نویسنده: ملّاصدرا
مترجم: نجف لک زایی



 

اشراق ششم:

در بیان منافع بعضی از عبادات بالخصوص که قسمت معظم و اصلی آنها عبارتند از ارکان پنجگانه ی اعمال یعنی حلال و حرام و مکروه و مباح و مستحب
اما سر نماز عبارت است از خضوع و خشوع بدن و اعضاء و جوارح آن در پیشگاه حضرت پروردگار، پس از تنظیف و تطهیر آن از نجاست و خبایث، خضوع و خشوعی تؤأم با ذکر خدا و حمد و ثنای وی به زبان و اعراض از اغراض حسیه و امتناع از انجام آنها به وسیله ی کف و باز داشتن حواس از التفات و توجه به آنها و به یاد آوردن احوال آخرت و ملکوت. و تشبه با بندگان خالص و مخلص خدا و قدوسیان و حمد و ثناگویان او موجب عروج قلب و روح به جانب حضرت الهیه و اقبال به سوی خدا و استفاضه از عالم انوار و تلقی معارف و اسرار و استمداد از ملکوت سماوات و نفوس کلیه است و لذا از طرف شارع مقدس عبادتی وضع شد به نام نماز، مشتمل بر هیآت خضوع و خشوع (از قبیل ادب و احترام و رکوع و سجود و استقبال کعبه و سکوت از هرچیزی بجز حمد و ثنای خدا و دوختن چشم به سجده گاه) و اتعاب اعضاء و جوارح، توأم با شروطی ازقبیل تنظیف بدن و لباس و تنزیه آن از قازورات و نجاسات و قصد قربت و صدق نیست و اورادو اذکاری به یادآورنده نعم الهی و حمد و ثنای پروردگار بدانچه که شایسته ی اوست و قرائت کلماتی که ازطریق وحی بر بنده مقرب درگاه او هنگام عروج وی به عالم نور نازل گردیده با تدبر در معانی آن کلمات و تأمّل در حقایق اصول و مبانی آنها تا که این عبادت شریف نردبانی باشد برای صعود به سوی خدا و عروج به ناحیه وجهه ی کبری (یعنی وجه ی حق متعال) چنانکه در حدیث آمده است «الصّلوةُ معراجُ المؤمنِ».
و اما رکوع درست همانند آن است که مردی در برابر آن کس که می خواهد گردن او را بزند خم شود (تا بتواند به اسانی بدین عمل مبادرت کند) زیرا حالتی که او را در انجام این عمل تمکین دهد، بهتر از رکوع و خم شدن نیست و همین مضمون عیناً در کتاب نوامیس افلاطون ذکر شده و این نکته نیز از حضرت علی(ع) نقل شده است. و اما سجود برای این است که گذاشتن پیشانی بر روی خاک صفت غضب و توابع آن را زایل می کند. زیراکه این صفت خود یکی از اسباب فساد و تباهی روح انسانی است.
و اما صوم و امساک از اطعام و شراب در ماه رمضان و غیره عملی است که شخص صایم به وسیله ی آن قوه ی شهوت را می شکند و مانع طغیان آن می گردد و سورت و قدرت دشمنان داخلی تو را تضعیف می کند و طرق و مجاری نفوذ لشکریان ابلیس را مسدود می سازد و سپری است در برابر آتش جهنم.
و اما حج و سرّ تشریع آن این است که قبلاً دانستی که برای هر علّتی نسبت به معلول خود و هر مفیضی نسبت به مستفیض خویش مناسبتی است تام (که با این مناسبت علیّت و افاضه صورت می گیرد) پس تأکید و تشدید این مناسبت موجب تأکید و تشدید علاقه و رابطه ی علیّت و افاضه و استفاضه می گردد و دانستی که برای هر حقیقت عقلیه ای در این عالم، مثال و مظهری جسمانی و هرکس که نظرش از مشاهده ی عقلیات و حقایق عقلیه قاصر باشد بر وی واجب و لازم است که به مثال ها و مظاهر جسمانی آن حقایق در این عالم روی نهد تا که مطلقاً و به طور کلّی از ثواب و فضیلت مشاهده حقایق و ارتباط با آنها محروم نگردد و از حوزه و حریم خطاب الهی بیرون نرود.
پس همان طور که بر روح و نفس ناطقه انسان فرض و واجب است که به حضرت قدس حقیقی تمسک حاصل کند، بر هیکل و بنیان صوری جسمانی و قوای او نیز واجب و لازم است که به عنوان تمثل و تشبه و محاکات، از روح و اعمال آن مشایعت کند. آیا نمی بینی که بدن و پیکر شخصی که مشغول تفکر درباره ی یک امر قدسی ملکوتی است از یک نوع حرکات و هیآت مناسب با نحوه ی تفکر در آن امر خالی نیست و اینکه این حرکت ناشی از ارتباط عالم ظاهر به عالم باطن است؟
پس توجه از خانه و مأوای غالب و دایمی و هم از ناحیه ی قالب و پیکر جسمانی به خانه ی خدا و خویشتن داری از کلیه ی لذایذ جسمانی و شهوات حیوانی از زن و استعمال عطریات و سایر اعمال و افعال منافی با حج با یک نیت خالص از شایبه ی ریا و به قصد رضای خدا از جمله اموری است که روح انسان را آماده انصراف از خانه ی نفس و توجه به کعبه ی مقصود و خانه ی خدا و وجهه ی کبری می نماید و این به سبب تجرد از خواهش های قوای بدن و لذایذ دنیوی و طواف به دور خانه ی کعبه و خانه ی خدا و
انجام مناسک حج و تشبه نفوس اشخاص به نفوس اشخاص عالیه و اجرام کریمه ی سماویه در حرکات شوقیه ی دوریه، حاصل از اشراقات مبادی عقلیه است که به قصد تشبه به مبدأ کل، علی الدوام در حرکت و دوران اند.
(پس طواف حجاج و گردش آنان به دور خانه ی کعبه که مورد توجه و عنایات اوست شباهت دارد به دوران افلاک و اجرام کریمه ی سماویه در فضای بی انتهای عالم که مظهر و جلوه گاه قدرت و شوکت اوست) همان طور که قبلاً گفته ایم که غرض افلاک از دوران علی الدوام تشبه به مبدأ کل است زیرا او هم مبدأ وجود و هم غایت و نهایت وجود و ایجاد آنها است و به مضمون آیه ی شریفه ی «وَلکلّ ٍوجةٌ هو مُوَلِّیها»- سوره ی بقره، آیه ی148- (برای هرکس راه و طریقی است به سوی خدا که او راهبر و راهنمای اوست به آن طریقه و) جبهه و اوست که شوق و اشتیاق سیر و سلوک در آن راه و وجهه را به آن کس می بخشد و زهی سعادت آن طایفه و جماعتی که به گرد کعبه ی مقصود دور می زنند و در اطراف آن طواف می کنند.
و اما زکات فریضه ای است که موجب انصراف نفس از توجه به امور پست می گردد (زیرا وسیله ی کاهش مال و ثروت و قلت اسباب عیش و کامرانی است) و نیز بذل زکات موجب تحصیل ملکه ی تنزه و تجرد و تجرید نفس از تعلّق به ماسوای خدا و عدم امر به ترک مال به طور کلّی به قصد حفظ صلاح و مصلحت عالم می باشد (زیرا ترک مال به طور کلّی و عدم رغبت در تحصیل آن موجب فساد نظام دنیا است. پس تحصیل مال و ثروت موجب حفظ نظام عالم و بذل قسمتی از آن به عنوان زکات و دادن سهمی از آن به دیگران با نگاهداری بقیه ی آن ضامن حفظ نظام و صلاح عالم است) و نیز زکات مؤنه ی معونت و کمک و مساعدت و صرف مال بر فقرا و مساکین و سایر طبقات هشت گانه است. زیرا احتیاج آنان به مال و مساعدت از دیگران بیشتر است. و نیز منافع دنیا مشترک مابین کلیه ی افراد بشر و محصور بر کلیه ی افراد است و حبس آنها بر بعضی از افراد (یعنی صاحبان و مالکان آنها) و ندادن سهمی از آنها به دیگران و ارباب استحقاق امری است در نظر عقل قبیح و زشت و ناروا و آنچه از آن منافع که احتیاج خلق به آن بیشتر است (مانند مواد تغذیه و مسکن و ضروریات اوّلیه) باید همگی در آن مشترک و سهیم باشند و توزیع و تقسیم آن چیز مابین همگان اولی و احق است و لذا در اقوات (ازقبیل گندم و خرما و مویز و نظایر آن) عشر یعنی ده یک آن واجب گردیده ولی در نقود (ازقبیل طلا و نقره و نظایر آن) ربع یعنی چهار یک آن واجب گردیده است.
و اما جهاد وظیفه ای است که در آن علاوه بر دفع شر دشمنان خدا و محاربه با راهزنان راه حق، نجات و رهایی خلق از مهالک آخرت و ترک توجه به این نشأه ی ناپایدار و توطین و تشویق نفس بر بذل جان و مال و اهل و اولاد در راه خد است. پس رفتن روح از این عالم بدین حالت (یعنی به صورت شهادت و تحمل رنج و مشقت ناشی از آن) موجب حسن خاتمه و ورود بر خدا و حضور در حریم کبریا در زیر ملائکه و نفوس قدسیه ی ملکوتیه است و ضمناً باید دانست که با فوز به شهادت و ترک این جهان ناپایدار، چیزی از دست نداده است که بر زوال و نابودی آن حسرت بخورد. زیرا امور دنیا همگی در معرض زوال اند و در وجود آنها آفات بسیاری است که هر دم آنها را به زوال و نابودی می کشاند و غرض از تحصیل آن امور تحصیل زاد و توشه برای آخرت و مناسبت یافتن با اهل آخرت است و این مقصود و غرض با فوز به شهادت حاصل گردیده است.
این مقدار از اسرار و خواص احکام شرع را که در این مقام و سایر مقامات دیگر بیان کرده ایم، همگی بر اساس مقدار فهم و درک ما از سرار احکام پنجگانه بوده است و ما از علم به کلیه ی اسرار و رموز و فوایدی که شرایع حَقّه در خلال بیان احکام به ما بخشیده اند عاجز و قاصریم و یقین داریم که مقادیر دیگری از اسرار و رموز نهفته در احکام باقی مانده که بسیار غامض و دشوارند و از حیث کثرت و اهمیت و غموض و دقت، نسبتی با آنچه که به فهم و درک ما رسیده است ندارند. لکن ما به دستیاری فضل و عنایات حضرت واهب العلوم و ملهم الحقایق به طور قطع و یقین می دانیم که قصد و غرض واضع قوانین و نوامیس الهی، در اصلاح و تربیت جزء شریف (یعنی نفس ناطقه) ما و توجه او به تزکیه و تهذیب جوهری که از ما در نشأه ی آخرت باقی می ماند، به مراتب بیش از توجه او به اصلاح جزء اخس و جوهر فاسد (یعنی بدن) ما است.
زیرا انسان همان طور که قبلاً به بهترین نحو بیان کردیم مرکب است از یک جوهر صوری ناطق و یک جوهر مادی صامت و به سبب ترکیب و تألیف وی از این دو جوهر، موجودی حساس و متحرک و صاحب نیروی شهوت و غضب گردید (که البته مقصود از حساس در اینجا مفهومی است اعم از مدرک جزئیات و کلیات) و لذا هنگام شدّت اقبال، به متابعت از آن دو قوه (یعنی قوه ی شهوت و غضب) و امضاء و انفاذ دواعی آنها و سعی و کوشش در تحصیل خواسته های آنان از ساحت حضرت حق ابدی الوجود، دور خواهد شد. حتی اینکه افرادی که در تهیه ی اسباب تقویت این دو قوه کوشش کرده و در گرداب تبعیت از آنها فرو رفته اند در نزد عقلا و درحقیقت از جنس بهایم و سباع و درندگان محسوب شده اند.
لذا شریعت نبویه از رهگذر الطاف و عنایات الهیه، قوانینی در طریق مداوات و معالجه ی آن دو مرض و کسر ضرارت و شرارت آن دو سگ درنده وضع نمود تا با انکسار و تضعیف آنها لشکریان ابلیس شکست خورده، وسایل کید و فریب آن ملعون مردود را که به وسیله ی آن دو قوه، انسان را به جهالت و ضلالت سوق می دهد و از سلوک در صراط مستقیم باز می دارد و او را اغوا می نماید، دفع کند و آثار شوم آنها را محو خنثی نماید. زیرا باطن انسان صحنه ای است برای خودآرایی و تمایلات این قوای سه گانه (یعنی قوه ی وهم و قوه ی شهوت و غضب) و جنود و عمال آنها و روح انسان در این کالبد مانند شخص غریبی است که در شهر و بلد عده ای از دشمنان افتاده و هر کدام او را به سمت هدف خویش می کشانند، و او را برای انجام غرض و نیل به هدف خویش به خدمت خود در می آورند و هرگاه از آنان اطاعت نمود برای همیشه او را بنده و برده خویش قرار می دهند و برای او امکان نجات و رهایی از قید و بند آنان نیست مگر به تأیید الهی و تعلیم و ارشاد انبیاء و فرستادگان او. زیرا خدای متعال پیامبری را فرستاد و بر وی کتابی نازل کرد که افراد بشر را به جانب رشد و کمال راهنمایی می کند پس هرکس که فرتساده او را تصدیق کرد و به نبوّت او اعتراف نمود و به احکام و دستورات مذکور در آن کتاب آسمانی گوش فرا داد هدایت می شود و از رقیّت و عبودیت نفس و هوای نفس نجات می یابد و هرکس که به تعالیم آن گوش نداد و از آن چشم پوشید و یا آن را پشت سر انداخت، گمراه خواهد شد و در گودال جهالت و ضلالت خواهد افتاد و در قعر آن الی الأبد باقی خواهد ماند.

اشراق هفتم:

در بیان ضابطه ای که می توان به وسیله ی آن، گناهان کبیره را از گناهان صغیره تشخیص داد
این مسئله امری است که فقها در آن اختلاف فاحشی دارند که هیچ امیدی به زوال و رفع آن نیست. لکن آن کس که با چشمی که خدای متعال آن را به نور علم و یقین روشن و منور فرموده است، ازطریق شواهد و براهین حق و حقیقت و هم از مناهج شریعت، به طور قطع و یقین می داند که غرض و هدف اصلی کلیه ی شرایع الهیه، سوق دادن بندگان به جوار الهی و سعادت لقای پروردگار و ارتقاء از حضیض نقص به ذروه ی کمال و از ذل و دنائت هبوط در دار دنیا به شرف و فضیلت عالم آخرت و این ممکن نیست مگر به معرفت خدا و معرفت صفات خدا و اعتقاد به ملائکه و کتب و رسل او و اعتقاد به روز قیامت. زیرا گفته شد که قوام ممکن به واجب و قوا نفس به عقل و قوام عقل به ذات مقدس الهی است و گفته شد که نفس انسانی در آغاز امر موجودی است بالقوه که نسبت به نشأه ی ثانیه و عالم آخرت، شبیه به عدم است هرچند نسبت به نشأه ی اولی و عالم دنیا صورت طبیعیه ای است حساس و متحرک. زیرا نفس در اوایل فطرت، حساس بالفعل و علام و عاقل بالقوه است.
پس مادام که ذات خویش را به سمت عبودیت و پروردگار خود را به سمت ربوبیت نشناسد، قوام و کینونیتی از برای او در سرای قیامت نیست و نخواهد بود. زیرا گفتیم که قوام عبد به ذات پروردگار است، و قوام نفس به معرفت و علم و دانش است. بدین گونه که جوهری عقلانی و عالمی ربانی و الهی گردد و همان طور که عبودیت و مربوبیت، مقوم ذات و جوهر نفس است، همین طور الهیت و ربوبیت عین ذات خدا است همان طور که در قرآن مجید می فرماید «و ما خَلَقتُ الجنَّ والانسَ إلّا لیَعبُدونِ» (جن و انس را نیافریدم مگر برای اینکه مرا ستایش کنند. سوره ی ذاریات، آیه ی56) یعنی درحقیقت بنده من باشند و به وسیله ی معرفت و شناسایی من به حقیقت بندگی (که معنی آن تعلّق و ارتباط و تمسک و اتصال و سرمایه ی بقای ابدی و کمال حقیقی است) متحقق گردند و در همین مقام، باید سرّ مکنون در ذات و جوهر نفس و سرّ حدیث شریف «مَن عَرَفَ نَفسَه فَقَد عَرَف رَبَّه» و سرّ آیه ی شریفه ی «نَسُوالله فأنساهم أنفُسَهم» (خداوند را فراموش کردند و خداوند آنها را از یاد خویش بیگانه کرد. سوره ی حشر، آیه ی19) را باید جست وجو کرد.
و چون ثابت گشت که غرض شارع از وضع شرایع، معرفت نفس به مبدأ ذات و مقوم وجود وی و صعود و ارتقاء به سوی آفریننده ی خود به وسیله ی نردبان ذات خویش و انتباه از خواب غفلت و رهایی از رقابت طبیعت و موت جهالت و خروج از ظلمات هوا و امیال و آرزوها و غشاوت و کدورت عالم دنیا است، و این خود نوعی از حرکت است و حرکت انجام نمی گیرد مگر در زمان. بنابر این ارتقاء از خضیض نقصان به ذروه ی کمال حاصل نمی شود مگر در مدّتی از حیات و زندگی در دار دنیا و لذا حفظ و نگاهداری این حیات که عبارت است از نشأه ی حسیه از جمله مقاصد ضروری دین است. زیرا حفظ حیات دنیوی وسیله ای است برای انجام مقاصد دین چنانکه صاحب دین و شریعت گفته است «الدنیا مزرعةُ الآخرتهِ». پس هر چیزی که تحصیل معرفت و ایمان به خدا متوقف بر اوست امری است ضروری که به تحصیل آن واجب و ترک آنچه که مضاد و منافی اوست نیز واجب و لازم است.
سپس باید دانست که آنچه که از امور موجود در دنیا متعلّق و مربوط به تحصیل زاد و راحله جهت آخرت است دو چیز است، یکی نفوس و دیگری اموال و علل و اسباب بقا و تحصیل آنها و از همین جا معلوم می شود که کدام یک از اعمال دنیویه اکمل و افضل وسایلی است که انسان را در راه طلب مقصود یعنی فوز به سعادت آخرت نزدیک می کند و کدامیک از اعمال بزرگترین گناهانی است که او را از این هدف و مقصود دور می سازد. زیرا اگر معرفت و شناختن خدا و روز جزا و درجات و مقامات اخروی نتیجه ی عالی و ثمره ی نهایی زندگی و حیات دنیوی باشد پس افضل اعمال شهادت به وحدانیت خدا و اقرار به ربوبیت و الوهیت وی و اقرار به رسالت و نبوت پیامبراکرم و اطاعت از اولی الأمر یعنی ائمه ی هدی(ع) است.
و بنابراین آن عملی که وسیله و ضامن حفظ و بقای معرفت و استقرار و ثبات آن در نفوس انسان ها است افضل اعمال است و بعد از آن اعمالی که هم نافع در حصول معرفت خدا و شهادت به وحدانیت او و اقرار به رسالت رسول و امامت ائمه ی هدی و هم سبب بلوغ این اوصاف به مرتبه ی کمال رسوخ و استقرار در نفوس انسانند به حیثی که در هنگام تصام امیال و شهوات نفسانی و یا هنگام تصادم و تعارض شکوک و موجبات تردید تزلزل نیابند و آن اعمال عبارتند از طاعات و عباداتی که وسیله ی تقرب انسان به خدایند، مانند نماز و روزه و حج و جهاد و زکات. زیرا این اعمال به منزله ی آبیاری بذر معرفت در زمین قلب است تا که رشد و نمو کند و به حدّ کمال برسد. همان طور که در قرآن مجید بدین نکته اشاره می کند و می فرماید: (إلیه یَصعَدُ الکَلِمُ الطیبُ والعملُ الصالحُ یَرفَعُه» (کلمه های نیکو به سوی او بالا رود و عمل صالح آن را بالا برد. سوره ی فاطر، آیه ی10) و مسلّم است که انجام این اعمال فرع بقای حیات در بدن است برای مدّت زمانی که باید آنها را انجام دهد.
پس آنچه که وسیله ی حفظ و نگهداری حیات در بدن است از حیث اهمیت، در رتبه، تالی رتبه ی آن چیزی است که وسیله ی حفظ و ناگهداری معرفت در نفوس است و آنچه که نافع در حفظ حیات در بدن است از نظر اهمیت، در رتبه ی تالی دو رتبه ی مذکور قرار گرفته است و آن عبارت است از آنچه که وسیله ی حفظ اموال و مایه ی زندگانی و معیشت اشخاص است تا به سرحدّ کمال برسند. پس در این مقام، سه مرتبه است که وجود هرکدام و رعایت آن در تأمین غرض از وضع قوانین و نوامیس به حکم عقل لازم و ضروری است (و آن سه مرتبه عبارتند از معرفت خدا و رسول و ائمه ی هدی و روز جزا و حفظ حیات نفوس و ابدان و حفظ اموال نافع در حیات نفوس و ابدان) پس بزرگترین گناهان کبیره عملی است که باب معرفت را مسدود کند و در مرتبه ی تالی آن، عملی است که باب حیات و زندگانی را بر نفوس و ابدان مسدود کند و در مرتبه ی تالی آن، عملی است که باب معیشت ر ا مسدود کند.
پس (در مورد مرتبه ی اوّل) می گوییم در میان معاصی و گناهان کبیره گناهی بزرگتر از کفر و ما فوق آن نیست. چنانکه مافوق فضیلت ایمان به جمیع مراتب آن از حیث قوه ی معرفت و ضعف آن، فضیلتی نیست. زیرا حجاب مابین بندگان و خدا جهل است و در رتبه ی تالی جهل به حقایق ایمان یعنی رتبه ی کفر، ایمنی از مکر خدا و یأس و ناامیدی از رحمت اوست. زیرا این خود بابی است از ابواب جهل به خدا بلکه عین جهل به خدا است. پس هرکس که خدا را شناخت تصور نمی شود که از مکر خدا در امان باشد و از رحمت وی مأیوس و ناامید باشد و در رتبه ی تالی آن کلیه ی بدعت ها و آراء باطل و فاسدی است مربوط و متعلّق به ذات و صفات و افعال خدا (و ابداع و ترویج آنها در میان مردم و به خصوص اهل ایمان) که بعضی از آنها شدیدتر از بعض دیگری است.
(اینها همگی در مورد مرتبه ی اوّل و پیرامون آن بود) و اما مرتبه ی دوم، قتل نفس زکیه است (یعنی نفسی که مرتکب جرایمی که موجب استحقاق قتل است. نشده باشد پس قتل نفس زکیه از جمله گناهان کبیره و از حیث اهمیت تالی مرتبه ی اوّل است). زیرا با بقا و حفظ آن، حیات دوام و بقا خواهد یافت و با دوام و بقای حیات، معرفت به خدا و ایمان به خدا و آیات او حاصل می گردد. پس قتل نفس ناچار ازجمله گناهان کبیره است هرچند رتبه و درجه ی او پایین تر از رتبه و درجه ی فکر است. زیرا کفر انسان را از اصل مقصود دور می کند، ولی قتل نفس انسان را از اسباب و وسایل تحصیل مقصود (که یکی از آنها حیات است) دور می سازد و در رتبه ی تالی آن قطع ایادی و اطراف و آنچه که منجر به هلاکت شخص گردد حتی ایراد ضرب، قرار گرفته است و مسلّم است که بعضی از آنها در تأثیر و اهمیت اشد از دیگری است و از همین قبیل است زنا و لواط.
زیرا هرگاه جامعه به جنس ذکور اکتفاء کند نسل به کلّی منقطع می گردد و دفع وجود، تالی مرتبه ی رفع وجود است (پس قطع نسل به منزله ی رفع و نابود ساختن اوست) و اما زنا هر چند اصل وجود نسل را از بین نمی برد (زیرا امکان انعقاد نطفه به وسیله ی آن نیز باقی است) لکن انساب را مشوش و مختل می کند و توارث و تناسل را باطل می سازد و موجب اختلال و عدم انتظام اسباب حیات و اختلاط و اختلاف طبقات و تحریک علل و اسبابی که باعث جنگ و جدال مابین مردم اند می گردد.
مرتبه ی سوم، اموال است. زیرا اموال وسیله ی معیشت مردم اند. پس ناچار باید آنها را از تلف و غصب، حفظ و حراست نمود. لکن ممکن است که اموال را از اشخاصی که به هر عنوانی آن را تصاحب کرده اند پس گرفت و اگر آنها را صرف کرده اند از آنان غرامت گرفت. پس امر در مورد اموال چندان سخت و دشوار نیست. بلی هرگاه اموال از دست صاحبان آن به قسمی گرفته شد که استرداد آن و یا جبران و تدارک ضرر حاصل از آن دشوار باشد باید این تجاوز و تعدی به اموال مردم را نیز ازجمله گناهان کبیره شمرد و این به یکی چهار طریق خفی و مستور (که هم تشخیص و علم به آنها و هم اثبات آنها مشکل و دشوار است) خواهد بود. اوّل ازطریق سرقت. دوّم ازطریق خوردن مال یتیم توسط ولی و قیم او. سوّم ازطریق تقویت مال و حق اشخاص به وسیله ی شهادت ناحق. چهارم ازطریق تقویت مال و حق اشخاص به وسیله ی سوگند دروغی (که حق شخص را عمداً پوشیده و پنهان می کند و آن را اصطلاحاً «یمین غموس» می نامند). زیرا این طریق مذکور بر اشخاص و هم بر قضات مخفی و مستورند و استرداد و تدارک اموال در هیچیک از این طریق امکان پذیر نیست و نباید هیچیک از ادیان و شرایع حقّه در تحریم آنها اختلاف کنند و باید دانست که بعضی از آن طرق چهارگانه اشد از دیگری است ولی همگی از لحاظ اهمیت در مرتبه، مادون مرتبه ی دوم که متعلّق به نفوس است، قرار گرفته اند.
و اما خوردن ربا بعید نیست که شرایع آسمانی در مورد آن اختلاف داشته باشند. زیرا ربا عملی به جز خوردن مال غیر به طریق تراضی با اخلال به شرطی که واضع شرع تعیین نموده است نیست (و ممکن است که شرایع در بیان حکم آن اختلاف داشته باشند).
اینها بود خلاصه ی آنچه بعضی از علما در بیان قاعده و معیار ضبط طاعات و معاصی کبیره ذکر کرده اند، و ما آن را با مزید توضیح و تهذیب در این کتاب ایراد نمودیم.

اشراق هشتم:

در بیان اینکه برای شریعت، ظاهر و باطنی و اوّل و آخری است
بدان که برای هر امر حق و ثابتی حقیقتی است (که باید آن حقیقت را که این امر مظهر اوست شناخت) و چون شریعت، امری است ربانی و وحیی است الهی که از جانب پروردگار آمده و توسط ملائکه و فرستادگان خدا بر بشر نازل گردیده است. بنابر این سزاوار است به اینکه او نیز دارای حقیقتی باشد (مستور در لباس شریعت). پس شریعت مانند شخصی است از اشخاص انسانی که دارای ظاهری است مشهور و باطنی مستور و او را اولی است محسوس (که عبارت است از جسم و کالبد او) و آخری است معقول و غیرمحسوس و آن روح و معنای او و به عبارت دیگر حقیقت اوست، ظاهر او متقوم به باطن او و باطن او متشخص و متعین به ظاهر اوست. اوّل قشر و غلافی است حافظ (و نگه دارنده ی او از آفات و حوادث) و آخر او لب و مغزی است موجود و جدا و مجرد (از ماهیت و تعلّق به ماده و محل).
پس هرکس که به ظاهر شریعت بدون باطن آن اقبال و توجه کند، او مانند جسدی است بدون روح که بدون قصد و اراده به این طرف و آن طرف حرکت می کند. مانند پرنده مذبوح (که بی اختیار به این طرف و آن طرف می افتد تا جان دهد) و پیوسته بدن خود را در حرکات ناشی از انجام اعمال و عبادات به تعب می اندازد و سعی و کوشش خود را در عمل به صور و ظواهر طاعات می افزاید. درحالتی که عبادات و اطاعات او که ظاهری عاری از باطن و صورتی خالی از معنی و نیّت خلوص و تقرّب به خدا است، در نزد خدا ارزش و قدر و قیمتی ندارد، و به وسیله ی آنها نتیجه ای که عبارت از نیل به قرب جوار الهی است، برای او حاصل نمی گردد. زیرا آنها همگی اموری از جنس امور دنیوی اند زیرا همگی اموری محسوس و قابل زوال و تغیراند که شخص دلبسته به ظواهر آنها که عاری از باطن در روح یقین است بدانها مغرور گشته و گمان می کند که سهمی از دین و ایمان به خدا را احراز نموده است و حال آنکه چنین نیست. بلکه او کسی است که (از حقیقت دین و ایمان به خدا بی خبر است و) شریعت را (برای امیال و آرزوهای نفسانی خود) به استخدام خویش درآورده و (درحقیقت به دور کعبه طبیعت و هوای نفس طواف می کند) و آلت دست طبیعت قرار گرفته.
و ایشان همان کسانی هستند که خدای متعال درباره ی آنان در قرآن مجید می فرماید: (قل هل نُنَبِّئُکم بالأخسرینَ اعمالاً * الذین ضَلَّ سعیُهم فی الحیوةِ الدنیا و هم یَحسَبُونَ اَنَّهم یُحسِنُون صنعاً» (سوره ی کهف، آیات103-104) یعنی بگو ای پیغمبر آیا می خواهید شما را آگاه کنیم از حال کسانی که زیانکارترین افرادند و آنان کسانی هستند که سعی و کوشش آنان در دار دنیا باطل و بی نتیجه و مواجه با خسران و زیان است و گمان می کنند که از نیکوکارانند. (این است حال این اشخاص) مگر آنکه از اشتغال با غیرخدا توبه کند و راه خدا را در پیش گیرد و در سلوک راه حق و صراط مستقیم او استوار باشد تا بدین وسیله روحی فاضل و کامل و نعمتی شامل اکتساب کند؛ تا که او را به آسمان رفعت و کمال بالا ببرد و از سقوط در هاویه و جهنم هوای نفس رهایی بخشد.
و اما آن کسی که به تحصیل علوم حقیقیه و آراء عقلیه اقبال کند ولی از اقامه ی سنن و ظواهر شرعیه غفلت ورزد، و در انجام طاعات و عبادات و مناسک و تکالیف دینیه مسامحه کند، او هم مانند شخصی است دارای روح و نفسی که از جسد و کالبد او انتقال یافته و از لباس و پوششی که ساتر عورت اوست جدا گشته و در معرض این است که بالأخره قبایح او آشکار شود و در نظر خلق از درون پرده استتار هویدا گردد، درصورتی که بخواهد با همین صورت مجرد از کالبد شریعت، قبل از قوام یافتن آن ازطریق شریعت و در غیر وقت و زمان لازم بیرون رود و در میان مردم آشکار گردد و سخنان حکمت آمیز بگوید، قبل از نضج و تکمیل آن و در غیر زمان آن و بدون شک و تردید حق او از بین خواهد رفت و قدر و ارزش او خواهد کاست و علم و دانش او بیهوده و بی ثمر خواهد ماند. خدا ما و شما را از زیان و خسران این دو طریق مذکور که پویندگان آنها را از سنن حق قدیم جل جلاله و از سلوک صراط مستقیم باز می دارند، محفوظ بدارد.

اشراق نهم:

در بیان اینکه نبوت و رسالت از روی زمین منقطع می گردد، همان طور که رسول اکرم و خاتم انبیاء فرموده است
بدان که نبوت و رسالت از جهتی منقطع می گردد و از جهتی دیگر باقی است. چنانکه بعضی از عرفا گفته اند، بدین معنی که ارسال و اعزام شخصی مسمی به اسم نبی و رسول و بدین نام و نشان منقطع می گردد و با انقطاع آن نزول ملک حامل وحی بدان گونه که با شکل و صورتی مخصوص بر پیامبران نمایان و آشکار می گردد و در نظر آنان متمثل و مجسم می شود (مانند تمثل و تجسم جبرئیل امین به صورت دِحیه ی کلبی در برابر پیغمبراکرم(ص)) نیز منقطع خواهد شد، همان طور که خود فرمود: «لانبیِّ بَعدِی» ولی خدای متعال (پس از قطع نبوت و رسالت) حکم مبشرات و الهامات و حکم ائمه ی معصومین(ع)، و همچنین حکم مجتهدین (و ارباب فتاوی را برای افتاء و ارشاد عوام) باقی گذاشت اما اسم و نام نبی و رسول را از آنان سلب فرمود، ولی حکم آنان را تأیید و تثبیت نمود و آنان را که علم به احکام الهی ندارند، مأمور نمود که از اهل علم و اهل ذکر سؤال کنند چنانکه در قرآن مجید می فرماید: «فاسئَلوا اهلَ الذِّکرِ اِن کُنتم لاتَعلمون». (سوره ی نحل، آیه ی43)
و بنابراین مجتهدین، پس از ائمه ی معصومین (درمورد خصوص احکام دین) بدان گونه که ازطریق اجتهاد دریافته اند، فتوی می دهند هرچند در فتاوا با هم اختلاف داشته باشند. همان طور که شرایع آسمانی (برحسب زمان و مکان) باهم اختلاف دارند چنانکه در قرآن مجید می گوید: «لکلّ جعلنا مِنکم شرعتهً» (برای هریک از شما آبشخوری نهادیم. سوره ی مائده، آیه ی48)، همچنین برای هر فردی از مجتهدین ازطریق ادله ی تفصیلیه ای که در دست آنان است راه و روش و منهجی قرار داده است و آن راه و روش همان است که دلیل او آن را در اثبات حکم تعیین نموده و عدول و انحراف از آن راه را بر وی حرام کرده است؛ و شریعت الهی آن را تأیید و تثبیت فرموده است. پس نبوت و رسالت از حیث ماهیت و حکم، منقطع و نسخ نگردیده است، و فقط وحی مختص به شخص رسول و نبی که ازطریق نزول ملک به گوش و قلب وی می رسد، منقطع گردیده است، و لذا با امام و یا مجتهد (که احکام را ازطریق اشراق و الهام غیبی و یا ازطریق ادله ی شرعیه درک می کند) اسم رسول و نبی اطلاق نمی گردد.
و اما اولیای خدا (و محرمان حریم کبریا که نه امام اند و نه مجتهد) برای آنان از مقام و مرتبه ی نبوت و رسالت معنوی، مسلکی قویم و مشربی است عظیم. علی الخصوص که رسول اکرم(ص) درباره ی آنان و معرفی ایشان فرموده است: «إِنَّ لله عباداً لیسوا بانبیاءَ یغبطهم النبیون» و نیز فرموده است: «انَّ فی امتی محدثین مکلمین» و نیز فرموده است: «إِنَّ مَن حَفِظَ القرآنَ قد اُدرِجَت النبوةُُ بین جنبیه». پس سمت نبوت برای شخص ولی امری است غیبی و باطنی و برای شخص نبی امری است ظاهر و آشکار؛ و همین است فرق مابین نبی و ولی در مقام نبوت و علی هذا بدین شخص که رسماً و علناً صاحب مقام نبوت و شاهد ملک و یا شنونده صدا و ندای اوست «نبی» گفته می شود و به شخص ولی، به خصوص ولی مطلق، گفته می شود وارث. و لفظ ولی و وارث دو اسمند از اسمای الهی چنانکه در قرآن مجید می گوید: «الله ولیُّ الذین آمنوا» (سوره ی بقره، آیه ی257) و نیز می گوید: «و انت خیرُ الوارثین» (سوره ی انبیاء، آیه ی89).
پس ولایت صفتی است الهی و همچنین وراثت و شخص ولی، مقام نبوت را از شخص نبی نمی گیرد، مگر بعد از آنکه خدای متعال آن را به ارث از وی بازگیرد، و سپس آن را به شخص ولی القا فرماید، تا که این مقام (به علّت اینکه مستقیماً از جانب حق متعال تلقی نموده است) در حق وی اتمّ و اکمل باشد. ولی بعضی از اولیاء این مقام و مرتبت را به عنوان وراثت از پیغمبر می گیرند و آنان کسانی هستند که آن حضرت ر ا مشاهده نموده اند (و شایسته ی احراز این مقام بودند) مانند اهل بیت عصمت و رسالت(ع). و اما سایر اولیاء این مقام و مرتبت را مستقیماً از خدای متعال می گیرند، از آن جهت که او خود وارث این مقام است و آن را به ایشان بذل و عطا فرموده است.
پس ایشان به حکم این سند عالی الهی محفوظ که خطا و بطلان از هیچ جهت در آن راه ندارد، و از جانب خدای متعال به دست آنان رسیده است، اتباع حقیقی و پیروان واقعی انبیااند.
عارف بزرگ با یزید بسطامی (در مقام تأیید این مطلب علمای رسوم و صاحبان علوم رسمی حاصل از طریق فکر و نظر و بحث و جدال را مخاطب ساخته) می گوید شماها علوم خویش را از مردگان گرفت و هر مرده ای از مرده ی دیگری گرفته است (زیرا شما فاقد حیات حقیقی حاصل از بلوغ به مرتبه ی کمال عقلی نظری و عقلی عملی می باشد) ولی من علم خویش را از حضرت حی لایموت (و ازطریق ولایت گرفته ام و خدای متعال در مثل همین مقام پس از ذکر عده ای از انبیاء و نام و نشان آنان می فرماید: «اولئکَ الّذینَ هَدَی الله فبِهُداهُم اقتَدِه» (اینان کسانی هستند که خداوند هدایتشان کرده، پس به روش ایشان اقتدا کن. سوره ی انعام، آیه ی90).
(پس خدای متعال نور نبوت و سرّ ولایت و حقیقت هدایت را در قلوب آنان به ودیعت سپرد) و آنان یکی پس از دیگری مردند و از این جهان رخت بربستند، و خدای متعال که مقام نبوت و نور ولایت و هدایت را به آنان داده بود، از آنان به ارث باز گرفت و او بهترین وارثان است.
و سپس همین هدایت را که انبیاء را بدان رهنمون بود، به پیغمبراکرم(ص) سپرد و او را به اسرار این هدایت واقف گردانید و بر همین منوال بقیه ی اولیای خدا نیز در این ایام به هدایت رسول اکرم و هدایت انبیای سلف، علم و آگاهی یافته و آنان نیز علوم خود را از خداوند متعال گرفتند، و خدای بزرگ از جانب خود به حکم رحمت و عنایتی که از پیش شامل آنان گشته بود، علم را در دل های منور آنان قرار داد، و به آنان القاء فرمود. همان طور که درباره ی بنده ی خاص خود حضرت خضر در قرآن مجید می فرماید: «آتَیناهُ رحمةً مِن عِندنا و عَلَّمناهُ مِن لَدُنا عِلماً» (سوره ی کهف، آیه ی65).
و باید دانست که این نبوت در حیوانات هم ساری و جاری است. چنانکه در قرآن مجید می فرماید: «و اوحی ربُّک إلی النَّحل اَن اتّخذِی من الجبالِ» (سوره ی نحل، آیه ی68) تا به آنجا که می فرماید: «فَاسئلُکی سُبُلَ ربّک ذُلُلاً» (سوره ی نحل، آیه ی69) پس آن کس را که خدای متعال زبان حیوانات و تسبیح حمد و ثنای جمادات و نباتات را به او تعلیم داد و از کیفیت نماز و حمد و ثنای مخلوقات و تسبیح آنان آگاهی یافت، به خوبی می داند که نبوت نیز ساری در کلیه ی موجودات است لکن اسم نبی و رسول بجز بر یکی از موجودات عالم (یعنی انسان کامل واجد شرایط مذکور در محلّ خود) و بر ملائکه، به خصوص آنان که جنبه ی رسالت ازطرف خدا را دارند، اطلاق نمی شود و هر روحی از ارواح که مقام و مرتبه ی رسالت از طرف خدا ندارند، فقط روح است و لفظ ملک بر او اطلاق نمی گردد، مگر به نحو مجاز. زیرا لفظ ملک مشتق از «اکوله» به معنی رسالت است.(1)

پی نوشت ها :

1- این چنین در متن عربی کتاب الشواهد الربوبیة ثبت شده است ولی در صحّت نسخه ی موجود نزد ما تردید است. زیرا اشتقاق لفظ ملک از این کلمه، از نظر قواعد ادبی درست به نظر نمی رسد، و آنچه که در لغت ثبت شده است «الوکه» با حرف لام بعد الف می باشد. م.

منبع مقاله :
لک زایی، نجف؛ (1381)، اندیشه سیاسی صدرالمتألهین، قم: مؤسسه بوستان کتاب، چاپ دوم