نویسنده: ریچارد ا.پالمر
مترجم: محمد سعید حنایی کاشانی



 

سهم دیلتای در علم هرمنویتیک این بود که با قراردادن آن در متن تأویل در علوم انسانی افق آن را وسعت بخشید. تفکر او درباره ی مسئله ی هرمنویتیکی تا اندازه ی بسیاری در سایه ی تلقی روان شناختی شلایرماخر آغاز شد و تنها رفته رفته او تأویل را معطوف به بیان « تجربه ی زندگی»، بدون استناد به مؤلف آن، تصور کرد. اما وقتی که او این کار را انجام داد، علم هرمنویتیک و نه روان شناسی می باید مبنای علوم انسانی قرار می گرفت. این کار دو تا از اساسی ترین مقاصد دیلتای را برآورده کرد. نخست آن که، مسئله ی تأویل معطوف به موضوعی شد که شأن ثابت و پایدار و عینی داشت؛ و لذا علوم انسانی می توانست با امکان وجود دانش به طور عینی معتبر رو به رو شود، زیرا نفس موضوع نسبتاً بی تغییر بود. دوم آن که، موضوع به وضوح اقتضای شیوه های فهم « تاریخی» را داشت تا علمی؛ این موضوع تنها از رهگذر رجوع به خود زندگی با همه ی تاریخ مندی و زمانمندی آن می توانست فهمیده شود. درک همواره عمیق تر از معنای بیابان های زندگی تنها از طریق فهم تاریخی می توانست میسر شود.
نتایج این نظر برای تأویل ادبی آن است که هر کس می تواند باز به طرز معناداری از « حقیقت» اثر ادبی و بالنتیجه از آن صورتی که عنصر فی نفسه محسوب نمی شود بلکه نماد واقعیات درونی است سخن بگوید. از نظر دیلتای، هنر ناب ترین بیان زندگی است. آثار بزرگ ادبی در تجربه ی معماهای زندگی ریشه دارند: تولد و مرگ، شادی و غم، عشق و نفرت، قدرت و ضعف انسان، جایگاه مبهم او، چرا و چگونه است. چنان که بولنو متذکر می شود، « وقتی که هنر را برای توفیق آن در بیابان کردن زندگی ارزش می گذاریم، آن وقت منکر این فکر می شویم که هر کس آن را به تنهایی برای خاطر خودش ارزش می گذارد.»(1) پس، اگرچه اثر هنری فی نفسه خوب است و مواجهه با آن وسیله ی رسیدن به غایت دیگری نیست، اثر درباره ی انسان خاموش نیست بلکه با طبع درونی او سخن می گوید و به چیزی در فراسوی خودش مرتبط است. به عبارت دیگر، هنر بازی صرف و بی هدفی که برخی زیباشناسان می پندارند نیست؛ هنر صورتی از تغذیه ی معنوی است که سرچشمه های زندگی را که ما در آن ها حرکت می کنیم به بیان درمی آورد. در پیشانی نوشته ای از دیلتای با عنوان سه عصر زیباشناسی جدید و وظیفه ی کنونی آن ( 1892) گفته ای از شیلر به عنوان شعار می آید: « بود که روزی دست کشیدن از طلب جمال میسر شود و طلب حقیقت به تمام و کمال جانشین آن گردد».(2) هنر توهم و لذتی شاعرانه نیست بلکه بیان حقیقت تجربه ی زندگی است. البته در این جا از « حقیقت» به معنایی مابعدطبیعی استفاده نمی شود بلکه مراد نمایش وفادارانه ی واقعیت درونی است.
پس تأویل اثر هنری ادبی در تفکر دیلتای در متن تاریخ مندی معرفت به نفس انسان قرار می گیرد. تأویل فقط از این حیث تاریخی نیست که باید موضوع به ارث رسیده را به طور تاریخی تأویل کند بلکه از این جهت تاریخی است که شخص باید موضوع را در افق زمانمندی و موضع خودش در تاریخ بفهمد، و چون اثر بیانی متضمن معرفت به نفس انسان است واقعیتی را آشکار می کند که نه « ذهنی و شخصی» است و نه حقیقتاً « عینی»( یعنی، جدا از افق معرفت به نفس ما). و این امر، از حیث روش شناختی، تأویل را با مسئله ی فهم معنا به نحوی بیرون از ویژگی زوج سازی فاعل - موضوع تفکر علمی مواجه می سازد.
از زمان دیلتای تاکنون در علم هرمنوتیک بسیار چیزها تغییر کرده است، ما از موضع امروزی خودمان متذکر می شویم که او موفق نشد به طور کامل گریبان خود را از علم گرایی و عینیت مکتب تارییخ که فراتر رفتن از آن را برعهده گرفته بود خلاص کند. ما امروز با وضوح بیشتری می بینیم که طلب « دانش به طور عینی معتبر» خود بازتابی از کمال مطلوب های علمی بود که با تاریخ مندی معرفت به نفس ما کاملاً در تقابل بود. شاید حتی بتوانیم ادعا کنیم که « زندگی» خود مقوله ای است بفهمی نفهمی نزدیک به « روح عینی» هگل، هرچند دیلتای به ایده آلیسم مطلق بسیار معترض بود و کوشید علم هرمنویتیک را بر واقعیاتی تجربی و فارغ از هرگونه مابعدالطبیعه استوار کند. (3) شاید بتوانیم از این نکته انتقاد کنیم که دیلتای - همچون شلایرماخر - فهم را باز تجربه کردن ( Nacherleben) و باز ساختن تجربه ی مؤلف و لذا مشابه با فعل خلق ملاحظه می کند. گرچه فعل ما در خصوص فهم سمفونی نهم بتهوون خصلتاً بسیار متفاوت است با فعل بتهوون در خلق آن. اثر در تمامیت تأثیرش سخن می گوید؛ و اعمال خلق کردن آن متضمن دانشی است که ما نیاز نداریم آن را داشته باشیم تا « بفهمیم» در اثر چه « گفته» شده است.
با این همه دیلتای طرح علم هرمنویتیک عام را تجدید کرد و به نحو مهمی آن را پیشرفت داد. او آن را در افق تاریخ مندی قرارداد، افقی که در آن نتیجتاً تحول مهمی روی داده است. او مبانی تفکر هایدگر در باب زمانمندی معرفت به نفس را گذاشت شاید بتوان او را به شایستگی پدر «مسئله زایی» هرمنویتیکی معاصر محسوب کرد.

پی نوشت ها :

1- L 47.
2- "Die drei Epochen der modernen Asthetik und heutige Aufgabe." GS VI.
3- دفاع دیلتای اساساً این است که « هگل مابعدالطبیعه ساخت؛ من داده را تحلیل می کنم»(GS. Vll.150 ) اما اصل ظاهراً یکی به نظر خواهد آمد: عینیت یافتگی های ذهن منکشف انسان می شود.

منبع مقاله :
ا. پالمر، ریچارد؛ (1391)، علم هرمنویتیک، محمد سعید حنانی کاشانی، تهران: سازمان چاپ و انتشار اوقاف، چاپ هفتم