نویسنده: جورج کلوسکو
مترجم: خشایار دیهیمی



 

آنچه ما نزد سوفیست ها می یابیم، سلسله ای از بیانات و احکام درباره تقابلی است که میان آنچه بنا به طبیعت درست است ( با هر تفسیری که از « طبیعت» داشته باشیم) و آنچه بنا به نوموس هر شهری درست است وجود دارد. طبیعتاً این پرسش پیش می آید که پیامدهای عملی این دیدگاه ها چه بود، تا چه حد از این دیدگاه ها پیروی می شد، و این دیدگاه ها چه تأثیری بر سیاست در یونان و در قرون پنجم و چهارم قبل از میلاد داشتند. این ها سؤالاتی تاریخی هستند که گواهی های چندانی برای آن ها نمی توان پیدا کرد. علاوه بر این، پاسخ هایی که ما به این پرسش ها می دهیم بستگی به مسائل پیچیده علیت تاریخی دارند که مربوط می شود به نقش اندیشه ها در تاریخ، در تقابل با نقش سایر عوامل علّی، و مهمتر از همه عوامل اجتماعی و اقتصادی. من نمی خواهم بکوشم پاسخی مستقیم به این پرسش ها بدهم. اما، این ها برای آنچه ما به دنبالش هستیم، که پی جویی ماهیت و تکوین و پرورش اندیشه های سیاسی در یونان است، ضرورتی ندارد.
از محاورات افلاطون چنین برمی آید که او دغدغه این اندیشه ها را داشته است و معتقد بوده است این اندیشه ها تأثیرات اخلاقی و سیاسی زیان باری دارند. همین مطلب عیناً در مورد توکودیدس هم مصداق دارد که کتاب تاریخی او این نوع دیدگاه های اخلاقی را رد می کند. توکودیدس از زبان شخصیت های کتابش گفتارها و بیاناتی را می آورد. دقت تاریخی این مطالب محل بحث و جدل میان پژوشگران بوده است و احتمالاً هرگز این جدل به نتیجه قطعی نخواهد رسید. البته همه این گفتارها با کلام خود توکودیدس عرضه می شود که کلامی از لحاظ ادبی شاخص و بسیار پیچیده است. اگرچه در یک مقطع توکودیدس از زحماتش برای تطبیق کلام با مقصود اصلی گویندگان سخن می گوید، اما بلافاصله حرف خودش را نقض می کند و می گوید مقصودش از نقل این گفتارها این است که « گویندگان همان چیزی را بیان کنند، که به عقیده من، متناسب با هر موقعیت است» ( I,22 Thucydidws ) . بنا به این معیارها، گفتارها منعکس کننده آن چیزی هستند که توکودیدس فکر می کرد در هر موقعیتی باید گفته می شد، نه حرف هایی که واقعاً زده شده است، اما به هر صورت، چون گفتارهایی که توکودیدس آورده است صحت تاریخی دارند، دیدگاه های اخلاقی را می نمایانند که در طول جنگ پلوپونزی در سرتاسر جهان یونانی غلبه داشته اند.
برای نشان دادن این دیدگاه ها، قطعاتی از دو قسمت تاریخ را می آوریم. نخست، گفتاری را می آوریم که یک آتنی بی نام و نشان پیش از آغاز جنگ ایراد می کند. اسپارتی ها از انباشت قدرت آتنیان در امپراتوری شان بیمناکند. آتنی ها می کوشند. تسخیر امپراتوری آنها را توجیه کنند و اسپارت ها را مجاب کنند که از در جنگ با آن ها در نیایند:
ما وقتی که امپراتوری به ما پیشکش شد و آن را پذیرفتیم، و بعد هم از وانهادن آن سرباز زدیم، کاری خارق عادت و خلاف بیعت انسانی انجام ندادیم. ما سه انگیزه قوی برای این کار داشتیم- امنیت، شرف، و نفع خودمان. و ما نخستین کسانی نبودیم که چنین کردیم. کاملاً به عکس، همیشه قاعده براین بوده است که ضعیفان تابع اقویا باشند؛ و جز این ما می دانیم که لیاقت قدرتمنان را داریم. تا به لحظه اکنون، شما هم راجع به ما همین طور فکر می کردید؛ اما اکنون، پس از محاسبه منافع خودتان، سخن از درست و نادرست به میان می آورید. ملاحظاتی از این دست هرگز مردمان را وا نداشته است که فرصت سروری را که قدرتشان بدانان می بخشد وانهند. آن هایی که واقعاً شایسته ستایشند کسانی هستند که، در عین اینکه آن قدر انسانند که از قدرت برخوردار شوند، با این حال بیش از آنچه موقعیتشان ایجاب می کند به عدالت نظر می کنند ( I,76) .
ظاهراً مقصود توکودیدس از عرضه این گفتار این است که نشان دهد آتنی ها در آغاز جنگ اعتدالی نسبی داشته اند. آتنی ها هنوز هم به جاذبه عدالت باور دارند- یا مدعی هستند که باور دارند- و افتخار می کنند که به عدالت رفتار می کنند، اگرچه به میزانی معین و محدود آن چه در این گفتار بیش از هر چیز افشاگراست بدگمانی آنها به اخلاق سنّتی است. نخست، آنها معتقدند دغدغه های اخلاقی نیروی انگیزشی چندانی ندارند. انسان ها معمولاً به دنبال اعمال قدرت لذت می برند، و دغدغه های اخلاقی آنها را از دنبال کردن این کار منصرف نمی کند. این ادعایی ساده است راجع به آنچه در این جهان می گذرد. علاوه بر این، آتنی ها هم، مثل کالیکلس، می دانند که توسل به اخلاق در گفتار غالباً پوششی است بر منافع شخصی. گفته می شود که اسپارتی ها فقط زمانی سخن از درست و نادرست به میان می آورند که پی می برند این کار به نفع آنان است. تلویحاً، برخلاف اخلاق سنتی، قواعدی که مردم به جا می آورن قواعدی هستند که عملاً مطابق آنها رفتار می کنند. « همیشه قاعده بر این بوده است که ضعیفان تابع اقویا باشند. » اگرچه آتنی ها آشکارا این قاون طبیعی» را با معیارهای اخلاقی عُرفی در این گفتار مقابل نمی نهند، اما آنها از این تقابل کاملاً آگاهاند و رفتارشان را مطابق آن توجیه می کنند- که خودشان می دانند این رفتار مطابق با معیارهای سنّتی نیست.
تضاد میان اخلاق سنتی و قواعدی که عملاً بر امور انسانی حاکم هستند، خصوصاً بر امور سیاسی، در طول کتاب تاریخ توکودیدس پرورانده و عیان می شود. اوج اخلاقی این اثر در جایی است که مباحثه ای میان آتنیان بی نام و نمایندگان شهر کوچک ملوس در می گیرد. آتنی ها از ملوس می خواهند که به کنفدراسیون آنها ملحق شود و تهدید می کنند که در غیر این صورت شهر را ویران خواهند کرد. این مباحثه مربوط به شانزده سال پس از زمان مربوط به آن نقل قول قبلی است. در طول این دوره، نگرش آتنی ها سخت تر شده است. آنها دیگر از اخلاق سنّتی حتی دفاع لفظی هم نمی کنند. آنها می خواهند بحثشان با ملوسی ها فقط در سطح منافع طرفین و آن چه عملاً در جهان واقع می گذرد بماند:
ما به نوبه خودمان روی به الفاظ زیبا و پالوده نخواهیم آورد، و مثلاً نخواهیم گفت که حقی نسبت به امپراتوری داریم چون ایرانیان را شکست داده ایم، یا علیه شما برخاسته ایم زیرا صدماتی به ما وارد آورده اید- انبوه الفاظی که کسی باورشان نمی کند. و از شما به نوبه خودتان می خواهیم که گمان نبرید که می توانید با سخنانی از این قبیل، که علی رغم آن که کولونی اسپارت بوده اید، در جنگ به اسپارت نپیوسته اید و هرگز صدمه ای به ما وارد نیاورده اید، و بر ما تأثیر بگذارید. به جای این کار، توصیه می کنیم که سعی کنید، با ملاحظه آنچه ما و شما فکر می کنیم، به آنچه می توانید دست بیندازید، زیرا شما هم به خوبی ما می دانید که وقتی مردان عمل با هم بحث می کنند، معیار عدالت به برابری قدرت برای اجبار طرف مقابل بستگی پیدا می کند، و در واقع، آن که قوی تر است دست به کاری می زند که قدرتش اجازه می دهد و ضعیف آن چیزی را که باید بپذیرد می پذیرد( V,89) .
ملوسی ها استدلال های گوناگونی می آورند تا تسلیم نشدنشان را توجیه کنند. از همه شگفت تر امیدشان به کمک خدایان است چون برحق هستند: « ما رجای واثق داریم که خدایان بختی به مساعدی بخت شما به ما هم خواهند داد، زیرا ما در برابر ناحق به پای حق ایستاده ایم» ( v,104) امّا آتنیان پاسخی حاضر و آماده دارند:
در مورد لطف خدایان ما فکر می کنیم به همان اندازه شما بهره ای از این لطف داریم، اهداف ما و اعمال ما کاملاً با باور انسان ها نسبت به خدایان و یا اصولی که بر رفتار خود آنان حاکم است سازگاری دارد. عقیده ما درباره خدایان و شناختمان از انسان ها ما را به این نتیجه می رساند که حکم راندن بر هر آنچه می توانی از ضرورت های طبیعت است. این قانونی نیست که ما خود گذاشته باشیم، و اولین کسانی هم نیستیم که از زمان وضع شدن این قانون وفق آن عمل کرده باشیم، تا بوده چنین بوده، و ما نیز می گذاریم برای آنان که پس از ما می آیند چنین بماند. ما صرفاً وفق آن عمل می کنیم و می دانیم که شما یا هر کس دیگر هم که قدرتی به اندازه ما داشته باشد دقیقاً به همین نحو عمل خواهد کرد. و بنابراین، تا جایی که به خدایان مربوط می شود، ما دلیلی نمی یابیم که از آنان بترسیم یا مورد غضبشان قرارگیریم ( v,105) .
آتنیان، مانند کالیلکس، معیارهای اخلاقی شان را- در این مورد نظرشان راجع به رفتاری که مورد تأیید خدایان خواهد بود- از کارکردهای طبیعت برمی گیرند نه از باورهای سنّتی. آن ها وقتی می بینند که وانهادن ارزش های سنتی به نفعشان است چنین می کنند. زیرا، در نظر آنهایی که خودشان را نمی فریبند، قواعد حاکم بر جهان سیاست قدرت ربطی به « راه درست» پیدا نمی کند. درس تلخی که از این واگویی توکودیدس از این ماجرا می توان گرفت این است که پیروی ملوسی ها از ارزش های سنتی سبب می شود که آنها جهان را چنان که هست- یعنی به تعبیر سوفسطاییان، وفق طبیعت- نبینند و در نتیجه ویران و تباه شوند.
اما، توکودیدس اگرچه جهان را چنان که هست می بیند، آشکارا وحشت زده است. او معتقد است که وانهادن ارزش های سنّتی، آن قوانین نانوشته ای که پیشتر ذکر کردیم، از دلایل اصلی سقوط جهان یونانی به ورطه آشوب، وحشت، و آن سلّاخی است که در کتاب تاریخ نقل کرده است.
بنابراین، اگر سخن توکودیدس را باور کنیم، اندیشه هایی که از نظر گذراندیم در قرن پنجم قبل از میلاد در جهان یونانی حضور واقعی داشتند. اگرچه نمی توان بدرستی حدس زد که تا چه حد این اندیشه ها بر سیر وقایع تأثیر می گذاشتند، روشن است که نظریه پردازان سیاسی بزرگ یونان آنها را معضلی واقعی می دانستند و توانشان را صرف حمله به آنها می کردند. از منظر افلاطون و توکودیدس و سایر پیروان اشکال گوناگون ارزش های سنّتی، می توان تمایز میان طبیعت و عُرف را پذیرفت و در عین حال در این نکته تردید روا داشت که قصد طبیعت این است که بر امور انسانی هم همان قواعدی حاکم شوند که بر قلمرو حیوانی حاکمند.
منبع مقاله :
کلوسکو، جورج، (1389) ، تاریخ فلسفه سیاسی، خشایار دیهیمی، تهران، نشر نی، چاپ دوم 1391