نویسنده: ویلیام هاردی مک نیل
مترجم: مسعود رجب نیا




 

در پایان سده ی پنجم میلادی، یک هجوم تازه ی نیمه متمدنان آرامشی را که مایه ی پیدایش تمدن گوپتا شده بود، در هم شکست. هپتالیان هون (1) آسیای میانه را در هم نوردیدند (در حدود 455 م)و بر شمال غربی هند تاختند که چندان اهمیتی نداشت. ولی حدود 490- 549 م، ایشان در شمال هند حکومتی قبیله ای گسترده برپا کردند و تا سرزمین های دوردست را زیر تاخت و تاز گرفتند و بسیاری دیرهای بودایی را ویران ساختند. امپراتوری گوپتا دیگر برنخاست. چون هپتالیان در 549 م نگونسار شدند، هند گرفتار آن چنان پراکندگی سیاسی و آشفتگی گشت که پیدایش جهان گشایانی چون هرشه (606- 641 م)که امپراتوری نامنظمی را در شمال غربی هند پایه گذاشت، بدین گسستگی دامن زد و از آن نکاست.

1. مهاجرت های بزرگ

تاخت و تاز هپتالیان در هند یک رویداد است در رشته جابه جایی های گسترده ی بسیاری از مردم که بر اوضاع سراسر استپ اوراسیا اثر می گذاشت و جنگل ها و زمین های کشاورزی پیرامون را هم دست خوش دگوگونی می ساخت. مهاجرت های قبیله ای ژرمن در غرب دور، بخشی بود از این گونه جابه جاییها؛ همچنان که تصرف شمال چین به دست نیمه متمدنان. تنها ساسانیان در ایران و حکومت روم شرقی در وضعی سست و نامساعد توانستند در برابر حملات نیمه متمدنان پایداری کنند و جزیره ای از تمدن را در مرکز جهان اوراسیا از نابودی نگاه دارند.(2)
بدین گونه، به هنگامی که تمدن هندی از سوی جنوب همچون سرچشمه ای جوشان بود و بر میراث آسیای میانه و چین و تا میزانی کمتر بر ایران و سرزمین های شرقی مدیترانه مایه ی جدیدی می افزود، مردم استپ هم از سوی شمال نفوذی گسترده صادر می کردند و در همه جا استواری مرزهای سرزمین های متمدن را می آزمودند و در درون مرزهای سست رسوخ می کردند و ساسانیان و روم شرقی را ناگزیر از تقویت استحکامات و نیروی نظامی خویش می ساختند. به همراه این نفوذ شمالی و جنوبی که یکی بیشتر دینی و دیگری نظامی بود، تاریخ اوراسیا شکل خاصی یافت که تا هجوم تازیان برجای ماند.
مغولستان خارجی بر طبق عوامل جغرافیایی و موقعیت آن در استپ، هم چنان مرکزی عمده از نظر پراکندگی بیابان گردان در 200- 600 م بر جای ماند. از این بخش یک اتحادیه ی جنگی نو در میانه ی سده ی چهارم میلادی برخاست و همواره رو به گسترش رفت که چینیان آن را ژوآن ژوآن خوانده اند. ژوآن ژوآن در اوج قدرت، سرزمین های پهناوری را از منچوری تا دریاچه ی بالخاش در غرب و حتی آن سوتر در زیر تسلط گرفت. ضمناً مردم بیابان گرد دیگری به دشتهای شمال چین رخنه کرده بودند. یکی از این بیابان گردان توبا بود که اتحادیه ای بود از قبیله های ترک زبان که بر بیشتر سرزمین شمال چین در 386- 534 م فرمانروایی می کرد (به نام دودمان وی شمالی معروف شد) و چنان نیرویی نمودار ساخت که در برابر بیابان گردان خارجی حتی پس از آن که ژوآن ژوآن آنان را در یک اتحادیه ی نیرومند سازمان داد، پایداری کرد. استواری امپراتوری توبا راه نسبتاً کوتاه استپ به درون چین را بست و بدین گونه حمله های بیابان گردان را از آن پس به سوی غرب منحرف ساخت.
هنگامی که این رویدادها در خاور دور می گذشت، دگرگونی های پردامنه ی همانندی در سوی غرب در کنار مرز میان نیمه متمدنان و جامعه ی متمدن پدیدار می شد. شاهنشاهی پارتی از دیرباز در فراز و نشیب و ضعف به سر می برد. هر گاه پادشاهی نسبتاً فعال و کوشا و خواستار قدرت بر اورنگ می نشست، سر کردگان روستایی و امیران بومی و محلی سرزمین ایران کمابیش از سرکشی باز می ماندند و به آرامش می گرویدند. در 226 م، یکی از این سر کردگان به نام اردشیر کامیاب شد که با پارتیان به پیکار خیزد و آنان را نگونسار کند. سپس با شگفتی دیده شد که وی توانا گشت تا فرمانروایی خویش را در قلمرو پهناوری که در گذشته زیر فرمان پادشاهان پارتی با پیوندی سست به هم بسته شده بودند، بگسترد. اردشیر با دست زدن به برافراشتن و افزونی غرور ایرانی و زنده ساختن و بازسازی دستگاه دینی زرتشتی و پذیرش آن همچون دین رسمی و شناخت امتیازات خاصی برای اشراف، قدرت خویش را استواری بسیار بخشید. در واقع، کامیابی این ترکیب چنان شگرف بود که دودمان پی افکنده ی او یعنی ساسانیان، بیش از چهارصد سال حکومت کردند و در طی بیشتر آن نیز در بستن راه بر تجاوز بیابان گردان استپی از هر دو امپراتوری روم و چین کامیابی بیشتری داشتند. به هنگامی که ایران و بین النهرین در سده ی سوم میلادی، از امنیت بیشتری برخوردار می شدند، پیوند درونی حکومت رومی، مظاهری از نابه سامانی نمودار می ساخت. در 193- 197م، جنگ خانگی در گرفت که مایه ی به قدرت رسیدن «امپراتوران سرباز خانه ای» گشت و این درآمدی شد برای شور بختی های سال های 235- 285 م که با پیکارهای پی در پی میان نامزدان رقیب برای رسیدن به تخت امپراتوری دروازه ها را بر یورش نیمه متمدنان و به همراه آن بیماری های واگیر دار سخت مهلک گشود. در نتیجه، از شمار مردم کاسته شد، نیروی روم کاستی گرفت و پایداری آن سست گشت؛ ضمناً نیمه متمدنان بر فشار بر مرزها افزودند.
در غرب دور در کرانه ی رن، قبیله های ژرمن از دیرباز از زمان تاسیت (حدود 100 م) دست به آبادی نشینی و کشاوری زده بودند. بر شمار آنان با نسبتی بسیار افزوده شد، پیش از آن که ندای جنگاوری زندگی شبانی نیاکان خویش را به فراموشی سپرده باشند.(3) در کرانه های دانوب سفلا، سرمتها که از سده ی دوم میلادی از استپ اوراسیا بر بیشتر آن خطه چیره شده بودند، گرفتار یورش گوتها شدند که از سرزمین بالتیک به سوی دریای سیاه در آغاز سده ی سوم میلادی سرازیر گشته بودند. گوتها (و دیگر قبیله های شرقی ژرمن) به اقتضای پایگاه پیروزمندی در استپ، با ان که تا حدودی هم با کشاورزی آشنا بودند، بیشتر به زندگی شبانی گرایش داشتند. از دیدگاه رومیان دلاوری ژرمن به همراه این واقعیت که در کرانه های رن و دانوب بر بسیاری شمار خویش افزوده بودند، تهدیدی سخت به شمار می رفت.
ولی، در میان قبیله های گوناگون ژرمن هیچ احساس پیوستگی نبود، ایشان با اندک انگیزه ای با هم به همان آسانی که با رومیان درگیر می شدند، به پیکار دست می بردند و مهاجران ژرمن در قلمرو روم برپایه ی پیمانی پذیرفته می شدند و آماده بودند که از جایگاه تازه ی خویش در برابر ژرمن های دیگر، حتی به بهای رفتن زیر فرمان رومیان به دفاع برخیزند. پراکندگی در میان قبیله های ژرمن و وجود احساسات پیوستگی و یکپارچگی راستین در میان مردم امپراتوری، اگر چه اندکی به سستی گرایید، امپراتوران نظامی مانند دکیوس، کلاودیوس گوتی، آورلیانوس و دیوکلسین را توانا ساخت تا ژرمن ها را به فرمان درآورند و در برابر تاخت و تاز نیمه متمدنان در سده ی سوم به کار گیرند.
بافت مرمت شده ی حکومت روم بیش از یک قرن (285- 395م) پایید؛ این امر بیشتر مرهون سرچشمه های درآمد کلانی بود که نظام ستمگر و درازدست برای اداره ی حکومت عموماً و برای سپاه خصوصاً فراهم می کرد. ولی، حجم درآمد حاصل از بیداد گری محدود بود. امپراتوران روم بر روزگاران اخیر در برابر شوربختی، حتی با تأیید مافوق الطبیعه ی کلیسای مسیحی و به فرمان آوری سریع سربازان مزدور و مرزبانان ژرمن برای رویارویی با خطر، در برابر بیابان گردان تاب پدیداری نداشتنند. زیرا، بیشتر مردم حکومت را زورگو و غارتگر و بیگانه می دیدند. بنابراین، در سده ی پنجم میلادی شکست های روی نموده در استان های غربی جبران ناپذیر نبود و قدرت روم در نیمه ی بخش لاتینی زبان امپراتوری فرو ریخت. تنها در استان های یونانی زبان پیوستگی حکومت تا 1204م یک سره پایدار ماند و ممتاز از دیدگاه دفاعی بر سرزمین بیزنطیه ی باستانی (= بیزانس) پی افکنده بود.
علت تقریبی سر نگونی نهایی روم در غرب دور، ظهور ناگهانی هون ها در اروپای شرقی بود. انگیزه ی اصلی بیرون راندن این بیابان گردان از سرزمین آرال، تنها وابسته است به حدس و گمان.(4) ولی در 374 م، هون ها با سرعت اوستروگوتها را در کرانه ی دنیپر شکستند و ویزیگوت ها را هراس زده به پناهندگی به جنوب دانوب راندند و دست به پایه گذاری «امپراتوری» پهناوری از مرکزی در دشت مجارستان زدند. در دهه ی بعد، ایتالیا، گل و نیز شبه جزیره ی بالکان به زیر سم ستوران هون ها در نوردیده شد و در سراسر اروپا همه ی مردم از ترس یا به فرمان ایشان سر نهادند یا از پیشاپیش حمله ی آنان گریختند. پس از مرگ آتیلا (در 453 م) بازپسین سردار بزرگ هون، از هم پاشیدگی و شورش در میان هون ها موجب شد که امپراتوری بیابان گردان با سرعتی بیش از چیرگی آن به نابودی کشیده شود. بازمانده ی هون ها یا در کرانه ی مرزهای روم پناه گرفتند یا به سوی شرق به سرزمینی در پایین دون راندند و آن جا به زندگی به شیوه ی نیاکان خویش پرداختند و یکی از بسیار گروه های همانند خویش گشتند که در سرزمین استپی اوراسیا سکونت داشتند.
بر اثر ویرانگریهای هون، حکومت روم از سرپرستی استان های غربی خود باز ماند و شماری «پادشاهیهای جانشین» ژرمن ها در ایتالیا، بریتانیا و شمال افریقا برخاستند. ژرمن ها مانند دیگر پیروزمندان و دست یافتگان بر سرزمین های متمدن، خواهان آن بودند که هم سازمان قبیله ای مرسوم خویش را نگاه دارند و هم از توانگری و آسودگی و ظرافت طبقات بالای روم پیروی کنند. بدین گونه، یک سرکرده ی نازل مرتبت که بر سرزمینی خُرد چیره می شد، هم در پی نمودار ساختن رفتاری همانند بزرگان رومی بود، هم خواهان سروری در برابر کشاورزان محلی و هم پیش گرفتن گزافه و بزرگ نمایی یک رهبر پیکارگر در برابر فرودستان و هم گنان جنگاور ژرمن خویش. این در آمیختگی رفتارها دشوار بود؛ زیرا با اندک گزافه و اغراق در غرور رومی از سوی سران مورد بحث و همه ی سپاهیان ژرمن، از سران گرفته تا فرودست ترین آنان، دل سرد و پراکنده می شدند و قدرت آن سرکرده به غارت و تن پروری و درازدستی در مصادره، روستاییان را که کار و کوشش آنان تنها مایه ی رونق ملک می شد، پراکنده یا تباه می ساخت. ضمنا خواست این شاهان قبیله ای برای این که هم میزان خراج و حقوق دیگر حکومتی روم را بر گردن مردم نگاه دارند و هم امتیازات قبیله ای سنتی خود را در میان جامعه ی ژرمنی حفظ کنند، سازگار نبود. این گونه حکومت دو رگه، آشکارا رو به زوال می نمود و هیچ یک هم چندان نپایید.(5)
این گونه رویدادها در اروپا همانندهایی هم در سوی شرق داشتند. ساختار اجتماعی دو رگه ی پادشاهی های جانشین ژرمن همانندی در امپراتوری هپیتالیان در باکتریا و شمال هند (371- 576 م) یافت که در آن جا هم نیمه متمدنان نسبتاً خام کوشیدند تا انضباط سستی و درشت خویی خود را نگاه دارند. در چین نیز، امپراتوری نو پا (386- 534 م) بر گرده ی کمابیش همین سازمان دو رگه جریان یافت.(6)
همانندی ها به سرزمین های بیشتری دامن افشاند. زیرا، حکومت های جانشین گوناگونی کمابیش هم زمان (در میانه ی سده ی ششم میلادی) از هر یک از بخش های جهان اوراسیا برافتادند و عامل نگونساری آنها هم یکسان بود. همه جا سه عامل به میدان آمدند: (1) ضعف خوی بیابان گردی در میان دسته های جنگاوران نیمه متمدن که با نیروی فریبنده ی شیوه ی زندگی تمدنی روی می نمود؛ (2) برخاستن مجدد قدرت امپراتوری متمدن که نیروی خویش را از «واکنش بومی» در برابر متجاوزان بیگانه دریافت می کرد؛ و (3) پیدایش سازمان های سیاسی مؤثری در میان نیمه متمدنان بیگانه که در موقع مساعدی برای تاختن بر حکومت های جانشین و در مرز آنها قرار داشتند و خویشتن هم در معرض حمله ی امپراتوری های متمدن از نو جان گرفته و از نو برخاسته بودند.
در صحنه ی اروپا، بازیگران اصلی این نمایشنامه فرانک ها و امپراتوری روم شرقی بودند در زمان کلوویس (481- 511 م) و پسرانش، فرانک ها یک حکومت نظامی نیرومند بر پایه ی رونق کشاورزی روزافزون رن پی نهادند. سنگینی و انبوهی تاخت و تازهای فرانک ها بنابراین، سخت و بیشتر از آن اندک شمار گوت ها و بورگونی ها بود که فرانک ها در سرزمین گل با انان روبه رو شدند. پیشروی فرانک ها از سوی شمال همزمان بود با اقدامات ژوستینین (527- 565 م) برای بازآوردن یکپارچگی امپراتوری روم. نیروهای ژوستینین از نظر فنون جنگی بر آن چه پادشاهان ژرمن می توانستند به میدان آورند، برتری داشت. فرانک ها هم گروه هایی اندک ولی سنگین اسلحه و زره پوش بودند. جنگ های ژوستینین در غرب شامل کامیابی هایی آنی (مانند آن چه در شمال افریقا روی نمود) یا محاصره های درازمدت یا پراکنده بود که برای شکستن دشمنان هر گاه آنان در پشت دژهای استوار پناهنده می شدند (مانند آن چه در ایتالیا روی داد)، به کار گرفته می شد. چون ژوستینین درگذشت، سپاهیان رومی افریقای شمالی، ایتالیا و بخشی از اسپانیا را به فرمان امپراتوری بازآورده بودند. این ها همه زیر فرمان روم نوبنیاد قسطنطین در کرانه ی بوسفور بودند؛ اما بیشتر سرزمین گل از دیرباز (507 م) به تصرف فرانک ها درآمده بود.
در خاور دور، دودمان سوئی از کامیابی های ژوستینین پیشی گرفت و سراسر چین را در 589 یکپارچه ساخت. باز هم، این پیروزی بی یاری نیمه متمدنان خارجی که با هم دستی چینیان اتحادیه ی ژوآن ژوآن را در 552 م بر انداختند، میسر نمی شد. این لشکر کشی ها راه را برای پیدایش یک اتحادیه ی نوظهور در استپ شرقی به رهبری ترکان فراهم ساخت. امپراتوری نوخاسته ی ترکی البته همان گونه که برای اتحادیه ی ژوآن ژوآن خطرناک بود، برای حکومت چین گزند انگیز می نمود. ولی، پیکاری میان دو شاخه از خاندان ترکان فرمانروا، اردو را در 572 م به دو نیمه ی شرقی و غربی بخش کرد. از آن پس، سیاست بازی چینی ترکان شرقی را با پخش هدایا به گونه ای داهیانه، همراه با کوشش پی گیر برای پراکنده نگاه داشتن سران انان بی گزند ساخت.
در آسیای میانه، هنگامی که در 567م ترکان غربی با شاهنشاهی از تباهی رسته ی ساسانی از گزند هپتالیان هم دست شدند، کمابیش همین نمایشنامه به صحنه آمد. در بخش کردن غنیمت های به دست رسیده، ترکان غربی حقوق فراوانی در مشرق آمودریا به دست آوردند. این فرا چنگ آوری ثروت گزاف، از جمله عواملی شد بر انگیختن ترکان شرقی در پیکار با انان؛ چون تا هنگامی که نیروهای چینیان برپای مانده بودند، آنان هرگز از چنین کامیابی برخوردار نمی شدند.(7) این آرایش جنگی میان متمدنان و نیمه متمدنان که در خاور دور و خاور میانه در نیمه ی دوم سده ی ششم میلادی سر گرفت، کما بیش تا سیصد سال ادامه یافت. بی گمان، دودمان تانگ در 618م جای گزین سوئی شد و ساسانیان پس از یک رشته پیکارهای خود کشی وار با بیزانس، جای به مسلمانان دادند. با این همه، در هر دو سرزمین نام برد، حکومت های نیرومند متمدن قدرت باز یافته و نیرومند شده ای پدیدار شدند و هم چنان بیابان گردان استپ را با کامیابی تا سده دهم میلادی دور نگاه داشتند. اما در اروپا اوضاع چنین نبود. در آن جا، گروه های انبوه نیمه متمدنان مهاجم با سرعت دست آوردهای ژوستینین را در غرب فرا چنگ آوردند و حتی جانشینان او را بر آن داشتند تا از بخش بزرگی از شبه جزیره ی بالکان هم چشم بپوشند. مرکز اصلی آشوب و گسیل این انبوه های مهاجران، باز هم در استپ بود. انبوهی جنگاور گریخته از آشفتگی آسیای میانه که در نزد اروپاییان آورا(8) خوانده می شود، در دشت مجارستان در 567 م اردو زد و از آن جا مانند هون های پیشین، به غارتگری در سرزمین های پهناور پیرامون پرداختند و لومباردها را به تاختن بر ایتالیا، و اسلاوها را به تاختن بر بالکان برانگیخت، و بلغاران را که قوم دیگری از بیابان گردان بودند، رخصت دادند تا در دانوب سفلا جای گزین شوند.

2. نتایج حاصل از این مهاجرت ها

مهاجرت های نیمه متمدنان سده ی سوم تا ششم میلادی سه جریان کلی فراهم ساخت که هر یک شیوه ی زندگی را در سراسر اوراسیا دستخوش دگرگونی ژرف ساختند. نخست، که اثری فراوان داشت، همانا برخورداری نیمه متمدنان بود از شیوه ی زندگی متمدنان که به درجات گوناگون روی نمود. دوم آن که، جامعه های متمدن اوراسیا (جز چین) ناگزیر شدند تا نظام های نظامی، سیاسی و اجتماعی خود را در بسیاری زمینه ها به سوی بستری اندازند که غربیان از فرآیند تاریخ اروپایی، آن را به «قرون وسطی» یاد می کنند. سوم آن که، با نیرو گرفتن دین در امور فردی و همگانی، دگرگونی ژرفی در سنت های عالی فرهنگی روم و ایران پدیدار شد که در تمدن چین هم تأثیری همانند ولی اندکی ملایم داشت. هر یک از این نکته ها به شرحی نیازمند است.

متمدن شدن نیمه متمدنان.

تاریخ تمدن تاریخی است از چگونگی گسترش سر مشق های خاص فرهنگی و اجتماعی جالب توجه که نیمه متمدنان را که آن شیوه ها را بر روش خویش برتر یافتند، به سوی خود می کشند. در میان سده های سوم و هفتم میلادی، چین و هند پشتازان گستردن تمدن به گونه ای که ما آن را متعادل یا نرم رفتار می خوانیم شدند: هند با جلب نیمه متمدنان بیرون مرزهای خویش؛ و چین با جلب قبیله هایی که به درون آن سرزمین تاخته بودند. در کنار مرزهای شرقی حکومت ساسانیان و با مقیاس انبوهی بزرگ تر در غرب دور اروپا، تاخت های نیمه متمدنان کمابیش زندگی تمدنی را به تباهی کشید. این مطلب نباید به نظر پدیده ای شگفت انگیز آید؛ زیرا تمدن در آن سرزمین ها، تاکنون همواره محدود بود به طبقه ی ملاکان، مأموران حکومتی و بازرگانان، و دست کم در اروپا نیمه متمدنان مهاجم نسبتاً انبوه تر بودند. در نتیجه در غرب اروپا و آسیای میانه، توانایی جامعه های متمدن در جذب و گرایش دادن مهاجمان به تمدن بسیار کاهش یافت و ترکیب نیمه متمدنان که با گذشت زمان عنصری نیرومند شده بودند، از جاهای دیگر برجستگی و استواری بیشتری یافته بود.(9)
با این همه، در این سرزمین ها هم آمیزش و برخورد نزدیک با مردم متمدن تر به زودی شیوه ی زندگی نیمه متمدنان را تعدیل کرد. برای مثال هپتالیان با آن که در تاخت و تازهای جنوب هندوکش دین های هندی را راندند و ساختمان های مقدس را ویران ساختند، همه را به نام دین خویش کردند که خورشید پرستی شاید ریشه گرفته از خورشید پرستی بدوی ایران بود. ایشان در حکومتی که در شمال کوه های هندوکش برپا داشتند، با دیگر دین ها بردبار بودند و حتی هنر بودایی را تشویق می کردند و در دولت خویش دستگاه دیوانی منظمی پدید آوردند و سکه زدند و به بازرگانی دل بستگی یافتند و در واقع اگر حکومت آنان در سده ی ششم میلادی دچار تاخت ترکان و ساسانیان نمی شد، چه بسا که نسخه بدلی می شد از حکومت کوشان که قلمرو ایشان را در فرمان آورده بودند.(10)
ترکانی که جای گزین هپتالیان در اسیای میانه و سرزمین های آمودریا و سیر دریا شدند، چون نخست به زورآزمایی و کشور ستانی روی آوردند، از نظر فرهنگ بدوی بودند. ولی، پیش از آن که پیوستگی سیاسی آنان از هم بگلسد، چنین می نماید که عناصری از آیین زرتشتی ایران را جذب کرده و به بازرگانی با سرزمین های پیرامون دل بستگی یافته و ظرایف تمدنی را از ساسانیان گرفته بودند.(11) به همین گونه، هونها، اسلاوها و ژرمن های جنگل های شمال اروپا را به نزدیک سرزمین های متمدن مدیترانه راندند. زر و دیگر چیزهای گران بهایی که امپراتوران روم شرقی به آتیلا به نام خراج می پرداختند، همیشه راه جنوب را برای خرید کالاهای ظریف در پیش می گرفت و به سرچشمه ی پیشین خویش می رفت. هون های درشت رفتار نیز شیفته ی این کالاها شده بودند. بازرگانان رومی، سرزمین نیمه متمدنان را میدان داد و ستد پر سودی یافتند، به ویژه که همواره مقدار هنگفتی زر بدان سرزمینها سرازیر می شد و آنجا در انتظار ایشان بود. این رفت و آمد میان سرزمین رومیان و نیمه متمدنان و نیز لشکرکشی ها در میان آنها، مایه ی پیوستگی بیشتر می شد.(12)
گوت ها که اخیراً (در سده ی سوم میلادی) چراگاه های شمال و مغرب دریای سیاه را به تصرف درآورده بودند، در جذب تمدن رومی تونایی بیشتری نمودار ساختند تا همتایان ژرمنی خود که در مغرب در بیشه های رن جایگاه داشتند. در هنگامی که ژرمنها نخست با شیوه ی زندگی رومی رو به رو شدند، گوتها هنوز در حال سازگار ساختن خویهای قبیله ای خویش با اوضاع زندگی در استپ ها بودند. این مطلب با اختلاف شدید میان اشراف و عامه که از زندگی شبانی برمی خاست، موجب آسانی رواج بیشتر اشیای ظریف و آموزش رومی در میان گوتها شد تا فرانک های ساده تر در سوی غرب سرزمین گوت ها. بدین گونه، حتی پیش از آن که اوستروگوت ها به مرزهای روم نفوذ کنند، اسقف اولفیلاس (ف 383م) سران ایشان را به مسیحیت نوع آریایی کشیده بود و با ترجمه ی بخش هایی از کتاب مقدس به زبان گوتی، پایه ی نوشتار زبان های ژرمنی را گذاشت. تا پایان سده ی پنجم میلادی، کلوویس پادشاه فرانک ها هنوز به آیین راستین مسیحیت درنیامده و سرکردگان برجسته و پیروان قبیله ی خویش را (در 496م) بدان رهنمون نشده بود و نیز تبلیغ مسیحیت در بریتانیا تا قرن بعد (596م) آغاز نشده بود. فرانک ها و گوت ها در برخورد با فرهنگ مسیحی رومی، فرصتهای مساوی یافتند وعفب ماندگی بیش از یک قرن درپذیرش مسیحیت نمودار آن است که احساسسات فرانکی ایشان در آغاز تا چه حد در برابر ایمان بیگانه پایداری می کرد.(13)
هرچند گرایش نخستین شاهان و امیران ژرمنی به مسیحیت سطحی بوده باشد،(14) نفس تعمید مایه ی درآمدن کلیساها، دیرها، نیز سوادآموزی، انتشار نوشتار و حتی کشیده شدن پای سنت های تمدنی رومی و مسیحی به میان ایشان می شد.
پس، مبلغان مسیحی به همراه بازرگانان یونانی و سوری در سراسر سرزمین های پیرامون جهان رومی پیشتاز تمدن شدند.(15) بی گمان سطح عمومی فرهنگ در اروپای غربی تنزل کرد؛ ولی همین ساده سازی و به سیلقه ی نیمه متمدنان درآوردن تمدن رومی، موجب شد که این تمدن از مرز رن دانوب که در زمان آوگوستوس امپراتور مرز فرهنگی سرزمینهای مدیترانه ای شده بود، در گذر بود. در همین زمان با استواری حکومت های ژرمنی و پیدایش گوناگونی اجتماعی در جامعه ی ژرمنی، راه برای پذیرش تمدن ساده شده ی مسیحی لاتینی هموار شد، تا فرا رسیدن زمان کلوویس، مرز رن دیگر حد تمدن نبود، بلکه داشت محور درآمیختگی فرهنگی ژرمن- رومی می شد که از درون آن، بعدها تمدن غرب پدید آمد.

تعدیل نهادهای نظامی و سیاسی در غرب اوراسیا.

سه قرن فرمانروایی نیمه متمدنان در شمال چین، دگرگونی چندانی در نهادهای سیاسی و نظامی دودمان هان پدیدار نساخت. از آن رو که با چینی شدن مهاجمان، الگوهای حکومتی کهن و گرداندن امور لشکری استوار می ماند. زیرا دست کم، دستگاه های حکومتی دودمان های چئین و هان در مقتضیات فشارهای استپ شکل گرفته بودند و بنابراین، با ضرورت پایداری در برابر بیابان گردان مرزی نیک سازگار بودند. ولی، در سرزمین های غربی تر که در آن جا ایران در کار تعدیل شیوه های کهن جنگی، حکومتی و اجتماعی به فراخور ضرورت ایستادگی در برابر نیمه متمدنان رهبری و سردمداری می کرد و بیزانس با بی میلی از آن پیروی می کرد، اوضاع چنین نبود.
ایران در پایداری در برابر نیمه متمدنان از روم سابقه ای بس درازتر داشت. چنان که در تاخت و تاز پارتیان (در سده ی سوم پ م)مایه ی پیدایش گونه ای جنگ افزار و زره سوار نظام شد که خود وسیله ی موثری بود در پایداری در برابر سواران بیابان گرد سبک اسلحه. نگهداری و سازمان دهی نیرویی کافی این گونه سپاهیان سواره، برای جامعه های متمدن دشواری بسیار داشت. زیرا اسبان درشت اندام با زره خوش ساخت گران بود و سواری و جنگاوری بدین شیوه مستلزم تمرین های فراوان. شاید پارتیان نخستین مردمی باشند که این مشکل را به گونه ی رفتار «فئودالی» حل کردند و این روش در اورسیای غربی رایج شد. اساس این راه حل عبارت بود از واگذاری بعضی از روستاهای کشاورزی به جنگاورانی معین، تا ایشان درآمدی کافی بیابند و خویشتن را مجهز و آماده کننده و احتمالاً تنی چند هم از فرودستان خویش را با شیوه ی سواره نظام سنگین اسلحه آشنا سازند و پیوسته آماده ی کارزار در دفاع از خویشتن باشند؛ و هرگاه هم در کشور حکومت مرکزی مؤثر و نیرومندی بود، به دستور آن گروهی انبوه برای پیکارهای بزرگ فراهم آورند. ولی جنگاوران نشسته در ملک خود، بی درنگ به احضار شاه خویش پاسخ نمی گفتند و به رغبت راهی میدان کارزار نمی شدند. پس، همواره گسستگی دستگاه دیوانی حکومت مرکزی خطری بود برای سراسر کشوری که بدین گونه سپاهی از سواره نظام سنگین اسلحه و زره پوش فراهم ساخته بود.
در کشوری با بارزگانی شکوفا و خراج نهاده شده بر شهرها، فراهم آوردن سربازان مزدور برای پادشاهی توانا در کوبیدن گرایش های جدا سری کاری بود میسر. یک سپاه ثابت و مجهز که از نیروهای فئودال ها برآید، همه ی سرکشان و اشراف محلی گردنکش را به فرمان برداری و پاسخگویی به احضار پادشاه ناگزیر می ساخت. این چنین نظام استواری، از خصوصیات حکومت شاهنشاهی ساسانی بود. گو این که پایگاه پادشاه، بزرگان و اشراف فرودست تر و حتی در یک رویداد انقلابی، پایگاه روستاییان در زمان هر پادشاهی دگرگون می شد.(16)
از این لحاظ، حکومت ساسانیان با حکومت پارتیان چندان تفاوتی نداشت. ولی شناخت حکومتی پادشاهی، با دینی رسمی- آیین زرتشت- و روحانیانی که نه فقط در امور دینی بلکه در اداره ی امور قضایی و دیگر موارد فعالانه دخالت می کردند، پدیده ای جدید بود و احتمالاً به تقویت و تثبیت قدرت مرکزی یاری می رساند. سر سلسله ی ساسانیان، اردشیر (226-241م)، از خانواده ای روحانی بود. حتی او پیشرفت خود را مرهون حمایت فرقه های باستانی ایرانی بوده است (17) که خود را به واسطه ی روح آیین بودایی و مسیحیت در تهدید می دیدند.
جانشینان اردشیر بر اورنگ شاهی بارها با دین دست و پنجه نرم کردند. شاید این بدان روی بود که در کار سرپرستی روحانیان و اشراف که همداستان ایشان در اداره ی ملک بودند، دچار دشواری شده بودند. با این همه، در پایان کار ایشان همواره به کیش نیاکان خود باز می گشتند. ایشان نمی توانستند بزرگان ایرانی را که امنیت کشور و جامعه بازبسته بدیشان بود، آزرده و دشمن خویش سازند. مردم شهری که پارتیان از ایشان در برابر بزرگان ملاک پشتیبانی می کردند، شاید نا آرامی نمودار می ساختند. رواج مسیحیت و شکوفایی وضع یهود و بابل و بالاتر از همه پیشرفت و گستردگی جنبش های مانی و مزدک، نمودار ناخشنودی سخت شهریان است. ولی تنها زمانی که پیکار میان شاه و بزرگان به اوج می رسید، پادشاه ساسانی هواخواهی خود را از یکی از دین های شهری قلمرو خویش آشکار می کرد. پیوند تاج و آتشکده بسیار گران بهاتر از ان بود که هرزه از آن بگذرند. زیرا، پشتیبانی دین از سلطنت به حکومت استواری و ثباتی می بخشید که از جای دیگر فراهم آوردن آن میسر نبود.(18)
سرشت «قرون وسطایی» ایران ساسانی بسیار برای آنان که تنها با تاریخ اروپا آشنا هستند برجسته و چشم گیر است و این بدان روست که کامیابی کلی سپاهیان ساسانی در پایداری در برابر تاخت و تاز های بیابان گردان (19) ایشان را سر مشقی ساخت برای بیزانس و از طریق بیزانس برای اروپای غربی دوردست که در آن جا اشراف سواره نظام سنگین اسلحه هزار سال پس از ایران بدان گرویدند.

***

نهادهای رومی میان سده های سوم و ششم میلادی رفتاری نامطلوب داشتند. بخش شرقی امپراتوری روم دوران پایانی سلطنت ژوستینین (527- 565 م)، به وضع استوار داخلی و نیرومندی خارج ایران نرسیده بود. از دیدگاه نظامی پیکارهای پی گیر با ایران و تاخت و تازهای برخاسته از استپ های دانوبی، روم شرقی را ناگزیر ساخته بود تا سنت پیاده نظام کهن غربی اروپا را رها کند و به تقلید از سواره نظام سنگین اسلحه ی ایران بپردازد. بهره جویی وسیع از شیوه ی نوین سواره نظام تنها از زمان قسطنطین (324- 327 م) آغاز شد؛ گو این که بهره گیری از این گونه جنگ افزار از روزگار پیشین نیز کمابیش آزموده می شد.(20) تا رسیدن روزگار ژوستینین، سواران زره پوش مجهز به نیزه و کمان، ستون استوار لشکریان بودند.(21)
حتی پس از آن که زره سنگین وسیله ی جنگی برجسته ی رومیان شد، باز هم حکومت امپراتوری در تدارک شمار کافی از آن در مانده بود. مشی سیاسی از استقرار امیران و اشراف نظامی در روم بدان گونه که در ایران مرسوم بود، جلوگیری می کرد و به کار بستن این شیوه که به سران جنگاور اختیار داده شود تا کسانی را برای سواره نظام زره پوش زیر فرمان خود بگیرند و اینان از غنیمت های پیروی برخوردار شوند، نتوانست سپاهیانی برای پاسداری مرزهای زمینی امپراتوری فراهم کند. حتی سرکردگان پیروزمند از جاری ساختن پیوسته ی غنایم ناتوان بودند و ضرورت این کار ایشان را وسوسه می کرد تا به جنگ دامن زنند؛ نه تنها در مرزهای لم یزرع و بی حاصل امپراتوری بلکه در سرزمین های پرثمری که همواره منبع درآمد امپراتور بودند و شهرهای پرثروت آنها و کشتزراهای غنی آنها خود غنیمتی هوس انگیز و وسوسه انگیز برای سپاهیان بودند.(22) این نظام آشکارا مایه ی قدرت همیشگی سرداران نیرومند می شد که از دست آنان امپراتورای روم غربی به نابودی کشیده شده بود. ولی چون موریس (582-602م) خواست تا از این حال پیش گیری کند و سپاه را بر اساس دستمزد اداره کند، مقتضیات مالی امپراتوری و مشی سیاسی حکومت یارای نگاه داری شمار کافی سپاهیان زره پوش برای پاسداری مرزها را نداشت.(23)
معمای حکومت روم ساده بود هر چند دردناک. زره پوشان که ناچار بودند در جاهایی باشند که بتوانند بر مرزها دیده بانی کنند، از نظارت مؤثر حکومت دور بودند. سه گونه سازمان گوناگون : مالکان محلی نظامی (برپایه ی سرمشق ایران)؛ دسته های خصوصی غارت گر حرفه ای که بر اساس پیمان با حکومت عمل می کردند ( برپایه ی سرمشقی که ژوستینین گذاشته بود)؛ و نیز مرزبانی که دستمزد آنان (دست کم فرضاً) از کیسه ی امپراتوری پرداخته می شد ولی در عمل از سرداری فرمان برداری می کردند که جاه طلبی اش به پایگاهی کمتر از شنل مخمل امپراتوران (بر اساس سرمشق آوگوستوس) خشنود نمی شد، همه متساویاً با قدرت مرکزی دشمن بودند. پس، امپراتوران بیرانس لازم دیدند که مرزهای زمینی خود را در عرصه ی تاخت و تازهای مردم بومی و نیمه متمدن مهاجم رها کنند. از همین رو بود که ترکیب نژادی مردم بالکان دگرگون شد و رفته رفته دسته های اسلام به سوی جنوب سرازیر شدند، مردم بومی سابق را از جای کندند و خود بر جای ایشان نشستند.(24) سلسله پیکارهایی با ایران (527- 630 م) درگرفت که ناتوانی حکومت بیزانس را در خشکی نمودار ساخت. سپاهیان ایران با وجود دشواری کارزار در سرزمین های دوردست و ظاهراً دشمن، دو بار تا سواد قسطنطنیه هم (در 610 و 626 م) پیش تاختند و سراسر سوریه، فلسطین و مصر را گرفتند. با این همه، امپراتوری بیزانس درازمدتی پس از سرنگونی ساسانیان در برابر لشکر اسلام برپا ماند. پایداری طولانی بیزانس وابسته به نیروی دریایی بود که بارها پایخت را از گزند دشمنان رهایی بخشید و در جابه جایی محدود ولی مؤثر و به هنگام پیادگان کارهای به نام کرد که سپاهیان زمینی ایران بدان توانا نبودند. پس، با آن که بیزانسیان هرگز یارای دفاع از مرزهای خشکی خویش را نداشتند. با نیرومندی ناوگان بیزانس و یاری رساندن ایشان به سپاه زمینی، همکاری دو نیرو بارها کانون های حیاتی امپراتوری را از تباهی و سرنگونی نگاه داشت.(25) سیاست بازی و پرداخت مال و خراج نیز در گماردن نیروی دفاعی در مرزهای زمینی عامل دیگری بود برای دفاع از بیزانس. این روش گویا غالباً ارزان تر از نگاه داری پادگان هایی در مرزها تمام می شد و ضمناً امپراتوران که از جان بر سر پیکار گذاشتن پیشینان خویش در برابر سپاهیان سرکش مرزها بیمناک بودند، آن را برتر می دیدند. وانگهی، پرداخت خراج به نیمه متمدنان بیرون از مرزها، مایه ی نیرومندی و استواری پایگاه مردم آرامش خواه، جنگ گریز و بازرگان پیشه ی بیزانس در شهرها و درون مرزها می شد، در هنگامی که طبقات شهری بین النهرین و ایران پایگاه اجتماعی خویش را در برابر اشراف و بزرگان ملاکان از دست داده بودند.(26)
نفوذ ایران بر حکومت بیزانس محدود به دایره ی فنون نظامی نبود. از زمان دیوکلسین (285- 305 م)، فرمانروایان امپراتوری روم از آیین ها و آداب پرشکوه دربار ایران پیروی می کردند. نشان فرمانروایی که همانا افسر و عصا باشد و نیز رسم آستان بوسی برای آنان که به اورنگ شاه نزدیک می شدند، از آن جمله بود.(27) دیوکلسین که روستازاده بود گویا این آیین ها را نه از گرایش دل خویش بلکه به امید برپایی هیمنه و هیبت سلطنت در پیرامون و هراس افکندن در دل سوء قصد کنندگان برجان خویش و افزایش فرمان برداری پذیرا شده بود؛ ولی جانشینانش در سده های چهارم و پنجم میلادی برشکوه و آیین های چشم گیر درباری بسیار افزودند.
پس از گرایش قسطنطین به ایین مسیح، همه ی امپراتوران رومی جز یولیانوس (361- 363 م)، ظاهراً مسیحی بودند و بنابراین مورد پشتیبانی دینی بودند که پیشوایان آن هرگاه آنان را کافر اعظم یا دشمن حقیقت تلقی نمی کردند، ستاینده ی قیصر به عنوان نایب السلطنه ی مسیح بر زمین بودند.(28) این دگرگونی نیز دستگاه های رومی را با آیین ایران همانند ساخت (29) و در آن کلیسا و حکومت با همان ابهام و پیچیدگی توان فرسای دوران ساسانی دست در دست هم داشتند. به روزگار قسطنطین و تا زمان درازی از ان پس، مسیحیت بیشتر دینی شهری یا رایج در شهر بود بی هیچ ریشه ای در میان اشراف و روستاییان که این طبقات از ستون های آیین زرتشی در ایران بودند. بدین گونه، رواج مسیحیت در امپراتوری روم شرقی بر تسلط شهر در جامعه ی رومی افزود. از دست رفتن استان ها در آن جا که شهرها بسیار اندک و ناتوان بودند، برای کشیدن بار دستگاه دیوانی روم خود تأییدی است بر این امر. حکومت ایران که بیشتر متکی بود بر پشتیبانی نظامی بزرگان روستایی، کاملاً در مقابل امپراتوری روم قرار داشت و دین های تسلط یافته بر این دو کشور هم گواهند بر این گوناگونی.
سازگاری و کوشش های ایران در برابری و پایداری با فشار استپ ژرف تر و کامیاب تر از امپراتوری بیزانس بود. این امر نه تنها از ان رو بود که تاختنهای زورآورتر و پی گیرتر نیمه متمدنان در مرزهای ایران، باعث کوشش های ژرف تر و سخت تری می شد و نیز آغاز این تاخت و تازها پیشنه ای کهن تر داشت، بلکه مردم غیر نظامی شهری نیز در جامعه ی رومی مؤثر بودند. در کرانه های مدیترانه، اژه و دریای سیاه، دریانوردی در بازرگانی با مقیاسی وسیع تر از راه های خشکی مؤثر می افتاد زیرا، حمل و نقل در خشکی بسیار گران تر بود. تا هنگامی که بیزانس کرانه های شرقی مدیترانه را در دست داشت، رهبری اجتماعی بیشتر با شهریان بود و شهروندان تنها کوشش های اندک و ناقصی از نظر نظامی و سیاسی در موازات خطاهایی که ایرانیان را به کامیابی رساند، به جای می آوردند.

پی‌نوشت‌ها:

1. R. Ghirshman, Les Chionites- Hephtalites (Cairo: L' Institut Francais d' Archeologie Orientale, 1948), p. 115.
تردید شگفتی بر گرایش های زبانی این قوم در میان هست. گیرشمن استدلال می کند که ایشان به زبانی از زبان های ایرانی سخن می گفته اند و نظر بیشتر دانشمندان بر این امر استوار بود که ایشان را «ترک- مغول» می شناختند. نک:
Rene Grousset, L' Empire des steppes, p. 110.
2. جنوب چین و جنوب هند هم از گزند تاخت های نیمه متمدنان بر کنار ماندند؛ ولی این امر بیشتر به سبب دوری این سرزمین ها بود تا پایداری نظامی یا قدرت سیاسی.
3. قس وضع مردم لاتینی در ایتالیای 800 سال پیشتر به هنگامی که ایشان نیز تازه آبادی نشین شده و به کشاورزی در یک جا خو کرده بودند، مشکل افزایش سریع جمعیت خویش را با دست بردن به تاخت و تاز بر همسایگان حل می کردند. این شیوه سرانجام به پیدایش امپراتوری روم کشید. چون بدین گونه بنگریم، در می یابیم که حکومت روم در مغرب با همان عوامل که مایه ی پدیداری آن شده بود برافتاد.
4. درآمدن ناگهانی هون ها به اروپا، اندکی پیش از درآمدن همانند هپتالیان در مرزهای شرقی ساسانیان روی نمود. نخستین اشاره ی قطعی به استقرار هپتالیان در سرزمین های کشاورزی آمو دریای علیا (باکتریای کهن) مورخ 371 م است. در آن سال، شاپور دوم گویا با هپتالیان به سازشی رسیده بود که هیپتالیان فرمانروایی او را بر خویشتن شناختند و دفاع از قسمت هایی از قلمرو ساسانی نیز در برابر بدیشان واگذا شده بود تا ضمناً بر ان بخش ثروتمند فرمان رانند. نک:
R. Ghirshman, Les Chionites- Hephtalites, p. 82.
این همزمانی شگفت، نمودار جابه جایی مردم است در استپ مرکزی که شاید ناشی از بخشی شده باشد که اتحادیه ی ژوآن ژوآن در آن پایه گذاری می شد و در نتیجه هونها و هپتالیان بر اثر فشار از چراگاه هایشان رانده شدند.
5. اوضاع اقلیمی و جغرافیایی هم در امور حکومتی در سده ی پنجم م بی اثر نبود. در سرزمین های انتهای شمال غربی امپراتوری روم اقلیم مرطوب و سردی فرمانروا بود که شیوه ی کشاوری مدیترانه ای در آن جا ناسازگار بود و بافت زندگی رومی در برابر ژرمن های مهاجم فرو ریخت. زیرا، شیوه ی کشاورزی ژرمن ها با اوضاع اقلیمی آن سرزمین سازگاری بیشتری داشت. بدین گونه، مهاجرنشین های رومی در برتیانیا و رن سفلا بر افتاد و یک شیوه ی زندگی کاملاً ژرمنی جانشین آن شد. جامعه ی دو رگه ی «پادشاهی های جانشین»، تنها در سرزمین های جنوبی که رومیان با استواری بیشتر پا گرفته بودند و نفوذ و اشغال ژرمنها هم نسبتاً سست و کم عمق بود، اندکی برجای ماند.
6. Wolfram Eberhard,Das Toba Reich Nordchinas: eine soziologische Untersuchung (Leiden: E. J. Brill, 1949).
7. Rene Grousset, L'Empire des steppes, pp. 110-115, 124-130; Ghirshman, Les Chionites- Hephtalites, pp. 83-134.
8. دانشمندان اختلاف نظر دارند در این که آوارها از بازماند گان اتحادیه ی ژوآن ژوآن هستند یا از هپتالیان. نک:
Grousset, L'Empire des steppes, pp. 226-227.
9. تاخت و تازهای سده های هیجدهم تا پانزدهم پ م که تمدن سند و مینوسی را برانداخت و تنها از فراز جامعه های تمدنی نیرومندی تر خاورمیانه گذشت، پدیده ای بود همانند. این رویداد کمابیش با شدت کمتری در مهاجمات سده های دوازدهم تا دهم پ م تکرار شد که از آن تمدن های میسنی و حتی و شاید تمدن های کمتر شناخته شده ی آن پیرامون، به نیمه متمدنان پیوستند.
با این همه، یک هزاره پیشروی در تمدن بی نتیجه نماند و در میان سده های سوم و هفتم میلادی، جامعه های متمدن در برابر تاخت ها بهتر پایداری کردند و سرزمین های کمتری را از دست دادند و با سرعت بیشتری از گذشته باز جان گرفتند.
10. برای شرح چگونگی پیشرفت هپتالیان نک :
Grousset, Les Chionites- Hephtalites,pp. 115-134.
11. برای شرح چگونگی پیشرفت هپتالیان نک :
Grousset, L'Empire des steppes, pp. 129, 131-132.
12. شرح مفصل اردوگاه آتیلا به دست پریسکوس پرداخته شده- که به عنوان یکی از هیئت های سفارت بدان جا رفته بود- نمودهایی از تأثیر تمدن رومی در آن سوی مرزهای رومی به دست می دهد. نک:
E. A. Thompson, A History of Attila and the Huns (Oxford: Clarendon Press, 1984), pp. 161-183.
تصویر جان دار حکومت آتیلا در آن شرح بر جای مانده است، چه بسا که نمونه ای اصیل باشد برای بعضی از ده ها حکومت نیمه متمدن دیگر و پایگاه های گروه های بیابان گردانی که، چه پیش از آتیلا و چه پس از او، در سرزمین استپ برخاستند و کامیابی نظامی آنان ایشان را با تمدن لازم و ملزوم ساخت، اعم از تمدن چینی و خاورمیانه یا اروپا.
13. نک: ایستادگی رومیان کهن در برابر تمدن یونانی و نیز دشواری نسبی محافظه کارانه ی پیشرفت کتاب مقدس در ایالات متحد امریکا.
14. پادشاهان نیمه متمدن حساب گرانه مبلغان مسیحیت را پذیرا شدند، زیرا آنان نظریاتی را می پراکندند درباره ی مقدس بودن و حقوق فرمانروایان، بسیار بیش از آن که در خوی و ایین نیمه متمدنان بود. یک سرکرده ی مسیحی اطمینان داشت که کلیسا از بن دندان و ته دل با کهنه اندیشانی که در سیاست با برگزیدن سرکرده ی جنگاوری برای همیشه و همچون پادشاه سرزمینی خاص و در دین نسبت به خدایان کهن وفاداری می کردند، مخالفت می کند.
15. این پدیده محدود به اروپای غربی نبود برای مثال، در زمان ژوستینین بخش قفقاز به مسیحیت درآمد و در جنوب مسیحیت بر اتیوپی حتی در سده ی چهارم میلادی دامن گسترد.
16. در باره ی جزئیات این مطالب نک :
Arthur Christensen, L' Iran sous les Sassanides (2nd ed.; Copenhagen: E. Munksgaard, 1944).
بین النهرین کانون بزرگ زندگی شهری در زمان شاهنشاهی پارتیان و ساسانیان بود پژوهشهای اخیر آشکار ساخته است که در زمان ساسانیان، نظام آبیاری و مهندسی آب در آن سرزمین به اوج رسید، چنان که گاه آبراهه های بزرگ را از فراز آبراهه های کوچک تر عبور می دادند. آبیاری و سازمان اقتصادی مستلزم نوسازی و نگاه داری است و این نظام از آن روزگار هرگز حتی در زمان عباسیان تجدید نشد. در واقع، تا زمانی که دودمان چینی تانگ آبراهه ی بزرگ میان رود زرد و یانگ تسه را گشود، هیچ کار بزرگ مهندسی آب در هیچ جای جهان شناخته نبود. نک:
Thorkild Jacobsen and Robert M. Adams, (Salt and Silt in Ancient Mesopotamian Agriculture,) Science, CXXVII (1957), PP. 1253- 1257.
17. اوضاع دینی در بین النهرین و ایران در زمان پارتیان، بسیار تاریک است. اما چه بسا که چون اردشیر دست به جهان گشایی زد، آیین زرتشتی احکام یگانه و یکنواختی که در سراسر ایران رایج باشد، نداشته است. نک :
R. Ghirshman, L' Iran des origins a L'Islam, pp. 282-286; H. S. Nyberg, Die Religion en des alt en Iran (Leipzig: J. C. Hinrichs, 1938);pp. 404- 410.
18. پادشاهی دراز مدت بسیاری از پادشاهان ساسانی در نقطه ی مقابل رشته کشتارهای امپراتوران است در سده های سوم و چهارم میلادی. تنها پس از آن که رومیان نیز دین رسمی را برگزیدند، از این گونه کشتارها کاسته شد و هاله ی مقدس امپراتوران را از گزند غاصبان نگاه داشت.
19. تاخت و تازهای خُرد مانند آن چه در خطهای دفاعی رومیان در کرانه های دانوب نفوذ می کرد، در ایران به دست لشکریان محلی و سواره نظام بزرگان پس رانده می شد. برای شکستن خط دفاع مرزی لازم بود که حمله ای گران روی می نمود مانند حمله ی سخت هپتالیان به باکتریا.
20. این بهره گیری و آزمودگی از زمان هادریان (117- 138 م) پا گرفته بود. زیرا، در جنگ های تراژان در آن سوی دانوب سواران زره پوش سرمتی نظر رومیان را جلب کرده بودند. نک:
P/auly- Wissowa, Real- Encylpadie der klassischen Altenumswissenchaft (Stuttgart: J. B. Metzlet Verlag, 1899), S. V. Cataphracta,
21. درباره ی جزئیات این مطلب، نک :
Rober Grosse, Romische Militargeschichte von Gallienus bis Beginn der byzantinischen Themenverfassung (Berlin: Weidemannsche Buchhandlung, 1920), pp. 314- 317 and passim.
22. بلیزاریوس که نام آورترین این سرداران باشد، به نوشته ی پروکوپیوس در تاریخ جنگ های گوتیک، گورهی از 7000 تن ملازمان شخصی داشت. جمع لشکریان او در تاختن به شمال افریقا در 533 م به 1500 تن می رسیدند که 5000 تن سواره ی جنگی کارآزموده بودند با سلاح کامل.
23. Steven Runciman, Byzantine Civilization (London: Edward Arnold & Co., 1933, p 139).
24. حکومت مرکزی البته بر وضع دفاعی سست مرزها آگاه بود و می کوشید تا این مشکل را با مجبور کردن مرزنشینان به برپا داشتن دژها و پایداری در آن ها حل کند؛ بدین امید که چنین جایگاه های استواری چه بسا پیشروی دشمن را به تأخیر اندازد تا آن که سپاهیان زره پوش برسند و آنان را برانند. ولی، تنها یک حمله ی سخت انبوه ممکن بود سواره نظام امپراتوری را به میدان بکشد و تاخت و تازهای محدود چندان توجهی را برنمی انگیخت و مهاجمان در گروه های کوچک به درون امپراتوری نفوذ می کردند.
25. برتری های نیروی دریایی در جنگ های ژوستینین در غرب مدیترانه کاملاً آشکار شد و نیز بسیار جالب توجه بود. پیکار هراکلیوس با ایرانیان (610- 630 م) که پایتخت در محاصره افتاده ی خود را برجای گذاشت و در کرانه های دریای سیاه راند تا در پشت ایرانیان پیاده شود و سرانجام آنان را ناچار به عقب نشینی کرد. نک:
Archibald R. Lewis, Naval Power and Trade in the Mediterranean, 500-1100 (Princeton, N. J.: Princeton University Press, 1951), pp. 3-53.
26. تصرف سوریه به دست اعراب، بیزانس را از پر ثروت ترین شهرهایش محروم ساخت و در زمان فرمانروایی لئوی سوم ایستوریایی (717-741م) سرزمین های دوردست آناطولی، به گونه ای اشغال و دست اندازی بر مراکز شهری کرانه های اژه و دریای سیاه دست بردند. با این دگرگونی، حکومت بیزانس بسیار همانند حکومت ساسانی شد. جالب توجه آن که مرزداران آناطولی از طبقه ملاک نظامی تحت حمایت امپراتوری برخاستند همانند آن چه در ایران از بزرگان نازل مرتبت بود که بیشتر نیرو و استواری ساسانیان از ایشان بود.
27. شیوه ی جامه که با هنر، غالباً نمودار حساسی است از گرایش فرهنگی، در طی سده ی پنجم میلادی به شرق گرایید و رداهای بلند جای گزین توگا که جامه ی رومیان بود، شد. نک:
Kondakov, (Les Costumes orientaux a la cour byzantine,) Byzantion, I (1924), 4-49.
28. نک : Eusebius , Life of Constantine, III, 10 که می گوید: «[قسطنطین] خود در میان انجمن همچون پیک آسمانی خدا رفتار می کرد، با جامه های پر شکوه و درخشنده که پنداری نور می پراکند.»
29. نه قسطنطین این نظام دینی همانند ایران را برپا داشت و نه جانشیانش. دین داری در سراسر جهان رو به افزایش بود و قسطنطین که سربازی بود درشت و خشن، گویا خیال می کرد که خدای مسیحیان به او در جنگ پل میلویان (312 م) پیروزی بخشیده است و بنابراین سزاوار ستایش و نیایش است.

منبع مقاله: هاردی مک نیل، ویلیام؛ (1388)، بیداری غرب، ترجمه ی مسعود رجب نیا، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ اول.