نویسنده: ویلیام هاردی مک نیل
مترجم: مسعود رجب نیا



 

در بهار سال 1917م، ایالات متحده ی امریکا در نخستین جنگ جهانی شرکت کرد. در پاییز همان سال، بلشویکها حکومت تزار را در روسیه سرنگون ساختند و آن کشور را از جنگ بیرون کشیدند. این رویدادها سال 1917م را از تاریخ های برجسته می سازد که در آن تمدن غربی و جهانی به مرحله ی جدیدی گام نهاد. به سبب آن که کمونیستها روسیه را دگرگون ساختند، ایالات متحده ی امریکا به پایه ی قدرتی جهان نمودار شد، اروپای غربی همچون کانون و محک بی چون و چرای تمدن غربی به افول گرایید و نیز پیش رفت های چشم گیر در مهار کردن و به کار گرفتن نیروهای انسانی و سایر نیروها به دست آمد.
نمایان ترین و شاید برجسته ترین دگرگونی های وابسته بدین سال عبارتند از (1) مقیاس کوشش های سیاسی؛ و (2) گستردگی آن ها که از 1917م به بعد بالا گرفت.

الف) مقیاس کوشش های سیاسی

دو قدرت برتر جهانی بنا بر معیارهای دولت- ملت های اروپای غربی، در 1917م خویشتن را به عنوان دو رقیب برای درمان دردهای جهان تباه شده، امپریالیست و جنگ زده معرفی کردند که از «رژیم جدید» اروپا که دیگر چندان هم جدید نبود؛ باز مانده بود. تا 1945م شیوه های پیشنهادی ویلسنی و لنینی درخشش خویش را هم چون سکه هایی که به موجب آن ایالات متحده ی امریکا و اتحاد جماهیر شوروی همه ی رقیبان را از میدان به در می کردند، زنگار ایدئولوژیکی را که طی یک نسل بر آن ها نشسته بود جبران می کرد. در پایان جنگ جهانی دوم، تنها دو غول می توانستند هزینه های گران جنگ های امروزی را به سبب داشتن منابع سرشار تحمل کنند. با رشد پیچیدگی و هزینه ی جنگ افزارها، به همان نسبت حفظ حاکمیت ملی کشورهای اروپای غربی یا هر یک از کشورهای کوچک جهان به صورت جداگانه دشوارتر می گردد.
صعود ایالات متحده ی امریکا و اتحاد جماهیر شوروی به پایگاه برتری جهانی پس از جنگ جهانی دوم، به راستی مثال دیگری است بر پدیده ی تاریخی آشنا که همانا کوچ نیروی نظامی- سیاسی از کانون کهن تر ولی آشفته تر تمدن به مناطق کناره ای باشد. تکنولوژی ماشینی که مایه ی رسیدن اروپا به اوج چیرگی خویش در جهان شد، اینک مانند زئوس در افسانه ی باستانی بی رحمانه بر پدر و مادرش تاخت. از 1917 و به ویژه 1945م، بهره برداری از مواد خام، حمل و نقل آن ها و تولید و توزیع کالا بر حسب شیوه های صنعتی مدرن دیگر با مرزهای کوچک دولت- ملت های اروپای غربی سازگار نبود و در آن ها نمی گنجید. فراخی روسیه و ایالات متحده ی امریکا موجب آن شد که در 1945م فرصت مناسبی برای توسعه ی نیروی نظامی در این کشور فراهم آید؛ هر چند اگر هر یک از مراکز قدرت در گرد آوردن منابع سرزمین های وسیع تر به موفقیت دست یابد، حتی مقیاس قاره ای این دو کشور نیز کافی نخواهد بود.
پایان منطقی گسترش میزان کوشش های سیاسی همانا پیدایش جهانی است با یک قدرت جهان گیر. هر گونه جنگی در آینده ی نزدیک در بگیرد و تنها دو ابر قدرت نام برده به میدان بیایند، ای بسا که به چنین پایانی بینجامد.(1) بی گمان وسایل فنی برای رسیدن به چنین پایه ای از قدرت در دسترس است. انحصار جنگ افزارهای «عمده» توسط یک قدرت سازمان یافته و معتبر پیرو یک فرماندهی مرکزی، کافی است تا عامل برتری جهانی آن قدرت گردد. چنین سرانجامی گویا حتی در آینده ای نزدیک امری ممکن باشد.
از سوی دیگر، انتقال حاکمیت سیاسی از قدرت هایی به بزرگی فرانسه، انگلیس یا آلمان به قدرت های برجسته ی دیگری در مقیاس شبه قاره ای، شاید پایه ای برای توازن آینده ی قدرت ها شود؛ همانند آن چه در دوران رژیم کهن اروپا بود. خانواده ی قدرت های جهانی دیگر چه بسا از چین و هند و شاید هم برزیل یا واحدهای سیاسی هنوز پدیدار نشده به مقیاس شبه قاره ای پیدا شود ( برای مثال، اروپای متحد یا اندکی بعید تر خاورمیانه ی متحد یا افریقای متحد) که در کار رهبری جهان شریک دو قدرت جهانی امروز گردند.

ب) گستردگی کوشش های سیاسی

چشم انداز سیاسی دگرگون شده ای که در پی دو جنگ جهانی و انقلاب های کمونیستی و دیگر انقلاب های استبدادگرا در قرن بیستم میلادی پدیدار شده است، به نظر می رسد که در زمینه ی اجتماعی نیز به همان میزان تأثیرهای کلان و برگشت ناپذیر پدید آورده باشد. ترتیبی که ستاد ارتش آلمان در 1917- 1918م برای رفع تنگناهای فوری و بسیج همه ی وسایل در دسترس برای پرداخت هزینه های جنگ در پیش گرفت، در واقع روشی معمول برای کمونیست های روسیه شد که آن را، چه در جنگ و چه در صلح، به کار بستند. توطئه گران انقلابی که در روسیه در 1917م بر کارها سوار شدند، نه تنها دستگاه سنتی حکومتی- سپاه، پلیس و ادارات- را در دست گرفتند، بلکه بر بانک ها، کارخانه ها، کشت زارها، وسایل ارتباطی و نیز اتحادیه های کارگری، احزاب سیاسی و هر گونه سازمانی دست انداختند. دولت انقلابی حتی زمانی که با موعظه و ترغیب اضافه دست مزد نتوانست نیروی کار را آن چنان که دل خواهش بود توزیع کند، دست به اعمال کار اجباری زد.
بدین گونه، اقتصاد در سیاست مستحیل شد و در واقع با زندگی انسان ها مرز مشترک یافت؛ زیرا دست کم در مرام، هنر، ادبیات، اندیشه، تفریحات و زندگی خانوادگی مجبور به پیروی از اهداف کمونیستی بودند، و هدف هم به مقتضای «خط مشی حزبی» و بنا به شرایط زمانی به دست سران و هیئت رئیسه تعیین می شد.
کشورهایی که از انقلاب های کمونیستی بر کنار مانده اند، با چنان گسترش سریع و ژرف دامنه ی سیاست رو برو نشدند؛ ولی دربیشتر کشورهای اروپا (و نیز ژاپن)، جنبش های سوسیالیستی، ناسیونالیستی و فاشیستی در فاصله ی میان دو جنگ در همین مسیر سیر کردند. آلمان هیتلری در آن که همه ی فعالیت های انسانی را تابع هدف های اقتصادی کرد، دست کمی از روسیه ی استالینیستی نداشت. در طی جنگ جهانی دوم، حتی محافظه کارترین دموکراسی ها که در آن ها در زمان صلح، آزادی به طور سنتی به وسیله ی دولت حفاظت می شد، چنین مصلحت دیدند که اقتصاد و بسیاری شاخه های گوناگون فعالیت های اجتماعی را تابع جنگ کنند؛ یعنی آن که آن ها را تابع هدف های سیاست سازند؛ همانند آن چه در آلمان نازی یا روسیه ی کمونیستی با درشتی، خشونت، بی رحمی و استبداد بیشتری دنبال می شد.
هم چنان که تمایز میان سیاست و اقتصاد- آن چنان که در قرن نوزدهم میلادی وجود داشت- در بعضی کشورها از میانه رخت بر بسته و در بعضی دیگر لوث و مبهم شده است، به همان گونه تفاوت دوران کهن تر جنگ و صلح هم به تاریکی و ابهام گراییده است. تمرین های عادی (یعنی زمان صلح و زمان جنگ) و الگوهای سازمانی آن که کمونیست های روسی و نازی های آلمان پدید آوردند، بسی همانند همکاری اقتصادی- سیاسی- نظامی انگلستان و امریکا در جنگ جهانی دوم بود. برنامه ریزی دقیق استراتژیک و اقتصادی از مشخصات این سه نظام قدرت شد. مهندسی بشر افراد و گروه ها (جوخه و لشکر) را مانند «ماشین» و قطعات یدکی به کار می برد، در حالی که مهندسی صنعتی بنا بر الویت ها و زمان بندی تولید که در قالب یک برنامه ی استراتژیک فراگیر تعیین می گشت، به تولید تانک و هواپیما، فیوز انفجار، داروهای مالاریا، کامیون و جیره بندی می پرداخت. سر انجام جوی از شتاب، فوریت و بحران پدید آمد که احساسی از هیجان و خطر کردن در میان مدیران و سر رشته داران، سرچشمه های نوبنیاد قدرت به وجود آورده است.(2)
البته در ایالات متحده ی امریکا پس از 1945- 1946م با انحلال بسیج تولید جنگی، الگوهای سازمان اجتماعی مربوط به زمان جنگ نیز حاکم نشد. با این وجود، تجربه ی جنگ جهانی دوم بی گمان آثار عمده ای بر جای گذاشته است. نظریاتی که در یک دهه بیشتر نامعقول می نمود، پس از جنگ کاملاً طبیعی و پذیرفتنی جلوه کرد. بدین گونه، مسئولیت حکومت برای حفظ رونق اقتصادی، برای یاری مالی جهت پژوهش های علمی، برای گسترش تکنولوژی اتمی و تهیه ی کادر ضروری مهندسی امری بدیهی می نمود. در هر یک از این موارد و بسیاری موارد دیگر، اقدامات حکومت که پیرو ملاحظات نظامی- سیاسی بود، حاکمیت دیرین بازار آزاد را که اصل مسلم نظریه ی اقتصاد لیبرال بود تحت تأثیر قرار داد یا کلاً لغو کرد. گسترش شگرف حجم نیروهای مسلح ایالات متحده ی امریکا و تکمیل تجهیزات آنان در همین روال بود؛ زیرا با رشد خدمات نیروهای مسلح، اصول سلسله مراتب نظامی و دیوان سالاری امور مالی گروه بیشتری از مردم و بخش بیشتری از اقتصاد را تحت تأثیر قرار داده است.
پس از جنگ دوم جهانی که حتی کشورهای محافظه کاری مانند ایالات متحده ی امریکا به سرعت بر دامنه ی نظارت سیاسی-اقتصادی خویش بر شهروندان افزودند،دیکتاتوری کمونیستی اتحاد جماهیر شوری به گونه ای محسوس از شدت شیوه ی انقلابی تحت نظام آوردن انواع اندیشه ها و اعمال مردم روسیه کاست. در اتحاد جماهیر شوروی، شیوه ی برخورد با پژوهندگان از توقع تملق گویی محض نسبت به مقدسات مارکسیسم- لنینیسم تا قائل شدن حدی از خود مختاری فکری برای آنان، راه درازی را پیمود؛ حتی پیش از مرگ استالین در 1953. از آن هنگام، بعضی اقدامات ظاهری برای آماده سازی نویسندگان و دیگر هنرمندان از بند خط مشی رسمی حزبی به عمل آمده است. اگر چنین پیشرفتی ادامه یابد، آن چنان که از افزایش ثروت و پیچیدگی و نازک طبعی جامعه ی روسی امید می رود، در نیمه ی دوم قرن بیستم میلادی دو جامعه ی روسیه و امریکا رفته رفته به هم شباهت بیشتری می یابند، در حالی که هر دو در برقراری تعادل میان خواسته های رفاهی مردم و توسعه ی توان جنگی خود با دشواری رو به رو هستند.
چنین تحولی یاد آور رویدادهای سده ی نوزدهم میلادی است میان انقلاب فرانسه و رژیم کهن اروپا. نرمش تدریجی و کاستن از شدت تعصب فکری، مسیری است که باید همه ی انقلاب های موفق طی کنند؛ زیرا تلون طبیعت آدمیان اجازه نمی دهد که آنان در طول زمان تنها دل بسته ی یک آرمان واحد باقی بمانند. ولی ضمناً، چنین می نماید که صدور انقلاب موفق فقط از جانب کسانی می تواند جلوگیری شود که آمادگی و توانایی دارند که دست کم بعضی از رموز عملی نیرومندی انقلابیان را از آنان وام گیرند. این همانا تاریخ سده ی نوزدهم اروپاست. الگوی مبارزه ی انقلابی و اصلاح محافظه کارانه، به نظر می رسد که در حلقه ی وسیع تری از جهان غرب در قرن بیستم میلادی تکرار شود.(3)
انقلاب روسیه از یک لحاظ دیگر هم پیش برنده ی منطق انقلاب فرانسه است. جوهر انقلاب فرانسه همانا بیرون راندن منافع وابسته به روزگار کهن و براندازی موانع تمرکز قدرت سیاسی در دست مردم بود که در عمل به شیوه های گوناگون پارلمان، کابینه، کمیته یا دیکتاتوری اعمال شد. جوهر انقلاب روسیه هم چنین می نماید که همانا بیرون راندن منافع متکی به روزگار کهن و براندازی مانع های تمرکز قدرت بسیار گسترده تر سیاسی، اقتصادی و اخلاقی در دست همان موجودیت انتزاعی خداگونه شده، یعنی حکومت مردم بوده است. به همان شیوه ی پیشین، مردم قدرت خود را- دست کم بنا به ادعای سران انقلابی- به گروهی ایدئولوگ یا کارگردانان امور که در حزبی با نظام سلسله مراتبی و مبتنی بر فرمان برداری زیر دست از مافوق سازمان یافته بودند، منتقل ساختند. هر گاه انقلاب فرانسه ثابت کرد که نهادها و مراجع سیاسی ساخته ی دست انسانهاست، انقلاب روسیه هم گویا با همان منطق غیر قابل تردید آشکار ساخت که نهادهای اجتماعی و اقتصادی هم ساخته ی دست مردم هستند و مانند نهادهای سیاسی باید از بن و با نقشه نوسازی شوند. در نوسازی جامعه ی روسیه، کمونیست ها با خوشوقتی و شادی حقوق طبیعی مالکیت سده ی هیجدهم میلادی و با درشتی و بی رحمی آزادی های مدنی سده ی نوزدهم میلادی را زیر پا گذاشتند. با این وجود، بنا به همان سرشت آدمی که نظریه پردازان لیبرال زمانی این همه بدان اعتماد داشتند، میلیون ها تن مردم روس خویش را با انفعال در اختیار راهبری های کمونیستی نهادند، هم چنان که سلطنت ودیعه ی الاهی در برابر فرانسه انقلابی 125 سال پیش از این درهم شکسته بود.
آشکارا انقلاب روسیه در تمرکز قدرت، به میزانی بی سابقه از نظر نظامی- سیاسی و اقتصادی- روان شناسی کامیاب شد؛ هم چنان که انقلاب فرانسه هم به روزگار خویش چنین شده بود. با این وجود، در هر دو مورد در این جای تردید است که شرایط جدید زندگی در نظام انقلابی، خرد گرا و با نهادهای برنامه ریزی شده خشنود کننده تر از اوضاع پر تنوع تر و پر حالت تر پیش از انقلاب باشد. در هر دو مورد معماهای اخلاقی کهن به درجه ای از پیچیدگی رسیده بود که پیش از آن هنگام احساس نشده بود؛ یعنی زمانی که قدرت در اختیار بشر کمتر و انتخاب در تصمیم گیری ها به همان نسبت آسان تر بود.

پ) معماهای قدرت

مردم جز به گونه ای کم اثر و نمادین، هرگز حکومت «خود» را در ایالات متحده ی امریکا و جاهای دیگر زیر نظارت نداشته اند؛ گو این که قدرت و وظایف رسمی حکومتی به روزگار جفرسن و جکسن محدود بود و حدود اختیارات دستگاه حکومتی نوبنیاد آن روزگار با اصول لیبرال سده ی نوزدهم معین شده بود. اما، در باره ی سر رشته داران دیوانی نیمه ی قرن بیستم میلادی باید گفت که ایشان را حتی به وسیله ی افراد حرفه ای تمام وقت با سختی می توان زیر نظارت آورد. حتی در کشورهایی که وسایل ارتباط جمعی در انحصار دولت نیست، حکومت ها غالباً در برانگیختن افکار عمومی برای پشتیبانی و پیشبرد اقدامات و برنامه های رسمی دخالت می کنند.
با این وجود، اتکای حکومت های دموکراسی امروزی بر هدایت ماهرانه ی افکار عمومی خود، محدودیت های پر ارزشی بر خودرأیی های مأموران رسمی فراهم می کند. از این گذشته، در این حکومت ها نمی توان هر کسی را به خودکشی وا داشت. سستی مقامات رسمی یا بی تصمیمی ایشان هر گاه با جهل یا بی تفاوتی عمومی هم راه باشد، چه بسا که در عین آشفتگی اوضاع مایه ی اسانی کارها شود. اما، در موردی که حکومتی از واهمه ی برخوردن به منافع خاص و خواسته های این یا آن گروه از خود کامگی در خانه ی خویش بپرهیزد، در دست زدن به هر اقدام جدیدی نیز کند خواهد بود. هرکار برجسته ای که بی سابقه باشد، بی گمان مایه ی واکنش های آشکار یا پنهان خواهد شد. هر گاه که انتخابات جدیدی در پیش باشد، سیاست مداران ای بسا حساب کنند که بهتر است حتی حق کمترین اقلیتی را زیر پا نگذارنند. در چنین اوضاعی، رهبران سیاسی دموکرات گرایشی بسیار قوی به این دارند که با به تعویق افکندن اقدامات یا با تن دادن به تصمیمات ضد و نقیض از بر انگیختن مخالفت ها دوری کنند.
تا هنگامی که نهادهای داخلی هنوز نظم خود را به گونه ای مطلوب نگاه داشته باشند؛، بی عملی ماهرانه چه بسا که جای گزینی پذیرفتنی برای اقدام خردمندانه باشد. ولی، به هنگام فرا رسیدن بحران واقعی، کوتاهی و کندی در تحقق روند دموکراتیک حکومت در کشورهایی مانند ایالات متحده ی امریکا و دیگر جوامع آزاد ممکن است به راستی مصیبت بار باشد. دیر جنبیدن یا کم جنبیدن هر دو مایه ی شوربختی است. با این وجود، ای بسا که بعضی امیدوار باشند که همان کندی و حساسیت کمتر در برابر موقعیت ها و نظرات رسمی، نیمه رسمی و غیر رسمی در جامعه ای که کمتر کنترل و هدایت شده باشد، موجب حفظ نرمش و تغییر پذیری در افکار و اقدامات است.
معمای دیگر حکومت دموکراسی در روزگار ما، وابسته است به این که فنون تأثیر گذاری برسطوح غیر عقلایی و غیر آگاهانه ی انگیزه های آدمی در مورد سیاست، هنوز در مراحل ابتدایی است. نظریه ی دموکراسی لیبرال بر آن است که آدمی پای بند خرد است و از میزان احساسات هیجانی او کاسته شده است. ولی، روان شناسان و جامعه شناسان اعتقادی به این ندارند که آدمیان در فرمان خرد هستند؛ چنان که کارشناسان و نظامیان به این امر آگاهند. دورنماهای دست یابی به قدرت که سرشار از راه بهره برداری زیرکانه و غیر اخلاقی از جنبه های غیر عقلایی طبیعت آدمی است، آن چنان گسترده به نظر می رسد که خوش بینی به آینده ی دموکراسی را تردید آمیز می کند.
از سویی دیگر، در رژیم های کمونیستی ناسازگاری نظریه ی با امر موجود و آرمان با واقعیت تا حد رسوایی مایه ی بی اعتباری رژیمها شده است. مارکس و لنین می اندیشیدند که چون انقلاب مالکیت خصوصی وسایل تولید را از میان برداشت، خرد و حسن نیت آدمی خود به خود پس از دوران انتقالی کوتاهی، کارها را به دست می گیرد. با این وجود، اکنون که انقلاب روسیه به پنجاهمین سالگرد خود نزدیک می شود،(4) طلیعه ای از آرمان کمونیسم به چشم نمی خورد. حکومت های کمونیستی به عکس مرتباً از بر آوردن خواست مردم تن می زنند، جنبش های مردم را سرکوب می کنند، بر همگان ستم روا می دارند و مدعی هستند که از مصلحت مردم بهتر از ایشان آگاه هستند و می دانند که چه چیزی خوب، درست، مطلوب، مناسب و ضروری است. شاید این امر از شوربختی های کمونیسم باشد که آثار مارکسیسم- لنینسم پر است از گفتارهای ضد بیداد گری هم راه با پیش بینی جامعه ای آزاد و آسوده و پر نعمت. اینک در برابر واقعیت خشن کمونیسم عملی که از راه صرفه جویی اجباری، نرخ های بالای سرمایه گذاری را تأمین می کنند و با بهره کشی بی رحمانه از روستاییان، سرمایه ی صنعتی شدن را فراهم می سازند، اختلاف وعده های زیبا و فریبنده با حقیقت تلخ بیشتر به دیده می آید و تفاوت آرمان های شیرین و بلند پروازنه با کراهت آن چه در عمل واقع می شود، بیشتر جلوه می کند؛ ادامه این روال تا زمانی دراز دشوار به نظر می رسد. آشکار است که روس ها اینک این فشار را احساس می کنند. یک انقلاب کام یاب و سالمند نمی تواند برای همیشه تهدید محصور بودن در میان سرمایه داری را بهانه ی ناکامی های خویش در رسیدن به سرزمین موعود کمونیسم قرار دهد.
در زمانی که نهادهای بر جای مانده از قدیم و روابط رایج میان آدمیان دیگر طبیعی و غیر قابل اجتناب و تغییر ناپذیر نمی نمایند، معماهای اخلاقی از این گونه موضوعات اساسی مانند سلسله مراتب اجتماع و مفهوم انسان را تشکیل می دهند. سلسله مراتب و نظارت امری است حیاتی و در این روزگار حتی ضروری تر از گذشته. زیرا، هماهنگی پیچیده ی آدمیان که از لوازم ضروری صنعت، حکومت و سازمان نظامی جدید است، چنین ایجاب می کند که گروهی اندک مدیریت، برنامه ریزی و آینده نگری را بر عهده گیرند و انبوه مردم از آن ها فرمان برند؛ گو این که این گروه فرمان بردار تا حدی حق انتقاد یا تأیید سران خویش را حفظ کنند. ولی چه کسی حق فرمان دهی بر چه کسانی را دارد؟ و برای رسیدن به کدام هدف باید توانایی های آدمیان بسیج شود؟
هر چه دامنه ی گسترده تری از فعالیت های آدمی را بتوان تحت مدیریت درآورد، موضوع این پرسش ها مهم تر خواهد شد. شاید هم یک خرده گیر و انتقاد گر دقیق جامعه ی قرن بیستم این عبارت را چنین مطرح می کند که هر چه دامنه ی گسترده تری از فعالیت های آدمی را بتوان تحت مدیریت در آورد، مسائل وابسته به سلسله مراتب اجتماعی و اهداف مدیریت بیشتر موضوعیت خود را از دست خواهند داد. بی گمان، هر چه مدیران بلند مرتبه یک کشور بر تجربه و کاردانی خویش بیفزایند، حوزه های کمتری از فعالیت های انسانی را زیر نظارت خود در می آورند؛ طرح های جزئی هر چه بیشتر در یک طرح ملی (با فراملی) ادغام می شوند، و دستگاه دیوانی که واجد چنین توانایی هایی است، اگر چه اهداف آن در ساختارش درج شده است، بیشتر به خودکاری می گراید. دستگاه دیوانی مانند ابزارهای خاص دیگر تنها می تواند به همان کاری بپردازد که برای آن ساخته شده است. طبقه بندی کارکنان به طریق علمی نه تنها جابه جایی اجزا را در دستگاه دیوانی امکان پذیر می سازد، بلکه آن را ایجاب می کند؛ از این رو عزل و نصب افراد تا زمانی که مقیاس یا شتابی بیش از حد نیابد، تأثیر چندانی نخواهد داشت. در چنین تشکیلاتی نظام اداری، ساختار کلی، نحوه ی کارکرد تشکیلات و حتی خطوط اصلی سیاست با جابه جایی اجزاء انتخاب شده دست نخورده می ماند. حتی افراد پر توان که برای انجام اصلاحات راه بردی در رأس چنان تشکیلات گسترده ای گمارده می شوند، این امر را فراتر از ایجاد بهبودهایی ناچیز کاری ناممکن می یابند.
یک دستگاه دیوانی کلان مانند آن چه هر حکومت امروزی از آن تشکیل یافته است، به نحوی بسیار حساس تر از روزگار گذشته که منافع بیشتر جنبه ی «شخصی» داشتند، به منافع گروهی ارتباط یافته است. وجه مشخصه ی این گروه بندی های احساس بارزی از نفع شخصی مشترک است و از طریق پیچیده ای از قانون ها و عرف ها و مقررات ابراز می گردد که تا حد آیین های مذهبی حالتی نیمه مقدس به خود می گیرد. این مجموعه قوانین و مقررات پیشینیان و حافظ تداوم جریان امور است و دستگاه دیوانی امروزی را توانا می سازد که در برابر ضربه های تغییرات اجتماعی و فنی که از علم جدید بر می خیزد، پایداری کند. در نتیجه، با رشد واحدهای دستگاه دیوانی حکومت ها و گسترش شبکه ی فعالیت آن ها در درون و در میان دولت های «مقتدر» دوران معاصر، ممکن است به تدریج روال عادی امور- یعنی انجام کارها بر حسب «معمول»- جایگزین نظریه های اجتماعی گردد. در این صورت، جریان بی وقفه ی اداره ی امور می تواند موجب آن گردد که تعیین و تعریف هدف های کوشش آدمی با معیارهای عقلایی در برابر روال اداری یک سره بیهوده جلوه کند.
اگر نگرانی وقوع جنگ جهانی از میان رود و دولت ها از اندیشه ی آماده شدن برای رویارویی احتمالی رهایی یابند، باید انتظار داشت که بار سنگین روال دیوان سالاری جهان را سراسر فرا گیرد. پس از آن، چیزی نخواهد گذشت که شعار «کارمندان جهان متحد شوید، شما جز شغل هایتان چیزی ندارید که از دست بدهید» بی آن که بر زبان ها آید، سر مشق عمل خواهد شد. این ترمزی خواهد بود بر روند سریع و گیج کننده ی دگرگونیها که بشر امروزی را بهت زده کرده است. آن گاه طریق حزم و محافظه کاری بر کارها حاکم خواهد شد که : «وضع موجود مطلوب است»، یا آن که «روال موجود هر چه که هست، به دردسر تغییر دادنش نمی ارزد». در چنان شرایطی همه ی کارها در پیچ و خم کسب اجازه ی رسمی و پر کردن فرم های مخصوص و بررسی کمیته های بالاتر خواهد افتاد، و معماهای نظری و دغدغه های اخلاقی خاص میانه ی قرن بیستم میلادی از خاطر مردم محو خواهد شد.
چگونگی وضعیت آینده بسته به آن است که ثبات از راه دیوان سالاری چه زمانی روی خواهد نمود. شاید گام بعدی در فراسوی مهندسی انسانی و اجتماعی که هم اینک انقلاب روسیه پیش رو آن است، همانا دست کاری ژن های آدمیان باشد که بدان وسیله نسلی ویژه از انواع فرو مردان و ابر مردان تولید کنند. نتایج بالقوه این امر در افزون شدن کارآیی و نظم اجتماعی، و بدین گونه افزایش هر چه بیشتر امکانات تمرکز قدرت بس گسترده می نماید. هر انقلابی که راهی برای عقلایی کردن و تسریع تحول آدمیان بجوید، آن چنان که انقلاب های گذشته چنین کردند، دیگران را هم به دنباله روی از دست کم بعضی از فنون خویش می کشد. هر گاه این امر انجام پذیرد، آن گاه نسل های بشر با نسل حاضر دارای همان تفاوتی می شوند که جانوران اهلی و دست آموز با نیاکان وحشی خویش داشتند. چنین نفوسی از آیندگان چه بسا که در انجام وظایف خویش چنان متخصص و در گونه ها چنان متنوع شود که حشرات اجتماعی امروز هستند.
شاید بتوان امید بست به آن که عاملی از سرکشی نهان مانده در سرشت بشر و جامعه ی او- شاید هم در ژنهای او- اینگونه گسترش دامنه یمدیریت تعمدی آدمیان را برای همیشه ناممکن سازد. این واقعیت که حتی بهترین طرح هایی که برای هدایت امور بشر ریخته شده غالباً شکست خورده اند، ممکن است دلیل رهایی او باشد. این نیز ممکن است که این امر نشانی باشد از یک دوران گذار از حالت توحش به مرحله ی والاتری از تمدن و تربیت در آینده، تا زمانی که انسان به چنین مرحله ای نرسد، ما به یقین نخواهیم دانست؛ زیرا ناکامی یک باره، دوباره- یا هزار باره- در دستکاری ژن آدمی دلیلی بر آن نخواهد بود که این امر به طور سرشتی ناممکن بوده است. بنابراین، تهدید این امر ممکن است برای همیشه بر فراز آدمی سنگینی کند. این جاست که مانند هر گونه ی جدید و مهمی از اعمال قدرت، پرسش های دیرین چه کسی، بر چه کسی و برای چه منظور اعمال قدرت می کند، پیش کشیده می شوند. وانگهی، این پرسش که «چه کسی قرار است چه کسی را تربیت کند؟» تنها از لحاظ فاصله ی میان عاملان درگیر در این رابطه است که با سؤال آشنای «چه کسی بر چه کسی فرمان می راند؟» تفاوت دارد.
دو لبه بودن سرشت قدرت موضوع تازه ای نیست. همه ی اختراعات جدید، هم آدمی را از ناتوانی های گذشته رهایی بخشیده و هم او را بنده ی خویش ساخته است. شکارگران سخت کوش بی گمان از نخستین کشاورزان که زیر بار کار سنگین کشت زار پشت خم کرده بودند، رمیدگی و تنفر داشتند. بربرهای آزاد تا قرن ها آداب رعیتی هم روزگاران متمدن خویش را مورد تمسخر قرار می دادند. با این وجود، هرگز گسترش کشاورزی و آبادی نشینی متوقف نشد. تاریخ تمدن هم چنان که در این کتاب سعی شده است عرضه شود، کوششی بوده است برای فراهم ساختن بسیاری کارهای برجسته و مهم که ای بسا موجب افزایش نیروی بشر و بسیاری زیبایی، هنر و اندیشه شده، و نیز بر درشتی و خشونت اشکار قدرت نیز افزوده است.
از این رو بعید به نظر می رسد که فزونی اخیر و آینده ی توان آدمی برای سازمان دهی و اعمال قدرت برای همیشه به واسطه ی تردیدها و احتیاط هایی که برای استفاده از آن در میان است، مهار شده باقی بماند. این امکان همواره وجود دارد که ماجراجویان گستاخی پیش از دیگران به سازمان دهی سرچشمه های نو پدید قدرت بپردازند؛ در آن صورت، همسایگان محتاط آنان نیز ناگزیر خواهند بود که برای بقا همان راه را در پیش گیرند. خلاصه آن که، سرشت قدرت چنان است که یا مراکز ضعیف تر را می بلعد و یا آنان را به نیرومند شدن وا می دارد. چنین است که تنها تعریف قدرت، هم چون واقعیتی که بر سراسر تاریخ بشر فرمان رانده است. چنین به نظر می رسد که در دوران ما پیچیدگی ساختارهای قدرت از لحاظ سیاسی، اقتصادی و اجتماعی و احتمالاً زیست شناسی به تندی به نقطه ی اوج می رسد.
عرصه ی کره ی زمین محدود است و اگر سیستم های سیاسی- اجتماعی- اقتصادی رقیب دوران ما تحت یک حاکمیت در مقیاس جهانی با هم متحد شوند، انگیزه ای که اینک آدمیان را به کوشش برای توسعه ی منابع نوین قدرت وا می دارد، تا حد زیادی تضعیف خواهد شد. طبیعتاً امر خطیر بهبود شرایط اجتماعی و اقتصادی بر جای خواهد ماند. پس از بازسازی اساسی ویرانی های جنگ، احتمالاً امر تنظیم ها و هماهنگی های ظریف میان جمعیت و منابع ضرورت خواهد یافت. ولی، برای دست یابی به این هدف به چیزی بیش از کاربرد روش هایی که هم اینک بشر در اختیار گرفته است نیاز نخواهد بود؛ به شرط آن که این روش ها در مقیاس گسترده و با دقت کافی به کار برده شوند. هنگامی که این مقاصد اساسی با موفقیت برآورده شوند، احتمالاً نظامی پیش رفته تر از دیوان سالاری بی تحرک چینی جریان روزمره ی زندگی جامعه ی جهانی را اداره خواهند کرد.
جنبه های جذاب تر و نوید بخش تر آینده ی آدمی را در میان گروه های نگشوده ی موضوع های مربوط به نیروی زیبایی شناختی و مواردی از آن که در دوران ما گه گاه به گونه ای ناعادلانه سوء تعبیر شده است، باید جست جو کرد. چنین انتظار می رود که تا زمانی که بشر در محدوده ی سرشت خویش به گونه ای که در تاریخ شناخته شده است باقی بماند. زیبایی را در هنر و اندیشه جست و خواهد کرد. حتی در جهانی که به بالاترین درجه ی مدیریت قابل تصور برای ذهن بشر امروزی دست یافته باشد، عرصه ی جولان اندیشه و تخیل، شاید بسیار بیش از آن چه اکنون هست، گسترده خواهد بود. دین همچون عاملی برای احساس امنیت شخصی و تحکیم ثبات اجتماعی، شاید دوباره در هیئتی جدید و غیر قابل پیش بینی احیا شود. با تثبیت الگوی معینی برای زندگی و پدید آمدن معانی و نمادهایی که موجب هم بستگی بیشتر هنرمندان و نویسندگان با مخاطبان گردد، هنرهای زیبا و ادبیات نیز شکوفا خواهد شد. انتظار می رود که دانش نیز از لحاظ نظری پر بارتر گردد؛ ولی چندان محتمل به نظر نمی رسد که نظام اجتماعی مبتنی بر دیوان سالاری و محافظه کاری در هدایت اکتشافهای علمی به سوی فن آوری نوین شتاب کند. اگر انگیزه ها و عللی که موجب از دور خارج شدن وسایل و روش های موجود می شوند تضعیف شود یا از میان رود، پیشرفت در فن آوری و شاید در علوم آهنگ بسیار کندتری خواهد یافت.
از این دیدگاه جهان میهنی که سرانجام در آینده سراسر کره ی زمین را در بر خواهد گرفت، در مقایسه با آشفتگی ها و شتاب زدگی های روزگار ما بسیار با ثبات تر خواهد بود. چهار چوب سیاسی مناسب برای چنین جامعه ای می تواند از یک پیروزی ناگهانی در جنگ پدید آید یا شاید مولود فرآیند تدریجی تعادل یافتن نیروهای جهان در درون یک دیوان سالاری بین المللی رشد یافته و نیرومند باشد، ولی، فارغ از آن که این امر از کدام طریق حاصل می شود، جهان میهنی آینده بی تردید صبغه ای غربی خواهد داشت. هر گونه دولت جهانی، دست کم در مراحل اولیه اش، امپراتوری غربی خواهد بود. حتی اگر غیر غربی ها نیز زمام حاکمیت سیاسی- نظامی را در دست گیرند، چنین خواهد شد. زیرا، آنان تنها با بهره گیری از خصوصیت های جامعه ی غربی مانند صنعت گرایی، اتکا به علم و التزام به مشارکت جمعی در تشکیل قدرت از طریق جانب داری یکی از گونه های دموکراسی سیاسی توانایی انجام این کار را خواهند داشت. از این رو این کتاب می تواند هم چون توصیف خلاصه شده ای از نتیجه ی تاریخ جامعه ی انسانی تلقی گردد.
در میان نظام های اجتماعی آشفته و پر هرج و مرجی که به ثبات دست یافتند، نیز موارد تاریخی مشابهی می توان یافت. امپراتوری روم با انحصاری کردن نیروهای مسلح در یک دست، خشونت و تزلزل جهان هلنی را به پایداری رساند. در چین کهن نیز دودمان هان با بر پا کردن دستگاه دیوانی امپراتوری، به بی نظمی ناشی از جنگ های میان ایالات پایان داد و دورانی از آرامش در رسید که گذشته از ناکامی های مقطعی و اصلاحات موضعی، تقریباً تا روزگار ما دوام یافت. چنین به نظر می رسد که در قرن بیستم میلادی نیز، دولت های درگیر جنگ عاقبت به نحو مشابهی به راه حلی برای مخاصماتشان خواهند رسید. مگر آن که پیش بینی شوم مورد انتظار در پایان این هزاره به حقیقت پیوندد و تاریخ بشر با انفجار بمب هیدروژنی و احتضار آدمیان که در معرض اشعه ی آن قرار گرفته اند به آخر رسد.
بار پرسش ها و ابهام های این زمانه و چشم انداز وسیع امکان های گوناگونی که در روزگار ما آشکار شده است، بر ذهن بسیاری از مردم حساس سنگینی می کند. ولی از سوی دیگر، امکانات بی پایان دگرگونی امور مربوط به آدمی نیز امید بخش است. پیش از این هرگز قدرت پیش بینی، عزم توأم با احتیاط و شهامت پایدار، چنین فرصت هایی برای شکل دادن به زندگی امروز و نسل های آینده نداشته است. مردمان نیک و خردمند در سراسر جهان کمتر چنین امکانی و امیدی داشته اند که واقعیت های زندگی را با آرمان های سخاوتمندانه ای که به وسیله ی همه- یا تقریباً همه ی- رهبران جهان نوید داده شده است، قرین سازند.
این واقعیت که آدمیان شرور و اصحاب رذالت نیز همان قدر نیرومند شده اند، نباید ما را مشوش سازد. نیرومندی انسان معاصر را باید به فال نیک گرفت. پیروزی های بزرگ از خطرهای بزرگ بر می خیزند، و بدون امکان خطا کردن دست آوردهای آدمی مزه ای نمی داشت. جهان ما بی تردید از مخاطرات و خطاها بری نیست، اما در ضمن، امکانی برای کارهای بزرگ و قهرمانانه فراهم آمده است که پیش از آن هرگز در تاریخ آدمی دیده نشده است.
مردم قرن های آینده، بدون شک، به روزگار ما همچون عصر زرین و بی سابقه ای از خلاقیت فنی، فکری، نهادی و حتی شاید هنری خواهند نگریست. زندگی در آتن دموستن، چین کنفوسیوس و عربستان زمان قبل از [حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)]، خشن، پر مخاطره و نامطمئن بود؛ امیدها با بیم ها در جدال بودند و بزرگی بر لبه ی پرتگاه فنا در نوسان بود. ما به این عصر فرازنده تعلق داریم و باید خود را خوش اقبال بدانیم که در یکی از دوران های بزرگ تاریخ جهان زندگی می کنیم.

پی نوشت ها :

1. تباهی بشریت و همه ی موجودات زنده ی عالی تر ناشی از آلودگی رادیو اکتیو امری است که اکنون میسر می نماید. از سویی، حتی شگرف ترین افزارهای جنگی امروزی با وجود نیروی به وصف نگنجیدنی، ویران گری آن ها باز هم دارای نکات ضعفی هستند. هر چه جنگ افزاری بغرنج تر و پیچیده تر باشد، فراهم ساختن و نظارت بر آن دشوارتر می شود. ای بسا که نظامیان و حتی ملتی به سبب فراهم نبودن آن جنگ افزارها و ناشایستگی در نظارت بر ان ها به تباهی کشیده شود. به عبارت دیگر، حمل و نقل و ارتباطات در سازمان های امروزی بسیار حیاتی است و پیروزی و شکست کامل هم چنان که در جنگ جهانی دوم دیده شد، بسیار بیشتر از آن که مردم و کارخانه های تولیدی طرف مغلوب گزند دیده اند، به میان می آید. نیروی مسلح مدرن دارای هزینه ی فراوان و نکات ضعف بسیار است. زیرا، سازمان ها و ماشین های بغرنج دارای همه گونه نکات ضعف و آشفتگی هایی هستند که کمتر عارض وسایل ساده با اجزای کمتر می شود.
2. برای مطالب مشروح تر درباره ی این موضوع نک :
W. H. McNeill, America, Britain, and Russia: Their Cooperation and Conflict, 1941- 1946 (London: Oxford University Press, 1954), pp. 747- 768.
بعضی و شاید بیشتر این مطالب مربوط به می شود به ژاپن و نیز ایالت های متحد امریکا و روسیه و (به میزان کمتری) به آلمان و بریتانیای کبیر، اما، نقشه های جنگی ژاپن وابسته بود به آمادگی دقیق پیشین، مانند شیوه ی پیروزی پروسی در 1866 و 1870م، و بر نگاه داری سرسختانه ی آنچه در گذشته، به دست آمده بود. مشکل حمل و نقل و کاستی های دیگر از 1941 م به بعدی حتی حفظ صنعت و نیروهای نظامی را در ژاپن دشوار ساخته بود. بدان سان که طراحان نقشه ها و سازمان دهندگان ژاپنی کمتر مجال نشان دادن آن چه در نظر داشتند می یافتند. برنامه ریزی جنگی آلمان نیز دارای صفات محافظه کارانه ی ژاپنی بود، از آن رو که ستاد ارتش آلمان، جنگ کوتاه مدتی را همانند جنگ های 1866 و 1870- 1871 در نظر داشت، که در آن همه ی ملزومات جنگی در آغاز هر حمله انبار شده باشد. این کندی تدارک رسانی مثال خوبی است از این که وارثان گذشته ای پر شکوه در تغییر دادن نقشه ی خویش و سازگار ساختن آن با اوضاع دگرگون شده، در تردید، و بی میلی هستند.
3. این که تلفیق و تلاقی میان هوداران هر یک از دو طرف جنگ سرد نیمه ی قرن بیستم میلادی در فضایی خالی صورت نمی گیرد، بلکه اگر جنگ سرد روی نماید، در میان جهان بسیاری مردم دیگری است که هم زمان برای کسب قدرت و ثروت و امنیت و در بسیاری موارد حتی برای زندگی تلاش می کنند، موضوع را بغرنج تر میسازد و چه بسا که جریان را تسریع کند برای مثال، مجارستان و مردم اندوهگین از رویداد آن و چین، ممکن است روزی روسیه و ایالات متحده ی امریکا را به آغوش هم بیندازند؛ هم چنان که آلمان در جنگ جهانی دوم چنین کرد. این امر توانایی آن را دارد که جهان را به اردوی قومی- فرهنگی تقسیم کند؛ چنان که ایدئولوژی موجب قرار گرفتن روسیه و امریکا در دو قطب متقابل در دهه ی 1950 م شد.
4. جای یادآوری است که نویسنده کتاب را در نیمه ی نخست دهه 1960م نوشته است. -م.

منبع مقاله :
هاردی مک نیل، ویلیام؛ (1388)، بیداری غرب، ترجمه ی مسعود رجب نیا، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ اول.