نویسنده: ملّاصدرا
مترجم: نجف لک زایی



 
بدان که مجموع امور و اوصاف سه گانه بر وجه مذکور، اختصاص به انبیاء دارد ولی هریک از این امور به طور جداگانه چه بسا در دیگران هم یافت می گردد، و هم باید گفت افضل اجزای نبوت که عبارت است ازعلم به حقایق اشیاء بدان گونه که هستند، گاهی در اولیاء نیز به عنوان تبعیت یافت می گردد (بدین معنی که چون ولی کامل مطلق در حقیقت خلیفه ی پیامبر می باشد و اتصال کامل با وی دارد، لذا علم به حقایق اشیاء در نتیجه ی خلافت و اتصال کلّی به مقام نبوت در آنها یافت خواهد شد). [...]

در بیان اینکه شخص نبی در حدّ مشترک مابین عالم معقولات و عالم محسوسات قرار گرفته است

بدان برای قلب انسان که نفس ناطقه ی او مثال و نمونه ی عرش الهی و جایگاه رحمت است، همان طور که عرش الهی محل فرمانفرمایی و حکومت وی تحت اسم رحمن است دو در است، یکی دربی که به عالم ملکوت باز می گردد و آن عالم لوح محفوظ و منشأ ملائکه علمیه و عملیه است چنانکه گفته شد. دیگری دری که به جانب قوای مدرکه و محرکه بازمی گردد.
و همان طور که خداوند متعال خلایق را به سه دسته آفرید، دسته ای به نام ملائکه روحانی که در نهاد آنان فقط عقل قرار داد و دسته ای دیگر به نام بهایم که در نهاد آنان فقط شهوت آفرید و دسته ی دیگری به نام انسان که در نهاد او هم عقل و هم شهوت قرار داد، همین طور نوع انسان را به سه گونه ی متفاوت آفرید، دسته ای از آنان مستغرق در بحر معرفت خدا و ملکوت اویند و از ذکر او لذت می برند و با وجد و سرور فراوان در عظمت و کبریای او ناظر و نگرانند و در فروغ اشعه ی جمال او سرگردان و حیرانند و از شرح و بیان آن عاجز و قاصراند و آنان گروه الهیون و از اولیای خدایند که ابواب ملکوت بر قلب آنان گشوده شده است.
دسته ی دیگری آنانند که با تمام وجود خود به شهوات و لذایذ جسمانی روی آورده و خویشتن را در زندان دنیا و در غل و زنجیرهای آن محبوس داشته و ایشان همگی اهل دنیایند که خدا آنان را به رو در آتش افکنده و گذرگاه و زنخ آنان را با طناب و زنجیرهای آتشین محکم بسته و ایشان را از تعمیم اخروی محروم داشته و درهای ملکوت را بر روی آنان بسته و درهای جهنم را بر روی آنان گشوده است مگر آنکه توبه کنند و از کردار خود پشیمان شوند و خویشتن را اصلاح کنند.
دسته ی دیگر آنانند که در مرز مشترک و حدّ فاصل مابین عالم معقول و عالم محسوس استقرار یافته اند (و با هر دو عالم تناسب کامل دارند)، گاهی با خدا و محبت او سرگرم اند و گاهی با خلق خدا مأنوس گشته و با آنان رحمت و شفقت می کنند (و آنان آنچنان در رعایت تناسب با هر دو عالم قوی و مقتدراند) که هرگاه از دربار الوهیت به سوی خلق بازگردند، در سیر و سلوک با آنان مانند یکی از ایشان اند؛ تا به حدّی که گویا خدا و ملکوت او را نمی شناسند و هنگامی که با خدای خویش خلوت می کنند و به ذکر او و عبادت او مشغولند، چنانند که گویا احدی از خلایق را نمی شناسند و این راه و روش انبیاء و مرسلین و صدّیقین است (که مقام و مرتبه ی آنان از همه کس بالاتر و در عالم وجود مقامی بس شامخ دارند) زیرا شکی نیست در اینکه آن کس که جامع هر دو مرتبه و مأنوس با هر دو عالم است، مقام و مرتبه ی او بالاتر از آن کسی است که به علّت ضیق صدر (و محدودیت وجود) و نداشتن زبان گویا و مبین حقایق، با ارتباط به یکی از دو عالم مذکور ا دیگری محجوب و محروم باشد.
پس شخص نبی ناچار باید علوم و معارف را مستقیماً از خدا بگیرد و شاگرد مکتب او باشد و آنچه را می یگرد به بندگان ببخشد و به آنان تعلیم دهد و آنان را هدایت کند و هرچه از خدا بخواهد خدا به او بدهد و هر چه را از او بخواهند به آنان عطا فرماید و هردو جانب ملک و ملکوت را نظم دهد و هر دو جنبه را رعایت کند و واسطه ی ما بین هر دو عالم باشد، از طرفی گوش باشد (تا ندای حق را بشنود) و از طرفی زبان باشد (تا احکام و معارف الهی را به خلق برساند). این است حال و شیوه ی سفرای خدا و فرستادگان او به سوی بندگانش که دارای مقام شفاعت و وساطت اند.
پس برای قلب نبی هم دو در است که همواره باز و گشوده اند. یکی در داخلی که به سوی عالم قدس گشوده می گردد و از آنجا به مطالعه ی لوح محفوظ و آیات مسطور در آن بپردازد و خدا به او علم لَدُنّی و علم یقینی را می آموزد، و او را از اسرار و عجایب گذشته و آینده ی جهان و احوال عالم نسبت به گذشته و آینده و احوال قیامت و حشر و نشر و حساب و مآل و بازگشت خلایق به بهشت و یا به دوزخ آگاه می سازد و این دری است که به سوی قلب آنان که متوجه به عالم غیب اند و علی الدوام به ذکر خدا مشغولند بازمی گردد. دیگر دری که به جانب حواس پنجگانه ی او گشوده می گردد تا از این طریق بر سوانح و حوادث خلق آگاه گردد و آنان را به کارهای نیک هدایت و ارشاد کند و از کارهای بد بهراساند. پس این شخص، انسانی است که نفس نفیس او در هر دو قوه ی نظری و عملی به سرحدّ کمال رسیده و سهم وافری از وجود و کمال از خدای متعال گرفته تا بدان حد که حیطه ی وجود او هر دو جانب ملک و ملکوت را فرا گرفته و حق هر دو را ادا می کند.
پس این شخص، به سبب علوم و معارفی که خدای متعال بر قلب و عقل مجرد وی افاضه نموده است ولیّی است از اولیاء و حکیمی از حکمای الهی و به سبب آنچه که از ناحیه ی او بر قوه ی متخیّله و قوه ی متصرفه ی وی افاضه می گردد، رسول و پیامبری است که مردم را از حوادث آینده (از قبیل طوفان و زلزله و نظایر آن که نوعی عذاب و عقاب الهی است) آگاه می سازد و آنان را می هراساند و از گذشته و یا آنچه که در حال حاضر موجود شده است، خبر می دهد و این امور و اوصاف، کاملترین مراتب انسانیت و نخستین شرایط احراز مقام نبوت و رسالت است.
و نیز علاوه بر این کمالات و مراتب نامبرده، باید دارای لسانی فصیح و بلیغ باشد، تا بتواند با ظرافت و لطافت کلام و زیبایی جملات و عبارات تخیّلات آفرین خود، مردم را تعلیم دهد و قادر بر حسن ارشاد و هدایت مردم به سوی خیر و سعادت و راهنمایی آنان به اعمالی که آنان را به سعادت ابدی سوق دهد بوده باشد و نیز باید علاوه بر آنچه که گفته شد دارای قوه ی نفسانیه ای باشد جهت مناظره با اهل جدال در علوم و معارف و دارای قوه و نیروی بدنی باشد، جهت مبارزه و محاربه با پهلوانان در میدان جنگ و نبرد، برای اعلای کلمه ی «الله» و هدم کلمه ی کفر و طرد اولیای طاغوت تا که (بدین وسیله کفر و شرک را از صفحه ی زمین محو و نابود کند و) دین، دین خدا و کلمه، کلمه ی «لا اله الا الله» باشد هرچند کفار و مشرکین از این کار کراهت داشته باشند.

در تعداد صفاتی که ناچار شخص پیامبر به نام رئیس اوّل باید دارای آنها باشد، و آنها عبارتند از دوازده صفت که همگی فطری و ذاتی او می باشند

صفت اوّل اینکه صاحب فهم و درکی نیکو و سریع و گیرنده باشد، تا که بتواند هرچه را می شنود و یا به او گفته می شود، بدان گونه که گوینده قصد دارد و بر طبق واقع است، درک کند. چگونه چنین نباشد و حال آنکه شخص پیامبر مبعوث از جانب عقلی بسیار روشن و قوی و نفسی نورانی است.
صفت دوم اینکه دارای حافظه ای قوی باشد تا بتواند آنچه را می فهمد و یا احساس می کند در قوه ی حافظه ی خویش حفظ و ضبط کند و هرگز آن را فراموش نکند. چگونه چنین نباشد و حال آنکه نفس او متصل به لوح محفوظ است.
صفت سوم آنکه دارای فطرتی صحیح و طبیعتی سالم و مزاجی معتدل و تام الخلقه و آلاتی نیرومند و قادر بر انجام اعمالی که انجام آنها در خور اوست باشد، چگونه چنین نباشد و حال آنکه طبق اصول مسلم فلسفی، کمال اوفی و اَتَمّ (یعنی نفس ناطقه و کمالات فاضله آن) به مزاجی اتم و اکمل و در حدّ اعلای اعتدال افاضه می گردد.
صفت چهارم اینکه دارای زبانی فصیح و بلیغ باشد تا که زبان او، او را در بیان آنچه در ضمیر اوست یاری دهد، چگونه چنین نباشد و حال آنکه وظیفه ی او تعلیم و ارشاد بندگان به سوی خیر و سعادت ابدی است.
صفت پنجم اینکه دوستدار علم و حکمت باشد تا بدان حد که تأمّل در معقولات او را رنج ندهد و کوشش و جدیّت در راه فهم و ادراک آنها او را آزار نرساند، چگونه چنین نباشد و حال آنکه ادراک معقولات ملایم با طبع اوست و ادراک امر ملایم با طبع لذت بخش است، زیرا سبب تقویت روح و نفس اوست.
صفت ششم اینکه بالطبع حریص بر شهوترانی و انجام امیال نفسانی نباشد بلکه بالطبع از انجام آنها و از لهو و لعب دوری گزیند و نسبت به لذایذ نفسانیه دشمن و بدبین باشد، چگونه چنین نباشد و حال آنکه شهوات و لذایذ نفسانیه حجابی است مابین او و عالم نور و وسیله ای است برای اتصال و تعلق او به عالم غرور و این حجاب و یا هر حجاب دیگری مورد نفرت و انزجار در نزد اهل الله و مجاورین عالم قدس است.
صفت هفتم صاحب عظمت نفس و احتشام و دوستدار نزاهت و شرافت بوده و نفس او از هر امر زشت و ناپسند و پست و رکیک و پلیدی و از داشتن و یا اتصاف به آن ابا و امتناع ورزد و نسبت به آن کبریا و ترفع داشته و نفس او به اموری برتر و بالاتر از آنچه که او را پست و خفیف کند توجه نماید و از هر جنسی نوعی عقیل و برتر و شرافتمندتر را اختیار کند و از قبول چیزهای پست و حقیر و بی مقدار و از نظر افتاده اجتناب ورزد، مگر به قصد ریاضت دادن نفس و اکتفا به کمترین و خفیف ترین امور مربوط به عالم دنیا. دلیل بر لزوم اجتناب وی از امور پست و حقیر و خفیف این است که در موجود اشرف و نوع افضل، به حکم شرف و فضیلت، سهم بیشتری از عنایت مبدأ اعلی وجود دارد.
صفت هشتم اینکه نسبت به کلیه ی خلایق رئوف و مهربان باشد و از مشاهده ی منکرات خشمگین نشود (تا بتواند با لطف و مهربانی از اشاعه ی آنها جلوگیری کند) و بدون داشتن قصد تجسس و تفحص از اوضاع و احوال و وقایع، اقامه ی حدود مقرر از جانب خداوند را تعطیل نکند (مگر آنکه قصد او از تعطیل حدود، تجسس و تفحص از واقعیات امور باشد)، چگونه چنین نباشد و حال آنکه او شاهد و ناظر سر خدا در لوازم قدر است (و باید رعایت اسرار نهفته ی او را در احکام و نوامیس صادر از جانب وی، در عالم قدر ملحوظ و منظور بدارد).
صفت نهم اینکه دارای قلبی شجاع باشد و از مرگ بیم و هراس نداشته باشد. چگونه چنین نباشد و حال آنکه عالم آخرت در نظر او بهتر از عالم دنیا است و بنابراین در انجام اموری که باید انجام دهد، دارای عزمی است راسخ و قوی و غیر متزلزل و بدون ترس و بیمی از مرگ. بلکه او در انجام آن ها شخصی است جسور و پردل و قوی النفس نه ضعیف النفس و متزلزل.
صفت دهم اینکه جواد یعنی بخشنده ی نعم و عطایا باشد نه بخیل. زیرا او می داند که خزائن رحمت و نعمت الهی الی الابد باقی و بی خلل و نقصان ناپذیر است.
صفت یازدهم اینکه سرور و بهجت او هنگام خلوت و مناجات با خدا از همه خلایق بیشتر است یرا او عارف به مقام حق و عظمت و جلال اوست، و حق تعالی منبع حسن و جمال؛ و در حسن و جمال و بهاء، اجل و ارفع از کلیه ی موجودات است.
صفت دوازدهم اینکه سختگیر و لجوج نباشد و دعوت به اقامه ی عدل و انصاف را به آسانی بپذیرد و در انجام آن به سرعت گام بردارد و در دعوت به اقامه ی ظلم و جور و عمل قبیح بسیار سختگیر باشد و از پذیرفتن آن امتناع ورزد.
و باید دانست که این اوصاف نامبرده همگی از لوازم خصایص سه گانه ای می باشد که قبلاً بیان کردیم و اجتماع همه این خصایص در شخص واحدی بسیار نادر است و ماده و عنصری از میان عناصر انسان که کلیه ی اوصاف نامبرده را در خود بپذیرد بسیار نادر است و در کمترین مزاجی از امزجه و کمترین استعدادی از استعدادات یافت می گردد. پس آن کس که بالفطره و بالطبع واجد این اوصاف دوازده گانه باشد بجز آحاد قلیلی از افراد انسان نخواهند بود. همان طور که درباره ی معرفت خدا و راه یافتن به حریم کبریا گفته اند «جلّ جنابُ الحقِ اَن یکونَ شریعتهً لکلِ واردٍ او یَطَّلعَ علیه الّا واحداً بعد واحدٍ» جناب حق بالاتر از آن است که شریعه و راهی استوار برای هر فرد واردی که قاصد زیارت و لقای اوست باشد و یا اینکه از وی آگاه گردد مگر یکی بعد از دیگری (یعنی به طی وسایط و طی منازل و مراحل).
منبع مقاله :
لک زایی، نجف؛ (1381)، اندیشه سیاسی صدرالمتألهین، قم: مؤسسه بوستان کتاب، چاپ دوم