود و ماهیت، برای نخستین بار، علت فاعلی را بر خدا منطبق کرده است و حقیقت و غایت فلسفه را نه فقط کشف جهان، به تعبیر یونانیان، بلکه معرفت به خدا به تفسیر اسلامیِ آن دیده است. (7)

5. نظریه ی تطور عقول

نظریه ی عقول را، که از عقل بالقوه آغاز می شود و عقل مستفاد را به عقل فعال متصل می کند، فارابی از فلسفه ی کلاسیک یونان گرفت و با آشتی دادن آن با مبانی اسلامی، عقل فعال را بر فرشته ی وحی و روح القدس و جبرئیل امین منطبق کرد و افاضات آن را، که از منبع الهی دریافت می کند، به انسان کامل و « نبی» و « واضع النوامیس» می رساند. (8)

6. انطباق انسان کامل بر فیلسوف و امام و رئیس اول

اگر چه در فلسفه ی کلاسیک، افلاطون به فیلسوف شاه معتقد بود و در کتاب پنجم جمهور می گفت: یا فیلسوف باید پادشاه شود یا پادشاهان باید در سلک فلاسفه در آیند؛ اما فارابی این معنا را گسترش داد و از اصطلاحات اسلامی نیز بهره گرفت و فیلسوف کامل خود را بر « امام»، « نبی»، « واضح نوامیس»، « ملک مطلق» و « رئیس اول» منطبق کرد.(9)

7. ممکن الوجود و واجب الوجود

ظاهراً فارابی نخستین فیلسوفی است که تصور واجب و ممکن را به جای حادث و قدیم مطرح می کند. او موجود را به واجب الوجود و ممکن الوجود تقسیم می کند و غیر از آن دو، وجود دیگری را تصور نمی کند. درممکن الوجود می گوید: چون هر ممکنی را ناگزیر باید علت مقدمی بر آن باشد و چون امکان ندارد علت ها به طور تسلسلی و دوری تا بی نهایت باشند، پس ناچار به وجود موجودی که وجود آن واجب است، معتقد می شویم که برایش علتی نباشد. (10)

8. منطق صوری

فارابی اولین دانشمندی است که منطق صوریِ یونانی را به طور کامل و منظم فهمیده و به عرب ها انتقال داده است. وی ارسطو را مرد فوق العاده ای می دانست و به همین سبب، کتاب های منطق او را شرح کرد و بر آن ها حاشیه نوشت و مشکلات آن ها را روشن ساخت و اسرار آن ها را کشف و آن ها را ساده و آسان نمود و آن چه را مورد نیاز بود، در کتاب های خوش عبارت، با اشارات لطیف، گرد آورد و نکاتی را که کِندی، فیلسوف مسلمان قبل از او، از آن ها غافل مانده بود، از لحاظ تجزیه و تحلیل، همه را بیان کرد.(11)

9. احکام نجوم

با توجه به گرایش فارابی به کشف حقیقت و ممحض شدن در فلسفه طبیعی بود که وی با احکام پنداری و خارق العاده ای که از نجوم به سرنوشت بشر نسبت داده می شد، به مبارزه برخاست و احکام نجوم را باطل اعلام کرد و با دانشمندان معاصر معتقد به سعادت و نحوست نجوم و نیز پیشینیان مخالفت کرد. بر این اساس، وی کتاب « ما یصح و مالایصح من احکام النجوم» را نوشت.

10. مضادات مدینه فاضله

اگر چه فارابی در مباحث علم مدنیِ خویش از فلسفه ی کلاسیک بهره گرفته است اما تردیدی نیست که معماریِ او آن چنان از معارف قرآنی بهره گرفته است که با مصالح و مواد اولیه ی خود، تفاوت ماهوی دارد. او سه نوع مدینه ضد فاضله بیان کرده که هر کدام به شش نوع مدینه تقسیم می شوند. بنابراین، هجده نوع مدینه وجود دارد و هر کدام یا در نظام سیاسی مدینه است یا در نظام سیاسی امت و یا در نظام سیاسی معموره ی ارض ( دولت جهان) که در مجموع 54 نوع نظام سیاسی به وجود می آید. این تقسیم از ابتکارات فارابی است و سابقه ای در قبل ندارد.

11. نظام رهبری

فارابی بر خلاف تصور نادرست معاصران از وی، بر اساس بینش واقعگرایی، نظام رهبری را طوری معماری کرده که هیچ گاه به بن بست نمی رسد. سطح اول و دوم رهبریِ او یقیناً ایده آلی و انحصاری است؛ یعنی « رئیس اول» و « رئیس مماثل»؛ اما سطوح بعدی، یعنی « رهبریِ سنت»، « رهبریِ افاضل» و « رهبریِ رؤسای سنت» این ها همان رهبریِ فقهای جامع الشرائط است.

پی‌نوشت‌ها:

1- نعمه، عبدالله، فلاسفه شیعه، پیشین، ص 395.
2- داوری، رضا، فارابی مؤسس فلسفه اسلام، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، 1362.
3- همان، ص 28.
4- السیاسة المدینه، پیشین، ص 125.
5- الحروف، تحقیق دکتر محسن مهدی، بیروت: دارالمشرق، 1990م، ص 131-132.
6- ناظر زاده کرمانی، فرناز، فلسفه ی سیاسی فارابی، پیشین، ص 7.
7- همان، ص 37.
8- آراء اهل المدینة الفاضله، پیشین، ص 114.
9- تحصیل السعاده، پیشین، ص 93.
10- نعمه، عبدالله، پیشین، ص 396.
11- نعمه، عبدالله، پیشین، ص 396.

منبع مقاله: مهاجر نیا، محسن؛ (1380)، اندیشه ی سیاسی فارابی، قم: مؤسسه بستان کتاب، چاپ دوم.