نویسنده: سی. و. ای. بیگزبی
مترجم: حسن افشار




 

دادا جنبشی ادبی و هنری بود با دامنه ی جهانی و خصلت هیچ گرایانه که از سال 1915 تا 1922 دوام آورد.
دایرة المعارف بریتانیکا

نام اختیاریِ بی معنی که از میان خنثاترین لغات یک دیکسیونر برای جنبشی هنری و ادبی انتخاب شد که در سال 1916 با تکیه بر استهزا و خردستیزی و تصادف و حدس و گمان، با قصد انهدام جامعه برای اعاده ی واقعیت اصیل، پا به عرصه ی وجود نهاد.
لاروس

این اختلاف در تاریخگذاری که در بالا می بینیم، از تردیدی حکایت دارد که بر تاریخ ولادت این جنبش هنری حاکم است، جنبشی که ظاهراً هم هنر را انکار می کرد و هم اهتمام جنبشهای متعارف را مردود می شمرد. جستجوی ریشه ها و تلاش برای ترسیم و تعریف این «دون کیشوت» مآب ترین پدیده ی روزگار ما سرگرمی بیهوده ی محققان و غارشناسان هنری بسیاری در پنجاه سال گذشته بوده است. با این همه کمتر جنبشی تا بدین حد در برابر تفسیر جدی مقاومت کرده است. آرزومند تحلیل دادائیسم به زودی با استحکامات دفاعیِ آماده ای روبرو می شود. دادائیستها با آگاهی از این حقیقت که نقدْ گرایش به فسیل کردن امور پویا و گذرا دارد، برای مأیوس کردن نسلهای بعدیِ مورخان و منتقدان از هیچ کوششی دریغ نورزیدند. نقاش رومانیایی، مارسل یانچو، منکر اعتبار هر تاریخی شد؛ نقاش و شاعر آلمانی، ماکس ارنْست، ثبت هر امر زودگذری را ناشدنی دانست؛ و ژان آرپ با شرح طنزآلودی درباره ی بنیادگذاری دادا که در عین حال هجو مؤثری در مورد آکادمیسم بی روح است، روش شناسی انتقادی را مسخره کرد.

هیچ دادائیستی خاطراتش را نخواهد نوشت! هرچه را «تاریخ دادا» نامیدند باور نکنید، ولو مقدار زیادی از آن هم حقیقت داشته باشد، چون مورخی که صلاحیت نوشتن آن را داشته باشد هنوز به دنیا نیامده است.
مارسل یانچو

...باز یک نمایشگاه دادائیستی دیگر! مردم چه شان شده؟ می خواهند دادا را مثل یک شیء عتیقه به موزه بسپارند؟ دادا یک بمب بود... عجیب نیست که کسی نزدیک نیم قرن بعد از انفجار یک بمب، بخواهد تکه های آن را جمع کند و به هم بچسباند و آن را به نمایش بگذارد؟
ماکس ارنْست

من بدین وسیله شهادت می دهم که تریستان تسارا واژه ی دادا را در ساعت 6 بعدازظهر 8م فوریه ی 1916 پیدا کرد. من با پنج بچه ام حضور داشتم که تسارا این کلمه را برای اولین بار به زبان آورد و ما را لبریز از شور و شادی کرد. در «کافه تراس» زوریخ بودیم و من داشتم پیچه ی توتونی را توی سوراخ چپ دماغم می کردم. من مطمئنم که این کلمه هیچ معنایی ندارد و تعیین تاریخ هم فقط ممکن است برای ناقص العقلها و پروفسورهای اسپانیایی جالب باشد. چیزی که برای ما جالب است روح داداست و ما همه پیش از اینکه دادا به وجود بیاید دادا بودیم. اولین «مریم عذرا»هایی که من نقاشی کردم، برمی گردد به سال 1886 که چند ماه بیشتر نداشتم و خودم را با ادرارِ امپرسیونهای گرافیکی سرگرم می کردم. اخلاقیات احمقها و اعتقاد آنها به نوابغ حال مرا به هم می زند.
ژان آرپ

دادائیستها، با همه ی سوءظن شان به برنامه ها و تنفرشان از نظامهای رسمی، از منتشر کردن مرامنامه های پی در پی و غالباً ضد و نقیض لذت می بردند. در حالی که معتقد بودند تعریف کردن دادا عملی «غیردادائیستی» است، همیشه سعی می کردند آن را تعریف کنند و در این میان اشتیاق زیادی به مغلطه بازی و تناقض گویی از خود نشان می دادند. مثلاً تسارا از یک طرف اعلام می کرد «دیگر مانیفست بی مانیفست» و از طرف دیگر وقت و نیروی زیادی را صرف نوشتن آنها یکی بعد از دیگری می کرد. اما خود او بعدها در یکی از اشعارش گفت: «اگر همه مخالف خوانی می کنند برای این است که حق دارند». عجیب نیست که ماکس ارنْست از والت ویتمن(1)به عنوان یکی از محبوبترین شاعران خود یاد می کرد.
مانیفست ظاهراً پاسخگوی نیاز مردم به بیان صریح و جدل انگیز بود. ولی با لجاجت، فقط هدف دادائیستها را برآورده می کرد که دست انداختن بورژوازی بود. مردم بیانیه ی سرراستی می خواستند که جوهر این جنبش هنری تازه را برایشان توضیح بدهد، ولی در تله ی کلماتی می افتادند که قصدشان در درجه ی اول این بود که ثابت کنند زبان چیز زائدی است. با وجود این، اعلامیه ها و بیانیه های زیر، با همه ی تناقضهای شدید و عمدیشان، دستکم قدری از جوهر و لحن دادا را غیرمستقیم منتقل می کنند:

کسی که با این مانیفست مخالف باشد دادائیست است.
... من در اصل با هر مانیفستی مخالفم، همان طور که با هر اصلی مخالفم... این مانیفست را برای این می نویسم که نشان بدهم مردم ضمن اینکه با هم یک نفس عمیق در هوای تازه می کشند، می توانند دست به هر کار مخالفی هم بزنند.
تریستان تسارا

برای ما هیچ چیز مقدس نبود. جنبش ما نه عرفانی بود، نه کمونیستی، نه هرج و مرج طلب. همه ی این جنبشها یک جور برنامه ای برای خود داشتند، ولی مال ما کاملاً نیهیلیستی (هیچ گرایانه) بود. ما به همه چیز، حتی خودمان، تف می کردیم. سمبول ما پوچی بود، یک خلأ، یک فضای خالی...
جورج گروس

اسم ما را محترمانه گذاشتند نیهیلیست. متولیان تحمیق مردم روی هرکسی که راهش را از راه آنها جدا می کرد همین اسم را می گذاشتند.
ژان آرپ

... سوء تعبیری که دامنگیر دادائیسم شد، مرض مزمنی است که هنوز زهر در کام دنیا می ریزد. آن را به طور خلاصه می توان ناتوانی یک دورانِ عقلایی وانمود شده و آدمهایی عقلایی وانمود شده در دیدنِ جنبه ی مثبت یک جنبش غیرعقلایی تعریف کرد.
بارها و بارها، زدن و خواندن و رقصیدن، و تلاش برای غافلگیر کردن بورژوازی را مشخصات اصلی دادائیسم معرفی کرده اند. طغیانهایی که دادائیسم در لندن و پاریس به وجود آورد، حال و هوای انقلابی ای که جنبش را احاطه کرده است، و حمله های شدید آن به همه چیز باعث شد که منتقدان گمان کنند تنها هدف آن نابود کردن کل هنر و همه ی مواهب تمدن است. اولین مانیفستهای دادا هم که در آنها جدی و یاوه با هم مخلوط بودند، ظاهراً به این برداشت منفی دامن می زدند.
مانیفست حاضر در بازنگری به این نتیجه رسیده است که دادا هم جنبه های ویرانگر داشته و هم جنبه های سازنده.
مانیفست دادا، 1949

دادا همه چیز بود مگر شوخی. پیچی بود در جاده ای که افقهای وسیعی را در برابر ذهن امروزی می گسترد. دادا زنده است و تا روزی که روحیه ی نفی در بطن خود نطفه ی آینده را داشته باشد زنده می ماند.
مارسل یانچو

هنر نیازمند شفافیت است... جنگ ما با بی نظامی است، چون نیروها را از بین می برد.
آرپ و یانچو و دیگران

من با هر نظامی مخالفم. از همه ی نظامها بهتر بی نظامی است.
تریستان تسارا

در سال 1915 در زوریخ، ما که هیچ علاقه ای به کشتارگاههای جنگ جهانی نداشتیم، خود را وقف هنرهای زیبا کردیم. در حالی که صدای غرش توپها از دور می آمد، ما نقاشی می کردیم و شعر می خواندیم و شعر می گفتیم و با صدای بلند زیر آواز می زدیم. ما یک هنر ابتدایی می خواستیم، که فکر می کردیم انسان را از جنون عجیب آن روزها نجات می دهد. ما آرزوی نظم تازه ای را داشتیم.
ژان آرپ

هنر یک فرآورده ی دارویی برای آدمهای ناقص العقل است.
فرانسیس پیکابیا

دادا به هنرهای زیبا حمله کرده، ونوسِ میلو را تنقیه کرده و به «لائوکوئون و پسران» این قدرت را داده که عاقبت به مبارزه ی هزار ساله ی خود با مار زنگی پایان دهند.(2)
ژان آرپ

هنر می خوابد تا دنیای تازه ای متولد شود. هنر- لفظ طوطی وار- جای خود را به دادا می دهد... هنر ادعایی است که از بزدلی پیشابریز دیواری، از هیستریِ زاییده ی آتلیه، نیرو می گیرد.
تریستان تسارا

دادا درد می آورد، شوخی نمی کند؛ چون تجربه ی افراد انقلابی است نه آدمهای بی فرهنگی که می خواهند هنرْ زینتی برای احساسات دروغینشان باشد... من کمترین تردیدی ندارم که هنر، در طول زمان، کلاً دادائیستی خواهد شد، چون خود دادا میل دایم به نوسازیش را به دنبال می آورد.
ریشارد هولسن بِک

کوبیسم مکتبی در نقاشی بود، فوتوریسم یک جنبش سیاسی. دادا یک ذهنیت است. یکی را در مقابل دیگری گذاشتن نشانه ی ناآگاهی یا ریاکاری است.
تریستان تسارا

دادا بلشویسم آلمانی است.
ریشارد هولسن بک

به دادا اعتماد نکنید. دادا همه چیز هست. دادا به همه چیز شک می کند. ولی داداهای واقعی با دادا مخالف اند.
تریستان تسارا

جنبشی را که والتر زِرنر هیچ گرا، تریستان تسارای پرجوش و خروش و هوگو بال متین و عاقل را دربرمی گیرد راحت نمی توان طبقه بندی کرد. بیشتر دادائیستها مردان جوانی بودند که با هم ائتلافی موقت علیه گذشته تشکیل داده بودند، ولی هرکدام راه خود را می رفتند، به سوی پاسخی شخصی به هنر و دنیایی که در آن ظاهراً بلوغ شخصی مصادف می شد با اضمحلال عمومی. هوگو بال که «کاباره ی ولتر» را در زوریخ تأسیس کرد، هدف از این کار خود را «جلب توجه، از ورای مرزهای جنگ و ملی گرایی، به چند روح مستقلی که با آرمانهای دیگری زندگی می کنند» اعلام کرد. اگرچه تدریجاً دادائیستها هدفهای مشخصتری را مطرح کردند، باید دانست که بیشترین تأکید آنها بر نیاز به آزادی فردی در دوره ی بحران سیاسی و اخلاقی و هنری بود. و این جوهره ی داداست- و شالوده ی هر آنچه که از دنبال می آمد.

پی‌نوشت‌ها:

1.ویتمن، پدر شعر آزاد آمریکا، خود را شاعر دموکراسی می خواند و خود می گفت که از ضد و نقیض گویی ابا ندارد. او در سرتاسر عمر خود به دلیل هنجار ستیزیش مورد تحقیر و توهین دیگران بود.
2.ونوس میلو یکی از پیکره های ونوس است در لوور؛ و «لائوکوئون و پسران» پیکره ای است در واتیکان که آنها را پس از برانگیختن خشم خدایان، به دلیل برحذر داشتن مردم تروآ از آوردن اسب چوبی یونانیان به داخل شهر، در حال مبارزه با مار یا مارهای مأمور تنبیه شان نشان می دهد.

منبع مقاله: بیگزبی، سی. و. ای؛ (1375)، دادا و سوررئالیسم، ترجمه: حسن افشار، تهران: نشر مرکز، چاپ اول.