نویسندگان: جعفر نوری (1)-باقر صبوری (2)
منبع :راسخون



 

چکیده:

قرمطیان یکی از شاخه های اسماعیلیان هستند که سالهای پایانی قرن سوم در ضدیت با خلافت عباسیان شکل گرفت و مدت یک قرن به فعالیت های نظامی و تبلیغاتی علیه عباسیان پرداختند. عبدالله حمدان قرمط، بینان‌گذار این جنبش، از تربیت یافتگان سازمان اسماعیلی به شمار می‌رفت. با این وجود ارتباط این فرقه با اسماعیلیه به درستس مشخص نیست. نوشتار زیر در پی آن اشت تا به معرفی اجمالی قرامطه بپردازد

قرمطیان – حمدان قرمط – بحرین – عباسیان - فاطمیان

مقدمه

اختلافات شیعیان در مساله‌ی جانشینی پیامبر و اصل امامت باعث گردید تا فرقه های شیعی بسیاری به وجود آیند. پس از رحلت امام جعفر صادق در اواسط قرن دوم هجری، بر سر جانشینی وی میان پیروان او اختلاف به وجود آمد. در نتیجه‌ی این اختلافات، فرق گوناگونی پدیدار گشتند که از جمله‌ی آنان اسماعیلیان بودند. این فرقه بعد از رحلت امام صادق معتقد به امامت اسماعیل و سپس فرزندش محمد بودند. اختلافات در مسأله‌ی امامت، موجب انشعاب دیگری در میان اسماعیلیان شد که قرمطیان از جمله‌ی انان بودند. در این میان گروهی از داعیان قرمطی موفق شدند در ناحیه‌ی بحرین حکومتی تشکیل دهند که می توان آنرا یکی از نادر ترین حکومت های آن زمان دانست. هدف این نوشتار آنست که حکومت قرمطیان بحرین را با عنایت به اعتقادات آنان مورد بررسی قرار دهد.
قبل از پرداختن به بحث نکته ای که یاد آوری آن لازم به نظر می رسد توجه به این حقیقت است که از قرن چهارم هجری قمری افکار قرمطی ستیزی در سرتاسر قلمرو خلافت عباسی به شدت رواج یافت. نویسندگان و وقایع نگارانی که در کتب خود به احوال قرمطیان و ازجمله قرمطیان بحرین می پرداختند تحت تاثیر شرایط موجود قرار می گرفتند و آنرا در آثار خود منعکس می کردند. از طرفی هرمیزان این نویسندگان و مورخان به دستگاه خلافت عباسی وابسته تر بوند به همان میزان در آثارشان قرمطی ستیزی نیز شدت می گرفت و در بررسی تاریخ قرمطیان بحرین از طریق این منابع نکته‌ی بالا را باید در نظر گرفت.

اسماعیلیه، خاستگاه قرامطه

عصر عباسی شاهد ظهور و بروز قیامهای مختلفی اعم از سیاسی – اجتماعی ودینی علیه حاکمیت عباسیان بود. ریشه های این قیامها عمدتا درون زا بودند و از ضعف سیاسی حکومت عباسیان و ناتوانی این حکومت در تحقق بخشیدن به کار ویژه های خود از جمله امنیت، عدالت اجتماعی، رفاه اقتصادی و … ناشی می شد. یکی از نهضت هایی که در این عصر شاهد آن هستیم نهضت قرمطیان بحرین بود که از سال 286 ه.ق تا سال 358 دوام آورد و صبغه ای سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و دینی داشت.نهضت قرامطه ریشه در نهضت اسماعیلیه داشت. پیدایش اسماعیلیان و سپس قرمطیان ناشی از اختلافات مذهبی و کلامی بود که در اوسط قرن دوم هجری میان شیعیان پدید آمد.چنانچه بررسی تاریخ فرق نشان می دهد این دو فرقه همانند بسیاری از فرق اسلامی در پی اختلاف نظر در مساله جانشینی امام پیشین به وجود آمد. پس از رحلت امام صادق در سال 148 ه.ق اختلافات شدیدی میان پیروان آن حضرت در امر جانشینی بروز کرد که این خود بسبب شکل گیری فرقه های متعدد شد (نوبختی 1381، ص 46) نوبختی می نویسد: پس از فوت امام جعفر صادق سه گروه عمده پدید آمدند: گروه اول کسانی بودند که اعتقاد به مهدویت امام صادق داشتند. آنان اعتقاد داشتند که امام جعفرزنده است و نمرده است و نمی میرد و او مهدی است این دسته را به نام پیشوایشان، ناووس، ناووسیه می خواندند.(نوبختی.1381 ص 100).
گروه دوم شیعیانی بودند که بعدا به دوازه امامی مشهور شدند آنان معتقدند که پس از امام جعفر صادق امام موسی کاظم امامت شیعیان را عهده دار گردید و پس از او حلقه‌ی امام تا امامت غایب ادامه یافته است.
امام گروه دیگر اسماعیلیه بودند. این گروه اعتقاد داشتند که امامت پس از امام جعفر صادق حق اسماعیل فرزند او بود. اسماعیلیان خود به دو شاخه تقسیم می شدند که از دل آنان باز هم شاخه های دیگری پدیدار شدند: 1- اسماعیلیان متقدم یا خطابیه 2- اسماعیلیان خاص یا ویژه.
اسماعیلیان خطابیه و شاخه ای از اسماعیلیان خاص بنام مبارکه سرانجام به امامت محمد معتقد شدند.
اسماعیلیان متقدم یا خطابیه پیروان ابوالخطاب، یکی از شاگردان امام جعفر صادق بودندکه جز غلاه بودندو به الوهیت امام علی و امام صادق اعتقاد داشتند. ابوالخطاب ابتدا از نزدیکان وخواص امام جعفر صادق بود
اما چون امام غلو او را مشاهده کرد از وی روی برگرداند و او را لعن و نفرین نمود. بنابه نوشته‌ی شهرستانی پس از این واقعه بود که ابوالخطاب امامت را جهت خویش اثبات کرد (شهرستانی.1321 ج 1 ص 140).
ابوالخطاب سرانجام جان برسراعتقادات خویش نهاد و در سال 138 ه.ق به دست عمال عباسی همراه با 70 نفر از یارانش در مسجد کوفه کشته شد. پس از کشته شدن ابوالخطاب یاران وی گرد محمد پسر اسماعیل جمع شدند و به هواخواهی از او استوار ماندند (نوبختی، 1381، ص 105) اسماعیلیان خاص یا ویژه اعتقاد داشتند که پس از امام صادق پسرش اسماعیل امام بود آنان مرگ اسماعیل را در زمان پدرش انکار کردند و گفتند او نمرده است و نخواهد مرد و او مهدی قائم است زیرا پدرش پس از خود به امامت او اشاره کرده است و پیروانش را پایبند ولایت او ساخته است. از اسماعیلیان خاص، فرقه ای بنام فرقه‌ی مبارکه منشعب شدند آنان معتقد بودندکه اسماعیل در زمان حیات پدر فوت کرده است و محمد پسر اسماعیل پس از فوت پدر توسط امام صادق به جانشینی انتخاب شده است و این جانشینی حق شخص دیگری نیست زیرا پس از امام حسین دیگر امامت از برادر به برادر منتقل نشد و جز در فرزندان و بازماندگان امام روان نیست بنابراین با بودن محمد پسر اسماعیل برادران اسماعیل یعنی عبدالله و موسی حقی برای امامت ندارند. هواداران این اندیشه را به نام پیشوایشان که مبارک نام داشت و غلام اسماعیل بود، مبارکیه می گفتند (نوبختی،1381 ص 101) از بطن فرقه‌ی مبارکه دسته ای پدید آمد که به نام پیشوای خود قرمطویه که مردی نبطی بود قرمطیان معروف شدند. قرامطه در آغاز پیرو کیش مبارکیه بودند. آنان معتقد بودند که پس از حضرت محمد جز هفت تن امام نبودند:
1- امام علی –2- امام حسن 3- امام حسین 4- امام سجاد 5- امام محمد باقر 6-امام جعفر صادق 7- محمد بن اسماعیل او (محمدبن اسماعیل) امام و قائم و پیغمبر می باشد (نوبختی،1381 ص 106).
در واقع این گروه قایل به بداء شدند. یعنی اینکه مقدر بود پس از امام صادق، اسماعیل امام باشد اما خداوند در این مورد بداء کرد و اسماعیل در زمان پدر مرد و محمد جانشین صادق شد (نوبختی،1381 ص 110 –107).

وجه تسمیه‌ی قرامطه:

نهضت قرامطه از نام یکی از برجستگان این نهضت بنام حمدان بن اشعث یا حمدان بن قرمط گرفته شده است. در مورد وجه تسمیه قرامطه نظرات بسیاری ارائه شده است که از حوصله‌ی این نوشتار خارج است. اما ذکر این نکته لازم است که این مساله هنوز حل نشده است.
دانشمندان ایرانی و مستشرقان به اظهار نظرهای بعضا مشابه و گاها متفاوت در این رابطه پرداخته اند.
آدام متز آلمانی، کاربروکلمان آلمانی، ادوارد براون، برتلس، دخویه، استرن، پطروشفسکی، ماسین یون، فیلیپ حتی، عارف تامر،احمد شلبی، دهخدا، ذبیح الله صفا، علامه قزوینی، دکتر معین و دیگران به توضیح و شرح این واژه پرداخته اند. در مجموع استدلال آنان این بوده است که این واژه یا بخاطر تحقیر به آنان اطلاق شده یا بخاطر ریز بودن خط حمدان یا کوتاه قدم برداشتن وی اطلاق شده و یا اینکه این واژه از لغت نبطی کرمیته اخذ شده که به معنای سرخ چشم می باشد (در این مودر بنگرید به ممتحن،1371 صص 54-47).

ظهور قرمطیان بحرین و روابط آنان با خلفای عباسی

ظهور قرامطه نتیجه‌ی ارتباط حمدان بن قرمط با عبدا.. بن میمون قداح و حسین اهوازی بود. به نوشته‌ی حناالفاخوری و خلیل الجر هرامامی راحجتی بود و میمون قداح حجت اسماعیل و عبدا… بن میمون قداح حجت عبدا.. بن محمد و پسرش احمد بود. او مهمترین شخصیتی است که اسماعیلیه به خود دیده است (الفا خوری و الجر،1355، ص 171) دخویه معتقد است که محمد بن اسماعیل از ترس هارون الرشید به هند رفت و در سال 180 ه. ق در آنجا وفات یافت (استرن و دیگران،1368،ص 63) بنابراعتقادات اسماعیلیان او غیبت کرد و تا ایام ظهورش به صورت مهدی باقی خواهد ماند. ضمنا امام قدرت عالیه‌ی خود رابه قائم مقام خود یعنی عبدا… بن میمون قداح داد. وی فردی ایرانی نژاد و دارای املاک و ثروت کافی بود.عده ای نوشته اندکه قصد او پدرش پیوستن به آیین اسماعیلی به تحلیل بردن اسلام و دعوت مذهب کهن ایرانی بود (همان، ص 62) پدر عبدالله بن میمون قداح نیز در خدمت آرمانهای اسماعیلی بود. وی پیرو ابوالخطاب بود و به همراه ابوالخطاب برای امام علی مقام الوهیت قائل بود (ابن ندیم،1381 ص 348) به هر صورت با خروج محمد بن اسماعیل از صحنه عبدالله بن میمون وارث نهضت اسماعیلی شد.اما ابهامی که در منابع راجع به محمد بن اسماعیل و عبدالله بن میمون قداح وجود دارد، هنوز حل نشده است. آخرین تاریخی که برای مرگ محمد بن اسماعیل ذکر شده است سال 180 ه ق است، در صورتی که به نقل از ابن رزام، عبدالله بن میمون در سال 261 هنوز زنده بوده است و در آن تاریخ حسین اهوازی را به عراق فرستاده است. طبیعی است که این همه عمر برای یک نفر بسیار زیاد است و باور آن مشکل به نظر می رسد.
با استقرار عبدالله بن میمون قداح در شهر سلمیه سوریه این نهضت وارد دوران تازه ای شد. عبدالله بن میمون قداح به مانند مغز اسماعیلیه این جریان را هدایت می کرد. وی به مذهب اسماعیلیه سروسامانی جدی داد و سیستمی را طراحی کرد که پیروان و مریدان از بالاترین تا پایین ترین درجه می بایست اطاعت بی چون و چرایی از او داشته باشند.دعوت او به نام امام مهدی که همان محمد بن اسماعیل بود. صورت می گرفت اما عملا خود وی صاحب تمام قدرت بود (استرن و دیگران، 1368 ص 63).
عبدالله بن میمون قداح درجات مختلفی را برای پیروانش لحاظ کرد دعاه مختلف را به نیابت از امام غایب تربیت می کر (همان ص 64) و به مناطق مختلف می فرستاد تا با مردم رابطه برقرار کرده و در ترویج آیین اسماعیلی به شکلی کاملا محتاطانه بکوشند. یکی از این داعیان حسین اهوازی بود که عبدالله بن میمون در سال 260 ه ق وی را برای نشر عقاید اسماعیلی به کوفه فرستاد. حسین اهوازی در کوفه حمدان بن اشعث و دامادش عبدان را که به لحاظ اجتماعی جایگاهی مناسب داشتند به کیش اسماعیلیه در آورد. چندی بعد به خاطر لیاقت و شایستگی حمدان، حسین اهوازی امر تبلیغ رابه وی واگذار کرد. حمدان بن قرمط به کمک عبدان کاتب که سمت قائم مقامی او را داشت کار ترویج و نشر عقاید اسماعیلی را در ناحیه‌ی کوفه وجنوب عراق داد و با اقدامات و کارهای آنان و نظربه زمینه و بافت مناسبی که بخش عمده ای از آن نتیجه‌ی بی توجهی دستگاه خلافت عباسی به اوضاع این مناطق بود، نهضت اسماعیلیه درجنوب عراق ریشه دواند. اما در سال 286 ه.ق در فرقه‌ی اسماعیلیه انشقاق بزرگی به وجود آمد. دراین سال عبید الله مهدی (260- 323 ه.ق) که فرقه‌ی اسماعیلیه را در مرکز، که شهرسلیمه بود، رهبری می کرد.ادعای امامت کرد اسماعیلیان تا آن زمان در اصل فقط به هفت امام اعتقاد داشتند که همانطور که اشاره شد آخرین آنها محمد بن اسماعیل یا قائم منتظر بود و او مهدی موعود بود که روزی ظهور خواهد کرد ودنیا را پر از عدل وداد می کند. در این سال عبیدالله از نوادگان عبدالله بن محمد موقعیت خود را چنان مستحکم یافت که علنا برای خویش و اسلاف خود ادعای امامت کرد. این اصلاح و تغییر که عبیدالله در مساله‌ی امامت پدید آورد باعث شورش حمدان وعبدان شد زیرا آن را مغایر با اصول اولیه‌ی اسماعیلی می دانستند
آنان امامت عبیدالله را نپذیرفتند و رابطه‌ی خود را با مرکز رهبریت اسماعیلی قطع کردند و از این زمان اسماعیلیان به دو دسته یعنی اسماعیلیان فاطمی و اسماعیلیان قرمطی تقسیم شدند.
بعد از این جریانات حمدان قرمطی در کوفه. مرکزی تربیب داد و آنرا دارالهجره نامید و پیروانش از هر سو در آنجا گرد آمدند. از جمله‌ی این داعیان ابوسعید جنابی بود که ابن حوقل در کتاب خود درباره‌ی او چنین آورده است: گروهی از ایرانیان به مذاهبی معتقدند که از مذاهب مشهور بیرون است از جمله حسن مکنی به ابوسعید جنابی که آرد فروش بود. وی که لعنت خدا براو باد دعوت قرمطیان را پذیرفت و به عبدان کاتب، داماد حمدان بن اشعث معروف به قرمط گروید.او به جانشینی قرمط در نواحی مختلف به دعوت پرداخت و مالهای فراوان از مردم گرفت اما دشمنانی براو پدید گشتند و درباره‌ی وی سخن چینی کردند و در نتیجه همه‌ی مالهایی که از مردم گرفته، از وی گرفته شد و خود او نیمه جان رهایی یافت و پیوسته در نهان می نشست تا آنکه حمدان بن اشعث وی نامه ای نوشت و او را برای اقامت در نزد خود فراخواند و او را همراه عبدان به بحرین فرستاد و به دعوت مردم آنجا برگماشت (ابن حوقل، 1366 ص 62) طبری در کتاب خود سال ظهور ابوسعید رادر سال 286 ه ق آورده است (طبری 1354. ص 6700. ج 15).
ابوسعید جنابی پس از ورود به بحرین به نشر دعوت در میان اعراب آن ناحیه پرداخت وایشان به رغبت یا ترس دعوت او را پذیرفتند. وی ابتدا مردم را به سوی شخص مقیم مغرب دعوت می کرد اما همانگونه که قبلا هم گفتیم حمدان بن قرمط و عبدان چون دعوت عبیدا… را برخلاف آرمانهای اسماعیلی می دانتسند از او روی برگرداندند این امر سبب شد تا به توطئه‌ی عبیدا… بن مهدی عبدان کشته شد. کشته شدن عبدان که دوست ابوسعید جنابی بود سبب روگردانی ابوسعید از خلیفه‌ی فاطمی شد (ابن حوقل، 1366. ص 63).
ابوسعید سپس با سپاه خود که بی نهایت به او وفادار بودند، در مدت اندکی توانست تمام شهرهای ناحیه‌ی بحرین رابه تصرف خود درآورد وحکومت قرمطیان بحرین را شکل دهد.
قرمطیان بحرین از آنجا که چارچوب خلافت عباسی و با اتکا به خود شکل گرفته بود،طبیعی بود که نمی توانست در این چهارچوب به آرامی دوران حکومت خود را سپری کند. از یک سو عباسیان آنان را دولتی در درون دولت خود می دانستند که می بایست یا حذف شوند یا به تسلیم وادار شوند و از سوی دیگر قرمطیان ایدئولوژی عباسیان را در ابعاد مختلف آن قبول نداشتند و اساسا با هدف مبارزه با آن شکل گرفته بودند از این رو در این فضا می بایست این دو نیرو رابطه ای خصمانه را تجربه کنند. البته در یک نگاه کلی روابط قرمطیان با عباسیان بردو بخش مبتنی بود: دوره‌ی اول که روابط عمدتا خصمانه بود و دوره‌ی دوم که قرامطه از تندرویهای دوران اول فاصله گرفتند و نظر به اختلافات با فاطمیان،گهگاهی با عباسیان علیه خلفای فاطمی ائتلاف می کردند. در زیر سعی می شود که شمه ای از این روابط شرح داده شود.
ابوسعید پس از تصرف شهرهای ناحیه‌ی بحرین، شهراحساء را پایتخت خود قرار دارد وبه تحکیم موقعیت و گردآوری سپاه دست زد و بصره را مورد تهدید قرار داد. معتضد خلیفه‌ی وقت دستور داد گرد بصره را دیوار بکشند. این دیوار باهزینه‌ی چهارده هزار دینار ساخته شد (طبری،1354 ج 15 ص 6700. ابن مسکویه. 1366. ج 5.ص 8:ابن اثیر. 1386 ه.ق.ج 7. ص 493: ابن خلدون.1383. ج 3. ص 141) معتضد به منظور جلوگیری از اقدامات بلند پروازانه‌ی ابوسعید درسال 387 عباس بن عمر و غنوی را از بلاد فارس احضار کرد و یمامه و بحرین را به عنوان اقطاع به وی واگذار کرد.ابوسعید با شنیدن این خبر با هفتصد نفر به مقابل لشکر هفت هزار نفری عباس رفت در این جنگ لشکریان ابوسعید پیروز شدند. ابوسعید تمام اسیران را به استثنای عباس کشت (مسعودی.174.ص 308: ابن مسکویه،1366، ج 5، ص 8) ابوسعید عباس را همراه با پیغامی به نزد معتضد فرستاد. قسمت کوچکی از این پیغام را در اینجا می آوریم:، ((به خلیفه بگومن مردی هستم که در سختی روئیده {ام} پس جنگ برای ما دشوار نیست … جست وجو در بادیه ها { برای شکست من } بیهوده است. هیچ شهر من. نیز جاو آذوقه برای سپاه تو ندارد پس ناچار بیشتر آنان بیرون می روند واندکی می مانندکه خوراک شمشیرهای من می شوند … اگر من نتوانم در برابر سپاهیان تو ایستادگی کنم خواهم گریخت و سپاهیان تونمی توانند به جز راهی کوتاه دنبال من بیایند {زیرا} برایشان شبیخون می زنم وهمگی را می کشم (ابن مسکویه.1366 ج 5. ص ص 12-11) به خلیفه بگو درجنگ با من سودی به تو نخواهد رسید بلکه مسلما زیان خواهی دید (میرخواند.1333. ج 3 صص 498-497).
در سال 289 ه. ق قرمطی گرایی تا به آبادیهای کوفه رسیده بود که معتضد اکثر آنها را دستگیر کرد و به طرز فجیعی به قتل رساند. معتضد یکی از روسای آنان به نام ابوالفوارس را به حضور طلبید و در مورد اعتقادات وی سوال کرد اما وی جواب داد ((از چیزی که به تو ربطی ندارد مپرس)) (مسعودی،1374، ج 2، ص 663، ابن خلدون،1383، ج 3، ص 137) بدین ترتیب وی در مقابل معتضد حاضر نشد اعتقادات خود را افشا کند. هنگامی که ابوالحسن علی بن عیسی به وزارت رسید او موافقت خلیفه‌ی وقت (مقتدر) را برای نوشتن نامه ای به ابو سعید جلب کرد.نامه به نحوی مسالمت آمیز نوشته شده بود اما چون نامه به نزدیک بصره رسید خبر کشته شدن ابوسعید منتشر شد. پیک ها منتظر دستور از بغداد بودند که آیا نامه را برسانند یا بازگردند علی بن عیسی دستور دادتا نامه را به جانشین وی برسانند. قرمطیان در پاسخ نامه، اسیرانی را که فرستادگان خواستار آنان بودند، آزاد کردند (مسکویه،1366، ج 5،ص 88، ابن اثیر، 1386، ه ق،ج 8،ص 84).چاره جویی های علی بن عیسی باعث شد تا چندین بار به وی تهمت قرمطی گری وارتباط با قرمطیان زده شود.
ابوسعید در سال 301 ه.ق توسط غلامش کشته شد. او برهجر و احساء قیطف و سایر بلاد بحرین تسلط داشت مدت حکمرانی وی بیست و هفت سال بود (مسعودی،1349 ص 38).
پس از مرگ ابوسعید بزرگترین فرزندش ابوالقاسم سعید جانشین او شد.در طی فرمانروایی او قرمطیان به دلیل ضعف، هر گونه فعالیت ظاهری و آشکاررا تعطیل و با حکومت عباسی روابطی دوستانه برقرار کردند.این دوره‌ی آرامش مرهون شخصیت آرام سعید و نرمش علی بن عیسی باقرامطه بود. این تماسها و مذاکرات و عدم فعالیت قرمطیان به دشمنان وزیر، به ویژه رقیب اصلی و جانشین وی، ابن فرات شیعی بهانه ای داد تا او را به همدستی و سازش با قرامطه متهم کند (ابن مسکویه، 1366 ج 5. صص 171 و 167).
پس از ابوالقاسم سعید سلیمان بن حسن ملقب به ابوطاهر به قدرت رسید. با به قدرت رسیدن وی دوران صلح و آرامش میان دو طرف به پایان رسید. ابوطاهر در اولین اقدام خود پس از به دست گرفتن قدرت در سال 310 ه.ق به بصره حمله کرد. او پس از هفده روز قبل و غارت هر چه توانست از کلا و زنان و کودکان را غارت و دستگیر کرده و برشتران سوار نمود و به شهر خویش برد (بغدادی،1344، ص 208، مسعودی، 1349، ج 5،ص 167، اصفهانی، 1346، ص 186)
در سال 312 ه.ق قرمطیان دربادیه‌ی هبیر (نام ریگزاری در راه مکه) به قافله حاجیان حمله بردند و مردان خلیفه و مادر مقتدر را اسیر کردند و حاجیان را کشتند و زنان را اسیر گرفتند واموال آنان را غارت کرند (اصفهانی، 1346، ص 187).
در سال 313 ه.ق قرمطیان برحاجیان حمله بردند. آن سال حج باطل شد. در همین سال کوفه تسخیر شد ابوطاهر پس از این پیروزی، فرمانداری کوفه را به یکی از کارگزاران خود سپرد (مسعودی،1349، صص 370-369) و به بحرین بازگشت.
در سال 315 ه. ق ابوطاهر موفق سئ برعمان استیلا یابد وی سپس به قتل وتاراج قافله‌ی حج پرداخت در پی این اوضاع، بغداد نا امن شد و شورش هایی علیه مقتدر خلیفه‌ی عباسی بروز نمود. مقتدر به منظور مقابله با ابوطاهر به ابن ابی ساج دستور داد تا علیه ابوطاهرلشکر کشی کند. درجنگی که میان این دو نیرو حادث شد سپاهیان ابی ساج با وجود قلت پیروز شد و ابن ابی ساج دستگیر شد. این امر سبب نا آرامی و شورش هایی در بغداد علیه مقتدر خلیفه‌ی عباسی شد. آنان صراحتا خواستار آن بودند که مقتدر جای خود را به فرد دیگری بدهد (بغدادی،1344، ص 208، طبری،3154، ج 16، ص 6917).
ابوطاهر پس از این نبردموفقیت آمیز، شهر بغداد را مورد تهدید قرار داد.آنان تا یک فرسخی بغداد پیش رفتند
که در آنجا با نهری مواجه شدند. با نزدیک شدن ابوطاهر، پلی که برنهر زده شده بود تخریب شد و بدین ترتیب شهر بغداد ازخطرهایی یافت. ابوطاهر پس از این واقعه به سوی رحبه رفت و آنجا راتصرف نمود. وی در رحبه در اندیشه بود که برفلسطین یا دمشق حمله کند ولی از این امر منصرف شد و پس از هفت ماه اقامت در این شهر به دیار خود بازگشت (مسعودی، 1349، صص 371-370، ابن خلدون، 1383، ج 3، ص 142)
اوضاع خلافت در سال 317 ه.ق به بحرانی ترین مرحله‌ی خویش رسید. در این سال برخی سرداران برمقتدرشوریدند و او راخلع کردند واموالش را به غارت بردند (اصفهانی، 1346، ص 191) در خلال این مدت حمله های قرمطیان به کاروانهای حج همچنان ادامه یافت. ابوطاهر حتی در اقدامی رادیکال تر،درصد نابود کردن مظاهر اسلام وبه طور مشخص کعبه برآمد. بنابراین حمله به مکه راآغاز نمود. و ی در این حمله مکه را غارت نمود وحجر الاسود را از جای خویش کند و با خود به احساءآورد و کعبه را از پوششی که داشت برهنه کرد.(مسعودی. 1349. ص 373. طبری.1354. ج 16. ص 6922) آنان می گفتند مگر می شود خدای آسمانها در زمین خانه بگذارد و باز خطاب مردم اظهار می کردند: اگر شما را خدایی بود، شما را از زخم شمشیر های ما ایمن می کرد (خواجه نظام الملک، 1361، ص 278).
ابوطاهر هشت روز را در مکه به غارت مشغول بود و پس از آن به دیار خود بازگشت ودر عمان به نام عبیدالله المهدی خطبه خواند (ابن خلدون.1383. ج 3. ص 148: خواجه نظم الملک.1361. ص 279) اما پس از این واقعه خلیفه المهدی وی نامه نوشت وعمل او را مورد نکوهش قرار داد و به ابوطاهر نوشت که مستحق است اکنون برشیعیان ما اسم کافر و الحاد نهاده شود. ابو طاهر پس از آنکه به احساء آمد هرچه مصحف قران، تورات و انجیل بود دستور داد همه را به صحرا بیاندازند.او گفت: سه کس در دنیا مردان را تباه کردند: شبانی (حضرت موسی) طبیعی (حضرت عیسی) و اشتربانی (حضرت محمد)(خواجه نظام الملک،1361. ص 279) در واقع ابوطاهر با این اقدامات خود زمینه های ظهور امام هفتم و قائم و مهدی موعود را فراهم می کرد. سرانجام این واقعه در سال 319 ه.ق به شکلی متفاوت تر رخ داد. ابن مسکویه در کتاب خود با عنوان تجارب الامم در این مورد می نویسد:ابوطاهر، غلامی ملقب به ذکری که از ابنای ملوک عجم و از دیار اصفهان بود را به عنوان مهدی علم کرد.ابوطاهر خطاب به مردم گفت ((ای مردم من ابوطاهرسلیمان بن حسن هستم. بدانید ما و شما تا کنون خر بودیم، خداوند به وسیله این جوان برما منت نهاد او خدای من و شماست. همه‌ی ما بندگان او هستیم اکنون دین درست آشکار شد که دین پدر ما آدم است.هر دین که داشتیم باطل بود هر آنچه داعیان بنام موسی وعیسی و محمد به شما رسانیدند همه دروغ بوده است (ابن مسکویه.1366، ج 6. ص 90).
وی دستور داد که شکم مردگان را بشکافند و پر از شراب کنند و هر کسی که آتش را با دست خود خاموش کند دست او را ببرند و هرکه با دمیدن آتش را خاموش نماید زبانش را ببرند … و به پیروان خود امر نمود که آتش بپرستند وآتش را گرامی دارند و پیغمبران را لعن کنند (بیرونی،1352، صص 277-276. خواجه نظام الملک.1361.ص 280) وی به دبیر خود ابن سنبر گفت برای خلیفه نامه ای بنویس. پس برای دلخوشی ایشان برمحمد صلوات فرست وهر چه خواهی آشغال ارزانیشان کن … پس از چندی ابوطاهر به اقدامات ذکری مشکوک شد و چون برجان خویش بیمناک بود دستور قتل او را صادر کرد (ابن مسکویه، 1366. ج 6. ص 92).
این اقدام ابوطاهر در معرفی ذکری به عنوان مهدی نشان می دهد که او این حرکت را در مخالفت باعبیدالله مهدی انجام داده است.زیرا بعید نیست که پس از ماجرای ربودن حجرالاسود روابط آن دو بهم خورده باشد. بنابراین ابوطاهر خواسته است با این اقدام اولا در برابر عبیدا… المهدی جبهه گیری کند دوما خود را از وابستگی به آنان نجات دهد و قائم به خویشتن باشد. ضمن اینکه باید افزود که هم اقدام عبیدا… المهدی در معرفی خود به عنوان امام و هم اقدام ابوطاهر در معرفی شخص دیگری بنام ذکری هر دوعدول از آرمانهای اسماعیلی محسوب می شد. زیرا با وجود محمد بن اسماعیل که اسماعیلیان آنرا قائم می دانستند این اقدامات تخطی از اعتقادات اسماعیلی محسوب می شد. شاید به همین خاطر بود که پس از این واقعه تعدادی از قرمطیان عراق و بحرین از آیین قرمطی برگشتند و برای نختسین بار گزارش شد که یک گروه هفتاد نفر از قرمطیان در سال 320 ه.ق در سپاه مونس، فرمانده قشون عباسی بوده اند (استرن و دیگران. 1368. ص 45) همچنین این واقعه باعث سست شدن اعتقادات قرمطیان وحتی ابوطاهر به اصول و آرمانهای اولیه خود شد وباعث متعادل تر شدن نگرش های مذهبی آنان شد. در بررسی منابع. بعد از این واقعه شاهد حملات به مراتب کمتری از سوی ابوطاهر به شهر ها هستیم و هرچند که حمله به حجاج قطع نشد اما با شدت کمتری تداوم یافت. در واقع فضاحت و رسوایی ظهور مهدی سبب پایان یافتن حملات و فعالیت های تند روانه‌ی آنان شد (براون.1333. ج 1. ص 526).
هر چه زمان پیش می رفت از شدت فعالیت های تند و انقلابی قرمطیان کاسته شد. در سال 325 ه.ق ابن رائق که وزارت خلیفه راضی را برعهده داشت از ابوطاهر قرمطی قبول نمود تا هر ساله پنجاه هزار دینار زر سرخ از مال بغداد نزد او فرستد مشروط بر آنکه من بعد متعرض قوافل مکه نگردد و بدین وسیله فتنه وفساد قرمطیان تسکین یافت (خوانده میر.1333. ج 2. ص 298).
در سال 328 ه.ق خلیفه راضی. مبلغ پنجاه هزار دینار را نزد ابوطاهر فرستاد مشروط بر آنکه ابوطاهر حاجیان مکه را بدرقه کند و وی نیز این امر را قبول نمود (همان.ص 298) از این دوران به بعد جنگ مهمی میان قرمطیان وعباسیان رخ نداد و ابوطاهر همچنان در احساء بحرین بود تا به علت بیماری آبله در سال 332 ه.ق درگذشت (مسعودی 1349. ص 378).
دوران حکومت وی مقارن با سه خلیفه عباسی یعنی مقتدر. قاهر و راضی بود. بیشترین فعالیت قرمطیان در زمان وی صورت گرفت و بدون شک اوج اقتدار و توسعه‌ی قرمطیان به زمان وی اختصاص داشت.
پس از ابوطاهر دولت قرامطه در مسیر زوال افتاد. با مرگ او احمد برادر طاهر قدرت را به دست گرفت. اما فرزند ابوطاهر یعنی سابور خواستار اجرای وصیت پدر و جانشینی خود شد. وی احمد را دستگیر و زندانی نمود اما بزودی آزاد شد و شابوررا در سال 358 ه.ق به قتل رساند. پس از سابور پسر احمد یعنی حسن الاعصم به قدرت رسید (دخویه.1371. صص 108-107) پس از قتل سابور روابط با فاطمیان دچار تنش و تضاد و رابطه با عباسیان رو به بهبود رفت (همان.ص 108) دلیل این تیرگی روابط عمدتا دمشق بود. پس از آنکه فاطمیان در سال 359 ه.ق دمشق را گرفتند خراجی را پیش از آن بابت سوریه به قرامطه پرداخت می شد قطع گردید وحسن الاعصم بلافاصله در سال 359 ه.ق با بغداد سرگرم مذاکراتی شد تا فاطمیان را از این منطقه با یاری مالی و نظامی عزالدوله بختیار براند (همان ص 109). او موافقت زبانی بختیار را بدست آورد. حسن در سال 360 ه.ق به شام لشکر کشید و جعفر بن فلاح سردار فاطمی را به سختی شکست داد و دمشق را تصرف کرد و رمله را در معرض
خطر قرار داد. معز خلیفه‌ی فاطمی نامه ای عتاب آمیز و بلند بالا به وی نوشت و وی را گمراه مکار و پیمان شکن خواند که از راه آباء و اجداد خود دور شده (دخویه.1371. صص 111-110) جواب حسن الاعصم به وی کوتاه اما گویا و رسا بود.((نامه‌ی تو به ما رسید دارای کلمات بسیار و معنای اندک بود ورود ما به مصر با این پاسخ فاصله چندانی نخواهد داشت))(همان ص 110).
دولت حسن الاعصم خوش درخشید ولی مستعجل بود. وی در سال 366 ه.ق درگذشت وحکومت به ابویعقوب یوسف بن حسن جنابی رسید اما وی نیز در همان سال درگذشت و حکومت به 6 نفر از سران موسوم به سادات رسید که از بین نوادگان ابوسعید برگزیده شده بودند. آنان 6 وزیر نیز داشتند روابط قرامطه با عباسیان از این دوره تا آخر کار قرامطه یعنی سال 442 ه.ق در فرازو نشیب بود و در بیشتر موارد طرف قرمطیان امرای آل بویه بودند نه عباسیان و بسته به سیاست امرای بویهی روابط آنان در نوسان بود مثلا در زمان عضدالدوله روابط دو طرف بهبود یافت و قرمطیان حتی نمایندگان رسمی در بغداد داشتند (همان صص 112-110).

روابط قرمطیان وفاطمیان

در خلال بحث پیشین به روابط قرمطیان با فاطمیان نیز اشاره هایی کردیم. در این قسمت فقط بر این نکته تاکید می کنیم که روابط میان این دو نیرو نیز از آغاز تا پایان به یک شکل نبود و دارای نوسانات خاصی بود.
در مجموع می توان رابطه‌ی میان قرمطیان و فاطمیان را در 2 سطح یا بخش مورد ارزیابی قرارداد: درمرحله اول روابط میان طرفین تقریبا حسنه بود. با این حال گسست های هم در این دوره در روابط میان طرفین وجود داشت. مثلا هنگامیکه عبدان دوست ابوسعد جنابی به توطئه‌ی فاطمیان کشته شد وی نیز داعی فاطمیان در بحرین بنام ابوزکریا را کشت.همچنین اعلام مهدویت زوکریه از مردم اصفهان توسط ابوطاهر اقدامی درجهت معارفه با فاطمیان بود که خود را امام خوانده بودند.
در مرحله دوم روابط رو به تیرگی رفت وحتی منجر به رویارویی نظامی قرمطیان وفاطمیان شد و حتی قرمطیان در این راه دست به سوی دشمن خویش یعنی عباسیان دراز کردند.
دلایل مهم تیرگی روابط بین قرمطیان و فاطمیان را در چندین مورد می توان برشمرد: 1- سوء استفاده‌ی فاطمیان از تعبیر و تفسیر امامت و معرفی خود به نام امام برخلافت اصول آیین اسماعیلی بود 2-نکوهش اعمال قرامطه از سوی فاطمیان مثل آزار و اذیت آنان در حق حاجیان خانه‌ی خدا و بردن سنگ آیینی حجرالاسود 3- فاصله گرفتن فاطمیان از خط مشی انقلابی زیر فاطمیان باتشکیل یک دولت ترحیج دادند از تندروییهای خود بکاهند وراه معقول تری پیش بگیرند. این استراتژی فاطمیان در نظر قرمطیان چیزی جز محافظه کاری و عدول از آرمانهای پیشین تلقی نمی شد 4- مساله‌ی از بین بردن اخشیدیان: اخشیدیان سابقا خرجگزار قرامطه بودند و چون این دولت توسط فاطمیان از بین رفت. دادن باج و خرج به قرامطه هم منتفی شد بنابراین آنان به مخالفت با فاطمیان برخاستند و به عباسیان در این راه یاری رساندند.
آنان از عبایسان پول می گرفتند و بنام آنان خطبه می خواندند مثلا حسن بو احمد درحمله ای عباسیان به سوریه و دمشق حضور داشت.

معتقدات قرامطه

. در این قسمت ما به زیده‌ی اعتقادات قرامطه که آنان در حوزه های سیاسی اقتصادی و اجتماعی و نیز دینی داشتند اشاره می کنیم.
باطنیان یا قرامطه که در شهرهای مختلف به نامهای مختلف خوانده می شدند (خواجه نظام الملک 1361. ص 51) را برگرفته از نهضت خرمدینان و مزدکیان می دانند (پطروشفسکی.1354 ص 382). آنان به لحاظ اجتماعی و اقتصادی خواستار جامعه ای برابر بودند که در آن همه به یک اندازه از ثروت بهره مند باشند. به نوشته‌ی ماسین یون قرامطه نهضت عظیم اصلاحات وعدالت اجتماعی بود (ماسین یون و دیگران.1368. ص 79) ظهور نهضت آنان نشانه‌ی ضعف و ناتوانی حکومت عباسیان در اجرای عدالت و برابری در جامعه بود
قرامطه که خود بربنیاد مبارزه با بی عدالتی به پا خاسته بودند. سعی می کردند تا خدمات اجتماعی گسترده ای به مردم ارائه دهند به نوشته‌ی ناصر خسرو در زمان قرامطه اهالی هیچ نوع باج وخراجی نمی پرداختند و فقرا از سوی دولت کمک می شدند. کشاورزی و کارهای صنعتی به عهده‌ی غلامان بود که تعداد زیادی از آنان در اختیار دولت بودند. ایشان در آن وقت 30 هزار بنده‌ی درم خریده‌ی زنگی و حبشی بودند که کشاورزی و باغداری می کردند. اگر کسی فقیر می شد یا مقروض، به او کمک می کردند تا اوضاع او بهتر شود. هرکسی که به شهر آنان می آمد و حرفه ای بلد بود به او سرمایه و لوازم کافی برای کار و صنعت می دادند. اگر ملک و آسیاب کسی ویران می شد و وی توانایی مرمت و بازسازی آنرا نداشت. آنان غلامان خود را می فرستادند تا آن ملک و آسیاب را آبادان کنند. همچنین در آن شهر آسیاهای فراوانی بود که به رایگان برای رعیت. غله آرد می کردند.(ناصر خسرو.1354 صص 112-109).
دولت قرامطه هر چند که نتوانست عدالت اجتماعی را به مفهوم دقیق کلمه برقرار کند اما با توجه به رفاه حال خلق، اقدامات آنان سبب شد تا اعجاب نویسندگان غیر قرمطی همچون ابن حوقل. مقدسی و ناصر خسرو را برانگیزد. تلاش آنان در این راه هر چند موفقیت چشمگیری را به همراه نداشت اما تجربه ای بود از یک اقدام جسورانه بر علیه وضع موجود.به لحاظ سیاسی، قرمطیان تا زمانیکه حمدان بن قرمط در صحنه بود با او هماهنگی نشان می دادند و یک نوع تعهد سیاسی –معنوی نسبت به وی احساس می کردند. اما پس از حمدان،آنان یک واحد سیاسی مستقل را شکل دادند که در راس حکومت آنان، قرد حاکم قرار داشت.البته از همان عصر ابوسعید شورایی به نام عقدانیه وجود داشت که هواداران عمده‌ی حاکم در راس آن قرار داشتند. این شورا بعدها مرکب شد از 12 نفر که 6 نفر آنان به خانواده‌ی حاکم تعلق داشت و دارای عنوان سید بودند و 6 نفر دیگر به خانواده های معتبر دیگر مربوط می شدند. در زمان جنگ یکی از سادات فرماندهی نظامی را عهده دار می شد اما اگر این فرد شخصیت قوی وسازنده ای از خود نشان می داد. نظیر ابوسعید و پسرش ابوطاهر فرماندهی کل را از آن خود می کرد (دخویه 1371). معتقدات قرامطه به لحاظ دینی از بقیه‌ی جوانب قابل تامل تر است. آنان به اسماعیلیان در بیشتر خطوط با هم اشتراک عقیده داشتند. قرامطه معتقدبه ظاهر وباطن بودند و برای قرآن دو وجه ظاهری و باطنی قایل بودند. آنان وجه ظاهری را پوسته و وجه باطنی را مغز می دانستند و معتقد بودند که هیچ ظاهری بدون باطن و هیچ باطنی بدون ظاهر کامل نیست (شهرستانی. ص 35 الفاخوری و خلیل الجر.1355 ص 173)
تفسیر و تاویل در مذهب قرامطه جایگاهی ویژه دارد و پیدا بود که تاویل برعهده‌ی امام و رهبر آیین قرار داشت (متحن.1371. ص 57) آنان معتقدند که خداوند در حیطه‌ی تفکر بشری نمی گنجد بنابراین وی کائنات رابه وجود آورد و از روح آن زمان و مکان و انسان شکل گرفت و چون انسان با ذات خداوند وحدت دارد بنابراین روح انسان به سوی خدا گرایش دارد. قرامطه بر این اعتقادند که ذات باریتعالی در وجود انسان تجسم یافته که یکی از آنها پیامبران است و دیگری حامیان و اصحاب آنان از این رو آدم وشیث. نوح، سام، ابراهیم و اسماعیل. موسی و هارون،عیسی و پطروس و محمد وعلی در کنار هم به وجود آمدند.
پس از وفات پیامبر، امام یا رهبر تنها مفسر واقعی کلام الهی شد. پس از امام علی، شش امام دیگر آمدند و پس از وفوت آخرین آنها،تجسم جدیدی رخ نمود، او محمد پسراسماعیل و مهدی زمان بود.
صحابه‌ی اوعبدالله بن میمون قداح است که همراه پیرانش آیین او را تبلیغ می کند، تا آنزمان که محمد بن اسماعیل مجددا ظاهر شود و به حیات انسانی خاتمه دهد. قرامطه معتقدند که تمام این شرایع بنابردرک و فهم انسان آمده اند اما آخرین آنها کاملترین آنهاست (استرن و دیگران.1368. صص 63-62).
درمورد مقام پیامبر و حضرت علی آنان پیامبر را بر حضرت علی ارجح می دانند با این تفاوت که آنان پیامبر را به درجه‌ی خدای ترفیع نداده اند. بلکه به نبوت و نقش ناطق او توجه کرده اند (استرن و دیران.1368 و ص 91) آنان حدیث پیامبر که ((هرکس من مولای اویم علی هم مولای اوست)) را به معنای پایان رسالت و نبوت او و تسلیم آن از سوی پیامبر به علی می دانند که به فرمان خداوند صورت گرفته است.(بدوی.1374. ص 93).
در کتاب المقالات و الفرق نوشته‌ی سعد بن عبدا…قمی آمده است:قرمطیان مدعی اند که خداوند بهشت آدم را به محمد بن اسماعیل داده است و معنای این بهشت این است که همه‌ی حرامها و هر آنچه که خداوند در دنیا آفریده است برای او مباح اعلام شده ودلیل آن این است که خداوند فرمود: هرکجا که خواهید از ثمرات آن به خوشی بخورید (سعد بن عبدا… قمی ص 85 به نقل از بدوی، 1374 صص 94-93).
در حکومت قرامطه آداب و ظواهر دینی مسلمین تعطیل شده بود زیرا آنان اعتقاد داشتند که از قید ظواهر شریعت رهیده اند و به مغز دین راه یافته اند. از این رو نماز و روزه وسایر عبادات اسلامی در احساء لغو شده بود اما به تجار خارجی اجاره داده شده بود تا مسجدی برای استفاده مسافرین بسازند.
با وجود اظهار نظرهایی که راجع به اشتراکی بودن زندگی قرمطیان ارائه شده است دخویه عقیده متفاوتی ارائه می کند او می نویسد: درمیان قرامطه مونوگامی یا تک همسری قاعده کلی بود وزنان نیز حجاب نداشتند و همین مسایل باعث شده که انواع واقسام تهمت ها و افتراها به آنان زده شود (استرن و دیگران.1368. ص 72).
در حکومت قرامطه شرب شراب. به شدت ممنوع شده بود و فرایض مذهبی برگزار نمی شده، حتی گوشت حیواناتی که اسلام رای به حرام بودن آنها داده بود در دکانها خرید و فروش میشد.قرآن برای آنها بسیار عزیز بود ولی آنان درخواندن آن تفسیر به رای می کردند. لباس و پرچم آنها سفید بود که سمبولی بود از مذهب نور (همان. ص 72).
نهضت قرامطه و گروندگان به آن بسته به پیمودن راه مذهبی دارای درجات مختلفی بود:
1- امام: بالاتر از همه بود و دارای رهبری عالی و مطلق بود.
2- حجب یا باب: پایین تر از امام بود و نایب و مباشر امام در تمام امور بود.
3- داعی الدعاه: او رئیس دعاه و نخستین مسئول امردعوت بود.
4- راعی بلاغ: مسئول رساندن پیام و اوامر داعی الدعاه:به مناطق و تحویل نامه های وارده بود.
5- داعی مطلق: مامور سفر به مناطق مختلف و آگاهی از نیازمندیهای مناطق بود.
6-داعی ماذون: از داعی مطلق دستور می گرفت و برای عزیمت به نواحی، احتیاج به اذن او داشت.
7- داعی محصور: از داعی مطلق دستور می گرفت و به نواحی معین و محدودی برای تبلیغ می رفت
8- جناح یمین و یسار: به منزله دستان داعی مطلق و بار دیگر او بودند.
9- مکاسر: تابع داعی الدعاه بودند و مرتبه ای از مکالب بودند که دواطلبان آن برای امردعوت مقدمات فلسفه را می آموختند.
10- مکالب: بالاتر ازمستحب بود و وظیفه داشتند که به کسب تجسس و اطلاع در زمینه‌ی دعوت بپردازند و افراد داوطلب را به داعی الدعاه معرفی کنند آنان در حقیقت سگان شکاری بودند
11- مستجیب: پایین ترین عنوان درسلسله مراتب بود و به افرادی گفته شد که تازه به دعوت پیوسته بودند.

نتیجه:

نهضت قرامطه یکی از منحصر به فرد ترین فرقه هایی بود که درتاریخ فرق به ثبت رسیده است. این نهضت، حرکتی انقلابی و بربنیاد اندیشه های اسماعیلی بود وسعی در گستراندن تفکرات باطنی به شکلی مخفیانه و اسرار آمیزداشت. قرامطه‌ی بحرین حتی قرائتی رادیکال تر از تفکرات اسماعیلی بود. دولت قرامطه بحرین با کارکردی نظامی توانست درچهارچوب خلافت عباسی دولتی مستقل شکل دهد و به جنگ فیزیکی وایدئولوژیکی با عباسیان بپردازد. آنان خلافت عباسی را نامشروع و ناتوان از تامین مایحتاج مسلمین می دانستند. و به همین اعتبار بارها با آنان گلاویز شدند. نهضت آنان یکپارچه شور انقلابی بود و بخاطر همین تفکر بود که حتی فاطمیان را نیز، بخاطر دست کشیدن از تفکرات انقلابی به یاد نکوهش می گرفتند. بنابراین روابط آنان هم با عباسیان و هم با فاطمیان در نوسان بود و از سازش تا جنگ متغیر بود. باطنی گری و ادعای رسیدن به مغز دین، اصلی ترین و هسته‌ی مرکزی تفکرات آنان بود. همین امر سبب شده بود تا آنان تمام ظواهر اسلام از قبیل نماز و روزه و … را به حالت تعطیل در آورند. آنان با این عمل رخنه ای در تفکرات اسلامی پدید آورند که در حرکتهای بعد از خودشان نیز قابل روئیت بود. تاکید کننده‌ی این مدعا آنست که در بسیاری از فرقه های بعد از قرامطه اندیشه‌ی الوهیت ونیز ترک ظواهر شریعت دیده شده است.

پی نوشت ها :

1-دانشجوی دکتری تاریخ
2-دانش آموخته کارشناسی ارشد تاریخ

کتابنامه :
1- ابن اثیر، عزالدین ابن علی – الکامل فی التاریخ – بیروت –انتشارات دارالبیروت. 1386 ق.ق.
2- ابن خلدون، عبدالرحمان، تاریخ ابن خلدون، ترجمه‌ی عبدالمحمد آیتی، تهران، انتشارات چاپ دوم 1383.
3- ابن حوقل، سفرنامه‌ی ابن حوقل، ترجمه‌ی جعفر شعار،تهران، انتشارات امیر کبیر، چاپ دوم،1366.
4- ابن ندیم. الفهرست، ترجمه‌ی محمد رضا تجدد، تهران، انتشارا اساطیر،چاپ دوم،1366.
5- استرن و دیگران. نهضت قرمطیان. ترجمه‌ی یعقوب آژند، تهران، انتشارات میراث ملل. چاپ اول،1368.
6- اصفهانی، ابوحمزه، تاریخ پیامبران و شاهان، ترجمه‌ی شعار، تهران، انتشارات بنیادفرهنگ ایران،1346.
7-بدوی، عبدالرحمان، تاریخ اندیشه های کلامی دراسلام.ترجمه‌ی حسین صابری، مشهد انتشارات.
بنیاد پژوهش های اسلامی آستان قدس رضوی، جلددوم، چاپ اول،1374.
8-براون، ادوارد.تاریخ ادبی ایران،ترجمه و تحشیه‌ی علی پاشا صالح، تهران، انتشارات دانشگاه تهران،1333.
9-بغدادی عبدالقاهر الفرق بین الفرق. به اهتمام محمد جواد شکور. تهران، انتشارات امیر کبیر. چاپ دوم.1344.
10- الفاخوری،حناو خیل الجره تاریخ فلسفه در جهان اسلامی. ترجمه‌ی عبدالمحمد آیتی.تهران. انتشلات فرانکلین.1355.
11- خواجه نظام الملک، سیاستنامه به تصحیح عباس اقبال، تهران، انتشارات اساطیر چاپ دوم، 1361.
12- قبادیانی، ناصر خسرو،سفرنامه‌ی ناصرخسرو قبادیانی، به کوشش محمد دبیر سیاقی، تهران،انشارات دانشگاه تهران،1354، سروش، چاپ اول، 1371.
13- دخویه. قرمطیان بحرین و فاطمیان.ترجمه‌ی محمد باقرمیر خانی تهران انتشارات سروش چاپ اول 1371
14- شهرستانی، عبدالکریم، ملل و نحل، ترجمه‌ی افضل الدین صدرترکه اصفهانی، تهران، انتشارات علمی، 1321.
15- طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ترجمه‌ی ابوالقاسم پاینده، تهران، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، 1354.
16- مسعودی، علی بن حسین، التنبیه و الاشراف، ترجمه‌ی ابوالقاسم پایینده، تهران، بنگاه ترجمه ونشر کتاب، 1349.
17------------ مروج الذهب و معادن الجوهر،ترجمه‌ی ابوالقاسم پاینده، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی،چاپ پنجم، 1374.
18- مسکویه، ابوعلی،تجارب الامم و متعاقب الاهمم، ترجمه‌ی علینقی منزوی،تهران، انتشارات توس،چاپ اول،1366.
19- میرخوانده، روضه الصفاء، تهران، چاپ پیروز، 1333.
20- خواندمیر، حبیب السیر، تهران، چاپ خیام، 1333.
21- ممتحن، حسینعلی، نهضت قرمطیان، تهران، انتشارات دانشگاه شهید بهشتی چاپ اول، 1371.
22- نوبختی، حسن بن موسی، فرق الشیعه، ترجمه و تعلیقات محمد جواد مشکور، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی چاپ دوم، 1381.