عصر ملّاصدرا از نگاه ملّاصدرا
ملّاصدرا در موارد متعددی از آثار خویش درباره ی اوضاع زمانه ی خود سخن گفته است. بیش تر این مطالب دربرگیرنده ی گلایه ها و شکایت هایی است که وی از عصر خویش و کسانی که با آن ها در ارتباط است و نیز از اوضاع سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و مذهبی دارد. وی در اشعار خویش نیز اظهار دلتنگی و گلایه زیادی کرده است. در این جا بخش هایی از این اشعار را که در فهم اندیشه ی سیاسی وی مؤثر است، می آوریم:
سیر شد جانم زغوغای جهان ... دل ندیدم در سراپای جهان
بس مکاره از زمانه دیده ام ... بس سخن ها کز بدان بشنیده ام
جملگی چون قالب افسرده اند ... بی حیات علم و ایمان مُرده اند
بر دل ایشان زحق آثار نیست ... اندرین خانه کسی دیّار نیست
از برون دارند گفتار فصیح ... وز درون دارند کردار قبیح(1)
ملّاصدرا در بخش دیگری از کتاب مثنوی خویش چنین می آورد:
دفتر فرزانگی را گاو خورد ... خانه ی عقل و خرد را آب برد
زاشک چشمم، دیده، دریایی شده ... بعد از این کارم به رسوایی شده
آتش اندر سینه، پنهان تا به کی؟ ... گریه اندر زیر مژگان تا به کی؟
آتش جان را به پیراهن چه کار؟ ... آب دریا را به پرویزن چه کار؟
آه آتش بار، چون خواهد شدن ... می ندانم کار، چون خواهد شدن
دل ز بس بیچارگی، آمد به تنگ ... شیشه ی ناموس و تقوا زد به سنگ
یک به یک یاران ز من بگریختند ... رشته ی پیوندها بگسیختند
غمگساران من، از من می رمند ... همدمان من به من نامحرمند
بس که زخم دل چنین ناسور گشت ... دور و نزدیک از بر من دور گشت
دل که نبود با که سازند انجمن ... جان که نبود با که گوید کس سخن
بس که دیدم از فلک درد و مِحَن ... سیر گشتم از وجود خویشتن
آه آه از محنت شب های من ... شب مگو، دود دل در وای من(2)
رساله ی سه اصل که در کنار مثنوی و رساله ی نماز(3)، از معدود تألیفات صدرالمتألّهین به زبان فارسی است، عمدتاً به نقد اوضاع زمانه آخوند نظر دارد. هم چنین موضوع رساله ی کسر اصنام الجاهلیة ملّاصدرا انتقاد از وضعیت فرهنگی و مذهبی عصر وی است. در بسیاری از آثار دیگر وی، به خصوص مقدّمه کتاب هایی، چون اسفار، تفاسیری که بر سوره های مبارکه قرآن نوشته است، الواردات القلبیه و... می توان انتقادهای دیگری را مشاهده کرد. در ادامه، درباره ی این مسایل صحبت خواهد شد.
یکی از مسایل مبهم درباره ی زندگی ملّاصدرا این است که آیا وی تکفیر شده است یا خیر؟ در برخی از منابع آمده است که برخی ملّاصدرا را تکفیر کرده اند و در این منابع یکی از دلایل عزیمت وی به کهک همین فشارها ذکر شده است و حتی گفته شده که وی به کهک تبعید شده است، اما نگارنده تاکنون ملاک و دلیل معتبری به تکفیر یا تبعید آخوند نیافته است. آقای محمد خواجوی، بی آن که سندی ارائه داده باشد، آورده است:
صدرالمتألّهین پس از آن که مراحل سیر و سلوک را پیمود و حقایق اسلام بر وی کشف شد، دوباره در مقام تدریس و افاده نشست؛ با این تفاوت که علم او در این مرتبه، شهودی و از حدس و گمان پیراسته بود. شریعت و قرآن و دلیل و برهان و کشف و شهود و تصوف را به هم آمیخت و با اثار نبوی و احادیث ائمه دین(ع) جمع نمود و معارف معنوی خویش را از این آثار مایه بخشید. ولی آن گاه که به مرتبه شهود و مکاشفه رسید و حقایق را از معدن اصلی خویش گرفته و حکایت می نمود، چون با مذاق علمای ظاهری و فقهای قشری مذهب موافق نیفتاد، خون در رگ های حسد و بغض آنان به جوش آمد، مارهای خفته بیدار شدند و در مقام اذیت و آزار آن مرد بزرگ برآمدند و او را تکفیر کردند و نسبت کفر و بی دینی به او دادند و خواندن کتاب هایش را حرام شمردند و گفتند: سخنان فلاسفه و صوفیه را با شرع اسلام آمیخته است.(4)
شیخ یوسف بحرانی نویسنده ی کتاب لؤلؤة البحرین در یک مورد ملّاصدرا را حکیم، فیلسوف و صوفی محض برشمرده و پسرش ابوعلی محمدابراهیم شیرازی را انسانی فاضل، عالم و متکلمی جلیل دانسته است. وی نسبت فرزند ملّاصدرا را به ملّاصدرا به منزله ی «یخرج الحی من المیت» تلقی می کند. بخش هایی از عبارات بحرانی چنین است:
محمدبن ابراهیم صدرالدین مشهور به ملّاصدرا کان حکیما فلسفیا بحتا [...] وله ابن فاضل [...] کان فاضلاً عالماً متکلّماً جلیلاً. [...] وهو فی الحقیقة مصداق: یخرج الحی من المیت.(5)
سید محمدباقر خوانساری در روضات الجنّات مدعی است که ملّاصدرا در برخی از مصنفاتش سخنان ناسازگار با ظاهر شریعت آورده است.(6) وی در تأیید سخنان خود به مطلب منقول از بحرانی استناد می کند.
آقای مصطفی فیضی در مقدّمه مثنوی ملّاصدرا چنین می آورد:
در کنار عالمان راستین باتقوا و دور از مطامع دنیوی و جاه و مقام، علمای دیگری بودند که به دنبال مناصب و مشاغل و جاه طلبی بودند که مسلماً میان این دو دسته هم خوبی و هم کاری ممکن نبود و متأسفانه تعداد بسیاری بودند در برابر انگشت شمار، و مخالفت اینان بود که ملّاصدرا را به انزوا و گوشه گیری تبعید کرد و فیض کاشانی را از اصفهان و اقامه نماز جمعه به گوشه روستای قمصر کاشان کشانید و بالأخره، این دو عالِم بزرگوار را به واسطه دانستن علوم معقول و فلسفه و عرفان تکفیر کردند.(7)
به نظر می رسد نمی توان با ادعا سخن مذکور را باور داشت. آن چه به طور قطع می توان ادعا کرد این است که برخی از علمای آن عصر و ادوار بعدی با ملّاصدرا اختلاف نظر داشته اند و ملّاصدرا هم از تعدادی که به اهل علم منسوب بوده اند، انتقادهای شدیدی کرده است و چه بسا عزیمت وی به کهک نیز در اثر فشار برخی از این ها بوده باشد، اما دلیلی بر تکفیر در دست نیست. در ادامه، بخش هایی از انتقادهای ملّاصدرا را از عصر و زمانه اش مرور می کنیم. وی در مدّمه اسفار چنین می گوید:
مما رأیت من معادات الدّهر بتربیة الجهلة والاراذل و شعشة النیران الجهالة والضلال. [...] فاصبح الجهل باهر الرّایات، ظاهرالایات فاعدموا العلم و فضله و استرذلوا العرفان و اهله وانصرفوا عن الحکمة زاهدین و منعوها معاندین ینفرّون الطباع عن الحکماء و یطرحون العلماء العرفاء و الاصفیاء. [...] فصبرت و فی العین قذی و فی الحق شجی [...](8)
به طور خلاصه، ملّاصدرا در مقدّمه اسفار تصریح می دارد که سعادت بر دو قسم است: ظنی و حقیقی. سعادت هر موجودی غایتی است که برای آن موجود در نظر گرفته شده است و این غایت، کمالی است که به آن موجود اختصاص دارد. برای نوع انسان نیز کمال ویژه ای در نظر گرفته شده است، این کمال عبارت از اتصال به معقول، هم نشینی با خداوند تبارک و تعالی و تجرد از مادیات است که فقط با کسب و تحصیل علوم و معارف به دست می آید. از آن جا که علوم به شاخه های مختلف تقسیم می شود، پسندیده است که دانش پژوهان اهم را بر مهم ترجیح داده و تحصیل علوم الهی را بر سایر دانش ها مقدم دارند. در فصول آینده درباره ی انواع دانش ها و جایگاه دانش سیاسی از نظر ملّاصدرا صحبت خواهیم کرد. البته دانش های غیرالهی، اگر وسیله و ابزار نیل به معرفت الهی باشد فراگیری آن لازم است.
در ادامه، ملّاصدرا از این که در گذشته بیش از مقدار لازم در بررسی آرای فیلسوفان یونانی و غیریونانی و فهم دقایق گفتار آنان وقت صرف کرده است، اظهار پشیمانی می کند و علمای گرفتار در این وادی را مورد انتقاد قرار می دهد؛ کسانی که به دانش های مختلف سر زده و از هرکدام، به سرعت، توشه ای برمی گیرند تا ابزاری برای ریاست و شهوت خود قرار دهند. ملّاصدرا این گروه از عالمان را مصداق آیه ی شریف «قل هل ننبئکم بالأخسرین اعمالا الذین ضل سعیهم فی الحیاة الدنیا و هم یحسبون انهم یحسنون صنعا» دانسته و استعاذه می کند:
اعاذنا الله من هذه الورطة المدهشة والظلمة الموحشة.
وی در ادامه می افزاید: چون وضع را چنین دیدم، جامعه را برای زندگی، غیرقابل تحمل احساس کردم و از آن ها جدا و منزوی شدم. زیرا این دانشمند نمایان نه تنها به حقیقت آگاهی ندارند، بلکه صاحبان علم حقیقی را دشمن می دانند؛ و طریق حکمت و ایقان از علوم الهی و شریعت را که ویژه ی انبیاء و اولیاء بوده، به کلّی ترک کرده و عرفان و عارفان را پست می شمارند تا آن جا که مردم را از حکمت و حکما فراری داده و در دریای نادانی غوطه ور ساخته اند.
اهمیت این مطالب در فصول بعدی آشکار خواهد شد، زیرا ملّاصدرا حکمای حقیقی را رهبر جامعه می داند و حال که می بیند حکمای الهی کنار گذاشته شده اند، برای او به سر بردن در میان چنین جامعه ای تحمل ناپذیر می شود و به زندگی به دور از غوغای شهر رضایت می دهد.
وی در ادامه می گوید:
چگونه و از کجا آسایش و تحقیق علمی حاصل کند با آن همه ناهنجاری محیط که دیده و شنیده می شود از بدی های مردم روزگار، به ویژه از مردمی که ظالم و کم انصاف اند که برگزیدگان عالی مقام را خوار، و پست ترین مردم را بر آن ها سوار می کنند. جاهل عاملی شریر به صورت عالم توانا ظاهر می شود و بر دانشمندان و محققان راستین ریاست می کند و آنان را به سخره می گیرد و با این بزرگان دشمنی می کند. با چنین فساد اجتماعی سران ظاهرنما دیگر کجا مجال تحقیق در مشکلات علوم و حلّ آن باقی می ماند؟
وی تنها چاره و راه حل را در سکوت دیده است: «بنابراین خاموشی بهترین حربه می باشد که در پیش گرفته ایم.» و به این شعر فارسی تمثل می جوید:
از سخن پر در مکن هم چون صدف هر گوش را ... قفل گوهر ساز یاقوت زمرد پوش را
در جواب هر سئوالی حاجت گفتار نیست ... چشم بینا عذر می خواهد لب خاموش را
ایشان در ادامه، نکته ای را آورده است که در تحلیل اندیشه سیاسی وی بسیار مهم است. وی می گوید:
فکنت او لا کما قال سیدی و مولای و معتمدی اوّل الدئمة و الاوصیاء و ابوالائمة الشهداء الاولیاء، قسیم الجنة والنار، اَخذاً بالتقیة و المداراة مع الاشرار، مخلا عن مورد الخلافة قلیل الأنصار، مطلق الدنیا مؤثر الآخرة علی الاولی [...] فصبرت و فی العین قذی و فی الحلق شجی، فأمسکت عنانی عن الاشتغال بالناس و مخالطتهم و آیست عن موافقتهم و مؤانستهم و سهلت علی معاداة الدوران... .(9)
از این که ملّاصدرا هم چون علی(ع) تقیه کرده و با اشرار زمان مدارا نموده و پُست خلافت را به دلیل کمی یاران خالی گذاشته و دنیا را رها کرده است تا به آخرت برسد و صبر پیشه کرده است و... نشان می دهد که وی برای خود مقام سروری قایل بوده است که زمان و مردمان آن از درک این مقام برای ملّاصدرا عاجز بوده اند. وی در خطاب به استاد بزرگ خود، میرداماد، که به وی «استاد صنعت خداپرستی» لقب داده است، گلایه ها و شکایت های خود را از وضع زمانه تکرار می کند.
دوری از مردم و انزوای در کهک سبب می شود تا ملّاصدرا بر رموز و اسرار الهی آگاهی یافته و آن ها را کشف کند:
فاطلعت علی اسرار لم اکن اطلع علیها الی الآن وانکشفت لی رموز لم تکن منکشفة هذا الانکشاف من البرهان.(10)
وی پس از این مکاشفه ها می گوید: قلم برداشته ام و کتاب اسفار را می خواهم بنویسم. در ادامه، متذکر می شود که حق در فهم هیچ صاحب فهمی منحصر نیست و دستی بالاتر از دست هر داننده ای وجود دارد و چه بسا که افراد با عقول متفاوت و استعدادهای مختلف مطالب متنوعی را دریابند:
فان الحق لا ینحصر بحسب فهم کلّ ذی فهم و لا یتقدّر بقدر کلّ عقل و وهم، فان وجدته أیّها الناظر مخالفا لما اعتقدته او فهمته بالذوق السلم فلا تنکره و فوق کل ذی علم علیم، فافقهنّ انّ من احتجب بمعلومه وانکر ما وراء مفهومه فهو موقوف علی حدّ علمه و عرفانه محجوب عن خبایا اسرار ربّه و دیّانه.(11)
ایشان از خواننده می خواهد که اگر به مطلبی برخورد کرد که با یافته های او موافق نیست، منکر آن نشود، زیرا هرکس به مقدار استعداد خود می تواند حقایق را درک کند. حد و اندازه ی هرکس را مقدار علمش مشخص می نماید.
وی در پایان مقدّمه اسفار از تصوف و عرفان بدون برهان و از فلسفه ی بدون ایمان و عرفان، به خدا پناه برده و خواننده را از افتادن در دام این دو شرّ (صوفی جاهل یا متفلسف شدن) برحذر می دارد:
ولا تشتغل بترهات عوام الصوفیة من الجهلة و لا ترکن الی أقاویل المتفلسفة جملة، فانها فتنة مضلة و للأقدام عن جادة الصواب مزلّة [...] وقانا الله و ایّاک شرّ هاتین الطائفتین و لا جمع بیننا و بینهم طرفة عین.(12)
این بحث به روش شناسی ملّاصدرا برمی گردد که وی با کنار هم قرار دادن عقل و وحی و دل و به عبارت دیگر، شرع و فلسفه و عرفان و حکمت مشائی و اشراقی، و کلام، مکتب جدیدی به نام «حکمت متعالیه» تأسیس کرد. ما، در جای خود در این باره سخن خواهیم گفت.
ملّاصدرا در دیگر آثار خویش انتقادهای مشابهی می کند؛ چنان که در مثنوی خود می گوید:
باشم اندر کنج محنت تا به کی ... وا رهان از ظلمتم از دور می
خسّت ابنای جنسم می کشد ... صحبت عرفان کجا و دیو و دد
تا به کی باشم در این ظلمتکده ... با شیاطین هم تک و همره ده
تا به کی باشم به کنجی منزوی ... با رفیقان خسیس دنیوی
بعضی از آثار ملّاصدرا به نقل اوضاع زمانه اختصاص دارد. چنان که پیش از این گفته شد، رساله ی سه اصل پاسخی به تمام کوته نظران، ظاهربینان و عالم نمایانی است که به نام علم و دین با حکمت و عرفان خصومت می ورزند؛ کسانی که راه سعادت را فرو می گذارند و گمان می کنند که با ابزار شقاوت می توان به سعادت رسید؛ آنانی که به تعبیر ملّاصدرا، «دَرِ خانه ی ظلمه قبله آنان است.» و «کسانی که از علم الهی و مکاشفه خبر ندارند و تنها هنر آنان دانستن چیزهایی از علوم معاملات است».(13)
به نظر ملّاصدرا، موانع و حجاب هایی که بیش تر مردم را از ادراک حقیقت و کسب علم الهی و مکاشفه محروم می سازد، درنتیجه از سعادت حقیقی باز مانده و دچار شقاوت می شوند، مشتق از سه اصل است که در رساله سه اصل تبیین شده اند. این سه اصل عبارت اند از:
[1.] جهل است به معرفت نفس که او حقیقت آدمی است؛
[2.] حبّ جاه و مال و میل به شهوات و لذات و سایر تمتعات؛
[3.] تسویلات نفس اماره است و تدلیسات شیطان مکاره و لعین نابکار که بد را نیک و نیک را بد وا می نماید.
ملّاصدرا در ادامه چنین می گوید:
جهل به معرفت نفس [از] معظم ترین اسباب شقاوت و ناکامی عقبی است که اکثر خلق را فروگرفته در دنیا، چه هرکه معرفت نفس اصل نکرده خدای را نشناسد [...] و هرکه خدای را نشناسد با دوابّ و انعام برابر باشد.(14)
وی در نقد رفتار متصوفه چنین گفته است:
اگر ذره ای از نور معرفت در دل ایشان تابیده می بودی، کجا درِ خانه ی ظلمه و اهل دنیا را قبله ی خود می ساختند و همیشه با نفس و هوا نرد محبت می باختند.(15)
بدیهی است که نقد متصوفه بهانه ای می باشد برای طعن همه ی کسانی که به اهل دنیا و حکومت نزدیک شده و از این طریق منافع شخصی خود را تأمین می کرده اند و به دنبال تأمین منافع بندگان خدا و خدمت به آن ها نبوده اند. آن چه در ادامه آمده است، استنباط مذکور را تأیید می کند:
هم چنین است حال آن ها که خود را از علما می شمارند و روی از جانب قدس و طلب یقین گردانیده، متوجه محراب ابواب سلاطین شده اند و ترک اخلاص و توکل کرده، طلب روزی و توقعِ آن، از دیگران می نماید.(16)
ناگفته نماند که منظور وی از علمای درباری کسانی، چون میرداماد و شیخ بهایی نیستند، زیرا می دانیم که صدرالمتألّهین تا آخر عمر از ارادت مندان واقعی اساتید خود، به ویژه میرداماد بود؛ چنان که در مثنوی خود اشعار بلندی در تمجید از میرداماد دارد:
ای سرشته ایزدت از محض نور ... گشته از برهان تو اوهام دور
خود جهانی و جهان را سروری ... محض عرفانی و عرفان را دری
این ابیات بر فلسفه سیاسی صدرالمتألّهین تأکید دارد که وی حکیم را سرور حقیقی عالم و جهان می داند. ایشان در ادامه می افزاید:
قول تو لاحول دیو و دد شده ... بهر یأجوج جهالت سدّ شده
حکم تو معیار هر نیک و بد است ... نور تو مصفات هر دیو و دد است
باطنت ارض مقدّس آمده ... واردات حق در او منزل شده
ای ضمیرت آیتی از کردگار ... وی زبانت هم چو سیف ذوالفقار
از زبانت حک نمودی وهم ها .... هم چو تیغ شاه مردان در وغا
زنگ شکّ و وهم را بسترده ای ... ملک معنی را به دست آورده ای
از زبانت بت پرستان در خروش ... وز بیانت علم در دل کرده جوش
از تو در دل ها فروزان نورها ... خود تویی شمس الضحی بدرالدجی(17)
ابیات مذکور را باید در چار چوب تفکر سیاسی وی تحلیل کرد. ملاّصدرا، میر داماد را حکیم مطلق و لایق سروری می دانسته است؛ بنابراین به نظر می رسد در مثنوی مذکور و سایر مکاتباتی که با استاد خویش دارد، با او سخن گفته است. وی در مثنوی مزبور، که مثنوی بلندی است و چند صفحه ادامه دارد، از استاد خود با عنوان «استاد صنعت خدا پرستی» یاد کرده است. تقرب کسانی، چون میر داماد و شیخ بهایی به دربار شاهان صفوی برای تأمین منافع شخصی نبود، بلکه برای اصلاح رفتار شاه و انجام وظایف دینی در جهت خدمت به مردم بود. همان گونه که در متن نقل قول تصریح شده، منظور ملاّصدرا از عالمان درباری، کسانی هستند که برای طلب روزی به دربار سلاطین روی می آورند، زیرا به نظر وی: «فرق از زمین تا آسمان حاصل است میانه ی اسلام زبانی و ایمانی قلبی».(18)
ملاّصدار در مقدّمه رساله سه اصل انتقادهای دیگری را ابراز داشته و می گوید:
بعضی از دانشمند نمایان پر شرّ وفساد و متکلمان خارج از منطق صواب و حساب و بیرون از دایره ی سداد و رشاد و متشرعان بری از شرع بندگی، نفی درویشان شعار خود کرده و دایماً در مذمت حکمت و توحید و علم راه خدا و تجرید که مسلک انبیا و اولیاست، می کوشند [...] و حق - جل وعلا- این علم را در کتاب کریم خود نور خوانده است. [....]
ای عزیز دانشمند و ای متکلم خودپسند، [....] تو همیشه به جهت دواعی نفس ضلال پیشه و وساوس وهم محال اندیشه، در آن شیوه و اندیشه می باشی که طریقه هوا پرستی بطلان نپذیرد واحکام اباحت لذات واستحسان تمتعات حیوانی وانسراح درمرعای دنیا و مشتهیات طبیعت و هوا منسوخ نگردد [...] و با این همت وعزم کسی چون حق شناس باشد و سخن راست بشنود و دراعمال شرعی اخلاص به کار برد وگوش به سوی علوم حقیقت کند؟ همان بهتر که چنین کسی به کسب دنیا مشغول شود.
پس بدان ای دشمن دوست نُمای راه خدا و ای منکر سالکان و همراهان با صفا، که اعظم اسباب ترا و دیگر اهل شید و ریا و علمای دنیا را، بر مذمت حکمت و انکار حکمای بحق و صوفیه و عداوت اخوان صفا و تجرید و اصحاب وفا وتفرید می دارد....(19)
مجموعه ی انتقادها و ایرادهایی که ملاّصدار از وضع زمانه اش دارد و نوع آسیب شناسی ویژه ای که وی از اوضاع فرهنگی، مذهبی، اجتماعی و سیاسی عصر خود دارد، سبب شده است تا تفکر اجتماعی و سیاسی وی از خصلت «اصلاحی» برخوردار باشد. این «اصلاح گری» هم در بنیادهای تفکر و هم در نمودهای اجتماعی، خود را نشان می دهد. ابعاد مختلف این اصلاح گری در فصول بعدیِ پژوهش روشن خواهد شد. در بخش پایانی این فصل، به نمونه ی دیگری از آسیب شناسی و در نتیجه دغدغه ی اصلاح طلبی ملاّ صدرا اشاره می شود تا زمینه ذهنی لازم برای فهم اندیشه سیاسی وی و نیز تمهیدات ضروری برای تبیین اندیشه سیاسی ایشان فراهم گردد.
یکی از محورهای آسیب شناسی فرهنگی ملاّصدرا، کار برد اصطلاحات و مفاهیم دینی و علمی است. به نظر ملاّصدار واژه هایی، چون فقه، حکمت، فقیه، حکیم و شیخ از معانی اصلی خود تهی شده و در معانی دیگر یا محتوای لاغرتری به کار می رود:
چنان چه بعضی از دانایان تصریح بدان نموده اند که در ازمنه ی سابقه لفظ فقه را اطلاق می کرده اند بر علم طریق آخرت و معرفت نفس و دقایق آفات و مکاید و امراض وی و تسویلات و غرور شیطانی، فهم نمودن واعراض نمودن از لذات دنیا و اغراض نفس و هوا و مشتاق بودن به تعمیم آخرت و لقای پروردگار و خوف داشتن از روزِ شار.
و اکنون پیش طالب علمان این زمان، فقه عبارت است از: استحضار مسایل طلاق و عتاق و لعان و بیع و سلم و رهانت و تعزیرات و کفارات و غیر آن. و هرکه خوض در این مسایل بیش تر می کند و اگرچه از علوم حقیقیه هیچ نداند، او را افقه می دانند. [... درحالی که] فقیه کسی است که بیش از همه کس از خدا می ترسد و خشیت در دل وی بیش تر باشد.(20)
بنابر این در تفکر سیاسی و اجتماعی ملّاصدرا هم آسیب شناسی وضع زمانه مدنظر است و هم ارایه طریق و معالجه ی دردهای سیاسی، اجتماعی و مذهبی لحاظ شده است.
ملّاصدرا چون کمال روح را در نزاهت از دنیا می یابد نقص آن را در محبت دنیا که رأس همه خطایا می باشد، مشاهده می کند.(21) بر همین اساس، وی منشأ همه ی فتنه های دینی و خلل در عقاید مسلمانان و نابسامانی های سیاسی و اجتماعی را اختلاط علمای ناقص و غیرمهذب با زمام داران دنیا و سلاطین می داند:
ما فتنة فی الدین و خللٌ فی عقائد المسلمین الّا و منشأئها مخالطة العلماء الناقصین مع حکّام الدنیا والسلاطین.(22)
آیة ا... جوادی آملی در توضیح مطلب مذکور می گوید: همان طوری که حکمت، مانع دوست داشتن باطل و موجب تقوا و زهد در دنیا است، علاقه ی به دنیا نیز مانع فراگیری حکمت می گردد، زیرا «در نشأه ی تزاحم و عالم مادّه منع از دو طرف می باشد؛ لذا فحشا و منکر مانع از توفیق به نماز می شود، چه این که نماز مانع از فحشا و منکر می باشد».(23)
ملّاصدرا در جای دیگری بر مطلب مذکور تأکید کرده و می گوید:
من در مدّت عمرم که اکنون به چهل سالگی رسیده است، کسی را ندیدم که از فراگیری حکمت روگردان باشد مگر آن که محبت دنیا و ریاستِ در آن، بر وی چیره شده و عقل او در تسخیر شهوت وی قرار گرفته باشد.(24)
پینوشتها:
1- مثنوی ملّاصدرا، به کوشش مصطفی فیضی، ص88-89.
2- همان، ص159.
3- رساله ی نماز تاکنون منتشر نشده است، اما آقای مصطفی فیضی در پاورقی صفحه ی27 ملّاصدرا قول انتشار آن را در مجموعه ای به نام «جنگ ملّاصدرا» داده است.
4- محمد خواجوی، لوامع العارفین فی احوال صدرالمتألّهین، ص31.
5- شیخ یوسف بحرانی، لؤلؤة البحرین، به نقل از: مثنوی ملّاصدرا، مقدّمه ی آقای فیضی، ص17.
6- سید محمدباقر خوانساری، روضات الجنات، به نقل از: مثنوی ملّاصدرا، مقدّمه آقای فیضی، ص25.
7- مثنوی ملّاصدرا، مقدّمه آقای فیضی، ص76-77.
8- صدرالدین محمد شیرازی، الحکمة المتعالیة فی الأسفار العقلیة الأربعة، ج1، ص5-9.
9- همان، ص7.
10- همان، ص8.
11- همان، ص10.
12- همان، ص12.
13- ملّاصدرا، رساله سه اصل، به تصحیح و اهتمام دکتر سید حسین نصر، ص28-33.
14- همان، ص13.
15- همان، ص18.
16- همان.
17- مثنوی ملّاصدرا، به کوشش مصطفی فیضی، ص173.
18- ملاّصدرا، رساله سه اصل، به تصحیح واهتمام دکتر سید حسین نصر،ص 68.
19- همان، مقدّمه.
20- همان، ص78-79، وی در مثنوی خود نیز در صفحه ی88 از علمای ظاهری انتقاد کرده و می گوید:
مبدأ عشق بهیمی شهوت است ... غایت او لذت یک ساعت است
مبدأ حبّ ریاست هم هواست ... مبدأ عشقی طلب کان از خداست
هرکسی را هست معبودی دگر ... در دل او بوده دائم جلوه گر
زین عبادت ها که هریک می کنند ... بیخ ایمان را زتن برمی کنند
بهر حق آورده روزی را به شب ... بی ریا ناورده ذکری را به لب
نا نهاده گام جز از بهر کام ... نام حق نابُرده جز از بهر نام
هست معبود یکی مال و منال ... هست مقصود یکی جاه و جلال
آن یکی از درس و فتوا هستیش ... وین دگر از زهد و تقوا مستیش
آن یکی بر قرب سلطان متکی است ... اعتمادش بر عطای کرمکی است
و ی در جای دیگر علما و مردم را به دو دسته «ظاهربین» و «باطن بین» تقسیم کرده و از باطن بینان دفاع کرده است:
آن که گوشش نیست جز راه بدن ... بهر او زین نغمه و دستان مزن
این چنین یاران به نرخ کاه باد ... جان فدای یار معنی خواه باد
مرد ظاهر بین بود دون و دغا ... بی حیاء و مُبرم و شوخ و گدا
مرد باطن بین بود نرم و حزین ... خاضع و خاشع لطیف و شرمگین
عکس یک دیگر بُوند این هر دو مَن ... آن به حق مشتاق و این خواهان تن
از بین اخیر چنین برمی آید که تقسیم طبقات و اصناف اجتماعی به دو گروه ظاهربینان و باطن بینان تقسیمی است که از درون انسان آغاز می گردد، زیرا در درون هر فردی میان حق خواهی و باطل خواهی، آخرت خواهی و دنیاخواهی، روح خواهی و تن خواهی، خداخواهی و شیطان خواهی، عقل و جهل، عقل و شهوت و غضب و... جنگ و جدال وجود دارد و با توجه به این که کدام نیرو بر دیگری پیروز شود، انسان ممکن است ظاهربین یا باطن بین شود.
21- آیة ا... عبدالله جوادی آملی. شرح حکمت متعالیه (اسفار اربعه، بخش یکم از جلد ششم)، ص51.
22- ملّاصدرا، مقدّمه تفسیر سوره ی سجده، ص13، به نقل از: آیة ا... عبدالله جوادی آملی، همان.
23- آیة ا... عبدالله جوادی آملی، همان.
24- ملّاصدرا، مبدأ و معاد، ص198، به نقل از: آیة ا... عبدالله جوادی آملی، همان، ص52.
لک زایی، نجف؛ (1381)، اندیشه سیاسی صدرالمتألهین، قم: مؤسسه بوستان کتاب، چاپ دوم
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}