نویسنده: برتراند راسل
مترجم: نجف دریابندری




 


افراد بشر زندگی کردن در جامعه را به حال خود مفید می بینند، اما تمایلاتشان، برخلاف تمایلات زنبورهای کندو، غالباً فردی باقی مانده است؛ از اینجاست که دشواری زندگی اجتماعی و ضرورت دولت پدید می آید. زیرا که از یک طرف وجود دولت لازم است: بدون دولت فقط درصد بسیار کمی از جمعیت کشورهای متمدن می توانند امید زنده ماندن داشته باشند، و آن هم در وضعی بسیار رقت بار. اما، از طرف دیگر، دولت باعث نابرابریهایی در قدرت می شود، و کسانی که بیشترین قدرت را دارند آن را برای پیش بردن مقاصد خود، در برابر مقاصد مردم عادی، بکار می برند. بدین ترتیب هرج و مرج و استبداد هر دو، فاجعه به بار می آورند، و اگر افراد بشر بخواهند روی خوشی ببینند باید در این میان سازشی صورت بگیرد.
در نوشته ی حاضر، من می خواهم سازمانها را در رابطه با یک فرد معین بررسی کنم، نه افراد را در رابطه با یک سازما معین. این مسأله البته در کشورهای دموکراتیک و کشورهای تک قدرتی فرق فراوان دارد، زیرا که در کشورهای اخیر همه ی سازمانها، تقریباً بدون استثنا، شعبه هایی از دولت اند. ولی من میل دارم دریک بررسی ابتدایی تا آنجا که ممکن است این تفاوت را نادیده بگیرم.
سازمانها، چه دولتی و چه خصوصی، در افراد به دو طریق تأثیر می کنند. سازمانهایی داریم که برای برآوردن آرزوهای فرد طرح ریزی شده اند، یا برای پیش بردن آنچه منافع فرد پنداشته می شود، و سازمانهایی که غرض از وجودشان این است که نگذارند فرد منافع مشروع دیگران را زیرپا بگذارد. این تمایز زیاد روشن نیست: غرض از وجود پلیس، هم، این است که منافع مردمان صالح را پیش ببرد و هم جلو دزدان را بگیرد؛ ولی تأثیر پلیس بر دزدان از تأثیرش بر مردم قانونشناس بسیار شدیدتر است. من اندکی بعد درباره ی این تمایز بحث خواهم کرد؛ فعلاً اجازه بدهید مهم ترین نکات زندگی افراد را در جامعه ی متمدن، که سازمانها در آنها تأثیر قاطعی دارند، بررسی کنیم.
از تولد شروع می کنیم: خدمات یک پزشک یا قابله، یا هر دو، ضروری شناخته می شود، و هر چند در گذشته تحصیلات برای قابله لازم شناخته نمی شد، امروزه درجه ای از مهارت که یک مرجع دولتی آن را تصدیق کرده باشد، ضرورت دارد. در سراسر دوره ی شیرخوارگی و کودکی، بهداشت تا حدی بر عهده ی دولت است؛ حدود دخالت دولت در کشورهای مختلف کمابیش بدقت در میزان مرگ و میر کودکان و نوجوانان منعکس می شود. اگر پدر و مادردر وظایف خود سخت کوتاهی کنند، دولت می تواند کودک را از آنها بگیرد و به دست پدرخوانده و مادرخوانده ای یا مؤسسه ای بسپارد. کودک در پنج یا شش سالگی تحت مسؤولیت مقامات آموزشی قرار می گیرد، و از آن پس تا چند سال مجبور است چیزهایی بیاموزد که به نظر دولت یکایک شهروندان باید بدانند. در پایان این فراگرد، در غالب موارد بیشتر اعتقادات و عادتهای ذهنی فرد برای تمام مدت عمرش تثبیت شده است.
در عین حال، در کشورهای دموکراتیک، کودک تحت تأثیرات دیگری هم قرار می گیرد که از دولت ناشی نمی شوند. اگر پدر و مادر کودک متدین یا اهل سیاست باشند، معتقدات یک دین یا حزب سیاسی را به فرزند خواهند آموخت. کودک همچنان که بزرگ تر می شود، بیشتر و بیشتر به تفریحات سازمان یافته مانند سینما و مسابقه ی فوتبال علاقه پیدا می کند. اگر نسبتاً، ولی نه زیاد، هوشمند باشد، ممکن است تحت تأثیر مطبوعات قرار بگیرد. اگر به مدرسه ی غیردولتی برود، از پاره ای جهات جهان بینی خاصی کسب خواهد کرد-در انگلستان این جهان بینی غالباً نوعی احساس برتری بر توده ی مردم است. دراین ضمن یک سلسله قواعد اخلاقی را هم جذب می کند که به عصر و طبقه و کشورش تعلق دارد. این سلسله قواعد اخلاقی مهم است، ولی تعریف آن آسان نیست، زیرا که دستورهای اخلاقی بر سه قسم اند و تمایز میان آنها زیاد روشن نیست: اول، دستورهایی که باید اطاعت کرد، وگرنه سرزنش عموم را در پی دارد؛ دوم، دستورهایی که به طور آشکار نباید از آنها تخطّی کرد؛ و سوم، دستورهایی که دلیل بر کمال اند و فقط قدیسان از آنها پیروی می کنند. قواعد اخلاقی که بر تمامی جمعیت انطباق داشته باشند، غالباً-هرچند به هیچ روی نمی توان گفت تماماً-نتیجه ی سنت دینی هستند که از طریق سازمانهای دینی عمل می کنند ولی ممکن است به مدتی دراز یا کوتاه پس از زوال آن سازمانها نیز باقی بمانند. همچنین سلسله های قواعد حرفه ای نیز داریم: کارهایی که افسران یا پزشکان یا وکلای عدلیه نباید بکنند، و مانند اینها. این گونه قواعد را در عصر جدید معمولاً سازمانهای حرفه ای صورتبندی می کنند و خیلی هم مؤکدند: وقتی که کلیسا و نظامیان بر سر مسأله ی دوئل با هم اختلاف پیدا کردند، قواعد نظامی میان نظامیان برقرار ماند؛ رازداری پزشکان و کشیشان حتی گاه به رغم قانون، مرسوم است.
همین که مرد یا زن جوانی شروع به پول درآوردن می کند، سازمانهای گوناگون بنای تأثیرکردن در فعالیتهای او را می گذارند. کارفرمای او معمولاً یک سازمان است؛ و علاوه بر آن اتحادیه ای از کارفرمایان هم وجود دارد. اتحادیه ی کارکنان و دولت هر دو جنبه های مهمی از کار را زیرنظر دارند، و گذشته از مسائلی مانند بیمه و قانون کارگاه، دولت می تواند از طریق عوارض و سفارشهای دولتی ترتیبی بدهد که آن حرفه ی خاصی که شخص مورد بحث برای خود برگزیده است رونق داشته باشد یا دچار کسادی شود. رونق یک صنعت ممکن است تحت تأثیر انواع شرایط قرار بگیرد، مانند وضع پول، وضع بین المللی، یا پیشرفتهای ژاپن.
ازدواج و وظایفی که پدر در قبال فرزندان دارد شخص را در ارتباط با قانون قرار می دهد، و نیز در ارتباط با یک سلسله قواعد اخلاقی که عمدتاً از کلیسا گرفته شده است. اگر شخص به قدر کافی عمر کند و فقیر هم باشد، ممکن است سرانجام مقرری کهولت هم نصیبش بشود؛ و مرگ او هم تحت ضابطه ی دقیق قانون و حرفه ی پزشکی انجام می گیرد، تا مسلم شود که مرگ به خواست خود شخص یا شخص دیگری روی نداده است.
پاره ای مسائل هم هست که حل و فصل آنها بر عهده ی خود شخص می ماند. هر مردی می تواند موافق میل خود ازدواج کند، به شرط آنکه بانوی مورد نظر او هم موافق باشد؛ هرکس احتمالاً تا حدی آزاد است که در دوره ی جوانی راه معیشت خود را انتخاب کند، ساعتهای فراغتش را هم می تواند در حدود امکانات مالی اش به میل خود بگذراند؛ اگر به دین یا سیاست علاقه مند باشد، می تواند به هر فرقه یا حزبی که می پسندد بپیوندد. به جز در مورد ازدواج، او حتی وقتی که حق انتخاب هم داشته باشد باز به سازمانهایی وابسته است: اگر یک آدم خیلی استثنایی نباشد نمی تواند دینی برای خود تأسیس کند، حزبی برای خود پدید آورد، تیم فوتبال تازه ای راه بیندازد، یا آنکه برای خودش مشروب بسازد. کاری که می تواند بکند این است که از میان چیزهای موجود یک کدام را برگزیند؛ اما رقابت عرضه کنندگان این چیزها باعث می شود که هر کدام در حدودی که شرایط اقتصادی اجازه می دهند تا سرحد امکان جذاب ارائه شوند.
تا اینجا، تأثیر سازمانهای خاص جوامع متمدن در این جهت است که آزادی فرد در قیاس با (مثلاً) یک نفر روستایی در یک جامعه ی رشدنیافته افزایش یابد. زندگی یک روستایی چینی را با زندگی یک کارگر غربی قیاس کنید. البته آن روستایی در کودکی مجبور نیست به مدرسه برود، اما از سن بسیار پایینی ناچار است کار کند. به علت سختی زندگی و نداشتن بهداشت، احتمال مرگش در دوره ی کودکی از زنده ماندن بیشتر است. اگر زنده بماند، در انتخاب راه معیشت خود اختیاری ندارد، مگر آنکه بخواهد سرباز یا راهزن بشود، یا آنکه خطر مهاجرت به شهر بزرگی را به جان بخرد. رسم و عادت، آزادی بسیار ناچیزی در ازدواج باقی می گذارد. وقت فراغت تقریباً ندارد، و اگر هم می داشت هیچ کار خوشایندی نمی توانست انجام دهد. همیشه با نان بخور و نمیر زندگی می کند، و در زمانهای قحطی بخش بزرگی از خانواده اش احتمالاً از گرسنگی خواهند مرد. اگر زندگی برای این مرد سخت است، برای زن و دخترانش از این هم سخت تر است. در انگلستان حتی شوربخت ترین بی کاران زندگیشان در قیاس با آنچه بر یک روستایی چینی می گذرد بهشت برین است.
و اما بپردازیم به نوع دیگری از نهادها، که غرض از وجود آنها این است که نگذارند یک فرد به دیگران آزار برساند. مهم ترین نهادهای این دسته عبارت اند از پلیس و قانون جزا. اینها، تا آنجا که جلو جرایم خشونت آمیز مانند قتل و جرح و دزدی را می گیرند، آزادی و خوشبختی همه ی جامعه را افزایش می دهند، مگر در مورد اقلیت کوچکی از افراد خیلی دژخو. هرکجا پلیس مسلط بر اوضاع نباشد، دسته های جنایتکاران بزودی حکومت وحشت برقرار می کنند، چنانکه بیشتر لذتهای تمدن برای همه ی مردم، به جز افراد دسته ی بدکاران، غیرممکن می گردد، یا آنکه دست کم نوعی استبداد پدید می آید. این خطر به هیچ روی خیالی نیست، و روشهای مبارزه با آن روشن است. اما این خطر هم وجود دارد که دارندگان قدرت، سازمان پلیس را برای جلوگیری از جنبشهایی که در جهت اصلاحات پدید می آید بکار برند. پیش آمدن یک چنین وضعی تا حدی ناگزیر بنظر می رسد. این جزئی است از آن مشکل اساسی که اقدامات لازم برای جلوگیری از هرج و مرج چنان اند که تغییردادن وضع موجود را، وقتی که این تغییر لازم می آید، دشوارتر می سازند. به رغم این مشکل، کمتر کسی از افراد جوامع متمدن عقیده دارد که پلیس را یکسره باید مرخص کرد.
تا اینجا، ما جنگ و انقلاب یا ترس از این حوادث را در نظر نگرفته ایم. این امور غریزه ی صیانت نفس دولت ها را برمی انگیزند، و اشکال بسیار شدید نظارت بر زندگی افراد را پدید می آورند. کمابیش در همه ی کشورهای اروپایی خدمت نظام اجباری وجود دارد. همه جا به محض درگرفتن جنگ، همه ی مردانی را که در سن خدمت باشند می توان برای جنگیدن احضار کرد، و به هرفرد بالغی می توان فرمان داد که هر کاری را که دولت برای پیروزی مفیدتر می داند انجام دهد. کسانی که دولت کارهاشان را برای دشمن مفید بداند در معرض مجازات مرگ قرار می گیرند. در زمان صلح، همه ی دولتها-با شدت کم یا بیش-ترتیباتی می دهند که به هنگام ضرورت مردم برای جنگیدن آماده باشند و همیشه به ملیت خود وفاداری نشان دهند. اقدام دولت در مسأله ی انقلاب، بسته به درجه ی احتمال پیش آمدن آن، فرق می کند. در برابری سایر شرایط، خطر انقلاب وقتی بیشتر است که دولت به رفاه مردم کمتر توجه داشته باشد. اما در جاهایی که، مانند کشورهای تک قدرتی، دولت نه تنها نیروی مادی بلکه اقناع معنوی و ترغیب اقتصادی را نیز در انحصار داشته باشد، چنین دولتی می تواند در بی اعتنایی به خواستهای مردم پیشتر برود، زیرا که برانگیختن و سازمان دادن احساسات انقلابی چندان آسان نخواهد بود. بنابراین باید انتظار داشت که، مادام که دولت سازمانی است جدا از بدنه ی توده ی شهروندان، با افزایش قدرت دولت بی اعتنایی دولت به رفاه مردم نیز افزایش خواهد یافت.
از بررسی مختصر بالا ظاهراً این نتیجه بدست می آید که، به طور کلی، تأثیرات سازمانها، قطع نظر از تأثیرات ناشی از غریزه ی صیانت نفس دولت، چنان اند که خوشی و آسایش افراد را افزایش می دهند. آموزش، بهداشت، مولد بودن کار، و جلوگیری از قحط و غلا، مسائلی هستند که درباره ی آنها علی الاصول نباید اختلافی پیش بیاید؛ و همه ی این کارها به سازمانهای بسیار رشد یافته نیاز دارند. اما وقتی به اقداماتی می رسیم که غرض از آنها جلوگیری از بروز انقلاب و شکست در جنگ است، مسأله فرق می کند. این گونه اقدامات هر قدر هم لازم پنداشته شوند، آثار آنها ناخوشایند است، و از آنها فقط به این دلیل می توان دفاع کرد که انقلاب یا شکست از اینها ناخوشایندتر خواهد بود. تفاوت فقط تفاوت کمّی است. می توان گفت که آبله کوبی، آموزش، و جاده سازی کارهای ناخوشایندی هستند، اما به اندازه ی بیماری آبله و نادانی و کوهستان بی راه ناخوشایند نیستند. منتها این تفاوت کمی آنقدر زیاد است که در حکم نوعی تفاوت کیفی است. علاوه بر این، ناخوشایند بودن کارهایی که در پیشرفت صلح آمیز لازم می آید می تواند موقت باشد. بیماری آبله را می توان از میان برد، و آن وقت آبله کوبی لازم نخواهد بود. آموزش و جاده سازی را می توان با به کار بردن روشهای روشن بینانه کمابیش خوشایند ساخت. اما هرگونه پیشرفت فنی جنگ را دردناک تر و ویرانگرتر می سازد، و جلوگیری از انقلاب با روشهای استبدادی برای بشریت و هوش و دانش او زیانبارتر می گردد.
روابط فرد با سازمانهای گوناگون را به طریق دیگری نیز می توان طبقه بندی کرد: فرد ممکن است مشتری، یا عضو داوطلب، یا عضو اجباری، یا دشمن سازمان باشد.
سازمانهایی که انسان مشتری آنهاست به نظرش بر آسایش او می افزایند، ولی چندان احساس قدرتی به او نمی بخشند. البته انسان ممکن است در حسن اعتقادی که به خدمت یک سازمان دارد اشتباه کند: قرصهایی که از داروخانه می خرد ممکن است بی فایده باشند، آبجو ممکن است بد باشد، در خرید بلیط مسابقه ی اسبدوانی ممکن است به جای بردن ببازد. با این حال، حتی در این گونه موارد هم مشتری از سازمانی که به آن مراجعه می کند چیزی دریافت می دارد: امید، تفریح، احساس ابتکار شخصی. نقشه ی خریدن یک اتومبیل تازه به خریدار مجال فکر کردن و حرف زدن درباره ی اتومبیل را می دهد. روی هم رفته آزادی در انتخاب طریق خرج کردن پول لذتبخش است-مثلاً علاقه به اسباب و اثاثه ی خانه از عواطف بسیار قوی و بسیار شایع است، و حال آنکه اگر دولت آپارتمانهای با اثاثه در اختیار ما می گذاشت چنین عاطفه ای پدید نمی آمد.
سازمانهایی که انسان عضو داوطلب آنهاست احزاب سیاسی و کلیساها و باشگاهها و انجمنهای دوستانه و شرکتهای سرمایه گذاری و مانند اینها هستند. بسیاری از اینها دارای سازمانهای دشمن از نوع خود هستند: احزاب مقابل، کلیساهای معارض، شرکتهای رقیب، و مانند اینها. رقابتی که به این ترتیب پدید می آید به وابستگان سازمانها هم احساس حادثه و هیجان می دهد و هم مجالی برای قدرت طلبی آنها فراهم می سازد. این گونه رقابتها در دایره ی قانون انجام می گیرند، مگر وقتی که دولت ضعیف باشد و نتواند متجاوزان و متقلبان را مجازات کند؛ یا آنکه خود در تجاوز و تقلب پنهانی سهیم باشد. نبردهای میان سازمانهای مخالف یکدیگر، وقتی که به حکم دولت بدون خونریزی انجام بگیرند، روی هم رفته مجالهای سودمندی هستند برای احساس گردنکشی و عشق به قدرت، که در غیر این صورت ممکن است راههای بدتری برای ارضای خود پیدا کنند. اگر دولت ضعیف باشد یا بی طرف نباشد، همیشه این خطر وجود دارد که رقابتهای سیاسی به اغتشاش و قتل و جنگ داخلی منجر شوند. اما اگر از این خطرها بتوان پرهیز کرد، این گونه رقابتها در زندگی فرد و جامعه عنصر سلامت بخشی را تشکیل می دهد.
مهم ترین سازمانی که انسان عضو اجباری آن است، دولت است. اما اصل ملیت، تا امروز باعث شده است که عضویت فرد در دولت اگر معلول اراده ی او نیست باری موافق اراده ی او باشد.
بسیاری از مردم، اگر مختار باشند کشور خود را عوض کنند، حاضر نمی شوند چنین کنند، مگر وقتی که دولت نماینده ی یک ملیت خارجی باشد. هیچ چیزی به اندازه ی اصل ملیت در توفیق دولت مؤثر نبوده است. وقتی که میهن دوستی و شهروندی با هم یکی باشند، وفاداری فرد به دولت معمولاً بیش از وفاداری او به سازمانهای آزاد مانند حزب و کلیساست.
وفاداری به دولت، هم انگیزه های مثبت دارد و هم منفی. یکی از عوامل، با عشق به خانه و خانواده بستگی دارد. اما اگر انگیزه های دوگانه ی عشق به قدرت و ترس از تجاوز خارجی آن را تقویت نمی کرد، این عامل شکل وفاداری به دولت را به خود نمی گرفت. رقابتهای دولتها، برخلاف احزاب سیاسی، رقابت یکباره و یکپارچه است. هزینه ی جنگی که ما اکنون داریم خود را برایش آماده می کنیم در انگلستان یک چهارم درآمد کشور را تشکیل می دهد. برانگیختن احساساتی نظیر آنچه دولت ملی در مردم برمی انگیزد از هیچ سازمانی ساخته نیست. و عمده ترین فعالیت دولت هم عبارت است از آماده شدن برای آدمکشی در مقیاس بزرگ. وفاداری به این سازمان مرگبار است که باعث می شود مردمان استبداد را تحمل کنند و خطر ویران شدن و کشته شدن فرزندان و نابود شدن اساس تمدن را به جان بخرند تا مبادا حکومت بیگانه را گردن بگیرند. روانشناسان فردی و سازمان حکومتی ترکیب دردناکی به وجود آورده اند، و تا زمانی که ما جز از طریق فاجعه نتوانیم مشکلی را حل کنیم ما و فرزندانمان از این ترکیب درد خواهیم کشید.
منبع مقاله: راسل، برتراند؛ (1367)، قدرت، ترجمه: نجف دریابندری، تهران: خوارزمی، چاپ پنجم.