نویسنده: ریچارد ا.پالمر
مترجم: محمد سعید حنایی کاشانی



 

به گفته ی دیلتای « تنها در صورتی علمی از زمره ی علوم انسانی است که موضوع شناخت آن از طریق راهبردی مبتنی بر نسبت نظام مند میان زندگی و بیان و فهم برای ما قابل فهم شود.» (1) این ضابطه ی « تجربه - بیان - فهم» خود محتاج تبیین است زیرا هر یک از الفاظ آن با توجه به فلسفه ی زندگی دیلتای معنای متمایزی دارد. بنابراین هر یک از این الفاظ را جداگانه بررسی می کنیم.

1- تجربه

در زبان آلمانی برای معنای « تجربه» دو کلمه وجود دارد: Erfahrung و کلمه ی فنی تر و تازه تر Erlebnis. کلمه ی اول مشیر به تجربه به طور کلی است, مانند وقتی که به « تجربه ی» شخص در زندگی اشاره می شود. دیلتای از لفظ محدودتر و خاص تر Erlebnis استفاده می کند که از فعل erleben ( تجربه کردن، به ویژه در موارد فردی) ساخته شده است. فعل erleben نیز خود کلمه ی نسبتاً تازه است که با افزودن پیشوند er ( که به طور کلی به عنوان پیشوندی دال بر تأکید و برای عمیق کردن معنای کلمه ی اصلی مورد استفاده قرار می گیرد) ساخته شده است. بدین ترتیب کلمه ی « تجربه» در زبان آلمانی هم ریشه با فعل « زیستن»["leben"] است و صورت مؤکد آن دال بر بی واسطگی خود زندگی در مواجهه ی ما با آن است. کلمه ی Erlebnis به صورت اسم مفرد، تا قبل از استفاده ی دیلتای به معنایی بسیار خاص از آن، در واقع در زبان آلمانی متداول نبود، گرچه صورت جمع آن Erlebnisse در آثار گوته موجود بود و دیلتای نیز بی شک از همو این لفظ را گرفته بود.
دیلتای کلمه ی Erlebnis یا « تجربه ی زندگی» را واحدی تعریف می کند که معنای مشترکی نیز دارد:
آن چیزی که در جریان زمان واحدی در زمان حال را می سازد از آن رو معنایی واحد دارد که کوچک ترین موجودی است که ما می توانیم آن را تجربه نام دهیم. پیش تر برویم، شاید بتوان هر واحد جامع اجزاء زندگی را که از طریق معنای مشترکی برای جریان زندگی به یکدیگر بسته می شوند « تجربه» نامید، حتی وقتی که چندین جزء با وقایع منفصل کننده از یکدیگر جدا می شوند. (2)
به عبارت دیگر، تجربه ی معنادار نقاشی، از باب مثال، شاید متضمن دیدارهای جداگانه ای از حیث زمان باشد و همچنان «تجربه»(Erlebnis) نامیده شود. تجربه ی عشق رومانتیک مبتنی بر دیدار نیست اما وقایعی با نوع و زمان و مکان متفاوت به وجود می آورد؛ و وحدت معنای آن ها در مقام « تجربه» آن ها را از جریان زندگی بالاتر می برد و آن ها را در واحدی دارای معنا یگانه می کند، و این تجربه است.
اما صفت این واحد دارای معنا چیست؟ دیلتای با تفصیل بسیار به این پرسش می پردازد و درصدد برمی آید تا بفهمد این امری که « تجربه» نامیده تا چه اندازه برای فهم علم هرمنویتیک مورد نظرش اساسی است. نخست آن که، تجربه را نباید « محتوا» ی فعل انعکاسی آگاهی معنا کرد، زیرا در آن صورت تجربه چیزی خواهند بود که ما از آن آگاهیم؛ چرا که تجربه خود این فعل است. تجربه چیزی است که ما در آن و با آن زندگی می کنیم، تجربه همان نگرشی است که ما نسبت به زندگی اتخاذ می کنیم و با آن زندگی می کنیم. در یک کلام، تجربه تجربه کردن بماهو تجربه کردن است، چون به طور انعکاسی در معنا داده شده است. در نتیجه، تجربه می تواند موضوع تدبر قرار گیرد، اما در آن صورت دیگر تجربه ی بی واسطه نیست بلکه موضوع فعل دیگر مواجهه است. پس تجربه همان قدر محتوای صرف نیست که فعل آگاهی هست؛ تجربه نباید چیزی معنا شود که آگاهی در برابر آن قرار می گیرد و آن را درک می کند. (3)
این سخن به معنای آن است که تجربه مستقیماً خودش را درک نمی کند و نمی تواند هم چنین کند، زیرا با انجام دادن چنین کاری خودش فعل انعکاسی آگاهی خواهد بود. و البته تجربه « داده ی» آگاهی نیز نیست، زیرا اگر چنین باشد به عنوان موضوع شناختی که به شناسنده داده شده است در برابر آن قرار خواهد گرفت. پس تجربه قبل از جدایی فاعل شناسایی و موضوع شناسایی وجود می یابد و این جدایی خود الگویی است برای استفاده ی تفکر انعکاسی، در واقع، تجربه از خود ادراک یا اندریافت ( innewerden ) متمایز نمی شود. پس Erlebnis مبین آن آشنایی مستقیم با زندگی است که ما می توانیم آن را « تجربه ی بی واسطه ی زندگی» بنامیم.
تحلیل توصیفی این قلمرو ناپیمودنی سابق بر تفکر انعکاسی می باید هم برای علوم انسانی و هم برای علوم طبیعی تحلیلی بنیادی شمرده شود، اما این تحلیل به ویژه برای علوم انسانی مهم است، زیرا خود مقولات مربوط به فهم علوم انسانی و علم هرمنویتیک نیز می باید از آن اخذ شود و درست همین قلمرو آگاهی ماقبل انعکاسی است که پدیدار شناسی هوسرل و هایدگر می خواهد آن را در بر بگیرد. از آن جا که دیلتای درصدد استفاده از طرح روشن شناختی مورد نظرش بر وفق فلسفه ی زندگی است، چون میان « تفکر» محض و « زندگی» ( یا تجربه) به جدایی روشنی قایل می شود، مبانی پدیدارشناسی قرن بیستم را نیز وضع می کند.
محض نمونه، دیلتای به تأکید می گوید:
نحوه ی ظهور « تجربه ی زندگی» برای - من - [ به طور تحت اللفظی: « برای - من - آن جاست] به کلی متفاوت با نحوه ی قرار گرفتن تصاویر در برابر من است آگاهی از تجربه و قوام آن عین هم اند: میان آنچه « برای من آن جا» ست و آنچه در تجربه « برای من آن جا»ست هیچ گونه جدایی موجود نیست. به عبارت دیگر، تجربه مانند شیء در برابر تجربه ی من قرار نمی گیرد بلکه دقیقاً همان وجود آن برای من از چیستی آنچه برای من در آن حاضر است لاینفک است. (4)
با این همه اشتباه بزرگی خواهد بود که تجربه را مشیر به نوعی واقعیت صرفاً ذهنی و شخصی بینگاریم. زیرا تجربه دقیقاً همان واقعیت «برای - من - آن جا» ست که در برابر تجربه به صورت عینی در می آید ( و لذا اذعان است به جدایی از امر ذهنی). این وحدت سابق وحدتی است که دیلتای می کوشد از بطن آن مقولاتی را جعل کند که بیشتر شامل عناصر احساس و شناسایی و اراده می شوند تا جدا کردن آن ها و این مقولات وحدت آن ها را نیز در تجربه حفظ می کند، و شاید مقولاتی مانند « ارزش»، « معنا داری»، « بافت» و « نسبت» از آن قبیل باشند. دیلتای در ضابطه بندی این مقولات با مشکلات بزرگی مواجه می شود، با این همه خود این تکلیف واجد اهمیت بسیاری است. مقصود او در کسب دانش به طور عینی معتبر بر انتخاب او حاکم بود و همین مقصود محدودیت های ناخواسته ای را به تفکر او تحمیل کرد. در عین حال، باید آن بیقراریی که او را به جستجوی مقلواتی واداشت که « آزادگی زندگی و آزادی تاریخ»(5) را بیان می کردند تحسین کنیم. بصیرت پرثمر او تجربه را به منزله ی قلمرو وی در برابر فاعل شناسایی و موضوع شناسایی در معرض دید قرار داد، قلمروی که در آن جهان و تجربه ی ما از آن با هم داده می شوند. او فقر الگوی فاعل شناسایی - موضوع شناسایی را در خصوص مواجهه ی انسان با جهان و همچنین جدایی سطحی احساسات از اعیان و احساس ها از فعل تام فهم را به وضوح دریافت. او به گونه ای تحقیرآمیز خاطر نشان می کند که « ما در سپهر "احساس ها" حرکت و زندگی نمی کنیم بلکه در سپهر اعیانی حرکت و زندگی می کنیم که خودشان را به ما می نمایانند، در سپهر "احساسات" نیز زندگی و حرکت نمی کنیم بلکه در سپهر ارزش و معنا و الخ زندگی و حرکت می کنیم.»(6) او گفت، چقدر بی معناست جدا کردن احساس ها و احساسات آدمی از متن تمام و کمال نسبت هایی که در وحدت تجربه با هم حفظ می شوند.
تأکید پرثمر دیگری که در فلسفه ی دیلتای هست بر زمانمندی « متن نسبت ها» در « تجربه» به دست داده می شود. تجربه امری ایستا نیست، به عکس، تجربه در وحدت معنایش هم مشتمل و جامع تذکر به گذشته و هم مشتمل و جامع انتظار آینده در کلی متن « معنا»ست. معنا را نمی توان جز برحسب آنچه در آینده مورد انتظار است تصور کرد، و معنا نیز نمی تواند خودش را از اتکا به موادی که گذشته فراهم می کند آزاد سازد. پس گذشته و آینده به دلیل حضور در هر تجربه ای وحدتی ساختاری را شکل می دهند و این متن زمانی افق ناگزیری است که در آن هر ادراک در زمان حال تأویل و معنا می شود.
دیلتای به تفصیل به اثبات این امر می پردازد که زمانمندی تجربه چیزی نیست که آگاهی به طور انعکاسی تحمیل کند ( کانتی ها این موضع را خواهند گرفت ذهن عامل فعالی است که وحدتی را به ادراک تحمیل می کند) بلکه دقیقاً بدین گونه است که زمانمندی در خود تجربه از آن حیث که به ما داد شده از قبل مضمر است بدین لحاظ، دیلتای را می توان بیشتر واقع گرا رئالیست / نامید تا ایده آلیست، چرا که زمانمندی تجربه، چنان که هایدگر خواهد گفت، با خود تجربه « همآغاز» است و هرگز چیزی به تجربه افزوده نمی شود. فرض کنیم کسی می کوشد که با فعل انعکاسی به طور آگاهانه جریان یا پیشرفت زندگی (das Lebensverlauf) خودش را درک کند. وحدت موجود در این عمل خاص آموزنده است، زیرا تقریباً منعکس کننده ی نحوه ای است که این وحدت به طور بالفعل در ساحتی ماقبل انعکاسی در آگاهی داده می شود. دیلتای کوشش خودش را برای انجام دادن این کار بدین گونه وصف می کند:
وقتی که « تجربه»(das Erlebnis) موضوع تفکر و تدبر من می شود چه روی می دهد؟ من شب [ محض نمونه] بیدار می نشینم و نگران تمام کردن کاری که شروع کرده ام در ایام کهنسالی هستم؛ می اندیشم که چه باید بکنم. در این « تجربه» مجموعه ی منسجمی از نسب وجود دارد: درک عینی این موقعیت سازنده ی اساس آن است و بر این اساس با توجه به علاقه و رنج بسیار از درک عینی امر واقع و نیز تقلاً برای فراتر رفتن از آن امر واقع موضعی پایه گذاری [ Stellungnahme] می شود. و این همه در این متن منسجم آن [ آن امر واقع] برای - من - آن جاست. البته من اکنون این موقعیت را مطرح کرده ام تا آگاهی را مشخص سازم و این نسبت ساختاری را برجسته و روشن کنم، به عبارت دیگر، من آن را « جدا» کرده ام. اما هر چیزی که من در این جا بدین گونه مطرح کرده ام واقعاً مندرج در خود تجربه است و صرفاً در این فعل تفکر و تدبر شناخته شده است. (7)
« معنا» ی « امر واقع به طور عینی درک شده» یا خود امر واقع شده می شود و این معنا ذاتاً زمانی است و برحسب زمینه ی زندگی خود شخص تعریف می شود دیلتای در ادامه ی قطعه ی فوق ادعا می کند که این مفهوم به معنای چیزی است که برای هر مطالعه ی واقعیت انسانی پرمعناست: « اجزاء متشکله ی آنچه در برگیرنده ی نظر ما در باب پیشرفت زندگی مان [ Anschauung des Lebensverlaufes] است همه با هم مندرج در خود زیستن اند».(8) ما می توانیم این را زمانمندی درونی یا تاریخ مندی بنامیم که به زندگی تحمیل نمی شود اما لازمه ی ذات آن است. بدین ترتیب دیلتای بر نکته ای تأکید می کند که برای علم هرمنوتیک دارای اهمیت بسیاری است و آن این است که: تجربه ذاتاً زمانی است ( و این به معنای تاریخی در عمیق ترین معنای کلمه است) و لذا فهم تجربه نیز باید متناسب با مقولات زمانی ( تاریخی) تفکر باشد.
پس دیلتای با تأکید بر زمانمندی تجربه مبنای همه ی کوشش های بعدی برای اثبات « تاریخیمندی» هستی - در - جهان انسان را اظهار کرده است. تاریخیمندی به معنای توجه به گذشته یا نوعی سنت مداری نیست که آدمی را برده ی اندیشه های مرده می سازد؛ تاریخیمندی ( Geschichtlichkeit) اساساً اثبات زمانمندی تجربه ی انسان است به گونه ای که اکنون آن را وصف کردیم. به عبارت دیگر، مراد این است که ما زمان حال را واقعاً فقط در افق گذشته و آینده می فهمیم و این فقط کوششی آگاهانه نیست بلکه در ساختار خود تجربه ساخته می شود. اما معلوم کردن این تاریخمندی نتایج هرمنویتیکی دارد، زیرا تأویل را دیگر نمی توان غیرتاریخی فرض کرد و از تحلیلی خرسند ماند که در مقولات علمیی استوار باقی می ماند که از بنیاد با تاریخیمندی تجربه ی انسان بیگانه است. این امر به گونه ای تلخ روشن می سازد که تجربه در مقولات علمی فهمیده نمی شود. پس تکلیف روشن است: طرح کردن مقولات « تاریخی» متناسب با خصلت تجربه ی زندگی.

2- بیان

لفظ دوم در ضابطه ی تجربه - بیان - فهم یا Ausdruck را می توان « بیان» ترجمه کرد. استفاده از این لفظ دیلتای را بی اختیار با نظریه های بیان در هنر همراه نخواهد کرد، زیرا این گونه نظریه ها در قالب نسبت فاعل شناسایی - موضوع شناسایی شکل می گیرند. محض نمونه، ما لفظ « بیان» را تقریباً بی اختیار با « احساس» متصل می کنیم؛ ما احساسات مان را « بیان» می کنیم و در نظریه ی بیان در هنر به طور کلی اثر را نمایش نمادین احساسات می انگاریم. وردزورث، از شاعران مدافع نظریه ی بیان در خلق شعر، شعر را جریان بی اختیار احساسات قوی می شمارد. اما وقتی که دیلتای از لفظ Ausdruck استفاده می کند، اصولاً به جریان یا به احساس اشاره نمی کند بلکه به چیزی بسیار جامع تر اشاره می کند. از نظر دیلتای، بیان در وهله ی نخست تجسم احساسات شخصی نیست بلکه بیشتر « بیان زندگی» است « بیان» می تواند اشاره باشد به اندیشه، قانون، صورت اجتماعی، زبان - هر چیزی که نقش زندگی درونی در انسان را منعکس می کند.
لفظ Ausdruck را شاید بهتر باشد که به « بیان» ترجمه نکنیم، بلکه به « عینیت یافتگی» روح - علم، احساس، اراده ی - انسان ترجمه کنیم. اهمیت هرمنویتیکی عینیت یافتگی از آن روست که فهم را می توان معطوف به بیان « عینی» و ثابت تجربه ی زندگی کرد و از تقلاً در کسب آن از طریق درون بینی دست کشید. دیلتای پی برد که درون بینی هرگز نمی تواند مبنای علوم انسانی قرار گیرد، زیرا تفکر و تدبر درباره تجربه یا مولد 1) شهودی است که نمی تواند واسطه ی تفهیم و تفاهم باشد، یا 2) مفهومی شدنی است که خود بیان زندگی درونی است. پس درون بینی برای معرفت به نفس انسان یا شناخت انسان در علوم انسانی شیوه ی نامعتمدی است. علوم انسانی می باید ضرورتاً معطوف به « بیان زندگی» باشند و این علوم را آن جا که معطوف به عینیت یافتگی زندگی اند ذاتاً هرمنویتیکی اند. علوم انسانی به چه نوع اموری می توانند معطوف شوند؟ موضع دیلتای درباره ی دامنه و گستره ی آن ها بسیار مشخص است: « هر چیزی که در آن روح یا ذهن انسان خود را عینیت بخشیده است. در حیطه ی Geisteswissenschaften [ علوم انسانی] قرار می گیرد. و دایره ی آن ها همان قدر گسترده است که دایره ی فهم و فهم موضوع حقیقی خود را در عینیت یافتگی خود زندگی دارد.» (9)

3- اثر هنری در مقام عینیت یافتگی تجربه ی زندگی

اگر دایره ی علوم انسانی این قدر وسیع است، جایگاه شایسته ی فهم اثر هنری و به ویژه اثر ادبی کجاست؟ دیلتای جلوه های مختلف زندگی یا تجربه ی درونی انسان را ( از نظر دیلتای « زندگی» امری مابعدطبیعی و همچنین منبع عمیقی در پس، خود تجربه ی زندگی نیست؛ تجربه ی انسان آن چیزی است که تفکر و تدبر رفتن به پس پشت آن را تقبل نخواهد کرد) در سه مقوله ی اصلی قرار می دهد: 1) افکار ( یعنی، « مفاهیم، احکام و صورت های فکری بزرگ تر») « محتوای محض تفکر» ند که از مکان و زمان و شخصی که در آن ظاهر می شوند مستقل اند و به همین دلیل دقت خاصی دارند و به آسانی وسیله ی تفهمی و تفاهم قرار می گیرند. 2) اعمال دشوارتر تأویل می شوند، چون در عمل غایت معینی هست، اما فقط با تحمل دشواری بسیار می توانیم عوامل مؤثر در تصمیم منجر به عمل را تعیین کنیم. محض نمونه، قانون عملی عمومی یا اجتماعی است، اما همین دشواری درباره ی آن نیز صادق است؛ محض نمونه، نمی توان معلوم کرد که در برابر ارتکاب آن عمل چه تصمیمی گرفته شود. 3) و بالاخره، بیان های تجربه ی زندگی است که از بیان های بی اختیار زندگی درونی، مانند اظهار شگفتی و ادا و اطوار شخصی، گرفته تا بیان های آگاهانه و اختیاری مجسم در آثار هنری را شامل می شود.
دیلتای به طور کلی به دو مقوله ی نخست - افکار و اعمال - با تعبیر « جلوه های زندگی»( Lenensausserungen) اشاره می کند، اما برای مقوله ی سوم لفظ مشخص تر « بیان های تجربه ی زندگی»( Erlebnisausdrucke) را حفظ می کند. در این مقوله ی سوم است که تجربه ی درونی انسان به کامل ترین بیان می رسد و فهم نیز با بزرگ ترین تحدی خود مواجه می شود:
بیان تجربه زندگی [ با فکر یا عمل] چقدر متفاوت است! میان آن به منزله ی بیان خود زندگی و فهم، که آن را به وجود می آورد، نسبت خاصی موجود است. بیان تجربه ی زندگی بیش از آن که درون بینی بتواند درک کند زمینه ی زندگی درونی [ seelischen Zusammenhang] را می تواند در بر بگیرد، زیرا این بیان از آن اعماقی سربلند می کند که آگاهی هرگز نمی تواند آن ها را روشن کند. (10)
البته اثر هنری از حیث انعطاف پذیری و اعتمادپذیری از ادا و اطوار یا اظهار شگفتی بسیار فراتر می رود، زیرا حرکات را می توان تقلید و جعل کرد اما هنر مشیر به خود تجربه یا بیانگر خود تجربه است و لذا تابع تقلید و جعل نیست:
در آثار بزرگ هنری، شهود [ ein Geistiges] از آفریننده ی آن و شاعر و هنرمند یا نویسنده جدا می شود [ sich loslost] و ما به قلمروی قدم می گذاریم که در آن جا فریبکاری بیان کننده پایان می یابد. به راستی که هیچ اثر هنری بزرگی نمی تواند منعکس کننده ی واقعیتی بیگانه با باطن ( geistigen Gehalt) مؤلف آن باشد. در حقیقت، اثر هنری به هیچ وجه نمی خواهد چیزی درباره ی مؤلفش بگوید. اثر هنری حقیقتی فی نفسه است و ثابت و مرئی و پایدار...(11)
مسئله ی جعل و تقلید که در ادا و اطوار و در هر عمل انسان یا موقعیت انسانی یا تأثیر و تأثر علایق متضاد حاضر است در این جا منتفی است، زیرا اشاره ی اثر هنری به هیچ وجه به مؤلفش نیست بلکه اشاره ی آن به خود زندگی است. و دقیقاً به همین دلیل، اثر هنری معتمدترین و پایدارترین و پرثمرترین موضوع علوم انسانی است. با این شأن ثابت و عینی امکان فهم مطمئن و هنری بیان به وجود می آید. « بنابراین در این حد و حدود میان شناسایی و عمل دایره یا قلمروی به وجود می آید که در آن زندگی خود را با ژرفایی ناپیمودنی در مشاهده و تدبر یا نظریه منکشف می کند.»(12)
از همه ی آثار هنری، شاید، آثار پدیده آمده در زبان قوی ترین تأثیر را در انکشاف زندگی درونی انسان دارند. و به دلیل حضور این موضوعات ثابت و بی تغییر در این قسم آثار ادبی، پیش از این یک دسته نظریه درباره ی تأویل متون مطرح شده است به نام: علم هرمنویتیک. دیلتای به تأکید می گوید که اصول علم هرمنویتیک می تواند راه رسیدن به نظریه ای کلی در خصوص فهم را روشن کند، زیرا « بیش از هر چیز... درک ساختار زندگی درونی مبتنی بر تأویل آثار است، آثاری که در آن بافت و تار و پود زندگی درونی به طور کامل به بیان در می آید.» (13) بدین ترتیب از نظر دیلتای علم هرمنویتیک معنای تازه و وسیع تری می یابد، بدین معنی که علم هرمنویتیک نظریه ای می شود نه فقط در خصوص تأویل متن بلکه در خصوص این که چگونه زندگی خود را در آثار منکشف می سازد و بیان می کند.
به هر تقدیر، لفظ « بیان» در این مورد به معنای بیان واقعیت فردی و صرفاً شخصی نیست، زیرا در آن صورت شخص دیگری نمی توانست آن را بفهمد؛ وقتی که بیان به کتابت درمی آید از زبان استفاده می کند و زبان وسیله ای است که فهمنده نیز از آن برخوردار است. به همین سان، تجربه نیز چیزی است که فهمنده از آن برخوردار است و لذا فهم به واسطه ی تجربه ی مشابه به وجود می آید. پس مسلم گرفتن وجود ساختارهایی به طور کلی پایدار که در آن ها و از طریق آن ها فهم عینی صورت می گیرد امکان دارد. و لذا بیان به هیچ وجه بیان امری شخصی نیست، به طوری که در روان شناختی سازی فرض می شود، بلکه بیان واقعیتی اجتماعی - تاریخی است که در تجربه منکشف می شود و این واقعیت اجتماعی - تاریخی خود تجربه است.

4- فهم

از کلمه ی « فهم» ( Verstehen)، مانند دو کلمه ی کلیدی دیگر در ضابطه ی تجربه - بیان - فهم دیلتای به معنای خاصی استفاده می شود. پس کلمه ی « فهم» به فهم تصوری عقلی مانند مسئله ای ریاضی اشاره نمی کند. « فهم» برای اشاره به عملی در نظر گرفته شده است که در آن ذهن « ذهن»( Geist) شخص دیگر را درک می کند، مراد از فهم به هیچ وجه صرف عمل ادراک ذهن نیست بلکه مراد آن لحظه ی خاصی است که زندگی زندگی را می فهمد: « ما به وسیله ی اعمال صرفاً عقلی توضیح می دهیم، اما به وسیله ی فعالیت مرکب همه ی قوای عقلی در ادراک و دریافت می فهمیم.»(14) دیلتای در جمله ای موجزتر و مشهورتر این فکر را بدین گونه بیان می کند: « ما طبیعت را توضیح می دهیم؛ اما انسان را باید بفهمیم.»(15) پس فهم عملی ذهنی است که به وسیله ی آن تجربه ی انسان زنده را درک می کنیم. فهم فعلی است که سازنده ی بهترین تماس ما با خود زندگی است. فهم، مانند تجربه ی زندگی ( Erlebnis) کمالی دارد که از چنگ نظریه پردازی عقلی می گریزد.
فهم گشاینده ی جهان افراد به روی ماست و بدین وسیله توانبودهایی را نیز در فطرت خود ما معلوم می کند. (16) فهم عمل صرف تفکر نیست بلکه جابه جایی و تجربه ی دوباره ی جهان است در نقش شخص دیگری که با آن در تجربه ی زندگی روبه رو می شویم. فهم عمل آگاهانه و انعکاسی مقایسه نیست بلکه عمل تفکر صامتی است که جابه جایی ماقبل انعکاسی خود شخص در شخص دیگر را به انجام می رساند. هر کس خودش را در شخص دیگر باز کشف می کند. (17) نکته ی مسلم دیگری که بر آن تأکید می شود، نحوه ای که در آن فهم با هرگونه دریافت و تبیین صرفاً علمی مقابل قرار می گیرد، آن است که فهم قطع نظر از هر ملاحظه ی عملی فی نفسه ارزش دارد. فهم، ضرورتاً، وسیله ی چیز دیگری نیست بلکه ذاتاً خوب است. جنبه های به ویژه شخصی و غیرمفهومی واقعیت فقط از طریق فهم به دیدار در می آیند. « راز "شخص" [ ما را] به خاطر خودش جذب می کند تا هر بار کوشش های تازه تر و عمیق تری برای فهم صورت بگیرد. و در چنین فهمی قلمرو فرد مطرح می شود، قلمروی که انسان و آفریده های او را در بر می گیرد. و در همین جاست که وظیفه ی فهم به شایسته ترین نحو به عهده ی علوم انسانی گذاشته می شود.» (18)
دیلتای، مانند فیلسوف قبل از خودش شلایرماخر، تأکید می کند که علوم انسانی مهربانانه بر سر جزئی به خاطر خود آن درنگ می کنند. تبیین های علمی به ندرت فی نفسه ارزشی دارند و ارزش آن ها به خاطر چیزی دیگر است؛ و حال آن که برخی رساله ها فی نفسه واجد ارزش اند، مانند رساله ی لوکرسیوس به نام درباره ی طبع اشیاء [ De rerum natura] زیرا ما آن ها را کلیدی به طبع درونی انسان می انگاریم، به عبارت دیگر، در علوم انسانی عمل و مقولات فهم را بر تبیین صرف ترجیح می دهیم.

پی نوشت ها :

1- GS VII, 86; quoted in phWD 249.
2- GS VII,194.
3- GS VII,139; phWD 38-40.
4- GS VII, 139.
5- Ibid, 203.
6- GS VI,317.
7- (GS VII,139-40) این قطعه تعبیر شده و تحت اللفظی ترجمه نشده است.
8- GS VII,140.
9- GS VII,148.
10- GS VII,207.
11- GS VII,207.
12- Ibid.
13- Ibid, 322.
14- GS V, 172.
15- Ibid, 144.
16- Gs VII, 145, 215-16; see D 170-71.
17- GS VII,191.
18- GS. V, 212-13.

منبع مقاله :
ا. پالمر، ریچارد؛ (1391)، علم هرمنویتیک، محمد سعید حنانی کاشانی، تهران: سازمان چاپ و انتشار اوقاف، چاپ هفتم