نویسنده: آیت الله دکتر احمد بهشتی




 

دیدگاه میرزای نائینی

از نظر عقل و شرع، هم استبداد سیاسی منفور است و هم استبداد دینی و صد البته که دومی از اولی منفورتر است؛ چرا که بدون استبداد دینی، استبداد سیاسی پا نمی گیرد. اولی، «تملک ابدان» (1) و دومی «تملک قلوب» (2) است. «استعباد قسم اول، به قهر و تغلب، مستند است و در ثانی به خدعه و تدلیس مبتنی می باشد.» (3)
فیلسوفان سیاسی، با استنباطی درست «استبداد را به سیاسی و دینی منقسم و هر دو را مرتبط و حافظ یکدیگر و با هم توأم دانسته اند.» (4)
تنها راه قطع شجره خبیثه استبداد، بیداری و وظیفه شناسی مردم است؛ ولی «در قسم اول، اسهل و در قسم دوم در غایت صعوبت و بالتبع موجب صعوبت علاج قسم اول هم خواهد بود. (5)
در دوران سیاه استبداد سیاسی و استعباد دینی دست به هم دادند و روزگار ملت را سیاه کردند. وعاظ السلاطین، جیره خوار دربارهای استبداد شدند و در اماکن مقدسه دینی دست به دعا برداشتند و در تقویت ظالمان بی رحم کوشیدند، آری، دوران شاهنشاهی، به هم آمیختگی «این دو شعبه استبداد و استعباد را عیناً مشهود ساخت». (6)
مردم باید بدانند که «تمکین از تحکمات خود سرانه طواغیت امت و راهزنان ملت، نه تنها ظلم به نفس و محروم داشتن خود است، از اعظم مواهب الهیه- عزّاسمه- بلکه به نصّ کلام مجید الهی- تعالی شأنه- و فرمایشات مقدسه معصومین- صلوات الله علیهم- عبودیت آنان از مراتب شرک به ذات احدیت- تقدست أسمائه- است». (7)
روحانیت شیعه، با توجه به تعطیل ناپذیری حکومت، تلاش کرد که سلطنت مطلقه را به سلطنت مشروطه تبدیل کند، هر چند که برای سلطنت، مشروعیتی قائل نبود. مگر این که سلطان، فقیه جامع الشرائط یا مأذون و مجاز از جانب او باشد. سلطنت مطلقه، با اختلاف درجاتی که پیدا می کند «عبارت از خداوندی مملکت و اهلش خواهد بود» (8) ولی سلطنت مشروطه، «عبارت است از: ولایت بر اقامه وظایف راجعه به نظم و حفظ مملکت نه مالیکت و امانتی است نوعیه در صرف قوای مملکت که قوای نوع است در این مصارف، نه در شهوات خود. از این جهت، اندازه استیلای سلطان، به مقدار ولایت بر امور مذکوره، محدود و تصرفش- چه به حق باشد یا به اغتصاب- به عدم تجاوز از آن حد، مشروط خواهد بود». (9)
علت مُحْدِثه ی مشروطیت، روحانیت بود. روحانیت، خواهان مشروطه مشروعه بود. روشن فکران، خواهان مشروطه غیر مشروعه بودند و شیخ نوری را محکوم به اعدام کردند. آن ها با حذف روحانیت- که می باید علت مُبْقِیه هم باشد- مشروطه را به کام استبداد انداختند و سلطنت مطلقه را به نام مشروطه، حاکم ساختند و خود از هیچ گونه همکاری با آن، خودداری نکردند.
اسلام دینی است که به یقین درباره نیازهای فردی و اجتماعی مردم، احکام خود را بیان کرده است. یکی از بزرگ ترین و ضروری ترین نیازهای مردم، وظایف سیاسی و حکومتی آن هاست. قطعاً محال است که اسلام درباره نیازهای درجه دوم و سوم مردم، سخن بگوید، ولی از نیازهای درجه اول سخن نگوید. آنانی که مشروطیت را محکوم می کردند، زمینه را برای رشد مجدد استبداد فراهم کردند. تا آن جایی که نائینی را هم از کار خود دل سرد کردند. او از عقیده خود برنگشت. او می دید «با آن کوشش نتیجه چگونه گردید، طرفداران استبداد، کرسی های مجلس را پر کردند و انگشت بیگانگان نمایان شد. کشته شدن مرحوم آقا شیخ فضل الله نوری بدون محاکمه و به دست یک فرد ارمنی که لکّه ننگی در تاریخ مشروطیت نهاد، عموم علمای طرفدار مشروطیت را متأثر و دل سرد ساخت». (10)
نائینی که خود به ضرورت حکومت واقف بوده، در شرایطی دست به قلم می برد که «گرگان آدمی خوار... با فراعنه ایران، هم دست» (11) شدند و «کردند آن چه کردند. شنایع عهد ضحاک و چنگیز را تجدید و دین داری اش خواندند و سلب فعالیت ما یشاء... را از جابرین با اسلامیت منافی شمردند و از آلوده ساختن شرع قویم به چنین لکه ننگ و عار عظیم، هیچ پروا نکرده و در مجمع مسیحیان عیب جو، بدان اعلان و چنین ظلمی را به ساحت مقدسه نبوت ختمیه- صلوات الله علیها- بلکه به ذات اقدس احدیت- تعالی شأنه- مستبدانه روا داشتند... و ظلم به خالق را وسیله ظلم به مخلوق قرار دادند». (12)
علما متعهد، وظیفه دارند که در هر عصری با بدعت ها و بدعت گذارها مبارزه کنند و اگر علم خود را آشکار نسازند، مورد لعن خداوند قرار می گیرند. پیامبر گرامی اسلام فرمود:
إِذا ظهرتِ البِدعُ فی أُمَّتی فَلْیُظْهِرِ العالِمُ عِلمَهُ، فَمَن لَم یَفعَل فَعَلَیهِ لَعنَةُ اللهِ؛ (13)
هنگامی که در میان امت من، بدعت ها آشکار شود، عالم باید علم خود را آشکار سازد و هر کس چنین نکند، بر او لعنت خداست.
و نیز فرمود:
مَن أَتی ذا بِدعَةٍ فَعَظّمَهُ فَإِنَّما یَسْعی فی هَدْمِ الأِسلامِ؛ (14)
هر کس نزد بدعت گزاری بیاید و او را تعظیم کند، در ویرانی و هدم اسلام کوشیده است.
چه بدعتی از این بالاتر که دین را نسبت به ضروری ترین نیازهای بشر، ساکت پندارند و آن را از سیاست، تفکیک کنند و مبارزه با جور و فساد را ضدّ اسلام و سکوت در برابر جباران و مستبدان را عین مسلمانی بدانند و کمک دهندگان و جیره خواران دستگاه ظلم را سلمان های زمان بشناسند.
نائینی اعتقاد راسخ دارد که «سکوت از چنین زندقه و الحاد و لعب به دین مبین و عدم انتصار شریعت مقدّسه در دفع این... ظلم بیّن، خلاف تکلیف، بلکه مساعدت و اعانتی در این ظلم است». (15)
او می گوید: «چون وضع (این) رساله، برای تنبیه امت به ضروریات شریعت و تنزیه ملت، از این زندقه الحاد و بدعت است، لهذا نامش را تنبیه الإمة و تنزیه الملة نهاده» (16) است؛ چرا که هدف وی بیداری امت اسلامی- و به خصوص شیعیان- و دفع شبهات از دین مبین اسلام بوده است.

ضرورت مضاعف

آری، هم چنان که حکومت از ضروریات زندگی بشر است، بیان مسائل و احکام و وظایف مربوط به حکومت نیز از ضروریات شریعت است و مردم باید با این حقیقت، آشنا باشند و دین و مذهب باید از اوهام و خرافات و اغراض مغرضان و وسوسه و سفسطه عوامل آنان، پیراسته گردد.

ترفندها

دشمنان دین، با ترفندهای خود، حق و باطل را در هم می آمیزند و افکار مردم عوام و بی اطلاع یا کم اطلاع را مشوب و گمراه می سازند. اگر حق و باطل، کاملاً از هم جدا می شدند، هیچ خطر و اختلافی وجود نداشت. خطرات و اختلافات، هنگامی بروز و ظهور پیدا می کنند که حق و باطل به هم آمیخته می شوند.
چهره های حق به جانب، جامه ی قدس و زهد به تن می کنند و با تکیه بر احکام عبدی دین و گرفتن ژست مقدس مآبانه، اذهان و افکار مردم را نسبت به ابعاد سیاسی و اجتماعی دین، بدبین می کنند. البته حکومت مداران هم در تشدید این بدبینی سهیم و شریکند. شکست مشروطیت، بیش تر موجب بدبینی شد. مراجع بزرگی چون خراسانی و نائینی به نتیجه مورد نظر خود نرسیدند.
اختلافات شدید و دست های درونی و بیرونی و هیجان عمومی مردم، مجال نداد که علمای بزرگ و سران نهضت با هم بنشینند و نهایت و مقصد را روشن سازند، تا هم وظیفه و تکلیف مردم را از نظر دینی تعیین نمایند و هم پایه را محکم سازند. (17)
رساله مرحوم نائینی «می نمایاند که نظر علما و مراجع بزرگ، مانند آیة الله مرحوم ملا محمد کاظم خراسانی و حاجی میرزا حسین تهرانی و اقا شیخ عبدالله مازندرانی چه بوده. اگر مطالب این کتاب مورد نظر قرار می گرفت و روی آن عمل می شد مردم از سرگردانی و تردید رها می شدند و قوا متحد می گردید و فاصله میان حکومت و ملت که منشأ فسادها و بیچارگی هاست برداشته می شد و مردم... به انتخاب وکلا با شرایطی که بیان شده، از راه تکلیف واجب دینی اقدام می نمودند و راه رخنه دیگران را می بستند و با دلگرمی و از راه وظیفه دینی، مالیات می پرداختند. چنان که برای بدهی دولت، در زمان مظفرالدین شاه، مردم بانک ملی تأسیس کردند. دولت و ملت، کمک کار هم می شدند و با هم از نفوذ استعماری بیگانگان، جلوگیری می نمودند. کشور رو به آبادی می رفت. فضایل خلقی و کمالات معنوی، بازار پیدا می کرد و نفاق که نتیجه محیط تضاد و استبداد است، ریشه کن می گردید.» (18)
هر چند روحانیت نجف به آرمان های بلند سیاسی و اجتماعی خود دست نیافت و روشن فکرها به رهبری ملکم خان ارمنی، مشروطیت را به انزوا کشانیدند و نگذاشتند که قانون اساسی مشروطیت، به اجرا درآید و مجلس شورا به وظایف دینی و ملی خود عمل کند، ولی به برکت کتابی که نائینی نوشت، اهمیت و ضرورت حکومت شرعی بر همگان روشن شد.
اگر چه کتاب تنبیه الامة و تنزیه الملة نائینی- که به تفریظ مراجع دیگر مزین بود- «برای اثبات مشروعیت مشروطه نوشته شده، ولی اهمیت بیش تر آن به دست دادن اصول سیاسی و اجتماعی اسلام و نقشه و هدف کلی حکومت اسلامی است. (19)
رسالت اصلی نائینی جدا کردن حق و باطل از یکدیگر بود. باطل همواره هم چون کف روی آب، چهره حق را می پوشاند و نمی گذارد که انسان ها چهره زییای حق را ببینند و از آن، بهره گیرند. امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود:
وَلَو أَنَّ الحَقَّ خَلَصَ، لَم یَکُنِ اختِلافٌ وَلکِن یُؤخَذُ مِن هذا ضِغثٌ وَ مِن هذا ضِغثٌ فَیُمْزَجانِ فَیَجیئانِ مَعاً فَهُنالِکَ استَحوَذَ الشَّیطانِ عَلی اولیائَه وَنَجَا الذینَ سَبَقَت لَهُم مِنَ اللهِ الحُسنی؛ (20)
اگر حق، خالص می شد، اختلافی نبود؛ ولی اندکی از این و اندکی از آن، گرفته و به هم آمیخته می شوند و با هم می آیند. این جاست که شیطان بر اولیای خود غلبه می کند و آن هایی که مشمول لطف حق باشند، نجات می یابند.
بدبختی مسلمانان از زمانی آغاز شد که «تمکین نفوس... مسلمین را از... اسارت و رقّیت وحشیانه، از لوازم اسلامیت پینداشتند و... احکامش را با تمدن و عدالت- که شرچشمه ترقیات است، منافی و با ضرورت عقل مستقل، مخالف و مسلمانی را اساس خرابی ها شمردند». (21) قطعاً حکومت امویان و عباسیان در پیدایش چنین گرایشی بسیار مؤثر بوده اند.
درست است که باطل، هم چون کف روی آب، چهره حق را می پوشاند، ولی قرآن می گوید:
(أَمَّا الزَّبَدُ فَیَذْهَبُ جُفَآءً وَأَمَّا مَا ینْفَعُ النَّاسَ فَیمْکُثُ فِی الْأَرْضِ)؛ (22)
اما کف ها به بیرون پرتاب می شوند و آن چه به مردم سود می رساند، در زمین باقی می ماند.

عصر بیداری

سرانجام، عصر بیداری فرا رسید و «دوره سیر قهقرائیه مسلمین به آخرین نقطه، منتهی و اسارت در تحت ارادات شهوانیه جائرین را نوبت، منقضی و رقّیت منحوسه ملعونه را عمر به پایان رسید. عموم اسلامیان به حسن دلالت و هدایت پیشوایان روحانی، از مقتضیات دین و آیین خود با خبر» (23) شدند و در راه رسیدن به آزادی و خلع طوق بندگی از هیچ گونه فداکاری و ایثاری خودداری نکردند.
در این راه، علمای شیعه و سنی هم آهنگ شدند و امت اسلامی را در راه تحقق بخشیدن به ضرور ی ترین بعد دین و مذهب- یعنی حکومت مشروطه مشروعه- تشویق کردند.
صدور احکام حجج اسلام نجف اشرف- که رؤسای شیعه جعفری مذهبند- بر وجوب تحصیل این مشروع مقدس و تعقب آن به فتوای مشیخه اسلامیه اسلامبول- که مرجع اهل سنتند- برای برائت ساحت مقدس دین اسلام؛ از چنین احکام جوزیه مخالف با ضرورت عقل مستقل، حجتی شد ظاهر و لسان عیب جویان را مقطوع ساخت. (24)
در عین حال، دشمنان آزادی مردم، در برابر روحانیت متعهد و آگاه، به همان شیوه ای متوسل شدند که فرعون در برابر موسی به کار برد. او برای فرونشاندن شعله انقلاب مردم در بند ظلم و جور، موسی را متهم کرد و گفت:
(إِنِّی أَخَافُ أَنْ یبَدِّلَ دِینَکُمْ أَوْ أَنْ یُظْهِرَ فِی الْأَرْضِ الْفَساد)؛ (25)
بیم آن دارم که دین شما را تغییر دهد یا این که فساد را در زمین آشکار سازد.
او به همین بهانه پوچ، می گفت:
بگذارید تا موسی را بکشم و او پروردگارش را به کمک بخواند، تا نجاتش دهد. (26)
اینان هم شیخ نوری را به دار آویختند و آن روحانی والا مقام زنجانی (27) را به سامرا تبعید کردند و همان جا مظلومانه از دنیا رفت. روشن فکران خائن، برای مشوب کردن ذهن مراجع نجف از او بدگوئی های بسیار کردند و به او تهمت خیانت بستند، تا آن جا، که برخی نظر دادند که باید به عنوان «مفسد فی الأرض» به دار آویخته شود؛ ولی مرحوم آخوند خراسانی، جانب احتیاط را رها نکرد و متوسل به قرآن کریم شد. قرآن را گشود. آیه زیر بی گناهی و پاکی او را برملا ساخت.
(یا قَوْمِ هذِه ناقَةُ اللَّهِ لَکُمْ آیَةً فَذَرُوهَا تَأْکُلْ فِی أَرْضِ اللَّهِ وَ لا تَمَسُّوُها بِسُوْءٍ فَیأْخُذَکُمْ عَذابٌ قَرِیبٌ)؛ (28)
ای قوم! این، شتر خداوند است که برای شما نشانه ای است. بگذارید در روی زمین مشغول چرا باشد. هیچ گونه آزاری به او نرسانید که عذابی نزدیک، دامن گیر شما می شود.
آری «قوام اجتماع به حکومت است. حکومت هر چه بیش تر، متکی به افکار و اخلاق و معتقدات عمومی باشد، قدرت و دوام آن، بیش تر است. اگر نوع حکومت، با نوعیات مردم در جهت مخالف بود. قابل دوام نیست و موجب انقلاب و توفان های اجتماعی خواهد شد. (29)
معلوم می شود ضرورت، تنها متوجه حکومت نیست. سنخیت حکومت با روحیات و نوعیات و اعتقادات مردم نیز از ضروریات است. نه جامعه بدون حکومت، پایدار می ماند و نه حکومت بدون سنخیت با مردم. هم آن در معرض زوال است و هم این. هویدا در ملاقاتی با جلال آل احمد، با لحنی آشتی جویانه به او گفت:
این هفته یک بطری ویسکی اسکاچ می خرم و شما و دوستانتان هم می توانید برای ادامه گفت و گو به منزل چوبک بیایید. شاید در آن جا بتوانیم اختلافاتمان را حل کنیم. (30)
حکومتی که به بطری ویسکی اسکاچ می نازد، با روحیات و اعتقادات و اخلاقیات مردم هم آهنگ نیست و دیدیم که چگونه از پای درآمد.
حکومت، خواه ناخواه تشکیل می شود. اگر مردم سکوت کنند و مطالباتی نداشته باشند، حکومت استبدادی ادامه و استمرار می یابد؛ ولی اگر مردم سکوت نکنند و مطالبات خود را به گوش مسئولان برسانند، حکومت ناگزیر می شود که خود را محدود و مقید به خواسته های مردم کند. قرن ها بر کشور باستانی ایران گذشت و شاهان مستبد از سکوت مردم سوء استفاده کردند و به تاخت و تاز خویش ادامه دادند. سرانجام، عصر بیداری و شکستن سکوت فرا رسید و شاهان قاجار را از آسایش و عیاشی و شهوت رانی باز داشت.
سکوت مردم به اعتراض انجامید، بازار تعطیل شد. زاویه حضرت عبدالعظیم علیه السلام محل تحصّن معترضان شد. در آغاز خواهان عزل مستشار بلژیکی- که متهم به اهانت به لباس روحانیت بود- شدند و برکناری علاء الدوله- حاکم تهران- را هم خواستار شدند؛ ولی سرانجام سخن اصلی را بر زبان آوردند و تأسیس عدالتخانه را- که وظیفه آن، قانون گذاری و نظارت بر اجرای صحیح قانون بود- خواستار شدند. شاه، برپایی عدالتخانه را وعده داد و عین الدوله را مأمور اجرای آن کرد. دو روحانی بزرگ، مرحوم سید محمد طباطبایی و سید عبدالله بهبهانی با هم متحد شدند و مردم را به مخالفت با دولتی که به مطالبات مشروع مردم اعتنائی نداشت، تشویق کردند، مظفر الدین شاه، طی دو فرمان متوالی (چهاردهم و شانزدهم جمادی الثانیه 1324) تأسیس مجلس شورای ملی را که شامل منتخبان ملت باشد، جهت «مشاوره و مداقّه» در مهامّ امور دولتی و مملکتی و مصالح عامه، خواستار شد. با آن که درباریان باز هم به کارشکنی و مشکل تراشی دست زدند، در رجب 1324 نظامنامه انتخابات تهیه شد و نخستین مجلس- که مرکّب از شصت نفر از وکلای تهران بود و نمایندگان شهرهای دیگر در آن حضور نداشتند- در هفدهم شعبان 1324 با حضور شاه در کاخ گلستان منعقد شد. این مجلس، یک مجلس انقلابی بود.
نقش این مجلس هم تصویب قانون اساسی بود و هم تصویب قوانین عادی، در حقیقت، هم مجلس مؤسسان بود و هم قوه مقننه.
قانون اساسی در 51 ماده به تصوی بمجلس رسید؛ ولی به علت اشکال تراشی درباریان با تأخیر بسیار، شاه آن را امضا کرد. امضای قانون اساسی در چهاردهم ذی القعده 1324 و مرگ شاه، چند روز بعد یعنی در 23 ذی القعده بود.
اما تصویب قانون اساسی پایان ماجرا نبود. هنوز مجاهدات و تلاش های بسیار لازم است تا یکی از مهم ترین و ضروری ترین ابعاد زندگی مردم تحقق یابد. در تاریخ 22 جمادی الاولی سربازان محمدعلی شاه، مجلس را محاصره کردند و سپس به توپ بستند. برخی از خانه های اطراف مجلس ویران شد. میرزا ابراهیم آقا- وکیل تبریز- به قتل رسید. میرزا جهانگیر خان شیرازی مدیر روزنامه صور اسرافیل و ملک المتکلمین- واعظ شهیر مشروطه خواه- به امر شاه در باغ شاه به قتل رسیدند و بار دیگر استبداد صغیر، حاکم شد؛ ولی با قیام هایی که در اصفهان و گیلان و مشهد و استرآباد به وقوع پیوست، شاه جدید مصمم شد که یک مجلس شورای دولتی تشکیل دهد که این هم مخالف قانون اساسی بود.
آری، حق گرفتنی است نه دادنی. تلاش مجاهدان، به خلع محمدعلی شاه و پادشاهی فرزند صغیرش احمد میرزا منتهی شد. روزنامه ها آزاد شدند. تبعید شدگان بازگشتند. مخالفان مشروطه، بازداشت یا مجازات شدند. به ستارخان لقب سردار ملی و به باقر خان، لقب سالار ملی دادند. از مجاهدات مردم تبریز، تقدیر شد. انقلابیون، محمدحسن میرزا را که برادر شاه مخلوع بود، به ولایت عهدی برگزیدند.
با فضای بازی که پدید آمده بود، حزب هایی نیز تشکیل شد و به تدریج مفهوم مشروطیت، از هاله ابهام بیورن آمد و مجلسیان تا حدودی با وظایف خود آشنا شدند. افسوس که «خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود». از آن پس مبارزات حزبی و گروهی و جناحی و اختلافات شخصی ظاهر شد، تا استبداد در چهره مرموز جدید ظاهر گردید و همه زحمات را بر باد داد. (31)

پی نوشت ها :

1. تنبیه الامة و تنزیه الملة، ص 58.
2. همان.
3. همان.
4. همان.
5. همان.
6. همان.
7. همان.
8. همان، ص 34.
9. همان.
10. همان، ص 21، مقدمه آیة الله طالقانی.
11. همان، ص 26-27.
12. همان، ص 27.
13. الکافی، ج 1، «باب البدعِ و الرَّأْیِ و المقائیس»، ص 54، ح 2.
14. همان، ح 3.
15. تنبیه الامة و تنزیه الملة، ص 37 و 38.
16. همان، ص 38.
17. همان، ص 18، مقدمه آیة الله طالقانی.
18. همان، ص 18-19، مقدمه آیة الله طالقانی.
19. همان، ص 22، مقدمه آیة الله طالقانی.
20. الکافی، ج 1، «باب البدع و الرأی و الماقئیس»، ص 54، ح 1.
21. تنبیه الامة و تنزیه الملة، ص 36.
22. رعد (13) آیه 17.
23. تنبیه الامة و تنزیه الملة، ص 36 و 37.
24. همان.
25. غافر (40) آیه 26.
26. (وَ قَالَ فِرْعَوْنُ ذَرُونی أَقْتُلْ مُوسَى وَلْیدْعُ رَبَّهُ) (غافر (40) آیه 26)
27. مرحوم (آخوند ملّا قربان علی).
28. تنبیه الامة و تنزیه الملة، ص 28-29، پاورقی آیة الله طالقانی.
30. روزنامه کیهان، 81/2/26، ص 8.
31. ر. ک: عبدالحسین زرّین کوب، روزگاران، ص 853-861.

منبع مقاله :
بهشتی، احمد؛ (1382)، اندیشه سیاسی نائینی، قم: مؤسسه بوستان کتاب، مرکز چاپ و نشر دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم