نویسنده: جورج کلوسکو
مترجم: خشایار دیهیمی



 

شیوه زندگی اجتماعی و سیاسی یونانیان باستان کاملاً متمایز از شیوه زندگی اجتماعی و سیاسی همسایگان قدرتمندش در شرق بود. شکل منحصر به فرد سازمان سیاسی که یونانیان داشتند مبتنی بر « پولیس» بود. برخلاف امپراتوری های بزرگ ایرانی و مصری که عده معدودی در جهت منافع خودشان بر آنها حکومت می راندند، پولیس یک نهاد کوچک و خودبسا بود که زندگی جمعی پرشور و هیجانی را فراهم می آورد. واژه یونانی « پولیس» ( polis) ، ریشه اصلی طیفی از واژگان در زبان انگلیسی است که از آن جمله است: political, politician,politics و police. « پولیس» هیچ معادل دقیقی در زبان انگلیسی ندارد، به همین جهت آن را هم به state ( کشور، دولت) و هم به city ( شهر) ترجمه می کنند، اگر چه پولیس هر دو صفت را داراست. نزدیکترین معادل انگلیسی برای « پولیس» ، city-state ( دولتشهر) است. در این فصل و فصول بعدی از هر سه معادل به یک معنا استفاده خواهد شد، اگرچه باید در همه موارد به خاطر داشته باشیم که مُراد همان « پولیس» با همه مشخصاتش است.
یکی از صفات اصلی برای پولیس کوچکی مقیاس آن است. سرزمین یونان به لحاظ طبیعی به مناطق کوچک متعدد و خودبسا تقسیم شده است، که بسیاری از آن هم در جزایری در دریای اژه هستند. در این مناطق جوامع سیاسی مستقلی سربرآوردند که برخی از آن ها چند هزار شهروند بیشتر و چند کیلومتر مربع بیشتر مساحت نداشتند. اگرچند عدد و رقم بدهیم شاید تصور بهتری از پولیس به دست بیاید. پولیس مطلوب افلاطون، که در آخرین محاوره اش، قانون، مورد بحث قرار می دهد، باید 5040 خانوار داشته باشد؛ شهر عدالت در جمهوری را هم باید سپاهی حدود هزار تن محافظت کند ( Rep,423a) . ارسطو هم در کتاب هشتم سیاست می گوید پولیس آرمانی او نباید آن قدر بزرگ باشد که همه شهروندان نتوانند صدای یک تن جارچی را بشنوند، و هر کسی باید بتواند همه شهر را بگردد ( 25-22 1326b ؛7-2و1326b) .
برخی پولیس ها بعضاً بسیار بزرگ تر بودند، و آتن از همه بزرگتر بود. پژوهشگران در مورد رقم دقیق توافق ندارند، اما به تخمین معقول آتن حداکثر 40،000 شهروند، 100،000 تا 150،000 با احتساب زنان و کودکان، داشته است؛ کل جمعیت بر 300،000 تن بالغ می شده است که شامل ساکنان خارجی و بردگان هم می شده است. اما حتی در مورد آتن، که بزرگ ترین پولیس بود، کل شهروندان را می شد در یک استادیوم ورزشی مدرن جا داد، طوری که تازه جای خالی هم بماند.
شهرهای یونانی بسیاری بودند که سوابق و تجارب تاریخی، اجتماعی، و سیاسی متفاوتی داشتند. ارسطو، به هنگام نوشتن سیاست، به 158 تاریخچه قانون اساسی متفاوت رجوع کرده بود. مورخ یونانی، هردودوت، یادآور می شود که زبان مشترک، سبک زندگی مشترک، و دین مشترک یونانیان را به هم پیوند می داده است ( VIII,144) . اما با توجه به شمار کثیر پولیس ها، مشکل می توان چنین تعمیمی را پذیرفت. پولیسی که بیش از همه راجع به آن می دانیم آتن است که، اگرچه بسیاری جهات یک پولیس نوعی نبوده است، از جهات مهم دیگری مشابه دیگردموکراسی های یونانی بوده است.
اندازه کوچک پولیس به شهروندان امکان می داد زندگی جمعی به نحو مشخصی مشارکت داشته باشند. همان گونه که ارسطو توضیح داده است، یکی از مهمترین صفات پولیس آرمان زندگی جمعی است که همگان به خاطر نفع متقابل در آن سهیم هستند. لذا، حصار کشیدن به دور یک قلمرو آن را بدل به یک پولیس نمی کند. ارسطو بابل را یک کشور یا ملّت می داند و نه یک پولیس، چون وقتی بابل به تصرف درآمد تا سه روز بعد در بخش هایی از این شهرمردم ازاین مسئله مطلع نشدند ( pol,1267a 27-30) . اندازه کوچک پولیس به شهروندان امکان می داد احساس مشارکت فعالانه در امور عمومی داشته باشند، چیزی که نه پیش از آن سابقه داشت و نه بعد از آن تجربه شد. دموکراسی مستقیم و مشارکتی یونانی احتمالاً دموکراتیک ترین صورتی بوده است که تمدن غربی به خود دیده است. اصلی ترین نهادها در بسیاری از شهرها یک مجمع یا مجلس (1) مردمی بود که همه شهروندان ( مذکر) با سنّی معین می توانستند در آن مشارکت جویند و بابت آن حق و حقوقی بگیرند، و دادگاه های قانونی با شمار زیاد هیئت منصفه، که همه شهروندان از سنّ معینی به بعد می توانستند عضو آن شوند و باز بابت حضور در آن حق و حقوقی دریافت کنند. خصوصاً در مورد مجمع یا مجلس، باید توجه داشت که مشارکت مستقیم بوده است و نه از طریق نمایندگی، مهمترین تصمیمات راجع به پولیس، که بر زندگی همه شهروندان اثر می گذاشت، معمولاً پس از چند ساعت مباحثه آزاد، به صورت دسته جمعی گرفته می شد. تحت این شرایط توانایی سخن راندن و برگرداندن رای مجمع یا مجلس یک هنر سیاسی اساسی بود. پس جای شگفتی نیست که واژه rhetor ( خطیب) به معنای سیاستمدار هم بود.
دامنه زندگی جمعی از سیاست فراتر می رفت. مثلاً نزد یونانیان جدایی چندانی میان زندگی دینی و زندگی سیاسی وجود نداشت. دین آن ها دین دولتی بود؛ هر فردی تکالیف دینی اش را با پرستش خدایان کشور و دولتش ادا می کرد. لذا، یکی از اتهامات سقراط در محاکمه و محکوم شدنش بی دینی و سرباز زدن از پرستش خدایان آتن بود. بر همین وجه، آثار هنری در یونان برای به جای آوردن مناسک دینی خلق می شدند، آثاری هنری نظیرساختمان معابد، پیکره ها، و حتی نمایشنامه هیای آیسخولوس، سوفوکلس، ائوریپیدس، و آریستوفانس. مسابقات قهرمانی، و مهمتر از همه المپیک، وقایعی سیاسی هم به حساب می آمدند که در آن مسابقه دهندگان نمایندگان شهرهایشان بودند. بنابراین، آن تمایزی که از دیدگاه مُدرن میان امور « سیاسی» و امور « اجتماعی» هست و امور اجتماعی از امور و نهادهای حکومتی جدا دانسته می شود برای یونانیان چندان معنادار نبود. در نظر یونانیان، امور « سیاسی» بخش بسیار بزرگتری از زندگی را در بر می گرفت و شامل حیاتی جمعی می شد که فرد در آن با دیگران شریک بود، ارسطو در کتاب اول سیاست، می نویسد « انسان حیوانی سیاسی است» ، که منظورش از آن، این است که انسان ها فقط با زیستن در پولیس است که می توانند همه توانایی هایشان را به فعل برسانند. بنابراین، جای توجه دارد که از منظر جامعه بسیار گسترده تر قرون وسطایی، در 1500 تا 1600 سال بعد، قدیس توماس آکویناس اندیشه مشابهی را با این جمله بیان می کند که انسان « حیوانی اجتماعی و سیاسی» است. (2)
برای یک آتنی، شهروندی دموکراتیک محور زندگی بود. به استثنای مواردی معدود، نهادهای سیاسی اصلی در آتن یا درهایی گشوده برای همه افراد مذکر از سنی معین به بعد داشتند یا اعضایشان از طریق قرعه کشی انتخاب می شدند. رای دادن راهی آریستوکراتیک برای انتخاب مقامات به حساب می آمد خدمت سیاسی یک بخش عادی از زندگی شهروندی بود و عُمر خدمت در یک مقام کوتاه، جابه جایی ها سریع، و تعداد افرادی که مستقیماً در دادگاه ها و مجمع و مجلس شرکت می کردند کثیر بود که در هیات های رئیسه کوچک و حتی شوراها گرد می آمدند و بر برنامه مجمع و مجلس و سیاست خارجی شهر نظارت می کردند. در سخنرانی مراسم تدفینی که، بنا به قول توکودیدس، پریکلس، مشهورترین رهبر دموکراسی آتنی، ایراد کرده است، آرمان دموکراسی با فصاحت تمام به بیان درآمده است:
ساختار حکومت ما دموکراسی خوانده می شود زیرا قدرت نه در دست یک اقلیت، بلکه در دست همه مردم است. زمانی که مسئله حل و فصل منازعات شخصی مطرح است، همگان در برابر قانون یکسان هستند؛ زمانی که مسئله نصب افراد در مسئولیت های عمومی مطرح است، آنچه به حساب می آید عضویت در یک طبقه نیست، بلکه توانایی عملی فرد است. هیچ کس، تا زمانی که در خود قدرت خدمت به دولت را می بیند، به دلیل فقر در محاق سیاسی نمی ماند.( Thucydides II,37) .
آرمان مشارکت گسترده مردمی در حکومت در آتن و سایر دموکراسی ها به بارنشست، جایی که، به قول ارسطو، شهروندان می توانستند به نوبت « حکومت کنند و حکومت شوند» ( III,4 pol,) .
اما وجود مشارکت گسترده سیاسی نباید ما را به این فکر بیندازد که سیاست در یونان آرام و هماهنگ و بی کشمکش بود. جهان یونانی پر از تنش میان فقیر و غنی در درون شهرها، و جنگ های بی پایان میان شهرها بود. حکومت ها مدام برانداخته می شدند و از نو برپا می شدند. نخستین تجربه سیاسی افلاطون مواجهه با درخواست برای پیوستن به یک نظام اولیگارشی بود که مدت کوتاهی در آتن برپا می شد. در نتیجه شکست نظامی، شهرهای بسیاری ویران شدند، مردانش کشته شدند، و زنان و کودکانش به بردگی فروخته شدند. باید بدانیم که اوضاع در قرون پنجم و چهارم قبل از میلاد در یونان چنین بود، یعنی در زمانی پس از اتحاد شهرهای یونانی برای حفاظت از استقلالشان در برابر امپراتوری ایران که منجر به پیروزی های تاریخی در ماراتون ( 490 ق.م.)، سالامیس ( 480) ، و پلاتایا ( 479) شد.
همه شهرهای یونانی دموکراسی نبودند. پادشاهی ها و حکومت های جبّارانه وجود داشت، که در آن ها یک تن، حال یا بر اساس قانون اساسی یا بدون قانون، حکومت می راند؛ و نیز اولیگارشی ها، که درآن ها قدرت سیاسی در دست عده نسبتاً بمعدودی شهروند ثروتمند بود. جنگ پلوپونزی، که جنگ بزرگی میان آتن و اسپارت و متحدانشان بود و جهان یونانی را در فاصله سال های 431 تا 401 قبل از میلاد پر از تشنج کرد، کشمکشی میان دموکراسی های متحد با آتن و اولیگارشی های جانبدار اسپارت بود. این جنگ، که با شکست کامل آتن و اشغال آن به پایان رسید، در کتاب بزرگ تاریخ توکودیدس تحلیل شده است و بی شک دیدگاه های سیاسی افلاطون را هم شکل داده است. سه نظریه پرداز بزرگ سیاسی یونان، افلاطون، ارسطو، و توکودیدس، همگی خصم دموکراسی بودند، دست کم خصم شکل افراطی آن در آتن، و در آثارشان به نبرد با این شکل حکومت پرداخته اند. اشکالی از حکومت که بیشتر پسند خاطر اینان بود اشکالی با مشارکت محدود مردمی بود- و جمهوری افلاطون شدیداً چنین است.
اما در شهرهای غیردموکراتیک هم امور عمومی بر زندگی مسلط بود. این نکته خصوصاً در مورد اسپارت مصداق دارد، که ساختار حکومتی پیچیده و مختلطی داشت که در آن قدرت میان مقامات مختلفی قسمت شده بود و این مقامات به گروه های مختلفی از شهروندان می رسید. اسپارت از لحاظ مداخله دولت در زندگی خصوصی افراد از همه شهرهای دیگر یونانی افراطی تر بود. همانگونه که پلوتارخ در زندگی لوکورگوس، قانونگذار افسانه ای اسپارت، توصیف کرده است، دولت بر همه جنبه های زندگی، اعم از اقتصادی، دینی، اجتماعی و خانوادگی، تسلط داشت. هر خانواده اسپارتی مالک قطعه ای از زمین بود که غیرقابل انتقال بود و هلوتها ( سرف ها) کشت و زرعش می کردند. شهروندان از فعالیت اقتصادی محروم بودند. خارجیان از شهر بیرون رانده شده بودند و تجارت خارجی وجود نداشت. مالکیت طلا و نقره ممنوع بود، واسپارتی ها برای مصارف داخلی از سکه های آهنی استفاده می کردند. شرایط زیستی بدوی بود، و هنرهای رشدی نداشتند شهروندان اسپارتی با هم بر سر میزهای مشترک غذای خورند و با هم سفره ها مشق نظامی می کردند. کودکان را از عنفوان طفولیت از خانواده ها می گرفتند و دولت آنها را به صورت جمعی تربیت می کرد تا سربازان کارکشته ای شوند، و اسپارتی ها صد ها سال در کار نظامی در یونان سرآمد بودند. در کتاب اول تاریخ توکودیدس، آرخیداموس، یک پادشاه اسپارتی،می گوید: « نیازی نیست که گمان بریم انسان ها با هم خیلی تفاوت دارند: اما راست است که آنهایی که سرآمد می شوند آنهایی هستند که در سخت ترین مکاتب تربیت شده اند» (I,84) . در قیاس با گشودگی و آزادی شهرهای دموکراتیک، آرمان جامعه ای سخت به هم تنیده که دریافت خود از فضیلت را بر همه شهروندان تحمیل می کند- حتی دریافتی از فضیلت که فقط محدود به مهارت نظامی است- بر قوه تخیل بسیاری از نظریه پردازان سیاسی یونان- و بعد از آن- حاکم بوده است.
اگرچه سایر شهرها سازمانی به این فشردگی نداشتند، اما در همه شهرها امور خصوصی و عمومی سخت در هم تافته بودند. پولیس، که کارکردهای کلیسا و دولت را در هم می آمیخت، تصویری از آرمان زندگی خوب را به شهروندان عرضه می کرد، که تلاش بر این بود شهروندان به این زندگی خوب رسانده شوند. بنابراین، پولیس یک نهاد تربیتی هم بود که چنان طراحی شده بود که بتواند آرمان فضیلتی را که در قوانینش بیان می شد به شهروندان تلقین کند. به قول سیمونیدس شاعر، « پولیس انسان را تربیت می کند» ( Frag,54D) . چنانکه ذیلاً خواهیم دید، اندیشه نظامی سیاسی که آرمان های اخلاقی اش را به نحوی نظام مند بر اذهان شهروندانش نقش می زند از مضامین محوری فلسفه سیاسی یونانی است که مشهورترین بیانش را در افلاطون و ارسطو یافته است.
علی رغم جاذبه های شهرهای دموکراتیک و غیردموکراتیک یونانی، باید بدانیم که در تمامی موارد مزایای زندگی جمعی شامل حال عده زیادی نمی شد. درصد بزرگی از جمعیت همه شهرهای یونانی بردگان بودند. چون حقوق شهروندی در یونان محدود به افرادی خاص بنا به روابط قبیله ای بود، این حقوق به غیر شهروندان تعلق می گرفت. بسیاری ازخانواده های خارجی مقیم در برخی شهرها، علی رغم چند نسل اقامت، نمی توانستند به حقوق شهروندی دست یابند. مهمتر از آن، در جامعه ای که بقا بستگی به مبارزه تن به تن داشت، زنان، که طبیعتاً جثه ای کوچکتر داشتند و قدرت بدنی شان کمتر بود، به مرتبت اجتماعی نازلتری ساقط می شدند. (3) در آتن، اگرچه زنان به لحاظ فنی شهروند محسوب می شدند، حقوق قانونی مختصری داشتند و در خلوت می زیستند، و ندرتاً خانه هایشان را ترک می کردند یا مردانی جز بستگان نزدیک را دیدار می کردند. موقعیت زنان از شهری به شهر دیگر تفاوتی نسبی داشت. مثلاً، اسپارت به آزای زنانش شهره بود که می توانستند همراه مردان مالکیت داشته باشند و با آنکه حق مشارکت سیاسی نداشتند به رُک گویی مشهور بودند. کلاً زنان یونانی تحت سیطره مردان می زیستند، نخست پدرانشان، و بعد، پس از ازدواج در سنین پایین، در چهارده-پانزده سالگی، شوهرانشان. وظیفه اصلی آن ها تولید مثل وارثان مشروع اموال بود- که به همین دلیل نقل مکانشان را محدود می ساختند. ترفیع زندگی عمومی به بهای تنزّل شان زندگی خانوادگی تمام می شد و یونانیان توجّه زیادی به زندگی خانوادگی نداشتند. زنان حتی برآورنده نخست خواهش های جنسی مردان هم نبودند، و این مرتبت به پسران جوان تعلق داشت، ضمن اینکه مردان متاهل آشکارا و مرتباً با روسپیان رابطه برقرار می کردند. خطیب یونانی، دموستنس، در خطابه علیه نایرا، می گوید: « معشوقه هایمان را برای لّذت، متعه ها را برای مراقبت شخصی روزانه، و همسران را برای تولید مثل وارثان مشروع و برای آنکه نگاهبان امین خانه هایمان باشند نگه می داریم. » (4) از اشارات متخصر پریکلس خطاب به زنان در سخنرانی مراسم تدفین می توان به عدم حضور زنان در عرصه عمومی پی برد: « بالاترین افتخار برای یک زن این است که مردان هرچه کمتر از او سخن بگویند، چه در تحسینشان باشد چه در مذمتشان»
( II,46) .
جای شگفتی نیست که شان نازلتر اجتماعی و سیاسی زنان با این باور همراه بود که اصولاً زنان پست تر از مردان هستند. ارسطو، در کتاب اوّل سیاست، می نویسد که حکومت مردان بر زنان، درست مانند حکومت آنان بر بردگان و کودکان، طبیعی است: « برده از توانایی اندیشیدن یکسره بی بهره است؛ زن این توانایی را دارد ولی اختیار حکم ندارد، و کودک، نیروی اندیشه را به وجهی خام و ناپرورده داراست» ( 14-12 1260a) .
با توجه به شهرت والایی که جهان یونانی در سرتاسر تاریخ غرب داشته است، شاید این محدودیت هایی که ذکر شد به نظر شگفت بیاید. اما این محدودیت ها نمی توانند دور از انتظار باشند، چون جامعه بدون برده و جامعه ای که در آن زنان با مردان برابر شمرده شوند تا دو هزار سال بعد از آن هم تحقق پیدا نکرد. اما علی رغم این محدودیت ها، زندگی جمعی در پولیس، برای آن اقلیت کوچک از مردان که شهروندان کامل به حساب می آمدند، از بسیاری جهات وضعی حسرت بردنی بود.

پی نوشت ها :

1. Assembly.
2. St. Thomas Aquinas,De Regimine Principun,I,1,on the Governance of Rulers,G.Phelan,trans,(London,1938),p.34.
k.Dover,Greek Popular Morality In the Time of Plato and .3 Aristole (Oxford,1974),p.96.
S.Okin,Women in Western.4 Political Thought .4 Princeton,1979),p.20).

منبع مقاله :
کلوسکو، جورج، (1389) ، تاریخ فلسفه سیاسی، خشایار دیهیمی، تهران، نشر نی، چاپ دوم 1391