نویسنده: ویلیام هاردی مک نیل
مترجم: مسعود رجب نیا



 

اروپاییان غربی در سده ی دهم میلادی، توانستند جلو سیل تهاجم نیمه متمدنان را در طی پانصد سال که گه گاه زندگی سیاسی و اقتصادی ایشان را دستخوش نابه سامانی کرده بود، سد کنند. در سال 1000م، پیشروی اروپای غرب آغاز شده بود. با این همه، بر هم خوردن توازن میان مسیحیت لاتینی با همسایگان مسلمان، مسیحیان اورتودوکس و مردم نیمه متمدن به سود مسیحیت لاتینی، مایه ی پایداری آرامش و نظم در جامعه ی اروپایی نشد. در واقع، درمان کردن تهاجم نیمه متمدنان- که توسط دفاع سران محلی مجهز به سلاح سنگین و غالباً با دستیاری شهسواران و پهلوانان جنگاور و سرکش (1) روی می نمود- تنها اندکی تحمل پذیرتر از خود بیماری بود. کاسته شدن از فشار بیرون، به سران بومی محلی مجال آن داد که با همه ی توان و درنده خویی به جان هم افتند؛ نیرویی که در گذشته برای دفع نیمه متمدنان به کار می رفت.
تجزیه و تحلیل پیکارهای آشفته و کمابیش پیوسته ی سده های آینده، خبر از کشاکش های چهار جانبه در میان سطح های ناسازگار جناح های سیاسی می دهد که هر یک وابسته به سنت های استبدادی یونان است و هر یک مدعی به فرمان آوردن همه ی مردم بخش مورد نظر خویش بودند. این چهار جبهه عبارت بودند از : (1) مسیحیت، یعنی در عمل مسیحیت لاتین که بر آن امپراتور «رومی» یا پاپ رومی فرمان می راند. در برابر این فرمانروایی فراگیر و پهناور عوامل جزء زیر جای داشتند؛ (2) پادشاهی های ملی؛ (3) امیرنشین های فئودالی چه دنیوی و چه روحانی؛ و (4) دولت- شهرها. در هر یک از سطح ها، هر واحد سیاسی می کوشید تا بر اقتدار خویش بیفزاید و این امر مایه ی پدید آمدن اتحادیه ها و صف بندی های بسیار گوناگونی شد که پیامد آن منتهی به اوضاع بغرنج بسیار گوناگونی گشت که همواره مایه ی بر هم خوردن توازن قدرت می شد.
تا 1059، محور اصلی این توازن قدرت همانا اتحاد میان امپراتوران «رومی» بود؛ یعنی نیرومندترین امیر اروپای مرکزی، بلند پایگان کلیسا در اروپا؛ در آلمان و (گاه) در ایتالیا، این اتحادیه علیه ملاکان غیر روحانی آلمان (2) بود و علیه قدرت بیزانس در ایتالیا. یک بخش پیرامونی که عبارت بود از شمال اسپانیا، فرانسه، انگلستان، اسکاندیناوی، لهستان و مجارستان، تنها وابستگی حاشیه ای با این نظام سیاسی داشت. این کشورها بیشتر جداگانه پدیدار شدند و در جهات متناقض بالیدند. در فرانسه و شمال اسپانیا، انحطاط سیاسی با استواری پایگاه امیرنشین های تازه رهایی یافته از بند کشمکش ها و پیکارهای محلی روی نمود (3) در سرزمین های عقب افتاده تر شمالی و شرقی مانند انگلستان، دانمارک، نروژ، سوئد، لهستان و مجارستان رفته رفته با در آمدن حکومت های قبیله ای و اتحادیه ها به صورت پادشاهی های ملی، ثبات و استواری سیاسی پدیدار شد.(4)
برافتادگی این منظومه های حکومتی زمانی آغاز شد که جنبشی که در کلیسا توسط دیرهای پیرامونی کلیسای کلونی (بر پا شده در 910م) پدیدار شده بود، بر مسند پاپی دست یافت. اندیشه ی اصلی مصلحان کلیسا آن بود که کلیسا باید از فرمان و نظارت غیر روحانیان رها شود تا بتواند وظایف معنوی خود را به خوبی انجام دهد. پس در 1075م پاپ گرگوریوس هفتم مستقیماً پایه های قدرت امپراتوری را در آلمان با درخواست از امپراتور که از حق سنتی خویش در مورد گماشتن اسقف ها چشم پوشی کند، در معرض تهدید آورد. دستگاه پاپ برای اجرای این هدف ناگزیر از اتحاد با فئودالیته ی آلمان و حکومت های محلی ایتالیا شد (5) که هر دو دسته از کوشش های امپراتوری برای پیدایش استواری و تمرکز حکومتی، کینه ای در دل داشتند. با وجود اقدامات پی در پی امپراتوران، دستگاه حکومتی امپراتوری رو به تباهی رفت و دستگاه پاپ تنها عامل سیاسی خواستار آرمان مسیحیت یکپارچه، بر جای ماند.
اما، دستگاه حکومتی پاپ ها از هر گونه نیروی نظامی خالی بود. قطعنامه های روحانی بی گمان اثری برجسته داشتند و بسیاری، از سرپیچی از فرمان پاپ از بیم نفرین و لعنت او و گرفتار آمدن به آزار و عذاب جاودانی خودداری می کردند. با این همه، هراس از نهی و تکفیر جای زور و نیروی مادی را نمی گرفت، به ویژه در آن جا که فرمان های پاپ با منافع سیاسی پادشاهی های ملی برخورد می کرد، ریشه ای بسیار استوار در احساسات بومیان داشتند تا یک امپراتوری «رومی» که به دست شاهان آلمانی اعمال می شد.
برخوردهای آشکار میان پاپ ها و پادشاهی های ملی تا سال 1296 م به تأخیر افتاد. زیرا شاهان مؤمنی بر فرانسه و انگلستان در سراسر سال های میانه ی سده ی سیزدهم میلادی فرمان می راندند. با این وجود، دهه ی نخستین آن سده یک دگرگونی اساسی در توازن سیاسی اروپا پدید آورد. زمانی که فیلیپ اوگوست پادشاه فرانسه (1180- 1223م) و پسرش لویی هشتم (1223- 1226م) گروهی از پنج شش امیرنشین بسیار نیرومند را در تصرف آوردند و بر آن ها مستقیماً فرمان راندند. در این ماجرا بازنده ی عمده پادشاه انگلستان بود که پیشینیان او با پیوندهای زناشویی بر کمابیش نیمی از سرزمین های فئودالی فرانسه دست یافته بودند. در نتیجه، همزمان با تباهی قدرت امپراتوری در ایتالیا و آلمان و تقسیم آن ها به مجموعه ای از کشورهای خرد و دولت- شهرها، در فرانسه و انگلستان پادشاهی های نسبتاً یکسان و کمابیش زورمند ملی پدیدار شد.
هنگامی که پادشاهان فرانسه و انگلستان دست به گردآوری وجوه مالیاتی جدید از روحانیان قلمرو خویش زدند، برخورد مستقیمی میان دستگاه پاپ و این پادشاهی های ملی نوپا پدید آمد. اقدام پاپ بونیفاکیوس هشتم (1294- 1303م) برای ممنوع ساختن تجاوز به حریم مصونیت روحانیان با شکست رو به رو شد و از 1305م که جایگاه پاپ از رُم به آوینیون برده شد، پاپ در ادعاهای خود تعدیل کرد و با پادشاهی فرانسه دست اتحاد داد.
راز قدرت یابی جدید پادشاهان فرانسه و انگلستان، بیشتر حاصل اتحاد تلویحی ایشان بود با شهروندان قلمرو خویش برای پشتیبانی از آزدادی های شهروندان در برابر ملاکان فئودال در عوض وجوه مالیاتی پرداختی شهریان به خزانه ی پادشاهی پشتیبانی و فرمانروایان پادشاهان حتی به هنگامی که متضمن اندک نظارتی هم بر شهرها می شد، بر شهروندان فرانسوی و انگلیسی بسیار گواراتر بود تا آشفتگی و هرج و مرج حاکم بر بیشتر سرزمین های ایتالیا و آلمان. با این وجود، آشفتگی هم دارای امتیازاتی بود؛ از آن رو که نابودی قدرت متمرکز در ایتالیا و آلمان به شهرها امکان داد تا مبدل به واحدهای مستقل و خودگردان شوند. در اسکاندیناوی، لهستان و مجارستان که زندگی شهری چندان پیشرفتی نکرده بود، پادشاهی های ملی نسبتاً ناتوان بودند. با این وجود، آن جا هم همین گونه اتحادیه های سیاسی میان پادشاهان و شهروندان پدیدار شد. اسپانیا وضعی استثنایی داشت. پیکار طولانی جاری در جنوب اسپانیا علیه مسلمانان که در 1492 م پایان گرفت، موجب همبستگی استوارتری از دیگر جاهای اروپا میان شاهان و فئودال ها شد و اندک شماری از شهرهای عمده ی اسپانیا برای رسیدن به خودگردانی کامل به شیوه ی شهرهای ایتالیا، دست به مخالفت با شاهان و ملاکان بزرگ زدند. چون با پیوندهای زناشویی همه ی بخش های شبه جزیره ی ایبری جز پرتغال، در زیر فرمان پادشاه واحدی متحد شدند، اسپانیا هم به صورت یک پادشاهی ملی در آمد. ولی در آن جا، برخوردهای میان شهریان و شاه بسیار بیشتر بود تا همکاری.
حکومت های ملی که بدین گونه در بخشی از اروپا در سده ی پانزدهم میلادی پدیدار شدند، آینده ای بس درخشان در پیش داشتند. با این وجود، دولت- شهرهایی که در شمال ایتالیا، جنوب و غرب آلمان و کرانه های دریای شمال و بالتیک پا گرفته بودند، کانون عمده ی رهبری و فرهنگ و اقتصاد در سده های چهاردهم و پانزدهم میلادی به شمار می آمدند. حتی در جنگ ها و سیاست که برد با وسعت و پهناوری بود، اتحادیه هایی از شهرهای آزاد مانند لومبارد و هانسائی، و نیز حکومت های فدرال همچون کانتون های سویس و بعدها هلند، در برابر دولت های ملی قد برافراشتند. در نتیجه در 1300- 1494م که فرانسه بر ایتالیا تاخت و نیروی شگرف خود را بر دولت- شهرهای ایتالیا آشکار ساخت. توازن سیاسی اروپا میان حکومت های ملی عقب افتاده در پیرامون مجموعه ای از اتحادیه های بسیار قوی دولت- شهرهای خرد در مرکز جهان مسیحیت غرب قرار گرفت.
با آن که گوناگونی و ناپایداری اوضاع سیاسی اروپای غربی به هم راه خود جنگ های پی در پی آورد، این امر نه تنها از پیشروی فرهنگی و اقتصادی نکاست،(6) بلکه موجب فرونی آن ها هم شد. چشم و هم چشمی در میان رقیبان، مایه ی تحرک جامعه و تشویق نوآوری برای رسیدن به قدرت و قوت شد. در واقع، اگر در اروپای قرون وسطی، آرامش و نظم به دست امپراتوری زورمند و کامیاب یا به دست دستگاه پیروزمند پاپ پدیدار می شد، دشوار می شد باور کرد که التهاب و جوشش رشد اروپای متمدن در قالب یکی از این دو قدرت، خشک و محدود نمی شد. پیکارهای مستمر ناشی از چند گانگی مشی سیاسی البته دردناک بود، ولی خود محرک اصلی جنب و جوش غرب شد.

پی نوشت ها :

1. این توصیف سده ی دهم میلادی بیشتر با مقتضیات شمال فرانسه سازگار است. تنها در قرن دیگر بود که شهسواری و پهلوانی نهادی شد برجسته در کشورهای همسایه مانند انگلستان، آلمان، و اسپانیا. سرزمین هایی مانند اسکاندیناوی و پیرامون سلت نشین بریتانیای کبیر و کرانه های مدیترانه هرگز شکوفایی این نهاد را تجربه نکردند. زیرا، این نهاد سخت وابسته بود به نهادهای گوناگون دیگر اجتماعی- سیاسی- نظامی.
2. در هر کشاکشی بعضی از سران دنیوی یا غیر روحانی آلمان؛ ناگزیر از پیروی امپراتور بودند، چون فئودالیته از چشم و هم چشمی های سران محلی گزند می دید، به سوی امپراتور روی می آوردند. در نتیجه ی آشفتگی قدرت امپراتور در برگزیدن و گماردن روحانیان در پایگاه های بلند کلیسایی افزون می شد که هم مایه ی فرمان برداری بسیاری از اسقفان و کشیشان از امپراتور می شد و امپراتور در بیشتر امور نیرویی می شد چیره بر فرودستان غیر روحانی نافرمان خویش.
3. پادشاهی فرانسه که ریشه به شارلمانی می رساند، اسماً برپا بود. ولی از 987 م، چون نخستین کاپسین بر اورنگ فرانسه نشست، پادشاهان فرانسه در واقع یکی از ده ها فرمانروایان محلی شدند که ادعای ایشان بر سراسر سرزمین فرانسه محترم شمرده می شد؛ منتها به هنگام مقتضی با اوضاع محلی، در اسپانیا نیز هیچ یک از تاج داران پس از پیروزی اسلام نماندند. پس، از هم پاشیدگی پادشاهی ها در آن جا، امری بود که هم جنبه ی افواهی و نظری داشت و هم عملی.
4. یک حکومت رقیب جالب توجه در برابر امپراتور روم مقدس در دانمارک برپا شد که پس از مرگ شاه کانوت (در 1035 م) از هم پاشید و از آن پادشاهیهای انگلیس، دانمارک، نروژ و بخش های ناچیزتر دیگری در کرانه های بالتیک تشکیل یافت.
5. در شمال ایتالیا، دستگاه پاپ پشتیبان دولت- شهرها در برابر امپراتور و فئودال های رقیب شد و در جنوب ایتالیا، یک پادشاهی نورمان متمرکز از طریق راهزنی های پرکامیابی روبرگیسکار و پسرانش پدیدار شده بود و پاپ ها با این حکومت رو به پیشرفت متحد شدند، به همان گونه که پاپ استفان دوم با خاندان کارولنژیان همدست شده بود. تاخت و تاز نورمن ها در جنوب ایتالیا، نه تنها به دست پاپ ها یک نیروی موازنه ی نظامی در برابر سپاهیان آلمانی رسیده از شمال ارزانی داشت، بلکه بالمره هر گونه امکان حمله ی بیزانس ر ا به ایتالیا از میان برد و بدین گونه، پاپ ها دیگر مانند گذشته وابسته به امپراتوران آلمان در برابر قدرت قسطنطنیه نبودند.
6. اندک نمونه هایی در تاریخ داریم که مزه ی شکفتگی نخستین خود را در میان پیکارهای بسیار چشیده باشند؛ مانند شهرهای سومری در آغاز هزاره ی سوم پ م و حکومت های جنگاور چین در سده های هشتم تا سوم پ م و دولت- شهرهای یونان در سده های ششم تا چهارم پ م.

منبع مقاله :
هاردی مک نیل، ویلیام؛ (1388)، بیداری غرب، ترجمه ی مسعود رجب نیا، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ اول.