پلورالیسم دینی (2)
در این گفتار به برخی از شبه های مطرح شده درباره ی پلورالیسم دینی می پردازیم و آنها را نقد می کنیم:
1. ناسازگاری هدایت خداوند با ضلالت اکثریت
شیعیان معتقدند، تنها اقلیّت دوازده امامی هدایت یافته اند و باقی همه گمراه و کافرند. یهودیان هم می گویند تنها اقلیّت یهود هدایت یافته اند و باقی همه گمراه و کافرید. پذیرش این حرف ها با هدایت گری خداوند و هادی بودن وی ناسازگار است، زیرا « هادی» بودن خداوند با گمراهی بیشتر انسان ها سازگار نیست. اصلاً چنین ادعاهایی به معنای اعتراف به شکست برنامه ی الهی و ناکامی پیامبران است.(1)نقد
اول این که باید مشخص کرد که تحقق هادی بودن خداوند (2) به چیست؟ آیا به این است که مردم به اجبار، مؤمن و متّقی شوند؟ آیا لازمه ی وجود اختیار در انسان ها این نیست که اگر همه آنها خواستند کافر شوند، این امر برایشان ممکن باشد؟ نکته این است که هدایتگر بودن خداوند،مستلزم هدایت یافتگی بیشتر مردم نیست؛ خداوند راه هدایت را نشان می دهد، اما انتخاب با خود مردم است (3)؛ به تعبیر قرآن (إنَّا هَدَینَنهُ السَّبِیلَ إمَّا شَاکِراً وَإِمَّا کَفُوراً) (4)؛ همانا ما راه راست را به انسان نشان دادیم، خواه انسان سپاس گذار باشد [ راه نشان داده شده را بپذیرد] و یا ناسپاسی کند [راه نشان داده شده را نپذیرد]دوم این که در قرآن کریم همان طور که خداوند به وصف « هادی» معرّفی شده، به وصف « مضل» هم آمده است: (یَضِلُّ اللهُ مَن یَشَآءُ وَیَهدِی مَن یَشَآءُ) (5)؛ خداوند هر کس را بخواهد، بی راه می گذارد و هر کس را بخواهد، به راه می آورد.
و یا در مورد مثال های موجود در قرآن می گوید: (یُضِلُّ بِهِ کَثیراً وَیَهدِی بِه کَثیراً وَمَا یُضِلُّ بِهِ إلاّ الفسِقین)(6)؛ بسیاری را با این مثل ها گمراه و بسیاری را راهنمایی می کند، ولی جز نافرمایان کسی با آن مثل ها گمراه نمی شود.
بنابراین، باید دید کا منظور « قرآن» و متون دینی از هادی بودنه خداوند و گمراه گر بودن وی، چیست. خداوند در آیه ی 115 سوره ی « توبه» می فرماید: (وَماَ کَانَ الله لِیُضِلَّ قَوْمَا بَعْدَ هَدَنُهم حَتِّی یُبَیّنَ لَهُم مَّایَتَّقُونَ)؛ سزاوار نیست که خداوند گروهی را که هدایت یافته اند، گمراه کند، مگر آن که چیزی را که باید از آن پرهیز داشته باشند، برای آنها روشن کرده باشد.(7)
سوم این که « هدایت» به دو معنا به کار می رود: « ارائة الطریق». « ایصال الی المطلوب».
« ارائة الطریق؛ یعنی نشان دادن راه»؛ مانند کسی که به شخصی مراجعه کرده، نشانی مکانی را از او سؤال کند و وی را به او نشان دهد.
« ایصال الی المطلوب؛ یعنی رساندن کسی به مقصود» ؛ مانند کسی که نزد انسان بیاید و نشانی جایی را از او سؤال کند و آن شخص، دست او را گرفته، و به آن مکان ببرد.
پس در زبان عربی، همان طور که هدایت بر مبنای « ایصال الی المطلوب» صدق می کند (8).بنابراین، اگر بگوییم پیامبران راه هدایت را به مردم نشان دادند و رفتن یا نرفتن از آن راه را به اختیار مردم گذاشتند، باز هم بر پیامبران عنوان « هادی» و بر عمل آنها عنوان « هدایت» صدق می کند.
2) تکافؤ ادلّه
ادیان مختلفی در عالم وجود دارند که هر کدام خود را بر حق می دانند و در درون هر دین هم، فرقه هایی هستند که خود را بر حق و فرقه های دیگر را باطل می شمارند. تاریخ کلام و دین پژوهی، شاهد این ادعاهاست که پاره ای از مسائل و اختلاف های دینی از سوی مذاهب و ادیان متفاوت مطرح شده و دلایل موافق و مخالف، رو در روی هم دیگر قرار گرفته اند و پس از قرن ها، هیچ گروهی سخنان رقیب را نپذیرفته است. این مطلب، دلیل بر تساوی دلایل و در نهایت، کثرت گرایی دینی است. تا به حال بسیار درباره ی دین حق و برتری یک دین بر ادیان دیگر بحث شده است، اما حاصل این همه استدلال، چیزی جز ارائه ی جلوه ای عقلانی از دین خود و چهره ای سیاه و تاریک از ادیان دیگر نبوده است! روشن است که این گونه هم نبوده که پیروان ادیان دیگر، همگی پیرو هوا و هوس بوده باشند؛ در میان آنها مردان خداترس و بزرگی نیز، وجود داشته است.حقیقت این است که گویا دین، منطقه ای است که وقتی عقل پایش را به آن جا می گذارد، بن بست و « تکافؤ ادلّه» (9) می رسد.
آن که گوید جمله حقند، احمقی است... آن که گوید جمله باطل او شقی است
سؤال می کنیم: آیا تمام کسانی که دین ما را نپذیرفته اند، عاقل نبوده اند؟ روشن است که پاسخ این سؤال منفی است؛ پس باید بپذیرید که به مقتضای عقل خود عمل کرده اند و هذا هو المطلوب. (10)
نقد
دلیل مطابق با مدّعا نیست؛ دلیل « تکافؤ ادلّه» بر فرض درستی، تنها نشان می دهد که دلیل محکمی برای اثبات برتری هیچ کدام از ادیان وجود ندارد؛ اما مدّعا، یعنی بر حق بودن همه ی ادیان را ثابت نمی کند. روشن است که تلازمی بین « نداشتن دلیل قطعی بر اثبات برتری دینی و نفی برتری ادیان دیگر» با « حقانیّت همه ی ادیان» وجود ندارد. این استدلال، نظیر جایی است که دو نفر با هم درگیری دارند و نزد قاضی می روند و قاضی هر دو دلیل را هم سان می بیند؛ برای نمونه، هر دو شهودی آورده اند و دلیلی بر برتری شهود یکی بر دیگری وجود ندارد؛ در چنین موقعیتی، آیا قاضی می تواند نتیجه بگیرد که هر دو طرف بر حقند؟! اصلاً آیا تکافؤ و هم سطح بودن دلایل، واقعیّت را تغییر می دهد؟ اگر ادلّه ای که در مقابل هم اقامه شدند، مساوی شد، آیا واقعیّت تغییر می کند؟ خلاصه بر فرض که تکافؤ ادلّه درست باشد، در آخر چیزی که ثابت می شود، این است که هنوز راه قطعی برای کشف حقیقت ( در مسئله ی ما، کشف دین حق) ارائه نشده است؛ ولی بر این که حقیقتی نیست یا این که همه طرفین دعوا بر حقند، دلالتی نخواهد داشت. (11)با توجّه به این که برخی سخنان و ادعاهای ادیان زمان ما متناقض است، چگونه امکان دارد که بپذیریم همه ی ادیان این سخنان متناقض، بر حقند؟ برای نمونه، اسلام، خداوند را بر انجام دادن هر کاری که بخواهد توانا معرفی می کند و او را از همه مخلوقات برتر می داند، به گونه ای که همه ی موجودات به او نیازمندند، ولی او به کسی نیاز ندارد؛ در حالی که در تورات، یعقوب در جریان کُشتی، بر خدا (یهوه) غلبه می کند و خداوند اورا به نبوت مبعوث می کند و همین خدا (نیروانا) در آیین بودا به صورت یک امر کلّی و غیر شخصی مطرح می شود (12). بر فرض که طرف داران هیچ کدام از سلام، یهود و بودا نتوانند با دلیلی، برتری دیدگاه خود را ثابت کنند، اما در نهایت، این سؤال مطرح است که خدا، شخصی است یا کلّی برتر از همه ی موجودات است؟ یا این که انسان می تواند خدا باشد؟ و. .. آیا می توان گفت هم گزینه برتری خدا بر هر انسانی درست است و هم گزینه برتری انسانی بر خدا؟
مثال فوق، تنها به عنوان یک نمونه بیان شد و هرکس به کتاب های تاریخ ادیان مراجعه کند، نمونه های زیادی نظیر مورد یاد شده هم خواهد یافت.
3. ناخالصی امور در عالم
شما چه چیزی خالصی را در عالم می توانید بیابید تا حقانیّت دین، دوّمین چیز خالص در عالم باشد؟ به قول امیر مؤمنان علی (ع):« لو انه ی الحقّ خلص من لبس الباطل، انقطعت عنه السن المعاندین؛ و لکن یُؤخذُ من هذا ضغثُ و من هذا ضغثُ فیمز جان؛ (13)
حقه ی خالص و باطلِ خالص، اگر وجود می داشتند، هیچ کس در انتخاب حق و دوری از باطل تردید نمی کرد. اما همواره مخلوطی از هر دو را درست کرده و عرضه می کنند.»
سخنان در اصل حقانیّت ادیان الهی نیست، چرا که آنها عین حقنّد. بلکه سخن در فهم آدمیان و مظاهر مختلف دینی است که همواره مخلوطی از حق و باطلند، زیرا آن چه ما با آن رو به رو هستیم و آن چه از دین می شنویم و می خوانیم و می بینیم، همگی معرفت ها و فهم های سرپرستان دین است، نه خود دین. حتی آن چه از دین به دست ما رسیده است، خالص نیست. چه بسیار روایت هایی که به دست ما نرسیده و چه بسیار احادیثی که ساختگی است و چه بسیار پرسش ها که می توانست روشنگر باشد و از ائمه پرسیده نشده است اینها همه نشان می دهد که وقتی متون دینی وارد تاریخ می شود تا چه حد تاریخی و بشری می شود و آن چه می ماند، دست کم معنویّت و هدایتی است که بر آدمیان عرضه می شود (14). در نتیجه، منافاتی ندارد که فهم های گوناگون و ناخالصی که آنها را در دین می نامیم، همگی بر حق باشند.
بنابراین، شیعه و سنّی، مسلمان و مسیحی، هیچ کدام حق خالص نیستند. هر یک بهره ای از حقانیّت دارند. کثرت حقایق داریم نه حقیقت واحد. هم چنین بعید است که مکتبی را بتوان یافت که باطلِ صرف باشد. حتی در بت پرستی نیز، حقایقی یافت می شود؛ بنابراین، از روی منطق هیچ کدام از ادیان، حق ندارند خود را برتر و آیینی جهانی دانسته و دیگران را باطل بنامند. (15)
نقد
اصل این ادعا که امور این عالم معمولاً خالص نیستند و حتّی ادیان نیز، پس از پیامبرانشان دست خوش تحریف و افزایش و کاهش می شوند، به صورت یک حکم غیر کلّی درست است. ما مدّعی نیستیم که تمام آن چه امروزه به نام دین مطرح است به طور قطع پیامبران و ائمه آن را ارائه کرده اند. به هر حال، احادیث ساختگی و اسرائیلیّات هم وجود دارند. یکی از اموری که ما را به مجتهدان نیازمند می کند، وجود همین احادیث ساختگی است. اما این سخن که اگر حیات پیامبر (ص) طولانی تر می شد یا رویدادهای تاریخی دیگری در زمان آن حضرت اتفاق می افتاد، قرآن از حجم امروزی خود بزرگ تر می شد، سخن درستی نیست، زیرا قرآن به فرموده ی خود، تمام آن چیزی است که خداوند اراده کرد. به عنوان کتاب آسمانی عرضه کند. مطالب قرآن پیش از بعثت پیامبر اسلام تعیین شده و یک بار به صورت دفعی بر آن جناب نازل شده است. رویدادهای تاریخی که در مدت بیست و سه سال نبوّت آن حضرت پدید می آمدند، فقط زمینه سازِ بیانِ بخشی از آیه ها برای مردم بوده است، نه بیشتر. خداوند در آیه ی 114 سوره ی « طه» به پیامبرش خطاب می کند: (وَلَا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِن قَبْلِ أَن یُقْضَى إِلَیْکَ وَحْیُهُ)؛ در خواندن قرآن، قبل از آن که وحی آن به تو برسد، عجله مکن.اگر این کتاب، از پیش تعیین نشده بود و پیامبر پیشاپیش بر آن عالم نبود، نهی پیامبر(ص) از شتاب در خواندن قرآن معنایی نداشت.
4. خویشاوندی همه ی حقایق
هیچ حقی با هیچ حق دیگر، بی مهر و ناسازگار نیست. اندیشه ای حق است که با اندیشه های حقِ دیگر بخواند. از این رو، وظیفه ترک ناشدنی هر محقّقِ حقیقت جو، حل کردن مستمر جدول حقایق و موزون کردن هندسه ی معرفتی خویش است، نه دلخوش کردن جاودانه ی به حق خیالی خود. دلیل این سخن آن است که در بنای کاخ حقیقت، باید همه را شریک کرد و خود را از روی غفلت، بی نیاز از دیگران پنداشتن، شرط خردورزی نیست و به هر صورت، راهی جز قبول کثرت نداریم. هر چند حقیقت ها تا این حد به هم مربوطند، اما در بین ارزش ها و آداب، تعارضی نازدودنی و کثرتی واقعی برقرار است. به تعبیر آیزایا برلین پاره ای از سؤال ها، چند پاسخ جمع نشدنی دارند؛ اصلاً معلوم نیست که بتوان همه این را، به جز موارد نادر، با هم داشت. داوری در تنگناهای خاصِ اخلاقی، به هیچ رو شیوه ی واحدی ندارد و از کثرتی و تعارضی حقیقی بر خوردار است. در نتیجه باید درستی چند الگو برای زندگی را پذیرفت که همه با هم برابرند و نمی توان آنها را به یک نوع برگرداند. هر انسانی، نوعی است منحصر به فرد و هیچ انسانی الگوی کامل برای انسان دیگر محسوب نمی شود؛ از این رو، نمی توان از همه ی انسان ها خواست که مثل هم شوند و در یک مسیر بروند. ویژگی های شخصیّتی هر کس از خود اوست و با ویژگی های شخص دیگر شباهتی ندارد.نقد
نخست: موزون کردن حق مورد نظر با حقایق دیگر، سخنی درست و منطقی است. اما با کدام استدلال می توان ثابت کرد که تک تک انسان ها در طول تاریخ، هرگونه که اندیشیده باشند، حتماً سهمی از حقایق در اندیشه آنها وجود دارد؟ چگونه می توان پذیرفت که این همه ادعاهای ضدِّ هم، همه با هم حق باشند و در کنار هم نشینند؟ مثلاً چگونه ممکن است توحید اسلام در کنار شرک و بت پرستی نشیند و هر دو هم بر حق باشند؟ بالأخره خدا یا یکی است یا چند تا! آیا ممکن است هم یکی باشد و هم چند تا؟ چگونه ممکن است هم پرستش خدا شخصی ادیان ابراهیمی درست باشد و هم پرستش نیروانای کلّی غیر شخصی بودایی؟ بالأخره این خدا یا شخصی است یا کلّی. آیا ممکن است هم شخصی باشد و هم کلّی؟دوم: وقتی پذیرفتیم اسلام دین کامل و خاتم است و هر آن چه انسان برای هدایت نیاز دارد در این دین بیان شده، دیگر چه نیازی داریم که بیرون از اسلام به دنبال حقایق بگردیم. (16)
5. آثار تاریخی منفی اعتقاد به دین حق واحد
تاریخ نشان می دهد کسانی که تنها دین و مذهب خود را بر حق می دانند و ادیان و مذاهب دیگر را باطل می پندارند، در برخورد با دیگر پیروان ادیان دیگر، رفتارهای تند و متعصبّانه ای از خود نشان می دادند و همواره با خشونت بر خورد می کردند. برای رهایی از جامعه ای پُر دروغ، پُر تزویر و پُر نفاق، راهی نداریم جز این که چنین جامعه ای را به هیچ قیمتی نخواهیم و لازمه این امر آن است که هر حیله و شیوه ای که چنان مجموعه ای را موّجه می سازد، ناموّجه شماریم و هیچ نظام اخلاقی و سیاسی و اجتماعی را که تولید کننه ی چنین حیله هایی است، اخلاقی ندانیم. به حقیقت، ظالم ترین رژیم ها در لوای همین شعارها، بدترین ظلم ها را به مردم کرده اند و غیر انسانی ترین جوامع را به وجود آورده اند. (17)نقد
برتر دانستن یک دین بر ادیان دیگر و حتّی منحصر دانستن حق در یکی از ادیان، هیچ کدام مستلزم رفتار ظالمانه و خشونت آمیز با پیروان ادیان دیگر نیست. انسان می تواند دین خود را برتر از ادیان دیگر بداند و در عین حال با پیروان ادیان دیگر هم خوش رفتار باشد. چه بسایکی از تعالیم دینی وی، خوش رفتاری با دیگران و رعایت حقوق آنها باشد.6. استناد به آیه ی 159 سوره ی نساء
برای اثبات رستگاری اهل کتاب، به آیه ذیل استدلال شده است:(وَإنَّ مِنْ أهْلِ الْکِتبِ إِلّا لَیُؤْمنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ وَیَوْمَ الْقِمَیمَةِ یَکُونُ عَلَیْهِمْ شَهِیداً)؛
هیچ کتابی نیست، مگر این که پیش از مرگش به او ایمان می آورد و روز قیامت بر آنها گواه خواهد بود.
نقد
مفسّرانی مانند طبرسی و علامه طباطبائی، ذیل این آیه سه تفسیر کرده اند:الف) همه ی یهودیان و مسیحیان در هنگام ظهور حضرت مسیح (ع) که در زمان حضرت مهدی (عج) اتّفاق می افتد، به مهدی (عج) ایمان می آورند. این تفسیر از ابن عباس مالک حسن، قتاده و. .. نقل شده است؛
ب) اهل کتاب، هنگام مرگشان که پرده ها کنار می رود، به آن حضرت، ایمان واقعی پیدا می کنند؛ ولی در آن حالت فایده ای ندارد؛
ج) طبری در تفسیر این آیه، ادّعا کرده است که اهل کتاب، پیش از مرگِ خود به حضرت محمد (ص) ایمان خواهند آورد و به هر حال، شاید آیه ی شریفه ی در ایمان نداشتن مسیحیان و یهودیان، قبل از مرگ، ظهور و دلالتی داشته باشد.
علاوه بر آن چه بیان شد، آیات فراوانی نیز، در توبیخ و فسق اهل کتاب وجود دارد که با مؤمن دانستن آنها ناسازگاری ندارد.
نتیجه این که از این آیه نمی توان حقانیّت یهودیان و مسیحیان را دریافت کرد. (18)
7. رسمیّت اهل کتاب در فقه اسلامی
در فقه اسلامی به اهل کتاب رسمیّت داده شده است و آنها بر اجرای آداب و رسوم مذهبی خویش مجازند.نقد
به رسمیّت شناختن اهل کتاب، به معنای احسان و ارفاقی است که اسلام به آنها کرده است و بر حقانیّت و حتّی سعادت آنها دلالتی ندارد؛ گرچه از نظر اسلام، مسیحیت و یهودیّتِ اصیل، بر حق بوده اند و مؤمنانِ آنها سعادتمند می شوند، ولی بعدها گرفتار تحریف شده و اینک از سوی اسلام منسوخ شده اند؛ چنان که آیه ی 79 سوره ی « بقره» آشکارا بر تحریف آنها اشاره دارد: (فَوَیْلٌ لِّلَّذِینَ یَکْتُبُونَ الْکِتَابَ بِأَیْدِیهِمْ ثُمَّ یَقُولُونَ هَـذَا مِنْ عِندِ اللّهِ ...)؛ پس وای بر آنها که کتاب را با دستان خویش می نویسند و می گویند: این کتاب از پیش خداست. (19)8. ملاک سعادت
ملاک سعادت تنها سه چیز است: ایمان به خدا، ایمان به قیامت و عمل صالح؛ یعنی اسلام پیروی دین آسمانی و یا دین خاصی را شرط سعادت ندانسته است؛ مانند:(إنَّ الذین آمنوا والذین هادوا و النصری و الصبئینَ من آمن بالله و الیومِ آلاخرِ و عمل صالحاً فلهم اجرهم عند ربهم و لا خوفٌ علیهم و لا هم یحزنون) (20)؛ همانا کسانی که ایمان آورده اند و آنها که یهودی هستند و مسیحیان و صابئان، هر کس ایمان به خدا و روز قیامت را داشته باشد و کار شایسته انجام دهد، نزد خداوند پاداش خواهند داشت و ترسی بر آنها نیست و اندوهناک نشوند.
بنابراین، وقتی برای سعادت و رسیدن به کمال، ایمان به یکی از دین ها شرط نباشد، همه ی ادیان در رابطه با سعادت، همانند خواهند بود و اگر دین آسمانی هم مورد پذیرش باشد، به این اعتبار است که در آن سه عنصر سعادت لحاظ شده است.
نقد
نخست باید گفت: ایمان به خدا مستلزم چند امر است: باید پیامبران خدا و محتوای وحی الهی را بپذیریم و به آن عمل کنیم؛ برای نمونه، ابلیس به خدا و روز قیامت ایمان داشت، ولی کافر شمرده شد. پذیرفتن « مانزل الله»، یعنی پذیرفتن قرآن، دین اسلام و تمام دستورهای آن، مانند نماز، روزه، حج، جهاد و. ...دوم این که ادامه ی آیه، ایمانِ همراه با عمل صالح را سعادت آفرین می داند. ملاک تشخیص عمل صالح نیز، عقل در موارد مستقلاّت عقلیّه و نقل، در موارد دیگر است.
سوم این که تنها عنوان اسلام، یهودیّت و مسیحیت شناسنامه ای موجب سعادت نمی شود، باید ایمان حقیقی به خدا و روز قیامت داشت و به لوازم آن عمل کرد.
چهارم این که آیات فراوانی در قرآن هست که یهودیان و مسیحیان را به خاطر ایمان نیاوردن به پیامبر (ص) و عمل نکردن به دستورهای اسلام، سرزنش می کند و حتّی عقاید آنها را باطل و مردود می شمارند؛ مانند آیات 88 تا 91 سوره « مریم» که می فرماید:
گفتند خدای رحمان فرزندی بر گرفته است؛ همانا چیز بسیار زشتی بر زبان آوردید نزدیک است که از این سخن، آسمان ها چاک چاک شوند و زمین شکافته گردد و. ..! چرا که برای خدای رحمان دعوی فرزند کرده اند.
نظریّه مختار
اسلام، نخستین مسئله و سخنش این است که خدا یکی است و راه رستگاری، پذیرفتن توحید است و خداوند هیچ فرزندی ندارد. این راه، چگونه با مسیحیّتی که خدا را پدر و مسیح (ع) را پسر خدا می نامد (21)، جمع شدنی است؟ آیا می توان بین اعتقاد مسیحیان به تجسّم (22) با اعتقاد مسلمانان به بشر بودن پیامبران، جمع کرد؟! آیا این چیزی جز اجتماع نقیضین نیست؟قرآن مجید الوهیّت حضرت عیسی (ع) را در اتحّاد با خدا و در کنار خدا رد می کند (23) و او را فرستاده ی الهی، مانند فرستادگان دیگر می داند(24)؛ این در حالی است که مسیحیان به پیروی از قطعنامه ی « شورای نیقیه» آن حضرت را « مولود از خدا»، « غیر مخلوق»، « هم ذات خدا» و « خدای حقیقی» می دانند (25). وجدان، دین و دانش به ما اجازه نمی دهد که این تفاوت را نادیده بگیریم که مسیحیّتِ انحرافی، حضرت عیسی (ع) را خدای حقیقی (26) می داند، ولی اسلام، خدا بودن هر چیز و هر کس جز « الله» را نفی می کند.
در مورد پرسش اخلاقی مسئله پلورالیزم، مبنی بر این که با پیروان ادیان و مذاهب دیگر چه رفتاری باید داشته باشیم؟ معتقدیم که پیروان مذاهب دیگر در صورتی که دشمنی با مسلمانان نداشته باشند و در حالت صلح با مسلمانان به سر ببرند، باید با آنها رفتاری مناسب داشت؛ حقوق آنها کاملاً محترم خواهد بود و هیچ مسلمانی حق از بین بردن حقوق آنها را ندارد. فراموش نکنیم که یکی از تندترین سخنرانی های امام علی(ع) مربوط به زمانی بود که خلخالی از پای یک زن یهودی به سرقت برده بودند و امیر مؤمنان (ع) از ضایع شدن حق این زن یهودی، بسیار بر آشفته شده بودند. از این نمونه ها در فرهنگ اسلامی و شیعی بسیار است.
در مورد مسئله ی « نجات» هم معتقدیم که باید بین « جاهل قاصر» و « جاهل مقصّر» فرقی قائل شویم. کافری که در کفر خود مقصّر است، مجازات اخروی خواهد داشت، اما کافری که در کفر خود قاصر است، ممکن است به بهشت راه یابد و حتی در صورتی که به دنبال کشف حقیقت بوده و از دنیا رفته است، در قبرستان مسلمانان دفن می شود (27) و بر او نماز میت خوانده می شود و. ...
ناگفته نماند که « جاهل قاصر» تنها کسانی نیستند که هیچ خبری از دین حق ندارند، بلکه کسانی که بدون نیّت بد، سعی می کنند با نیّت خوب ادیان را ارزشیابی کنند، ولی نمی توانند به برتری اسلام پی ببرند، « قاصر» شمرده می شوند.
اما در مورد پرسش معرفت شناسانه پلورالیزم: « آیا ادیان و مذاهب مختلف، همگی بر حقند یا خیر؟» می توان گفت که هر چند ادیان آسمانی بی بهره از حقیقت نیستند، اما همه به یک اندازه حق نیستند. یکی از ادیان بیش از باقی بر حق است و باقی، تنها به همان اندازه ای که با آن دین برتر شریک هستند، از حقیقت بهره مندند؛ به تعبیر ابن عربی (28)، دین اسلام همانند خورشید و ادیان الهی دیگر همانند ستاره هایی می مانند که هر دو نورانی اند؛ اما با وجود نور خورشید، پرتو ستاره دیده نمی شود؛ هر چند در زمان غیاب خورشید، ستاره هم راهگشاست.
دین کامل، کامل کننده ی ادیان الهی قبلی بوده و ادیان الهی قبلی هم زمینه ساز ورود این دین جدید بوده اند؛ مانند کلاس های مدارس که مدرسه ی ابتداییی، راهنمایی و. .. بهره ای از حقیقت دارند، اما آماده کننده ی انسان برای تحصیلات عالی هستند و حقیقتی که انسان در دوره ی ابتدایی آموخته، در مقابل آن چه در تحصیلات عالی می آموزد، ناچیز به نظر می رسد.
پینوشتها:
1. صراط های مستقیم، ص 33-36.
2. هدایت الهی بر دو نوع است: هدایت تکوینی و هدایت تشریعی؛ همه ی هستی از هدایت تکوینی است، اما هدایت تشریعی خداوند هدایتی است که خداوند از طریق پیامبران بر مردم نازل می کند و به معنای ارائه طریق است. در این نوع هدایت، اراده و اختیار آدمیان نقش مهمی ایفا می کند. آن هدایتی که در دلیل اول و نقد آن بررسی شد، هدایت تشریعی است.
3. کلام جدید، ص 209 و 210.
4. انسان، آیه ی 3.
5. مدّثر، آیه ی 31.
6. بقر ه، آیه ی 26.
7. پلورالیسم، ص 105-107؛ کلام جدید، ص 211.
8. حجت هاشمی خراسانی، شافیه، ج 1، ص 21-24.
9. عبدالکریم سروش، درباره پلورالیزم دینی، ص 36-40 و ص 81.
10. همان، ص 56.
11. صادق لاریجانی، پلورالیسم دینی، ص 31.
12. ادیان زنده جهان.
13. نهج البلاغه، خطبه ی 50.
14. صراط های مستقیم، ص 36-41.
15. محمد حسین زاده، دین شناسی، ص 81.
16. پلورالیسم، ص 108-109.
17. اخلاق خدایان، ص 33-38.
18. کلام جدید، ص 210.
19. محمد تقی مصباح یزدی، راهنما شناسی،ص 360- 656.
20. بقره، آیه ی 62.
21. مسیحیان، عیسی (ع) را پسر خدا می نامند. یهودیان، بنی اسرائیل را به پسر خدا ملقب گرداندند.
22. مسیحیان معتقدند که پیام ازلی و غیر مخلوق خداوند تجسم یافته و به شکل های عیسای انسان، در میان دیگر انسان ها ساکن شده است. به عبارت دیگر، معتقدند عیسی (ع)کتاب وحی شده ای نیاورده، بلکه خود آن حضرت، تجسم وحی خدا بوده است. عیسی (ع) را وحی خدا می دانند. این اعتقادات تجسّم یک اختلاف اساسی میان مسیحیت و اسلام است.
23. مائده، آیه ی 72 و 73.
24. مائده، آیه ی 75.
25. شورای کلیسا، قطعنامه نیقیه را در سال (325م)، یعنی سه قرن پیش از نزول قرآن تهی کرد و این زمان، نزد مسیحیان کاملاً اعتبار دارد.
26. توماس میشل، کلام مسیحی، ترجمه ی حسین توفیقی، ص 79.
27. به چنین کسی در اصطلاح فقهی « مستضعف» می گویند.
28. محمد لگن هاوزن، پلورالیسم دینی، ص 87-91.
/م
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}