نویسنده: عبدالله شهبازی




 


با مرگ اباقا خان، در 16 محرم 681 ق./ 6 مه 1282م. پسر دیگر هلاکو به‏نام تکودار ایلخان شد. او که از مادر مسیحی بود و نام مسیحی "نیکلا" را بر خود داشت، نخستین ایلخان مغول است که به اسلام گروید. تکودار پس از گروش به اسلام نام "احمد" را برگزید، طی نامه‌ای به علمای بغداد تشرف خود به اسلام را به اطلاع ایشان رسانید، شیخ کمال‌الدین عبدالرحمن رافعی را در سمت شیخ‌الاسلام کل ممالک ایران و عراق منصوب کرد و رویه دوستی و اتحاد با دولت ممالیک مصر را در پیش گرفت. این تحول قطعاً برای الیگارشی صلیبی اروپا و متحدین‌ آن سخت تکان‌دهنده بود؛ از این پس نه تنها به حمایت مغولان امیدی نبود بلکه اتحاد قریب‌الوقوع ایلخانان مسلمان ایران و سلاطین مملوک مصر خطری سهمگین برای اروپای صلیبی به‏شمار می‌رفت. مورخین شوروی می‌نویسند:
وی [تکودار احمد] سیاست تبدیل دولت هلاکویی را به یک دولت مسلمان تعقیب می‌کرد و در صدد بود روابط دوستانه با مملوکان مصر برقرار کند. احمد در یکی از نخستین فرامین خویش خطاب به ساکنان بغداد، مرکز پیشین خلافت عباسیان، اطلاع داد که اسلام پذیرفته و وعده داد که در آینده از مسلمانان حمایت کند. (1)
تکودار احمدخان به اقدام عملی نیز دست زد. او دو هیئت به مصر فرستاد و خواستار دوستی و استقرار روابط بازرگانی و سیاسی میان دو کشور مسلمان شد.
مورخین گروش تکودار به اسلام و چرخش بنیادین در سیاست خارجی و داخلی ایلخانان مغول را در اثر مساعی خاندان جوینی، به‏ویژه خواجه شمس‌الدین محمد جوینی صاحبدیوان، می‌دانند. شبانکاره‌ای می‌نویسد:
احمدخان مسلمان بود و مایل [به] ملت مصطفوی. صاحبدیوان در آن کار جان بر میان بست... و احمدخان همه کار فرا خواجه گذاشت و کار مملکت قرار گرفت. (2)
خاندان نیشابوری جوینی از فرهیخته‌ترین خاندان‏های ایرانی در دوران اولیه حکومت ایلخانان مغول در ایران است که نقشی موثر در پاسداری از میراث دینی/ فرهنگی این سرزمین و جلب مغولان به آن ایفا نمودند و در این راه سرنوشتی فجیع را به جان خریدند. تبارشان به فضل بن ربیع، حاجب خلفای عباسی و وزیر هارون‌الرشید و امین، می‌رسد. اعضای این خاندان در دولت‏های سلجوقی، خوارزمشاهی و مغول در سمت‌های عالی دیوانی جای داشتند و به این دلیل "صاحبدیوان" لقب گرفتند. علاء الدین عطاملک بن محمد جوینی (623-681 ق.) وزیر هلاکوخان مغول و به مدت 24 سال (657-681 ق.) حاکم بغداد بود. او مولف تاریخ جهانگشاست که نامدارترین تاریخ عصر ایلخانان مغول به شمار می‌رود. محمد قزوینی می‌نویسد:
کتاب جهانگشای از همان زمان تألیف شهرت عظیم یافته و قبول عامه بهم رسانیده و طرف وثوق خواص گردیده است. این است که غالب مورخین از معاصران مولف یا متأخرین از او همه به اسم و رسم نقل کرده‌اند و آن را یکی از مآخذ معتبره خود محسوب داشته‌اند... رشیدالدین فضل‌الله، وزیر غازان و اولجایتو، تقریباً تمام مندرجات مجلدات ثلثه جهانگشای را در... جامع‌التواریخ گنجانده است. بعضی مواضع را به طریق تلخیص و اختصار... و پاره‌ای را با بسط و اشباع بیشتر... و برخی را تقریباً همچنان بی‌تصرف و بدون زیاده و نقصان. (3)
شمس‌الدین محمد جوینی، برادر کوچک عطاملک، نیز در اواخر دوران هلاکو و در تمامی دوران اباقا و تکودار احمد خان، یعنی قریب به 22 سال (661-683 ق.)، وزیر اعظم و گرداننده واقعی امور داخلی و دیوانی ایران بود.
خاندان جوینی نقش مهمی در برکشیدن و حمایت از نخبگان و فرهیختگان ایرانی داشتند. خاندان عزالدین بن اثیر، مورخ نامدار، از پرورش‌یافتگان آنان است. خاندان جوینی مورد احترام فراوان بزرگان مسلمان و ایرانی آن عصر بودند. خواجه نصیرالدین طوسی رساله اوصاف‌الاشراف را به نام شمس‌الدین محمد جوینی ساخته است و کتاب ترجمه ثمره بطلیموس در نجوم را به نام پسر او بهاء الدین محمد جوینی. صفی‌الدین ارموی ندیم و منشی عطاملک و شمس‌الدین جوینی بود. کمال‌الدین میثم بحرانی شرح نهج‌البلاغه خود را به نام علاء الدین عطاملک جوینی تألیف کرده است. دیوان خواجه همام‌الدین تبریزی مشحون از مدایح و مراثی این خاندان است. شیخ مصلح‌الدین سعدی شیرازی نیز ارادت فراوان به خاندان جوینی داشت و اشعار متعدد در ستایش آنان پرداخته است. از جمله، در وصف خواجه شمس‌الدین چنین سروده است:

خدایگان صدور زمانه شمس‌الدین ... عماد قُبه اسلام ‌و قبله زوار
محمد‌ بن محمد که یمن همت اوست ... معین و مظهر دین‌‌ محمد مختار
پناه ملت حق تا چنین بزرگانند ... هنوز هست‌ رسول خدای را انصار. (4)

عطاملک و شمس‌الدین محمد در واپسین سال‏های زندگی اباقا خان با دسیسه‌های سهمگین فردی به ‏نام مجدالملک یزدی، که خود از برکشیدگان خاندان جوینی بود، مواجه شدند. بی‌تردید، خاندان جوینی به پیروزی‏های دولت مسلمان ممالیک مصر با علقه باطنی می‌نگریستند و این امر بر توطئه‌گرانی چون مجدالملک یزدی پنهان نماند. سرانجام، پس از دسیسه‌های مکرر، در واپسین سال زندگی اباقا خان، عطاملک و شمس‌الدین جوینی به اتهام رابطه با دولت ممالیک مصر و مکاتبه با مسلمانان شام و مصر برای برانداختن اباقا خان دستگیر شدند ولی مرگ نابهنگام ایلخان ایشان را نجات داد. تکودار، ایلخان جدید، اعضای خاندان جوینی را آزاد کرد و آنان را در مشاغل مهم گمارد. دوران کوتاه سلطنت تکودار احمدخان دوران اقتدار خاندان جوینی است. (5) پس از صعود احمدخان تکودار، ارتباط پنهان مجدالملک یزدی با ارغون، که در این زمان ستیز با ایلخان را آغاز کرده بود، فاش شد. به‏نوشته عطاملک جوینی، در تفتیش اموال مجدالملک کاغذها و پوست‌هایی "به لغت عبری" به دست آمد که نشانه مشارکت او در عملیات رازآمیز و سحر و جادو تلقی می‌شد. (6) این قطعاً بیانگر ارتباطات یهودی مجدالملک است. مجدالملک یزدی در جمادی‌الاول سال 681‌ ق. به قتل رسید.
دولت خاندان جوینی مستعجل بود. دسیسه‌گرانی از قماش مجدالملک، ارغون پسر اباقا خان را، که حکومت خراسان را به دست داشت، به تصاحب تاج و تخت پدر تحریک کردند و جنگی سخت آغاز شد. خاندان جوینی تمامی توش و توان خود را در راه پیروزی تکودار احمدخان به کار گرفت زیرا، به‏نوشته عباس اقبال، می‌دانست با صعود ارغون "سیاستی که سلطان احمد به دستیاری خواجه [شمس‌الدین محمد جوینی] و مسلمین متنفذ دیگر در تقویت اسلام و شعایر آن پیش گرفته مغلوب کینه‌کشی ارغون و سایر شاهزادگان متعصب مغول خواهد شد." (7)
عباس اقبال در جای دیگر نیز شورش ارغون را به "تعصب دینی" مغولان منتسب کرده و نوشته است:
اسلام سلطان احمد و سعی او در مسلمان کردن مغول و تبدیل بتخانه‌ها و کلیساها به مساجد و احترام قضات و علمای مسلم بسیاری از امرا و شاهزادگان مغول را از او متنفر ساخت. (8)
انتساب این ستیز به "تعصب دینی" ارغون و هوادارانش بکلی بی‌پایه است. مغولان فاقد "تعصب شمنی" بودند و به سادگی به آئین‏های دینی دیگر تمکین می‌کردند. این امر در سلوک دینی ایشان کاملا مشهود است: چنگیز سلوکی غیر متعصبانه داشت و در سراسر امپراتوری خود به تمامی ادیان آزادی داد. برخی گزارش‏ها حتی حاکی از تمایل او به مسیحیت است. در مراکز استقرار نخستین قاآن‌های مغول مسجد و کلیسا و معبد بودا در کنار هم بر پا بود. از همین زمان تلاشی سخت برای مسیحی کردن مغولان آغاز شد و آنان بدون "تعصب شمنی" و حتی با علاقه به مبلغین مسیحی برخورد کردند؛ همسرانی مسیحی برگزیدند و مسیحیان گروه گروه به قلمرو ایشان مهاجرت کردند. منگو قاآن (1251-1259م.)، نوه چنگیز، از مادری نسطوری زاده شد و به مسیحیت گرایش داشت. قوبیلای قاآن، برادر منگو و قاآن بعدی (1260-1294م.)، بودایی بود. از زمان چنگیز در دربار خان‌های مغول جلسات مباحثه دینی تشکیل می‌شد که در آن روحانیون مسیحی و یهودی و بودایی حضور فعال داشتند. (9) هلاکو نیز چنین سلوکی با ادیان جهانی داشت. اباقا خان و ارغون حتی به ضرب سکه‌هایی دست زدند که بر آن عبارت "به ‏نام پدر و پسر و روح‌القدس" و نقش صلیب حک شده بود. (10) تکودار نیز پیش از گروش به اسلام مسیحی بود و این امر هیچ "تعصبی" را علیه او برنینگیخت. صرفنظر از جاه‌طلبی‌های فردی، که طبعاً در اینگونه حوادث جایگاه خاص خود را دارد، ریشه‌های شورش ارغون علیه تکودار احمدخان را باید در تعارض کانون‏های سیاسی آن عصر دید نه در "تعصب دینی" که در نزد مغولان وجود خارجی نداشت. آن کانون‏های سیاسی که استحاله دولت ایلخانان مغول به یک دولت مقتدر اسلامی و اتحاد آن با دولت ممالیک مصر را خطری سهمگین برای خود می‌دیدند بی‌شک در پس این حادثه جای داشتند. فضای سیاسی منطقه و تکاپوی سخت کانون‏های جنگ‌افروز صلیبی را از یاد نبریم و این حادثه مهم و سرنوشت‌ساز را در خلاء و فاقد پیوندهای منطقه‌ای و جهانی نپنداریم.
بدینسان، سلطان احمدخان تکودار در یک کودتای سیاسی شبانه، نه در جنگ، به دست گروهی توطئه‌گر ساقط شد و در 26 جمادی‌الاول 683 ق./ 10 اوت 1284م. به قتل رسید.
در این زمان عطا‌ملک جوینی فوت کرده (ذیحجه 681 ‌ق.) و ریاست خاندان جوینی با خواجه شمس‌الدین صاحبدیوان بود. ارغون فریبکارانه خواجه را، که به اصفهان گریخته و قصد مهاجرت به هند داشت، بخشید و به دربار خود فراخواند. در این زمان امیر بوقای مغول، از گروه توطئه‌گر فوق، در سمت وزارت جای داشت و به یاری یکی از همدستانش، فخرالدین محمد مستوفی قزوینی، به اداره ممالک ایلخان مشغول بود. فخرالدین مستوفی پسر عموی حمدالله مستوفی، مولف تاریخ گزیده و نزهت‌القلوب، است. خواجه شمس‌الدین جوینی حاضر شد، به‏رغم جایگاه رفیع 29 ساله‌اش در منصب وزارت، در زیر دست امیر بوقا و فخرالدین مستوفی کار کند ولی توطئه‌گران در پی پایان دادن به حیات خاندان جوینی بودند. سرانجام، بهانه‌ای جستند و در روز دوشنبه چهارم شعبان سال 683 ق. خواجه شمس‌الدین را به قتل رسانیدند. به‏نوشته شبانکاره‌ای، "علیه‏الرحمه که نیکو وزیری بود و خیلی آثار مرضیه او و احسان در حق جمیع الناس استماع افتاده." (11)
ماجرا با قتل خواجه به پایان نرسید. کمی بعد چهار پسر او و در سال‏های 685 و 688 ق. سایر اعضای خاندان جوینی قتل‌عام شدند. بدینسان، به حیات این خاندان پایان داده شد. بسیاری از وابستگان خاندان جوینی، از جمله مجدالدین ابن‌اثیر، برادر ابن‌اثیر مورخ، نیز در این فاجعه جان باختند. مورخین نقش فخرالدین مستوفی را در برانداختن خاندان جوینی مهم می‌دانند. (12) پیگولوسکایا و همکارانش این حادثه را چنین گزارش می‌کنند:
جلوس ارغون خان بت‌پرست و دشمن مسلمانان و حامی بوداییان و مسیحیان و یهودیان بر تخت سلطنت موجب برکناری و اعدام صاحبدیوان شمس‌الدین جوینی و ضبط املاک او و خانواده‌اش گشت. (13)
ارغون در 7 جمادی‌الثانی 683 ق./ اوت 1284م. در مسند ایلخانیگری ایران و ممالک تابعه جای گرفت و در 6 ربیع‌الاول 690 ق./ 7 مارس 1291‌م. پس از یک دوره بیماری درگذشت. ارغون از آغاز سیاستی خصمانه و جنگ‌افروزانه علیه دنیای اسلام در پیش گرفت و یک تهاجم وسیع از دو جبهه شرق و غرب را به کمک اروپاییان طراحی کرد. رنه گروسه می‌نویسد:
پیشنهاد او عبارت بود از یک هجوم و حمله دسته جمعی. بدین ترتیب که قوای مغول از شام مسلمان [سوریه] حمله‌ور شوند و در همان موقع نیز صلیبیون نیز در عکا [فلسطین] یا در دمیاط [مصر] قوای خود را پیاده کنند و به حمله بپردازند. بعداً اراضی متصرفه را بدین ترتیب بین خود تقسیم کنند: حلب و دمشق نصیب مغولان شود و بیت‌المقدس به صلیبیون تعلق گیرد. برای تأمین این منظور ارغون در سال 1285 نامه‌ای به پاپ هونوریوس چهارم فرستاد که ترجمه لاتینی آن در واتیکان محفوظ است و برنامه و طرز دقیق این حمله را شرح داده است. (14)
تلاش ارغون و کانون‏های جنگ‌افروزی که مشوق او بودند با این نامه به پایان نرسید. او در سال 1287 هیئتی را به ریاست یک کشیش نسطوری به ‏نام ربان صومه راهی بیزانس و ناپل و رم و جنوا و فرانسه و انگلیس کرد. سفیر ارغون همه جا به گرمی پذیرفته شد و در تابستان سال 1288 میلادی با نامه‌هایی از پاپ نیکلاس چهارم، فیلیپ، پادشاه فرانسه، و ادوارد اول، پادشاه انگلیس، به دربار ایلخان بازگشت. ارغون ربان صومه را در سمت "عابد مخصوص" خود منصوب کرد، در دربار خویش کلیسایی به پا نمود و دستور داد صدای ناقوس آن هیچگاه قطع نشود. (15)
در آوریل 1289، ارغون هیئت دیگری به اروپا گسیل داشت. ریاست این هیئت با مردی جنوایی بود که او را به‏ نام بوسکارل دو ژیزولف (16) می‌شناسیم. ژیزولف حامل نامه‌ای برای فیلیپ، پادشاه فرانسه، نیز بود. ارغون در این نامه، که در آرشیوهای فرانسه موجود است، اعلام کرد که حاضر است به "ارض اقدس" لشکرکشی کند و "برای لشکریان صلیبی اروپای غربی در آسیای صغیر بیست تا سی هزار اسب و ذخایر لازم آذوقه و علیق را فراهم سازد." پاپ به ارغون پاسخ داد که "مردم را به شرکت در جنگ صلیبی دعوت کرده است." (17)
در سال 1290، ارغون چهارمین هیئت خود را نزد پاپ، فیلیپ و ادوارد اول گسیل داشت. ریاست این هیئت با مغولی به ‏نام "چغان" یا "زغان" بود که مسیحی شده و "آندره" خوانده می‌شد. ژیزولف جنوایی در کنار مغول فوق حضور داشت. این هیئت نیز، به‏رغم تعارفات معمول، نتوانست از حکمرانان اروپا وعده روشنی دال بر لشکرکشی به فلسطین و مصر و سوریه دریافت کند.
در پایان سده سیزدهم میلادی، در اروپای غربی دیگر کسی که مایل به یک لشکرکشی صلیبی جدید باشد وجود نداشت و عموم چنین اقدامی را خطرناک و بی‌نتیجه می‌دانستند. (18)
در سال 690 ‌ق./ 1291م.، الاشرف صلاح‌الدین خلیل، سلطان مملوک مصر (689-693 ق./ 1290-1293م.)، واپسین بقایای متصرفات صلیبیون در فلسطین را آزاد نمود.
در تمامی دورانی که ارغون و درباریان او از تبریز در تکاپوی از سرگیری جنگ صلیبی بودند، آبراهام ابولافی نیز در ایتالیا سخت درگیر تبلیغات مسیحایی بود؛ ظهور مسیح بن داوود را در سال 1290 میلادی پیشگویی می‌کرد و برای لشکرکشی به بیت‌المقدس و جنگ در رکاب او از مسیحیان امداد می‌طلبید.
ارتباطات ارغون خان با اروپا هر چند در زمینه از سرگیری جنگ صلیبی جدید نافرجام ماند ولی به توسعه روابط سیاسی و بازرگانی ایلخانان مغول ایران و حکمرانان اروپا انجامید. در حوالی سال 1288 میلادی، سنای جنوا به‏وسیله ویلهلم آدام، که بعدها اسقف اعظم کاتولیک در شهر سلطانیه شد، طرح زیر را به ارغون پیشنهاد کرد: "ناوگان جنگی مغول باید تمام جهازات تجاری را که از هندوستان می‌آیند بگیرد و نگذارد از طریق دریای سرخ به مصر بروند و مجبورشان کنند که به بندر هرمز در خلیج فارس بروند." ارغون نتوانست این درخواست را تحقق بخشد زیرا ناوگانی چنان نیرومند که توان مقابله با ناوگان مصر را داشته باشد در اختیار نداشت. (19)
تکاپوی جنگ‌افروزانه ارغون تصادفی نبود؛ وی از مشاوره و هدایت یک گروه متنفذ از زرسالاران یهودی بهره می‌برد که اینک به شکلی آشکار در کنار او جای داشتند. مورخین می‌نویسند ارغون کوشید تا به جای ایرانیان، که مورد اعتمادش نبودند، "یهودیان و مسیحیان" را در دستگاه دولت بگمارد. (20) در دستگاه ارغون، از آغاز، پزشکان و منجمان یهودی جایگاهی متنفذ داشتند و با اتکاء بر همین پایگاه بود که در سال 688 ‌ق./ 1289‌م. یک طبیب یهودی، که او را به ‏نام سعدالدوله می‌شناسیم، وزیر مقتدر ارغون شد.
دایرة المعارف یهود‌ نام واقعی سعدالدوله را به دست نداده است. گویا نام یهودی او مردخای است. (21) به "صفی" شهرت داشت و به علت سکونت در ابهر زنجان "ابهری" خوانده می‌شد. پدرش به "هیبت‌الله" معروف بود. از سوی ارغون "سعدالدوله" لقب گرفت. یهودیان مقتدر دیگر در دربار ایلخانان مغول نیز با چنین القابی شناخته می‌شدند چون فخرالدوله و امین‌الدوله برادران سعدالدوله، جمال‌الدوله، مهذب‌الدوله، رشیدالدوله، مودب‌الدوله، شمس‌الدوله، نجیب‌الدوله و غیره. بدینسان، دایرة المعارف یهود نام او را به صورت صفی بن هیبت‌الله ابهری (سعدالدوله) ثبت کرده است. به‏نوشته مأخذ فوق، نخست در موصل اقامت داشت. سپس به بغداد رفت و از سال 1284 میلادی به طبابت پرداخت. در 1285 به عنوان عضو دیوان منصوب شد. در 1288 به عنوان پزشک به دربار ارغون رفت. با زبان‏های فارسی، عربی، ترکی و مغولی آشنایی داشت. مورد توجه ارغون قرار گرفت و وزیر او شد. (22) درباره پیشینه سعدالدوله و خاندانش اطلاع بیشتر نداریم. پیگولوسکایا و همکارانش از او به عنوان "بازرگان یهودی" یاد کرده‌اند (23) و برتولد اشپولر او را فردی "مشکوک" خوانده است. (24)
در آغاز گروه توطئه‌گر دربار ارغون شامل مغولان، مسلمانان و یهودیان بود. بتدریج، تمامی دسیسه‌‏کاران به‏وسیله گروه یهودی از میدان به در شدند و یهودیان به قدرت مطلقه و بی‌رقیب دربار ایلخان بدل گردیدند:
در زمان قتل خواجه شمس‌الدین جوینی، امیر بوقای مغول قدرتمندترین فرد این گروه بود و به وزارت منصوب شد. می‌نویسند چنان اقتداری یافت که "برای ایلخان از سلطنت جز نام و نشانی باقی نماند." (25) دسیسه‌ و سعایت‌ یهودیان آغاز شد. در این زمان سعدالدوله در بغداد می‌زیست. پزشکان و مشاوران یهودی ارغون وی را از اقتدار امیر بوقا به هراس انداختند و سعدالدوله را به عنوان مردی باکفایت به ایلخان معرفی کردند. با حمایت آنان سعدالدوله در دربار ایلخان و در زمره پزشکان مخصوص او جای گرفت و به سرعت کارش بالا گرفت. سعدالدوله از سستی و اسراف دیوان ایلخان در بغداد سخن‏ها گفت و سرانجام در سال 686‌ ق. مأمور گردآوری مالیات بغداد شد و پولی هنگفت روانه خزانه ایلخان کرد. روشن است که افزایش چشمگیر مالیات بغداد جز با سختگیری و فشارهای شدید ممکن نبود. سال بعد نیز چنین شد و ارغون باور کرد که اگر سعدالدوله "عهده‌دار جمع و خرج کل مملکت گردد عین همین عمل را در باب سایر ممالک ایلخانی روا خواهد داشت." بدینسان، سعدالدوله وزیر ارغون شد و با دسیسه‌های او امیر بوقا در ذیحجه 687 ق. به قتل رسید. (26)
مدتی بعد، فخرالدین محمد مستوفی، عضو مسلمان گروه توطئه‌گر امیر بوقا و یهودیان، نیز چنین سرنوشتی یافت. حمدالله مستوفی این تغییر سلوک سعدالدوله در قبال فخرالدین را به "خبث نفس و حقد جهودی" او منتسب می‌کند:
سعدالدوله چون خواجه فخرالدین مستوفی را مستحق وزارت می‌دید و او را معارض خود می‌دانست با او بد بود و تقبیح صورت احوال او می‌کرد. هرچند میان ایشان در سابق ماده خصومت نبود.
بهرروی، سعدالدوله به این همدست پیشین خود نیز رحم نکرد؛ در مستی فرمان قتل فخرالدین را از ارغون گرفت و او را به قتل رسانید. (27) به‏نوشته اقبال،
بعد از قتل امیر بوقا کوکب سعادت سعدالدوله اوج گرفت و این مرد جاه‌طلب و ارغون خان، که هر دو از مسلمین بدگمان بودند، شروع به قطع دست این قوم از کارها کردند و قرار شد که در امور جمع و خرج ممالک ایلخانی فقط عیسویان و یهودیان را به کار بگمارند و سعدالدوله عموم اقوام یهود خود را در کارهای مهم ملکی داخل کرد و عراق عرب و الجزیره و آذربایجان را بین ایشان تقسیم نمود و اگر خراسان و بلاد روم هم تیول غازان پسر ارغون و گیخاتو برادر او نبود آن دو مملکت را نیز به چنگ عمال یهود می‌سپرد. (28)
اقبال می‌افزاید: "در سایه اقتدار او یهود اهمیت و اعتبار فوق‌العاده حاصل کردند." (29)
شرف‌الدین عبدالله بن فضل‌‌الله شیرازی در تاریخ وصاف شرحی مفصل از زندگی سعدالدوله به دست داده است. او از گشاده‌دستی سعدالدوله نسبت به خویشان و اتباعش و اقتدار فوق‌العاده آنان سخن می‌گوید. وصاف می‌نویسد: سعدالدوله هروقت می‌خواست هر کاری را بدون مشورت ارغون می‌کرد.
از جانب خود حکام به اطراف ممالک فرستاد، چنانکه برادر خود فخرالدوله را که در جهل مرکب بود حکومت بغداد داد و حکومت [موصل و] دیار بکر و ربیعه و اعمال آن را به برادر خود امین‌الدوله که هِرّ از بر نمی‌شناخت واگذاشت و آذربایجان را به لبید بن ابی ربیع که مردی احمق بود داد و حکومت فارس را به شمس‌الدوله سپرد. (30)
در فرهنگ سیاسی آن زمان، چون امروز، انتصاب خویشان و بستگان ناشایست در مناصب مهم دولتی امری ناستوده و وهن‌انگیز بود. معهذا، علت بدنامی سعدالدوله این نیست؛ حکومت خودکامه یهودیانی آزمند و غارتگر است بر مردم مسلمان و رفتار سرکوبگرانه و خشن ایشان تا بدانجا که منابع تاریخی از توطئه قتل بزرگان ایرانی به دست الیگارشی یهودی دربار ارغون و بالاتر از آن طرح تهاجم به مکه و اشغال خانه کعبه سخن می‌گویند.
این در اواخر زندگی ارغون است؛ آنگاه که ایلخان بیمار و دائم‌الخمر بطور کامل از دنیای خارج کناره‌ گرفته و هیچ کس را جز روحانیون بودایی، پولاد نماینده قوبیلای قاآن در دربار ایلخان، و سعدالدوله به حضور نمی‌پذیرد. (31) سرانجام، این وضع امرای دربار ارغون را به ستوه آورد و آنان به این بهانه که گویا بیماری ارغون توطئه سعدالدوله است در سلخ صفر 690‌ ق./ 5 مارس 1291‌م. او را به قتل رسانیدند. ارغون کمی بعد در 6 ربیع‌الاول همین سال درگذشت. ابن‌خلدون می‌نویسد:
ارغون از دین اسلام رویگردان بود و دین برهمنان را دوست می‌داشت و به پرستش بتان و سحر و ریاضت دلبسته بود. جماعتی از ساحران هند نزد او آمدند و برای حفظ صحت و دوام سلامت او دوایی ترکیب کردند. چون ارغون به خوردن آن دوا ادامه داد به صرع مبتلا شد. (32)
شرف‌الدین شیرازی در تاریخ وصاف دوران اقتدار سعدالدوله را چنین توصیف کرده است:
حکومت او سبب استیلای یهودیان شد و اینان بر اسلامیان استهزا و اهانت آغاز کردند... ایلخان بکلی خود را در اختیار سعدالدوله گذاشت و هرچه می‌گفت می‌پذیرفت... ایلخان چنان به او خو گرفت که لحظه‌ای طاقت دوری او را نداشت.
وصاف می‌نویسد سعدالدوله ایلخان را به ادعای پیغمبری تحریک کرد و حتی در مجامع از "نبوت ارغون" سخن می‌گفت.
سعدالدوله با ارغون قرار گذاشت که کعبه را بتکده سازد و مردم را بر پرستش بتان الزام کند و بدین اندیشه برای یهودیان عرب نامه نوشت و از آنها در مورد فرستادن سپاه مغول به آن دیار استفسار کرد.
به گزارش وصاف، ارغون در آغاز سلطنت از قتل بیزار بود "ولی در پایان کار در اثر وسوسه سعدالدوله در ریختن خون حریص شده بود چنانکه به خاطر جرمی کوچک صد جان بر باد می‌داد." (33)
به گزارش وصاف، سلطه یهودیان چنان بود که مردم قتل سعدالدوله را "زوال دولت یهود" دانستند و به انتقام از یهودیان، به‏ویژه در بغداد، پرداختند. (34)
حمدالله مستوفی از برکشیدگان و وابستگان خواجه رشیدالدین فضل‌الله، وزیر یهودی‌الاصل دربار غازان خان، است و لذا روایتش را "بیطرفانه" نمی‌توان انگاشت به‏ویژه که پسر عمش نیز در آغاز شریک دستگاه سعدالدوله بود. لذا، مستوفی درباره ستمگری‌های سعدالدوله و ماجرای "پیامبری" ارغون و طرح تصرف مکه یکسره سکوت کرده و به عکس از "اصلاحات" او سخن رانده است. می‌نویسد:
او ضبطی تمام پدید کرد و دست متغلبان از اموال کوتاه گردانید و اخراجات مقرری را ایلغامیشی کرد. جمعی بدین سبب با او بد شدند. (35)
تنها نکته‌ منفی که حمدالله مستوفی در گزارش خود از سعدالدوله نابخشودنی و قابل ذکر یافته نقش او در قتل پسر عمش، فخرالدین مستوفی، است.
در میان مورخین معاصر ایرانی، عباس اقبال جمع‌بندی جامعی از روایات تاریخی درباب سعدالدوله به دست داده است. او می‌نویسد:
سعدالدوله در آخر کار چون دید که بسیاری از امرا و علما و متنفذین مسلمان کمر قتل او و یاران یهودی‌اش را بسته‌اند، در صدد برآمد که از استیلای خود بر نفس ارغون استفاده کند و با اجرای طرحی که ریخته بود بنیان عمر ایشان را از بیخ برکند. و آن طرح اینکه روزی به ارغون گفت که نبوت از چنگیز خان به طریق ارث به ایلخانان عادل رسیده و ارغون از جانب خداوند رسول است و چون قیام دین هر رسولی به جهاد و قلع مخالفین متعلق است باید ایلخان امر فرماید تا هر کس سر از قبول دیانت او بپیچد و در زمره ملت جدید در نیاید سرش از تن جدا کنند. و چون ارغون از مسلمین نفرت داشت، امر کرد که مسلمانان را در کارها دخالت و به اردو راه ندهند... سعدالدوله با تصویب ارغون مصمم شد که خانه کعبه را به بتخانه مبدل سازد و مقدمتاً مراسلاتی به اعراب یهود عربستان نوشت و برای فرستادن لشکر به آن صوب امر داد که در بغداد تهیه ببینند و کشتی بسازند و از همکیشان خود یکی را، که خواجه نجیب‌الدین کحال نام داشت، با صورتی شامل اسامی دویست نفر از اعیان و بزرگان خراسان به این مملکت و شمس‌الدوله را با صورت اسامی هفده نفر به شیراز مأمور کرد تا آن عده را به قتل برسانند و راه را جهت پیشرفت طریقه جدیدی که خیال تحمیل آن را بر مردم بلاد داشت صاف کنند. اما در این اثنا ارغون مریض شد و برای اصلاح مزاج به موقان رفت و مرضش شدت یافت. (36)
تاریخ ایران کمبریج از سعدالدوله به عنوان بانفوذترین یهودی در تاریخ ایران "پس از استر و مردخای و پس از عزرا و نحمیا" یاد می‌کند (37) و کارل یان از "استبداد بی چون و چرای سعدالدوله" سخن می‌گوید و آن را از عوامل اصلی ثبات دولت ارغون می‌شمرد. (38) برتولد اشپولر می‌نویسد:
[سعدالدوله] به پشتیبانی ارغون، که متعصبانه پیرو دین بودا و دشمن مسلمانان بود، به سرکوبی مسلمانان پرداخت و نیز بستگان ناشایست خود را در امور دولت به کار گمارد. مردم برای دفع وی وسیله‌ای نداشتند... همواره با یهودیان احساس پیوستگی می‌کرد و چون به مقام و منصب رسید، درباره خویشاوندان و هم‌نژادانش بطرز بسیار زننده‌ای تبعیض قایل می‌شد. در دوران حکومت او در بغداد [سال 687 ق.] گروه کثیری از یهودیان از تفلیس به بغداد آمدند و چون می‌پنداشتند دوره سروری آنان فرارسیده است، مردم بین‌النهرین را آنچنان غارت کردند که در مدت کوتاهی شورش بر پا شد و مردم دکان‌های یهودیان را چپاول کردند بطوری که ارغون خود ناگزیر شد که دست یهودیان را تا حدی کوتاه کند. با این همه سعدالدوله بیشرمانه و آشکارا منافعی را که دوران حکومت او برای بستگان و هم‌کیشانش به دنبال داشت می‌ستود. کار این وزیر یهودی به آنجا رسید که میرخواند می‌نویسد "اگر نه شاهزادگان یعنی گیخاتو و غازان در ولایات روم و خراسان بودندی آن دو طرف را نیز به دو کس از جهال اقربای خود دادی." حتی ابوالفرج نیز، که اصل و نسبش یهودی بود اما دیگر با آنان رابطه‌ای نداشت، یأس و فلاکتی را که در آن هنگام بر مردم چیره شده بود یادآور می‌شود. سعدالدوله پا را از این فراتر نهاد و رسماً دخالت مسلمانان را در مناصب عالی ممنوع کرد. این رفتار او آنچنان خشم مردم را برانگیخت که آیات ضد یهودیان را از قرآن شاهد آوردند و پیش از آنکه ایلخان ارغون بمیرد اطرافیان او را واداشتند که سعدالدوله وزیر را بکشند. (39)
در میان مورخین معاصر غیر ایرانی گروهی نیز با سعدالدوله همدلی ابراز داشته‌اند. در کتاب 900 صفحه‌ای رنه گروسه کمتر اشاره‌ای به یهودیان می‌توان یافت تا بدانجا که گویی آنان در تحولات سیاسی تاریخ مغول مطلقاً حضوری نداشته‌اند. گروسه سخت مدافع سعدالدوله است:
سعدالدوله که مردی مدیر و مدبر بود توانست نظم و ترتیبی در امور مالی کشور برقرار کند و از غارتگری اشراف و اعیان جلوگیری نماید... مسلمانان نمی‌توانستند او را مورد ملامت و توبیخ قرار دهند و فقط من‌باب عیبجویی می‌گفتند که وی اهم مشاغل کشوری را به همکیشان خود واگذار نموده... مسلمانان خشکه‌مقدس مدعی بودند که او می‌خواهد با ارغون مذهب تازه‌ای تأسیس کند و مسلمانان را به کفر دعوت کند و خانه کعبه را به بتخانه مبدل سازد. البته این اتهامات جمله بی اساس بود ولی بالمآل موجبات فنای این مرد جلیل‌القدر را فراهم آورد. (40)
روایت پیگولوسکایا و همکارانش نیز به سود سعدالدوله است. می‌نویسند:
در میان مردم مسلمان شهرها علیه سعدالدوله و یهودیان به تبلیغ پرداختند. به دروغ به سعدالدوله نسبت دادند که می‌خواهد مسلمانان ایران را مورد تعقیب قرار دهد و به مکه لشکر بکشد و کعبه مسلمانان را "بتخانه بت‌پرستان" سازد... سقوط سعدالدوله بهانه‌ای برای ایذا و قتل و غارت یهودیان در سراسر کشور و موجب خرسندی مأموران مسلمان شد. (41)
حبیب لوی، مورخ یهودی، طبعاً بکلی منکر جنایات سعدالدوله است و او را به شدت می‌ستاید. همو از تعمیر آرامگاه استر و مردخای، همسر و وزیر خشایارشا، به دست سعدالدوله یا جمال‌الدوله یهودی خبر می‌دهد. (42)
تعلق الیگارشی یهودی دربار ارغون به یادمان استر و مردخای عجیب نیست. در ماجرای سعدالدوله تاریخ به شکلی حیرت‏انگیز تکرار شد و اسطوره‌های یهودی جان گرفت. "کتاب استر" به ما می‌گوید که روایات مکرر منابع تاریخی درباره اقدامات سعدالدوله و گروه او در دربار ارغون نمی‌تواند غیرواقعی باشد و کسانی که در این باره تردید کرده‌اند دلیلی جز پیشداوری‏های یهودگرایانه خود ندارند. اسطوره استر و مردخای یهودیان عصر ارغون را به تحقق خود فرامی‌خواند و چنین بود که سرنوشتی مشابه فرزندان و بستگان هامان وزیر را برای خاندان جوینی و بزرگان مسلمان ایرانی رقم زد. (43)
ماجرای سعدالدوله را با طرح پرسش‏های زیر به پایان می‌بریم:
آیا وجود پیوند میان سعدالدوله و الیگارشی یهودی دربار ارغون با تکاپوی آبراهام ابولافی کابالیست در شهرهای ایتالیا معقول و محتمل نیست؟ آیا آن مسیح بن داوودی که آبراهام ابولافی در همین دوران وعده ظهور او را در سال 1290 میلادی می‌داد ارغون شاه مغول نبود؟ و آیا انطباق دقیق تاریخ فوق با زمان اجرای طرح سعدالدوله برای ظهور ارغون در جامه پیامبر دروغین تصادفی است؟
حدود پنج سال پس از مرگ ارغون، در ذیحجه 694 ق./ مارس 1296م.، پسر او به‏نام غازان خان در 24 سالگی ایلخان مغول در ایران شد. او قریب به نه سال سلطنت کرد و در شوال 703‌‌ ق./ مه 1304‌م. در 33 سالگی به علت بیماری درگذشت.
غازان خان پیشتر به دین اسلام تشرف یافته و نام "محمود" را بر خود نهاده بود. او به عنوان مسلمان بر تخت نشست و در نخستین یرلیغ (فرمان) دستور داد تمامی سران مغول در ایران اسلام آورند و به جای نام و لقب خان بزرگ (قاآن)، که در این زمان تیمور نوه قوبیلای قاآن بود، کلمات شهادتین را بر سکه‌ها نقش کنند. (تیمور قاآن بودایی بود.) در 14 محرم 697 ق.، غازان و امرا و سران سپاهش، به جای کلاه، عمامه بر سر نهادند. بدینسان، به‏رغم هفت دهه تکاپوی سخت مسیحیان و یهودیان و بوداییان برای جلب سران مغول، در تحولی که انتظار آن نمی‌رفت، اسلام به پیروزی رسید و بار دیگر به دین رسمی ایران بدل شد. مورخین گروش غازان خان به اسلام را، به‏رغم اینکه در سلوک غیر‌اسلامی او و جانشینانش اولجایتو و ابوسعید تردید نیست، "واقعه‌ای بس مهم در تاریخ مغولان در ایران" و "پیروزی نهایی اسلام" می‌خوانند. (44) گروش غازان به اسلام بر سران مغول در سراسر مشرق زمین تأثیر فراوان بر جای نهاد و شاهزادگان و امرای فراوانی از مغولان، در همه جا، به اسلام گرویدند.
اولجایتو خان برادر غازان، ایلخان بعدی (703-716 ‌ق./ 1304-1316‌م.)، نیز با اینکه از جانب مادر مسیحی بود، مسلمان شد و نام سلطان محمد خدابنده را بر خود نهاد. او ابتدا بر مذهب اهل تسنن بود و سپس به تشیع گروید. مورخین گروش اولجایتو به تشیع را متأثر از علامه حلی می‌دانند. ابن‌بطوطه می‌نویسد:
پادشاه عراق سلطان محمد خدابنده را در زمان کفر مصاحبی بود به‏نام جمال‌الدین بن مطهر که یکی از فقهای شیعه به شمار می‌رفت. چون این پادشاه به دین اسلام درآمد و مغولان به تبعیت او اسلام پذیرفتند، در مراتب تعظیم و احترام فقیه مذکور بیفزود و این فقیه مذهب تشیع را در نظر پادشاه جلوه داد. (45)
حافظ ابرو می‌نویسد:
شیخ جمال‌الدین حسن بن المطهر الحلی به حضور آمد و او مرد دانشمند متبحر بود از تلامذه خواجه نصیرالدین و در علوم معقول و منقول مشهور و یگانه جهان. تصنیفات بسیار ساخته... و شیخ جمال‌الدین حسن بن المطهر هرگز بر طریق تعصب بحث نکردی و در توقیر و تعظیم صحابه رضوان الله علیهم مبالغت فرمودی. (46)
ابوسعید بهادرخان، پسر اولجایتو و ایلخان بعدی (717-736 ق./ 1317-1334‌م.)، نیز مسلمان بود. با مرگ ابوسعید اقتدار و شوکت دولت هلاکوییان در ایران به پایان رسید و مملکت آنان فروپاشید. پس از او ایلخانان دیگری نیز بودند ولی بیشتر تابع نفوذ وزرا و امرای محلی بودند و به حکمران واقعی شباهت نداشتند. در این زمان دولت‏های محلی متعدد- چون چوپانیان، جلایریان (ایلکانیان)، آل‌اینجو در فارس، آل‌مظفر (آل مبارز) در یزد و کرمان و فارس و اصفهان، آل کرت در هرات، سربداران در سبزوار و بخشی از خراسان و گرگان، طغا تیموریان در استرآباد- در سراسر ایران سربرکشیدند.
گروش مغولان به اسلام تنها به ایران محدود نبود. از حوالی نیمه سده سیزدهم میلادی، اسلام در میان خانات قبچاق، که تبارشان به جوجی پسر کوچک چنگیز می‌رسید، رواج یافت. گروش برکه، خان قبچاق (1257-1266م.)، به اسلام تحولی در تاریخ این شاخه از دودمان چنگیزی به‏شمار می‌رود. برکه مخالفت خود را با فتح بغداد به‏وسیله هلاکو ابراز داشت و از اوایل دهه 1260‌م. با بیبرس، سلطان مملوک مصر، علیه شاخه هلاکویی مغولان در ایران متحد شد. مقارن با سلطنت اولجایتو و ابوسعید در ایران، ازبک، خان "اردوی زرین" (1313-1341م.)، مسلمانی متعصب بود. او دختری از خاندان خود را به عقد الناصر ناصرالدین محمد، سلطان مملوک مصر، درآورد و سرزمینی مسلمان‌نشین از خود به یادگار نهاد که ازبکستان نامیده می‌شود. (47)
این تحولاتی است به‏رغم خواست و آرزوی کانون‏های جنگ‌افروز صلیبی در اروپا. رنه گروسه، که پیشتر درباره "بیطرفی" پژوهش او سخن گفته‌ایم، به این حوادث به دیده منفی می‌نگرد و چنین می‌نویسد:
چنگیزخانیان بنا بر سنن قدیمی خود هیچگونه تبعیض دینی را روا نمی‌داشتند و نسبت به تمام مذاهب یکسان رفتار می‌کردند ولی این "اردوی زرین" ناگهان از تساهل در دین و مذهب روی برتافت و به تعصب مفرط اسلامی مملوک‌های مصری پرداخت. (48)
در دوران سلطنت غازان خان، پزشکی یهودی یا یهودی‌الاصل را در دربار ایلخان می‌یابیم. او را با نام خواجه رشیدالدین فضل‌الله همدانی (645-718 ‌ق./ 1247-1318‌م.) می‌شناسیم؛ یکی از نامدارترین و قطعاً بحث‌انگیزترین وزرای ایلخانان مغول.
رشیدالدین فضل‌الله به یک خاندان یهودی تعلق دارد که تبارشان به دو برادر به‏نام‌های موفق‌الدوله ابوالفرج عالی اسرائیلی و رئیس‌الدوله اسرائیلی می‌رسد. این دو از حوالی نیمه سده سیزدهم میلادی، مقارن با حمله هلاکو به ایران، به عنوان عطار و طبیب در همدان می‌زیستند و در دستگاه هلاکو حضور داشتند. عالی اسرائیلی (موفق‌الدوله) دو پسر داشت که به‏نام‌های امین‌الدوله ابوشجاع بن عالی اسرائیلی و عمادالدوله ابوالخیر بن عالی اسرائیلی شناخته می‌شوند و با دستگاه ایلخانان مغول مرتبط بودند. ابوالخیر اسرائیلی پدر رشیدالدین فضل‌الله است. (49)
رشیدالدین در حوالی سال 675 ‌ق./ 1276‌م.، به‏سان دیگر یهودیان، به عنوان پزشک به دربار ایلخان راه یافت. در پایان چهارمین سال سلطنت غازان به قدرتی بزرگ و متنفذ در دربار او بدل شد و در سال 699‌ ق./ 1298‌م. به وزارت رسید. عنوانش در اصل "رشیدالدوله" است ولی در برخی متون تاریخی پسین به "رشیدالدین" شهرت یافت. دایرة المعارف یهود‌ او را "رشیدالدوله" نامیده است. خواجه رشیدالدین فضل‌الله همدانی 18 سال وزیر دو ایلخان، غازان و اولجایتو، بود و سرانجام به اتهام مسموم کردن اولجایتو خان به قتل رسید.
در میان مورخین معاصر، عباس اقبال بکلی منکر پیشینه یهودی رشیدالدین فضل‌الله است. او می‌نویسد:
آن بیچاره را که پسر ابوالخیر بن علی همدانی بود به علت حشر او در جوانی با یهودیان همدان و اطلاع کامل بر مقالات و رسوم و عادات ایشان به یهود بودن متهم کردند. (50)
می‌توان درباره اصالت یا عدم اصالت گروش رشیدالدین فضل‌الله به اسلام سخن گفت، و می‌توان در این باره که آیا او، صرفنظر از تعلق دینی‏اش، خدمتگزار به این مردم و سرزمین بود یا نه به بحث نشست؛ ولی انکار اصل یهودی او بکلی مردود است.
نویسندگان دایرة المعارف یهود‌ زندگینامه رشیدالدین فضل‌الله را به عنوان یک شخصیت یهودی به چاپ رسانیده‌اند و در آن از تعلق وی به پدر و مادری یهودی سخن گفته‌اند. به‏نوشته این مأخذ، خود او نیز در آغاز یهودی بود و در 30 سالگی (676‌ ق./ ‌1277‌م.) مسلمان شد. وی در محکمه چنین گفت:
چگونه من، پسر یک یهودی ساده که در همدان عطاری می‌کرد، و در خدمت ایلخان به قدرت رسیدم می‌توانم به چنین کاری دست زنم؟ (51)
والتر جوزف فیشل، شرق‌شناس یهودی و استاد دانشگاه کالیفرنیا، نیز در رساله یهودیان در حیات اقتصادی و سیاسی اسلام سده‌های میانه (1937) بحثی مستقل به "منشاء یهودی رشیدالدوله" اختصاص داده و با ارجاع به متون عربی و فارسی آن را به اثبات رسانیده است. (52) او در سال 1969 رساله دیگری درباره یهودیان درباری در دنیای اسلام (53) منتشر نمود.
در منابع متعدد آن عصر به یهودی‌الاصل بودن رشیدالدین فضل‌الله اشارات مکرر شده است. شبانکاره‌ای حتی گروش رشیدالدین فضل‌الله به اسلام را در زمان اولجایتو می‌داند. می‌نویسد:
دل و گوش سلطان بود و پیش از این دین موسوی داشت و به دولت سلطان محمد شرف اسلام یافت. (54)
معنی این سخن آن است که وی در تمامی دوران سلطنت غازان خان یهودی بود و تنها پس از آغاز سلطنت اولجایتو مسلمان شد یعنی در حوالی 58 سالگی. توجه کنیم که شبانکاره‌ای از وابستگان دستگاه غیاث‌الدین محمد رشیدی، پسر رشیدالدین فضل‌الله، است و این مطلب در کتابی عنوان شده که در زمان وزارت غیاث‌الدین محمد تدوین شده و به "شرفعرض" آن "وزیر بی‌نظیر" رسیده است. غیاث‌الدین پس از مطالعه قصد ارائه آن را به ابوسعید داشت که به علت مرگ ایلخان موفق نشد. (55)
ابن‌بطوطه رشیدالدین فضل‌الله را از "مهاجرین یهودی" خوانده است. او درباره غیاث‏الدین رشیدی می‏نویسد:
در آن هنگام وزیر وی امیر غیاث‏الدین محمد بن خواجه رشید بود که پدرش از مهاجرین یهودی به‏شمار می‏رفت و از طرف سلطان محمد خدابنده به وزارت منصوب شده بود. (56)
معنی این سخن آن است که موفق‌الدوله، نیای رشیدالدین فضل‌الله، و برادر و خاندان او در نیمه اول سده سیزدهم میلادی از منطقه‌ای بجز بین‌النهرین و ایران به این سرزمین کوچیده‌اند.
در آثار رشیدالدین فضل‌الله نشانه‌های متقنی از تعلق یهودی او می‌توان یافت. او در جامع‌التواریخ فصلی مستقل به تاریخ بنی‌اسرائیل اختصاص داده است. به‏نوشته دایرة المعارف یهود، این اولین گزارش مدون است در این زمینه به زبان فارسی و بیانگر آشنایی ژرف مولف با زبان عبری و "عهد عتیق". (57)
روایت رشیدالدین فضل‌الله از ماجرای سعدالدوله نیز سخت همدلانه است. به‏زعم او، سعدالدوله مدیر و مدبر بود ولی به دلیل غرور و ثروت بیش از حد محسود امرا شد. او اشاره‌ای به یهودی بودن سعدالدوله ندارد و تنها می‌نویسد پس از قتل سعدالدوله "خانه‌های مسلمانان و جهودان که در آنجا بودند بکلی بغارتیدند." (58) این نکته‌ای است که مورد توجه برتولد اشپولر بوده است. او می‌نویسد:
این سئوال کراراً پیش آمده است که آیا می‌توان به شایعات تعلق رشیدالدین به قوم یهود اعتماد کرد یانه؟ صرفنظر از اینکه تعداد کثیری از منابع او را یهودی می‌دانند، و برخی از اتفاقات در جریان محاکمه او نیز صحت این خبر را تأیید می‌کند.
اشپولر برای یافتن پاسخ این پرسش به بررسی آثار منسوب به رشیدالدین می‌پردازد و می‌نویسد:
رشیدالدین در اثر تاریخی خود هنگامی که از یهودیان سخن به میان می‌آورد اخبار ناگوار را مسکوت می‌گذارد. رشیدالدین، برخلاف ابوالفرج [ابن عبری] که رابطه‌اش را با یهودیان قطع کرده بود، از اینکه حاخام‌ها در زمان منکو به دستور قاآن ناگزیر از پرداخت مالیات بوده‌اند ذکری نمی‌کند و تعلق سعدالدوله وزیر را نیز به قوم یهود ناگفته می‌گذارد. این نشانه‌های درونی که بر افراد ناوارد پنهان می‌ماند، چه کسی که تاریخ او را بخواند به آسانی توجه به این نکات نخواهد کرد، با توجه به آنچه گذشت، اینطور جلوه می‌دهد که رشیدالدین واقعاً یهودی بوده است. این وزیر حداقل در مجامع عمومی از منافع یهودیان دفاع نمی‌کرد. (59)
سرانجام توجه کنیم که رشیدالدین فضل‌الله نه به اتهام تعلق به آئین یهود، که قطعاً جرم انگاشته نمی‌شد، بلکه به دلیل مشارکت در دسیسه سیاسی به قتل رسید. این اتهامی است که در آن زمان جان و خانمان بسیاری از رجال مسلمان را به تاراج داد و در بسیاری از این کشتارها، چنانکه خواهیم دید، رشیدالدین فضل‌الله و پسرش، غیاث‌الدین رشیدی، دست داشتند. (60)
برخی مورخین معاصر اروپایی و ایرانی رشیدالدین فضل‌الله را به شدت ستوده و او را در ردیف بزرگترین وزرای ایرانی جای داده‌اند. آنان بمنظور تأمین این جایگاه برای رشیدالدین، غازان خان مغول و اصلاحات او را نیز در مقامی کم‌نظیر در تاریخ ایران اسلامی نشانده‌اند. برای نمونه، عباس اقبال می‌نویسد:
غازان با وجود عمر کم و سلطنت کوتاه بواسطه اصلاحات و اقداماتی که کرده و ابنیه و قواعد و قوانینی که به جا گذاشته بلاشبهه یکی از سلاطین بزرگ مشرق زمین است. و اگرچه مقایسه او با امثال کورش کبیر و داریوش اول و سلاطین عظیم‌الشأن ساسانی صحیح نیست، ولی غازان را مخصوصاً از لحاظ مملکتداری و اداره باید از سلاطین معتبر ایران و بهرحال از این حیث او را بزرگترین پادشاه سلسله ایلخانان دانست. اما باید به خاطر سپرد که یک قسمت عمده از این افتخار و عظمت و بلندنامی که مشمول حال غازان شده... از برکت وجود وزیر کاردان فاضلی مثل خواجه رشیدالدین فضل‌الله همدانی است... بطوری که می‌توان گفت دوره غازان و دو جانشین او، یعنی اولجایتو و سلطان ابوسعید خان، بر اثر وجود خواجه رشیدالدین فضل‌الله و پسران او یکی از درخشان‌ترین دوره‌های ادبی تاریخ ایران است... بلکه به جهاتی... در تاریخ این مملکت نظیر ندارد. (61)
اقبال در جای دیگر رشیدالدین فضل‌الله را "از بزرگترین حکما و اطبا و منشیان و مورخین ایران که در میان رجال شرق کمتر نظیر داشته" خوانده است. (62) آیا به راستی چنین است؟
با آغاز سلطنت غازان خان اصلاحات گسترده‌ای در ایران آغاز شد. گروهی از وزرا و امرا و دیوانیان مسلمان، مغول و ایرانی، کوشیدند تا ساختار سیاسی دولت ایلخانان را بر بنیاد سنن و فرهنگ و قوانین اسلامی استوار کنند. پیشینه هفتاد ساله ارتباط مغولان با فرهنگ و تمدن اسلامی قطعاً عامل اصلی این اصلاحات بود. حاملین آن نسلی از مغولان بودند که در دامان این فرهنگ زاده و پرورده شده و گروهی از دیوانیان و دبیران ایرانی که طی دو سه نسل با ساختار سیاسی مغول آمیخته بودند. آنچه به این اصلاحات امکان تحقق داد گروش ایلخان جوان به اسلام بود که نقطه پایانی بر سیاست هلاکویی/ صلیبی تلقی می‌شد.
تا زمان ارغون، استراتژی ایلخانان در‌هم‌شکستن سد استوار مقاومت مسلمانان شام و مصر و تسلط بر بنادر مدیترانه بود. این سیاستی بود که کانون‏های جنگ‌افروز صلیبی حامی و مشوق آن بودند. سقوط جناح سعدالدوله در دربار ایلخانان به معنای به بن‌بست رسیدن این استراتژی بود و بیانگر این واقعیت که نیرویی نوخاسته و توانمند در میان بزرگان مغول خواستار استقرار در ایران و همزیستی در فضای سیاسی و فرهنگی اسلامی منطقه بود. موج گروش امیران و سرداران مغول به اسلام، به‏ویژه از زمان تکودار احمدخان، و سرکوب مکرر آن کانون‏های سیاسی که خواستار دوستی و اتحاد با دولت ممالیک مصر بودند در زمان ارغون بیانگر ظهور این نیروی جدید است.
این فرایند در زمان ابوسعید در ایران و ازبک در "اردوی زرین" (آسیای مرکزی) به فرجام رسید. تصادفی نیست که در نیمه اول سده چهاردهم میلادی دولت ممالیک مصر چنان اعتباری یافت که خاندان چنگیزی با آن وصلت نمود و شیخ ابو‌اسحاق اینجو، امیر مبارزالدین محمد و پسرش شاه شجاع آل‌مظفر (ممدوح خواجه حافظ شیرازی)، سلاطین فارس، با خلفای قاهره بیعت کردند، به‏نام آنان خطبه خواندند و سکه زدند.
دوران نه ساله سلطنت غازان خان را باید به دو دوره تقسیم کرد: در دوره چهار ساله نخست، از آغاز سال 695 تا پایان سال 698 هجری، فضای سیاسی حاکم بر دستگاه اداری ایلخانان نشئت گرفته از گروش غازان به اسلام است. پیام این تحول در میان بزرگان مغول و ایرانی پایان جنگ با ممالیک مصر و دوستی با قدرت‏های اسلامی منطقه است. چنین نیز بود. در این دوره روابط دولت ایلخانان با مسلمانان شام و مصر رو به بهبود رفت و در این فضا تکاپویی سخت برای استقرار ساختار سیاسی و حقوقی دولت ایلخانان بر بنیاد نوین سنن و قوانین اسلامی و ساماندهی امور اقتصادی و اجتماعی آغاز شد. مفهوم "اصلاحات غازان خانی" دقیقاً ناظر به این مرحله است. اشپولر این فضا را چنین توصیف می‏کند:
هدف ایلخان جدید در سیاست داخلی استقرار آرامش و درمان زخم‌هایی بود که در سال‏های آخر قبل از او بر پیکر فرسوده ایران زمین ایجاد شده بود. یکی از کارهای لازم تمرکز اداره امور کشور بود (از جمله منع ضرب سکه بطور آزادانه)؛ از سوی دیگر غازان آشکارا تعلق سرزمین ایران را به قلمرو قاآن منکر شد. اگر چه این تعلق کاملاً ظاهری بود اما با این همه در ضرب سکه، صدور اسناد و غیره اثرات آن دیده می‌شد. تشرف غازان به دین اسلام و مرگ قوبیلای در سال 1294‌م. موجبات اصلی این تجزیه بود... در این هنگام، غازان با به‏کار بردن نیروی فراوان و یاری وزیران کاردان کوشید تا اشتباهات گذشتگان را جبران کند. بدیهی است وی هنگامی که مانعی در راه رسیدن به هدف‌هایش می‌دید حتی از جور و سنگدلی نیز روگردان نبود... ایلخانی... می‌بایست بیش از هر چیز به اصلاح خزانه دولت بپردازد. غازان در این مورد کوشید تا با اصلاح وضع مسکوکات و مقیاس‌ها، رسیدگی به منابع مالیاتی، تجدیدنظر در سازمان اخذ مالیات و محاسبات جدید، در میزان مالیات‌های دریافتی تغییر کلی بدهد. شیوه تحویل اسلحه به لشکریان، که کاملاً منحط بود، به شکل تازه‌ای درآمد و در میزان و نحوه پرداخت مواجب سپاهیان نظم تازه‌ای ایجاد گردید. وی با واگذاری زمین‌های بایر به امرا موجب افزایش محصولات کشاورزی شد. هر کس می‌توانست، تا آنجا که قدرت داشت، زمین در اختیار بگیرد و در آن زراعت کند. دست مأمورانی که برای اخذ مالیات از مردم از هیچگونه ظلم و جور بیشرمانه فروگزار نمی‌کردند کوتاه شد. سازمان پست و مسافرت به شکل تازه‌ای درآمد. دسته‌های راهزنان و غارتگران، که موجب ناامنی می‌شدند، ریشه‌کن گردیدند و به این ترتیب آرامش برقرار شد. اثر قانونگذاری غازان در تمامی شئون زندگی روزمره مردم دیده می‌شد. قوانین جدید را روی الواحی می‌نوشتند و برای آگاهی عموم در معابر آویزان می‌کردند. (63)
این تلاش چهار ساله چهره قلمرو دولت ایلخانان ایران را دگرگون ساخت. معهذا، درباره پیامدهای مثبت آن نباید اغراق نمود. پطروشفسکی به درستی چنین غلوهایی را تأیید نمی‌کند و می‌نویسد:
اصلاحات غازان خان و افتادن رهبری سیاسی کشور به دست بزرگان محلی ثابت‏مکان و غیر صحرانشین... تا حدی موجب احیای شبکه آبیاری و اعتلای کشاورزی گشت ولی با این حال کشاورزی ایران از سطح عالی که پیش از هجوم چنگیزخان واجد بوده بسیار دور ماند و بدان درجه نرسید. (64)
روشن است که "اصلاحات غازان خانی" نه برخاسته از اندیشه ایلخان 24 ساله است و نه متکی بر اراده و نیروی فردی او. این موجی است توانمند و مبتنی بر اندیشه و خواست و تلاش گروهی پرشمار از کارشناسان و مدیران مسلمان مغول و ایرانی؛ همان نیروی اجتماعی نوخاسته‌ای که درباره آن سخن گفتیم. این نیرو اگر سرکوب نمی‌شد در زمان حکومت تکودار احمدخان و خاندان جوینی نیز می‌توانست وارد میدان شود و فضایی مشابه بیافریند.
در سه سال نخست این مرحله تعیین‌کننده از "اصلاحات غازان خانی"، رشیدالدین فضل‌الله یا در دربار غازان حضور ندارد یا عاملی کم‌اهمیت است. در سومین سال سلطنت غازان، او تنها یکی از کارگزاران زیردست خواجه صدرالدین احمد زنجانی است. (65) درواقع، روح و قلب این تکاپو و بنیانگذار و معمار "اصلاحات غازان خانی" امیر نوروز مغول است و این تداوم و تحقق مکتبی است که خاندان جوینی بنیان نهاد.
امیر نوروز‌ پسر ارغون آقا، از امیران مغول، است. ارغون آقا، پیش از ورود هلاکو به ایران، از سوی اوکتای، پسر چنگیز و خان بزرگ مغولان، والی ایران شد و در خراسان استقرار یافت. او تا زمان مرگ به مدت پانزده سال (641-654 ق./ 1243-1256‌م.) در این سمت بود. در زمان استقرار ارغون آقا در ایران، قریب به ده سال از حضور بهاءالدین محمد جوینی (پدر عطا‌ملک و شمس‌الدین محمد جوینی) و گروهی از دبیران و دیوانیان ایرانی در دستگاه امیران مغول می‌گذشت. بهاء ‌الدین جوینی از حوالی سال 630 ق. در دستگاه مغولان به وزارت رسید و در سال 633 از سوی اوکتای قاآن در سمت صاحبدیوان کل ممالک ایران منصوب شد. (66) امیر ارغون آقا نیز بهاء الدین جوینی را محترم داشت، او را در سمت کفیل و وزیر خود گمارد و به کمک خاندان جوینی و دبیران ایرانی بر ویرانه‌های ایلغار چنگیزی درباری فرهیخته و سامان‌مند پدید ساخت. (67)
ارغون خان در نخستین سال استقرارش در مقام ایلخان ایران (683 ‌ق./ 1284‌م.) پسر دوازده ساله خود، غازان، را به حکومت خراسان و ری و مازندران و قومس گمارد و اولجایتو، پسر کوچکتر، را در سمت قائم‌مقام او. سرپرستی و کفالت این دو با امیر نوروز، پسر امیر ارغون آقا، بود. (68)
نوروز مسلمانی متشرع و امیری کاردان بود و نقشی بزرگ در پرورش دو پسر ایلخان با روح فرهنگ اسلامی ایفا کرد. هموست که غازان بودایی را به گروش به اسلام ترغیب نمود و سرانجام وی را در مسند ایلخانیگری جای داد. رنه گروسه می‌نویسد:
امیر نوروز مسلمانی متعصب بود و غازان را متقاعد نمود که ازمذهب بودایی دست بردارد و به دین اسلام درآید. (69)
گروسه سپس می‌کوشد از امیر نوروز چهره یک مسلمان "خشن" و "سرکوبگر" و فاقد تسامح نسبت به پیروان سایر ادیان به دست دهد. (70)
بهرروی، در اثر تلاش امیر نوروز، غازان در چهارم شعبان سال 694 هجری در لار دماوند حضور یافت، غسل کرد، جامه نو پوشید و در محضر شیخ صدرالدین ابوالمجامع ابراهیم، پسر عارف معروف شیخ سعدالدین محمد بن حمویه جوینی شافعی، اسلام آورد و به پیروی از او قریب به یکصد هزار نفر از مغولان اسلام آوردند. او در ماه رمضان نیز روزه گرفت و در کنار علما و ساداتی که به دربار او فراخوانده شدند افطار می‌کرد. شیخ صدرالدین ابراهیم داماد عطاملک جوینی است. (71) بدینسان، تشرف غازان به اسلام و بنیان "اصلاحات غازانی" را نیز باید میراث خاندان جوینی شمرد. غازان به یاری مسلمانان چهار ماه بعد وارد تبریز شد و مسند ایلخانیگری را به دست گرفت.
از آغاز سلطنت غازان، امیر نوروز در سمت امیرالامرا و نایب ایلخان جای گرفت. سهم او در اداره دولت ایلخان چنان بزرگ بود که مورخین آن عصر "بنیاد مملکت" غازان را بر او استوار می‌دانستند. (72) در آغاز، خواجه صدرالدین احمد زنجانی در سمت وزیر منصوب شد. کمی بعد، در رمضان 695، امیر نوروز او را به دلیل تصرف در بیت‌المال خلع کرد و جمال‌الدین دستجرانی را در سمت وزیر و صاحبدیوان گمارد. اداره امور دیوانی و لشکری با دو برادر امیر نوروز بود. (73)
سیاست امیر نوروز و جناح مسلمان و صلحجوی دولت ایلخان خوشایند جناح جنگ‌طلب نبود. این جناح شامل کسانی است که "از اسلام امیر نوروز و غازان ناراضی بودند و مصمم شدند که بهمراهی هم اساس دولت نوروزی و غازانی را برچینند و... شوکت اسلام و مسلمین را در هم شکنند." (74)
آنان که از گسترش اسلام در دولت ایلخانان از سویی و سیاست دوستی با مسلمانان شام و مصر از سوی دیگر بیمناک بودند، دسیسه را آغاز کردند. در محرم 696 جمال‌الدین دستجرانی به فرمان غازان به قتل رسید و بار دیگر صدرالدین زنجانی در سمت وزیر و صاحبدیوان منصوب شد. این نخستین ضربه بر اقتدار امیر نوروز بود. سرانجام، در 22 ذیقعده 696 این سردار فرهیخته و کاردان مغول نیز، به سان شمس‌الدین جوینی، به گناه ارتباط دوستانه با دولت ممالیک مصر به قتل رسید و پسران و برادران و نزدیکان و هوادارانش قتل‌عام شدند. (75) صدرالدین زنجانی و عمالش کارگردان اصلی دسیسه‌ای بودند که به قتل امیر نوروز انجامید. می‌نویسند:
صدر جهان و برادرش قطب جهان از زبان امیر نوروز و برادر او حاجی بیک مراسلاتی خطاب به سلطان مصر ساختند به این مضمون که با وجود اسلام غازان چون امرای او هنوز به این شرف نایل نیامده‌اند برای لشکرکشی به ایران و قلع ریشه کفر سلطان را فرصتی مناسب فراهم است. و امیر نوروز و برادران او، حاجی بیک و لکزی، جهت قیام به کمک لشکریان مصری حاضرند. (76)
رشیدالدوله (رشیدالدین فضل‌الله بعدی) از کارگزاران دستگاه این خواجه صدرالدین است.
عمر وزارت صدرالدین کوتاه بود. کمی بعد او نیز قربانی دسیسه شد و در رجب 697 به قتل رسید. مورخین می‌نویسند صدرالدین به رشیدالدین فضل‌الله سخت بدگمان بود و او را عامل خبرچینی در نزد ایلخان و مغضوبیت خود می‌انگاشت. (77)
پس از قتل صدرالدین، در ذیقعده 697 خواجه سعدالدین محمد ساوجی در سمت وزیر و صاحبدیوان ممالک ایلخان منصوب شد. از این زمان است که ستاره اقبال رشیدالدین فضل‌الله طلوع کرد و وی در سمت نایب (معاون) سعدالدین ساوجی منصوب شد. (78) این انتصاب به روشنی نشان می‌دهد که ظن صدرالدین زنجانی بیهوده نبود و بی‌تردید رشیدالدین به پاس خدماتی چنین در نزد غازان تقرب یافت. بنابراین، آغاز طلوع رشیدالدین را باید از سال 698 شمرد یعنی در چهارمین سال سلطنت غازان. معهذا، در سال 698 رشیدالدین تنها دستیار سعدالدین ساوجی است. برتولد اشپولر، بر اساس منابع متعدد، آغاز وزارت رشیدالدین فضل‌الله را سال 699 می‌داند. بدینسان، در می‌یابیم که رشیدالدین فضل‌الله تنها در پنج سال دوم سلطنت غازان وزیر او بود و این، چنانکه خواهیم دید، دوران "اصلاحات غازانی" نیست؛ دوران "جنگ‏های غازان خانی" است. در این دوره نیز رشیدالدین فضل‌الله وزیر بلامنازع دربار غازان نیست؛ صاحبدیوان کل و وزیر اصلی سعدالدین ساوجی است و رشیدالدین در سمت "نایب" اوست. (79) سهم سعدالدین ساوجی در اداره امور دیوانی و مالی ممالک ایران تا بدانجاست که حمدالله مستوفی، به‏رغم تعلق به "مخدوم" خود رشیدالدین فضل‌الله، نمی‌تواند از نقش بزرگ سعدالدین در وزارت چشم‌پوشی کند و "افتخارات" را تنها به رشیدالدین منسوب کند. این کاری است که مورخین جدید کرده‏اند. تعبیر مستوفی چنین است:
الحق وزارت از ایشان قدر و تمکین یافت. به سبب مساعی ایشان در جمیع امور ضبط و نسقی پیدا گشت، شهباز عدل و رافت بال و پر بگسترد و بوم شوم جور و ظلم معدوم گشت، ملک ایران محسود ریاض خلد و جنان شد. (80)
وزارت مشترک سعدالدین ساوجی و رشیدالدین در دوران سلطنت اولجایتو تداوم یافت و این حدود 13 سال از دوران 18 ساله وزارت رشیدالدین فضل‌الله را در بر می‌گیرد. این دوران همکاری دوستانه میان این دو وزیر نیست؛ دوران رقابت و خصومت کینه‌توزانه است. سرانجام، سعدالدین نیز قربانی دسیسه رشیدالدین شد و بهمراه خاندان و بستگان و هوادارانش سرنوشتی فجیع یافت.
در زمان اولجایتو یک بازرگان و دلال جواهرات به‏نام تاج‌الدین علیشاه تبریزی به دربار ایلخان راه یافت و به کمک رشیدالدین فضل‌الله بتدریج کارش بالا گرفت. او با ارائه خدمات و هدایای نفیس و رنگین توانست در دستگاه اولجایتو و اعیان و امرای مغول مقامی والا یابد. سعدالدین ساوجی به این مرد نگرشی منفی داشت و می‌کوشید تا از گسترش نفوذش جلوگیری کند. رشیدالدین، به عکس، به او میدان می‌داد و در "احترام" و "تعظیم او می‌کوشید." (81) در شوال سال 710، خصومت دو وزیر اوج گرفت و رشیدالدوله مدتی خانه‌نشین شد. در این زمان رشید دسیسه‌ای سهمگین را علیه سعدالدین آغاز کرد که به قتل ساوجی و گروهی از نزدیکان او در 10 شوال 711‌ ق./ 19 فوریه 1312‌م. انجامید. عبدالله کاشانی می‌نویسد با دسیسه رشیدالدوله "جهودکی منحوس" نامه‌ای شبیه به خط سعدالدین ساوجی جعل کرد که حکایت از توطئه او علیه جان پادشاه می‌کرد. (82)
حمدالله مستوفی درباره ماجرای قتل سعدالدین ساوجی شرحی مفصل به دست داده‌ است. از روایت این مورخ وابسته به دستگاه رشیدالدین فضل‌الله درمی‌یابیم که دشمنی این دو وزیر خصومت فردی نیست و در واقع تعارض دو دیدگاه و دو کانون سیاسی است. مستوفی قتل ساوجی و کشتار جناح او را به حمایت ایشان از مذهب تشیع و پیوندشان با تکاپوی سید تاج‌الدین آوجی شیعی منتسب می‌کند:
دوستان خواجه رشیدالدین در حضرت سلطان تقبیح صورت احوال خواجه سعدالدین می‌کردند... و سلطان را با او متغیر کردند و او را... با نوابش امیر ناصرالدین یحیی بن جلال‌الدین یزدی و خواجه زین‌الدین ماستری و خواجه شهاب‌الدین مبارکشاه و غیرهم شهید کردند... سید تاج‌الدین آوجی را، که پیشوای اهل شیعه بود و در رفض غلوی عظیم داشت و اولجایتو سلطان را بر مذهب شیعه محرض بود، با پسرش و جمعی دیگر به سبب اتفاق با خواجه سعدالدین بکشتند و سید عمادالدین علاء الملک سمنانی را هم بدین سبب میل کشیدند. (83)
روایت شبانکاره‌ای نیز روشن می‌کند که رشیدالدین فضل‌الله با تکاپوی شیعی سید تاج‌الدین ابهری موافقتی نداشت و او را به این جرم به قتل رسانید:
خواجه رشیدالدین تقریر داد که اگر پادشاه شیعه مذهب باشد و رعایای او بر مذهب اهل سنت و جماعت، این کار راست نیاید... ابهری را یارغو [محاکمه] داشت و تفحص نمود و معصوم نبود. او را به یاسا [کیفر] رسانید. (84)
عبدالله کاشانی گناه سید تاج‌الدین آوجی را چنین بیان داشته است:
و جرم آوجی آن بود که جمله مزار و مشاهد به حکم یرلیغ به وی تفویض شده بود و او در مشهد ذوالکفل علیه‌السلام محرابی و منبری و مناری انشا کرد به‏رغم انف یهود. رشیدالدوله را ازین غبن و غصه خون در رگ بجوشید. (85)
با قتل خواجه سعدالدین محمد ساوجی و انهدام جناح او، از اواخر سال 711 هجری برای نخستین بار رشیدالدین فضل‌الله برای مدتی کوتاه به قدرت بلامنازع دربار ایلخان بدل شد و این در زمان اولجایتو است نه غازان. به توصیه رشیدالدوله، تاج‌الدین علیشاه در سمت وزیر و صاحبدیوان گمارده شد.
و وزارت به... خواجه تاج‌الدین علیشاه تبریزی دادند به شرط آنکه از تدبیر و رأی مخدوم سعید خواجه رشیدالحق و الدین [رشیدالدین فضل‌الله] تجاوز نکند و زمام امور، جزوی و کلی، در کف کفایت او باشد. (86)
شبانکاره‌ای این تاج‌الدین علیشاه را از "اوساط ‌الناس" می‌داند که "کفایتی در معاملات داشت"، "نام وزارت بر وی بود اما خطی نمی‌دانست چنانکه در خور وزرا بودی و خواجه رشید کار می‌راند." (87)
معهذا، کمی بعد، در سال‏های پایانی سلطنت اولجایتو، میان این دو دسیسه‌گر بر سر تقسیم قدرت نزاع درگرفت. ابتدا اولجایتو "هر دو را در کار وزارت شرکت داد و به اتفاق تصرف اموال و نشان وزارت می‌کردند." (88) این وضع دوام نداشت. در واپسین ماه‌های زندگی اولجایتو، رشیدالدوله مغضوب شد تا بدان حد که ایلخان علیشاه تبریزی را به وارسی اموال او و بستگانش مامور کرد. (89)
با درگذشت اولجایتو، در اول صفر سال 717 هجری پسر دوازده ساله او به‏نام ابوسعید بهادر خان به سلطنت رسید. در دوران آغازین سلطنت، به مدت یازده سال تمام، امیر چوپان مغول همان نقشی را در اداره ممالک ایلخان داشت که زمانی امیر نوروز عهده‌دار آن بود. رنه گروسه می‌نویسد:
در آغاز سلطنت ابوسعید، اختیارات کشور در دست یکی از امرای مغول موسوم به امیر چوپان قرار داشت و می‌توان گفت که از سال 1317 تا 1327م. او مالک و صاحب واقعی ایران بود و با نهایت قدرت و توانایی مملکت را اداره می‌کرد. (90)
این امیر چوپان، چون امیر نوروز، مسلمانی خوشنام و کاردان است. شبانکاره‌ای می‌نویسد:
و چوپان مردی به غایت عادل بودی و کار به طریق شرع راندی و هرگز شراب نخوردی و یک رکعت نماز از او فوت نشدی و صدقات بسیار کردی و بسیار عمارات مشهور خیرات مشکور کرده و در بطن مکه کهریزی تمام ساخته که امروز در مکه آب روان هست. و تا غایتی منصف بود که پسرش در روم می‌بود، نسبت آن بر وی کردند که در سکه تصرفی نموده و آن از معظمات گناه بود. بوسعید با وی این معنی بگفت. چوپان به نفس خود عازم روم شد و پسر را گردن بسته پیش تخت آورد و گفت هر چه خواهی از سیاست با وی به جای آر. (91)
به روایت مستوفی،
و چون پادشاه در اوایل دولت به سن بر نیامده بود، زمام امور کلی و جزوی ملک ایران در کف کفایت امیر چوپان نهاد چنانکه بر پادشاه از جهانداری نامی بیش نبود. و راستی آنکه امیر چوپان، چنانکه از بزرگی او سزد، در کار ملک و رعایت حق ولی‌نعمت هیچ دقیقه مهمل نگذاشت. (92)
عباس اقبال، مورخ معاصر، نیز امیر چوپان را "مسلمان و عادل و خیرخواه" می‌خواند که "ابنیه خیر بسیار در راه مصر و شام" بنا کرد. (93)
با آغاز حکومت ابوسعید و امیر چوپان، کارکنان دیوان فرصت را مغتنم شمردند، در رجب 717 ‌ق./ سپتامبر 1317‌م. بر رشیدالدین فضل‌الله شوریدند و او را از دستگاه دیوان راندند. مستوفی ماجرای عزل "مخدوم" خود را با تأسف فراوان شرح داده و کارکنان دیوان را به فضل‌ناشناسی و "وقاحت" متهم کرده است.
تقدیر ازلی آنکه بازار فضل و فضایل کساد گردد و اهل فضل به حسب بی‌رونقی، که لازم حرفت ایشان است، با سررشته خود روند و ظلم ظلمه و جور فسقه دست تطاول از آستین وقاحت بیرون کند. اصحاب دیوان طرف خواجه علیشاه گرفتند و به سعی سعاه و غمز حساد مخدوم سعید خواجه رشیدالدین را... از وزارت معزول کردند... مخدوم سعید در آن مجلس انگشت تحیر در دندان تفکر گرفته به جواب ایشان مشغول نشد و به عزلت رضا داد. و او را به تبریز فرستادند تا منزوی شود. (94)
کار رشیدالدین در اینجا به پایان نرسید. امیر چوپان قاعدتاً به دلایلی مستند او را به اتهام مسموم کردن اولجایتو دستگیر نمود و پس از محاکمه در 17 جمادی‌الاول 718‌ ق./ 17 ژوئیه 1318‌م. به قتل رساند. پسر او عزالدین ابراهیم نیز به قتل رسید زیرا طبق این اتهام او شربت‌دار اولجایتو و عامل مسموم کردن ایلخان بود.
در میان مورخین آن عصر، عبدالله کاشانی بیش از دیگران به پیوند رشیدالدین فضل‌الله با یهودیان اشاره دارد. به روایت او، رشیدالدین فضل‌الله بطور پنهان یهودی بود، با "جهودکی" ارتباط داشت و نامه‌هایی "به خط رمز" با او رد و بدل می‌کرد. (95) کاشانی می‌نویسد علمای شافعی در منبر "یهود را لعنت می‌کردند" و مراد آنان رشید بود که ادعای شافعی‌گری داشت. (96) در سال 810‌ ق./ 1407‌م. میرانشاه، پسر امیرتیمور گورکانی، دستور داد استخوان‌های رشیدالدین فضل‌الله را از مسجد محل دفن او خارج کنند و به گورستان یهودیان انتقال دهند. (97)
برخی مورخین درباره برانداختن دودمان رشیدالدین فضل‌الله پس از قتل او سخن‌ها گفته‌اند. عباس اقبال می‌نویسد:
بعد از قتل خواجه رشیدالدین دشمنان او تمام اموال او و فرزندانش را ضبط نمودند، محله ربع رشیدی را، که در تبریز از بناهای او بود، به باد غارت دادند، حتی اموالی را که وقف کرده بود به تصرف گرفتند. (98)
این ادعا اغراق‌آمیز جلوه می‌کند زیرا سالی چند پس از قتل رشیدالدین فضل‌الله، پسرش، غیاث‌الدین، را دوست صمیمی و یار غار سلطان ابوسعید می‌یابیم. ابن‌بطوطه در بغداد ابوسعید را چنین دیده است:
من او را در بغداد دیدم. جوان بسیار زیبایی بود که هنوز سبزه خطش بر ندمیده بود و در آن هنگام وزیر او غیاث‌الدین محمد بن خواجه رشید بود که پدرش از مهاجرین یهودی به شمار می‌رفت... من سلطان و وزیرش را در روی دجله داخل حراقه‌ای که در آن نواحی شباره می‌نامند دیدم. یک نوع کشتی شبیه به سلوره است. دمشق خواجه، پسر امیر چوپان که سلطان را تحت تسلط خود داشت، نیز با او بود و دو شباره دیگر حامل مطربان و مغنیان از دو طرف کشتی سلطان حرکت می‏کرد. (99)
تاج‌الدین علیشاه تا زمان مرگ (جمادی‌الثانی 724) وزیر ابوسعید و مورد احترام فراوان او بود. (100) با مرگ او ستاره اقبال غیاث‌الدین رشیدی طلوع کرد و وی به پاس دوستی با شاه جوان در اوایل سال 727 به وزارت رسید. اکنون بوسعید 22 ساله جوانی است مغرور و سبکسر که می‌خواهد قدرت را تماماً به چنگ گیرد. او اقتدار امیر چوپان خردمند و سالخورده را مانع حکمروایی خویش می‌بیند، بر شوکت پسران امیر چوپان حسد می‌ورزد و از القاء همدمان و اعضای محفل خصوصی‌اش تأثیر می‌پذیرد. چنین است که فرجام امیر چوپان و خاندان او نیز به سان خاندان جوینی و امیر نوروز رقم می‏خورد.
ماجرا با عشق بوسعید به بغداد خاتون، دختر امیرچوپان، آغاز شد؛ زنی که در عقد شرعی دیگری است. شاه هوسباز خواستار آن است که این زن طلاق بگیرد و به همسری او درآید. بی‌شک کسانی بودند که آتش این فتنه را افروختند یا بر آن دامن زدند. سپس، کار به حسادت و رقابت با دمشق خواجه، پسر مغرور امیر چوپان و همدم پیشین شاه، کشید.
شبی سلطان بوسعید به نشاط شراب نشسته و سکر او را دریافته، جماعتی ایناقان [ندیمان] گفتند نامی پادشاهی بر توست اما پادشاه حقیقت دمشق خواجه است. سلطان را این حدیث سخت آمد. در حال فرمود که همین زمان خواهم که سر دمشق خواجه پیش من آرید. (101)
در شوال 727‌ ق./ اوت 1327‌م. دمشق خواجه به قتل رسید، در محرم 728‌ امیر چوپان و چندی بعد 9 پسر دیگر او نیز به این سرنوشت دچار شدند. بدینسان، با صعود غیاث‌الدین رشیدی امیر چوپان قربانی دسیسه‌ای زشت و انتقامی سهمگین شد.
غیاث‌الدین رشیدی تا پایان سلطنت ابوسعید وزیر مقتدر او بود. ابوسعید در 13 ربیع‌الثانی 736، در 31 سالگی، درگذشت و ظاهراً مسموم شد. غیاث‌الدین فردی به‏نام ارپا را به عنوان ایلخان دست‌نشانده خود در مسند ابوسعید جای داد. غیاث‌الدین ادعا کرد که این ارپا از تبار یکی از برادران هلاکوست ولی به‏نوشته شبانکاره‌ای "کس او را نمی‌شناخت و نام و نسب نمی‌دانست." شبانکاره‌ای می‌افزاید این ارپا غیر مسلمان بود و چشم دیدن ایرانیان نداشت.
و او پادشاهی بود [که] همان شیوه مغول و رسم و آئین چنگیزخانی داشتی و تازیک [ایرانی] نتوانستی دید. (102)
غیاث‌الدین سپس بغداد خاتون، دختر امیر چوپان را، که اینک بیوه بوسعید بود، به قتل همسرش متهم کرد. این زن نیز قربانی انتقامی شنیع شد؛ زمانی‌که در حمام بود مأموران وارد شدند و آنقدر بر او چوب زدند تا جان سپرد. (103) در این زمان خاندان ابوسعید نیز بیکار ننشستند. آنان فردی به‏نام موسی، نوه بایدو ایلخان ششم از دودمان هلاکو، را به ایلخانیگری برگزیدند. میان طرفین در مراغه جنگی سخت درگرفت و با شکست غیاث‌الدین به پایان رسید. غیاث‌الدین رشیدی و ارپا در رمضان 736 ‌‌ق./ آوریل 1336‌م. اعدام شدند.
پیشتر گفتیم که دوران سلطنت غازان خان را به دو مرحله باید تقسیم کرد. مرحله نخست، دوران اصلاحات داخلی اوست و سیاست صلحجویانه و اسلام‌گرایانه او در منطقه. در سال 699، با آغاز اقتدار رشیدالدین فضل‌الله در دربار غازان، این مرحله به پایان رسید و چرخشی بنیادین در سیاست خارجی دولت ایلخان رخ داد. در پنج ساله پایانی سلطنت غازان سیاست جنگ‌افروزانه علیه دولت ممالیک مصر از سر گرفته شد. اینک، سیاست غازان بطور کامل رنگ و بوی صلیبی دارد. رنه گروسه سیاست داخلی غازان را در این زمان "اسلامی" ولی سیاست خارجی او را "تجدید سیاست خارجی هلاکو و اباقا خان و ارغون خان" می‌خواند. در این مرحله، غازان، چون هلاکو و اباقا و ارغون، از حمایت حکمرانان مسیحی منطقه برخوردار است و سپاهیان شاه ارمنستان در ارتش او حضور فعال دارند. (104)
در این دوره پنج ساله شاهد سه لشکرکشی به دمشق و جنگ با دولت ممالیک مصر هستیم. نخستین یورش در ربیع‌الاول 699 ق./ ژانویه 1300‌م. رخ داد. دومین لشکرکشی در محرم سال 700 بود، و سومی در رمضان سال 702. سپاهیان غازان در آخرین لشکرکشی شکستی سخت خوردند. این ضربه سنگینی بر غازان بود. به‏نوشته حمدالله مستوفی، "ازین اندوه رنج بر وجود غازان خان مستولی شد و مجال انتقام نداد." (105) چنانکه می‌بینیم در دوران اقتدار رشیدالدین فضل‌الله در دستگاه غازان جنگ‌افروزی هلاکویی/ صلیبی بکلی اصلاحات داخلی را تحت‌الشعاع خود قرار داده است.
گفتیم که رشیدالدین فضل‌الله 13 سال از دوران 18 ساله وزارتش را در دستگاه اولجایتو خان گذرانید. به عبارت دیگر، او بیشتر وزیر اولجایتوست تا غازان و اگر او را به غازان منتسب می‌کنند از آنروست که افتخار "اصلاحات غازانی" را به او نسبت دهند.
سیاست هلاکویی/ صلیبی تهاجم به دمشق در زمان اولجایتو نیز از سر گرفته شد و این پس از قتل سعدالدین ساوجی و جناح او (شوال 711) و اقتدار مجدد رشیدالدین فضل‌الله است. درست پس از این حادثه، در رمضان 712‌ ق./ 1312‌م. لشکرکشی اولجایتو به سوی دمشق و جنگ با دولت ممالیک مصر رخ داد و بدون هیچ دستاوردی برای ایلخان به پایان رسید. این نقطه پایانی بر سیاست صلیبی/ هلاکویی تهاجم به شام و مصر است. صلح نهایی میان ایلخانان ایران و ممالیک مصر در سال 721‌ ق./ 1321‌م. تحقق یافت و این چهار سال پس از قتل رشیدالدین فضل‌الله و در اوج اقتدار امیر چوپان است. (106)
در دوران تجدید حیات سیاست صلیبی/ هلاکویی از سوی غازان و اقتدار رشیدالدین فضل‌الله رابطه میان دولت غازان و حکمرانان اروپا گسترش یافت. عباس اقبال از شادی کانون‏های سیاسی اروپا از تجدید سیاست جنگ‌طلبانه ایلخانان علیه ممالیک مصر سخن می‌گوید و می‌افزاید: "مصمم شدند که غازان را در این مرحله مشوق شوند تا مگر شام و مصر را از کف ممالیک و امرای دیگر بیرون ببرند." (107)
کمی پس از اقتدار رشیدالدین در دستگاه غازان و دومین جنگ ایلخان با ممالیک مصر، در رمضان 699‌ ق./ مه 1300‌م. بار دیگر هیئتی مرموز از دربار آراگون، کانون استقرار الیگارشی زرسالار اسپانیا، وارد تبریز شد. ریاست این هیئت با فردی از اهالی بارسلونا به‏نام پدرو سالیورو (108) است. (109)
[جیمز دوم، شاه آراگون، در نامه خود به غازان، او را] مقتدرترین و بزرگترین سلاطین مغول و شاهنشاه مشرق خواند و به غازان اطلاع داد که عموم رعایای او که طالب زیارت اراضی مقدسه فلسطین‌اند حاضرند که برای جهاد در رکاب ایلخان حاضر شوند. ضمناً از او درخواست کرد که به زوار آراگونی اجازه دهد که بدون تأدیه خراج یا مالیاتی آزادانه به زیارت بیت‌المقدس نایل آیند و ایلخان یک خمس از اراضی مقدسه را که از تصرف مسلمین خارج کرده به عیسویان واگذارد. (110)
روشن است که این درخواست‌ها همه برای تطمیع و تحریک غازان جوان به تداوم جنگ با ممالیک و اشغال بیت‌المقدس است. در این زمان جودا بونسنیور، پسر آستروک بسنیور، پزشک مخصوص و مترجم کل عربی در دربار جیمز دوم است و قاعدتاً این نامه نوشته اوست. جودا بونسنیور در جریان اشغال برخی شهرهای مسلمان‌نشین به عنوان مترجم عربی در کنار آلفونسوی سوم حضور داشت و سپس مترجم عربی و پزشک مخصوص جیمز دوم شد. (111)
در اوایل سده هشتم هجری/ چهاردهم میلادی، مولف ناشناس رساله صورالاقالیم از سفر هر ساله "بازرگانان فرنگی" به تبریز، پایتخت غازان، خبر می‌دهد. (112) در این سالها در تبریز، سلطانیه و برخی شهرهای مهم ایران گروه‌های کوچکی از بازرگانان جنوایی و ونیزی مستقر شدند. (113) در سال 705‌‌ ق./ 1305‌م. پیمان تجاری ایران و ونیز منعقد شد و در سال 724 ق. کنسولگری ونیز، این کانون الیگارشی تجاری ایتالیا، در تبریز گشایش یافت. مبلغین کاتولیک نیز آمدند. مقر اسقف اعظم کاتولیک در شهر نوساخته سلطانیه جای گرفت. این کانون تا اوایل سده پانزدهم میلادی فعال بود. (114)
رشیدالدین فضل‌الله، که کار خود را در همدان به عنوان عطار و طبیبی ساده آغاز کرد، در دوران اقتدارش در دستگاه غازان و اولجایتو به ثروتی انبوه و کم‌نظیر رسید. مورخان می‌نویسند:
رشیدالدین بر اثر حمایت خان‌های یادشده یکی از فئودال‌های بزرگ و مالک اراضی و مستغلات وسیع گشت. وی بیش از 80 هزار هکتار زمین مزروع آبی در نقاط مختلف کشور داشت و صاحب باغ‏ها و نخلستان‏ها و قنوات فراوان و گله‌های بزرگ (250 هزار گوسفند و 30 هزار اسب و ده هزار شتر و غیره) بود. وی تمول هنگفتی در حدود 35 میلیون دینار گرد آورد که بیشتر آن را در شرکت‌های بازرگانی به کار انداخته بود. (115)
رشیدالدین در املاک پهناور خود "برده" نیز به کار می‌گرفت. معهذا، در این زمینه نباید اغراق کرد. در وصیتنامه وی، مندرج در مکاتبات رشیدی، نام املاک او و شمار بردگان ذکر شده و تعداد آنان تنها 1200 نفر است. (116) روشن است که این تعداد در مقیاس 80 هزار هکتار اراضی مزروعی آبی و رمه‌های عظیم او فاقد اهمیت اقتصادی جدی است. این امر را از آنرو ذکر کردیم که غالباً به "بردگان" رشیدالدین فضل‌الله به عنوان دلیلی بر رواج "برده‌داری" در ایران اسلامی استناد شده است. برای نمونه، می‌نویسند:
فتوحات مغول موقتاً شیوه تولید برده‌داری را احیاء کرد. مجدداً از کار بردگان به میزان وسیعی در دامداری چادرنشینان و پیشه و حرف و کشاورزی استفاده می‌شد... مثلا، در دو باغ رشیدالدین، نزدیک تبریز، 1200 برده زن و مرد کار می‌کردند. میان ایشان عده‌ای یونانی و گرجی و حبشی و زنگی دیده می‌شد. (117)
رشیدالدین فضل‌الله، به سان سعدالدوله، بسیاری از خویشان خود را در مقامات مهم گمارد. او چهارده پسر داشت که در زمان قدرتش هشت تن از ایشان حکام ایالات بودند. یکی دیگر از پسران رشیدالدین، به‏نام پیرسلطان، نیز در ماجرای غیاث‌الدین و ارپا به قتل رسید. معهذا حضور این خاندان در صحنه سیاست ایران پایان نیافت. شمس‌الدین زکریا، خواهرزاده و داماد غیاث‌الدین، در حوالی سال 737‌ ق./ 1337‌م. مدت کوتاهی در دستگاه امیر شیخ حسن بزرگ (ایلکانی) بود و برادرش نجیب‌الدوله نیز در سال 762‌ ق./ 1360‌م. مدت کوتاهی وزیر شیخ اویس جلایری بود.
در پیرامون رشیدالدین فضل‌الله و پسرش غیاث‌الدین گروهی از مورخین حضور داشتند که تعدادی از منابع تاریخ این دوران را به یادگار نهاده‌اند. از مهم‌ترین ایشان باید به ابوسلیمان داوود بن محمد بناکتی (فخر بناکتی)، ملک‌الشعرای دربار غازان و مولف روضه‌ اولی‌الالباب فی تواریخ الاکابر و الانساب معروف به تاریخ بناکتی، شرف‌الدین فضل‌الله حسینی قزوینی (شرف قزوینی)، مداح غیاث‌الدین رشیدی و مولف المعجم فی آثار ملوک العجم، محمد بن علی شبانکاره‌ای، مداح غیاث‌الدین رشیدی و مولف مجمع‌الانساب، عبدالله بن فضل‌الله شیرازی، مولف تاریخ وصاف، و حمدالله بن ابوبکر مستوفی قزوینی، مولف تاریخ گزیده و نزهت‌القلوب و منظومه ظفرنامه، اشاره کرد. حمدالله پس از قتل سعدالدین ساوجی و اقتدار رشیدالدین فضل‌الله از سوی او مستوفی ابهر و زنجان و طارم شد و سپس در سلک ملازمان غیاث‌الدین رشیدی بود.
رشیدالدین فضل‌الله خود نیز به نام مورخ شهرت فراوان دارد. او به دستور غازان گروهی از نویسندگان را گرد آورد؛ از سال 700‌ ق./ 1300‌م. تدوین جامع‌التواریخ را آغاز کرد و در سال 710‌ ق./ 1310‌م. آن را به پایان برد. اثر فوق از منابع مهم تاریخ مغول و ایران عصر ایلخانان به‏شمار می‌رود.
درباره رشیدالدین فضل‌الله به عنوان مورخ دو دیدگاه وجود دارد. گروهی او را به شدت ستوده‌اند و در ردیف عطاملک جوینی از بزرگترین مورخان دوران ایلخانان شمرده‌اند. عباس اقبال جامع‌التواریخ را "عظیم‌ترین شاهکار تاریخی عصر مغول"، "از بزرگترین آثار ادبیات ایران" و "از مهم‌ترین تواریخ عالم" می‌داند و سهم رشیدالدین را در تدوین آن اساسی می‌شمرد. (118) گروهی دیگر، به‏رغم تأیید اهمیت جامع‌التواریخ، سهم‌ رشیدالدین فضل‌الله را در تدوین آن تنها در حد متولی یک طرح پژوهشی می‌دانند نه بیشتر. چنین متولیانی هماره بوده‌اند که با اتکاء بر قدرت و نفوذ سیاسی یا ثروت خویش و با بهره‌گیری از قلم و توان فکری محققان رندانه کار دیگران را به‏نام خود ثبت کرده‌اند. این با جایگاه عطاملک جوینی، که کار خود را از 17-18 سالگی به عنوان دبیر و مورخ در دستگاه امیر ارغون آقا آغاز کرد تفاوت چشمگیر دارد. (119) با شناخت عبدالله کاشانی، مورخ شیعی عهد ایلخانان، جایگاه رشیدالدین فضل‌الله به عنوان مورخ مورد تردید بیشتر قرار می‌گیرد.
جمال‌الدین ابوالقاسم عبدالله بن علی بن محمد کاشانی (متوفی حوالی 736‌ ق.) از مورخین نامدار آن عصر است و مولف آثاری چون زبده‌التواریخ، تاریخ اولجایتو، تاریخ اسماعیلیه و عرایس الجواهر و نفایس الاطایب. کتاب اخیر درباره صنعت کاشی‌سازی و ابنیه ایران در عهد ایلخانان است. عبدالله کاشانی، در مقدمه تاریخ اولجایتو، تألیف جامع‌التواریخ را به خود نسبت می‌دهد و رشیدالدین را سرزنش می‌کند که کتاب او را دزدید، "به دست جهودان مردود" به اولجایتو عرضه کرد و در ازای آن مِلک بزرگی به ارزش 500 هزار دینار پاداش گرفت. کاشانی می‌افزاید:
رنج من بردم ولی مخدوم من
آن به نام خویشتن بر کار کرد (120)
کاشانی مورخی بزرگ بود و منابع هم‌عصر با احترام و تجلیل فراوان از او یاد کرده‌اند. هندوشاه نخجوانی، معاصر عبدالله کاشانی، در کتاب تجارب السلف او را چنین می‌خواند: "ملک الافاضل و قدوه‌المورخین جمال‌الدین ابوالقاسم عبدالله کاشانی المورخ." حمدالله مستوفی در آغاز تاریخ خود، با ارجاع به زبده‌التواریخ کاشانی، از او- در کنار محمد بن جریر طبری، حمزه اصفهانی، عزالدین بن اثیر، قاضی بیضاوی، دینوری، جوینی و غیره- به عنوان یکی از "استادان این طایفه" (مورخین) یاد می‌کند. مستوفی نام کاشانی را در ردیف نخست، پس از نام ابن‌اثیر و پیش از نام بیضاوی، آورده است. (121) در سایر منابع آن عصر نیز از کاشانی به عنوان مولف زبده‌التواریخ یاد کرده‌اند.
طبیعی آن است که حق به این مورخ برجسته و زحمتکش داده شود و چنین انگاشته شود که وزیر سیاست‌باز و تاجرپیشه، کاشانی را به خدمت گرفت و از دسترنج او برای خود اندوخته علمی فراهم ساخت. برخی محققین، چون ادگار بلوشه (122) بر این باورند. بلوشه در مقدمه‌ای بر تاریخ مغول از کاشانی دفاع کرده و رشیدالدین فضل‌الله را سارق کتاب او دانسته است. معهذا، معلوم نیست به چه دلیل عباس اقبال ادعای کاشانی را رد می‌کند و به علاوه وی را آماج توهین‌های زشت قرار می‌دهد. اقبال می‌نویسد:
[کاشانی پس از قتل رشیدالدین فضل‌الله] حقوق خدمت منعم قدیم خود، یعنی خواجه رشید، را زیر پای کفران گذاشته علناً ادعا کرد که تمام جامع‌التواریخ تألیف اوست و خواجه رشیدالدین حق او را غصب کرده و کتاب او را دزدیده است و برای اثبات این ادعای بی‌اساس خود کتاب تاریخ اولجایتو را که به دستور خواجه رشید بایستی تمام کند و در جامع‌التواریخ بگنجاند به نام خود منتشر ساخت و در مقدمه آن به سختی به خواجه رشیدالدین تاخت و چون کتاب جامع‌التواریخ به‏نام خواجه رشیدالدین در آفاق انتشار یافته بود، ابوالقاسم کاشانی با نهایت بیباکی نسخه دیگری از آن کتاب به‏نام زبده‌التواریخ درست کرد و عبارات کتاب جامع‌التواریخ را مقدم و موخر و مفصل و مجمل کرد و کتاب جدید خود را انتشار داد. و چون ابوالقاسم کاشانی مثل غالب مردم کاشان در آن عهد مذهب شیعی داشته به اقتضای عقاید شیعی خود هر جا که مطلبی راجع به شیعه است آن را بسط و تفصیل داده چنانکه در مقدمه تاریخ اسماعیلیه، که بنده نسخه‏ای از آن دارم و در صدد طبع آن هستم، همین کار را کرده است. (123)
اولا، در آن زمان جامع‌التواریخ به‏نام رشیدالدین فضل‌الله "در آفاق" انتشار نیافته بود. به‏نوشته بارتولد، "هیچ کس و حتی پسران وی" در صدد انتشار کتاب فوق به‏نام رشیدالدین برنیامدند. در اوایل سده نهم هجری/ پانزدهم میلادی، شاهرخ شاه تیموری دستور گردآوری نسخ جامع‌التواریخ و انتشار آن را داد ولی حتی یک نسخه کامل آن به دست نیامد. در اوایل سده نوزدهم میلادی حتی همان نسخ ناقص زمان شاهرخ نیز مفقود بود و در سال 1836 تنها بخش‏هایی از آن به دست آمد. (124) پیدایش نسخ جامع‌التواریخ و شهرت رشیدالدین فضل‌الله به عنوان مورخ همه مربوط به نیمه دوم سده نوزدهم است. به عبارت دیگر، پیش از سده نوزدهم رشیدالدین فضل‌الله به عنوان مورخ چنین شهرتی نداشت. همانگونه که بارتولد به درستی توجه کرده، در یکی از معتبرترین منابع آن عصر، یعنی مجمع‌الانساب شبانکاره‌ای، هیچ اشاره‌ای به جامع‌التواریخ و رشیدالدین فضل‌الله به عنوان مورخ مندرج نیست. (125) ولی بر خلاف تصور بارتولد، این دلیل "سیاسی" ندارد زیرا شبانکاره‌ای مداح غیاث‌الدین رشیدی وزیر بود و تألیف کتابش در زمان اقتدار پسران رشید است.
ثانیاً، اگر زبده‌التواریخ جعلی چنین آشکار بود حمدالله مستوفی، دست‌پرورده و خادم رشیدالدین فضل‌الله، و دیگران چنین تجلیلی از کاشانی نمی‌کردند. قطعاً مستوفی تشابه متن کتاب کاشانی و جامع‌التواریخ را می‌دانست ولی به دلیل جایگاه کاشانی به عنوان مورخی بزرگ و با شناخت نقش تعیین‌کننده او در تدوین جامع‌التواریخ وی را "سارق علمی" نمی‌شمرد.
حتی خود عباس اقبال نیز به روشنی پذیرفته است که مولف تاریخ اولجایتو کاشانی است ولی معلوم نیست به چه دلیل معتقد است که وی باید این اثر را به‏نام رشیدالدین منتشر می‌کرد؟! خصومت عباس اقبال با کاشانی تا بدان حد است که در تاریخ مغول نه تنها نام کاشانی را در ردیف مورخین عصر ایلخانان ذکر نمی‌کند بلکه حتی برای یک بار نامی از او نمی‌برد! در نتیجه سیطره چنین دیدگاهی بر تاریخنگاری جدید ایران است که امروزه کمتر کسی کاشانی مورخ را می‌شناسد.
از زمان قتل رشیدالدین فضل‌الله تا به امروز تلاش قلمی فراوانی به سود او انجام شده است. نوشته‌هایی نیز به‏نام او ساخته و پراکنده‌اند. در این میان اصالت مکاتیب رشیدی از سوی برخی محققین چون روبن لوی (126) (1891-1966)، ایران‌شناس یهودی و استاد زبان فارسی در دانشگاه کمبریج، مورد تردید قرار گرفته است. (127) مجتبی مینوی نیز بر این نظر است. او می‌نویسد:
بنده اعتقاد دارد که این مکاتیب از قلم رشیدالدین یا حتی به امر او هم نوشته نشده بوده است و به‏نام او جعل کرده‌اند. (128)
بازسازی چهره رشیدالدین فضل‌الله به عنوان یک شخصیت علمی فراتر از این است؛ و حتی کوشیده‌اند او را مفسر قرآن و متکلمی بزرگ جلوه دهند. یک نمونه رساله‏ای است منسوب به علامه حلی (648-726‌ ق.). در آغاز آن از قول این فقیه نامدار شیعی گفته می‌شود که وی به دربار باشکوه ایلخانی احضار شد و در زمان اقامت در پایتخت سلطان شبی در مجلس درس و بحث خواجه رشیدالدین فضل‌الله شرکت کرد تا "از فضل و دانش آن وزیر دانشمند" بهره برد. در این جلسه دو مسئله در محضر رشیدالدین مطرح شد که در تفسیر دو آیه از قرآن کریم بود و علامه حلی آن را به رشته تحریر درآورد. (129)
به تصریح عزیزالله عطاردی، کاشف و معرفی‌کننده رساله فوق، قدمت نسخه خطی این رساله حداکثر به سده نهم هجری می‌رسد یعنی حدود یکصد سال پس از رحلت علامه حلی. این درست مانند آن است که امروزه کسی رساله‏ای بنویسد و آن را به یکی از شخصیت‌های فرهنگی دوران مظفرالدین شاه قاجار نسبت دهد. چگونه می‌توان صحت انتساب این رساله را به علامه حلی پذیرفت؟!
معهذا، رشیدالدین در زمان اقتدار خود چنین دعاوی داشت و به استناد آن است که علامه قطب‌الدین شیرازی چون شنید او در صدد نگارش تفسیر قرآن است به تعریض گفت: حال که چنین است من هم قصد دارم بر تورات تفسیری بنویسم. و نیز منقول است که قطب‌الدین شیرازی شنید رشیدالدین فضل‌الله در حال تفسیر آیه "قالوا لا علم لنا الا ما علمتنا" است. گفت رشیدالدین باید در "لا علم لنا" وقف می‌کرد و دیگر چیزی نمی‌گفت و نمی‌نوشت. (130)

پی‌نوشت‌ها:

1. ن. و. پیگولوسکایا و دیگران، تاریخ ایران از دوران باستان تا پایان سده هیجدهم، ترجمه کریم کشاورز، تهران: موسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی، 1349، ج 2، ص 385.
2. محمد بن علی شبانکاره‌ای، مجمع‌الانساب، به تصحیح میرهاشم محدث، تهران: امیرکبیر، چاپ اول، 1363، ص 264.
3. علاء الدین عطاملک جوینی، تاریخ جهانگشای جوینی، به تصحیح محمد بن عبدالوهاب قزوینی، لیدن: بریل، 1329‌ق./ 1911‌م. (چاپ جدید: تهران، بامداد، ارغوان، 136)، صص عز- عح (مقدمه مصحح).
4. کلیات سعدی، تهران: امیرکبیر، 1363، ص 723.
5. بنگرید به: عباس اقبال آشتیانی، تاریخ مغول، تهران: امیرکبیر، چاپ ششم، 1365، صص 216-217، 220-221.
6. محمد قزوینی، مقدمه تاریخ جهانگشای جوینی، همان مأخذ، ص نو.
7. عباس اقبال آشتیانی، تاریخ مغول، تهران: امیرکبیر، چاپ ششم، 1365، ص 228.
8. همان مأخذ، ص 224.
9. برتولد اشپولر، تاریخ مغول در ایران، ترجمه محمود میرآفتاب، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ دوم، 1365، ص 206.
10. همان مأخذ، ص 220.
11. محمد بن علی شبانکاره‌ای، مجمع‌الانساب، به تصحیح میرهاشم محدث، تهران: امیرکبیر، چاپ اول، 1363، ص 266.
12. بنگرید به: حمدالله مستوفی، تاریخ گزیده، به اهتمام عبدالحسین نوایی، تهران: امیرکبیر، چاپ سوم، 1364، صص 595، 597.
13. پیگولوسکایا، همان مأخذ، صص 386-387.
14. رنه گروسه، امپراتوری صحرانوردان، ترجمه عبدالحسین میکده، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ دوم، 1365، ص 610.
15. همان مأخذ، ص 612.
16. Buscarel de Gisolf
17. پیگولوسکایا، همان مأخذ، ص 389.
18. همان مأخذ؛ گروسه، همان مأخذ، ص 613.
19. پیگولوسکایا، همان مأخذ، صص 389-390.
20. همان مأخذ، ص 387.
21. حبیب لوی، تاریخ یهود ایران، تهران: کتابفروشی بروخیم، 1339، ج 3، ص 94.
22. Judaica, vol. 14, p. 618.
23. پیگولوسکایا، همان مأخذ، ص 387.
24. اشپولر، همان مأخذ، ص 89.
25. اقبال، همان مأخذ، ص 237.
26. همان مأخذ، ص 238.
27. مستوفی، همان مأخذ، صص 598-599.
28. اقبال، همان مأخذ، ص 239.
29. همان مأخذ، ص 240.
30. عبدالمحمد آیتی، تحریر تاریخ وصاف، تهران: موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، 1372، صص 133-134.
31. اشپولر، همان مأخذ، ص 90.
32. ابن‌خلدون، العبر؛ تاریخ ‌ابن‌خلدون، ترجمه عبدالمحمد آیتی، تهران: موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، 1368، ج 4، ص 785.
33. وصاف، همان مأخذ، صص 134-136.
34. همان مأخذ، ص 138.
35. عبدالمحمد آیتی، تحریر تاریخ وصاف، تهران: موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، 1372، ص 598.
36. اقبال، همان مأخذ، صص 241-242.
37. ج. آ. بویل (ویراستار)، تاریخ ایران کمبریج، ترجمه حسن انوشه، تهران: امیرکبیر، 1366، ج 5، ص 347.
38. ا. پطروشفسکی، کارل یان، جان ماسون اسمیت، تاریخ اجتماعی- اقتصادی ایران در دوره مغول، ترجمه یعقوب آژند، تهران: اطلاعات، 1366، ص 76.
39. اشپولر، همان مأخذ، صص 90، 248-249.
40. گروسه، همان مأخذ، صص 608-609.
41. پیگولوسکایا، همان مأخذ، ص 388.
42. حبیب لوی، تاریخ یهود ایران، تهران: کتابفروشی بروخیم، 1339، ج 3، صص 96-97.
43. بنگرید به: همین کتاب، ج 1، ص 360.
44. اشپولر، همان مأخذ، صص 191، 224.
45. ابن‌بطوطه، سفرنامه ابن‌بطوطه، ترجمه محمدعلی موحد، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب، چاپ دوم، 1359، ج 1، صص 218-219.
46. بنقل از همان مأخذ، حاشیه مترجم.
47. ج. ج. ساندرز، تاریخ فتوحات مغول، ترجمه ابوالقاسم حالت، تهران: امیرکبیر، چاپ دوم، 1363، ص 159.
48. گروسه، همان مأخذ، صص 662-663.
49. بنگرید به: پرویز اذکایی، تاریخنگاران ایران، تهران: بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار، 1373، صص 313-314.
50. اقبال، همان مأخذ، ص 328.
51. Judaica, vol. 13, pp. 312, 1566.
52. Walter Fischel, Jews in the Economic and Political Life of Medieval Islam, London: Royal Asiatic Society, 1937.
53. The Court Jews in the Islamic World.
54. شبانکاره‌ای، همان مأخذ، ص 270.
55. همان مأخذ، صص 272-273.
برخی نویسندگان معاصر این گفته شبانکاره‌ای را رد کرده‌اند بی آنکه دلیلی اقامه کنند. (بنگرید به: اذکایی، همان مأخذ، صص 316-317) اذکایی یهودی بودن رشیدالدوله را تا 30 سالگی می‌پذیرد.
56. ابن‌بطوطه، سفرنامه ابن‌بطوطه، ترجمه محمدعلی موحد، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب، چاپ دوم، 1359، ج 1، ص 245.
57. Judaica, vol. 13, p. 1566.
58. رشیدالدین فضل‌الله، جامع‌التواریخ، بکوشش بهمن کریمی، تهران: چاپ سوم، اقبال، 1367، ج 2، صص 814-815، 825.
59. اشپولر، همان مأخذ، ص 251.
60. پرویز اذکایی چنین وانمود می‌کند که گویا علت یا علت اصلی قتل رشیدالدین و پسرش "اتهام یهودیگری" بود. بنگرید به: اذکایی، همان مأخذ، صص 323-324.
61. اقبال، همان مأخذ، صص 281-282.
62. همان مأخذ، ص 328.
63. اشپولر، همان مأخذ، صص 96-98.
64. ایلیا پاولویچ پطروشفسکی، کشاورزی و مناسبات ارضی در ایران عهد مغول، ترجمه کریم کشاورز، تهران: نیل، چاپ دوم، 1355، ج 1، ص 111.
65. اقبال، همان مأخذ، ص 265.
66. همان مأخذ، ص 166.
67. همان مأخذ، صص 169-170.
68. اشپولر، همان مأخذ، ص 342.
69. گروسه، همان مأخذ، ص 617.
70. بنگرید به: همان مأخذ، صص 619-620.
71. اقبال، همان مأخذ، ص 256.
72. مستوفی، همان مأخذ، ص 602.
73. اقبال، همان مأخذ، ص 261.
74. همان مأخذ، ص 262.
75. مستوفی، همان مأخذ، ص 604؛ اقبال، همان مأخذ، صص 263-265؛ اشپولر، همان مأخذ، صص 99-102.
76. اقبال، همان مأخذ، ص 264.
77. همان مأخذ، صص 265-266.
78. همان مأخذ، ص 266.
79. اشپولر، همان مأخذ، ص 288.
80. مستوفی، همان مأخذ، ص 604.
81. اقبال، همان مأخذ، صص 318-319.
82. ابوالقاسم عبدالله بن محمد القاشانی، تاریخ اولجایتو، به اهتمام مهین همبلی، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1348، صص 130-131.
83. مستوفی، همان مأخذ، ص 608.
84. شبانکاره‌ای، همان مأخذ، ص 272.
85. القاشانی، همان مأخذ، صص 131-132.
86. مستوفی، همان مأخذ، صص 608-609.
87. شبانکاره‌ای، همان مأخذ، ص 271.
88. مستوفی، همان مأخذ، ص 609.
89. بنگرید به: اقبال، همان مأخذ، صص 322-324.
90. گروسه، همان مأخذ، ص 634.
91. شبانکاره‌ای، همان مأخذ، ص 285.
92. مستوفی، همان مأخذ، صص 611-612.
93. اقبال، همان مأخذ، ص 339.
94. مستوفی، همان مأخذ، ص 612.
95. اشپولر، همان مأخذ، ص 250.
96. القاشانی، همان مأخذ، ص 96.
97. ibid, p. 1566.
98. اقبال، همان مأخذ، ص 328.
99. ابن‌بطوطه، همان مأخذ، ج 1، صص 245-246.
100. اقبال، همان مأخذ، ص 329.
101. شبانکاره‌ای، همان مأخذ، ص 280.
102. همان مأخذ، ص 294.
103. همان مأخذ، ص 296.
104. گروسه، همان مأخذ، صص 626-627.
105. مستوفی، همان مأخذ، ص 605.
106. اقبال، همان مأخذ، صص 346-347.
107. همان مأخذ، ص 282.
108. Pedro Salivero
109. نوایی، همان مأخذ، ص 55.
110. اقبال، همان مأخذ، ص 283.
111. ibid, vol. 4, p. 1213; بنگرید به: همین کتاب، ج 2، ص 30.
112. هفت کشور یا صورالاقالیم، به تصحیح منوچهر ستوده، تهران: انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، 1353.
113. پیگولوسکایا، همان مأخذ، ص 390.
114. همان مأخذ.
115. همان مأخذ، صص 332-333.
116. بنگرید به: پطروشفسکی، همان مأخذ، ج 2، صص 600-603.
117. پیگولوسکایا، همان مأخذ، ص 397.
118. اقبال، همان مأخذ، ص 488.
119. بنگرید به: محمد قزوینی، مقدمه تاریخ جهانگشای جوینی، همان مأخذ، ج 1، صص کا-کج.
120. القاشانی، همان مأخذ، صص 54-55.
121. مستوفی، همان مأخذ، صص 6-7.
122. Edgar Blochet
123. فرهنگ ایران زمین، تهران: جلد هفتم، 1339، صص 155-156.
124. واسیلی بارتولد، ترکستان‌نامه، ترجمه کریم کشاورز، تهران: آگاه، چاپ دوم، 1366، ج 1، صص 129-131.
125. همان مأخذ، ص 128.
126. Reuben Levy
127. Journal of Royal Asiatic Society, 1946, pp. 8-74.
128. مجتبی مینوی، وقفنامه ربع رشیدی، مقدمه، ص 36.
129. بنگرید به: عزیزالله عطاردی قوچانی، "تقریرات خواجه رشیدالدین فضل‌الله به تحریر علامه حلی"، فرهنگ ایران زمین، تهران: 1352، ج 19، صص 106-117.
130. محمدتقی مدرس رضوی، احوال و آثار خواجه نصیرالدین طوسی، تهران: اساطیر، چاپ دوم، 1370، ص 245. (بنقل از: محمد بن رافع، تاریخ علمای بغداد، ص 221).
علامه قطب‌الدین شیرازی (633-710‌‌ق.) از اهالی قریه دونیک کازرون و پرورش یافته شیراز است. در سال 658 در مراغه به محضر خواجه نصیرالدین طوسی رفت، نزد او تلمذ کرد و سپس مورد توجه و التفات خاندان جوینی قرار گرفت. از علما و حکمای بزرگ زمان خود است و مولف آثار متعدد چون دره‌التاج.

منبع مقاله: شهبازی، عبدالله؛ (1377)، زرسالاران یهودی و پارسی استعمار بریتانیا و ایران، تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، چاپ دوم (پائیز 1390)