نویسنده: جورج کلوسکو
مترجم: خشایار دیهیمی



 

« النخوس» واژه یونانی « آزمایش» یا « رد و ابطال» است. در مورد سقراط، « النخوس» باز می گردد به پرسش بی پایان از هر کسی که به او برمی خورد. شماری از محاورات اولیه افلاطون این امتحان النخوسی را باز می نمایانند، خصوصاً تحقیق برای یافتن تعاریفی برای واژه های اخلاقی. اگر طرح کلی را بخواهیم بنمایانیم، محاورات با گفتگویی ساده و راحت میان سقراط و دیگران آغاز می شود. سخن درباره یک فضیلت یا زندگی خوب در می گیرد، و بعد روشن می شود که برخی از کسانی که حاضرند معتقدند که به موضوع مورد بحث واردند، و موضوع مورد بحث هم غالباً یکی از فضایل است ( مثلاً شجاعت، خویشتنداری، عدالت) . سقراط از یکی از مدعیان دانایی می خواهد که فضیلت مورد بحث را تعریف کند. آنگاه از آن فرد سوالاتی چند می پرسد، تا آنکه مخاطب مجبور می شود اذعان کند که تعریفی که به دست داده است رضایت بخش نیست. مخاطب پا پس نمی کشد و اندکی وضعش را تغییرمی دهد و تعریفی تازه عرضه می کند. اما باز پرسش های بعدی به همان نتیجه می رسد. در مواردی، مخاطب دوباره تلاش می کند، یا در مواردی هم شخص دیگری جسارت به خرج می دهد و تعریفی تازه تر ارائه می کند. اما سقراط در نهایت به همه مخاطبان نشان می دهد که این تعاریف هم مشکلاتی برطرف نشدنی دارند. آنگاه محاوره به پایان می رسد و حاضران- یا دست کم خود سقراط- به جهلشان نسبت به موضوع مورد بحث اذعان می کنند. محاوراتی که چنین الگویی را پی می گیرند عبارتند از: لاخس، که به تعریف شجاعت مربوط است؛ خارمیدس، که به تعریف خویشتنداری مربوط است؛ ائوتوفرون، که به تعریف دینداری مربوط است؛ لوسیس، که به ماهیت دوستی می پردازد؛ و هیپیاس بزرگ که به تعریف آنچه نیکی یا زیباست می پردازد. کتاب اول جمهوری هم الگویی مشابه دارد که به تعریف عدالت مربوط می شود و نظریه جامعه و مانعی را در طول کتاب درباره عدالت مطرح می کند. سایر محاورات مربوط به کوشش های ناموفقی برای ارائه تعریفی از فضیلت هستند، مثلاً اینکه « ایا می توان فضیلت را تعلیم کرد؟» ( در منون) یا اینکه « آیا فضایل کثیرند یا بخش هایی از یک کل هستند؟» ( در پروتاگوراس) . این فهرست محاورات روشن می کند که یکی از دغدغه های اصلی افلاطون تصویر کردن آزمون های سقراطی است، که طی آنها سقراط افراد مختلف را به « آپوریا» یا حیرت می کشاند. یکی از دلایل دشواری پرده برداشتن از تعالیم سقراط همین است که او غالباً تعالیمش را در جریان اثبات نابسندگی دیدگاه های اخلاقی دیگران عرضه می کند.
سیری را که یک النخوس خاص طی می کند می توان با نگاه مختصری به چند استدلال در لاخس باز نمود. من این استدلال ها را به صورت خلاصه و ساده شده می آورم. وقتی که سوالی درباره شجاعت مطرح می شو، لاخس، که از سرداران تندخوی آتنی است- و بعدها در جنگ کشته شد- می گوید شجاعت به معنای ماندن در صفوف سپاه به هنگام جنگ با دشمن و نگریختن است ( 190e Laches) . در واقع، این مثالی از شجاعت است، ماندن در صفوف برای نجات افرا دیگر و کل وصف حیاتی بود و شکست درجنگ حیات شهر را به مخاطره می انداخت. اما، همان گونه که سقراط خاطرنشان می کند می توان در جنگ با دشمن به طرق دیگری هم متوسل شد. مثلاً در جنگ بزرگ پلاتایا، اسپارتی ها با عقب نشینی و سپس حمله بر ایرانیان غلبه کردند ( Laches 190e-91c) . علاوه بر این، فقط در جنگ نیست که می توان شجاعت نشان داد، بلکه در رویارویی با دیگر مخاطرات، و نیز در رویارویی با فقر، بیماری، و حتی لذت می توان از خود شجاعت نشان داد ( 191d-c) . پس لاخس ناگزیر می شود از یک مثال خاص شجاعت درگذرد و به کیفیتی روحی و روانی بپردازد که در همه موارد شجاعت و رفتار شجاعانه بروز پیدا می کند. پاسخ تازه او این است که شجاعت « نوعی پایداری روحی است» ( 192b) ، این پاسخی بهتر است، چون می توان دلیل آورد که نوعی پایداری در همه مواردی که برشمرده شد ظهور و بروز دارد. اما سقراط از لاخس می خواهد درباره این پایداری دقیقتر سخن بگوید. آیا هر پایداری شجاعت است؟ لاخس سرانجام می پذیرد که پایداری توأم با خرد و دانایی ارجمند است. و اگر توأم با جهل و نادانی باشد می تواند مخرّب و زیان بار باشد. بنابراین، به نظر می رسد شجاعت باید پایداری خردمندانه باشد ( 192c-d) . اما باز این سوال پیش می آید که خود این خردمندی چیست؟ سقراط با استدلالی پیچیده می خواهد نشان دهد که از میان دو فرد آن کسی که دانشی ندارد شجاعتی بیشتر ازخود نشان می دهد. مثلاً در جنگ با دشمن، کسی که می داند دشمن نفرات بیشتر دارد و قویتر است شجاعت کمتری نسبت به کسی نشان می دهد که بی خبر است و بدون توجه به نتیجه کار می جنگد ( 193a) . از طریق این مثال ها و مثال های دیگر، لاخس ناچار می شود بپذیرد شجاعت پایداری ابلهانه است و در نتیجه تعریفی را که پیشتر داده بود نقض می کند. حال، لاخس اذعان می کند که نمی داند شجاعت چیست و سقراط روی به مخاطبی دیگر می کند ( 193a-94b) .
اگر تأمل کنیم و این بحث را از نظر بگذرانیم، بسیاری از چیزها از شیوه سقراط و آنچه قصد انجامش را دارد بر ما معلوم می شود. نخست، تا جایی که به خواننده مربوط می شود، این بحث جستاری روشنگر درباره ماهیت شجاعت است. اگرچه به خواننده گفته نمی شود شجاعت چیست- یا به عقیده سقراط شجاعت چیست- نکته های مهمی مطرح می شود و مورد پژوهش قرار می گیرد که می تواند به خواننده کمک کند که خودش درباره این سؤال به تامل بپردازد. علاوه براین، سلسله سؤالات روشمند سقراط مقدمه ای عالی بر شیوه فلسفی است. اگرچه در لاخس، و عموماً در محاورات، سقراط به جهل خویش درباره موضوع مورد بحث اعتراف می کند ( -210a 200e) ، اما انکار او آشکارا واقعیت تام و تمام ندارد. سقراط در جایی از مباحثه همین قدر به لاخس می گوید که گرچه تلاش برای تعریف کردن شجاعت به عنوان پایداری خردمندانه راه به جایی نبرده است، اما آنها می توانند پایداری را همچنان برای تعریف شجاعت در ذهن داشته باشند، چون « ما ای بسا سرانجام دریابیم که شجاعت همین پایداری است» ( 194a) . اما سودی که لاخس- و من غیرمستقیم، خواننده- از سؤال و جواب های سقراطی می برد فراتر از آموختن درسی در شیوه فلسفی یا حتی اشاره ای است که در چه جهتی باید حرکت کرد تا به ماهیت واقعی شجاعت پی برد. مهمتر از تعلیم دادن به مردم که چگونه بیندیشند، این است که سقراط با النخوسش به آنان یاد می دهد که خودشان به مسائل اخلاقی بیندیشند. هدف از « النخوس» فراتر از همه برانگیختن تفکّر بالاستقلال است.
فرایندی را که النخوس در خلال آن به شخص تعلیمی می دهد می توان به مراحل زیر تقسیم کرد:

(1) شخص باور خاصی درباره یک مسئله اخلاقی دارد.
(2) از طریق النخوس، سقراط باور او را می لرزاند.
(3) شخص پی می برد که آن چیزی را که فکر می کرد می داند، نمی داند.
(4) شخص به جستجوی شناخت اخلاقی برمی آید.
(5) شحص به عقاید اخلاقی تازه ای می رسد.

در آغاز، لاخس، لاخس فکر می کند که می داند شجاعت چیست. در چشم سقراط این عقیده به سلامت اخلاق لاخس زیان می رساند. لاخس، به گمان اینکه دانشی درباره شجاعت و سایر مسائل اخلاقی دارد، به پژوهش در این موضوعات نمی پردازد و بنابراین در رخوت فکری می ماند. النخوس برای بیرون آوردن از این حالت رخوت طراحی شده است. سقراط می خواهد این کشف برای لاخس که بداند نمی داند برآشوبنده و حتی دردناک باشد. در منون، منون قرار گرفتن زیرباران سؤالات سقراط را به گزیده شدن به وسیله برق ماهی تشبیه می کند:
سقراط، پیش از آنکه با تو آشنا شوم شنیده بودم یگانه هنر تو این است که همه را مانند خود حیران و درمانده کنی. اکنون نیز می بینم که مرا محسورو گیج و درمانده ساخته ای. اگر اجازه می دهی که مزاحی کنم، تو هم به صورت ظاهر و هم ازجهات دیگرمانند آن جانور دریایی هستی که برق ماهی نام دارد و هر کس به آن دست بزند تنش می لرزد. زیرا من خود نیز احساس می کنم که تن و روحم به لرزه افتاده و زبانم چنان بی حس شده است که نمی توانم پاسخ تو را بدهم. تاکنون بارها برای مردم درباره فضیلت سخن رانده و به عقیده خود بسیار خوب از عهده برآمده ام ولی در این دم آن اندازه توانایی ندارم که بگویم فضیلت چیست ( -80b Meno 79e) .
در دفاعیه هم سقراط فعالیتش را با چنین جملاتی وصف می کند. می گوید قصدش بیدار کردن مردم از خواب جهالت است:
مرا خدا به یاری شهر شما فرستاده است- و اگر چه مسخره می نماید- مثل شما، مثل آن اسب بزرگ و اصیل است که به سبب فربهی به تن آسانی گراییده است و نیاز دارد که خرمگسی او را بگزد تا به جنبش درآید. مرا نیز خدا برای آن فرستاده است که همواره شما را بجنبانم و برانگیزم و سرزنش کنم. اگرچه از سخن های من خواهید رنجید و چون کسی که از خواب خوش بیدارش کرده باشند برخواهید آشفت ( Ap,30e-31a) .
چون سقراط معتقد است بیدار کردن مردمان از رخوت اخلاقی شان برای هدایت آنان به سمت یک زندگی پُرمعنی ضروری است، جستارهای او در زمینه مسائل مربوط به فضائل هدفی عمیق تر را دنبال می کند. سقراط معتقد است عقایدی که یک فرد در زمینه مسائل مربوط به اخلاق دارد پُر اهمیت است و زندگی هر فردی عمدتاً متشکل از عمل کردن بر اساس اصولی است که بدان ها اعتقاد دارد. سقراط به هنگام آزمودن اصول اعتقادی شخص، در واقع، زندگی او را هم محک می زند. لذا، وقتی اصول یک شخص ابطال می شود، در واقع، شیوه زندگی او هم رد و ابطال شده است. سقراط از حیران نکردن شخص منظوری فراتر از برانگیختن کنجکاوی فکری او دارد. سقراط امیدوار است که شخص با پی بردن به اینکه آن چیزی را که گمان می برد می داند، نمی داند ( مرحله 4) ، دست به تلاشی برای رسیدن به پاسخ سؤال هایی حیاتی برای خودش بزند ( مرحله 5) . پی بردن به نادانی در مسائل حیاتی، می تواند شخص را وا دارد که از رخوت اخلاقی به درآید و حتی به جستجویی تازه برای یافتن اصول اخلاقی تازه بزند. النخوس، اگر بدرستی مورد استفاده قرار گیرد، ابزاری برای اصلاح اخلاقی است.
از منظر اصول اخلاقی خاصی که سقراط بدان ها باور دارد، او را نمی توان یک متفکر اخلاقی رادیکال دانست. ارزش هایی که او قبول دارد، عمدتاً مشابه ارزش های سنتی هستند. این نکته خصوصاً در دلبستگی او به عدالت مشهود است، یعنی ضرورت آزار نرساندن به دیگران. ( البته باید توجه داشت، چنان که بعداً هم خواهیم گفت، از منظر ارزش های سنتی مبانی نظری سقراط غیرمعمول هستند. ) پاینبدی سقراط به اخلاق سنتی را در این سخن او خطاب به لاخس هم می توان مشاهده کرد که شاید در نهایت معلوم شود شجاعت شکلی ازتحمل و خویشتن داری است. بنابراین، نتیجه جستجوی لاخس شاید رسیدن به همان نتیجه ای باشد که در آغاز اظهار کرده بود. اما سقراط به لاخس نمی گوید که شجاعت چیست؛ او می خواهد لاخس خودش برای خودش این نتیجه را کشف کند. حتی اگر ( در مرحله 5) شخص به نتایجی مشابه عقیده ای برسد که پیش از ملاقات با سقراط داشته است، از جهات مهمّی این نتایج با آن عقدیه اولیه تفاوت دارند. عقیده اولیه اعتقادی بی تأمل و سنجش بوده است. لاخس احتمالاً به این دلیل معتقد بود شجاعت ماندن در صفوف سپاه است که اشخاص محترم به او چنین گفته و تلقین کرده بودند، نه به این دلیل که خودش با دقت بررسی کرده و به این نتیجه رسیده باشد. قصد از النخوس وادار کردن شخص به اندیشیدن برای خویشتن است. حتی با اینکه عقاید نهایی به نظر مشابهی همان عقدیه اول می آیند، اما از این جهت این دو با هم متفاوتند که عقاید نهایی مال خود شخص هستند، چون ملاحظات پشتوانه این عقاید محکمتر از دیدگاه های بدیل هستند. به عبارت دیگر، آنچه لاخس بدان دست می یابد دانش و شناخت شخصی است. یکی از اجزاء مهم آرمان سقراطی « خودمختاری اخلاقی» (1) است. خودمختاری اخلاقی وضعی است که در آن شخص تحت هدایت اصولی اخلاقی است که خودش بر خودش تحمیل کرده است. در نظر سقراط، رسیدن به خودمختاری اخلاقی بری هدایت یک زندگی سرشار انسانی ضروری است:
بزرگترین موهبت برای آدمی این است که هر روز درباره فضایل انسانی بگوید و بشنود و درباره خود و دیگران پژوهش کند و زندگی بدون پژوهش درباره خویش فاقد هرگونه ارزش است...( Ap.38a) .
در چشم سقراط، زندگی سنجیده همین است؛ یعنی زندگی توام با سنجش دائمی و بی پایان خویشتن. آنچه وخش درباره او گفته است او را به این یقین رسانده است که حقیقت در مسائل اخلاقی گریزپاست. بنابراین، باید ذهنی گشوده داشت و اعتقادات خود را دائماً مورد پرسش و تردید قرار داد. حتی اگر عقایدی که داریم تاکنون دربرابر هر تقدقیقی پایدار مانده اند، باز ممکن است استدلال های قانع کننده ای علیه آنها اقامه شود که تاکنون پیشنهاده نشده اند. در نظر سقراط، نه تنها هر مسئله ای یک مسئله گشوده است، بلکه الی الابد نیز گشوده خواهد ماند.
اگرچه باورهای اخلاقی سقراط باورهایی مشروط است، اما اعتقاد او به اصولش سبک و سطحی نیست. در کریتون، سقراط می گوید فقط به استدلال هایی گوش فرا می دهد که به نظرش بهترین باشند ( 46b) . و آنچه از بهترین استدلال ها به دست آید همان است که او، فارغ از هر ملاحظه ای، حتی جانش، بدان عمل خواهد کرد. سقراط نمونه شگفت ترکیبی از پیروی بی تزلزل از اعتقاداتی است که هنوز یقین ندارد که درست و صادق باشند. در طول تاریخ به افراد بسیاری بر می خوریم که حاضر بوده اند جانشان را بر سر اعتقاداتشان بگذارند. اما، در اغلب موارد، مثل مورد شهیدان دین، این افراد از اعتقاداتی پیروی می کرده اند که می دانستند درست و صادق است. اما به عکس، سقراط از اصولی پیروی می کند همچنان نسبت به آنها تردید دارد حاضر است درباره شان چون و چراکند. او فقط به این دلیل از این اصول پیروی می کند که تاکنون بهتر از بدیل هایشان از پس تدقیق و پرس و جو برآمده اند. اما در نظر سقراط این تفوق پیامدهای دور و درازی دارد. در دفاعیه، او به هیئت منصفه می گوید که حتی ترس از مرگ نمی تواند او را ازماموریت فلسفی اش منصرف کند، ماموریتی که اعتقاد دارد خدایان بر عهده اش گذاشته اند ( Ap,29a-c) . اگرچه سقراط باور دارد که مرگ شرّ است، اما دلایل مهمتری است که دست کشیدن از ماموریتش نادرست و شرّی بزرگتر است، و بنابراین راهی را دنبال می کند که نسبت به آن اطمینان بیشتری دارد. همان گونه که افلاطون در کریتون نشان می دهد، چون بهترین دلایلی که سقراط می یابد به نفع ماندن درحبس و پذیرش مجازاتش است، پس همین راه را دنبال می کند تا به فرجام آنچه در دفاعیه پیش کشیده بود برسد.

پی نوشت :

1. moral
autonomy.

منبع مقاله :
کلوسکو، جورج، (1389) ، تاریخ فلسفه سیاسی، خشایار دیهیمی، تهران، نشر نی، چاپ دوم 1391