نویسنده: محسن مهاجرنیا




 

سلطه و نفوذ فرهنگی همراه و در رابطه با سلطه اقتصادی و سیاسی استعمار سرمایه داری بر مستعمرات از جمله موانع رشد و شکوفایی جامعه مدنی و بدین سبب مانع انتقال حاکمیت اقتصادی و سیاسی از اقلیت (طبقه حاکم) به اکثریت مردم (زحمتکشان تهدیست) در این جوامع می باشد ــ فرهنگ استعماری پایگاه فرهنگی و حافظ اجتماعی شیوه تولید مستعمراتی است. فرهنگ استعماری ابعاد و اشکال فراوان و متنوعی دارد، امّا می توان گفت که فرضیه های نژادی پایگاه و محتوای اصلی آن را تشکیل می دهند.
فرضیه های نژادی (Rassism) که مدعی برتری فکری و فرهنگی گروه خاصی از انسانها بر سایر گروههای انسانی، به علت داشتن مشخصات جسمانی و ظاهری و اقامت در منطقه جغرافیایی معیّن است و بر این اساس، جامعه ی انسانی را به نژادهای برتر و پست تقسیم می کند، پرنفوذترین و در عین سست و مهمل بودن مهلک ترین نظریاتی است که به نام علم(1)، مانع شکوفایی جامعه ی مدنی در مستعمرات شده و می شود. تبلیغ و ترویج چنین فرضیه هایی در درازمدت، و بطور وسیع و مداوم، موجب پیدایش و تثبیت «عقده ی حقارت اجتماعی» در جوامع مستعمراتی و رشد عقده ی (خودبزرگ دانستن» در جوامع کشورهای سرمایه داری اروپا و آمریکا و افزون بر آن، به علت تعمیم یافتن به بررسیهای اجتماعی و سیاسی و تاریخی و فرهنگی موجب بروز برخوردهای خشن و رفتاری ظالمانه میان گروههای انسانی در درون یک جامعه ی مستعمراتی، و میان جوامع مستعمراتی شده است.
تحریف تاریخ به سود طبقات استعمارگر، تجلیل از «کشورگشایان»، تحقیر اقوام و گروههای انسانی در طول تاریخ و القاء نوعی هویّت ملّی جعلی به عامه ی مردم و همچنین توجیه و مشروعیت دادن به اعمال و جنایات استعمار سرمایه درای و کلنیالیسم در مستعمرات، از زمینه های اجتماعی و سیاسی کاربرد فرضیه های نژادی محسوب می شود. طبقات حاکم در کشورهای سرمایه داری با استفاده از فرضیه های نژادی بعنوان فکر راهنما، غارتگری اقتصادی و کاربرد زور در مورد مردم مستعمرات را منطقی و مشروع و حتی لازم و ضروری دانسته و می دانند و برای خود حق تشخیص و قضاوت و اجرا قائلند.
طبقات حاکم وابسته به استعمار در مستعمرات نیز از فرضیه های نژادی برای حفظ سلطه ی خود بهره برداری می کنند، و در این جهت با کمک این فرضیه ها نه فقط می کوشند وجود روابط استثماری را میان طبقات و در درون جامعه ای که بدان وابسته اند انکار کنند و دشمن واقعی را از دید مردم محروم و زحمتکش پنهان نگهدارند، بلکه تلاش می کنند با ترویج و تبلیغ این فرضیه ها چه در رابطه با ساختار اجتماعی درون جامعه ی مستعمراتی و چه در رابطه میان جوامع مستعمراتی، خصومت و نفاق و تفرقه میان طبقات و اقشار محروم و استثمار شده را ایجاد و تشدید نمایند و مانع شکوفایی فرهنگی و سیاسی جامعه ی مدنی و رهایی اقتصادی و سیاسی گردند.
در تروج و تبلیغ فرضیه های نژادی که شکل و محتوای مشخص آن در هر منطقه و کشور بر حسب احتیاجات طبقه ی حاکم محلی «داخلی» و استعمارگران «خارجی» تعیین می شود، استثمارگران داخلی و استعمارگران خارجی دارای منافع مشترک می باشند و در این زمینه صمیمانه با یکدیگر همکاری می نمایند. وابستگان فرهنگی طبقات حاکم در مستعمرات، آنچه را نظریه پردازان استعماری برای تخدیر و گمراهی روشنفکران و فریب و تحریک توده های مردم مستعمرات ارائه می کنند، به نام «علم» به بازار فرهنگی عرضه نموده و با اشاعه ی فرهنگ استعماری، به تثبیت و تحکیم زنجیر اسارت مردم مستعمرات می پردازند. در جوامع مستعمراتی، فرضیه های نژادپرستی در همه ی زمینه ها و با استفاده از همه ی امکانات از اسباب بازی و قصه ی کودکان گرفته تا کتب به اصطلاح فلسفی و پژوهش های تاریخی، و دایرة المعارفها ترویج و تبلیغ شده و می شود.
هدف از همه ی این تلاشها جلوگیری از انتقال قدرت و حاکمیت اقتصادی، سیاسی و اجتماعی از طبقه ی حاکم وابسته به استعمار و کشورهای سرمایه داری استعماری به مردم محروم مستعمرات (زحمتکشان تهیدست) است که صاحبان اصلی خانه و کاشانه ی خود می باشند.
هدف آن است که جامعه ی مدنی در یک جامعه ی مستعمراتی موفق به انجام نفش تاریخی اش نگردد، و برخوردهای سیاسی، اجتماعی، قومی بر اثر فرضیه های نژادپرستی، چنان توده های محروم را چه در درون یک جامعه ی مستعمراتی و چه در رابطه میان جامع مستعمراتی مشغول کند و به جان هم بیندازد که فرصتی برای شناسایی دشمنان واقعی محرومان و ارائه ی بدیل برای شیوه ی تولید مستعمراتی و نظام اجتماعی استثماری حاکم به دست نیاید و نیروهای مترقی و مردمی نتوانند در راه آگاهی زحمتکشان تهیدست و وحدت آنان در برابر دشمن مشترک قدمی بردارند.

زیرعنوان:فرضیه های نژادی و استعمار

با توجه به این حقیقت که افکار و نظریات اجتماعی و سیاسی بطور عمده بازتاب شرایط اقتصادی و فرهنگی هر جامعه ی معیّن در دوره معیّن است، می توان نشان داد که پیدایش و توسعه ی فرضیه های نژادی در جوامع اروپایی و آمریکایی رابطه ای دقیق با پیدایش و توسعه ی کلنیالیسم، شیوه ی تولید سرمایه داری و استعمار سرمایه داری داشته و اجزای فکری سازنده اش را از فرهنگ مسلط همان جوامع گرفته است.
جان کلام این که هدف همه ی فرضیه های نژادپرستی که از نیمه ی دوم قرن 18 میلادی تاکنون به اشکال مختلف و متنوع بیان شده و می شود، اثبات برتری و اولویت فکری و فرهنگی «نژاد» سفید (اروپایی) و شاخه ی «آریایی» آن بر همه ی اقوام و گروههای انسانی در جامعه ی جهانی است. گفته می شود که این نژاد تمدن جهان را پایه گذاشته و حراست می کند و دیگر اقوام و «نژادها» چنین قابلیت و شعوری نداشته اند و ندارند؛ گرچه در یک بررسی اجمالی می توان نشان داد که چگونه برای اثبات اولویت «نژاد سفید» تقسیم بندیها و استدلال ها و معیارهای اندازه گیری متنوعی عرضه کرده اند، و هر بار که بی پایگی و سستی اثبات شده(2)، تقسیم بندیها، استدلال ها و معیارهای جدیدی ارائه گردیده است.
تا نیمه ی دوّم قرن هجدهم میلادی، در هیچ یک از دایرة المعارف های منتشر شده در اروپا، مفهوم و واژه ی نژاد (Rasse) در رابطه با علوم اجتماعی و سیاسی و بررسیهای تاریخی بکار نرفته است(3) و فقط از این زمان به بعد است که مفهوم و کلمه ی نژاد به تدریج از دایره ی علوم طبیعی و نظریات عامه وارد بررسیهای اجتماعی، سیاسی و تاریخی شده است.
ریشه عقایدی که در اروپای قرن 15 و پس از آن در میان مردم سرزمینهای اروپایی درباره ی گروههای انسانی خارج از این قاره رواج یافت به دوره ی جنگهای صلیبی (قرون 11ــ 13 میلادی) می رسد. گرچه جنگهای صلیبی به نام جنگهای مذهبی میان مسیحیان و مسلمانان بر سر تصرف بیت المقدس شهرت یافته، امّا در حقیقت جنگهای تجاوزکارانه ای بوده که از جانب پادشاهان و فئودال ها و کلیسای کاتولیک به مردم سرزمینهای اسلامی تحمیل می شده است. متجاوزان اروپایی خود را مجری اوامر الهی و مُروّج مسیحیت و طلایه دار تمدن و معرفت و ایمان، و مقاومت مسلمانان در برابر تجاوزات را دلیلی بر خونخواری، وحشیگری و خشوت مسلمانان معرفی می کردند. بر اثر تبلیغ کلیسای کاتولیک، اسلام بعنوان دین زور و قهر و غلبه و مسلمانان مردمی فاسد و وحشی به مردم اروپا معرفی شدند تا تفاوت میان عربهای مسلمان و اروپاییان مسیحی روشن و حقانیّت و مشروعیت تجاوزات و متجاوزان اثبات شود. تحریف اسلام و تبلیغ مغرضانه و غلط درباره ی آن، و حتی توهین و جسارت به مقام پیغمبر اکرم حضرت محمد (ص) بخش اصلی برنامه ی فرهنگی کلیسای کاتولیک و حکام فئودال اروپا را تشکیل می داد.
گرچه در قرون بعدی کتب و مقالات فراوان و باارزشی در باب حقایق اسلام، تمدن اسلامی و مسلمانان از طرف مجامع فرهنگی و علمی مترقی در اروپا انتشار یافت امّا امروزه با وجود سپری شدن صدها سال می توان اثر عمیق و سوء چنین تبلیغ منفی و تحریف آگاهانه را در بسیاری از گفته ها و نوشته های مجامع فرهنگی و مطبوعاتی و در افکار عامه ی مردم اروپا نشان داد. باید یادآور شد که هنوز هم تبلیغ انحرافی و غلط درباره ی اسلام و زندگی مسلمانان از جانب محافل سیاسی و فرهنگی وابسته به استعمار سرمایه داری در کشورهای اروپایی و‌ آمریکا ادامه دارد و سخنان ریاکارانه ی پاره ای از سیاستمداران و دلالّان شرکتهای فروشنده ی کالا و سرمایه گذاران که فقط تحصیل سود را در نظر دارند چیزی جز تعارفهای سست برای بازاریابی و جلب مشتری نیست.
از قرن 15 میلادی، با تثبیت و تحکیم قدرت دولتهای مرکزی در کشورهای اروپای غربی، طبقه ی حاکم فئودال در این سرزمینها برای جلوگیری از بحرانهای داخلی متوجه سرزمینهای خارج از اروپا شد و دوره ی اکتشافات جغرافیایی، مسافرتهای اکتشافی به منظور دستیابی به منابع طبیعی و بازار در قاره های دیگر آغاز گردید. در دوره ای که بدان کلنیالیسم گفته می شود، طبقات فئودال در همه ی اقدامات خود در سرزمینهای خارج از اروپا از حمایت و همکاری کلیسای کاتولیک بهره مند می شدند.
در اوایل این دوره سیاحان اروپایی در سفرنامه های خود به معرفی چگونگی شکل ظاهری و جسمانی و طرز زندگی گروههای انسانی خارج از اروپا به بومیان اروپایی پرداختند.(4)
برای نویسندگان این سفرنامه ها مردم خارج از قاره ی اروپا، انسانهایی بودند چه از نظر شکل و قیافه و چه از نظر طرز زندگی غیرعادی و به این جهت موضوع اصلی سفرنامه ها توصیف و تشریح انسانها و پدیده هایی بود که در همان برخورد اولیه و سطحی غیرعادی، تازه و عجیب و مخالف و مغایر با آنچه در اروپا جریان داشت به نظر می رسید. این سفرنامه ها، مقایسه ی شکل ظاهری و چگونگی طرز زندگی بومیان این سرزمینها، با بومیان اروپایی به صورتی انجام می گرفت که بومیان اروپایی از نظر زیبایی جسمی، سطح تمدن و فرهنگ و اخلاق و دین در رده ی بالا و گروههای انسانی دیگر، در همه ی زمینه ها در رده های پست قرار می گرفتند.
نتیجه ی اجتماعی این سفرنامه ها توسعه ی تصور منفی در باب گروههای انسانی خارج از اروپا و تقویت خودبینی، خودپرستی اجتماعی سیاسی و دینی و بزرگ پنداشتن خود، در میان بومیان اروپایی بود. روند تبلیغ و تحریفی که از دوران جنگهای صلیبی در باب اسلام و سرزمینهای اسلامی آغاز شده بود با همکاری حکام فئودال و کلیسای کاتولیک درباره ی سایر ادیان و سرزمینهای خارج از اروپا در شکل جدیدی ادامه یافت.
سفرنامه هایی که در قرون 15 و 16 و 17 میلادی در اروپا انتشار یافت همگون و یکسان نبود بر حسب اوضاع جغرافیایی، و شرایط سیاسی و اجتماعی در سرزمینهای جدید، هر یک تکیه کلام متفاوتی داشت.(5)
سفرنامه هایی که در باب کشورهای شرقی، روسیه و آسیای مرکزی انتشار یافت، توضیح مفصلی در باب وضع جسمانی و شکل و قیافه مردم این منطقه ارائه نمی نمود و حداقل اینکه بر مشخصات جسمی ساکنان این سرزمینها تکیه نمی کرد بلکه موضوع اصلی آنها، تشریح اوضاع اجتماعی و سیاسی در این سرزمینها بود و در این رابطه ساکنان این مناطق، بطور عمده وحشی و ظالم و کافر و بی دین معرفی می شدند.
امّا در سفرنامه هایی که درباره ی آفریقا و آمریکای مرکزی و جنوبی انتشار می یافت، بر رنگ پوست و سایر اختصاصات جسمانی بعنوان یک پدیده و مسئله ی اصلی تکیه می شد و در اغلب سفرنامه ها مردم این نواحی بعنوان وحشی و آدمخوار قلمداد می شدند. از مردم آفریقا تحت عنوان «حیوانی به شکل انسان» یا «موجودی میان انسان و میمون» یاد می شد و گفته می شد که میان سیاهان و میمونها روابط جنسی برقرار است. گرچه می توان سفرنامه هایی را نیز برشمرد که در آنها ساکنان سرزمینهای آفریقا، مردمی آرام با سلوکی دوستانه یا صفات مثبت اخلاقی معرفی می شدند و از «وحشی نجیب» سخن به میان می آمد، امّا باید توجه داشت که بخش عمده ای از سفرنامه ها، جنبه ی تبلیغ منفی داشته است.
همین تبلیغ وسیع و درازمدت موجب شد که افکار عمومی بومیان اروپایی برای صدها سال مسموم گردد و اثرات این مسمومیت فکری را امروزه می توان در حرکت های ضد «خارجیان» در کشورهای اروپایی به وضوح دید.
کریستف کلمب (1506ــ1451) در سفرنامه ی خود مدعی شد که بخشی از ساکنان قاره ی آمریکا که وی آنان را کاری بن (Kariben) می نامید، بطور عادی گوشت انسان می خورند. لفظی که کریستف کلمب به کار برده بود، در زبانهای اروپایی به تدریج به کانیبال (Kanibal) تغییر یافت و سپس در بسیاری از سفرنامه های سیاحان اسپانیایی درباره ی ساکنان آمریکای مرکزی و جنوبی و از جانب سیاحان دیگر کشورهای اروپای غربی، درباره ی ساکنین آفریقا مورد استفاده قرار گرفت.(6)
باید یادآور شد که در تمام آثاری که در این دوره از جانب سیاحان اروپایی منتشر گردیده، حتی یک مورد شاهد عینی برای آدمخواری بومیان آفریقا و آمریکا ذکر نشده است. تحقیقاتی که در این مورد انجام گرفته ثابت می کند که چین ادعا و اتهامی کاملاً و از پایه بی مورد و بی اساس بوده است.(7) امّا این ادعای نژادپرستانه ی سخیف که آگاهانه و با بکار بردن تصاویر ساختگی ترویج و تبلیغ می گردید، نه فقط در سفرنامه ها تکرار شد، بلکه موضوعی اصلی و جذاب بسیاری از داستانهایی قرار گرفت که برای کودکان و بزرگسالان تهیه می گردید. توجه به این امر وسعت و دامنه ی ترویج و تبلیغ نژادپرستی را نشان می دهد.
هر قدر مقاومت مردم مستعمرات در برابر تجاوزات استعمارگران بیشتر می شد؛ فرضیه های نژادی محافل استعماری نیز کثرت و تنوع می یافت.
پس از کشف قاره ی آمریکا، مهاجرت بومیان اروپایی به این قاره آغاز شد. استعمارگران برای تصرف عدوانی این سرزمینها در مراحل نخست دست به کشتار مردم این سرزمینها زدند و پس از استقرار، برای به دست آوردن هر چه بیشتر مواد خام تحت وحشیانه ترین شرایط مردم این سرزمینها را به کار ارزان واداشتند؛ توسعه ی مالکیت خصوصی بر وسائل تولید در مستعمرات از نتایج سلطه ی کلنیالیسم بر این سرزمینهاست.
برای مشروعیت دادن و توجیه خشونتها و غارتگری کلنیالیستی و سرمایه داری استعماری، فرضیه های نژادی که بر حسب آنها «نژاد سفید» متمدن و برترین انسانهاست و لذا حق و حتی وظیفه دارد برای توسعه ی مسیحیت و تمدن میان وحشیان و گروههای پست انسانی در آمریکا و آفریقا و آسیا یا هر جای دیگر، هر چه که لازم بداند انجام دهد، در جوامع اروپایی توسعه و بازار یافت.
بدون تکیه بر فرضیه های نژادی ــ که در آخرین تحلیل به نژادپرستی سفیدها می رسد ــ شکار مردم آفریقا و توسعه ی بازار برده فروشی و برده داری و استفاده از کار بردگان و بومیان قابل توجیه نبود و نمی توانست بهانه ی دینی و اخلاقی داشته باشد.
بر اثر تشدید سیل مهاجرت بومیان سفیدپوست اروپایی به قاره های دیگر، احتیاج به نیروی کار ارزان، توسعه ی متصرفات و افزایش شدت بهره کشی از مردم مستعمرات، و در این رابطه احتیاج به عرضه فرضیه های نژادی در جوامع اروپایی در قرون 18 و 19 میلادی افزایش یافت. «از سال 1815 تا 1914 بخشی از کره ی زمین که مستقیم زیر سلطه ی استعمارگران قرار داشت از 35% به 85% افزایش یافت.»(8) و «فاصله ی سالهای 1820 تا 1930 پنجاه میلیون اروپایی به سرزمینهای جدید اروپایی شده در ماوراء دریاها مهاجرت کردند. این رقم نزدیک به یک پنجم ساکنان اروپا بود. و در این دوره 30 میلیون کیلومتر مربع از زمینها را سفیدها تصرف کردند که هنوز هم تحت کنترل دارند.»(9) توجه به این آمار و ارقام آشکار می سازد که برای خدمت به چه هدفی در دوره ای که از اواخر قرن 18 آغاز شده (و اکنون هم ادامه دارد) فرضیه های نژادپرستی رنگارنگ از جانب مزدوران فکری کلنیالیسم و استعمار سرمایه داری ارائه شده است.(10) تحت سلطه ی کلیسای کاتولیک چنین استدلال می شد که خداوند عالم تمام موجوداتی را که خلق کرده، طبقه بندی هم کرده است و انسان در بالای هرم قرار دارد. در چنین طرز تفکری همه ی انسانها در همه ی عالم همردیف محسوب می شدند، امّا انتقال فکر طبقه بندی به گروههای انسانی، این امکان را به وجود می آورد که گویا گروههای انسانی در مراتب مختلفی قرار دارند: انسان اروپایی در رده ی بالا و انسان آفریقایی در رده ی پست.
ادعا می شد که آفریقاییان چون به لعنت خدا گرفتار شده اند، رنگ سیاه یافته اند و این امر پس از خلقت اتفاق افتاده است. و عده ای با توجه به متن کتاب عهد قدیم درباره ی نوح و فرزندانش مدعی بودند که حام یکی از پسران حضرت نوح که مورد خشم پدر قرار گرفته بود جدّ اولیه ی آفریقاییان است. در دوره ی روشنگری استدلالهایی که برای اثبات فرضیه های نژادی عرضه شد شکل و محتوای جدیدی یافت.

پی نوشت ها :

1- Geiss, Imanuel, Geschichte des Rassismus, Frankfurt, 1988
- Memi, Albert Rassismus, Frankfurt, 1992.
2- Hertz, Friedrich, Rassen und Kultur. Eine Kritische Untersuchung der Rassentheorien (1905), Leipzig, 1915.
- Forster, Georg, Noch etwas über Menschenrassen (1789) , in: Werke, Bd.8, Berlin (Ost), 1974, S.130-156.
- Jay Gould, Stephan, Der falsch vermessene Mensch, Stuttgart, 1983.
3- Conze, Werner, Entstehung und Entfaltung des Rassebegriffs, in: Ges-chichtliche Grundbegriffe - Historisches Lexikon zur politisch- sozi-alen Sprache in Deutschland, Bd.5, (Hrsg.) Otto Brummer / Werner Conze, u.a., Stuttgart, 1984, S.141.
4- Theye, Thomas (Hrsg.), Wir und die Wilden, Hamburg, 1985.
- Melber, Henning Der Weissheit Letzter Schluss Frankfurt 1992.
5- Miles, Robert, Rassismus, Hamburg, 1992, S.29-42.
6- Miles, a.a.o., S. 35.
7- Arens, The man eating myth, New York, 1979.
8- سعید، ادوارد، شرق شناسی، ترجمه عبدالرحیم گواهی، تهران1371، ص79.
9- Crosh, Alfred, Die Früchte des Weissen Mannes. ?kologischer Im-perialismus 900- 1900, Frankfurt, 1991, S.12 u.244.
10- Banton, Michael, Racial theories, NewYork, 1987.

منبع مقاله :
رواسانی، شاپور، (1380)، نادرستی فرضیه های نژادی آریا، سامی و ترک، تهران: اطلاعات، چاپ دوم.