هلنی شدن شرق
مترجم: مسعود رجب نیا
1. از لحاظ نظامی و سیاسی
در اروپای نیمه متمدن، تأثیر کامل فرهنگ عالی هلنیستی تا هنگامی که دوران دردناک و کند گذر انشعاب اقتصادی و اجتماعی محیطی برای ارج شناسی امتیازات و آسایش های حاصل از تمدن پدیدار نمی کرد، روی ننمود. چنین مانعی بر سر راه انتشار فرهنگ یونانی در شرق موجود نبود. در شرق، گوناگونی اجتماعی از دیرباز روی نموده بود و طبقه ای توانگر و بافرهنگ از فرمانروایان و ملاکان و بازرگانان، آماده ی بهره گیری از محصولات و مهارتهای یونانی در هر موردی که آن کالاها و خدمات نسبت به تولیدات و خدمات محلی برتری داشت، بودند. از سده ی چهارم پ م نیز، شراب و روغن و کالاهای گوناگون یونانی به مقدار بسیار در مصر و شرق طالع مصرف می شد.(1) گو این که بخش های دورتر از دریا هنوز از این امر بهره مند نشده بودند. ظرف های یونانی غالباً با و جود حجم و دشواری حمل آنها در دریا و راه های آبی از نوع چندان گرانبهایی نبودند. شکست هایی از ظرفهای آتیک مورخ سده ی چهارم پ م در ایران پیدا شده است. ولی کلاً رسوخ داد و ستد یونان در جاهای دور شاهنشاهی ایران، تنها پس از چیرگی اسکندر و جای گزینی مهاجران یونانی در درون آسیا پدیدار شد.مزدوران سپاهی یونانی به دنبال بازرگان یونانی تمدن یونان را در شرق رواج دادند. با این همه، روابط نظامی و سیاسی ناشی از بهره جویی از زر پارسی در به خدمت گیری سپاهیان یونانی امری است پیچیده و بغرنج. از یک سو خواستاری سپاهیان مزدور یونانی در پذیرش زر پارسی و پیکار در فرمان شهربانان پارسی آسیای صغیر، موجب می شد که پارسیان بر سیاست یونان، چه در هنگام جنگ پلوپونز و چه پس از آن، چیره شوند. ضمناً آوازه ی جنگاوران یونانی چنان بالا گرفته بود که هر یک از بزرگان پارسی و نیز شاهنشاه هم بر آن بودند تا برای جان خود محافظان یونانی استخدام کنند. این بدان معناست که شورش هایی که غالباً شاهنشاهی ایران را در سده ی چهارم پ م آشفته می سازد، خود مایه ی درگیری و گونه ای جنگ خانگی یونانی شده باشد و سپاهیان شرقی پشتیبان حکومت، اثری فرعی و غالباً نه چندان برجسته به عهده داشتند. در نتیجه، چون اسکندر به ایران تاخت، بیشتر سپاهیان برجسته و سران و فرماندهان کار دیده ی دشمن یونانی بودند.(2)
چون از این دید بنگریم، پیروزیهای برق آسای اسکندر چندان شگفت نمی نماید بلکه اوج فرایند رسوخ طولانی یونان است در شرق. چون اسکندر در 334 پ م به ایران تاخت، خویشتن را پیشوای هلنیسم نمود و به همراه خود لشکری از سپاهیان شهرهای اتحادیه ی هلنی که بر آن مدعی رهبری بود، داشت. استقلال را به شهرهای یونانی آسیای صغیر باز گرداند و در دوردست تر که تأثیر یونان اندک بود یا هیچ نبود، عمداً و پی گیر خویشتن را قهرمان تمدن یونانی می شناساند. اغلب بازی های مشهور را به شیوه ی یونانی اجرا می کرد و سپاه او نیز به گونه ای حکومت گردان یونانی- مقدونی بود که در آسیای شرقی روان بود. کار مؤثر اسکندر برای آینده، همانا بنیادگذاری شهرهای یونانی در مرزهای امپراتوریش بود که در آنها سازمان های اجتماعی و حکومتی یونانی و بعضی امتیازات خاص یونان مدرج بود. بیشتر این گونه شهرها در پیرامون سرزمینهای شرقی ایران بود که در آنجا پایداری در برابر مردم استپ خود مشکلی به شمار می رفت. ولی از همه ی این شهرها، اسکندریه ی مصر که در انتهای جنوبی غربی قلمروش بود، شکوفایی بیشتری یافت.
پس از آن که داریوش سوم که بازپسین هخامنشیان بود، به دست یکی از همراهان خود در 330 پ م کشته شد، اسکندر در ادعای مدافع هلنیسم بودن خویش تعدیل کرد و خود را جانشین شاهنشاه ایران نیز خواند. بدین گونه، کوشید تا ایرانیان را با مقدونیان و یونانیان همچون عوامل فرمانروا بر امپراتوری خویش بشناساند و برای مؤثرتر ساختن این مدعا خود همسری از بزرگان ایران گرفت و مجلس عروسی انبوهی ده هزار نفری از سپاهیان خویش با همسران ایرانی در شوش، پس از بازگشت از هند برگزار کرد.
اسکندر در سی سالگی اندکی کمتر از دوازده سال از آغاز تاخت به شاهنشاهی ایران، درگذشت. بدین گونه از رنج شکست برکنار ماند- نه شکست در جنگ- زیرا از آن جهت بیمی چندان نداشت، بلکه شکست در چگونگی رفتار با انبوه مردم پرشمار و گوناگونی بود که به فرمان خویش درآورده بود. زیرا، اسکندر نیز یارای آن نداشت که محبوبیت خود را نزد مصریان و بابلیان برای رهایی از چنگال فرمانروایان ایران بدو خوشامد گفته بودند، حفظ کند و نیز پیوند و آشتی دیرپای میان ایرانیان و مقدونیان پرغرور برقرار سازد و همکاری یونانیان را تا دیر گاهی برپا دارد.
سرداران که بر سر امپراتوری اسکندر جنگیدند و آن را تقسیم کردند، به هیچ روی توانایی پی گیری مشی سیاسی او را نسبت به مردم قلمروش نداشتند. اینان که غاصبانی بودند بی هیچ حق ارثی جهت فرمانروایی و نیز بیگانه در میان مردم تحت سلطه شان، بر وفاداری و فرمانبرداری سربازان و سران مقدونی متکی بودند. پس، بی اعتنایی به خواستهای آنان متضمن خطر گریز ایشان از خدمت یا سرکشی می شد که بی درنگ سرداران را تباه می ساخت. مقدونیان از یونانیان رمیدگی داشتند و از شرقیان متنفر و خواهان امری غیر ممکن بودند؛ یعنی می خواستند به شیوه ی رفتار خشن و درشت مقدونیه ی عقب افتاده با مردم رفتار کنند. ضمناً، هر یک از آنان غنیمت و ثروتی بیکران و غیر قابل تصور فراهم ساخته بود.
فرامانروایان کامروای مقدونی آنان بودند که سپاهیان مقدونی را با پرداخت وجوه فراوان و با نمایش شکوه پادشاهی به گونه ای گزاف و چشمگیر به خود جلب می کردند. به زودی، رمیدگی و بیزاری میان یونانیان و مقدونیان جز در سرزمین اصلی یونان برطرف شد. در پادشاهی های نوبنیاد هلنیستی، جا برای هر دو بود. زیرا، پادشاهان مقدونی بسیار نیازمند چابک دستی های دیوانیان و نیروی اقتصادی یونان بودند تا از سرچشمه های ثروت پادشاهی های نوپای خویش به گونه ای پسندیده و مطلوب بهره کشی کنند و بدین شیوه وسایل خوشنودی سپاهیان را که بر نیروهای ایشان تکیه داشتند، فراهم سازند.
پس از 281 پ م که محیطی ثابت پس از پیکارهای سرداران اسکندر پدیدار شد، امپراتوری اسکندر به پادشاهی های بزرگی بخش شد: پادشاهی سلوکی در غرب آسیا؛ پاشاهی بطلمیوس در مصر؛ و دودمان آنتیگونی مقدون در اروپا. اندکی از قلمرو آنان نسبت به زمان اسکندر کاسته شده بود. شهرهای یونانی وضعی نابه سامان یافتند؛ اسماً در بیشتر امور آزاد بودند؛ ولی غالباً متحد و به درجات مختلف فرمان بردار یکی از این سه پادشاهی هلنیستی بودند.
شیوه ی دیوانی حکومت های بزرگ با روشهای پیشین سازگاری بسیار داشت. در مقدونیه، هلنی شدن طبقات بالای اجتماع به کندی پیش می رفت و بعضی شهرهای یونانی گونه پدیدار شده بودند. ولی روستاها تا زمان چیرگی رومیان با روستاییان آزاد و کمابیش آزاد بر جای ماندند.(3) حکومت بطلمیوس در مصر نسخه بدلی شد از نظام فرعونی کهن ولی اندکی معقول تر و شاید با درشتی و خشونتی مؤثرتر. بطلمیوسیان محصولات مهم کشاورزی را در انحصار گرفتند و بذر (از گونه های اصلاح شده) در میان کشاورزان پخش می کردند، آبیاری را زیر چشم داشتند و بر میزان آن افزودند و بر مردم با دقت و کمال بی سابقه ای خراج بستند. در قلمروی سلوکی، شیوه ی دیوانی بسیار سست تری فرمانروا بود. این حکومت بر پایه های شهربانی های ایرانی تجدید سازمان یافته بود. در آن قلمرو های پهناور و پرگوناگونی، جز شیوه ی نظارت دقیق بر روستاها و افراد همچون روش دیوانی گرفته تا حکومت های نیایشگاهی و دولت- شهرها، بر امور دیوانی محلی چیره بودند و خراجهای گوناکونی به مأموران می پرداختند. ایرانیان و پیش از ایشان آشوریان، کمابیش با چنین شیوه ای فرمان راندند.
با این همه، کشورگشایی مقدونیان اثری ژرف بر بافت و نمای زندگی اجتماعی شرق پدیدار کرد. یورش یونانیان گرسنه و مقدونیان درشت رفتار و خشن که از زادگاه پر انبوه خویش کنده شده بودند، شیوه ی زندگی هلنیستی را به رخ شرقیان کشید. جذابیت نهفته ی تمدن هلنیستی با پایگاه برجسته ی رهبری یونانیان در حکومت، تقویت شد. فرمانروایان مقدونی مصر و آسیا برای حفظ خود در برابر شورش احتمالی بومیان تا آن جا که میسر بود، به خدمت گرفتن یونانیان پرداختند، ولی، همه مهاجران به خدمت در دستگاه دیوانی و حکومتی راه نیافتند؛ بسیاری بازرگانان یا اهل حرفه مانند پزشک، آموزگار، ورزشکار، بازیگر نمایشنامه، معمار و مانند آنها به خدمت گرفته شدند.
برای کاستن از هزینه ی نگاهداری سپاهیان ثابت و برای فرونشاندن روستاییان سپاهی گرسنه ی زمین که از زادگاه خویش به طلب مال آواره شده بودند، هم بطلمیوسیان و هم سلوکیان به شیوه ی نشاندن گروه انبوهی از سپاهیان در مهاجرنشینهای نظامی خاصی دست بردند. در برابر واگذاری قلطعه ای زمین از ایشان تعهد گرفتند تا به هنگام فراخواندن آنان آماده ی کارزار شوند. در قلمرو سلوکی ولی نه چندان درمصر، این گونه مهاجرنشینهای نظامی گاهی شکل کامل شهرهای یونانی به خود میگرفتند. پادشاه بدیشان اجازه می داد یا گاهی تشویق می کرد تا نهادهای رایج در پولیسهای یونانی را برپا دارند، مأموران را برگزینند و شورای حکومتی و مجلس شهروندان پی افکنند.
ساکنان این شهرهای دیگر هلنیستی، در آمیخته ای بودند گوناگون. در شهرهایی که ریشه گرفته و شکوفا شده بودند، گویا بیشتر اهالی تبار غیر یونانی داشتند. اما امتیازهای شهروندی غالباً به کسانی تعلق می گرفت که با تبار یا پرورش، با دلایل موجه ادعای یونانی یا مقدونی بودن داشتند. چون امتیازهای مزبور به تحصیل آن می ارزید، به زودی در میان طبقات بالای اجتماع بومیان کانون های باستانی مانند انطاکیه یا شوش رایج شد که یونانی بیاموزند و شیوه ی رفتار یونانیان را سرمشق سازند. بدینسان، این شهرها و دهها شهر دیگر نوبیناد و کهنه جزیره هایی شدند هلنیستی در دریای بی کران شرق که در آنها نسخه های کمابیش همانندی از پولیسهای یونانی دست کم در میان طبقات بالای شهروندان که از حقوق شهروندی برخوردار بودند، و جود داشت. (4)
***
پیش از جهان گشایی مقدونیان، مرکز عمده ی تمدن خاورمیانه همانا بین النهرین و سوریه و مصر بود با ایران و آناطولی در پیرامون. اسکندر در واقع، کرانه های اژه و آسیای صغیر را با این مراکز کهن پیوند داد و اینک هند در سوی شرق و مدیترانه ی مرکزی در غرب، سرزمینهای پیرامونی تمدن نوپای هلنیستی- شرقی شدند.البته گوناگونی فرهنگی همچنان برقرار بود. درآمیختن نمادهای فرهنگی و نهادهای یونانی، خود پدیده ای شد افزوده بر بسیاری پدیده های جاری در خاورمیانه. هلنی شدن طبقات بالای اجتماع در سرزمینهای شرقی، گویا هرگز پا نگرفت و به ژرفا نرسید. با این همه، یونان و شرق به گونه ای بی سابقه در هم اثر می گذاشتند. با گذشت زمان، روم و کارتاژ که بیشتر کانون های فعال آنها در کرنه های اژه و در مدیترانه شرقی بود و نیز سرزمینهای شمال هند رفته رفته به شبکه ی سیاسی، نظامی و اقتصادی یگانه ای در آمدند.
در درون این مجموعه سرزمینها، رشته پیکارها و صف آرایی های سیاسی به سیاست هلنیستی پیچیدگی هراس انگیزی بخشید. بطلمیوسیان و سلوکیان گه گاه بر سر سوریه و فلسطین به پیکار برمی خواستند و مقدونیه و مصر هم بر سر نظارت بر دریای اژه دست به کارزار می زدند. نخست تمرکز دیوانی مؤثر مصر با خراج های گزافی که به خزانه ی بطلمیوسیان بر اثر نظامی مالیاتی دقیق می ریخت، بطلمیوسیان را بر رقیبان کم ثروت تر و سست تر خویش برتری بخشید. در حدود پایان سده ی سوم پ م، تباهی شگرفی در مصر، با فساد و سستی و تسامح در دستگاه دیوانی راه یافت و در خزانه ی دولت بطلمیوسیان که گذشتگانشان با کفایت و شایستگی در جمع خراج کوشا بودند، کاستی رو نمود.
حکومت سست سلوکیه دچار آشفتگی بود. در آغاز، فرمانروایی استان های مرزی اش علم استقلال برافراشته بودند. پادشاهی پرگاموس در مغرب آسیای صغیر، پارت در جنوب شرقی دریای خزر و بلخ در شمال شرقی در سده ی سوم میلادی از آن جدا شدند و در اواسط سده ی دوم پ م حکومت مکابیون یهود نیز همان راه را در پیش گرفت. با این همه، قلمرو سلوکی پیوستگی و پایداری نمودار ساخت که در دولت بطلمیوسیان مصر از آن اثری نبود. دو تن از فرمانروایان اخیرتر سلوکی به نامهای آنتیوخوس سوم (227- 187 پ م) و آنتیوخوس چهارم (175- 163 پ م) (5)، موقتاً قلمرو پهناور خویش را بازگرفتند، ولی هیچ یک یارای پایداری در برابر رومیان را در جناح غربی و راندن پارتیان سست پیوند شرق را نداشتند.(6)
سرگذشت حکومتهای خُرد، معمولاً مایه ی پیچیدگی شگرف تاریخ سیاسی هلنیستی می شود. حکومت های حایلی در یونان و آسیای صغیر و یهودیه که نفوذ هر سه پادشاهی عمده در آن جا برخورد می کرد، برخاستند.(7) در شمال جهان هلنیستی، یک رشته پادشاهی های مرزی خرد مانند اپیروس، بیتینیا و پونتوس، به همان گونه که مقدونیه در سده ی پنجم و چهارم پ م قد برافراشته بود، برخاستند و فرهنگ یونانی را ملایم طبع دربار پادشاهی خویش و اشراف بومی ساختند. پادشاهی پرگاموس به سبب موقع مرکزی آن در شمال غربی آسیای صغیر، بیشتر تحت تأثیر هلنیسم قرار گرفت و چند شهر بزرگ را در قملرو خویش وارد ساخت و زیر فرمان آتالوسها (8) به درجات عالی رونق اقتصادی دست یافت.
با ناتوانی حکومت سلوکی، یک رشته حکومت های مرزی دیگر در آسیا پدیدار شدند. از آن جمله غلاطیه و کاپادوکیا در آسیای صغیر که تا زمان رومیان بیشتر نیمه متمدنان ماندند. ولی، پادشاهی پارت که در حدود 247 پ م توسط مردم قبیله ای ایرانی زبان فرا رسیده از استپهای پیرامون دریای خزر بنیاد شد، میدان درآمیختگی جالب توجی شد میان شهرهای هلنیستی و پادشاهی سست پیوند «فئودالی» پارت. در کل فرمانروایان پارتی اشکانی گویا به شهرها توجه بیشتری نشان می دادند. یکی از نخستین پادشاهان آن دودمان با عنوان «فیلهلن» (دوستار یونان) سلطنت کرد. پادشاهان پارتی بی گمان، در پی آن بودند تا بر کاروانهای بازرگانی که شهرهای عمده ی غرب اسیا را مربوط می ساخت خراج سنگینی ببندند، ضمناً گویا به فرهنگ یونانی نه برای سود بلکه به خودی خود دلبستگی یافتند. باری پادشاهان پارتی که نظام سپاه خود را بر دوش بزرگان ایرانی می گذاشتند، گویا به شهرهای هنلی شده استقلال کامل بخشیدند. بدینگونه، فرمانروایی پارتیان بر بین النهرین (پس از 141 پ م) چندان بر شهرهای شکوفا آن بخش اثر نامطلوب نگذاشت و از نفوذ یونان در آن جا نکاست.
در باکتریا (بلخ)، نیز همکاری و انبازی همانندی میان شهرهای هلنی شده و آبادیهای پرشمار و اغلب ایرانی برقرار بود، با این تفاوت که پادشاهی باکتریا زیر فرمان شاهان یونانی بود، (9) به سبب آن که تاریخ این پادشاهی ناپدید شده است، ارزیابی دقیقی از نیروی فرهنگ یونانی در آن سرزمین در دست نیست و موکول است به کاوشهای باستانشناسی در افغانستان و پاکستان و آسیای میانه ی روسیه.(10)
***
گسترش نظامی و سیاسی هلنیسم که در سده های چهارم و سوم پ م چنین چشم گیر بود، پس از حدود 200 پ م رو به کاهش گذاشت. از شمار انبوه مهاجران یونانی کاسته شد و سپس تقریباً باز ایستاد، زیرا تا حدودی از جمعیت سرزمین اصلی کاسته شده بود. با قطع جریان یونانیان جوان گرسنه و آزمند به قلمرو بطلمیوسیان وسلوکیان، قدرت این دو پادشاهی رو به تباهی گذاشت. از بزرگان و توانگران هلنی شده ی اسکندریه و انطاکیه، سپاهیان مطلوبی به دست نمی آمد و روستاییان مصری و آسیایی هم هیچ مِهری به فرمانروایان مقدونی نداشتند.(11)بسی بر نیامد که توانایی حکومتهای هلنیستی در میدان کارزار آشکار شد. رومیان بر مقدونیه و یونان با آسانی بسیار در سالهای 200- 146 پ م چیره شدند. کمابیش همزمان با این رویدادها (سالهای 165- 128 پ م)، هنگامی که سلوکیان سرزمین های منتهای شرقی قلمرو خویش را در برابر سکاها از دست دادند، بین النهرین به دست پاریتان افتاد.(12) بدینگونه اندکی پس از اواسط سده ی دوم پ م، مرزهای سیاسی هلنیستی تا کرانه های فرات به عقب رانده شد و حکومتهای ناتوان واقع در آسیای صغیر و سوریه و مصر با به جان هم انداختن رومیان و پارتیان امکان ادامه ی زندگی یافتند. بی گمان، هم رومیان و هم پارتیان در سنت تمدنی، هلنیستی بودند یا بدان در آمدند. با این همه، کامیابیهای نظامی چشم گیر ایشان علیه شهرهای هلنیستی در اواسط دسه ی دوم پ م، نمودار فرسودگی سیاسی نخستین مرحله ی گسترش و جهانگشایی هلنیستی است.
2. اوضاع اجتماعی و فرهنگی
درآمیختن یونانیان و شرقیان در شهرهای هلنیستی، انگیزه ای شد برای دگرگونی های پیجیده ی اجتماعی و فرهنگی در در هر دو طرف. در نخستین قرن پس از پیروزی اسکندر، گویا وام گیری از سوی یونان به جانب شرق در جریان بود. اتکا به نفس پیروزمندان آن هنگام هنوز زنگار نگرفته بود و قدرت جامعه ی یونانی در میهنش هنوز برجا بود. سیل مهاجران یونانی به مشرق روان بود و به همراه ایشان شیوه ی زندگی یونانی راه یافت. طبقات بالادست شهرهای هلینستی قطع نظر از خاستگاه و فرهنگ خویش، خواستار آن بودند که به عنوان شهروندان خوب یونانی شناخته شوند. بنابراین، رفتار یونانی را کاملاً تقلید می کردند.(13) زبان یونانی حتی بیش از فرهنگ آن منتشر شد، زیرا تنها توانگران یارای به کار بستن مورد اخیر را داشتند، در صورتی که هر کاسبی می توانست زبان ساده ی محاوره ی یونانی (14) را بیاموزد، این زبان جای گزین آرامی در بسیاری جاها و زبان رایج خاورمیانه شد و نیز زبان بسیاری از شهریانی گردید که اصراری هم به تظاهر به هلنیستی بودن نداشتند.(15)با همه ی گرایشهای ظاهری این دوران از برخوردهای فرهنگی یونانی- شرقی، درست در همین دهه ها بود که ساختار اجتماعی سرزمین اصلی یونان شیوه های معمول و رایج سالیان دراز در شرق را پذیرا شد. در عصر هلنیستی، شهرهای یونان مانند شهرهای آسیایی بیشتر به حکومت اولیگارشی روی آوردند. چنانکه آتن هم که کانون دموکراسی بود، چنین شد. عوامل مجهور اقتصادی گویا مساعد فرآیند گسترش املاک پهناور بود که به دست مزدوران یا بندگان کاشته شود و ضمناً کشاورزان شهروند به شیوه ی کهن با خانواده اندک اندک به نابودی رفتند. در شهرها یک طبقه ی مزدور تهیدست پدیدار شد. مزدها با وجود افزایش بهای کالاها و بحران عمومی در رسیده، بر اثر گشاده دستیها و ریخت وپاشهای اسکندر از خزانه ی پر زر شاهنشاهی ایران افزوده نشد و کسانی که جز مزد در آمدی نداشتند، به شوربختی و نگونساری دچار شدند. (16) خوراکی که برای همه شهرهای بزرگ یونانی از بیرون آورده می شد، خود مشکلی بود و هر کاستی در تحول غلات، مایه ی نوسان های سختی و قیمت ها می شد و وقفه ای کوتاه در حمل غلات، موجب قحط و غلای سختی می گشت.
در چنین اوضاعی، انگشت شماری توانگر می شدند و دیگران تنگدست تر. در خواستهای انقلابی برای القای دیوان و تقسیم مجدد زمین بسیار رایج شد و چند سرکشی سخت مایه ی بالا گرفتن آرزوهای طبقات فرود دست شد. آن چنان که شدیدترین شورش ها در اسپارت در اواخر سده ی سوم روی نمود. باری، این چنین سرکشی ها با دخالت از بیرون سرکوب می شد. با این وجود، با سرکوبی تنها دردهای جامعه ی یونانی درمان نمی شد. توانگر و تهیدست و آموزش دیده و ندیده هر یک راهی پیش گرفتند. در شهرهای یونان، سفسطه گرایی، خرافات، خوش طبعی، تنگدستی سخت، هزینه های گزاف و امساک تهیدستان در کنار هم قرار داشتند. بیرون شهرها را به اجیرشدگان و بندگان واگذاشته بودند.(17)
دریغ خوردن برای عصر دموکراتیک و دگرگونیهای اجتماعی روی نموده در دوران هلنیستی، در شهرهای عمده ی یونان کاری بود آسان. تنگ تر شدن دایره اجتماعی آنان که از فرهنگ عالی یونان برخوردار می شدند، پدیده ای بود ضروری و ناشی از گسترش جغرافیایی تمدن؛ برای شهرهای کوچک اژه میسر نبود که به بهره کشی نظامی و بازرگانی خشونت بار در کرانه های مدیترانه آن چنان که برای آتن به روزگار عظمتش ممکن می شد، بپردازد.
حقیقت امر آن که، محدودیت دایره ی فنون کهن و بازدهی آنها دستیابی به پدیده های تمدن را بسیار گران ساخته بود. تنها با رنج و محرومیت گروه انبوهی، برای انگشت شماری کسان ممتاز آسایش، خویش پرداختن به فرهنگ، حفظ و تفنن در آن میسر می گشت. بنابراین، الگوی اجتماعی عصر هلنیستی پدیده ای بود نو؛ اگر چه در اجرای نکات بدیع، ضعف و ناتوانی بر آن چیره می شد.
در سده ی پنجم پ م به و یژه در آتن، گروهی از شهروندان وابسته به هم جمعاً از مردم ناتوان بهره کشی می کردند و ضمناً، در پیرامون خویش با خشنودی همبستگی اجتماعی و برابری را اجرا می کردند. آتنیان و دیگران بی آن که کمترین احساس سرزنشی از درشتی و خشونت رفتار خویش نسبت به فرودستان بکنند، بار غرور و افتخار شایستگی گروهی خویش را در بهره کشی از حاصل رنج دیگران به نمایش می گذاشتند. در عصر هلنیستی بهره کشی گروهی و جمعی جای به بهره کشی همانندی (در و اقع کمابیش اندکی ملایم تر) داد؛ یعنی بهره کشی افراد از مردم پیرامون خویش. به دیگر سخن، اینک درآمد کار نکرده تنها از راه اجاره به دست می آمد و نه از باج گیری و خراج. ضمناً سودهای بازرگانی که در گذشته در اقتصاد امپراتوری آتن اهمیتی داشت نیز، وسیله ای جداگانه شد برای گردآوری و انباشتن ثروت ضروری برای زندگی مدنی.
با دگرگونی فراینده تمرکز ثروت در دست انگشت شماری از مردم که شیوه ای گردید فردی و رایج بومی، نفوذ فرهنگ هلنیستی به درون سرزمین های دور از دریا بسیار سرعت گرفت. اینک، آشکارشد که شیوه ی یونانی زندگی با اوضاع پیچیده ی جغرافیایی و اجتماعی که از آن سرچشمه گرفته بود، تفکیک پذیر است. باری، برای نیمه متمدنان راه جستن به تمدن مستلزم آن نبود که نخست آتن گونه ای برپا سازند! در عوض مالیکت محلی و مال الاجاره های نسبتاً گزاف با اندکی آموزش متعارف برای رسیدن بدان پایگاه کافی بود.
اما به عکس، دگرگونی ساختار اجتماعی جامعه ی هلنیستی به مفهوم آن بود که در کانون جهان کهن هم، نیمه متمدنان اینک پیوسته و لزوماً در درون شهرها بودند. و جود روستاییان و بندگان پیشه ورانی که آسایش زیردستان خود را فراهم می ساختند، بی آن که در هیچ یک از لذات فکری و اجتماعی ایشان شریک باشند، امری بود اندوهبار. در چنین اوضاعی، طبقات آموزش دیده ی بالادست با معمای اخلاقی دشواری رو به رو شدند. بعضی از برخورد با رنج تنگدستان احساس سرزنش می کردند و برخی نیز می کوشیدند از دستیابی کسانی که در راه بالا رفتن اجتماعی از پلکان اجتماعی بودند، به خوشیهای تمدن و راه جستن به محافل برگزیدگان و بزرگان جلوگیری کنند. دوری و پراکندگی جغرافیایی جامعه های متمدن در گذشته اثر روانی دیگری داشت. در جامعه ی آتن در اوج عظمت، مردم فرودست و خراج گذار در آن سوی دریاها بودند. در صورتی که در شهرها اینک، شهروندان بهره مند از تمدن در محدوده ی نسبتاً کوچکی گرد هم فراز آمده بودند و یکدیگر را به رقابت و هم چشمی می خواندند و ثروت و آسایش های خود را نمایش می دادند. چون ملاکان در سرزمین های بسیار پهناوری پراکنده شدند و وارثان فرهنگ هلنیستی گشتند، گروه ها از هم پراکنده تر و افراد دورتر شدند. تنها در چند شهر هلنیستی مانند اسکندریه، آتن، سیراکوز، پرگاموس، رودس و بعدها روم، گروهی کافی از مردم متمدن فراهم آمدند و انگیزه های متقابل و پشتیابی روحی بسیار گرد آوردند.
در این شهرهای بزرگ هم، جامعه ی بزرگان آموزش دیده که بندگان همه ی ضروریات رندگی را فراهم می آوردند و درآمدی کافی یا حقوقی از حکومت داشتند و می توانستند از زندگی مدنی بهره گیری کنند، از چیزی محروم بودند که آتنیان کمتر باریک اندیش و بسیار درشت و خشن روزگار پریکلس از آن بهره مند بودند. به کار بستن هماهنگ اندیشه و احساسات در امور همگانی دیگر ممکن نبود. خرد در فلسفه و پژوهشهای علمی وظیفه ای داشت و احساسات در خوشگذرانیهای نامحدود سیر می کرد.(17) ولی، کارهای عالی و جدی که هم خرد و هم احساسات را که جنبه های مختلف شخصیت آدمی هستند به کار گیرد، در میان مردم باریک اندیش و به شهر و شهرهای بزرگ خو گرفته و فرد گرای جهانی هلنیستی رایج نبود. در آن زمانها (که با زمان ما بسیار شباهت دارد)، افراد علتی اجباری برای صرف نیروی خویش نمی دیدند. طبقات عالی نیز فاقد دینی بودند که ایشان را از در غلتیدن در بحرانها نگاه دارد. بیشتر متکی بودند به آسایشهای وجدانی حاصل از فلسفه ی عقلی و «رفتار نیک» جوانمردانه.
***
در برآورد سرعتی که این دگرگونی ها را بر جهان یونان عارض کرد، نباید گزافه رفت. در نخستین دوران پیشروی جنگی، که سپاهیان و فرهنگ یونان بسیار می درخشید و یونانیان برتری خوی را بر تنها رقیب متمدنی که می شناختند نمودار ساختند، روحیه ی ماجراجویی و هیجان فرمانروا بود. نه تنها سرزمین های تازه ای برای فرمانروایی و جای گزینی به دست آمد، ثروت ها با داد و ستد و غنیمت گیری فراهم شد، تجربیاتی با راه بریدن و ماجراهایی که روی می نمود حاصل گشت، و نه تنها دانشهای بسیار گردآوری و بررسی شد، سرودها ساخته، خوانده و داستانها جمع شد، بلکه برای هنرمندان هم شنوندگان و تماشاگران گوناگونی در دسترس قرار گرفت و پیکرتراشان، معماران، نقاشان، بازیگران نمایش، پزشکان، ورزشکاران، آموزگاران و بندبازان از این خواستاران بهره گرفتند. دیدهای تنگ گذشتگان زمامی متعبر بود که آتن یا اسپارت و کورنت یا تب مرکز دنیا تصور می شد و در ذروه ی پیشرفت که اینک فرو گذشته شده بود، روحیه ی جهانی میهنی ریشه گرفت و فردی با آموزش پسندیده ی یونانی می توانست در سراسر جهان متمدن خود را در میهن احساس کند.در این جامعه ی پر تلاش و پهناور و توانگر، فعالیت فرهنگی شدید و گسترده بود. پرگاموس و اسکندریه با آتن از ظاهر هنری و فکری پهلو می زدند و فزون خواهان از هر گوشه ی جهان یونانی و نیمه یونانی در این شهرها گرد آمده بودند. با این همه، در برآورد نسل های بعدی تمدن کهن، دستاوردهای فرهنگ هلنیستی از سطح پیشین حاصل شده در سده های پنجم و چهارم فرو افتاده و بدین سبب، مردم امروزی غالباً از داوری مستقل درباره ی این مطلب بازمانده اند. تنها بخش ناچیزی از مقدار شگرف هنر و ادبیات هلنیستی بر جای مانده است و داوری درباره ی دورانی با قاطعیت، آن هم بر اساس شواهدی چنین ناچیز، از انصاف دور می نماید. با این همه، صاحب نظران امروز هم کلاً با داوری نامساعد درباره ی دوران کهن اخیر همداستانند.
یک جنبه ی فرهنگ هلنیستی همانا و جود سازماندهی منظم مطلوب بود. چهار مکتب فلسفی در آتن شکوفا شد: آکادمی؛ مشائی؛ اپیکوری؛ و رواقی. هر یک کمابیش دوره های درسی منظمی داشتند با جاهای تدریس مناسب و کتابخانه. موزه ی اسکندریه و کتابخانه ی پرگاموس سازمان های حکومتی بودند که به دست کارکنان حقوق بگیری که به کارهای ادبی و علمی سرگرم بودند، اداره ی می شدند. تقریباً در هر شهر هلنیستی، گونه ای نظام آموزشی متکی بر جامعه و وجوه عمومی برپا بود. با آن که آموزگاران خصوصی و پدر و مادر غالباً به دادن آموزش نخستین می پرداختند، آموزشگاه های بالاتر با در آمدهای عمومی حاصل از خراج یا اوقاف اداره می شد. گذشته از اینها، آموزش عمومی که در گذشته کمابیش سراسر صرف پرورش سپاهی می شد، اینک به شیوه ی یونانی ادبیات، فلسفه و معانی بیان تدریس می شد.(19)
هم چنان که شاید طبیعی باشد، با سازمان یابی مطلوب و شایسته ی زندگی فکری و هنری، سرچشمه ی جوشان سرشار هیجانات احساسات رو به خشکی می رود. تنها در رشته های فکری است که کامیابیهای هلنیستی چشم گیر شد.
در زمینه ی ادبیات، کار عمده ای از نظر و یرایش، تصحیح و یکسان ساختن متن های نویسندگان کهن، به و یژه در اسکندریه انجام داده شد. ولی، با نسبتی که دانشمندان به ادبیات پرداختند، آثار تازه متصنع و پر از تکلفاتِ خودنمایی علمی و خالی از کشش برای گروهی شد که از آموزش ادبی بی بهره بودند. ریاکاری و تظاهرموجب پیدایش پدیده ی مخالف شد وادبیات نازل و سبک مانند پانتومیم به تالارهای پرشکوه فلسفه هم رسوخ کرد و در بیرون مدرسه ها و محل تدریس، پرده دری خشونت بار بر تفکر و مناظره های دقیق و باریک و آسودگان گرویده به فلسفه موج نفرت و آزردگی بارید.(20)
هنر ساختن آثار ماندگارتا حدود 100پ م که شیوه های علمی و از نظر فنی عملی شبیه سازی ازمجسمه ها و تزئینات معماری کشف شد، در برابر سازمانِ بزرگ مقیاس پایداری کرد.(21) پیش از این زمان، مجسمه یا ساختمان را برای رویداد خاصی برپا می کردند و چیره دستی پیکرتراش و معمار با کارهای جدید دیگر به هدر نمی رفت. در کار آنان استادی بیشتر از گذشته و گوناگونی موضوعات بسیاری با امکان گزنیش بیشتری از لحاظ سبک وجود داشت. یک پیکره یا واقع نمایانه بود یا احساسی یا آرمانی و یک ساختمان یا به سبک دوریک بود یا ایونیک یا کورنتی. بااین همه، سبک های گوناگون همه بی گمان اصالت یونانی داشت و پیکرتراش شاه کارهایی مانند پیروزی ساموتراس، بی شک از وارثان شایسته ی بزرگ ترین استادان پیشین نیز به شمار می رفت.
کوشش در اندیشیدن و پژوهش در جهان بیشتر مصروف علوم طبیعی می شد. یونانیان هلنیستی در ریاضیات، جغرافیا، ستاره شناسی، پزشکی پیشرفتی شگرف کرده بودند. فیزیک و شیمی که راهگشای دانش های اروپای امروزی است، چندان پیشرفتی نداشت. شاید از این رو که پیشروی در این رشته ها مستلزم کثیف کردن دست و انجام دادن کارهایی بود غیر از به کار انداختن قلم که شایسته ی شأن و پایگاه بزرگان هلنیستی نبود.(22)
اقلیدوس هندسه ی خود را (در حدود300 پ م) پیش از آن که دانشمندان اسکندرانی از کامیابیهای بابلیان در ریاضیات و ستاره شناسی آگاهی دقیق یابند، به کمال رسانده بود. ولی، تکامل بسیار ستاره شناسی یونان سخت مرهون کوشش های بابلیان است که حرکات ستارگان را از سده هشتم پ م رصد کرده بودند. ستاره شناسان بابلی سده های چهارم و سوم پ م با برخورداری از این مدارک پیشین، نظم ریاضی پدیده های سماوی را یافتند. برای مثال، نظم ادواری خورشید و ماه گرفتگی و مسیر منظم ریاضی و دقیق ماه و خورشید.
بابلیان در پی بیان حرکات مشاهده شده بر حسب هندسه برنیامدند. ولی، هنگامی که ترجمه های مشاهدات بابلیان در دسترس قرار گرفت، اخترشماران یونانی بی درنگ دست به ساختن مدل هندسی زدند که در آن دقایق حرکات اجرام سماوی را نمودار سازند. ائودوکسوس، یکی از همروزگاران افلاطون در این راه پیشرو بود. پس از دو قرن و نیم بحث درباره ی رفتار افلاک در مدلهای گوناگون (مشتمل بر مرکزیت خورشید) (23) و پذیرش و ردّ آنها، هیپارخوس (ابرخس) نیقیه ای (که اوج شهرتش درحدود146- 126 پ م) طرحی درانداخت که در جهان کهن رایج شد. هیپارخوس شماری کره های بلورین (و بنابراین نامرئی) تصورکرد که هر یک به گرد زمین می گشتند.
حرکات عقب گرد اجرام فلکی را ناشی از حرکت ترکیبی کره های گردان به دور زمین و گردش «عقب گردی» دانسته بود که سیارات آتشین را با خو در پیرامون نقطه ای بر سطح (گردان) کره ی نخستین می برد. هر گونه مشاهده ی دقیق را می شد با این نظام، عقب گردی تازه (اگر لازم باشد در گردش عقب گردی سابق) توجیه کرد. ناهنجاری این شیوه ی بیان (که با گذشت زمان دشوارتر می نمود) با دقایق هندسی توجیه می شد.
شاید مهم ترین نتیجه ی این پژوهشها گسترش اندازه گیری دقیق بود. بی گمان، این جنبه از ستاره شناسی هلنیستی است که هنوز معتبر می نماید؛ تقسیم زمان به ساعتها و دقیقه ها و ثانیه ها و بهره گیری از تنظیمات کروی برای یافتن دقیق هنر نقطه ای در آسمان یا زمین و محاسبه ی میان آنها. در بعضی از این محاسبات، ستاره شناسان هلنیستی کمابیش به همان ارزشهایی دست یافتند که امروز هم معتبراست و در موارد دیگر، برای مثال فاصله ی میان خورشید و ماه از زمین، سخت به اشتباه افتادند. ولی با و جود چنین اشتباهاتی و تصور نادرست اساسی هیپارخوس درباره ی حرکات فلکی، ستارشناسی بدان پایه از دقت و ریاضیات بدان درجه از ظرافت و پیچیدگی دست یافت که هرگز ارزش خویش را کاملاً از دست نداد.
در طالع بینی نیز مانند اخترشناسی، در آمیختن عوامل یونانی با شرقی بسیار پرثمر شد. از کانون عمده ی علمی یعنی اسکندریه، طالع بینی در سراسر جهان هلنیستی رواجی شگرف یافت و عاملی همه گیرشد در رواج تصور پیوند فرد با افلاک. فکر اصلی این پدیده از بابل بود که می گفت آسمانها و زمین با هم چنان قرینه اند که رویدادهای پیش بینی شده در افلاک در زمین هم تأثیر می گذارد. طالع بینان هلنیستی این اندیشه ی کهن را با دلبستگی و تعصبی تازه با پیوند بخشیدن میان پیش گوییهای سوانح فلکی با زندگی افراد، رواج دادند. ایشان بر آن بودند که (1) اوضاع کواکب و صور فلکی به هنگام تولد فرد در سراسر زندگی او اثر می گذارد؛ (2) با ادای اوراد و عزایم یونانی- مصری، این پیوندها و روابط ارزشهای خاصی در پیش بینیها پیدا می کند. طالع بینی مایه ی ادامه ی حیات اخترشناسی در قرنهای آینده شد. محاسابات دقیقی از اوضاع کواکب در یک روز معین شاید، در چندین سال گذشته ضروری می نمود تا تصور طالع بینی پایه هایی برای نظریاتش بیابد و لازم بود که انگیزه ای باشد تا نیروها به گونه ای مؤثر به کار افتند. زیرا، هرچه محاسبات نخستین دقیق تر باشد، تجویزهای ناشی از آنها مؤثرتر می شود.(24)
اسکندریه تسکینی دیگر برای آشفتگان در دسترس گذاشت و آن پرستش سراپیس بود.(25) سراپیس خدای شهر اسکندریه بود که عمداً در زمان نخستین بطلمیوس با ترکیب عواملی از نیایش اوزیریس، زئوس و مزدوک پدیدارشد. این آیین رهایی و زندگی جاودانی بدانان که با به جای آوردن آیینها و آداب شایسته با خدا مرتبط می شدند، عرضه می داشت. بی گمان، رازهای کهن یونانی به این آیین بعضی چیزها هدیه کرده بود؛ ولی عوامل مصری به و یژه نظریه ی جاودانگی مقدس، در آن غلبه داشت. با وجود صفات التقاطی و رسمی حکومتی این آیین، انبوه شگفت انگیزی از اسکندریان (و به هنگام مقتضی بومیان دیگرجاها هم) آن را آرامش بخش یافتند که ایمان آوردند به الوهیتی قادر و توانای کل برای آزادی روانها از دست دام سرنوشت و راه یافتن به جایگاه مقدس جاودانگی پس از مرگ.
فقط پرستش سراپیس نبود، زیرا دینهای عرفانی دیگری که بعضی از آیینهای کهن تراورفئوسی و بعضی از ریشه های آناطولی و سوری سرچشمه گرفته بود، با این آیین مصری به رقابت برخاستند. با این همه، کسان آموزش یافته در سنت های فکری یونان، آسان زیر بار چنین تاریک اندیشیها نمی رفتند. از نظر ایشان، فلسفه راهی دیگر در برابر دین پیش پای آدمیان می گذاشت و آن جهانی بود کم هیجان تر از نظر احساسات ولی پذیرفتنی تربه محک اندیشه.
با وجود اینها، پدیده ای از شکست ژرف در سراسر فلسفه ی هلنیستی غلبه داشت. دو مکتب عمده ی فلسفی اپیکوری و رواقی با تیغ باریک و خونسردی ظریف منطق یونانی، بدین نتیجه رسیدند که هر گونه کوشش و تلاشی بی ثمراست: از جمله کوشش برای رسیدن به حقیقت و منطق نیز. در نظر این هر دو، خردمند آرمانی باید خویشتن را از جهان پیرامون جدا کند و تنها به آرمش و اعتدال خویش بپردازد که در درون خویش آزاد و شکست ناپذیر باشد و در برابر شدیدترین وسوسه ها و آزمایشهای اخلاقی و نیز روی کردن خوشبختیهای نامنتظر هم، از جا درنرود و چون کوهی پایدار و بی هیجان بماند؛ زیرا که وی به هیچ چیزی دل بستگی ندارد.
این گونه اندیشه ها در عصری از فراز و نشیبهای سیاسی و اجتماعی نه ناپسند بود و نه غیرعقلی. باز با مردود شمردن و سعی در سرکوبی هیجانها، فیلسوفان علیه سرشت آدمی کوشیدند. این آموزه ها تنها پسند کسانی نیرومند از لحاظ فکر یا آنان که از ثروت و مال در بهترین حالات بودند، می شد. فلسفه ی هلنیستی بدین گونه، طرز تلقی طبقه ی برتر شد در برابر آیینهای رازآمیز و عرفانی نیرومند هیجانی. چون جهان گشایی روی آسایش بزرگان هلنیستی را برهم زد وسپاهیان وحشی باغهای آنان را لگدکوب و داراییهای ارزشمند آنان را غارت کردند و دوستان ایشان را کشتند، فلسفه ی بزرگ منشی و جوانمردی ناچیز و تباه شده و آیینهای رازآمیز و عرفانی نوع شرقی باز بر مردم چیره گشت.
***
با فرا رسیدن146پ م که مقدونیه استانی شد رومی و یونان و ابسته به روم، بیشتر نیرویی که با آن یونیان به بهره کشی و کشورستانی در شرق برخاسته بودند، از دست رفت و نابود شد. آفرینشهای آنان در زمینه های علمی و ادبی و فلسفی نیز ناچیز گشت. نظریه ی شرقی فرمانبرداری فرد و ملت از نیروهای فوق طبیعی که جز با دعا و آداب و مراسم استدعاآمیز به ضبط و به میل آدمی نمی آیند، بر جهان یونانی که زمانی پرخرد و کنجکاو و بی آرام بود، چیره شد. بی گمان، سرزمین های نزدیک تر شرق به جامعه هلنیتسی در آمده بودند و شهرهای پرشکوه با آموزشگاه ها و تئاترها هنوز برپا بودند و زبان یونانی همچنان در میان آموزش دیدگان و نیز برخی از مردم عامی آموزش نیافته رواج عمومی داشت. با این همه، جان محیط دگرگون شده بود. شرق درپشت نمای یونانی به جلوه گری و زورآزمایی پرداخته بود. دیگر، نیروی گسترده ی هلنیستی به پایان رسیده و چراغش به خاموشی گراییده بود.جهان گشایی رومیان هم این دگرگونیها را بیشتر به کمال برد. باز هم به گفته ی هوراس، یونانیان اسیر پیرومندان خویش را اسیرساختند، (26) و هلنیسم با آن که معتدل و کمرنگ شده بود، روزگاری بیشتر، گرچه پاییزی، در پیش داشت؛ چه در میان رومیان و چه در شرق در میان پاریتان، سکاها، کوشانیان، هندیان و نیز چینیان دوردست.
پینوشتها:
1. عمده فروشی و تخصص در این گونه داد و ستد تا حدود بسیار شگفت انگیزی رایج بود. در محلی به نام المینا در کرانه های سوریه، باستان شناسان انباری پیدا کرده اند که در آن سفال های وارداتی آتیک (به همراه محصولاتی محلی) هر یک جداگانه بر حسب نوعشان- چراغ و کوزه های دهان گشاد و دهان تنگ و غیره- در یک اتاق جای داده شده بودند. این امر دلیل است بر رواج عمده فروشی شگرف.
M. Rostovtzeff, the Social and Economic History of the Hellenistic World, I. pp. 85ff.
2. H. W. Parke, Greek Mercenary Soldiers, pp. 23- 41, 57- 62, 105- 112M 165- 169, PP. 177- 185.
مأموران ایرانی غالباً بدگمانیِ به جای خود را از قابل اعتماد نبودن سران سپاهیان مزدور یونانی ابراز می داشتند. این امر تا حد زیادی موجب در هم شکستن مقاومت ایرانیان در مقابل اسکندر در آسیای صغیر شد و چه بسا متضمن پیروزی ابتدایی وی در گرانیکوس شده باشند.
3. جمعیت مقدونیه گویا با مهاجرت جوانانی که در طلب مال به سوی شرق رفته بودند کاهش یافت. باری شمار سپاهیان آنتیگونی فیلیپ و اسکندر کمتر بود و مزدوران در آن نقش بیشتری داشتند.
4. ساختمان های عمومی زیبا- مانند ورزشگاهها و تئاترها و نیایشگاه ها- به همراه ساختمان های ضروری تر مانند باروی شهر و شبکه ی آب رسانی یا بارانداز از مشخصات هر شهر هلنیستی نسبتاً عمده ای شد. طرح اصلی اغلب به طور نظام یافته بر اساس یک الگوی خطی بود با دو رهگذر عمده ی عمود بر هم که شهر را به چهار بخش قسمت می کرد. ساختمان های عمومی عمده در محل برخورد این رهگذر ها ساخته می شدند. مجلس حکومتی، جایگاه مأموران، داوران، دادگاه ها و شورای شهر هم اثری در گرداندن شهر داشتند و هم نمای آنها چشم گیر و زیبا بود.
5. سرنوشت آنتیوخوس سوم (ملقب به کبیر) نیک آشکار است. شاید، علت آن آثار پولیبوس باشد و از آن آنتیوخوس چهارم، ملقب به اپیفانس، نابغه ی شرارت که از آن چه مندرج در کتاب میکاه نبی از کتاب مقدس است، پیشینه اش بسیار تاریک تر است. تنها با در کنار هم گذاشتن سجع سکه ها و اشارات پراکنده می توان پی برد به این که مأمور یا خویش او بود که دودمان مستقل یونانی باکتریا را برانداخت و سبب شد که آنان از ادامه ی حمله به هند که چند سالی پیشتر آغاز کرده بودند، چشم پوشند. درباره ی بازسای جالب توجهی از این بخش های از دست رفته تاریخ هلنیستی، نک:
W. W. Tarn, The Greeks in Bactria and India (Cambridge: Cambridge University Press, 1951) , pp. 183- 224.
اما، بازسازی تارن از سیاست آنتیوخوس چهارم در شرق مورد نقد نویسنده ی زیر قرار گرفته است:
A. K. Narain, the Indo- Greeks (Oxford: Clarendon Press, 1959) , pp. 53- 57.
6. از لحاظ جغرافیایی فراز و نشیب های شگرف قدرت سلوکی در بخش های شرقی قلمرو ایشان، شاید بازتابی است از این حقیقت که شهرهای شگرف آن حدود، حکومت سلوکی را بسیار بر تسلط حکومت های دیگر برتری می دادند و به خواست خود دروازه هایشان را بر روی سپاهیان سلوکی گشودند. این امر «بازگیری» را آسان تر ساخت، در صورتی که رقیبان ناچار بودند شهرها را به زور یکی پس از دیگری بگیرند و سرزمین های و ابسته بدان ها را غارت کنند و کاروان ها را از راه بازدارند تا آن که سران شهر با بی میلی با فرماندهان حکومت های پهناور همسایه مانند پارت، سکا و شهربانان سرکش یا هر گردن کش دیگری بر سر سازگاری آیند.
7. در یونان، کوشش برای تشکیل اتحادیه های نیرومندی به منظور پایداری در برابر حکومت های بزرگ به گونه ی حقوق برابری با کامیابی قرین شد. ولی، حکومت های سراسر یونان هرگز نتوانستند با هم متحد شوند و حکومت های یونانی موفق نشدند تا جبهه ی همگانی در برابر بیگانگان ایجاد کنند.
8. شاهان سه گانه ی پرگاموس: آنالوس اول، سوتر (269- 197 پ م)؛ آتالوس دوم، فیلادلفوس (220- 138 پ م)؛ آنالوس سوم، فیلومتور (171- 133 پ م).- م.
9. گسترش کشاورزی و آغاز شهرنشینی در این سرزمین ها در زمان هخامنشیان پا گرفته بود. عوامل مؤثر در این پیشروی، تمدن شهری به سوی شرق در مغرب آسیا، نه تنها در آرامشی بود که ایرانیان و سپس حکومت هلنیستی آورد، بلکه و ابسته بود به قنات و کاریز که از تبخیر آب می کاست و از منابع آب بهره گیری کامل می شد. نک:
R. Ghirshman, L' Iran des origins an L 'Islam (Paris: Payout, 1951) , p. 180.
[و ترجمه فارسی آن: ر. گیرشمن، ایران از آغاز تا اسلام، ترجمه محمد معین (تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، 1364)، ص 230]. با بهره گیری از عملیات استخراج معدن، در ساختمان آبروهای زیرزمینی که گویا نخست در ارمنستان در زمان هخامنشیان انجام داده شد، این امر صورت گرفت. نک:
Charles Singer, a History of Technology (Oxford: Clarendon Press, 1956) , II, p.
پس از این پیشروی فنی، سرزمینی اندکی کم استعدادتر از بین النهرین در کرانه های شرقی ایران در دره های آمودریا و سیردریا شد. پادشاهی یونانی باکتریا نخستین و نه بازپسین حکومتی بود که در این واحه ی گسترده ی کشاورزی بنیاد شد. واحه های دیگری در سوی شرق از این پیش فنی بعدها بهره مند شدند.
10. W. W. Tarn, the Greeks in Bactria and India, PP. 225- 408; A. K. Narain, the Indo – Greeks
11. بطالسه این امر را پس از جنگ رافیا در 217 پ م دریافتند که در آن پس از پیروزی حاصل شده با یاری فالانکس های بومی مصری، با سرکشی آنان به هنگام رسیدن ایشان به سرزمین اصلی روبه رو شدند. قس: آن چه بر هیکسوسها به عنوان فرمانروایان مصر، در هزار سال پیشتر از این ماجرا گذشته بود.
12. Neilson C. Debevoise, a Political History of Parthia (Chicago: University of Chicago Press, 1938) , pp. 21- 28.
13. گسترش این فرآیند در کتاب مکابیون از کتاب مقدس آن جا که از رفتار پیشوایان جامعه ی نیایشگاه یهود در زمان آنتیوخوس چهارم ملقب به اپیفانس سخن می راند، آمده است. از همه ی اجتماعات جهان هلنیستی، جامعه ی یهود گویا در برابر نفوذ بی گانه سرسخت تر و پایدارتر بود. با این همه، بر طبق گفته ی نویسنده ی کتاب مکابیون یک کاهن بلند پایگاه معبد اورشلیم که او را با نام یاسون خوانده است، «همشهریان خود را به شیوه ی زندگی یونانی جلب کرده است». یاسون در واقع بر همشهریان محافظه کار خود با دادن نام «انطاکیه» به اورشلیم و کوشش در برپایی بعضی نهادهای یونانی اهانت روا داشته است. از این ها بدتر، ورزشگاهی بود که وی و یارانش در آن به شیوه ی یونانی و «نامشروع» یعنی برهنه، به تفریح می پرداختند. کتاب دوم مکابیون باب 4: آیه های 7 تا 15.
14. Koine
15. بهترین گواه بر این مطلب نیز از سرچشمه های یهود آمده است. ترجمه ی یونانی اسفار خمسه یا اسفار پنج گانه ی موسی از کتاب مقدس در حدود سده ی سوم پ م فراهم شد و از نظر یهود دارای همان اعتباری شد که ترجمه ی کتاب مقدس جیمز شاه برای مسیحیان انگلیسی زبان، درباره ی رواج یونانی در فلسطین هم نک:
Salo Wittmayer Baron, A Social and Religious History of the Jews (2nd ed. ; Philadelphia: Jewish Publication Society of America, 1952) , I, PP. 185- 187.
16. تقریباً تنه سرچشمه ی آگاهی درباره ی دست مزدها و بهای کالاها از اسناد نیایشگاه دلوس است که گروهی پژوهشگر آنها را بررسی کرده اند نک:
Rostovtzeff, the Social and Economic History of the Hellenistic World, I, PP. 235- 236.
17. شرح مفصلی از اوضاع اجتماعی و اقتصادی شهرهای هلنیستی را می توان در اثر زیر یافت:
W. W. Tarn and G. T. Griffith, Hellenistic Civilization (3rd; London: Edward Arnold & Co. , 1952) , pp. 79- 125.
18. مانند بسیاری مشاغل دیگر، هنر عشق بازی هم خود به رشته ی حرفه ها در آمد. شهرت چند تن از روسپیان، با آوازه ی ورزشکاران و بازیگران نمایش پهلو می زد.
19. A. H. M. Jones the Greek City from Alexander to Justinian (Oxford; Clarendon Press, 1940) , pp. 220- 226.
سازمان آموزشی سرمشقی از سازمان های شغلی و صنفی گسترده را در جهان هلنیستی نمودار می سازد. برای مثال، بازیگران نمایشنامه ها سازمان گسترده و مفصلی را برپا ساختند آن چنان که هنرمندان وابسته به دیونوسوس گاهی با شهرها و حکومت ها بر سر رفتار مطلوب و شرایط استخدام همچون سازمانی مستقل برابر با سازمان دیگر به بحث و مناظره می پرداختند. این سازمان های صنفی و اتحادیه ای گویا تقلیدی بودند کامل از بیشتر نهاده های پولیس یونانی؛ مانند شورا و مراکز داوران و مأموران و آداب دینی و قوانین و غیره. با فروریختن کل بنیان مرز پیشین پولیس، افراد شاید رو کردند به سوی برپایی سازمان هایی بزرگ تر از نظر اجتماعی و اتحادیه های صنفی بر پایه ی سازمان های پولیس. نک: مشخصات جامعه شناسانه ی مشابه دیرهای بوداییان نخستین در مطالب پیشین در فصل پنجم.
20. این دو گانی ها البته مستقیماً نمودار و بازتاب مستقیم جامعه ی یونانی بود به دو قطب مخالف توانگر و تنگدست.
21. درباره ی اصول هندسی و طرح های عملی (پانتو گراف های سه بعدی) که با آنها در روزگاران کهن از مجسمه ها شبیه سازی می کردند، به این بحث جالب توجه نک:
Gisela M. A. Richter, Ancient Italy, pp. 105- 116.
22. ارشمیدس سیراکوزی (ف 212 پ م) از این قاعده، استثنای شایسته ای است. زیرا وی هم ریاضیدان بود و هم مهندس و اصول فیزیک هیدروستاتیک را طبقه بندی کرد و به دست داد.
23. آریستارخوس ساموسی (Aristarchus of Samos: حدود 310- 230 پ م) مشهورترین هوادار فرضیه ی گردش افلاک به دور خورشید بود. این نظریه به زودی بر اثر بعضی فرضیات هندسی بی اعتبار شد. با این همه، فرضیه ی مزبور همیشه مطرح بود.
24. O. Neugebauer, (the History of Ancient Astronomy: Problems and Methods,) Journal of Near Eastern, IV (1954) , PP. 1- 38.
25. سراپیس در واقع یکی از خدایان سه گانه بود که شامل الاهه ی مصری ایزیس و نیز یک الاهه ی کم اهمیت تر، آنوبیس می شد.
26. Horace, Epistolae, 2. 1, Line 156.
/م
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}