نویسنده: ویلیام هاردی مک نیل
مترجم: مسعود رجب نیا



 

چهار رویدادی که کمابیش در میانه ی سده ی نوزدهم میلادی روی داد، نموداری است از گریزناپذیر بودن زوال نظم سنتی هر یک از تمدن های کلان آسیایی، در چین، شورش تاپینگ در 1850م در گرفت و همچنان که در طی چهارده سال بعد در بافت جامعه نفوذ می کرد، آشکار کرد که بازگشت به سیاست پیشین امپراتوری، یعنی انزوای خودخواسته از جهان بیرون بیش از پیش غیر عملی می نماید. همزمان با آن ژاپن از خشکی های اجتماعی طرح شده از سوی حکومت شوگونی توکوگاوا با انقلابی ملایم تر ولی اساسی از بالا در 1854م، با گشودن محدود دروازه های بازرگانی ژاپن به روی بیگانگان رهایی یافت. در هند سرکشی و شورش 1857- 1858 م فاتحه ی نظم کهن جامعه را خواند. پس از سرکوبی شورش آموزشگاه ها و کارگران راه آهن، رفته رفته تصور هندیان که غربیان هم کاست دیگری از جهان گیران هستند، که باید بردباری و شکیبایی پیشه کرد تا برای آنان نیز جانشینی برسد، رو به نیستی گذاشت و گروهی روزافزون از هندیان از این اندیشه ی سنتی موروثی دست کشیدند. سرانجام باید از جنگ کریمه (1853- 1856م) نام برد که در ان عثمانیان با یاری متحدان فرانسوی و بریتانیایی بر روس ها پیروز شدند؛ ولی دست آخر سازمان های خود را بسیار ناتوان تر از جنگ های دیگری که به شکست انجامیده بود، یافتند. امپراتوری سلاطین در واقع هرگز از نوآوریهای برخاسته از جنگ، مانند وام های کلان بر عهده ی مردم که باید به وام دهندگان اروپایی بازپس داده شود و نیز وام خطوط راه آهنی که به دست اروپاییان ساخته شده بودند، کمر راست نکرد؛ حتی اگر از تضمین آزادی های یکسان برای همه رعایای عثمانی که به خواست سفیران دولت های بریتانیا، فرانسه و اتریش در 1856م رسماً اعلام شد، سخنی به میان نیاوریم.
بدین گونه، در هریک از تمدن های بزرگ آسیایی، شورش، چه از بالا و چه از پایین، ناگهان ارزش ها و راه های کهن را از دیده ها افکند یا بی اعتبار ساخت و در هر مورد نفوذ ویرانگر به گونه ای شگرف از برخورد و تماس با عامل گسترش صنعتی غرب ناشی شده بود. در واقع، اغراق نیست اگر گفته شود که در دهه ی 1850م توازن فرهنگی اساسی چهارگانه ی مجموعه تمدنی آسیا که در برابر ضربه های گوناگون بیش از دو هزار سال پایداری کرده بود، سرانجام فرو افتاد. به جای چهار (با اگر ژاپن را هم به شمار آوریم، پنج) تمدن مستقل و ضمناً به هم پیوسته، اندیشه هایی جهان میهنی هم چون خمیری در حال ور آمدن، نیم شکل گرفته ولی همه گیر در سراسر جامعه ی بشری پدیدار شد.
رویدادهای همزمان و برجسته ای که سبب چنین دگرگونی های شگرفی در تاریخ جهان در کمتر از یک دهه شد، سراسر تصادفی هم نبود. ژاپنی ها که دروازه های خود را به روی تماس های خارجی گشودند، از دشواری های همزمان چین ناآگاه نبودند و سپاهیان شورشی هند، از گرفتاری بریتانیا در جنگ کریمه نیک خبر داشتند؛ و از سوی اروپاییها، سیاست پیشروی در چین در 1858- 1860م ترجمانی بود برای خاور دور از اتحاد انگلیسی- فرانسوی که نخست در کریمه آزموده شده بود. کلاً انبوهی، سرعت و نظم حمل و نقل و ارتباطات جهانی در میانه ی سده ی نوزدهم میلادی بدان پایه رسیده بود که هیچ نقطه ای از جهان متمدن تا جای دیگر بیش از چند هفته فاصله نداشت و ارتباطات فوری به وسیه تلگراف در 1850م در بیشتر جاهای اروپا و امریکای شمالی، صورت واقع به خود گرفته بود؛ هر چند که ارتباط بین قاره ای پس از 1867 م که کابل کشی از زیر اقیانوس انجام گرفت، امکان پذیر گشت. گسترش راه آهن که به مقدمات بیشتری احتیاج داشت، اندکی از تلگراف عقب ماند؛ ولی این بیش از یک دهه نپایید و در اقیانوس ها کشتی های بخاری جای کشتی های بادبانی را گرفت و حمل بار با آن ها در دهه های 1870- 1890م جهان گیر شد.
این پیشرفت های انقلابی در حمل و نقل و ارتباطات، بخشی بودند از مجموعه ی پیشرفت سریع تکنولوژی غرب. طی نیمه ی دوم سده ی نوزدهم میلادی، تکنوژی به نوبه ی خود، درگیر ارتباطی منظم و بس پربار گشت با علوم نظری که خود با ضرباهنگی بی سابقه تحول می یافت. وانگهی، هم چنان که انقلاب در وسایل مخابراتی یا ارتباطاتی این چنین روابط میان تمدن های بزرگ جهان را دگرگون ساخت، متکی به قالب تکنولوژی و فنون بود و تکنولوژی هم متکی به علم؛ این سه عامل مرهون محیط مساعدی بودند که یک دسته نهادهای اروپایی و نگرش علمی آن ها را ایجاد کرده بودند که بی آن ها ارتباطات و تکنولوژی و علم هرگز بدین پایه از نیرومندی برای دگرگون کردن جهان نمی رسید. با این وجود، دگرگونی های فنی، مناسبات اجتماعی کهن را به گونه ای پیش بینی نشده و غیر قابل تصور دگرگون ساخت و به اعتباری می توان گفت که در نخستین دهه ی سده ی بیستم میلادی آثار جنبی ناشی از کامیابی های شگرف تکنولوژی جدید (که در واقع سابقه ی بیشتر آن ها حتی در کشور پیشتاز بریتانیا هم به یک قرن نمی رسد) سنت تمدنی کهن غرب را بر افکند؛ هم چنان که تمدن آسیا هم در حدود شصت یا هفتاد سالی پیشتر دچار چنین سرنوشتی شده بود.
این موضوع قابل بحث است که از دویست سال پیشتر پیوند میان علم با تکنولوژی مایه ی دگرگونی تمدن هایی شده که تشکیل دهنده ی دورنمای اجتماعی قرون و اعصار گذشته است، و آن ها را با فرهنگی «نو» و جهان میهنی آشنا ساخته است. به راستی که با در نظر گرفتن دگرگونی های شگرف در زندگی روزمره و جهان بینی جدیدی که حتی در دوران نخستین نسل قرن بیستم میلادی روی نموده است، پیوند میان توده های شهرنشین در زمان ما با جامعه های روستایی گذشته ی نزدیک سخت اندک می نماید. با این وجود از دیدگاهی دیگر، «بر افتادن» تمدن غرب که در برهه ی نخستین قرن بیستم میلادی محسوس شد، به هیچ روی بر افتادگی نبود بلکه مرحله ای بود فراتر از تکامل درونی آن. در سراسر تاریخ بی ثباتی شدید و وضع لرزان از مشخصات غرب دور بوده است که آن را از دیگر تمدن های بزرگ اوراسیا ممتاز می سازد و می توان گفت که تاریخ دوران اخیر جهان هنوز هم مثال دیگری از این گرایش دیرینه به تجدید سازمان انقلابی است که نه تنها غربی ها، بلکه همه ی بشریت به دام آن افتاده اند.
برای کسانی که خود را وارث تمدن غرب می دانند گزینش میان این دو گونه تعبیر و بازشناسی تاریخ دوران اخیر، وابسته است بیشتر به سلیقه ی شخصی و خوی و منش. در صورتی که وارثان دیگر سنت های فرهنگی کلاً گرایش بدین نظر دارند که تمدن «امروزی»، با همه ی شیوه های کهن تر زندگی تفاوت های عمده ای دارد تا این که با ان ها همانندی هایی داشته باشد. سازگاری و توافق بر سر این موضوع ها امری نیست که بتوان انتظار رسیدن بدان را داشت و مردم قرن بیستم میلادی گویا چشم انداز زمانی لازم را برای ارزیابی عاری از هیجان و برآوردهای درست ندارند. این حقیقت که همه ی انواع فرهنگ های بشری اکنون در محدوده ای ظریف و به هم پیوسته وابسته اند، ممکن است به سرنوشتی کاملاً غیر قابل پیش بینی بینجامد؛ و حتی ممکن است بهترین ناظران قرن بیستم میلادی هم دیدی بس کوتاه از آینده داشته باشند؛ چنان که فرهیختگان یونان- روم در نخستین سده ی میلادی به کلی نسبت به اهمیت آتی جامعه های بسیار خرد مسیحی زمان خویش نا آگاه بودند. ولی، این ها محدودیت هایی هستند که سر شته در وجود آدمی که ما لزوماً در ان با فرزندان و وارثان و نیز نسل های گذشته شریکیم.
بنابراین، چنین به نظر می رسد که در محدوده ی زمان، محیط و طبع آدمی، دو مضمون در قرن گذشته برجسته بوده اند: (1) افزایش قدرت و نظارت آدمیان بر اشکال بی جان انرژی؛ و (2) تمایل روز افزون برای همه گونه دست کاری و ابداع در نهادهای اجتماعی و آداب و رسوم به امید رسیدن به هدف های خاص. از لحاظ اصطلاحات ویژه و آشنای مورخان، این امور خلاصه می شوند به انقلاب های صنعتی و سیاسی- اجتماعی، و به زبان (شاید کهنه شده ی ) فیلسوفان اجتماعی، این دو وجه را می توان در زیر یک عنوان آورد: پیشرفت خرد آدمی در بهره برداری از طبعیت، و این که آدمی بی گمان پیشرفتی در علوم و فنون، و نیز به دیده ی نگارنده در بسیاری جنبه های برجسته ی روابط آدمیان داشته است. جنبه های برجسته ی مضحک زمان ما که عبارتند از استدلالها و جدل های فیلسوفان که به کشف ناممکن بودن دستیابی دانش بشر به بسیاری امور انجامید و استدلال روان شناسان به نامعقول بودن سرشت آدمیان و استدلال انسان شناسان، جامعه شناسان، اقتصاددانان و دیگر ناظران بر امور جامعه، نشان داده است که پدیده های اجتماعی به هیچ روی با محاسبات آدمیان سازگار نیستند- حال کاری بدان نداریم که همه ی متفکران جهان هم آوا می پرسند به کجا و به سوی چه هدفی؟ و بر طبق کدام ارزشها؟ و همه ی کوششها و مجاهدات روزمره ی آدمیان به کدام سو راه می برد؟- همه ی این امور مضحک نباید مایه ی نومیدی و دلسردی شود. با آن که استدلال و خرد آدمیان همچون نوای نِی ناتوان و نااستوار است، باز هم مانند جدل های کلامی اروپای سده ی شانزدهم میلادی جالب توجه و نیز نامربوط به نظر آیند.
هر گاه کسی (1) پیشرفت ها در ساختن وسایل بی جان و (2) نیروهای اجتماعی را مضمون مهم و درجه اول در تاریخ دوران اخیر تلقی کند، پس اروپا و غرب را در کانون بررسی قرار می دهد و حتی امروزه بیش از گذشته پایگاهی والاتر برای آن ها می یابد. زیرا، همه ی نوآوریهای برجسته ی تکنولوژی و سازمان اجتماعی که مایه ی جوشش و کوشش بشر در سده ی نوزدهم و نخستین نیمه ی قرن بیستم میلادی شده، از غرب و بیشتر از سرزمین اروپا برخاسته است.
بهتر است که پیشرفت اروپای زمان های گذشته را با پیشرفت های روی نموده در دهه های اخیرتر بسنجیم، «رژیم نو» که با سر و صدا در اروپا پس از 1789 م پدیدار شد، سیاست فرانسوی را با روش تجربی صنعتی بریتانیا درآمیخت و به اروپای دگرگونی پذیر، به سرعت شکل و آهنگی نو بخشید. ولی، گسترش غرب عاملی شد در تسریع تباهی قطعی زندگی تمدنی کهن در آسیا در میانه ی سده ی نوزدهم میلادی. از این رو در صد سال پش از تاریخ اخیر، جهان غیر اروپایی کوشید تا میراث فرهنگی بومی خویش را در همه ی ابعاد، گوناگونی و توانگری، پیروی اندیشه ها و فنون سرچشمه گرفته از اروپای سده ی نوزدهم میلادی سازد. مسائل فکری و اخلاقی جدید ناشی از اوضاع جدید اجتماعی، کاربری های سیاسی و نیز شگفتی های تکنولوژی، الکترونیک، نیروی هسته ای و موشکی نیمه ی سده بیستم میلادی، گویا هنوز جز در جهان غرب مطرح نشده و از مرزهای آن پای فراتر ننهاده است. این امر نه بدان معناست که مردم دیگر از این دگرگونی های متأثر نشده اند، بلکه بدان مفهوم است که مردمی مانند هندی ها، چینی ها و مسلمانان خاورمیانه همراه با اکثریت بزرگی از مردم اروپا هیچ تأثیر برجسته ای در پرداخت و ساخت بدایع و ابتکاراتی که نوید ساختمان و شکل گیری نیمه ی دوم سده ی بیستم میلادی را می دهند نداشته اند.
منبع مقاله :
هاردی مک نیل، ویلیام؛ (1388)، بیداری غرب، ترجمه ی مسعود رجب نیا، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ اول.