نویسنده: ویلیام هاردی مک نیل
مترجم: مسعود رجب نیا



 

در آغاز انقلاب فرانسه در 1789م، هنوز هم ممکن بود که مرزهای جغرافیایی تمدن غرب را با دقت معقول تعیین کرد. به هنگام انقلاب روسیه در 1917م، دیگر چنین امری میسر نبود. تاریخ غرب با تاریخ جهان در آمیخته بود؛ ولی همزمان و بنا بر تعریفات، سرنوشتی یکسانی متضمن وحشیگریها و آزارها، بر سراسر جهانیان سایه افکن شده بود.
در این در آمیختگی، مردم غرب دارای امتیازی خاص بر دیگران بودند و آن اعتقادی استوار به ارزش های نهادهای موروثی خویش، شکوفایی روز افزون، جنگ افزارهای بسیار نیرومند و شبکه ای کارا از وسایل حمل و نقل و مخابرات بود که به غربیان امکان می داد که هرگونه مخالفتی را که حاصل انگیزه ی اقدامات ایشان در میان مردم دیگر باشد، سرکوب کنند.
در نتیجه در طی چند دهه، مهاجران اروپایی یا فرزندان ایشان توانستند مرکز و غرب امریکای شمالی را در تصرف آورند، به دشت های امریکایی جنوبی، بخش های پیرامون آن ها، بخشی بزرگ از استرالیا، زلاندنو و افریقای جنوبی دست یابند. در ضمن، پیشروی مهاجران روسی به سیبری، آسیای میانه و قفقاز در سراسر سده ی نوزدهم میلادی ادامه یافت. ولی، نفوذ سیاسی و اقتصادی غرب از بخش های مسکونی غربیان بسیار فراتر می رفت. تا 1914م، کمابیش همه ی افریقا، جنوب شرقی اسیا و اقیانوسیه، زیر نظارت سیاسی اروپاییان در آمده بود. کان ها و کشتزارها در بسیاری جاهای جدید گشوده شد که غالباً در نقاط دوردست از اروپا یا هرگونه سرزمین تمدنی دیگر قرار داشتند. محصولات جدیدی مانند چای، لاستیک، نیکل و نفت همراه با محصولات کهن مانند زر در جنگل ها، بیابان ها و بیشه های مناطق منجمد شمالی و نیز جاهای مناسب تر زندگی در سراسر زمین جستجو می شدند. حتی بازرگانان خز در سده های هیجدهم و نوزدهم میلادی، در وجود شکارگران بالن جانشینانی یافتند که در سراسر دریاهای هفت گانه به شکار می پرداختند و ساکنان ابتدایی جزایر اقیانوسیه را با بیماری هایی که به ارمغان می آوردند و اشیای فریبنده به زحمت می اندختند؛ همان گونه که بازرگانان خز در گذشته به کشتار و مزاحمت جانوران و آدمیان پیرامون قطب می پرداختند.
این حرکات مردم و کالاها، وضع توزیع جمعیت و فرهنگ ها را در جهان بسیار دگرگون ساخت. نه موانع طبیعی برای جلوگیری از نفوذ تکنولوژی و اندیشه های غرب به سراسر بخش های مسکونی جهان دیگر کافی بود و نه موانع ساخته شده به دست آدمیان. توسعه ی جغرافیایی غرب در سده ی نوزدهم میلادی با وجود اهمیتش در تاریخ جهان، به نظر می رسد برای توسعه ی تاریخی اروپا چندان اهمیتی نداشته است. تاریخ اروپا در 1789- 1917م تحت الشعاع صنعتی شدن متکی بر بهره گیری از مواد بی جان بود؛ و نیز بر انقلاب سیاسی بر پایه ی تحولات جدید حقوق و وظایف بشر. این هر دو در گذشته های محلی اروپا ریشه ای ژرف داشتند؛ ولی هیچ یک نه در آغاز پدیداری چندان وابستگی ذاتی با جهان پهناور داشتند و نه در روزگار بالندگی در 1917م.
تا همین اواخر و نزدیک به روزگار ما و شاید حتی امروز، مبادلات فرهنگی روی نموده به واسطه در آمیختگی ملت ها در گوشه های مختلف زمین تنها به یک سو گرایش داشت: از غرب به سوی غیر غرب، در نتیجه، فرهنگ و اندیشه ی عالی تر معاصر چندان وام دار سنت های فرهنگی غیر غرب نیست. در واقع، اعتقاد غربیان به برتری تمدن خویش هرچه استوارتر می شد- یعنی اعتقادی که به آسانی با تولید توپ و تفنگ و ناوهای جنگی پیدا می شد- اروپاییان فرهیخته بیشتر از جریان نفوذهای فرهنگی بیگانه به گونه ای خاص بر کنار می ماندند، و در این معنا از وضعیتی که نیاکانشان در قرن هیجدهم میلادی داشتند، بسیار محدودتر شدند.(1)

پی نوشت ها :

1. حتی پژوهش منظم درباره ی مردم ابتدایی و دیگر تمدن هایی که همواره بعضی پژوهندگان را به خود جلب کرده بود، تبدیل به بررسی موجودات اجتماعی جالب توجه شد[!] که ناظران بسیار علاقه مند نیز، اکنون که به سلاح علم مجهز شده بودند، از درآمیختن با آنان پرهیز می کردند. این گونه حفظ فاصله به حکم علم مانع از آمیزش اجتماعی عادی میان پژوهشگران و جوامع مورد پژوهش شد؛ حتی به میزانی بسیار بیش از ان چه سابقاً به حکم تعصبات مذهبی رخ داده بود.

منبع مقاله :
هاردی مک نیل، ویلیام؛ (1388)، بیداری غرب، ترجمه ی مسعود رجب نیا، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ اول.