برپا خیزی خاورمیانه
مترجم: مسعود رجب نیا
مرزهای حکومت های روم و ایران تا هفتصد سال در پیرامون بیابان های سوریه و دره ی علیای فرات گسترده بود. این مرزها سخت استوار و پابر جا ماندند. با وجود جنگ های بی شمار از 64 پ میلادی که پومپیوس فرمانروایی روم را بر فلسطین، سوریه و آناطولی گسترد، تا 636 میلادی/51 هـ که خالدبن ولید سپاهیان بیزانس را در جنگ یرموک شکست داد و مرزهای روم را به آناطولی باز پس راند، این مرزها دگرگونی چندانی نیافت. اندکی پس از آن، لشکریان عرب بین النهرین را در نوردیدند (در 641م20 هـ) و به مصر در آمدند (در 642- 651 میلادی /21- 30 هـ) ایران را گرفتند و دودمان ساسانی را بر انداختند.
سرعت این پیروزی ها شایان توجه بود؛ ولی از این مهم تر، مرزبندی جدیدی بود که از دیدگاه فرهنگی روی نمود و نقل و انتقالات مردمی که به دنبال این لشکرکشی ها روان شدند. خاورمیانه ی باستان که در خاستگاه کهن ترین تمدن جای داشت و زیر موجی از تمدن هلنیسم و پراکندگی سیاسی ایران و روم رفته بود، بار دیگر یکپارچه شد. در درون این مرزهای سیاسی، هم سازی فرهنگی اسلامی برجسته و ممتازی پدیدار شد که در آن عناصر همه ی تمدن هایی که در هزار ساله ی اخیر در این پهنه از جهان روی نموده و در هم آمیخته بود، فراهم آمده بود. بی گمان، دگرگونی های بومی در این امپراتوری اسلامی همچنان بر جای ماند؛ به ویژه زمانی که این امپراتوری تا سرزمین های دوردستی مانند اسپانیا (در 711م/92هـ) و استان هندی سند (در 715 م/96هـ) گسترش یافت. لاری، در سراسر این قلمرو، زبان عمومی یکسانی با پایه ای یگانه رواج یافت. نظر به این که دین در این درآمیختگی تأثیری ژرف داشت، می توان آن را تمدن «اسلامی» خواند.
مرکزیت دین در زندگی اروپا، خاورمیانه و هند در سده های آغاز عصر اسلامی از دیدگاه بین المللی بدین تمدن ها خشکی و جزمیت خاصی بخشید. استواری و نیرومندی شرایع و احکام دینی سبب شد که برخوردهای نزدیک و مداوم بازرگانی و نظامی میان پیروان این آیین ها چندان تأثیری در رفتار فرهنگی آنان نکند. در این هنگام بیش از پیش و آینده، جامعه های تمدنی اوراسیا خویشتن را جدا از هم می گرفتند و هر یک بر آن بودند که کافران چیز قابلی برای عرضه داشتن به مؤمنان ندارند. تنها پس از 1000م/ 390 هـ بود که بار دیگر داد و ستد فرهنگی در جهان اوراسیا آغاز شد.
در خاور دور، یک بافت فرهنگی گسسته تر و آزادتر با سنت فرهنگی آسان گیرتری رایج بود. در زمان دودمان تانگ (618- 907م) چین گویا به فرهنگی توانا و پر گوناگونی دست یافت که در سراسر تاریخ طولانی آن همانندی ندارد. آیین بودا رفته رفته با سرزمین چین تا این هنگام سازگار شد و پیشوایان تائو و کنفوسیوسی را برانگیخت تا گنجینه ی خردی که از گذشته بدانان رسیده بود، به شیوه ی اندیشه ها و آیین بودایی تعبیر و تفسیر کنند. انگیزش دیگری از سوی مردم استپ برخاست؛ در این هنگام نیمه متمدنان خام و نادان نبودند، بلکه به سبب جایگاه جغرافیایی و همسایگی با متمدنان، توانستند فرهنگ ایرانی پیش از اسلام را به چین منتقل سازند. هنر و ادبیات چینی بر اثر این انگیزه ها شکوفا گشت و تأثیر چین در کره، ژاپن، یونان (ایالتی از چین)، تبت و سرزمین هم مرز استپ از گذشته نیرومندتر شد.
شکوفایی چین در زمان دودمان تانگ از بسیاری جهات همانند هند است در زمان گوپتا، با این همه، فرهنگ تانگ آن رواجی که بهره ی فرهنگی هندی گوپتا در بیرون از هند شد، به دست نیاورد. بی گمان، سبب عمده ی آن همانا دین های تعصب آمیز و پرشرایع آسیای غربی بود که دیواره ای روانی و کمابیش ناگذشتنی در برابر نفوذ شیوه ی زندگی چینی به سوی غرب کشیده بود. عامل دیگر همانا کاهش آمد و شد در جاده ی ابریشم بود، پس از به راه افتادن و رواج تولید ابریشم در بیزانس بود که خود برای بازارهای مدیترانه کافی بود.(1) با این همه، داد و ستدهای بازرگانی و نظامی میان چین و اسیای غربی همچنان ادامه یافت و تعصبات دینی مانع انتشار فنونی مانند کاغذ سازی نشد که از طریق اسیران گرفتار شده (در 751م/ 134 هـ) در آسیای میانه، به جهان اسلام انتقال یافت.(2)
پس اسلام با آن که مرزهای اجزای چهارگانه ی تمدنی اوراسیا، یعنی بین النهرین، یونان، چین و هند را مشخص و محدود ساخت و بر اهمیت خاورمیانه افزود، به امتیازات و صفات هر یک از این اجزا گزندی نرساند. نخستین پیروزی های عربان در واقع تأیید مرزهای فرهنگی پیشین بود (3) و تأکیدی نو بر بخش های فرهنگی کهن و نیز برپاخیزی خاورمیانه هم پدیده ای جز این نمی توانست باشد.
در نخستین قرن های عصر اسلامی، نقشه فرهنگی اورسیا دچار دگرگونی عمده ی دومی شد. فرایند گسترش تمدنی که از دیرباز در کمربند باریک جامعه های تمدنی، از کرانه های اقیانوس اطلس تا اقیانوس آرام کشیده شده بود، رو به پهنا رفت. سرزمین های سیاهان و زنگیان افریقایی سودان غربی و جامعه های اسلامی کرانه های افریقای شرقی و حکومت های نوبنیاد یا نوقدرت یافته کشمیر، تبت، برمه و ایالت یونان چین، بر پهنای کمربند جامعه های تمدنی یا نیمه افزودند و کمابیش همه ی زمین هایی را که در میانه ی تمدن های عمده حایل بودند، پر کردند، همه ی این سرزمین های تمدنی اوراسیا، جز عربستان و تبت، هر یک دوره ای از پادشاهی درخشان امپراتوری را از سر گذرانده بودند و سرزمین های جدید واقع در مرزهای جنوب جهان مسیحیت به همراه تمدن های کهن حبشه، نوبه و پادشاهی های هندوی جنوب شرقی آسیا در ترازوی موازنه ی جهانی در درجه ی دوم اهمیت قرار گرفتند.
در استپ شمالی و منطقه ی منجمد، نفوذ تمدن دارای اهمیت بیشتری بود و در درازمدت اثری انقلابی داشت. استپ از دیرباز بزرگ ترین سرچشمه ی نیمه تمدنی سپاهیگری بود و از سده ی هیجدهم پ میلادی، جامعه های تمدنی بارها قدرت مردم استپ نشین را آزموده بودند. اما، مقتضیات زندگی شبانی چنان بود که پیشرفت وحدت و یکپارچگی سیاسی وابسته به زندگی ایستا و ثابت و پیامدهای اقتصادی وابسته به زندگی تمدنی را نادیده می گرفت و از آن چشم پوشی می کرد. این شرایط محدود کننده پس از 600 میلادی ناپدید نشد؛ با این همه، تا بدان جا تعدیل شد که امکان نفوذ به دوران استپ ها بیش از پیش فراهم آمد. اتحادیه های نسبتاً بزرگ و ثابتی در سراسر استپ پدیدار شدند؛ مانند آورها، بلغارها، خزرها و اویغورها. این بیابان گردان با درآمیخته ای از تاخت های غارت گرانه، خراج گزاری، باج گیری و داد و ستد صلح آمیز، به مقدار روزافزونی از کالای متمدنان دست یافتند. این گونه درآمد ها هم مایه ی استواری اتحادیه های بیابان گردان با دادن هدایای مناسب از طرف سران قبایل به سران فرودست می شد و هم موجب گسترش آشنایی این مردم با جنبه های زندگی تمدنی می گشت.(4)
داد و ستد غالباً راهی برای نفوذ ظریف و باریک تمدن می گشود، اندیشه های دینی و نهادهای مذهبی به ویژه توجه بیابان گردان را جلب می کرد. با آن که گرایش مذهبی رایج شد، غالباً بیابان گردان به کیش متمدنان مجاور و نزدیک به جایگاه خویش نمی گرویدند؛ زیرا در این صورت استقلال و جداسری معنوی خویش را از دست می دادند. بدین گونه، خزرها یهودی شدند و اویغورها مانوی، تا استقلال خود را در برابر جامعه های تمدنی همسایه حفظ کنند و ضمناً از دین متمدنان نیز بهره مند شوند؛ یعنی از سواد و اصول وفاداری سیاسی که مایه ی استواری جامعه ی آن ها می شد و دارای سودهای فراوانی حتی در ماورای آداب و رسوم سنتی قبیله ای بود، بهره می گرفتند.
در اقصای غربی اروپا هیچ کمربند چراگاهی یا مَرغزاری، جنگ های شمال را از کشورهای متمدن یا نیمه متمدن جنوب دانوب و غرب آن جدا نمی کرد، بلکه مهارت جنگیان اروپا به پای جنگاوران استپ نشینان شرقی تر می رسید و هر دو گروه در زندگی اقتصادی به سبب پیکار جوی پایگاهی یافتند. در واقع، غارت گری، باج گیری و داد و ستد با متمدنان مایه ی دگرگونی اسکاندیناویان، ژرمن ها و اسلاوها به گونه ای مؤثرتر از دگرگونی عارض بر ترک زبانان استپ ها شد؛ چرا که در جنگل امکان دست زدن به کشاورزی وجود داشت. با پیدایش کشاورزی پس از 1000 م، همه ی موجبات جانبی آبادی نشینی ریشه گرفت و در زمین های تازه از زیر جنگل در آمده، آغاز به رشد کرد.
بدین گونه پس از 1000 م، گسترش تمدن در استپ ها و جنگل های اوراسیا، رفته رفته جای گزین قدرت اقتصادی وابسته به جنگاوری شد و در خشکی در میان ترکان و مغولان و در میان اروپاییان غربی در خشکی و دریا به پیشروی پرداخت.
پی نوشت ها :
1. در میان سال های 552 و 554 م، پیله هایی از چین به طور قاچاق به بیزانس برده شد و تا پایان این قرن صنعت ابریشم در آن جا خوب پا گرفت. نک:
G. F. Hudson, Europe and China (London: Edward Arnold & Co., 1931), pp. 120-122; R. S. Lopez, (Silk Industry in the Byzantine Empire), Speculum, XX (1945), pp. 1-42
2. نگارنده در این جا دچار اندک اشتباهی شده است و سال 751 میلادی را 715م نوشته است. توضیح آن که در 751 م/ 134 هـ جنگی میان مسلمانان به سرداری زیاد بن صالح و امرای ترک به دست یاری چینیان در کنار رود طراز، نزدیک سمرقند در گرفت که در نتیجه، تنی چند از چینیان اسیر شدند. در میان این اسران، کسانی بودند که از فن کاغذسازی آگاه بودند و بدین گونه، این فن در سمرقند پایه ریزی شد. نک: مجله ی یادگار، ج 4، شماره ی 9 و 10، ص 106.-م.
3. نخستین پیروزی های اسلام کما بیش در مرزهای پیشین ایران و کارتاژ روی نمود؛ جز آن که آناطولی از آن ایران بود که در این هنگام (بیشتر اوقات) در قلمرو بیزانس بود. کینه ای که تقریباً فراموش شده نسبت به تهاجم هلنیستی که از دیرزمان بر فرهنگ های کهن این سرزمین ها تاخته بود، زمینه ای کلی برای تسهیل و تشخیص مرزهای نخستین پیشروی های اسلام فراهم آورد.
4. خدمت بیابان گردان همچون سربازان مزدور و در سپاه متمدنان، عامل دوم و بسیار مهمی بود برای این گسترش آشنایی.
هاردی مک نیل، ویلیام؛ (1388)، بیداری غرب، ترجمه ی مسعود رجب نیا، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ اول.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}