نویسنده: غلام عباس سعیدی (1)




 

چکیده

هربرت پاول گرایس (1913-1988م) در سال 1967م نظریه ی معنای ضمنی (Thory of Implicature) خود را مطرح کرد. او در سال 1978م در مقاله ای با نام «منطق و گفت و گو» نظریه ی پیشرفته تر اصل همکاری زبانی (Cooperative principles) یا CP را عرضه کرد. این نظریه چهار شرط دارد که عبارت اند از: کمیّت (Quantity)، کیفیّت (Quality)، تناسب (Relation) و شیوه ی بیان (Manner). شرط «تناسب» جان سخن در این نظریه است؛ به گونه ای که در دهه ی هشتاد میلادی، دو نفر به نام های اسپربر (Sperber) و ویلسون (Wilson) از دل نظریه ی استنباطیِ گرایس نظریه ی جدیدی به نام نظریه ی تناسب (Relevance Theory) درآوردند. آنها به این نتیجه رسیدند که هر چهار شرط اصل همکاری گرایس به شرط تناسب برمی گردد و زیربنای تمام آنها همین شرط است. آنها حتی از زبان و زبان شناسی هم فراتر رفتند و مدعی شدند که تناسب بهترین اصل توجیه گر در روابط بشری از هر نوع است.
نظریه ی تناسب یکی از پیشرفته ترین نظریه های ارتباط است. اصل همکاری زبانی و نظریه ی تناسب، نادیده گرفته شدن و رعایت نشدنِ یکی از شروط از جمله تناسب را باعث پیدایش معنایِ ضمنی در متن می داند. در این مقاله، متن ادبی همچون پیام در نظر گرفته شده است که پیام گزار و پیام گیر در یک نظام ارتباطی در دو سوی آن قرار دارند. با بررسی و تبیین علمی این پیام بر پایه ی اصل همکاری و نظریه ی تناسب، می توان به این نتیجه رسید که همیشه نوعی تناسب گریزی و به هم ریختگی در محور هم نشینی متن ادبی هست که زیربنای بسیاری از آرایه های بلاغی است. این نوشته از منظر اصل همکاری گرایس و نظریه ی تناسب، به بلاغت به ویژه بلاغت فارسی نگاه تازه ای می افکند.
اصل همکاری گرایس، معنای ضمنی، شرط تناسب، تناسب گریزی، بلاغت، آرایه های ادبی.

1. مقدمه

بسیاری از زبان شناسان زبان را به عنوان نظامی رمزی پذیرفته اند. این نظام رمزی کاملاً تئوری پذیر است و آواها یا نویسه ها را به معانی پیوند می دهد. بسیاری از نقادان ادبی نیز این دیدگاه نشانه شناختی را پذیرفته اند که ارتباط کلامی موجود در متن ادبی را می توان با مدل رمزی (Gode Mode) تبیین عملی کرد. در طول تاریخ، زبان شناسان همیشه در پی نظریه ی زبان و نقادان ادبی هم به دنبال نظریه ی ادبیات بوده اند که بتوانند نظام موجود در این دو دستگاهِ رمزی و ارتباطی را تبیین علمی کنند. در سال 1986م. چامسکی با متفاوت دانستن زبان درون (Internal Language) و زبان برون (External Language) گام بزرگی در جهت ایجاد نظریه ی زبان برداشت. زبان برون مجموعه ای از قواعد و سازه های زبانی پیش پا افتاده است که دو ویژگی دارد: نخست آنکه مستقل از ویژگی ها و توانایی های شناختی ذهن و بدون نیاز به آنها دانسته و فهمیده می شوند؛ دو دیگر آنکه برای تبیین علمی آنها چندان به نظریه ی و مبانی نظری نیازی نداریم (Pilkington, 2000:53). اما زبان درون، الگوها و اصول ذهنی اهل زبان هستند که گوینده و شنونده از آنها استفاده می کند (Chomsky, 1986: 22) تا جمله های زبان را به کمک آنها بسازند و بفهمند. به سخن دیگر، زبان درون مجموعه ای از قواعد، سازه ها و نشانه های زبانی ریخته شده در قالب یک نظام (سیستم) پیچیده و پیشرفته ی ذهنی است که برای توجیه و تبیین علمی آنها نیاز به نظریه ی علمی راهگشا داریم. بنابراین، زبان درون تئوری پذیر (Theorisable) و زبان برون تئوری ناپذیر (Non-Theorisable) است (Pilkington, 2000:53).
این نوآوری چامسکی باعث به وجود آمدن نظریه ی زبانی شد که در زمان خود گامی به پیش بود؛ اما تا رسیدن به نظریه ی ادبی موفق هنوز راه زیادی باقی بود. یکی از موانع بزرگ رسیدن به نظریه ی ادبی موفق، بی ثباتی نشانه های زبانی به ویژه در متن ادبی بود. این مسئله را اولین بار پساساختارگرایانی چون دریدا (Derrida) مطرح کردند (Caputo, 1997: 80; Whitla, 2010: 207). توجیه و تبیین بی ثباتی نشانه ها یا به عبارت دیگر توجیه و تبیین نشانه های متغّیرِ (Unstable Signs) زبان، بزرگترین و سخت ترین مرحله در راه رسیدن به نظریه ی ادبیات بوده است. اصل همکاری گرایس و نظریه ی تناسبِ اسپربر و ویلسون، برای تبیین علمی نشانه های متغیّر در روابط اجتماعی انسان ها، از جمله در متون زبانی و ادبی، انگاره های خوبی به شمار می روند. در ادامه، ابتدا اصل همکاری و نظریه ی تناسب را از دیدگاه زبان شناسی بررسی، و کارایی آنها را برای معرفی نظریه ی ادبی مناسب واکاوی می کنیم؛ سپس به تناسب گریزی بلاغی و غیربلاغی در متون ادبی می پردازیم.

2. تناسب، زبان شناسی و ادبیات

از سال های آغازین دهه ی شصت، زبان شناسیِ متن بنیاد- که زبان شناسی و ادبیات را به هم پیوند می زند- بالیدن گرفت و در دامن خود زیر شاخه های جدیدی چون واکاوی متن (Discourse Analysis) و منظور شناسی (Pragmatics) را پدید آورد. در زبان شناسی متن بنیاد، زبان شناس به چیزی فراتر از واژه و حتی جمله می اندیشد و می کوشد چگونگی ایجاد معنا را در متن از سوی گوینده یا نویسنده و استنباط آن از سوی شنونده یا خواننده تبیین علمی کند. برای تبیین علمی این چگونگی، فیلسوف و زبان شناس معروف بریتانیایی، هربرت پاول گرایس (1913-1988م)، نظریه ی معنای ضمنی و نظریه ی پیشرفته ترِ اصل همکاری زبانی یا CP را پیشنهاد کرد. این نظریه در دهه ی هفتاد میلادی به کمال و پختگی رسید (Chruczczewski, 2006: 3976; Lindblom, 2006: 2149). گرایس یکی از اولین کسانی بود که سعی کرد در قالب نظریه ی زبان، ادبیات و مسائل مربوط به آن را ببیند و بگنجاند. او معتقد بود معنای بلاغی (Figurative Meaning) فقط یک امر زبانی و معناشناختی نیست؛ بلکه امر منظورشناختی هم هست (Wiegandt, 2004: 4). در سال 1956م، گرایس اولین مقاله ی تأثیرگذار خود را در حوزه ی زبان شناسی متن- بنیاد نوشت و در آن برای هر متنی قائل به دو نوع معنا شد: 1. معنای طبیعی (Natural Meaning) یا معنای ملموس (Observable Meaning)؛ 2. معنای غیرطبیعی (Non-Natural Meaning) ، (Chruczczewski, 2006: 3976).
در سال 1962م، سخنرانی های آستین (1911-1960م)، همکار گرایس و یکی از بنیان گذاران نظریه ی کنش گفتاری (Speech Act Theory)، دو سال بعد از مرگش در کتابی به نام چگونه با واژه ها کار کنیم (How to do Things with words) منتشر شد. او برای زبان شناسی متن بنیاد ارزش ویژه ای قائل بود. او برای هر متنی سه نوع معنا در نظر گرفت:
1. معنای گویا (Locutionary Meaning)؛ 2- معنای اجرایی (Illocutionary Meaning)؛ 3- معنای منتج (Perlocutionary Meaning)
(Panther & Thornburg, 2006: 683; Strazny, 2005: 99; Levinson, 1997: 236; Thomas, 1995: 28-29)
بنابراین، هم گرایس و هم آستین تأکید داشتند که هر متنی علاوه بر معنای طبیعی و ظاهری (مفهوم)، دارای معنای غیرطبیعی و پنهان (منظور) نیز است. پرسش این بود که این معنای غیرطبیعی و پنهان چگونه از سوی گوینده یا نویسنده در متن گذاشته می شود و چگونه از سوی شنونده یا خواننده درک می شود. در پاسخ به این پرسش مقدر، گرایس در سال 1967م نظریه ی معنای ضمنی خود را مطرح کرد. او همچنین در سال 1978م، در مقاله ای به نام «منطق و گفت و گو» (Logic & Conversation) نظریه ی پیشرفته تر اصل همکاری زبانی یا CP را عرضه کرد (Thomas, 1995: 56-63; Lindblom, 2006: 2149; Meibaur, 2006: 4429). با آنکه سالها از عمر این نظریه می گذرد، هنوز کارایی خود را در واکاوی متن و در علوم بلاغی از دست نداده است (ر.ک شمیسا، 1386 الف: 213 و 1386پ: 50-55 و 1385: 307-308). همان طور که گفته شد، اصل همکاری چهار شرط دارد و گرایس نادیده گرفته شدن یا شکسته شدن ظاهری یکی از شرط های چهارگانه را دلیل اصلی به وجود آمدن معانی ادبی و بلاغی می داند. (Wiegandt, 2004: 4)
در دهه ی هشتاد میلادی، اسپربر و ویلسون از دل نظریه ی استنباطی گرایس، نظریه ی جدیدی به نام نظریه ی تناسب را در آوردند. آنها به این نتیجه رسیدند که تمام شرط های اصل همکاری گرایس به شرط تناسب برمی گردد و زیربنای تمام آنها تناسب است.
(MacMahon, 2006: 9032-35; Yus, 2006: 9019; Gutting, 2002: 43) آنها حتی از زبان و زبان شناسی هم فراتر رفتند و مدعی شدند که تناسب بهترین اصل توجیه گر در روابط بشری از هر نوع ا ست (Crystal, 1989: 117). بنابراین، می توان گفت نظریه ی تناسب، نظریه ی ارتباط (A Theory of Communication) است که نه فقط ارتباط زبانی، بلکه هر ارتباط اجتماعی- از هر نوع- را می تواند تبیین کند. این نظریه برای تبیین و تفسیر گفتارهای فردی، ویژگی های سبکی متن ادبی، و آرایه های ادبی چون مجاز، استعاره، کنایه و ... کارایی دارد. (Collinge, 1990: 110)
از زمان ارسطو تا همین اواخر، تمام نظریه های مربوط به ارتباط بر پایه ی مدل رمزی بنا نهاده شده بود. بر اساس این مدل، پیام گزار پیامش را با نشانه ها رمزگذاری می کند. پیام گیر یا مخاطب هم که نسخه ای از کدها و رمزها را در ذهن خود دارد، این پیام را رمزگشایی (Decoding) می کند (Wilson & Sperber, 2005:1). به تازگی، چند فیلسوف- زبان شناس مانند پاول گرایس و دیوید لویس مدل کاملاً جدیدی پیشنهاد کرده اند که می توان آن را مدل استنباطی (Inferential Model) نامید (Sperber & Wilson, 1995: 2-3). در مدل استنباطی «ارتباط» چیزی نیست جز گذاشتن سرنخ های معنایی از سوی پیام گزار و تفسیر آنها از سوی پیام گیر. البته، مدل استنباطی و مدل رمزی با هم ناسازگار نیستند و می توانند از راه های مختلف با هم ترکیب شوند. منظورشناسان (Pragmatics)، فیلسوفان زبان (Philosophers of Language) و روان شناسان زبان (Psycholinguistics) نشان داده اند در ارتباط زبانی فرایندهای رمزی و ارتباطی، هر دو هم زمان در کار هستند (Ibid). نظریه ی تناسب اسپربر و ویلسون یک نظریه ی ارتباط بر اساس مدل استنباطی است.
پیام گزار و پیام گیر را در یک بافت (Context) با هم رد و بدل می کنند. یکی از عناصر تأثیرگذار در بافت پیام، دانش ها و اطلاعات پیشینی است که پیام گزار و پیام گیر درباره ی موضوع پیام دارند. به این دانش ها در اصطلاح اطلاعات زمینه ای (Background Information) می گویند. اطلاعات زمینه ای در اصل، گمان هایی (Assumptions) است که پیام گزار و پیام گیر درباره ی جهان، امور واقع و به ویژه موضوع پیام دارند و در هر مرحله از پیام می توانند آنها را فرا بخوانند و از آنها استفاده کنند؛ برای همین به آنها گمان های موجود (Available Assumptions) می گویند. پیام گزار پیام را به عنوان درونداد (Input) وارد بافت می کند؛ به محض ورود، فرایند شناخت (Cognitive Process) در ذهن پیام گیر شکل می گیرد. پیام گیر این درونداد را به اطلاعات زمینه ای و به گمان های موجود عرضه می کند و می سنجد و به نتایج جدیدی می رسد. نتیجه ی جدید در اصل، برونداد (Output) فرایند شناخت است و یکی از نقش های زیر را برای پیام گیر دارد:
الف. به پرسشی که از قبل در ذهن داشته است پاسخ می گوید.
ب. اطلاعات او را درباره ی موضوعی بالا می برد.
ج. شک و شبهه ای را برطرف می کند.
د. حدس و گمانی را تأیید می کند.
هـ. اشتباهی را تصحیح می کند.
برونداد یا بروندادهای فرایند شناخت سبب پالایش اطلاعات زمینه ای و گمان های موجود می شود؛ به این صورت که پیام گیر با توجه به آنها برخی از گمان های موجود را حذف و گمان های جدیدی را جایگزین آنها می کند. به تلاشی که پیام گیر در این فرایند انجام می دهد، در اصطلاح زحمت شناخت (Cognitive Effort) و به برونداد یا نتیجه ای که از این فرایند به دست می آید، نتیجه ی شناخت (Cognitive Effect) می گویند. در هر ارتباطی فقط نتایج مثبتِ شناخت (Positive Cognitive Effects) مورد قبول هستند. نتیجه ی شناخت وقتی مثبت است که تغییر آشکار و ارزشمندی در گمان های موجود پیام گیر ایجاد کند. نتایج منفی هم اگرچه جزء نتایج شناخت هستند، ارزش ارتباطی ندارند. مهمترین نتایج شناخت از نوع معانی ضمنی- بافتی (Contextual Implication) هستند. معانی ضمنی- بافتی نتیجه ی یا- به سخن بهتر- نتیجه گیری جدیدی است که از کنار هم گذاشتن درونداد و بافت حاصل می شود؛ اما این نتیجه نه از درونداد و نه از بافت به تنهایی دانسته نمی شوند. بر پایه ی نظریه ی تناسب، هر دروندادی آن گاه مناسب (Relevant) است که فرایند شناخت آن به نتایج مثبت شناخت منجر شود؛ اما باید توجه کرد که تناسب از امورِ همه یا هیچ نیست، بلکه دارای مراتبی است. در پیرامون ما دروندادهای بسیار زیادی هستند که هر یک از آنها با بافتی که در آن قرار داریم کم و بیش مناسبت دارند. این بروندادها سعی می کنند خود را بر بافت تحمیل کنند و وارد فرایند شناخت ذهنی پیام گیر شوند؛ اما ذهن پیام گیر فقط به مناسب ترین ها اجازه ی ورود می دهد. بنابراین، مناسب یا نامناسب بودن برونداد مطرح نیست؛ بلکه مناسب و مناسب تر بودن آن مهم است. پس می توان این چنین گفت:
الف- هرچه نتیجه ی شناخت برونداد بزرگتر و بیشتر باشد، آن برونداد مناسب تر است.
ب. هر چه فرایند شناخت برونداد کوتاه تر باشد، یعنی زمان کمتری ببرد، آن برونداد مناسب تر است.
به عبارت دیگر، بروندادی مناسب تر است که زحمت شناخت آن کمتر و نتیجه ی شناخت آن بیشتر باشد.
پیام گزار و پیام گیر، هر دو تلاش می کنند ارتباط فرو نریزد و ادامه داشته باشد. بنابراین، تلاش می کنند بیشترین همکاری را با هم داشته باشند و اصل همکاری را رعایت کنند
(Lindblom, 2006: 2150; Meibaur, 2006: 4429; Levinson, 1997: 101-102; Yule, 1996: 37; Hurford & Heasley, 1996: 281; Thomas, 1995: 63) ؛ یعنی دروندادهای نامناسب را وارد بافت ارتباط نکنند. گاه پیام گزار از این نکته به نیکی استفاده می کند و با نادیده گرفتن ظاهری یکی از شرط ها یا با وارد کردن یک درونداد نامناسب، معنای ضمنی ای را به همراه پیام به پیام گیر می فرستد (Greenal, 2006: 6323; Brown & Yule, 1983: 32; Tomas, 1995: 64). معنای ضمنی از ظاهر پیام برنمی آید؛ بلکه پیام گیر با تلاش ذهنی این قسمت از پیام را استنباط (Inference) می کند (Hurford & Heasley, 1996: 279-280). پیام گیر اصل را بر این می گذارد که پیام گزار در واقع امر، اصل همکاری را رعایت کرده است (Strazny, 2005: 417; Yule, 1996: 40)؛ یعنی فقط بروندادهای مناسب را وارد بافت کرده است. حال اگر ظاهر پیام به گونه ای باشد که یکی از شرط ها رعایت نشده باشد و مناسبتی بین دروندادها یا اجزای سخن دیده نشود، پیام گیر اصل را بر درستی پیام می گذارد و با تلاش ذهنی و قدرت استنباط خود، خلاء موجود را پر می کند (Levinson, 1997: 98; Yule, 1996: 40). او با ایجاد معنای ضمنی، پیوستگی و تناسب لازم را ایجاد می کند تا از فرو ریختن ارتباط یا نامفهوم شدن آن جلوگیری می کند.

3. تناسب گریزی در ادبیات

هر متن ادبی را می توان چون پیامی در نظر گرفت که یک سوی آن پیام گزار (شاعر یا نویسنده) است و سوی دیگر آن پیام گیر (شنونده یا خواننده). بنابراین باید بپذیریم که در این پیام هم مانند پیام های دیگر، پیام گزار و پیام گیر اصول و ضوابطی را رعایت می کنند. نبود تناسب بین دروندادهای متن ادبی یا- به سخن بهتر- تناسب گریزی در متن پیام، در متون ادبی هم دیده می شود. کمتر آرایه ی ادبی و بلاغی است که بر پایه ی نوعی تناسب گریزی نباشد. تناسب گریزی در متون ادبی دو نوع است: بلاغی و غیربلاغی و بیمارگونه.

1 -3. تناسب گریزی بلاغی

نبود تناسب بین اجزای کلام در بسیاری از آرایه های ادبی دیده می شود؛ به گونه ای که می توان گفت خودِ همین تناسب گریزی مبنای اصلی آرایه ها شده است (MacMahon, 2006: 9032). به سخن دیگر، تناسب گریزی از سوی نویسنده یا شاعر همان گونه که معنای ضمنی ایجاد می کند، در بسیاری از موارد در متن های ادبی باعث افزونی بلاغت متن می شود. مجاز که یکی از شایع ترین آرایه های ادبی است و خود، زیربنا و مبنای انواع استعاره است. مانند معنای ضمنی حاصل تناسب گریزی زبان است؛ به گونه ای که می توان گفت از این نظر، مجاز و معنای ضمنی ماهیت یکسانی دارند (Panther & Thornburg, 2007: 248). «بحث مجاز آنجا پیش می آید که زبان از منطق خارج می شود». (شمیسا، 1385: 59) و تناسب بین اجزای کلام به هم می ریزد. تناسب گریزی یا در سطح یک جمله و در بین اجزای آن اتفاق می افتد یا در بین دست کم دو جمله. در حالت نخست، در محور هم نشینی جمله واژه هایی در کنار هم می نشینند که در حالت عادی این امکان برایشان نیست، به عبارت دیگر هم نشین شدن واژه ها در سطح جمله پیش بینی ناشدنی است. نمود بارز آن وقتی است که صفت یا مضاف الیه به نحو برجسته ای با موصوف یا مضاف خود ناسازگار افتد (ر.ک شمیسا، 1386: 108) که در بیشتر موارد، اضافه ی استعاری یا استعاره ی مکنیّه یا اضافه ی تشبیهی یا تشیخص به وجود می آورد؛ مانند تعبیرهای «ابر گیسوان» و «سرود سرخ» که در شعر «حلاج» شفیعی کدکنی آمده است:
در آینه دوباره نمایان شد/با ابر گیسوانش در باد/ باز آن سرود سرخ انالحق/ ورد زبان اوست (1350: 46).
یا تعبیرهای «در معنا» و «سلسله ی سخن» که در گلستان سعدی آمده است: «ولیکن در معنا باز بود و سلسله ی سخن دراز» (1363: 319).
نمود دیگر تناسب گریزی در سطح جمله، جایی است که اسناد مجازی یا مجاز در اسناد یا مجاز عقلی پیش می آید. نمونه ی خوب آن، اسناد فعل به فاعل یا مفعول غیرحقیقی و به طورکلی اسناد غیرطبیعی و نامتعارف مسند به مسندالیه است که در ادبیات فراوان یافت می شود (ر.ک شمیسا، 1385: 45). بنابراین در اسناد مجازی نیز تناسب گریزی حرف اول را می زند؛ زیرا بخشی از گزاره با نهاد ناسازگار است.
تناسب گریزی در بین جمله ها نیز- که با بحث ما بیشتر ارتباط دارد- در ادبیات بسیار رایج است. این نوع تناسب گریزی معمولاً زیربنای استعاره است؛ مثل بیت زیر از سعدی:

شد آن ابر تیره ز بالای باغ ... برون آمد آن بیضه از زیر زاغ (1375: 157)

و بیت زیر از فردوسی:
چو رخساره بنمود سهراب را ... ز خوشاب بگشاد عنّاب را (1386: 2 /134)

این حالت در ابیات سبک هندی- که آرایه ی اسلوب معادله دارند- کاملاً محسوس است. یکی از ویژگی های بارز رمان های پست مدرنیستی نیز تناسب گریزی یا نبود انسجام بین جملات و حتی حوادث است؛ به گونه ای که هیچ ربطی بین جمله های متن دیده نمی شود و متن دربردارنده ی جملات خبری منفرد و مجزا و بی ربط است. (شمیسا، 1383: 322-323).

2 -3. تناسب گریزی غیربلاغی و بیمارگونه

بدیهی است که هر امر پسندیده ای چنانچه به افراط و تفریط کشیده شود، ناپسند می شود. در غرب، جنبه ی افراطی تناسب گریزی را در مکتب ادبی دادائیسم می بینیم. این مکتب در سال 1916م به دست جوانی رومانیایی به نام تریستان تزارا (Tristan Tzara) و دوستانش بنیان گذاری شد (سیدحسینی، 1366: 352). بن مایه ی اصلی این مکتب، تصادف و تناسب گریزی بود. در اشعار شاعران این مکتب، تناسب گریزی دیوانه واری در تمام سطوح دیده می شد. برای مثال، شعرهایی می سرودند که واژه های آن را به طور کاملاً تصادفی از درون کلاهی برمی داشتند و کنار هم می گذاشتند. تزارا، بنیان گذار این مکتب، با واژه هایی که به طور تصادفی از مجله ها و روزنامه ها می برید و روی میز می پراکند، شعر می سرود. محمدعلی جمالزاده دستوری را که این شاعر برای پیروانش صادر کرده، این گونه نقل می کند:
روزنامه ای را بردارید. مقاله ای را در آن اختیار نمایید و آن مقاله را با قیچی از هم سوا و جدا سازید و آن قطعات چیده شده را باز از نو از هم سوا سازید تا از هر قطعه ای یک کلمه بیشتر نماند. آن گاه آن قطعات و تکه ها را در کیسه ای نهاده، بجنبانید و از کیسه در آورده پهلوی هم بچپینید (جمالزاده، 1383: 212-213؛ سیدحسینی، 1366: 357).
البته، در این مکتب مسخره زیاد دوام نیاورد و در سال 1920م گردانندگان آن به شکست این مکتب اعتراف کردند (سیدحسینی، 1366: 358).
تناسب گریزی افراطی و غیرشاعرانه در ادبیات معاصر فارسی نیز صدای اعتراض منتقدان ادبی را درآورده است. شفیعی کدکنی در مقاله ی «شعر جدولی» به افراط در تناسب گریزی غیرشاعرانه در شعر امروز اعتراض می کند. به نظر او، سرودن شعر جدولی مثل حل کردن جدول کلمات متقاطع است:
شما بدون اینکه بدانید در خط عمودی چه کلماتی در شرف شکل گیری است، مشغول پر کردن خط افقی هستید و ناگهان متوجه می شوید که سر و کله کلمات یا جملاتی روی خط عمودی پیدا شده است که شما به هیچ وجه در فکر آن نبوده اید. شعر جدولی نیز شعری است که نویسنده آن را به هم ریختن خانواده ی کلمات و ترکیب تصادفی آنها به مجموعه ی بی شماری استعاره و مجاز و حتی تمثیل دست می یابد، بی آنکه درباره ی هیچ کدام از آن ها از قبل اندیشه و حس و حالتی و تأملی داشته باشد. از نوادر اتفاقات این است که بخش قابل ملاحظه ای از این ایماژهای جدولی، زیبا و شاعرانه و گاه حیرت آورند (شفیعی کدکنی، 1377: 47).
بدیهی است که این گونه تناسب گریزی های نادلنشین غیرادبی، نشان دهنده ی واقعیتی در ادبیات است: تناسب گریزی جزء ذات متون ادبی است. آنچه مهم است این است که در مکتب دادائیسم و در شعر جدولی، بی جا و بیمارگونه در این اصل ادبی اغراق شده است.

4. نتیجه گیری

هر متن ادبی را می توان مانند یک پیام در نظر گرفت که در دو سوی آن پیام گزار و پیام گیر در نظامی ارتباطی قرار دارند؛ بنابراین متن ادبی را می توان بر پایه ی نظریه های ارتباط تبیین علمی کرد. نظریه ی تناسب یکی از آخرین نظریه های ارتباط است. در این مقاله با بررسی متون ادبی بر پایه ی نظریه ی تناسب به این نتیجه رسیدیم که مهمترین عامل در ایجاد ادبیت و بلاغت در متن، نوعی تناسب گریزی است که زیربنای بسیاری از آرایه های ادبی نیز هست.

پی نوشت ها :

1- عضو هیئت علمی دانشگاه علوم اسلامی رضوی.

فهرست منابع تحقیق:
- جمالزاده، محمدعلی. (1383). هزار بیشه. به کوشش علی دهباشی. تهران: سخن.
- سعدی، ابومحمد مشرف الدّین مصلح بن عبدالله بن مشرف. (1363). گلستان، شرح دکتر محمد خزائلی. تهران: جاویدان.
- ـــــــ(1375). بوستان. تصحیح غلامحسین یوسفی. چ5. تهران: خوارزمی.
- سیدحسینی، رضا. (1366). مکتب های ادبی. تهران: آگاه.
- شفیعی کدکنی، محمدرضا. (1350). در کوچه باغ های نشابور. تهران توس.
- ـــــــ (1377). «شعر جدولی، آسیب شناسی نسل خردگریز». بخارا. ش1.صص 46-59.
- شمیسا، سیروس. (1383). نقد ادبی. چ4. تهران: فردوس.
- ـــــــــ (1385). بیان. چاپ نخست از ویرایش سوم. تهران: میترا.
- ـــــــ (1386الف). بیان و معانی. چاپ دوم از ویرایش دوم. تهران: میترا.
- ـــــــ (1386ب). معانی. تهران: میترا.
- ـــــــ (1386پ). نگاهی تازه به بدیع. چاپ سوم از ویرایش دوم. تهران: میترا.
- فردوسی، ابوالقاسم (1386). شاهنامه. به کوشش جلال خالقی مطلق. تهران: مرکز دایرة المعارف بزرگ اسلامی.
Brown, Gillian & Yule, George. Discourse Analysis. Cambridge. Cambridge University Press.
Caputo, John D. (1997). Deconstruction in a Nutshell: A Conversation with Jacques Derrida. New York: Fordham University Press.
Chomsky, Noam. (1986). Knowledge of language. Westport: Praeger Publishers.
Chruczczewski. P. P. (2006). "Grice, Herbert Paul". In Encyclopedia of Language & Linguistics. Second Edition. Editor-in-chief: Keith Brown. Elsevier Ltd. P. 3941.
Collinge, N. E. (1990). An Encyclopedia of Language. London: Routledge.
Crystal, David. (1989). The Cambridge Encyclopedia of Language. Cambridge: Cambridge University Press.
Greenal, A. K. (2006). "Maxims & Flouting". In Encyclopedia of Language & Linguistics. Second Edition. Editor-in-chief: Keith Brown. Elsevier Ltd. PP. 6322-6325.
Gutting, Joan (2002). Pragmatics & Discourse. London & New York. Routledge.
Hurford, James R. & Heasley Brendan. (1996). Semantics: a course book Cambridge. Cambridge University Press.
Levinson, Stephen C. (1997). Pragmatics. Cambridge. Cambridge University Press.
Lindblom, K. (2006). "Cooperative Principle". In Encyclopedia of Language & Linguistics. Second Edition. Editor-in-chief: Keith Brown. Elsevier Ltd. PP. 2151-2156.
MacMahon, B. (2006). "Relevance Theory: Stylistic Applications". In Encyclopedia of Language & Linguistics. Second Edition. Editor-in-chief: Keith Brown. Elsevier Ltd. PP. 9032-9035.
MacMahon, B. (2006). "Relevance Theory: Stylistic Applications". In Encyclopedia of Language & Linguistics. Second Edition. Editor-in-chief: Keith Brown. Elsevier Ltd. PP. 9032-9035.
Meibaur, J. (2006). "Implicature". In Encyclopedia of Language & Linguistics. Second Edition. Editor-in-chief: Keith Brown. Elsevier Ltd. PP. 4429-4442.
Panther. Klaus-uwe & Linda L. Thornburg. "Metonymy". In The Oxford Handbook of Cognitive Linguistics. Edited By Drik Geeraets & Hubert Cuycens. PP. 264-293. Oxford: Oxford University Press.
Pilkington, Adrian. (2000). Poetic Effects: A Relevance Theory Perspective. Amsterdam: John Benjamins Publishing Cooperation.
Sperber, Dan & Wilson Deirdre. (1995). Relevance: Communication & Congnition. Second Edition. Oxford: Blackwell.
Strazny, Philip. (2005).Encyclopedia of Linguistics. New York. Taylor & Francis e-Library.
Thomas, Jenny. (1995). Meaning in Interaction: an Introduction to pragmatics. New York: Longman.
Whitla, William. (2010). The English Handbook: A guide to literary studies. Oxford: Blackwell.
Wiegandt, Kai. (2004). Theories of Irony-Sperber and Wilson, Blackmore, Clark. Norderstedt Germany: Druck and Binding Books.
Wilson, Deirdre And Dan Sperber. (2005). "Relevance Theory". The Handbook of pragmatics. Laurence R. Horn, and Gregory Ward (Eds.). Blackwell Publishing, Blackwell Reference [Online. 28 December 2007].
<http://www.Blackwell Reference.com/Subscriber>
Yule, George. (1996). Pragmatics. Oxford. Oxford University Press.
Yus, F. (2006). "Relevance Theory". In Encyclopedia of Language & Linguistics. Second Edition. Editor-in-chief: Keith Brown. Elsevier Ltd. PP. 9019-9027.


منبع مقاله :
فتوحی، محمود؛ (1390)، نامه ی نقد( مجموعه مقالات نخستین همایش ملی نظریه و نقد ادبی در ایران، تهران: نشر خانه کتاب، چاپ اول