نویسنده: جورج کلوسکو
مترجم: خشایار دیهیمی



 

دوره ما بین مرگ ارسطو و آثار سیسرون، که در قرون اولیه قبل از میلاد نوشته شدند، بزرگ ترین گسست در تاریخ فلسفه سیاسی غرب است. دانشورانی بزرگ می گویند که فاصله بزرگ میان ارسطو و سیسرون، از جهاتی بسیار مهم، حتی بزرگ تر از فاصله میان اندیشه سیاسی ارسطو و دوران مُدرن است. (1) دور هلنیستی که از مرگ اسکندر کبیر ( 323 ق.م.) تا آغاز امپراتوری روم در قرون اول قبل از میلاد دوام داشت (2) ، دوران گذار از فلسفه سیاسی یونان باستان به فلسفه سیاسی قرون وسطاست. واژه « هلنیستی» - در تقابل با واژه « هلنی» ، یعنی مربوط به یونان باستان-از واژه « هلنیزاسیون» برگرفته شده است، که به معنی « رفتار همچون یک یونانی» ، یا « به یونانی سخن گفتن» است. این دوره، دوره گسترش فرهنگ و زبان یونانی به سرتاسر بخش عمده ای از جهان باستان است.
در دوران زندگی ارسطو، مقدونیه از حالت یک ولایت پرت و منزوی به جایگاه یک ابرقدرت نظامی رسید که منظماً جهان یونانی را فتح کرد. فیلیپ مقدونی در خلال فتوحاتش، که به پیروزی بزرگ او بر آتن و تب در خایرونیا در 338 ختم شد، بخش اعظم شهرهای یونانی را متحد کرد ( البته به استثنای اسپارت) و به این ترتیب « اتحادیه کورنتی» را به وجود آورد که مقدونیه در رأس آن قرار داشت. اگرچه فیلیپ در 336 به قتل رسید، این کنفدراسیون ابزار اصلی در دست پسرش، اسکندر، برای فتح امپراتوری ایران شد.
اسکندر، در سیزده سال بعدی تا مرگ خودش، یک امپراتوری عظیم را، که شامل آسیای صغیر، فنیقیه، مصر، ایران، و بخش هایی از هند می شد، به فتوحات پدرش افزود. با مرگ اسکندر، این امپراتوری از هم گسیخت. حاصل این گسیختن سربرآوردن سه کشور مختلف تحت سلطه سرداران اسکندر و جانشینانشان بود که حول مقدونیه و یونان، مصر، و آسیای غربی شکل گرفتند. این کشورها در دوره ای طولانی در جنگ با هم به سر می بردند تا آن که روم فتوحاتش در جهان مدیترانه ای را با شکست دادن مارکوس آنتونیوس و کلئوپاترا در آکتیوم در 31 ق.م. تکمیل کرد.
این وقایع عظیم بنیادهای اندیشه یونانی را لرزاند. دولت- شهرها، که پیشتر کانون حیات یونانی بودند، اهمیتشان را از دست دادند. یونانی ها سنّتاً معتقد بودند که شهروندی والاترین فعالیت فردی است. ارسطو می گفت غایت زندگی در « حکم راندن و تحت حکمرانی بودن» ، به نوبت، است. توکودیدس در کتاب تاریخ، در سخنرانی تشییعی که پریکلس ایراد می کند آورده است: « ما نمی گوییم که کسی که علاقه ای به سیاست ندارد کسی است که سر در پی علائق خودش دارد؛ ما می گوییم چنین کسی اصلاً تهی از هرگونه علاقه ای است» . ( II,40) . اما پیش فرض چنین نگرشی استقلال پولیس بود. برای آنکه امور عمومی بدرستی بر زندگی فرد مسلط باشد، موضوعات مورد بحث باید از اهمیت بسیار برخوردار باشند. با از دست رفتن استقلال، دیگر این موضوعات این اهمیت را نداشتند. پولیس بدل به یک واحد اداری در یک قلمرو بسیار بزرگتر شد که بر این قلمرو بسیار بزرگتر پادشاهی حکم می راند.
فلسفه های عمده ای که در جهان هلنیستی شکل گرفتند بیشتر شخصی و خصوصی بودند تا عمومی. یونانیان باستان تمایز چندانی میان حیطه عمومی و حیطه خصوصی نمی گذاشتند. در پولیست های دموکراتیک همه شهروندان ( واجد شرایط) می توانستند نقش مستقیمی در امور سیاسی ایفا کنند، در مباحثات مجلس شرکت کنند، در هیئت های منصفه عضو باشند، و با قرعه به مناصب مهم برسند. اما کشورهای جدید، که بزرگتر بودند، مستلزم نوعی شهروندی متفاوت و منفعلانه بودند. مشارکت مستقیمی که در پولیس هایی با جمیعیت سی تا چهل هزار نفری ممکن بود در سرزمینی با میلیون ها نفر جمعیت حتی قابل تصور هم نبود. بنابراین، فیلسوفان روی به درون کردند، با این استدلال که فرد باید به دنبال معنایی در زندگی به دور از امور عمومی باشد.
باید توجه داشت که از بسیاری جهات گذر از جهان هلنی به جهان هلنیستی یک گذر تدریجی بود. از سال ها پیشتر نشانه هایی بروز کرده بود که حاکی از دست رفتن استقلال بود؛ مثلاً، جنگ میان شهرهای یونانی موقتاً در 387 با « صلح شاهی» ، که شاهنشاه ایران تحمیل کرد، پایان یافت. بر همین وجه ریشه های فلسفه هلنیستی به دورانی پیشتر می رسد، اما این گرایش ها پس از دست رفتن استقلال بود که اهمیت و برجستگی بیشتری پیدا کردند.
از دست رفتن استقلال سیاسی در سرتاسر جهان یونانی با احساس عمومی عجز و بیچارگی توام شد. افراد، که حال می بایست به افق های فراتر از شهرشان چشم بدوزند، با جهان هولناک و تهدیدکننده قدرت های بزرگ مواجه شدند. فلسفه های تازه این دوران فلسفه های تسلّا بودند که می خواستند به پیروانشان احساس آرامش و امنیت در برابر جهانی پیش بینی ناپذیر بدهند. اگرچه این فلسفه ها پشبندی های نظری فلسفی محکمی داشتند، اما رواقی گری و اپیکوریانیسم، دو فلسفه اصلی جهان هلنیستی (3) ، عمدتاً آموزه هایی علمی و فلسفه های زندگی بودند.
فلسفه های هلنیستی از وجوه گوناگون پا را از گستره محدود فلسفه های افلاطون و ارسطو فراتر نهادند. فتوحات اسکندر سرزمین های گوناگونی را به هم پیوست، و حتی اگر شده موقتاً، آنها را در یک بدنه سیاسی واحد گرد آورد، و بدین ترتیب زبان و فرهنگ یونانی در سرتاسر جهان مدیترانه ای و تا عمق آسیا رواج پیدا کرد. بنابراین، یکی از دلایل این که فلسفه های این دوران از نهادهای پولیس فراتر نرفتند این است که این فلسفه ها از یونان فراتر رفتند. اسکندریه در مصر و آنتیوخ در سوریه مراکز تعالی یونانی شدند. فلسفه های هلنیستی فلسفه هایی جهانی بودند، و باور سنتی به برتری طبیعی یونانیان بر بربرها را به کناری نهادند. جهان- میهنی فلسفه های هلنیستی ( به معنای واقعی کلمه) از این واقعیت برمی آید که این فلسفه ها واقعاً از گوشه و کنارهای مختلف جهان آمدند. مثلاً، دیوگنس، مهمترین فیلسوف کلبی، اهل سینوپه، در کناره دریای سیاه، بود. زنون، بنیان گذار رواقی گری، اهل کیتیون، در قبرس، بود؛ و رواقیون هم بعدی، شامل کلئانتس، از آسوس در آسیای صغیر، هریلوس، از کارتاژ، در آفریقا، و خروسیپوس، از سولی، در کیلیکیا، بودند. کارنئادس، از شکاکان بزرگ و رئیس آکادمی، اهل کورنه ( اکنون در لیبی) بود. فلسفه های هلنیستی با گسترده شدن در منطقه ای وسیع، راه را برای گسترش مسیحیت، نخستین دین جهانی، باز کردند.
مکتب فلسفه هلنیستی، سه مضمون یا اندیشه سیاسی نه تنها به خودی خود واجد اهمیت بودند، بلکه تأثیر عمیقی بر تاریخ بعدی اندیشه سیاسی گذاشتند: قانون طبیعی، اندیشه عصر طلایی، و نظام سیاسی مختلط.

پی نوشت ها :

1. R.W.Carlyle and A.J.Carlyle,A History of Medieval Political Theory in the West,6 vols.(London,1903-36),I.8,G.Sabine,A History of Political Theory,4th ed.Revised by T.Thorsen (Frot Worth,1973),p.141,c.H.NcIlwain,The Growth of Political Thought in the West (1932,rpt,New York,1968).pp.98-9.
2. دانشوران مختلف این دوره را به صورت های مختلفی تاریخ گذاری کرده اند. دبلیو. دبلیو.تارن، در کتاب تمدن هلنیستی، این دوره را از 323 تا 31 ق.م. تاریخ گذاری می کند؛ ا. گرنت، در کتاب از اسکندر تا کلئوپاترا: جهان هلنیستی تاریخ 334تا 31 ق.م را پیشنهاد می کند. برخلاف آنان، ارنست بارکر این دوره را طولانی تر و از 336 ق.م. تا 337 ب.م. می داند ( مقدمه کتاب از اسکندر تا قسطنطین) .
3. سومین مکتب عمده، پورهونی ها ( شکاکان) در اینجا مورد بحث قرار نمی گیرند؛ تعالیم آنان برای نظریه پردازان سیاسی چیز جالب توجّهی ندارد. برای اطلاع از دیدگاه های آنان رجوع کنید به:
A.A.Long and D.Sedley,eds,and trans,The Hellenistic Philosophers,Vol.I(Cambridge,1987)
این واقعیت که مکتبی فلسفی اعتنای چندانی به مسائل سیاسی ندارد خود گواه فاصله عمیق میان دغدغه های فلسفی دنیای هلنی و دنیای هلنیستی است.

منبع مقاله :
کلوسکو، جورج، (1389) ، تاریخ فلسفه سیاسی، خشایار دیهیمی، تهران، نشر نی، چاپ دوم 1391