نویسنده: علی رضا انوشیروانی (1)




 

چکیده

ادبیات تطبیقی از بدو تولد در قرن نوزدهم تا دهه ی شصت قرن بیستم، تحت سیطره ی مکتب اثبات گرای فرانسوی بود که ادبیات تطبیقی را بخشی از تاریخ ادبیات می دانست. در سال 1958م، رنه ولک- نظریه پرداز، مورخ نقد ادبی و استاد ادبیات تطبیقی دانشگاه ییل- با انتشار مقاله ی «بحران ادبیات تطبیقی» به مخالفت با مکتب فرانسوی پرداخت و جریان نوینی را در مطالعات ادبیات تطبیقی بنیاد نهاد. ولک با تألیف کتاب هفت جلدی تاریخ نقد جدید در زمره ی پیشگامان نقد نو به شمار می آید. او معتقد است ادبیات پدیده ای جهانی، و ادبیات تطبیقی مطالعه ی ادبیات در فراسوی مرزهای ملی و زبانی است. به نظر او، ادبیات تطبیقی همان ادبیات است و بس، بدون هیچ صفت محدود کننده ای. برای پژوهش ادبی به ملاک هایی برای داوری و ارزش یابی نیاز داریم. به بیان دیگر، هر ارزش یابی اساساً عملی انتقادی است. به این ترتیب، هیچ پژوهش ادبی بدون نقد امکان پذیر نیست. بر اساس سخنان ولک، مکتبی جدید در ادبیات تطبیقی شکل گرفت که آموزش نظریه و نقد ادبی را سرلوحه ی کار خود قرار داد. در بخش پایانی شمّه ای از فعالیت های گروه ادبیات تطبیقی فرهنگستان زبان و ادب فارسی را خواهیم گفت و اولین شماره ی ویژه نامه ی ادبیات تطبیقی را به اختصار معرفی خواهیم کرد.
هم گرایی، ادبیات تطبیقی، نقد ادبی.

بحث

این مقاله دو هدف کلی را دنبال می کند: اولین هدف، تبیین ادبیات تطبیقی به عنوان نظریه ای جدید در ادبیات، و دومین هدف آن، طرح ادبیات تطبیقی به عنوان رویکردی جدید در نقد ادبی معاصر است. این دو هدف از هم جدا نیستند و توأمان مطرح می شوند. به طورکلی، ادبیات تطبیقی را مقایسه ی یک ادبیات با یک یا چند ادبیات از زبان، فرهنگ و یا ملیتی دیگر می دانند. بازگو کردن تعریفی جامع و کامل از ادبیات تطبیقی به دو دلیل مشکل می نماید: یکی بدفهمی واژه ی وصفی «تطبیقی» است که عده ای به غلط آن را هدف این رشته پنداشته اند؛ حال آنکه تطبیق روشی است که در سایر شاخه های دانش بشری مانند اقتصاد تطبیقی، حقوق تطبیقی، آناتومی تطبیقی، فلسفه ی تطبیقی و مانند آن رایج است. دومین دلیل این است که ادبیات تطبیقی رشته ای پویا و در حال تحول بوده و در طول دو قرن گذشته فراز و نشیب های فراوانی را پیموده است. این تصور که نظریه ی ادبیات تطبیقی از بدو تولد در فرانسه (از قرن نوزدهم) تا به امروز ثابت باقی مانده، موجب پریشانی مطالعات ادبیات تطبیقی در ایران شده است. هنوز وقتی در ایران صحبت از ادبیات تطبیقی می شود، همان تعریف مکتب سنتی فرانسوی به ذهن اکثریت متبادر می شود و نظریه های جدید چندان مورد توجه قرار نگرفته است.
برای فهم ماهیت و عملکرد ادبیات تطبیقی ابتدا باید خلاصه وار به دو مکتب اصلی ادبیات تطبیقی نظری بیفکنیم: مکتب فرانسوی و مکتب آمریکایی. آبل- فرانسوا ویلمن(2) (1790-1870م)، استاد دانشگاه سُربن فرانسه، اولین پژوهشگری بود که در کلاس های درسی خود از اصطلاح ادبیات تطبیقی(3) استفاده کرد. پس از او، پژوهشگران اروپایی و به ویژه فرانسوی مطالعات گسترده ای در مورد ادبیات مختلف اروپا انجام دادند و گه گاهی اصطلاح «ادبیات تطبیقی» را در آثار خود به کار بردند. برای مثال آمِدِه دوکوسنل(4) در طول چهار سال (1841-1845) کتاب هشت جلدی خود را با عنوان تاریخ ادبیات؛ درس هایی در ادبیات تطبیقی(5) به چاپ رساند. نمونه های مشابهی نیز در انگلستان، آلمان و همچنین ایتالیا به چشم می خورد؛ هر چند در این کشورها چند دهه بعد از فرانسه این رشته پا گرفت.
بر اساس مکتب فرانسوی، وظیفه ی پژوهشگر ادبیات تطبیقی، مطالعه ی روابط و مبادلات ادبی بین ملت هاست؛ به عبارت دیگر ادبیات تطبیقی به چگونگی و ماهیت تأثیرگذاری و تأثیرپذیری بین نویسندگان و آثار ادبی ملت ها و زبان های مختلف التفات دارد. گویار در کتاب ادبیات تطبیقی(6)- که به سال 1961م در پاریس منتشر شد- معتقد است ادبیات تطبیقی شاخه ای از تاریخ ادبیات به شمار می آید و «عبارت از مطالعه ی تاریخ روابط ادبی بین الملل است» (1374: 16). از دیدگاه مکتب فرانسوی، وظیفه ی پژوهشگر ادبیات تطبیقی، بررسی ارتباطات ادبی بین فرهنگ های مختلف- اغلب بین فرهنگ فرانسه و سایر فرهنگ ها- است. این مکتب تحت تأثیر پوزیتیویسم (اثبات گرایی) قرن نوزدهم اروپاست و بر ارائه ی مستندات و مدارک تاریخی پافشاری می کند و هرگونه مطالعه ی تطبیقی را مشروط به اثبات رابطه ی تاریخی بین دو فرهنگ موردنظر می داند.
از دیدگاه مکتب فرانسوی، اثبات روابط تاریخی بین آثار ادبی که به زبان های مختلف نگاشته شده اند، شرطِ قطعی ورود به عرصه ی پژوهش های ادبیات تطبیقی است. به این ترتیب، روشن می شود که در این حوزه هدف- برخلاف برداشت عده ای- تطبیق یا مقایسه نیست. تطبیق فقط وسیله یا روشی است برای رسیدن به هدف که همان تبیین تعاملات و مبادلات ادبی بین ملت های مختلف است. اسداللهی (1379) هم به این نکته اشاره می کند و می گوید نمی توان دامنه ی ادبیات تطبیقی را فقط در مقایسه خلاصه کرد. اصلاً از دیدگاه این ادبیات، کلمه ی مقایسه در معنای یاد شده مردود است. یکی از صاحب نظران فرانسوی این رشته، رنه اتیامبل، در کتاب خود با عنوان La comparaison n'est pas raiso (1963) ، این گونه برداشت را درباره ی ادبیات تطبیقی نادرست می داند. اندیشمند دیگری به نام گویار می گوید: «ادبیات تطبیقی، تطبیق ادبی نیست». ایو شووِرل اضافه می کند: «ادبیات تطبیقی به مقایسه ی ادبی تقلیل پیدا نمی کند...». بنابراین هدف ادبیات تطبیقی، حتی در باور متفکران نخستین آن، فقط مقایسه نیست. در واقع کشفِ مکانیسم های مربوط به ارتباط است که ما را ناچار به سوی تطبیق بین روابط رهنمون می شود. باری، ادبیات تطبیقی مقایسه را بهانه قرار می دهد و به ارتباط می رسد (گویار، 1374: 33).
پژوهشگران عرب و ایرانی ادبیات تطبیقی که تحت تأثیر مکتب فرانسوی اند، همسو با این نظریه هستند. غُنیمی هلال ادبیات تطبیقی را «تحقیق در باب روابط و مناسبات بین ادبیات ملل جهان و نظارت بر تمام مبادلات و معاملات فکری و ادبی که از سر حد قلمرو زبان قومی فراتر رود» می داند (1373: 31). او نیز مانند دیگر پژوهشگران بر این نکته تأکید می کند:
ادبیات تطبیقی غنی تر از آن است که در برگیرنده ی موضوعاتی باشد که اساس و پایه های آن مبتنی بر تصادف و درک سطحی وجوه تشابه، و گردآوری اطلاعات، و متون متشابه باشد؛ زیرا هدف ما از ادبیات تطبیقی چیزی نیست جز تجزیه و تحلیل حقایق از مجاری تاریخی، چگونگی انتقال این حقایق از زبانی به زبانی دیگر و از ادبیاتی به ادبیات دیگر، پیوندهای زایندگی از یکدیگر، خصوصیات کلی ادبی که در مرحله ی انتقال به ادبیات دیگران برجای مانده است و صبغه هایی که در نتیجه ی انتقال به زبان های دیگر به دست آمده و یا از دست رفته است (همان، 36).
غنیمی می افزاید ادبیات تطبیقی از پیوندهای کلی میان ادبیات مختلف جهان بحث می کند؛ با این حال ناگزیر است در ابعاد متنوع ادبی نفوذ کند، عناصر اصیل و ملی را بازیابد و آنها را از غیراصیل و بیگانه تمیز دهد تا به این وسیله ارزش و اهمیت لقاح خارجی را در راه بالندگی ملی و باروری نشان دهد. بنابراین، رسالت ادبیات تطبیقی، تشریح خط سیر روابط و پیوندهای ادبی و بخشیدن روحی تازه و شاداب به آنهاست. ادبیات تطبیقی قادر است با شناساندن میراث های تفکر مشترک، به تفاهم و دوستی ملت ها کمک مؤثری کند. ادبیات تطبیقی زمینه را برای خروج ادبیات بومی از انزوا فراهم می کند و آن را به عنوان جزئی از کل بنای میراث ادبی جهانی در معرض افکار و اندیشه ها قرار می دهد. بنابراین، ادبیات تطبیقی نه تنها مکمّل تاریخ ادبیات، و پایه و اساس نوین و محکمی در نقد ادبی است؛ بلکه عامل بزرگی در تحقیقات جامعه شناسی و درک صحیح آنهاست و می تواند جامع بشری را به سوی تفاهم و تعاون میان انسانها سوق دهد (همان، 43-45).
تعریف زرین کوب از ادبیات تطبیقی در جلد اول نقد ادبی با مکتب فرانسوی همسو است. فشرده ای از نظر او به این شرح است: ادب تطبیقی تحقیق در باب روابط و مناسبات بین ادبیات ملل و اقوام مختلف جهان است. پژوهنده ای که به تحقیق در این رشته می پردازد مثل آن است که در سر حد قلمرو زبان قومی به کمین می نشیند تا تمام مبادلات و معاملات فکری و ادبی را- که از آن سر حد بین آن قوم و اقوام دور و نزدیک دیگر روی می دهد- تحت نظارت و مراقبت خویش بگیرد و پیداست که حاصل تحقیق او با میزان دقت و مراقبتی که در این تحقیق به کار می بندد مناسب خواهد بود (زرین کوب، 1369: 125).
فرشیدورد در جلد دوم کتاب درباره ی ادبیات و نقد ادبی ادبیات تطبیقی را چنین تعریف می کند: ادبیات تطبیقی شاخه ای است از نقد ادبی که از روابط ادبی ملل مختلف با هم و از انعکاس ادبیات ملتی در ادبیات ملت دیگر سخن می گوید؛ برای مثال از تأثیر ادبیات ایران بر ادبیات عرب، فرانسوی، انگلیسی، روسی، ترکی، هندی، چینی و یا برعکس بحث می کند. به عبارت دیگر، «ادبیات تطبیقی تصویر و انعکاس ادبیات و فرهنگ ملتی است در ملت با ملت های دیگر». پس نفوذ ادبی بر دو قسم است: یکی نفوذ شاعران و نویسندگان کشوری در نویسندگان و شاعران همان کشور؛ مانند تأثیر نظامی، فردوسی و سعدی بر شاعران معاصر یا بعد از آنها. نوع دوم نفوذ ادبی، نفوذ شاعر، یا نویسنده، یا ادبیات ملتی است در شاعر، یا نویسنده، یا ادبیات ملت دیگر که آن را ادبیات تطبیقی می گوییم؛ مانند تأثیر فردوسی بر ماتیو آرنولد انگلیسی و تأثیر حافظ بر گوته. ادبیات تطبیقی نوعی داد و ستد فرهنگی است؛ زیرا همان طور که فرهنگ ملل مختلف بر هم تأثیر می گذارند، ادبیات آنها هم- که یکی از ارکان فرهنگ به شمار می رود- برهم اثرگذار است. بنابراین، تحقیق در ادبیات تطبیقی به چند موضوع کمک می کند: یکی به کشف روابط فرهنگی بین ملت ها و دیگر به درک آن قسمت از تحولات ادبی ای که مربوط به این نوع روابط است؛ از این رو این رشته از معارف بشری در برقراری دوستی و صلح بین ملل مؤثر است (فرشیدورد، 1373: 808).
اسلامی ندوشن در جام جهان بین درباره ی ادبیات تطبیقی چنین می گوید: ارتباط گسترده با سایر کشورها و کنجکاوی روزافزون انسان متجدّد مبحث تازه ای وارد قلمرو ادبی کرده است و آن، «ادبیات تطبیقی» است که مقایسه و سنجش ادب ملی با ادب سرزمین های دیگر است. امروزه، با ارتباط همه جانبه ای که با دنیا ایجاد شده، ادب ملی را به درستی نمی توان درک کرد، مگر آنکه کم و بیش از آثار برجسته ی ادب جهانی آگاهی داشته باشیم. شبکه ای ارتباطی میان فکر و ادب جهانی بوده است که آشنایی با آن، چشم ما را به روی ادب خود بازتر می کند (اسلامی ندوشن، 1374: 266).
اسلامی ندوشن در جایی دیگر در گفت و گو با کتاب ماه در مورد ادبیات تطبیقی می گوید: ادبیات تطبیقی یعنی بازنمود تشابه ها میان دو اثر در دو زبان؛ چه این تشابه اقتباسی باشد، چه اتفاقی. تطبیق به درک بهتر موضوع کمک می کند و بهره وری را افزایش می دهد. این نیز جزئی از جهانی شدن امور است که بر اثر فشرده شدن ارتباط ها، داده های ذهنی هر کشوری را به آن سوی مرزها روانه می کند. ادبیات تطبیقی چنین می نماید که اندیشه های آدمیان در بنیاد به یک سرچشمه می رسند و با وجود اختلاف های فرعی و طرز بیان، خویشاوندی هایی در میان آنهاست. برای مثال، مردم دنیا در هر نقطه از جهان یکسان عاشق می شوند؛ اما همگی به یک شکل عشق خود را ابراز نمی کنند. مقارنه ی آثار ادبی مختلف می تواند به تفاهم میان ملت ها کمک کند و احساسات مشترک انسان ها را تشریح کند (اسلامی ندوشن، 1386: 8).
شفیعی کدکنی نیز به مضمون تأثیرپذیری ادبی اشاره می کند و در اهمیّت آن می گوید: «بدون مطالعه ی دقیق در ترجمه های شعر فرنگی، تحقیق در تحول شعر فارسی عملی نیست» (1359: 145).
مکتب دیگر ادبیات تطبیقی، مکتب آمریکایی است که پس از جنگ جهانی دوم پا به عرصه ی پژوهش های ادبی نهاد. این مکتب دارای دو ویژگی کلی است: 1. پژوهشگران این مکتب ادبیات را پدیده ای جهانی و کلیتی می شمارند که اجزای آن، یعنی ادبیات ملّی، از وحدتی اندام وار و انسجامی یگانه برخوردارند. مکتب آمریکایی با پذیرش عرصه ی ارتباطات و تأثیرات ادبی به عنوان یکی از حوزه های مهم پژوهشی این رشته، راه را برای مطالعات تطبیقی در زمینه ی نهضت ها، انواع ادبی (ژانر) و مضامین و بن مایه های ادبی می گشاید. 2. از دیدگاه این مکتب، ادبیات تطبیقی در ارتباط تنگاتنگ با سایر رشته های علوم انسانی و هنرهای زیبا همچون تاریخ، فلسفه، ادیان، روان شناسی، جامعه شناسی، نقاشی، موسیقی و سایر هنرهاست. از منظر این مکتب، ادبیات تطبیقی، فلسفه و نظریه ی جدیدی در مطالعات ادبی است. این مطلب در جملات رنه ولک و ویکتور ژیرمنسکی خود را به خوبی نشان می دهد. در حالی که ولک می گوید ادبیات تطبیقی دقیقاً همان ادبیات است، ژیرمنسکی تأکید می کند که ادبیات اصولاً چیزی نیست مگر ادبیات تطبیقی (Qtd. In Jost, 1974:24). ولک می خواهد بگوید که پایه و اساس ادبیات تطبیقی همان ادبیات است و استفاده از تطبیق، فقط رویکردی جدید در مطالعات ادبی است. ادبیات تطبیقی ادبیات را پدیده ای جهانی می انگارد و خود را به مرزهای جغرافیایی و فرهنگی خاصی محدود نمی کند. از این دیدگاه، ادبیات تطبیقی مانند نقد ادبی پدیده ای جهانی است. ژیرمنسکی روی دیگر سکه را بررسی می کند و می گوید هر مطالعه ی ادبی خواه ناخواه پژوهشی در ادبیات تطبیقی است. ما برای فهم ادبیات ملی هم به شناخت دیگری نیاز داریم. مگر می شود تأثیرگذاری و تأثیرپذیری را در مطالعات ادبی نادیده انگاشت؟ پس مطالعات ادبی ناگزیر از روش تطبیقی بهره می جویند.
فرانسوایوست(7) در مقدمه ی کتاب خود می گوید: «هرگاه به ادبیات از دیدگاه بین المللی و نه ملی بنگریم، وارد حوزه ی ادبیات تطبیقی شده ایم.» (1974: P. vii) بر اساس این تعریف، هرگاه ما بدون توجه به مرزهای سیاسی، جغرافیایی، زبانی، ملیتی و فرهنگی به مطالعه ی ادبیات بپردازیم، وارد عرصه ی ادبیات تطبیقی شده ایم. یوست به چهار زمینه ی پژوهشی در ادبیات تطبیقی اشاره می کند:
1. ارتباطات ادبی: شباهت ها و اثرگذاری ها؛
2. مکتب ها و جریان های ادبی؛
3. انواع و گونه های ادبی؛
4. مضامین، نمونه ها و موضوعات ادبی.
اون آلدریج(8)، سردبیر مجله ی بین المللی مطالعات ادبیات تطبیقی(9)، معتقد است اکنون همه بر سر این موضوع توافق دارند که ادبیات تطبیقی به معنای مقایسه ی ادبیات قومی و ملی نیست. ادبیات تطبیقی روشی برای دست یابی به رویکردهای جدید ادبی است؛ روشی که از افق های تنگ و کوتاه مرزهای ملی، جغرافیایی، سیاسی و زبانی فراتر می رود تا آنجا که روابط بین ادبیات و سایر شاخه های علوم انسانی و هنرهای زیبا را نیز در برمی گیرد. از نظر روش، مطالعات ادبیات تطبیقی با مطالعات ادبیات ملی تفاوتی ندارد، جز آنکه در ادبیات تطبیقی موضوع تحقیق گسترده تر است، بیش از یک ادبیات را فرا می گیرد و هر آنچه را که دانشجو قادر به خواندنش باشد شامل می شود. پژوهشگر ادبیات تطبیقی به جای آنکه خود را به فروشگاه ملیت واحدی محدود کند، در یک مرکز تجاری بزرگ ادبی به خرید می پردازد: باری، ادبیات تطبیقی در مطالعه ی پدیده های ادبی فقط از مرزهای ادبیات ملی فراتر نمی رود؛ بلکه به ارتباط آن با سایر حوزه های فکری و هنری نیز می پردازد. (Aldridge, 1969:1)
هنری رِماک در مقاله ی «ادبیات تطبیقی: تعریف و عملکرد آن(10)» چنین اظهار می کند: ادبیات تطبیقی از یک سو مطالعه ی ادبیات در ورای محدوده ی کشوری خاص، و از سویی دیگر مطالعه ی ارتباطات بین ادبیات و سایر حوزه های دانش بشری همچون هنرهای زیبا (مانند نقاشی، مجسمه سازی، معماری و موسیقی)، فلسفه، تاریخ، علوم اجتماعی (مانند سیاست، اقتصاد و جامعه شناسی)، علوم تجربی، مذهب و مانند آن است. بنابراین، ادبیات تطبیقی مقایسه ی یک ادبیات با ادبیات یا ادبیات های دیگر و همچنین مقایسه ی ادبیات با سایر حوزه های تفکر و ذوق بشری است (Remark, 1961:1).
به این ترتیب، ادبیات تطبیقی به رشته ای بین رشته ای تبدیل می شود. در دوران معاصر، نیازی به نوعی دانش جامع که بتواند رشته های مختلف علوم انسانی را به هم پیوند زند، کاملاً احساس می شود. مطالعات ادبی با محدود کردن خود به ادبیات، به حاشیه رانده شده بود و نیاز به تغییر پارادایم در مطالعات ادبی کاملاً محسوس بود. ادبیات تطبیقی با درهم آمیختن تخصص های فراوان علوم انسانی، پاسخی به این نیاز علمی بود. در سال های اخیر، استیون توتوسی با چاپ کتاب ادبیات تطبیقی: نظریه، روش، کاربرد(11) رویکرد جدیدی را با عنوان «ادبیات تطبیقی نو(12)» مطرح کرد. او نظریه ی ادغام ادبیات تطبیقی و مطالعات فرهنگی را. که از چند دهه قبل مطرح شده بود- قوام بخشید و نظریه هایی نو در ادبیات و رویکردی جدید در نقد ادبی پی افکند. پاسخ توتوسی به این سؤال که «ارتباط اجتماعی و مشروعیت مطالعه ی ادبیات و فرهنگ را چگونه می توان توجیه کرد؟» این است که ادبیات تطبیقی رویکردی نظام مند و تجربی به ادبیات و فرهنگ است؛ روشی که وام دار علوم اجتماعی است و می تواند در احیای مطالعات ادبی و پایان دادن به حاشیه نشینی فعلی علوم انسانی بسیار مؤثر باشد. (نقل شده در Mourao, 2000: 5).
ونگ نینگ(13) در مقاله ای با عنوان «رویارویی با جهانی شدن: مطالعات فرهنگی در تقابل با ادبیات تطبیقی؟» این بحث را پی گرفته و به این نکته اشاره کرده است که ادبیات تطبیقی و مطالعات فرهنگی از دیرباز علائق مشترک پژوهشی فراوانی با یکدیگر داشته اند. بنابراین، معتقد است این دو رشته نه تنها در تقابل با یکدیگر نیستند؛ بلکه تکمیل کننده ی هم اند.
مطالعات فرهنگی در یک معنا کم و بیش از مطالعات ادبی سرچشمه می گیرد؛ به خصوص وقتی از مکتب مطالعات فرهنگی بیرمنگهام که در دهه ی 1960 به وجود آمد صحبت می کنیم. در این مکتب، هدفِ مطالعات فرهنگی، تحلیل زندگی جمعی مردم و ادبیات و فرهنگ عامیانه است. (Ning, 2001: 61).
نینگ در پایان نتیجه می گیرد:
بدیهی است ما پژوهشگران ادبیات تطبیقی به این نکته رسیده ایم که در مطالعات ادبیات تطبیقی نمی توانیم خود را فقط به حیطه ی تنگ ادبیات محض محدود کنیم؛ چرا که محدوده ی ادبیات در حال گسترش است و نظریه های کلی نقد- که هر روز بیشتر و بیشتر به مطالعات فرهنگی تقرّب می جویند- جایگزین نظریه های ادبی سنتی می شوند. این در مورد رشته ما هم صادق است. به نظر من، مطالعات ادبیات تطبیقی در بهترین شکل آن وقتی صورت می گیرد که فرازبانی، بین فرهنگی و بین رشته ای باشد. ادبیات تطبیقی نباید فقط به «متن» در معنای فرمالیستی آن اکتفا کند؛ بلکه باید به «متن» در معنای وسیع اجتماعی آن یا «زمینه» بپردازد. این امر بدون تعامل با مسائل فرهنگی امکان پذیر نیست. به هرحال، ادبیات تطبیقی باید با پدیده های ادبی آغاز شود و بعد از عبور از صافی تحلیل های نظری و بین رشته ای باز به ادبیات باز گردد (Ibid, 63).
فشرده ی کلام نینگ این است که دیگر مانند گذشته نمی توان مطالعات ادبی را از دیگر علوم انسانی و به ویژه علوم اجتماعی جدا کرد. مطالعات فرهنگی «متن» را فقط به متن نوشتاری مانند شعر و داستان محدود نمی کند و متن را در معنای وسیع آن اعم از نقاشی، سینما، مجموعه های تلویزیونی، آگهی های تجاری، رسانه ها و عکس و مانند آن به کار می برد. «ادبیات تطبیقی نو» نیز در همین مسیر حرکت می کند و ادبیات را با سایر رشته های علوم انسانی پیوند می زند.
ادبیات تطبیقی در سیر تاریخی خود دچار چرخش ها و دگرگونی های نظری اساسی شده است و همین اتفاق خجسته باعث شده تحقیقات این شاخه از دانش بشری متنوع تر، غنی تر و وسیع تر شود. ادبیات تطبیقی ابتدا از مرزهای تنگ و تصنّعی جغرافیایی فراتر می رود، سپس فرا رشته ای و چند رگه می شود و ارتباط خود را با سایر رشته ها برقرار می کند و سرانجام با نگاهی تعامل گرایانه و دیدگاهی جسورانه، افق جدیدی را در مطالعات ادبی می گشاید. ادبیات تطبیقی پایه گذار نظریه ای جدید در مطالعات ادبی در هزاره ی سوم است؛ شیوه ای که در آن، گفتمان ادبی همراه و در کنار گفتمان های فرهنگی دیگر مطرح می شود. به عبارت دیگر، ادبیات تطبیقی در هزاره ی سوم یعنی در هم رفتگی مرزهای گفتمان های فرهنگی ضمن حفظ موضوع و اهداف این علم که ادبیات در کلیّت آن است.
این جستار بر دو نکته ی اصلی تأکید داشت: 1. ادبیات تطبیقی ما را در شناخت بهتر و دقیق تر ادبیات ملی یاری می دهد. تطبیق فقط وسیله ای است برای رسیدن به هدف که همان تبیین تعاملات و مبادلات ادبی بین ملت های مختلف و در نتیجه شناخت دیگری است. شناخت دیگری نیز به شناخت بهتر خود می انجامد؛ یعنی دیدن خود در آینه ی دیگری. فرهنگ های مختلف از قرن ها پیش در تعامل با یکدیگر بوده و همواره از یکدیگر تأثیر پذیرفته اند. ادبیات تطبیقی رویکردی برای شناخت عمیق و علمی تفکر و فرهنگ هر مرز و بومی است. از سوی دیگر، ادبیات تطبیقی با مطالعات فرهنگی یکی شده است و به این ترتیب رویکردی جدید در نقد ادبی به شمار می آید که هدف آن، تفسیر و ارزیابی متون است. 2. ادبیات تطبیقی بر این نظریه ی ادبی استوار است که ادبیات پدیده ای جهانی است و در میان تمام ملل از جوهره ی یکسانی برخوردار است.

پی نوشت ها :

1- عضو هیئت علمی دانشگاه شیراز .
2- Abel-Francios Villemain
3- la Littérature Comparée
4- Amédée Duquesnel
5- Histoire des Letters; Cours des Littératures Comparées
6- La Littérature Comparée
7- Franϛois Jost
8- A. Owen Aldridge
9- Comparative Literature Studies
10- Comparative Literature: Its Definition and Function
11- Steven Totosy, Comparative Literature: Theory, Method, Application.
12- New Comparative Literature
13- Wang Ning, Confronting Globalization: Cultural Studies versus Comparative Literature Studies?

فهرست منابع تحقیق:
- اسداللهی، الله شکر. (1379). «ادبیات تطبیقی: از الف" تا "ی"». پژوهش زبان های خارجی. ش8. صص 31-39.
- اسلامی ندوشن، محمدعلی (1374). جام جهان بین. در زمینه ی نقد ادبی و ادبیات تطبیقی. تهران: جامی.
- ــــــــــ (1386). «جایگاه زبان و ادبیات ایران در جهان معاصر». کتاب ماه ادبیات. س1. ش4. (مرداد). صص 5-8.
- زرین کوب، عبدالحسین (1369). نقد ادبی. 2ج. تهران: امیرکبیر.
- شفیعی کدکنی، محمدرضا (1359). ادوار شعر فارسی از مشروطیت تا سقوط سلطنت. تهران: توس.
- غُنیمی هلال، محمد. (1373). ادبیات تطبیقی: تاریخ و تحول، اثرپذیری و اثرگذاری فرهنگ و ادب اسلامی. تجرمه و تحشیه و تعلیق از سید مرتضی آیت اله زاده شیرازی. تهران: امیرکبیر.
- فرشیدورد، خسرو. (1373). درباره ی ادبیات و نقد ادبی. 2ج. تهران: امیرکبیر.
- گویار. م.ف. (1374). ادبیات تطبیقی. ترجمه ی علی اکبر خان محمدی. تهران: پاژنگ.
- Aldridge, A. Owen (Ed.). (1969). Comparative Literature: Matter and Method. Chicago: University of Illinois Press.
Jost, Franϛois. (1974). Introduction to Comparative literature. Indianapolis and New York: Pegasus.
Ning, Wang. (2001). Confronting Globalization: Cultural Studies versus Comparative Literature Studies? Neohelicon. 28/1. PP. 55-66.
Remak, Henry H. H. (1961). Comparative Literature: Its Definition and Function. Comparative Literatute: Method & Perspective. Eds. Newton P. Stallknecht and Horst Frenz. Carbondle & Amsterdam: Southern Illinois Press. PP. 1-57.
Tötösy de Zepetnek, Steven (Ed.). (1998). Comparative Literature: Theory, Method, Application. Amsterdam: Rodopi.


منبع مقاله :
فتوحی، محمود؛ (1390)، نامه ی نقد( مجموعه مقالات نخستین همایش ملی نظریه و نقد ادبی در ایران، تهران: نشر خانه کتاب، چاپ اول