نویسنده: نجف لک زایی




 

مقاله چهارم از کتاب مبدأ و معاد، که مشتمل بر دوازده فصل می باشد، حاوی مباحث سیاسی است. این مقاله که دارای عنوان اصلی «در ذکر نبوات» است، از فصل ششم تا پایان فصل دوازدهم، حاوی مهمترین عناصر تفکر سیاسی صدرالمتألّهین است. عناوین فصول از این قرار است: فصل ششم، در اثبات آنکه وجود پیغمبر ضروری است و بیان آن که واجب است اعتقاد به او و اینکه خدا او را فرستاده است تا دین خدا را ظاهر گرداند و طریق حق را به مردم بیاموزاند و به صراط مستقیم هدایت نماید؛
فصل هفتم، در بیان سیاسات و ریاسات مدنیه و آنچه به آن ملحق می گردد از اسرار شریعت به وجه تمثیلی؛
فصل هشتم، در ذکر صفاتی که باید برای رئیس اوّل باشد به حسب کمال اوّلی او؛
فصل نهم، در ذکر کمالات ثانویه رئیس مطلق؛
فصل دهم، در ذکر اشاره ی اجمالی به اسرار شریعت و حکمت تکالیف؛
فصل یازدهم، در اشاره تفصیلیه به منافع بعضی اعمال مقرب به حق تعالی؛
فصل دوازدهم، در بیان آنکه مقصود همه ی شرایع، تعریف عمارت منازل طریق الی الله و کیفیت تهیه زاد و استعداد به اخذ سلاح برای دفع قطاع الطریق است.
برخی از مطالب این کتاب عیناً در اینجا آورده می شود:
بخش هایی از مطالب فصل ششم:
«انسان مدنیّ الطبع است، یعنی حیاتش منتظم نمی گردد مگر به تمدن و تعاون و اجتماع؛ زیراکه نوعش منحصر در فرد نیست، و وجودش به انفراد ممکن نیست، پس اعداد متفرقه و احزاب مختلفه و انعقاد بلاد در تعیّشش ضروری است، و در معاملات و مناکحات و جنایات به قانونی محتاج می باشند که عامّه ی خلق به آن رجوع نمایند، و بر طبق آن قانون به عدل حکم نمایند، والّا جمع، فاسد و نظام مختل می گردد؛ زیراکه هر احدی مجبور است به جلب آنچه رغبت و احتیاج به آن دارد و بر کسی که در آن چیز مزاحم او گردد، غضب می کند و آن، قانون شرع است.
و ناچار شارعی می خواهد که معین نماید از برای مردم منهجی را که به سلوک آن منهج، معیشت ایشان در دنیا متنظم گردد، و سنت قرار دهد از برای ایشان طریقی را که وصول به جوار خدا به واسطه ی آن حاصل شود، و بیاد آورد ایشان را از امور آخرت و رحیل به سوی پروردگار خود، و انذار کند ایشان را به روزی که: «ینادون من مکان قریب» و «تنشقّ الأرض عنهم سراعاً» و هدایت کند ایشان را به طریق مستقیم.
و باید که شارع انسان باشد، زیرا که تعلیم مَلَک انسان را و تصرّفش در ایشان، بر این وجه ممتنع است، و درجه ی باقی حیوانات از این مرتبه نازل است.
[...] پس نظرکن به لطف و رحمت باری که چگونه جمع نموده است در ایجاد آن شخص میان نفع عاجل در دنیا و خیر آجل در آخرت. بلی، کسی که اثبات شعر بر حاجین و تقعیر اخمص قدمین را مهمل نگذارده است، چگونه وجود رحمت عالمین و سائق عباد به سوی رحمت و رضوان را در نشأتین مهمل گذارد؟ پس این شخص خلیفه ی خدا است در زمینش. و معنای خلیفه ی خدا در زمین، بعد از این مذکور خواهد شد. 39

بخش هایی از مطالب فصل هفتم:

شکی در این نیست که برای انسان ممکن نیست که به کمالاتی برسد که برای آن مخلوق شده است، مگر به اجتماع جمعی کثیر که هریک، یکدیگر را در امری که به آن محتاج است، معاونت نماید. و از مجموع آنها همه ی آنچه در بلوغ انسان به کمال ضرور است، مجتمع گردد.
و به این سبب، اجتماعات برای انسان حاصل می شود که بعضی از آنها کامل است و بعضی غیرکامل و کامل آن بر سه قسم است: یکی، عظمی و آن، اجتماع جمیع افراد ناس است در معموره ی زمین، و دوم، وسطی، مثل اجتماع امّتی در جزوی از معموره ی زمین، سیم، صغری مانند اجتماع اهل یک شهر در جزئی از مسکن یک امّت. و اجتماع غیر کامل، مانند اجتماع اهل ده و اهل محله یا کوچه یا خانه. و فرق آن است که قریه مثل خادم مدینه است و محلّه جزو آن است و کوچه جزو محلّه است و خانه جزو کوچه است، و جمیع اهل مداین و مساکن امّتها، اجزای اهل معموره اند.
و خیر افضل و کمال اقصی رسیده می شود به مدینه ی فاضله و امت فاضله که همه شهرهای آن امت، اعانت می نمایند یکدیگر را بر نیل غایت حقیقیّه و خیر حقیقی، نه در مدینه ی ناقصه و امت جاهله که در رسیدن به شرور یکدیگر را اعانت نمایند.
پس مدینه فاضله به بدن تام صحیحی شباهت دارد که همه ی اعضای آن در تتمیم حیات یکدیگر را معاونت می کنند. و در آن اعضاء، یک عضو رئیس است که قلب است، و مراتب قرب اعضای دیگر به این رئیس، متفاوت است. [...]
و همچنین اجزای مدینه به حسب فطرت و طبایع مختلفند و در هیئات متفاضل، به حسب عنایت باری تعالی بر بندگانش [...] پس در مدینه، انسان واحدی هست که رئیس و مطاع است و دیگران در قرب به آن متفاوتند [...] و ممکن نیست که هر انسانی اتفاق افتد که رئیس مدینه ی فاضله باشد؛ زیرا که ریاست برای کسی سزاوار است که به حسب فطرت و طبع مستعدّ ریاست باشد و صفت ریاست به هیئت و ملکه ی ارادیّه او را حاصل باشد. [...] 40

بخش هایی از مطالب فصل هشتم و نهم:

«باید که رئیس مطلق، انسانی باشد که نفسش کامل و در مرتبه ی عقل بالفعل باشد، و باید که قوّه ی متخیله اش به حسب طبع و قوّه در غایت کمال باشد، و همچنین قوّه ی حسّاسه و محرّکه اش در غایت کمال باشد. همه آنها به نوعی از فعل، نه به انفعال محض، بر وجهی که اشاره به آن نمودیم.
پس به قوّه ی حسّاسه و محرکه اش مباشر سلطنت گردد و احکام الهیّه را جاری گرداند، و با دشمنان خدا محاربه کند و دفع کند دشمن را از مدینه فاضله، و با مشرکین و فاسقین از اهل مدینه ی جاهله و ظالمه و فاسقه مقاتله کند تا برگردند به سوی امر خدا.
[...] و این حالت اگر برای جزو نظری از قوّل ناطقه حاصل شود، آن انسان حکیم و فیلسوف خواهد بود؛ و اگر در قوّه ی نظریّه و عملیّه و متخیّله حاصل گردد، آن انسانی می باشد که وحی بر او نازل می گردد به توسط ملک، و ملک، عقل فعال است. [...]
این انسان واقف است بر هر فعلی که ممکن است به سعادت کشاند.
[...]
بعد هذا، باید که بوده باشد از برای او، با آنچه مذکور شد، قدرتی در زبانش بر جودت تخیّل به گفتار مرآنچه را که می داند آن را، یعنی قوّه ی تقریرش کامل باشد. و قدرتی بر جودت ارشاد و هدایت به سعادت و به اعمالی که سعادت به آنها حاصل می شود. و بوده باشد از برای او با آنها جودت ثبات در بدنش برای مباشرت حروب. پس چنین کسی، رئیس اوّل است برای مدینه فاضله و امت فاضله و رئیس کلّ معموره ی زمین.
و ممکن نیست که کسی بگردد به این حال، مگر کسی که جمع شده باشد در او دوازده خصلت که بر آنها مفطور باشد:
اوّل آنکه، تام الأعضاء و قویّ الأعضاء باشد. [...]
دوّم آنکه، فهم و تصورش در آنچه می شنود نیکو باشد. [...]
سیم آنکه، حفظش نیکو باشد. [...]
چهارم آنکه، ذکا و فطنتش قوی باشد. [...]
پنجم آنکه، حُسن العباره باشد. [...]
ششم آنکه، محّب علم و حکمت باشد. [...]
هفتم آنکه، بالطبع حریص نباشد بر شهوات. [...]
هشتم آنکه، کبیرالنفس و محبّ کرامت باشد. [...]
نهم آنکه، درهم و دینار و سایر اعراض دنیویه در نظرش خوار و بی مقدار باشد.
دهم آنکه، به حسب طبع، محبّ عدل و اهل آن و مبغض جور و ظلم و اهل آن باشد.
و درباره ی اهل خودش و غیراهل خودش، انصاف مرعی دارد و بر آن ترغیب نماید، و بر جوری که بر کسی وارد شود اندوهناک گردد و در مقام تدارک آن باشد.
یازدهم آنکه، در هرجا به عدل و حُسن و جمیل دعوت کرده شود، به آسانی انقیاد نماید. [...]
دوازدهم آنکه، عزمش در آنچه وقوعش سزاوار باشد قوی باشد. [...]
[...] و اجتماع همه ی اینها در یک انسان مشکل است [...] و از این جهت یافت نمی شود کسی که مفطور باشد بر این فطرت، مگر یکی بعد از دیگری. 41 [...]

مطالبی از فصل دوازدهم:

[...] دنیا، منزلی است از منازل سایرین إلی الله، و نفس انسانیّه، مسافری است به سوی خدا از اوّل منزلی از منازل وجودش که هیولیّتی باشد که در غایت بُعد ازخداوند است، چون که ظلمت محض و خِسّت صرف است، و سایر مراتب وجودیّه از جسمیّت و جمادیّت و نباتیّت و شهویّت و غضبیّت و احساس و تخیّل و توهّم، و بعد از آن انسانیّت از اوّل درجه اش تا به آخر شرفش و بعد از آن ملکیّت بر طبقات متفاوته اش به حسب قرب و بُعد از خیر محض، هم آنها منازل و مراحلند به سوی خداوند، و ناچار است مسافر به سوی او را که بگذرد بر همه ی اینها تا آنکه به مطلوب حقیقی برسد.
و قوافل النفوس انسانیّه در این مراحل در عقب یکدیگرند و متخالفند، بعضی قریب الوصول و بعضی بعید الوصول، و بعضی ایستاده اند و بعضی راجعند، و بعضی سریع السیر در اقبال و بعضی در ادبار، و بعضی بطیء السیر در اقبال یا در ادبار، به حسب آنچه قضا و قدر الهی در حقّ هریک از اهل سعادت و شقاوت جاری شده است. و انبیاء صلوات الله علیهم، رؤساء قوافل و امراء، مسافرین به سوی اویند، و ابدان مراکب مسافرین اند. و هر که از تربیت مرکب و تدبیر منزل ذاهل و غافل گردد، سفرش تمام نمی شود، و مادام که امر معاش در دنیا که عبارت است از حالت تعلّق نفس به حس و محسوس، تمام نباشد، امر تنقّل و انقطاع به سوی باری تعالی که عبارت از سلوک باشد، صورت نمی گیرد، و امر معیشت در دنیا تمام نمی گردد تا آنکه باقی بماند بدنش سالم و نسلش دائم و نوعش مستحفظ. و این دو امر، تمام نمی شود مگر به اسبابی که وجود این دو را حفظ نماید و اسبابی که مفسدات و مهلکات این دو را دفع نماید.
[...] پس اگر امر را در افراد مهمل واگذارده بود، بدون قانونی مضبوط در تخصیصات و تقسیمات، هر آینه در منازعه و مقاتله می افتادند و آن، ایشان را از سلوک طریق و سیر به حق باز می داشت و امر به فساد و افساد منجر می شود.
پس شریعت الهیّه ضوابطی قرار داد از برای اختصاصات اموال در باب عقود بیوعات، معاوضات و مداینات و قسمت مواریث و مواجب نفقات و قسمت غنایم و صدقات و در ابواب عتق و کتابت و استرقاق و اسیر کردن و شناسانیدن کیفیّت تخصیص را نزد استفهام به اقاریر و ایمان و شهادات، و ایضاً قرارداد قوانین اختصاصی به مناکحات را در ابواب نکاح و طلاق و خلع رجعت و عدّه و صداق و ایلاء و ظهار و لعان و ابواب محرّمات نسبت و رضاع و مصاهرات.
و اما ابواب دفع مفاسد، پس آنها عقوبات زاجره ی از آنها است. مانند امر به قتال کفّار و اهل بغی و ظلم و ترغیب بر آن و حدود و غرامات و تعزیرات و کفّارات و دیات و قصاص. [...](1)

پی نوشت ها :

1- ملّاصدرا، مبدأ و معاد، ترجمه احمد بن محمد الحسینی اردکانی، به کوشش عبدالله نورانی (تهران، مرکز نشر دانشگاهی، بی تا).

منبع مقاله :
لک زایی، نجف؛ (1381)، اندیشه سیاسی صدرالمتألهین، قم: مؤسسه بوستان کتاب، چاپ دوم