نویسنده: ویلیام هاردی مک نیل
مترجم: مسعود رجب نیا



 

از دیدگاه پکن، «نیمه متمدنان دریای جنوب» از اروپا که گه گاه در بندرهای جنوبی چین از 1513م به بعد آفتابی می شدند و پایگاهی دایمی در 1557م در ماکائو بنیاد کردند، از میان مشکلات گوناگون حکومت، بسیار ناچیز بودند؛ نه مشکلاتی شایان توجه که روزافزون مایه ی نگرانی امپراتور مینگ را فراهم آورند. زیرا، در این هنگام توجه حکومت بیشتر معطوف نیمه متمدانانی می شد که در طی شصت سال (1621- 1683م) از جنگل ها و استپ های منچوری به چین می تاختند. در چین، این گونه امور چندان جالب توجه نبود. در واقع، پیروزمندان منچو در سده ی هفدهم میلادی پیش از در آمدن به چین، کمابیش به همان میزان چینی مآب شده بودند که نیمه متمدنان مهاجم پیشین. در نتیجه، شیوه ی زندگی چینی و نهادهای آن کمتر از دوران های تهاجم گذشته ی نیمه متمدنان گزند دید.
با این همه، علی رغم تداوم کلی امور به شیوه ی چینی، فرمانروای تازه ی دریاها، ابتدا در 1513م با نخستین ورود بازرگانان پرتغالی به کانتون شناخته شد، این امر در داخل جامعه ی چین انعکاس بسیاری داشت و پیش از پایان قرن هفدهم میلادی، تماس های دریایی جدید شور و هیجانی در زندگی چینی وارد کرد که در ساختارهای سنتی رسوخ کرد. ولی این در آغاز آشکار نبود. بر خلاف آن، چین از سال 1700م بار دیگر مستحکم و شکوفا شد و نهادهای قدیمی، هنرها، و رسوم آن به نظم درآمد.
جریان انتقال قدرت از دودمان مینگ به منچو، کمابیش همانند با گذشته های تاریخی بود؛ و هم چون همیشه گرفتاری های دودمان چینی کهن به گونه ای روزافزون حکومت منگ را تباه ساخت و سست کرد. خراج های سنگین و نامتعادل همراه با ترس ها و بلند پروازی های مأموران حکومتی نامطلوب دربار، مایه ی شورش در استان ها شد و سازمان های نظامی امپراتوری که همواره پهناور و عظیم بودند و گه گاه کارساز و جنگاور، از هم گسیخته شدند چون سران آن در تحریکات درباری انباز گشتند.(1)
پیامد طبیعی این گونه ناتوانی های داخلی، همانا نیرو یافتن نیمه متمدنان و تاخت و تاز ایشان بود. دشمنان کهن چین یعنی مغولان و منچوهای شمال شرقی، با همراهی دریازنان ژاپنی و اروپایی و نیز یاری گاه و بی و گاه سرکشان چینی به مخالفت برخاستند. در پایان سده ی شانزهم میلادی، ناتوانی چین، ژاپن را وسوسه کرد. ژاپن تازه در فرمان هیدیوشی یکپارچه شده بود که دست به تاخت و تاز های دریازنی با حمله های پردامنه بر خاک چین گشود. ولی، پس از هفت سال پیروزمندی در جنگ های بی حاصل در کره؛ با مرگ هیدیوشی (1598 م) ژاپنی ها عقب راندند. با این حال، چنین رودیداد خجسته ای از پیشروی منچوها پیشگیری نکرد. منچوها که اتحادیه ای نیرومند پس از 1615م برپا ساختند، به آبادی های چین (در 1621م) در جنوب منچوری تاختند و پکن را در 1644م با یک حمله ی غافل گیرانه متصرف شدند. سپاهیان منچو به پکن همچون متحدان «وفادار» یک سردار مینگ درآمدند؛ ولی تا بر شهر دست یافتند، از فرمان مینگ سر زدند و دودمانی نوبنیاد نهادند با نام چینگ. تا 1683م، بازپسین هواداران برجسته ی مینگ همچنان پایداری می کردند. از آن پس، صلح و نظم به چین باز آمد و زمینه برای یک دوران دیگر از فراوانی، نعمت، امنیت و ثبات فراهم شد.
منچوها دیوان حکومتی را از هر جهت تقویت کردند؛ ولی امور نظامی را در دست خویش نگاه داشتند. واحدهای نظامی را با نام درفش در جاهای مناسبی در سراسر امپراتوری گماشتند و چون سپاهیان منچو جای به سربازان مغولی و تا حدودی چینی دادند، باز فرماندهان رسته های بالا همه از منچوها بودند و با کوشش های ویژه تا زمان های درازی سنت و جامه و رفتار سپاهی منچو، آنان را از چینیان ممتاز نگاه داشتند و تا چند نسل نیرو و انضباط خاص بیابان گردی منچو به این سروران چین رخصت داد تا تبت و مغولستان را، اگرچه نه همواره در فرمان برداری، ولی دست کم در هراس و نگرانی نگاه دارند.
همه ی این امور کاملاً با رویدادهای گذشته سازگار بود. هر دودمان نوخاسته ی چینی در پی نظارت کامل بر مرزهای غربی و شمالی برمی آمد و همه ی جهان گشایان نیمه متمدن، دیر یا زود درمی یافتند که به سود ایشان است که دیوانی چینی در بخش مرکزی چین برپا سازند. اما نشانه ی ضعف استپ در برابر تشکیلات نظامی منظم ایالت های متمدن آن بود که منچوها در حاکمیت بر بیابان گردان استپ با رقیبی تازه روبرو شدند: روسها. پیشتازان قزاق پنجه های اقتدار دولت روسیه را در سراسر جنگلهای سیبری تا آغاز سده ی هفدهم میلادی گسترده بودند و کمابیش با کامیابی در پی گستردن این قدرت به سوی جنوب، یعنی آسیای میانه و شرقی برآمده بودند. ولی، کانونهای مرکزی حکومت روسیه بسیار دوردست بود و سپاهیان روسیه سخت سرگرم پیکار در غرب بودند. پس، بعد از بعضی برخوردهایی که میان دو امپراتوری روسیه و چین روی نمود، روس ها به موجب قرارداد نرچینسک (در 1689م)، بر آن شدند تا منطقه های نفوذ خود را در خاور دور معین کنند و به کار بازرگانی کاروانی میان سیبری و پکن سامان بخشند. به موجب این موافقت نامه، مغولستان بیرونی و استپ مرکزی، سرزمین بی طرف شناخته شد. سپاهیان چینی در نتیجه در آسیای میانه نفوذی ژرف کردند و به موجب پیمان کیاختا (در 1727م) روس ها ناگزیر شدند که نفوذ چین را بر این استحکامات بیابان گردان بشناسند. (2) هیچ یک از دودمان های چینی، چنین نفوذی در استپ به هم نرسانیده بود.
ولی، پیروی کامل از روش های سنتی دیگر در دفاع از کرانه های دریایی چین کارساز نبود. دریازنی ژاپنی و نیروی دریایی اروپاییان، قدرت هایی بس بیشتر از آن در اختیار داشتند که حکومت های گذشته ی چین دیده بودند و امپراتوری دریایی نیرومندی که در کرانه های جنوبی چین به دست پادشاهی دریازن به نام کوکزینگا (3) برپا شده بود، قدرتی گشت که سازمان نظامی سنتی چین با آن نمی توانست درگیر شود.(4) از دیرباز، پایه ی برجسته ی سیاست امپراتوری چین بر اصل تفرقه بیفکن و حکومت کن استوار بود و هر دو دودمان مینگ و منچو، با برخورد مطلوبی که با بازرگانان دریایی آزمند و ماجراجوی اروپای یافتند، وسیله ی دریایی سودمندی در برابر نیروهای دریازن فراهم ساختند.(5)روش بسیار خردمندانه تر از این در کاستن از دامنه ی خطر دریا، همانا شیوه ای بود که حکومت ژاپن در پیش گرفت و دشمنی روزافزونی با دزدان دریای نمودار ساخت که بیش از یک قرن بود با نام ژاپن به کار ادامه می دادند و ژاپنی ها را همچون بلایی سخت جلوه گر ساخته و نام آنان در میان دریانوردان دریای چین هراس انگیز کرده بودند. در 1638م این تغییر مشی سیاسی با یک فرمان به اوج رسید که به موجب آن ژاپنی ها از ترک گفتن جزایر خویش و ساختن کشتی های دریانوردی منع شده بودند. بنابراین، سرچشمه ی عمده ی نیروی انسانی و تدارکاتی دریازنی آن پیرامون از میان رفت و چینیان بدین گونه از تلاش در مقابله با نیروهای دریایی که بر اثر قرن ها ایستادگی در مرزهای خشکی و در برابر نیمه متمدنان بیابان گرد ایشان را در کارزار دریایی در وضعی نامناسب و نامطلوب گذاشته بود، خلاص شدند.
سپس بر اثر تصادفی، زیرا تصمیم ژاپنی ها علیه دریازنان وابسته به سیاست داخلی باشد. پس از 1683م، زمانی که نوه ی کوکزینگا فرمز را به منچوها تسلیم کرد و بدین گونه بازپسین وابستگی به مینگ را پایان داد، عملیات گاه و بی گاه ناوگان دریازن چینی و بازرگانان دریازن اروپایی دیگر جنبه ی محلی و کرانه ای یافت. تا 1759م، نیروی عمده ی نظامی چینی هم چنان متوجه مرزهای غربی بود که از دیرباز سنت سرکوب اجتماعات بیابان گرد و ایجاد امنیت به شیوه های کهن ادامه یافته بود، منتها اینک با کامیابی بیشتری.
منچوها بر خلاف مغولان چنگیزخانی، از اجتماعات دیگری جز چین تأثیر نپذیرفتند. پس ایشان چون بر چین دست یافتند، با دلیری و شایستگی همه ی جنبه های فرهنگ چین را از آن خود ساختند. ولی با وجود ظواهر آرام، آثار روابط بازرگانی و علوم اروپاییان در زیربنای سیاست چینی نافذ می شد. تا مدت ها پس از 1700م، این نوآوریها رفته رفته در ساختار تمدنی چین مؤثر واقع می شد و نفوذ آن امپراتوری را نه تنها ناتوان نمی کرد، بلکه بدان استواری می بخشید. از نوآوریهای اروپایی که آسان با سنت چینی سازگاری نداشت، به آسانی به عنوان امری که ارزش توجه را ندارد، چشم پوشی می شد.
برجسته ترین دگرگونی ای که از رهگذر جهان گشایی اروپاییان در دریاها به چین راه یافت، همانا محصولات خوراکی امریکا بود. در سده های شانزدهم و هفدهم میلادی، سیب زمینی شیرین که در زمین های غیر حاصلخیز هم رشد می کرد و با توجه کامل محصولی بسیار می داد، به کشاورزان امکان آن را داد که در دامنه های کوه ها و بخش های حاشیه ها که در آن ها شالی کاری میسر نمی شد، کشت کنند.(6) تأثیر اجتماعی این امور به همراه راه یافتن محصولات دیگر مانند ذرت، بادام زمینی، توتون، سیب زمینی «ایرلندی» و بسیاری دیگر، با تأثیر راهیابی شالیکاری و تولید برنج در روزگار کهن، در سده های یازدهم تا سیزدهم میلادی برابر بود. بخش های پهناوری از زمین به ویژه در جنوب چین، اینک امکان زیر کشت رفتن یافته بود و این امر به نوبه ی خود مایه ی استواری موضع ملاکان در اجتماع چین گشت؛ زمانی که تولیدات کارخانه ای و بازرگانی رو به اهمیت روزافزون می رفت.
دگرگونی عمده ای که در نیمه ی دوم سده ی هفدهم میلادی آشکار شد، همانا افزایش جمعیت بود. منابع خوراکی امریکایی و آرامش و صلح در چین که بر اثر پیروزی های منچوها حاصل شده بود، بی گمان مایه ی این آفرینش شد و نیز از میان رفتن بیماری های واگیر دار بدان یاری کرد. تا 1600م، جمعیت چین به 150 میلیون رسید که دو برابر و نیم شمار مردم در آغاز حکومت مینک (در 1368م) بود. با آن که آشفتگی های سیاسی دراز مدت و پیکارهای سده هفدهم میلادی مایه ی کاستی جمعیت شده بود، بیشتر آن تا 1700م جبران شد و شمار جمعیت در 1700م به حدود 150میلیون رسید.(7)
بازرگانی و تولیدات چین در سده های شانزدهم و هفدهم میلادی رو به افزایش گذاشت. صادرات چین در اروپا و سراسر قاره ی امریکا (از راه فیلیپین) به بازارهای تازه ای دست یافت و دست کم در کار صدور ظرف های چینی، تولید انبوهی فراهم شد و به بازارهای فرانسوی دریاها فرستاده می شد. اضافه تولید نقره ی مکزیک، چین را از کمیابی فلز مسکوک رهایی بخشید. این پیشرفت ها مایه ی توانگری انگشت شماری از بازرگانان شد و نیز موجب افزایش شمار پیشه وران؛ ولی با این همه، چندان اثر شگرفی در میان این دو طبقه ی چینی پدیدار نشد. تا هنگامی که کشاورزی همگام با پیشرفت شهرها رو به گسترش می رفت، هیچ موجبی که مایه ی درهم آمیختگی سلسله مراتب طبقاتی شود، رخ نداد. بازرگانان و پیشه وران نسبت به ملاکان و مأموران حکومتی همچنان زیردست ماندند و همه ی شیوه های سنتی حکومتی چین و حتی ارزش های نهایی ویژه شهریان هم، خود تابع این سلسله مراتب اجتماعی ماند.
***
فعالیت های فرهنگی چین بازتابی دقیق بود از استواری نیرومند کل جامعه ی چینی. نوآوریها را تا آن جا که با نرمی با الگوهای فکری و استواری اجتماعی سازگاری داشت، با اشتیاق فراوان پذیرا می شدند؛ خواه از خیابان های شهر برخاسته بود، همچون نثر وصف حال شیادان و طراران که در فرهنگ ادبی چینی در سده ی هفدهم میلادی جایی برای خود باز کرده بود، و خواه آن چه از نیمه متمدنان اروپایی رسیده بود، مانند بسیاری آگاهی های تازه ی ریاضی، اخترشناسی و جغرافیا. بعضی از نقاشان چین نیز با پرسپکتیو و سایه روشن شیوه ی اروپایی به آزمایش هایی دست زدند و درباریان امپراتور بس شیفته ی ساعت های شماطه ای و زنگ دار و نیز دیگر اسباب بازی های مکانیکی بودند که داعیان یسوعی در پکن به عنوان ارمغان توزیع می کردند.
با این همه، این بروز دل بستگی به کالاهای خارجی چندان حاصلی به بار نیاورد. اندیشه ها و فنون بیگانه تنها در سطح امور جالب توجه، جاذب و مطبوع ماندند و نتوانستند از شیفتگی فرهیختگان چینی به میراث فرهنگی خویش چیزی بکاهند و در جلب توجه ایشان مؤثر باشند. وظیفه ی عمده ی ایشان همانا حفظ میراث عالی چینی بود که با پیروی وفادارانه از امور کهن- چه در زمینه ی هنری یا پژوهشی- حاصل می شد. اندیشه ی نوکنفوسیوسی سرمشق رسمی حکومت بر جای ماند و با آن که ادیبان در میان خویش درباره ی نکات گوناگون کنفوسیوسی تفسیرهای مختلفی داشتند، همه در این قول هم رأی بودند که باید هر چه بیشتر به «آثار جاودانی هان»، با کنار افکندن زواید بودایی و تائویی نزدیک شد. این گونه کهن پرستی عمدی (8)، چندان با آرمان نوکنفوسیوسی ضدیت نداشت و تنها از گستاخی کهن در تفسیر ادب کهن کاست و پژوهشگران کوشش خود را مصروف تحلیل دقیق واژه ها و مفهوم آن ها کردند.(9)
بنابراین تا 1700م، فشار بازرگانی، نظامی و تبلیغات مسیحی اروپاییان بر شیوه ی زندگی سنتی چینی همچنان به گونه ای سودمند، در بافت امپراتوری پادشاهی میانه ادامه یافته بود. از منازعات فکری که ذاتی گسترده ی نوین جهان بود، کمتر چیزی به میان آورده می شد. مشکل سیاسی چین با شیوه های سنتی آن حال شده بود و دگرگونی های اقتصادی گویا وسیله ای برای تقویت و استواری جامعه ی چین شده بود.

پی نوشت ها :

1. درباره ی داستان یک فرمانده ی نیروی دریایی که در کار استوار سازی قدرت چین در کرانه های دریاها بود و چگونگی از دست شدن مسند و جان باختنش به سبب تحریکات و دسیسه های گوناگون، نک:
C. R. Boxer, South China in the 16th Century, Being the Narratives of Galeote Peireira Fr. Gaspat da Gruz, Fr Martin de Rada (1550- 1577) (London: Hakluyt Society, 1953), pp. xxvi- xxix.
2. John F. Baddeley, Russia, Mongolia and China; Michel N. Pavlovsky, Chinese Russian Relations (New York: Philosophical Library, 1949), pp. 4-41.
3. Koxinga املای پرتغالی Cheng Ch' eng kung (ف 1662م) است. وی قهرمانی بود متکی به خود که به خواست خویشتن به هواخواهی مینگ دست برده بود و بنیادگذار حکومتی «دریازن» بود، در جزایر راه های دریایی کرانه های جنوبی چین (به ویژه فوکین)، و پس از 1662م به فرمز هم دست یافت که از دست هلندیان اندکی پیش از مرگش بیرون کشیده بود. درباره ی این مرد نک:
Arthur W. Hummel (ed.), Eminent Chinese of the Ch'ing Period (Wahingtonm D. C.: U./ S. Government Printing Office, 1943- 1944, S. V.); Henri Cordier, Histoire generale de la Chine (Paris : Paul Genthner, 1920), III, pp. 262-265.
4. نیروی دریایی چین گه گاه مؤثر بود و ناوهای جنگی چینی چند بار بر کشتی های پرتغالی پیروز شدند، برای مثال، در 1520- 1522م. ولی دربار دل بسته به خشکی، در پشتیبانی از نیروی دریایی چندان پایداری درازمدتی نمی کرد و نیروی دریایی پراکنده و از هم گسیخته ی چین، گه گاه دست به دریازنی می زد و بدین گونه، بد گمانی درباریان را برمی انگیخت. نک:
P. A. Tschepe, Japans Beziehungen zu China seit den altesten Zeiten bis zum jahre 1600 (Jentschoufu: Verlag der katolischen Mission, 1907), pp. 216-307.
5. گویا بندر ماکائو بر اثر پیمانی میان مأموران محلی چینی و پرتغالیان برپا شد که به موجب آن پرتغال پذیرفت که ناوهای خود را برای دفع دریازنان در اختیار بگذارد. نک:
Boxer, South China in the 16th Century, pp. xxxv-xxxvi; Tien- tse Chang, Sino- Portuguese Trade from 1514 (Leyden: E, J. Brill, 1934), 86-93.
شایان توجه است که گفته شود به موجب پیمانی میان چین و روسیه در 1689 م و نیز موافقت نامه محلی دیگری در جنوب چین که دارای رسمیت کمتری بود، با سوداگران پرتغالی، هلندی و بریتانیایی همین مفاد گنجانیده شده بود و بازرگانان عهده دار شدند که برای دفع دریازنان کشتی های خود را به کار اندازند. در هر دو مورد، چینینان برآن شدند با نیروی دوردست تری کنار بیایند تا تهدید فوری تر و نزدیک تری را دفع و سرکوب کرده باشند؛ از دیدگاه چینیان تکیه گاه های کوچک و لرزان اروپاییان در کرانه های جنوب چین به چیزی شمرده نمی شد جز وسیله ای جهت بهره گیری از آن در مسائل پاسداری مرزها که با دست بردن به بازیهای دیپلوماسی میسر می شد.
6. Ping- Ti Ho, «the Introduction of American Food Plants in to China, » American Anthropologist, LVII (1955), PP. 191-201.
7. این برآورد تابع حاشیه های وسیع خطاست و پژوهندگان به نتایج گوناگون متفاوتی دست یافته اند. نظر نگارنده بر سند زیر متکی است:
Ping- Ti Ho, Studies on the Population of China, 1368- 1953 (Cambridge , Mass, Harvard University Press, 1959), pp. 10, 264- 266.
8. کوششی که پژوهشگران و دانشمندان چینی دوران چینگ (منچو) در پالودن دانش کهن معمول داشتند، شاید تا حدودی حاصل نابه سامانی روانی سرچشمه گرفته از تعصبات و تنگ نظری نسبت به علوم و دانش اروپایی باشد. واکنش دفاعی همانندی در روسیه در زمان بطریق نیکون روی نمود و سیام، برمه و ژاپن نیز هر یک با چنین واکنشی در برابر فشار نوآوری های اروپا ایستادگی کردند و با ارزش گذاری گزافی بر فرهنگ کهن خویش، به پایداری پرداختند. از این گونه تلاش هایی منفی و گریزان از واقیعت، تنها چینیان بهره ای بردند و وسایل پژوهشی ادبی خود را استواری بخشیدند و دانش خود را به پای زبان شناسان رساندند.
9. J. R. Hightower, Topics in Chinese Literature (Canbridge, Mass.: Harvard University Press, 1950), PP. 68-70; Fung Yu-Lan, History of Chinese Philosophy, II, pp. 592-672; Osvald Siren, A History of Later Chinese Painting (London: the Medicl Society, 1938), II, pp. 70-77 and Passim; Cyrus H. Peake, «Some Aspects of the Introduction of Modern Science in to China,» Isis, XXO (1934- 1935), PP. 173- 177.
برآورد تأثیر و کاربرد داعیان یسوعی که در 1582م به چین نفوذ کردند و در 1601 م در دربار امپراتوری کانون فعالیت خویش را برپا ساختند، امری است دشوار. از سویی بعضی از اعضای این گروه به پایگاه های بلندی در سلسله مراتب دیوانی دست یافتند. و آدام فون شال که از 1640 تا 1664 بر مسند ریاست گروه تکیه زده بود، نفوذی شخصی و برجسته بر امپراتوری منچو که در کودکی بر اورنگ اژدها پیکر نشسته بود و یسوعیان را دوست و رایزنان مشفقی یافته بود، داشت. نویسنده ی اثر زیر:
Alfons Vath, johann Adam Schall von Bell, S. J. Missionar in China, Kaiserlicher Astronom und Ratgeber am Hofe von Peking, 1952- 1666: Ein Lebens und Zeibild (Cologne: J. P. Bachem, 1933), p. 192.
می گوید که در 1651- 1660 م، فون شال فرمانروای راستین کشور بود. بدین سبب که امپراتور چندان توجهی به امور ملک داری نداشت.
با وجود آن که یسوعیان به دربار امپراتور راه یافتند و کارهای سودمندی به عنوان کارشناس در اخترشناسی، مهندسی و امور ریاضی برای حکومت چین انجام دادند، کوشش های پراشتیاق ایشان در زمینه ی انتشار مسیحیت و تلاش ایشان برای جلب توجه فرهیختگان چینی، هرگز پا نگرفت و نتوانست آیین مسیحی را در میان چینیان ریشه دار کند؛ این ها همه در دیده ی آموزش یافتگان چینی، اموری شایان توجه ولی بیگانه ماند و جز در میان گروه هایی خرد گسترش نیافت. شاید آموزش سنتی چینی، چنان سازمانی یافته بود که مجالی برای پرداختن مردم عادی به اموری جز آن چه در امتحانات امپراتوری به کار می آمد، نمی گذاشت.
Arnold H. Rowbotham, Missionary and Mandarin, the Jesuits at the Court of China (Berkeley and Los Angeles, Calif.: University of Califormia Press, 1942).
شیوه ی انتقادی یسوعیان گویا در برانگیختن «مکتب آموزش هان» در تاختن بر اندیشه های بودایی راه یافته به متون کنفوسیوسی مؤثر بوده است. نک:
Herrlee G. Creel, Confucius, the Man and the Myth (New York: John Day Co., 1949), pp. 258-259.
ولی این رابطه چه بسا که تا حدودی برعکس بوده باشد، یعنی آن که مبلغان یسوعی از مجادله های علمای چینی بر علیه عناصر بودایی موجود در مکتب کنفوسیوس، به سود خود استفاده کردند و آن را همچون سلاحی مؤثر در محکوم کردن عناصری از فرهنگ چینی که با مسیحیت مخالفت بود، به کار گرفتند.
Kenneth Scott Latourette, A History of Christian Missions in China (New York: Macmillan Co., 1929), pp. 196-197.

منبع مقاله :
هاردی مک نیل، ویلیام؛ (1388)، بیداری غرب، ترجمه ی مسعود رجب نیا، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ اول.