گفت گو با دکتر محمد لگنهاوسن
فلسفة اسلامی؛ پویایی و پایایی (3)
گفت گو با دکتر محمد لگنهاوسن *
- در ابتدا و به عنوان مقدمه، تعریف خود را از فلسفه بیان فرمایید؟- واژه فلسفه مرکب از فیلو و سوفیا است که کلماتی یونانی هستند. فیلوسوفیا یعنی احساس علاقه یا عشق به سوفیا(1)؛ با آغاز بحث های فلسفی در یونان باستان، فلسفه معنای ویژه ای پیدا کرد و یک سنت فلسفی در آن جا شکل گرفت. به نظر من نمی توان فلسفه را به صورت کاملاً مجرّد تعریف کرد؛ مانند این که بگوییم فلسفه علمی است که موضوعش وجود است و یا بگوییم فلسفه علمی است که در آن اساسی ترین پرسش ها دربارة معرفت انسان مطرح می شود و یا تعاریف دیگری از این دست. فکر می کنم فلسفه باید در بستر تاریخ فهمیده شود؛ یعنی فلسفه را جدا از سنت فلسفه ای که در یونان باستان آغاز شد، ادامه یافت و شاخه های زیادی از آن متفرع شد، نمی توان فهمید.
- آیا فلسفه ای که در یونان باستان آغاز شد و از طریق ترجمه به عالم اسلام انتقال یافت، فقط وجودشناسی بود یا این که علوم دیگری نظیر سیاست، اخلاق و... را نیز شامل می شد.
- در ظاهر تمام آثار افلاطون، در میان اعراب موجود نبود. به طور کلی می توانیم بگوییم فیلسوفان مسلمان با آثار افلاطون، ارسطو، نوافلاطونی ها و تا اندازه ای رواقیون، به خوبی آشنا بودند. منابعی که از یونان باستان به عالم اسلامی راه یافت، شامل موضوعاتی همچون فلسفه، علم النفس، منطق، متافیزیک و طبیعیات می شود، همچنین علوم سیاسی نیز از طریق آثاری همچون جمهوری افلاطون که سرشار از پرسش های فلسفی بود، وارد فلسفة اسلامی شد.
- وضعیت کنونی فلسفه در ایران را چگونه ارزیابی می کنید؟ آیا فعالیت های فلسفی در ایران صرفاً تعلیم و تعلّم، ایضاح و شرح، و فهم فلسفی است یا این که نقد و تولید و آفرینش فلسفی هم وجود دارد؟
- در وضع کنونی دانشجویان رشته های مختلف و متخصصان سایر رشته ها نیز به فلسفه علاقه منداند و دوست دارند در زمینة فلسفه هم مطالعه و آگاهی داشته باشند و این خیلی مهم است. این حالت پیش از این در فرهنگ غرب بود ولی امروزه خیلی کم رنگ شده است. در واقع در غرب، فلسفه بسیار تخصصی شده و معمولاً اندکی از دانشجویان و اساتید رشته های دیگر به آن علاقه دارند. البته، فرهنگِ نقد خوب و مناسبی در ایران وجود ندارد؛ یعنی افراد و گروه ها خیلی زود جبهه گیری می کنند. طرفداران یک نظام فلسفی می خواهند با نظام خود آشنا شوند و هر نظام یا فکر دیگری را دفع کنند و این رویه مناسبی نیست. مشکل دیگر این است که متفکرین بزرگ فلسفه ایران معمولاً نقد نمی شوند؛ زیرا افراد تصور می کنند که اگر آنها را نقد کنند، ممکن است رنجیده شوند و گاهی هم همین طور می شود. البته، گاهی نقد نقاد چندان مؤدبانه نیست و یا این که برخی افراد، نقد را بهانه ای برای توهین قرار می دهند. این گونه اشکالات وجود دارد که به نظر می رسد مانع رشد فلسفی در ایران است.
- فعالیت های فلسفی جاری که غالباً مبتنی بر حکمت متعالیه و مشاء است، آیا ناظر به نیازهای عامه مردم هستند یا به نیازهای خواصّی از شهروندان توجه دارند؟
- من معتقدم اصلاً فلسفه نباید به نیازهای عامه مردم توجه داشته باشد، آن گاه همواره در سطح متوسط باقی می ماند؛ زیرا نیازهای علمی اکثریت مردم، امور تخصصی نیست و آنها در مسائل سطحی مشکل دارند. اگر تخصصی تر کار کنیم، کارهای بهتری انجام می گیرد و کیفیت کار بالا می رود و کم کم در ایران نیز نوآوری هایی رخ می دهد و در مرحله بعد نیز می توان آنها را به شکل ساده تر برای عموم مردم توضیح داد.
- آیا وضعیت فعلی فلسفه در ایران، مطلوب است؟
- نه! این طور نیست؟ برای مثال، در زمینة زیبایی شناسی تعدادی کتاب و مقاله نوشته شده، اما هیچ کس نوشتارهایی را که برای مثال در پنجاه سال اخیر، ایرانی ها در این زمینه نوشته اند، جمع آوری و بررسی نکرده تا نقاط ضعف و قوت آن روشن شود. نه فقط در زیبایی شناسی، بلکه در شاخه های مختلف دیگر فلسفه نیز همین وضعیت حاکم است. بنابراین، اگر کسی بخواهد چنین کارهایی انجام دهد، باید از ابتدا شروع کند.
- پیشنهاد شما برای ترغیب دانشجویان و طلاب مستعد، به فلسفه و رشته های فلسفی چیست؟
- به نظر من باید تدبیری جدی در گزینش دانشجویان مستعد برای تحصیل در رشته های علوم انسانی اندیشیده شود. اگر به این نکته توجه کنیم به راحتی درمی یابیم که بیشترین اهمیت، هنوز متوجه علوم پایه است. حال آن که اگر بخواهیم فرهنگ را تقویت کنیم، باید بدانیم که فلسفه و علوم انسانی اهمیت زیادی دارند و باید مایه های تقویت فرهنگ را در این رشته ها جست وجوکرد؛ و باید دانشکده های فلسفه و اساتید آنها را از نظر کمیت و کیفیت تقویت کنیم. به نظر من هنوز هم تعداد اساتید کم است. هر استاد مجبور است چندین جا تدریس کند، در حالی که یک استاد باید هر هفته شانزده واحد تدریس کند. کثرت اشتغال مانع از کارپژوهشی می شود و در نتیجه سطح بالا نمی رود.
- آیا امروزه در کشور ما، فعالیت های فلسفی به عقاید دینی و مذهبی مردم نیز التفات دارند؟
- فکر نمی کنم. البته، در ایران دیدگاه دیگری وجود دارد، اما من فکر نمی کنم دیدگاه های خاص فلسفی بر جامعه و مردم و دینداری خیلی تأثیر گذار باشد، البته، بر برخی افراد اثر می گذارد. سخن مشهوری وجود دارد که نمی دانم از کیست، اما مضمون آن این است که اگر کسی کمی فلسفه بخواند بی دین می شود، اما اگر باز کمی بیشتر بخواند، دوباره مذهبی می شود.
به نظر من وقتی یک فرد مذهبی برای اولین بار فلسفه می خواند با مطالب زیادی مواجه می شود که با اعتقاداتش سازگار نیست و همین امر سبب ایجاد شک می شود اما با مطالعه بیشتر و فهم عمیق تر مطالب، نقاط ضعف دید گاه های ضدمذهبی برای او روشن می شود و در این صورت علی رغم این که گفته می شود فلسفه ظاهراً با دین سازگار نیست، اما او می تواند راه خود را پیدا کرده و دینش را حفظ کند.
- در وضع کنونی، آیا فعالیت های فلسفی توجهی به متون دینی از جمله قرآن و نهج البلاغه دارند، و از آنها نیز بهره می گیرند؟
- آری، وقتی فردی مذهبی در فلسفه کار می کند، می خواهد به منابع دینی خود با دید فلسفی نگاه کند. و با توجه به مطالبی که در متون دینی خودش می یابد مورد بازاندیشی قرار دهد. برای مثال مسئلة جبر و اختیار مسئله ای بسیار قدیمی در سنت فلسفی است و هر کسی با هر دینی سعی می کند آن را تا حدودی بفهمد و استدلال موافقان و مخالفان آن را ارزیابی کرده و پاسخی در خور بیابد. لذا یک مسلمان شیعی، هنگامی که با این مسئله مواجه می شود، توجه دارد که ائمه (ع) ما را در این خصوص هدایت کرده اند و فرموده اند: «لا جبرولا تفویض بل امرّبین الامرین». بنابراین، می کوشد از این حدیث تفسیر فلسفی ای ارائه دهد که پاسخگوی پرسش های موجود در فلسفه باشد.
- به نظر شما تفاوت فلسفه و کلام در چیست؟
- در کلام دو گرایش وجود دارد؛ یکی تلاش برای بیان عقاید، براساس آنچه در کتاب و حدیث آمده و دیگری، تلاش برای دفاع از دین با روش عقلی. مورد دوم کم و بیش در غرب با عنوان الاهیات طبیعی و الاهیات نقلی پیدا می شود، ولی بهتر است بگوییم گرایش عقلی و گرایش نقلی. البته، در قرن بیستم و شاید از پیش از آن، تفاوت میان کلام عقلی و نقلی در میان مسیحیان نادیده گرفته می شود، به ویژه در میان الاهی دانان جدید که بیشتر پروتستان هستند. علت این امر آن است که متکلمان پروتستان، معتقد بودند که ما نمی توانیم صرفاً بر اساس سنت نقلی و با استفاده از آن، از دین دفاع کنیم؛ یعنی باید در آن جا هم از عقل استفاده کرد. از همین رو، برخی از پروتستان ها مدعی شدند که الاهیات در حقیقت بخشی از فلسفة دین است و تنها تفاوتش با فلسفة دین در نقطة شروع آن است، در فلسفة دین اعتقادات و تجربه های دینی به عنوان منبع مورد توجه قرار می گیرد و باید آن را اثربخش کرد، حال آن که در الاهیات، بیشتر به یک سنت خاص، برای مثال دین مسیحی یا چیزی شبیه آن، توجه می شود.
بنابراین، نمی توان مرز قاطعی میان فلسفه و کلام مشخص کرد؛ چرا که سنت کلامی و سنت فلسفی ارتباط متقابل زیادی با یک دیگر دارند و این مرز کاملاً مبهم خواهد بود. البته، این مسئله در فلسفة غرب و فلسفة اسلامی مشترک است؛ یعنی در هر دو می بینیم که فیلسوفان از مباحث کلامی استفاده کرده اند و متکلمان از مباحث فلسفی. اینک دوباره به پرسش اول، یعنی تعریف فلسفه باز می گردیم؛ در پاسخ آن سؤال، گفتم که نمی توان بدون توجه به سنت فلسفی، فلسفه را خوب فهمید؛ یعنی مجموعه ای از مباحث وجود دارند که با یک دیگر مرتبط اند. بنابراین، مباحث مطرح در کلام اسلامی، کلام مسیحی یا الاهیات مسیحی با مباحث فلسفی تداخل می کنند و ارتباط متقابل آنها آشکار می شود. بنابراین، نمی توان مرزقاطعی میان این دو رشته قائل شویم.
- در زمان سقراط فلسفه صرفاً یک امر آکادمیک نبود، بلکه می خواستند از طریق آن بر جامعه اثر بگذارند. البته، پس از او بسیاری از فیلسوفان به جنبة آکادمیک فلسفه توجه ویژه ای نشان دادند و البته، برخی نیز به بعد اجتماعی فلسفه اهمیت می دادند. برای مثال هوسرل (2) پدیدار شناسی را به عنوان راه حلی برای حالت بحرانی و مسائل اجتماعی اروپای آن زمان مطرح کرد. امروزه هر دو گرایش وجود دارد. برای مثال سوپرکری که فرد مشهوری است، در یک گفت وگو اظهار کرد که اصلاً فلسفه نباید همیشه به امور اجتماعی توجه داشته باشد. نکتة دیگر آن که فلسفه شباهتی با ریاضیات دارد. ما سعی نمی کنیم با ریاضی مشکلات اجتماعی را حل کنیم، اما شاید کسی بتواند از فرمول ریاضی برای تنظیم جامعه استفاده کند، اگرچه هدف و انگیزة اصلی ریاضی دان، خود علم ریاضی است. فکر می کنم هر دو شیوه درست است؛ یعنی می توان به فلسفه از این حیث توجه داشت که چگونه می تواند به رفع مشکلال موجود در جامعه کمک کند، و هم می توان راه و شیوة دیگری را در پیش گرفت و بیشتر به جنبه های تجریدی آن اهتمام داشت.
در ایران نیز هر دو گرایش موجود است. اگر به پایان نامه هایی که در فلسفه نگاشته شده، توجه کنیم، به نظر من بهترین پایان نامه ها از لحاظ کیفیت، پایان نامه هایی هستند که چندان برای مشکلات اجتماعی مفید نیستند. در مقابل، مردم و دانشجویان فلسفه مایل اند که فیلسوفان دربارة مسائل اجتماعی بحث کنند. فکر می کنم از لحاظ کیفیت، بحث تخصصی بالاتر و ارزشمندتر است؛ ولی با این همه، لازمة فلسفه در ایران این است که به چیزهای دیگر هم توجه داشته باشیم.
- برخی برای فلسفه چهار انتظار برشمرده اند که عبارت اند از: تبیین مبانی عقلی و نظری فعالیت های دیگر علوم و معارف، پاسخ به نیازهای فکری بنیادین بشر مانند خدا، هدف هستی، هدف آفرینش و...، دفاع عقلانی از دین و مذهب، ترویج نوعی خردورزی و استدلال گرایی در جامعه. به نظر شما آیا این چهار هدف می تواند انتظارات ما را از فلسفه به نحو تام و تمام، برآورده کند؟
-پرسش دشواری است. مسئلة مهم این است که چه کسی باید این انتظار را داشته باشد؛ مردم کوچه و بازار یا متخصصین و یا چند استاد یا جامعة اساتید فلسفه در جهان. حتی می توانیم منابع دیگری هم برای این انتظارات پیدا کنیم. برای مثال، می توانیم به دوره های قبل در فلسفة ایران رجوع کنیم و ببینیم چه نوع مسائلی به عنوان مسائل مهم مطرح بوده است. برای مثال، معمولاً مردم عادی از فلسفه انتظار دارند که آنها را به مراتب بالاتر معنوی برساند و این انتظار مختص سنت فلسفة اسلامی است. در گذشته در غرب نیز چنین انتظاری وجود داشت، اما امروزه تقریباً این انتظار از بین رفته است. در چهار محوری که ذکر شد، چنین چیزی نمی بینم همة موارد مذکور، نظری است، حال آن که چیزی که امثال سهروردی در موردش بحث می کنند و در حوزه علمیه نیز هنوز مطرح است، این است که فیلسوف پس از تلاش های فلسفی بتواند بر نفس خود تسلط یابد و حکمتی که آموخته است، نه تنها پاسخ گوی مسائل نظری او باشد بلکه نوعی سیر و سلوک هم باشد تا فرد را به کمال برساند. این انتظاری است که دست کم در فلسفة اسلامی وجود دارد و به نظر من چیز ارزشمندی است.
- شما به عنوان یک فرد متخصص در فلسفه، چه انتظاری از فلسفة اسلامی دارید؟ آیا افزون بر انتظارت پیش گفته، انتظارات دیگری هم دارید؟
- بله! برای مثال، یکی از انتظارات می تواند همان دیدگاهی باشد که سهروردی داشت؛ یعنی این که بتوانیم از طریق فلسفه پرورش پیدا کنیم در کتابی که به تازگی از جان هیک(3)، ترجمه شده و نیز در کتاب بابا افضل کاشانی این دیدگاه سیر و سلوکی نسبت به فلسفه به طور کامل مطرح شده و البته، دیدگاه جالبی هم هست. ملاصدرا هم کتابی با عنوان اکسیر العارفین دارد که به این منظر بسیار نزدیک است. شیوة بحث وی فلسفی است، اما کاملاً با بحث عرفانی به ویژه عرفان عملی آمیخته شده؛ یعنی صرفاً نظری نیست، اما در اصل فلسفه است؛ یعنی کسی که فقط عرفان خوانده نمی تواند مباحث آن را درک کند. فلسفه آن چنان با این مباحث آمیخته شده که می توانیم بگوییم این نیز جزء سنت فلسفة اسلامی است، اما به نظر من این بخش کمتر در ایران مورد توجّه قرار گرفته و بیشتر به این مسئله توجه شده است که چگونه می توان با فلسفة اسلامی به کانت، پوپر و دیگران پاسخ داد و چیزهایی که در فلسفة اسلامی بی نظیر است، مورد غفلت واقع شده است.
- به نظر شما انتظاراتی که از فلسفه ذکر شد با هم سازگارند؟ برای مثال آیا گسترش خودورزی و استدلال گرایی در جامعه با دفاع از دین و مذهب سازگار است؟
- اهداف مذکور با هم سازگار نیستند. البته نباید تصور کنیم که فلسفه می تواند کاملاً پاسخ گوی همه نیازهای بشر باشد.
- آیا به نظر شما برای برآورده شدن این انتظارات، آموزش فلسفی واحد برای نظام واحد آموزشی فعلی کافی است یا باید از نظام های گوناگون آموزشی بهره گرفت؟
- یکی از اشکالاتی که به نظر من در نظام آموزشی ایران وجود دارد این است که درس های گوناگونی به صورت دو واحدی ارائه می شوند، فکر می کنم در هیچ یک از آنها نمی توان به فهم عمیقی رسید. برای مثال، آنچه از یک کتاب منطق در قالب دو واحد تدریس می شود، یک چهارم آن چیزی است که در دانشگاه در قالب سه واحد ارائه می شود و این چندان جالب نیست.
- آیا یک فلسفة خاص می تواند انتظارات ما را از فلسفه برآورده کند، یا این که آموزش فلسفه های مختلفی لازم است تا این انتظارات برآورده شود؟
- اصل این است که دانشجویان باید از درون خود انگیزه داشته باشند تا در این رشته صاحب نظر شوند. اگر کسی فقط بخواهد مدرک بگیرد یا استاد شود و چند پیرو داشته باشد، کار او چندان فایده ای نخواهد داشت؛ یعنی باید از درون فرد انگیزه ای بجوشد تا بتواند مشکلات فلسفه را درک کند و صرف نظر از واحدهای درسی ای که ارائه می شود، خود به دنبال مطالب باشد. به هر حال اگر کسی انتظار داشته باشد در نظام آموزشی دیگر چنین نخواهد شد.
به نظر من استاد می تواند در دانشجو ایجاد انگیزه نموده و منابع دیگر را معرفی کند؛ البته استاد فقط راه را نشان می دهد اما راه رفتن چیز دیگری است. ما فقط می توانیم راه را به دانشجو نشان دهیم؛ به عنوان مثال، در منطق می توانیم نظریات مختلف را معرفی کنیم و مسائل حل نشده، را نشان دهیم؛ استاد باید این کارها را در دوره دکتری انجام دهد و به دانشجویان مسائل مورد بحث در فلسفه و مسائل حل ناشده را نشان دهد. سپس خود دانشجوست که باید تحقیق کند و راهی برای حل مسئله بیابد.
- از میان انتظاراتی که ذکر شد آیا هیچ کدام بر دیگری برتری و یا تقدم دارد؟
- به نظر می رسد که پاسخ به نیازهای فکری بنیادین بشر و نیز دفاع عقلانی از دین و مذهب مهم تر از دیگر موارد است. در مورد گزینة ترویج خردورزی و استدلال گرایی در جامعه، اگر قید «در جامعه» را اضافه نکرده بودید، آن هم در اولویت بود. ولی وقتی قید «در جامعه» را اضافه می کنیم، گویی به این معناست که باید هر کاری را که در فلسفه انجام می دهیم به کوچه و بازار برسانیم تا ارزش یابد و البته این درست نیست.
- در حوزه های علمیه فلسفه، گاه درس اصلی تلقی می شود و گاه درس جنبی، شما پرداختن به فلسفه را چقدر ضروری می دانید؟
- باید گفت اصلاً هیچ نیازی به فلسفه نیست؛ یعنی ما می توانیم فلسفه را کاملاً تعطیل کنیم و جامعه هم به خوبی اداره شود. کشورهای مختلفی وجود دارند که اساساً با فلسفه بیگانه اند و در عین حال وضعیت آنها بد نیست. اما به نظر من این یک ضعف در فرهنگ است؛ یعنی می خواهم توجه شما را به این نکته جلب کنم که معنای نیاز، به هدفی که ترسیم می کنیم، بستگی دارد. اگر هدف اصلی رسیدن به جامعه ای باشد که مردم به لحاظ مادی، وضعیّت مناسبی داشته باشند، در این صورت بی شک، فلسفه لازم نیست، اما اگر می خواهیم فرهنگ را ارتقا بخشیم و به ریشه های فرهنگ موجود توجه کرده و آن را پرورش دهیم، در این صورت باید به فلسفه توجه کنیم. فلسفه در وجود فرهنگ ایرانی و اسلامی این جامعه، یک رگه مهم و حیاتی است و بخش مهمی از مباحثی است که سال های متمادی و از گذشته های دور در ایران مطرح بوده است. درست است که اگر این رگه حیاتی را قطع کنیم، جامعه همچنان تداوم دارد و اشکالی در فروش نفت و مسائلی از این دست پیش نمی آید، اما به روح انسان آسیب می رسد.
- آیا میان فلسفه و فرهنگ دینی ما واقعاً چنین رابطه ای وجود دارد که اگر به فلسفه کمتر بپردازیم فرهنگ دینی آسیب می بیند و به عبارتی ارتقای فرهنگ دینی وابسته به توجه به فلسفه است؟
- پاسخ من شبیه پاسخ قبلی است؛ یعنی شما می توانید مردم را تحریک کنید که فقط خدا را اطاعت کنند و این یک راه برای تقویت دین در میان مردم است و چه بسا از یک بحث خسته کنندة فلسفی نیز موفق تر باشد، اما باز هم اگر فقط از این روش استفاده کنیم، بخش مهمی از فرهنگ دینی ما تداوم نمی یابد. پس همان مطلبی که دربارة اهمیت و نیاز فلسفه در جامعه ذکر شد، به طور خاص دربارة دینداری در این جامعه نیز مطرح است. ما می توانیم دینداری بدون فلسفه داشته باشیم، اما این دینداری ضعیف خواهد بود؛ نه از این جهت که کسی بی دین شود، بلکه از این جهت که آن سنت فکری- مذهبی که قرن ها در این فرهنگ وجود داشته، ضعیف خواهدشد.
-البته در این میان نکته ای هم وجود دارد و آن این که جامعه امروز ما، دیگر آن جامعة سنتی قدیم نیست، زیرا عقل گرایی و خردورزی به ویژه در میان جوانان و دانشگاهیان بسیار گسترش پیدا کرده با توجه به این مطلب فکر نمی کنم که بدون فلسفه و بدون استفاده از روش عقلانی در آینده موفق باشیم. برای مثال، در جامعة دانشگاهی ایران شبهات فلسفی، عقلی و کلامی بسیاری طرح می شود که مسلماً نمی توان آنها را با خطابه پاسخ داد. بلکه باید با روش فلسفی، فرهنگ دینی را ارتقاء بخشی به نظر شما این مطلب قابل پذیرش است؟
- در این مورد شک دارم باز هم فکر می کنم ما باید بیشتر مسائل کلی را به جزئیات تقسیم کنیم. اگر فقط مسئله دینداری است، باید در در درجة اول به شبهات آنها توجه کرد. برخی از شک و شبهه های مردم را نمی توان با فلسفه جواب داد. بعضی از مسائل فقط با ذکر خدا حل می شود.
- برای رسیدن به یک وضعیت مطلوب در فلسفه در ایران آینده، پنج مؤلفه ترسیم کرده ایم که عبارت اند از:
سازگاری اهداف فلسفه با یک دیگر، همخوانی و ارتباط موضوعات و مسائل فلسفه با وضع معاصر، استفاده از روش های مقبول در استدلال فلسفی و عدم استفاده از روش های نامقبول، گشودگی نسبت به مطالب جدید، تجدید نظر دائم در خود، توأم با نقد و اصلاح. آیا به نظر شما این موارد جامع و مانع اند؟
- همه این موارد را مطلوب نمی دانم. برای مثال، در مورد اول، چرا نباید فلسفه اهداف ناسازگار با یکدیگر داشته باشد. به نظر من ممکن است کسی اصالت وجود را بپذیرد و دیگری به اصالت ماهیت قائل شود و هیچ اشکالی هم ندارد. فرد سومی هم ممکن است بگوید که آن دو با هم سازگار هستند و چه بسا فرد به ناسازگاری آنها قائل باشد. به نظر من این گونه ناسازگاری ها در میان مکاتب، انگزه بخش است و دیگران را به کار بیشتر وامی دارد و اصلاً بدون وجود این ناسازگاری ها، فلسفه راکد می ماند. بنابراین، این ناسازگاری ها نه تنها مطلوب اند، بلکه وجود آنها امری ضروری است.
- منظور من این است که آیا ممکن است کسی ادعا کند که فلسفه عقلانی نیست یا این که هدف فلسفه را گسترش معرفت نقلی بداند نه معرفت عقلانی؟ به عبارت دیگر، آیا اهدافی که برای فلسفه ترسیم می شود می توانند با هم ناسازگار باشند؟
- اگر مواردی را به عنوان هدف فلسفه در نظر بگیریم، چگونه آنها می توانند با هم ناسازگار باشند و اگر اهداف فلسفه را بر این مبنا تعریف کنیم که اگر با هم ناسازگار باشند، پس هدف نخواهند بود، این هم تعریف نادرستی است و ما نیز اهداف فلسفه را این گونه تعریف نمی کنیم. از همین رو، این مؤلفه به نظر من درست نیست.
دربارة مؤلفة دوم نیز علّت آن را درک نمی کنم. به عبارتی، چرا باید فلسفه با وضع معاصر، کاملاً همخوانی داشته باشد؟ آیا در آینده، ما فقط می خواهیم به فلسفه معاصر بپردازیم و در وضعیت مطلوب ترسیم شده نمی خواهیم، مثلاً متخصص افلاطون داشته باشیم؟! به نظرمن اگر در بدترین وضعیت فلسفه در ایران، در بخش های مختلف فلسفه اساتید کارآزموده ای داشته باشیم که حتی تعدادی از آنها توجهی به نیازهای جامعه هم نداشته باشند و فقط در حوزة محدود خود، متخصص باشند، باز هم ارزشمند است. بنابراین، من مؤلفه دوم را نیز نمی پذیرم.
در مورد مؤلفه سوم نیز باید بگویم که من از این نوع پیشنهاد می ترسم، زیرا فکر می کنم تعیین مقبولیت یا عدم مقبولیت یک شیوه، مانند این است که به فیلسوف دستور دهیم که از چه روش هایی استفاده کند و از چه روش هایی استفاده نکند. در حالی که به نظر من دانشمندان باید آزاد باشند تا بتوانند خودشان تعیین کنند که چه روشی مقبول و چه روشی نامقبول است. در ضمن هیچ گاه در تاریخ فلسفه، روش صرفاً عقلانی نبوده است. به نظر من، فلسفه علمی است که می خواهد از تمام تجارب انسان استفاده کند. در فلسفه از همه انواع تجارب مذهبی، علمی، ریاضی یا هر چیز دیگری می توان استفاده کرد. بنابراین، نمی توانیم این گونه تعیین شرایط کنیم و با مشخص کردن محدودة عقل و روش مقبول، فیلسوف را در چارچوب معین محدود کنیم. به نظر من چنین کاری تنگ نظری است.
در مورد مؤلفه چهارم، اگر منظور این است که فلسفه در ایران به خیلی از نیازهای انسان معاصر هم چون حقوق بشر، امنیت و... نمی پردازد، باید گفت که مسائل جدیدی وجود دارد که فلسفه به اندازة کافی به آنها نپرداخته است، در حالی که انتظار می رود به آنها نیز توجه کند. بنابراین، مؤلفة چهارم را می پذیرم؛ البته با این تفاوت که من معتقدم هر مطلب جدیدی ارزش آن را ندارد که گسترش پیدا کرده و مطرح شود. مؤلفه آخر را هم می پذیرم و معتقدم که فلسفه باید دائماً در خود تجدید نظر کند.
- با توجه به آنچه گفته شد، فلسفة مطلوب از منظر شما چه مؤلفه هایی دارد؟
- برای رسیدن به فلسفة مطلوب، همکاری میان افرادی که در فلسفه کار می کنند بسیار مهم است. برای مثال، در ایران مجموعه ای با عنوان «انجمن ملی فلسفة ایران» وجود ندارد تا بتواند هر سال جلساتی داشته باشد و به دانشجویان این رشته کمک کنند و یا فعالیت های دیگری از این دست را به انجام برساند.
مطلب دیگر این که کیفیت مقالات باید افزایش یابد؛ چرا که در شرایط حاضر مقالات از کیفیت مطلوبی بر خوردار نیستند. نکتة دیگر که پیش از این هم به آن اشاره کردم این است که در وضعیّت مطلوب، وضع فلسفه نباید به گونه ای باشد که فقط دانشجویان ضعیفی که توانایی تحصیل در علوم پایه را ندارند، جذب آن شوند، بلکه باید دانشجویان درجه یک هم به فلسفه روی آورند و از طرف دیگر، اساتید موفق تر این رشته نیز، باید کمتر به تدریس بپردازند و در جهت ارتقای کیفیت کتاب ها و نشریات گام بردارند.
- در جامعة امروزی ایران به فلسفه های مضاف نیازهای انسان و ربط و نسبت مسائل اجتماعی و سیاسی با فلسفه کمتر توجه می شود. برای توجه بیشتر به این موضوعات چه راهکارهای نظری ای ارائه می دهید؟
- فکر می کنم برای این کار باید فلسفه را به بخش های مختلف تقسیم کنیم و ببینیم در کدام قسمت بیشتر بپردازیم که البته کار آسانی هم نیست زیرا در بسیاری از موضوعات و زمینه ها استاد کار آزموده وجود ندارد. برای مثال، در وضعیت فعلی، دانشجویان دورة دکتری که با یونان باستان آشنا باشند، بسیار اندک اند. در حالی که در زمینة عرفان نظری این تعداد بیشتر است. ولی نباید فکر کنیم که برای اصلاح و تقسیم نیروها به صورت مساوی می توان دانشجویان یک رشته را، به سمت رشته ای دیگر سوق داد. این امر مشکلی را حل نمی کند، اما می توان با همکاری بین رشته ها کارهای خوبی ارائه داد. باید سعی کنیم کیفیت را در رشته هایی که کمیت خوبی دارد تقویت و خلأ دیگر رشته ها را نیز آرام آرام پرکنیم.
- به نظر شما برای رسیدن فلسفه به نقطه مطلوب از لحاظ محتوا و روش اجرا، چه روشی باید در پیش گرفت؟
- در دجة اول باید محتوای متون درسی موجود را به روش صحیح آموزش داد. برای مثال، به جای این که دانشجویان، جزوه ای را که استاد از مطالب آماده شده فراهم کرده، صرفاً حفظ کرده و امتحان دهند، باید به گونه ای برنامه ریزی کرد که آنان در ازای هر واحد درسی به چند کتاب دست اول در آن زمینه مراجعه کنند و با متون اصلی آشنا شوند و دست کم به طور مختصر بدانند محتوای آن کتاب ها چه مطالبی را دربر می گیرد.
نکته مهم دیگر این است که برای ساختن یک نظام فلسفی مطلوب، علاوه بر برنامه ریزی های تئوریک باید وارد مرحله عمل شد و به هر حال کار را از جایی شروع کرد. و در این مسیر اگر اشکال و ایرادی هم بود- که حتماً هست- آن را قدم به قدم بر طرف نمود. مهم این است که ما باید با آنچه داریم شروع کنیم. هیچ کس نمی تواند در ابتدای امر وضعیت آرمانی فلسفه را محقّق کند. بلکه باید بر اساس توانایی های موجود، به تدریج به این آرمان دست یابیم. برای مثال، در زمینة معرفت شناسی مباحثی را در فلسفة اسلامی می توان یافت و روی آنها کار کرد. اما وقتی کسی می خواهد در این موضوع کار کند می بیند که در غرب هم دیدگاه های گوناگونی در زمینة معرفت شناسی وجود دارد، از همین رو، به هنگام پژوهش در حوزة معرفت شناسی مجبور می شود یک چشم به فلسفة اسلامی داشته باشد و چشمی هم به سنت فلسفی غرب، در حالی که او خودش باید بسنجد که چه چیز مانع پیشرفت اوست و باید تشخیص دهد کدام دیدگاه صحیح است و براساس همان کار کند. اگر کسی این احساس را داشته باشد که حتماً باید از دیدگاه ابن سینا- چه درست باشد و چه نادرست- دفاع کند و حق را همان چیزی بداند که ابن سینا گفته است، پیشرفتی به دست نمی آید. در مرحلة بعد باید به جایی برسد که خودش بتواند به خوبی نقاط ضعف و قوت را با استفاده از آن یک الگوی هماهنگ، ارائه کند.
- بنابر گفته های شما، وضعیت آرمانی به خودی خود به دست نمی آید، بلکه ابتدا باید تعلیم و تعلم خوب و صحیح صورت بگیرد، پس از آن، وقتی به خوبی مکاتب خودی را درک کردیم، به نقد آنها بپردازیم و سپس تولید فلسفی محقق شود در غیر این صورت، در ابتدا تولید فلسفی صورت نمی گیرد. بنابراین، برای رسیدن به وضعیت مطلوب، ابتدا باید وضعیت آموزش و پژوهش را در کشور اصلاح کرد. صرف نظر از راهکارها و چگونگی رسیدن به وضعیت مطلوب فلسفه، به نظر شما به لحاظ ذهنی وتئوریک، محتوای فلسفة مطلوب چه ویژگی هایی دارد؟
- احساس می کنم ضروری است متفکران ما توجه ویژه ای به اسلام داشته باشند و در عین حال با آنچه که در فلسفة غرب وجود دارد نیز آشنا باشند. البته، منظورم از اسلام فقط دین اسلام نیست بلکه تمام فرهنگ فکری ای است که در جامعة مسلمانان پدید آمد. این ضرورت از آن جا ناشی می شود که مسلمانان- به ویژه در غرب برای مثال، آمریکا و انگلیس و...- در مسائلی که در آن جا مطرح شده به دنبال راهنمایی و هدایت می گردند و می خواهند با استفاده از سنتی که در اسلام هست پاسخ گوی آن مسائل باشند. این یک نیاز جدی و ویژه است؛ یعنی شرح های متون فلسفی نیاز آنها را برطرف نمی کند، زیرا آنها پرسش های دیگری دارند و بیشتر با مسائلی که در فلسفة غرب مطرح است، مواجه اند. و از سویی، نمی خواهند تنها به آرای فیلسوفان غربی بسنده کنند؛ چرا که مسلمان هستند و می خواهند ببینند ما در مقابل آنها چه حرفی می توانیم داشته باشیم. درست است که لازم نیست حرف ملاصدرا، ابن سینا یا ابن عربی را تکرار کنیم، ولی باید توجه داشته باشیم که آنها چه گفته اند و از این سنت فکری اسلامی استفاده کنیم.
مسئلة دیگر این است که برخی از دانشجویان و اندیشمندان مسلمان چندان مشتاق نیستند که در حوزه فلسفة اسلامی، عرفان نظری و اسلام به طور خاص، کار کنند، اما از سوی دیگر، در میان مسلمانان عادی، بسیاری به دین، روایات و قرآن علاقه دارند و می خواهند ببینند که آیا می توان صرف نظر از آنچه ابن سینا، ملاصدرا و دیگران گفته اند و به طور مسقیم با توجه و دقت در قرآن و روایات برای حل برخی مسائل فلسفی الهام گرفت. اما از آنجا که در این زمینه به اندازة کافی کار نشده با کمبود منابع روبه رو می شوند.
- با توجه به این که در حوزه های علمیه در مقایسه با دانشگاه، تا اندازه ای به فلسفه های رقیب کم تر پرداخته می شود به نظر شما برای رسیدن به وضعیت مطلوب فلسفه، توجه به فلسفه های رقیب تا چه اندازه ضروری است؟
- در ایران بعضی از اندیشمندان و اساتید فلسفة غرب تنها در همین رشته تخصص دارند و آن هم تنها در بخشی از آن. البته، می توان این گونه هم پیش رفت و خوب کارکرد، اما برای من چندان قانع کننده نیست. من بر این باورم که گاه نکته های ظریف و خوبی وجود دارد که اگر کسی به دیگر حوزه ها توجه نداشته باشد و فقط بر یک بخش متمرکز شود، پی به آنها نخواهد برد. برای مثال، اگر یک استاد هم به فلسفه یونان باستان علاقه داشته باشد و هم به فلسفه مدرن، بی شک خیلی بهتر می تواند پیش برود؛ چرا که می تواند از چند زاویه به مسائل نگاه کند.
در ایران معمولاً فقط فلسفة غرب خوانده می شود، از این رو، افراد نمی توانند به خوبی تفاوت هایی را که در مکاتب وجود دارد، تشخیص دهند. ضمن این که در حوزه های علمیه هم که فلسفة اسلامی تدریس می شود غالباً گفته می شود که «فلسفة اسلامی» دربارة فلان مسئله چنین می گوید؛ حال آن که در فلسفة اسلامی فیلسوفان بسیاری هستند که دیدگاه متفاوتی دارند. دیدگاه های ملاصدرا، عین دیدگاه های ابن سینا نیست و سهروردی دیدگاه دیگری دارد که از بقیه متمایز است. برای مثال، افکار میرداماد بسیار کم نقد و تحلیل شده است. هر کدام از این متفکران ارزشمنداند و خوب است که بخشی از دانشجویان، هر یک فقط در مورد افکار یکی از آنها متخصص شوند. اگر چه کسی که می خواهد فقط در مورد میرداماد متخصص می شود، در زمینه فکر و روش کار او پخته تر و عمیق تر خواهد بود، اما اگر به فلسفة دوره های دیگر برای مثال، یونان باستان یا فلسفة معاصر غرب هم توجه نشان دهد، خیلی بهتر است.
- به نظر شما در مقایسه با دیگر علوم و معارف- اعم از علوم دینی علوم پایه- آیا رسیدن به وضع مطلوب برای فلسفه ضروری تر است یا برای آن علوم؟
- از آن جا که رشتة من فلسفه است و علاقة ویژه ای به آن دارم و در این زمینه نیز نیازهای بسیاری احساس می کنم. منصفانه آن است که بگویم در صحبت با اساتید دیگر رشته ها متوجه شده ام که، آنها نیز همین وضعیت را در رشتة خودشان حس می کنند، برای مثال در رشته روان شناسی به اندازة لازم نه به روان شناسی غرب پرداخته شده و نه علم النفس اسلامی توجه شده است و مسلماً باید با توجه به کاربرد روان شناسی در حل مسائل جامعه، کارهای زیادی در این رشته انجام شود. از این رو، اساتید این رشته ها هم حق دارند بگویند که ما هم باید مورد توجه ویژه قرار بگیریم. بنابراین هر علمی وقت و نیروی مناسب خود را می طلبد و باید به اندازة کافی به آن پرداخته شود. بنابراین، نمی توان گفت که در کجا ضرورت وجود دارد.
- موانع رسیدن به وضع مطلوب در ایران کدام اند؟
- شاید بزرگ ترین مانع، کمبود استاد باشد. بسیاری از دانشجویان به من مراجعه می کنند تا در مورد رشته های مختلف فلسفه برای آنها کاری انجام دهم و من به آنها می گویم که در این قسمت کار نکرده ام. بیشتر اوقات حرف دانشجویان این است که استادی نداریم، یا در مورد این مبحث کسی کار نکرده است و یا کاری که انجام شده خیلی کم است. بعضی اساتید هم که خوب هستند پرمشغله اند و مجالی برای کمک به دانشجو ندارند.
در رشته هایی هم که خیلی تخصصی هستند، معمولاً استاد نداریم؛ مثلاً در زمینة فلسفة تحلیلی اساتید بسیار کمی هستند که اصلاً بدانند فلسفة تحلیلی چیست. این در حالی است که امروزه فلسفة تحلیلی بر فلسفة غرب حاکم است و اکثریت دانشجویان و اساتیدی که در آلمان و اتریش به فلسفه مشغول هستند، بیشتر از روش فلسفة تحلیلی استفاده می کنند. مانع دیگر این است که اساتید فلسفة غرب خیلی کم با منابع دینی و منابع سنت فکری اسلامی آشنا هستند و نیز بهترین اساتید در فلسفة اسلامی بسیار کم نسبت به فلسفة غربی آگاهی دارند.
- آیا آشنایی اندک با زبان انگلیسی نیز می تواند به عنوان یکی از موانع به شمار آید و آیا این مشکل از عدم تدوین متون آموزشی مناسب برای دوره های مختلف سرچشمه نمی گیرد؟
- آشنایی اندک با زبان انگلیسی دقیقاً یکی از موانع است، اما اگر دقت کنیم می بینیم که همة منابع یادگیری زبان در ایران همان چیزهایی است که در کشورهای غربی چاپ می شود. ایران در یاد گرفتن زبان نسبت به اروپا و آمریکا خیلی ضعیف است. گویی در ایران برای یادگیری زبان اهمیتی قائل نیستند. این هم از موانع مهم است و برای حل آن باید از دوره دبیرستان به صورت جدی تر در این زمینه کار شود.
- راهکارهای گذر از این موانع و حل مشکلات در مسیر رسیدن به وضع مطلوب چیست؟
- به نظر من باید تحمل بیشتری داشته باشیم. ممکن است یک دانشجو ایدة جالبی برای پایان نامه یا تحقیق در ذهن داشته باشد، اما در آن زمینه استاد راهنما وجود نداشته باشد تا به او کمک کند. البته، دانشجو هم نباید راجع به موضوع صرف نظر از در دسترس بودن استاد راهنما تصمیم بگیرد؛ بلکه باید بررسی کند و از میان بهترین اساتید یکی را انتخاب کرده و بر اساس تخصص و تجربة او موضوع پایان نامه را انتخاب نماید. کار دیگری که می توان انجام داد، ایجاد ارتباط میان اساتید ایران با اساتید کشورهای دیگر است؛ سمینار، کنفرانس و... می تواند در این زمینه کمک کند، ولی متأسفانه در ایران سمینارها و کنفرانس ها به شکلی برگزار می شود که جایی برای بحث و نقد در آن نیست؛ هر کسی بیست دقیقه صحبت می کند و بعد می نشیند و گاهی هم چند پرسش کوتاه از او پرسیده می شود و جواب داده می شود. این روش چندان به رشد فلسفه کمک نمی کند.
نقد تألیفات و آثار فلسفی نیز کار مهمی است؛ زیرا سبب رشد فکری شخص می شود و مطلبی هم که به چاپ می رسد کاملاً پخته خواهد بود. اما در ایران مجلات هر مطلبی را از هر کسی می گیرند و چاپ می کنند. این کارها سبب ضعف فلسفه می شود.
در کنفرانس های مختلف که مسئولین هم حضور داشته اند، پیشنهادات مختلفی طرح کرده ام از جمله این که دست کم یک ساعت یا نیم ساعت به یک پژوهش گر وقت داده شود تا مقاله اش را ارائه کند و از قبل هم یک نفر آماده باشد تا پس از ارائه مقاله آن را نقد کند. معمولاً مسئولین در جواب این نوع پیشنهادها به من می گویند: بسیار خوب است و ما بیشتر در مورد این موضوع فکر می کنیم، اما عملاً هیچ نتیجه ای ندارد و اقدامی نمی شود.
به نظر من، دانشجوی دورة دکتری به جای این که هر ترم هفت درس بخواند که همه هم دو واحدی است، سه یا حداکثر چهار درس بخواند، ولی در همین درس ها متمرکز شود و برای هر درس چندین کتاب مطالعه کند و آن درس ها را با دقت و عمق بیشتری بخواند، این بسیار مفیدتر خواهد بود. باید دورة دکتری تخصصی شود؛ مثلاً یک نفر در حکمت متعالیه متخصص شود، دیگری در زمینة فلسفه تحلیلی و فرد دیگر در شاخه ای دیگر.
نکتة دیگر این که در ایران استاد فلسفه اطلاعات عمومی فلسفه را به دانشجویان منتقل می کند، اما به نظر من این اصلاً نقش و وظیفة استاد نیست، بلکه نقش کتاب است. دانشجویان باید خودشان اطلاعات کسب کنند که آمپریست ها، راسیونالیست ها، یونانی ها و دیگران چه گفته اند و چه اعتقاداتی داشته اند، آن گاه نزد استاد اطلاعات خود را عمیق تر کنند. اما نظام درسی در این جا به شکلی است که دانشجو نمی تواند به عمق مطالب برسد؛ زیرا نقش استاد فقط این است که چند کتاب انتخاب کرده و مطالب آن را به دانشجویان اطلاع دهد. ضمن این این که دانشجو باید بتواند از استاد استفاده کند. در حالی که معمولاً استاد بسیار مشغول است و در چندین دانشگاه تدریس می کند و البته آن هم فقط در این سطح که خبر دهد که اگزیستانسیالیسم چه بود و کانت چه گفت. آنها نمی توانند با این کارها در رشتة خودشان متخصص و صاحب فکر شوند. فردی که متخصص اگزیستانسیالیسم است باید در رشته خودش اطلاعات به روز داشته باشد؛ برای مثال مطالب جدیدی را که دربارة اگزیستانس نوشته شده بداند، نقادان جدید آن را بشناسد، از همة کارهای تاریخی و کتاب ها و مقاله های پیرامون آن آگاه باشد و در حضور دانشجویان تلخیص این مطالب را بازگوکند، آن هم به گونه ای که کسی که تخصص ندارد نیز بتواند انتقاد کند و آنها هم یاد بگیرند که چگونه در این رشته کار کنند. اما در ایران این گونه نیست، اساتید مطالبی را تدریس می کنند که اصلاً در آن زمینه تخصصی ندارند.
در دانشگاهی که من تحصیل می کردم سیستم ترمی- واحدی بود، ولی نسبت به این جا واحدهای کمتری ارائه می شد. درس های دوره فوق لیسانس و دکتری معمولاً برای هر درس چهار واحد بود و یک جلسه حدوداً چهار ساعت طول می کشید که با استراحت میان آن در عمل سه ساعت و نیم می شد. معمولاً در دوره فوق لیسانس و دکتری درس ها به صورت کنفرانس ارائه می شود؛ یعنی استاد به عنوان وظیفه از دانشجو می خواهد که مقاله ای کوتاه دربارة یک مسئله کوچک در رشته خودش بنویسد. البته، استاد دانشجو را راهنمایی می کند تا مقاله هایی را که جدیداً چاپ شده است، بررسی کند و سپس اظهار نظر کند. گاه دانشجویی از ابتدا انتخاب می کند که مقاله ای را نقد کند که در این صورت، استاد هم سعی می کند نظرات دانشجو را نقد کند؛ یعنی هر دو طرف نقد می کنند تا این که کیفیت ارائه یک نظر و همچنین نقد آن عمیق تر و بهتر شود.
- به نظر شما برای رسیدن به وضعیت مطلوب در فلسفة اسلامی، چه مقدار تحصیل و تدریس فلسفة غرب، به عنوان فلسفة رقیب، نیاز است؟
- به نظر می رسد اگر کسی بخواهد در فلسفة اسلامی متخصص شود، از چند چیز در فلسفة غرب می تواند استفاده کند. یکی از مواردی که خیلی مهم است زمینة مشترک بین فلسفة غرب و فلسفة اسلامی است که در دورة نوافلاطونی ها و فلسفة یونان باستان می باشد و باید به آنها بیشتر توجه کرد. این در حالی است که دانشجویان فلسفة اسلامی معمولاً با فلسفة یونان باستان، یعنی فلسفة افلاطون و ارسطو چندان آشنایی ندارند و فقط در سایة فلسفة اسلامی آشنایی اجمالی ای از فلسفه یونان به دست آورده اند، در حالی که باید برخی از دانشجویان فلسفة اسلامی، فلسفة یونانی یاد بگیرند؛ دست کم بتوانند واژه های مهم را بخوانند و بدانند چه اختلاف نظری برسد این واژه هاست و این واژه ها چگونه به عربی ترجمه شده اند.
لازم نیست که آنها خودشان مترجم افلاطون شوند، ولی باید تا اندازه ای آشنا باشند که بتوانند واژه های مهم یونانی را تشخیص داده و از معنای آنها آگاه شوند و بدانند این واژه ها در متون قبلی چه نقشی داشته اند.
در مرحلة بعد خوب است کسانی که در فلسفة اسلامی تخصص دارند به فلسفة غرب در قرون وسطی که با مطالب یونانی نیز مشترک است، توجه داشته باشند؛ یعنی فلسفه یونانی میان فلسفة قرون وسطای غرب و فلسفة اسلامی مشترک است ولی دو برخورد با آن پیدا می شود، به همین خاطر چیزهای خیلی شبیه به هم بین این دو پیدا می شود و گاهی حتی تفاوت ها بیشتر از شباهت هاست، ولی برای مقایسه بسیار خوب است.
دربارة فلسفة جدید هم اشتباه رایجی در ایران وجود دارد و آن این است که به هر کسی که می خواهد در فلسفة اسلامی متخصص شود، می گویند ببینید دکارت و کانت چه گفته اند و حرف های آنها را مثلاً با حرف های ملاصدرا مقایسه کنید. به نظر من این اصلاً جالب نیست؛ زیرا زمینة تاریخی میان آنها بسیار متفاوت است و چنین کاری خیلی انتزاعی می شود. البته، گاه می توان چیزهای شبیه به هم پیدا کرد و گاهی نکته ای در دکارت و کانت با یک نظر اسلامی متناسب است. نمی خواهم بگویم مطلقاً هیچ کسی نباید این کار را بکند، ولی اصل این است که باید میان فیلسوفان همزمان یا با فاصله زمانی کم، مقایسه صورت گیرد و بعد به عنوان یک کار حاشیه ای ببینیم در فلسفة قرن نوزدهم و بعد از آن، چه چیزی گفته اند که با آنچه در فلسفة اسلامی گفته اند، شبیه است.
- به نظر شما در این مقطع، برای زمینه سازی مناسب جهت تولید فلسفه در آینده، چه میزان به فلسفه های غرب نیاز داریم؟
- فلسفه های غرب بیشتر مورد نیاز است، زیرا وقتی مسائل جدیدی را که در میان اساتید مطرح است مورد توجه قرار دهیم، می بینیم بسیاری از آنها از فلسفة غرب گرفته شده اند. از همین رو، لازم است همة اساتید تا اندازه ای با فلسفة غرب و گرایش های مختلف آن و مسائل مطرح در این حوزه به خوبی آشنا شوند.
مشکل دیگری هم در ایران وجود دارد و آن این که تا وقتی کسی در یک حوزه تخصص نداردکاملاً از آن بی خبر است، زیرا تنها چیزی که در ایران مطرح می شود همین زمینه هاست که به نظر من اصلاً تخصصی نیست، بلکه یک موضوع ابتدایی است که همه باید بدانند و دانشجویان هم می توانند این موضوعات را بخوانند، اما از آن جا که منابع، به زبان فارسی در دسترس نیست تا دانشجویان خودشان بخوانند و آگاه شوند باید منتظر استاد باشند تا مطالب آماده کرده را تحویل آنها بدهد.
- در ادامه پرسش پیشین، بفرمایید آیا برای رسیدن به وضع مطلوب فلسفی، رسیدن دیگر علوم و معارف به وضع مطلوب شرط لازم و کافی است؟
- بستگی به این دارد که شخص بخواهد در چه زمینه ای کار کند. فرض کنید کسی بخواهد در فلسفة اسلامی با توجه ویژه به طبیعیات متخصص شود، چنین شخصی باید هم با فیزیک و بیولوژی امروز آشنایی داشته باشد وهم از سیر تاریخی در علوم طبیعی آگاه باشد تا بتواند درک کند آنچه در طبیعیات ابن سینا گفته شده چه تفاوت ها و شباهت هایی با اقوال دیگری که همزمان با ایشان بوده و یا با آنچه بعد از او طرح شده، دارد. در این صورت می تواند مطالب پخته ای ارائه کند. اگر کسی فقط با افکار ابن سینا آشنا باشد، مسلماً می تواند آنها را شرح دهد، ولی نمی تواند مطلب جدید و جالبی ارائه دهد. اما با توجه همزمان به ابن سینا و سیر تاریخ علوم طبیعی و نیز فلسفة علم می تواند مطالب بسیار جالبی طرح کند. در این صورت می توان روش ابن سینا در این حوزه، ویژگی های او و تفاوت ها و شباهت های او با دیگران را شناخت و بدین ترتیب جایگاه هر متفکری بهتر و بیشتر مشخص می شود. مسلماً این برای کسی است که بخواهد در فلسفة اسلامی با توجه به طبیعیات کار کند و هرکسی نمی تواند این روش را دنبال کند.
- پاسخ شما درست و قابل تأمل است. پرسش اصلی این است که آیا برای رسیدن به وضع مطلوب فلسفه، لازم است که علوم دیگر به وضع مطلوب خودشان رسیده باشند؟
- بستگی به این دارد که بخواهیم در چه عمقی وارد آن بخش شویم؛ برای مثال اگر بخواهیم در منطق سهروردی کار کنیم، برای فهم خوب آن باید در درجة اول تفاوت های منطق سهروردی با منطق ابن سینا را بدانیم و به اظهار نظرهایی که سهروردی می کند- مثلاً می گوید من در این جا مطلب جدیدی آوردم که قبلاً نبوده یا مخالف مطلبی است که ابن سینا گفته است – توجه داشته باشیم. ضمن این که باید از طریق منطق جدید بفهمیم که آن مطلب چه ربطی با سخن ابن سینا دارد، پیش فرض های آنها چه تفاوت هایی با هم دارند، از میان نظام های مختلف منطق جدید کدام یک با سخن سهروردی بیشتر تطابق دارد و آیا اصولاً چیزی شبیه آن در منطق سهروردی یافت می شود. از همین روی برای چنین کاری فرد باید واقعاً وارد مباحث منطق جدید شود.
- آیا به نظر شما موضوعات و مسائل فلسفة اسلامی از لحاظ اولویت و رتبه بندی وضعیتی شبیه به موضوعات و متون مقدس اسلامی دارند؟ یا این که این موضوعات به گونه ای هستند که بیشتر به خود فلسفه شبیه اند تا متون مقدس؟ و نیز آیا موضوعات و مسائل فلسفة اسلامی با نیازهای وجودی و فکری جاری در جامعه تناسب دارند؟
- به طور کلی و در قالب بحث هایی راجع به وجود خدا و اعتقادات و مسائلی از این دست، فلسفة اسلامی نقش بسیار برجسته ای دارد و مردم هم به این گونه مسائل علاقه بسیار دارند، فقط به همین شکل کلی، به این معنا که برای مثال، مردم عادی تفاوت اصالت وجود و اصالت ماهیت و مطالبی از این دست را در نمی یابند و به دنبال فهم آن هم نمی روند.
- آیا می پذیرید که بالاخره فلسفه، دست کم به صورت غیر مستقیم باید در حیات اجتماعی، سیاسی و فرهنگی جامعه نقش داشته باشد؟
- آری! تأثیر گذاری غیر مستقیم را می پذیرم.
- در این صورت آیا فلسفة اسلامی واقعاً این نقش را ایفا می کند؟ برای مثال آیا به نظر شما فلسفه اسلامی در سیاست و مسائل اجتماعی هم نقش دارد؟
- فلسفة اسلامی این نقش را دارد. زمانی که به ایران آمده بودم، با یک وکیل آشنا شدم که مشغول نوشتن قانون هایی برای تجارت بود. به ایشان گفتم این مسئله با مباحث فقیهان مشترکات زیادی دارد، بنابراین شما نباید فقط به قانون جدید آشنایی داشته و به آن بسنده کنید، بلکه باید در حوزة مسائل فقهی هم تحقیق کنید، ایشان خندید و گفت: «ما فقط مسائلی را که مربوط است تغییر می دهیم و به عنوان الگو برای قانون های این جا استفاده می کنیم و بعد به علما می دهیم تا آنها نیز آن را تأیید و امضا کنند». متأسفانه، مسایلی از این دست در اموری که مستقیماً با دین ارتباط دارد، به چشم می خورد، چه رسد به آن مسائلی که در فلسفه وجود دارد و کار بیشتری نیز می طلبد. اگر کمی دربارة میزان تأثیر فلسفة سیاسی مسلمانان بر فکر سیاسی آنها تأمل کنیم، درمی یابیم که متأسفانه اکثریت سیاست مداران اصلاً توجهی به این مسائل ندارند و هیچ کتابی در این زمینه نخوانده اند. اصلاً فضای سیاست و مباحث آن هیچ ارتباطی با آنچه در فلسفة سیاسی اسلامی رخ داد، ندارد. به نظر من باید فلسفة سیاسی اسلامی در سیاست نفوذ داشته باشد و اگر ما در رشتة فلسفة اسلامی و شاخه های آن بیشتر کار کنیم، شاید در آینده آنها هم بیشتر به این مسائل توجه کنند.
- در فلسفة اسلامی حکمت بر دو قسم است؛ حکمت نظری و حکمت عملی. به نظر شما آیا موضوعات و مسائل فلسفة اسلامی، همة حوزه های نظری و عملی زندگی را پوشش می دهند. به این معنا که آیا در آن حوزه ها تأثیر گذار هستند؟ شما برای سوق دادن فلسفه به این سمت چه پیشنهادی دارید؟
- پیشنهادی دارم که انجامش چندان هم مشکل نیست. به نظر من باید دربارة این نوع مسائل، مباحث گذشته را زنده کنیم. برای مثال مجموعه ای از کتابها درباره موضوعات فلسفه اسلامی تهیه می شود که دربرگیرندة مباحث کلاسیک باشد. «مسئلة پارادوکس دروغ گو» به عنوان یک مسئله انتخاب شود و دیدگاه های موجود در فلسفة اسلامی در این زمینه گرد آوری و در پایان سخنان اساتید امروز نیز به آن افزوده شود. به نظر من، کارهایی از این دست می توانند خیلی بیشتر اثر داشته باشند.
دربارة فلسفة سیاسی نیز می توانیم همین کار را انجام دهیم. اگر می خواهیم بحث های فلسفة سیاسی بیشتر زنده شود، باید یک کتاب برای مثال، سیصد صفحه ای داشته باشیم که با استناد به آن بتوانیم بگوییم ابن سینا چگونه دربارة امور سیاسی و فلسفة سیاسی فکر می کرده و یا سهروردی و ملاصدرا چه نظری داشته اند. همچنین در این کتاب دیدگاه های بعضی از فیلسوفان امروز نیز گنجانده شود. با این شیوه می توان اختلافات و اشتراکات میان فیلسوفان را دریافت. ضمن این که شناخت اقوال مختلف انسان را بر می انگیزاند تا پس از خواندن مسائل و مطالب نظر شخصی خود را مشخص کند. این شیوه بسیار اثربخش است در حالی که اگر فقط کتاب ملاصدرا تدریس شود و در کنار آن هیچ حرف دیگری مطرح نشود، دانشجویان از این کتاب چندان بهره نمی برند.
- آیا به نظر شما روش های جاری در شرح، تحلیل، دفاع، نقد و استدلال های فلسفی در متون فلسفة اسلامی، روش های قابل دفاع و مقبولی هستند؟
- به نظر من امروز هم ابزار سنجش کافی وجود ندارد تا بتواند این شیوه ها را امتحان کند. البته فکر می کنم برخی از روش هایی که در فلسفة اسلامی وجود دارد، بسیار مناسب است و اگر فلسفة غرب هم از این شیوه ها برخوردار بود، مزیت بزرگی داشت.
- آیا روش هایی که وجود دارد منحصراً مختص فلسفة اسلامی اند؟
- آری! برای مثال، شرح دادن. این کار بسیار جالب است که سطر به سطر یک کتاب مهم توضیح داده شود و مورد نقد و بررسی قرار گیرد. این شیوه گاهی در فلسفة غرب هم دیده شده است. مثلاً کتاب پدیدارشناسی روح اثر هگل، شرح شده است.
- این روش در فلسفه بسیار نادر است. در حالی که اگر برای آثار مهم فلسفی چنین چیزی داشتیم، خیلی مفید بود. البته برای کتاب نقد عقل محض کانت نیز تقریباً چنین شرحی وجود دارد. این شرح ها برای دانشجویان هم بسیار مفید است. البته این شرح ها به ندرت نوشته می شود و در فلسفة تحلیلی و فلسفة جدید غرب هم اصلاً پیدا نمی شود. اما برای مثال، در فرهنگ اسلامی گاهی برای یک کتاب، سی شرح نوشته شده است. آیا نظر شما در فلسفة اسلامی روش هایی وجود دارد که هنوز آنها را به کار نبرده باشیم و حال آن که لازم باشد به کار برده شوند؟
- آری، مثلاً می توانیم کارهایی انجام دهیم که باعث تحرک فکری شود. برای مثال، دانشگاه آکسفورد مجموعة کتابی را دربارة موضوعات مختلف منتشر کرده است که یکی از آنها به ارتباط میان علیت و جمله های شرطی می پردازد. گرد آورنده چهارده مقاله برجسته را که در این زمینه نوشته شده انتخاب کرده و خودش هم یک مقدمه بر آن نوشته و آن مقدمه آن قدر ارزش دارد که هر کس می خواهد در این رشته کار کند و چیزی بنویسد، حتماً باید آن را بخواند، زیرا خود گردآورنده که مقالات را انتخاب کرده، مهم ترین آنها را در این مقدمه معرفی می کند و نقطه ضعف ها را به خوبی نشان می دهد. ما می توانیم در فلسفة اسلامی نیز از این مجموعه ها داشته باشیم. برای مثال، می توان دربارة بحث حقیقت در فلسفة اسلامی، مطالبی را از نویسندگان مهم جمع آوری کرد و بعد به همراه مقدمه ای به قلم استادی که در این زمینه کار آزموده است، آن را چاپ و منتشر کنیم.
- در بعضی مباحث شاید مناسب باشد که بیشتر به تاریخ بحث توجه شود و در بعضی از مباحث هم این کار چندان جالب نیست؛ زیرا ممکن است یک موضوع از ابتدا تا آخر بسیار تغییر کند و گاهی نکته های ظریفی داشته باشد. برای مثال، در منطق گاهی نکاتی وجود دارد که باید بیشتر به آن توجه شود و در بعضی موارد هم چنین نیست، از این رو، لازم نیست که خیلی وسیع در مورد ساختار آن موضوع استدلال شود. بنابراین تفاوت در قسمت های مختلف فلسفه وجود دارد.
- آیا فیلسوفان اسلامی به روش های خود نقادانه هم نگریسته اند؟
- آری، فکر می کنم چنین چیزی وجود داشته است. برای مثال، آثار ملاصدرا پر از نقد دیگران است و ایشان دربارة دیگران بسیار اظهار نظر می کند. کار سختی هم نیست. ایشان ابتدا می بیند که دیگران چه گفته اند، سپس سخنان آنها را نقد کرده و نظر خودش را ارائه می کند. در فلسفة اسلامی کاری به این صورت انجام نمی شود، فقط وقتی به جای کسی فلسفة اسلامی را ارائه کنند، نظرات او را شرح می دهند و این می تواند زمینه را برای نقد و... آماده کند.
- آیا هدف فلسفة اسلامی دفاع از دین و مذهب است یا این که برای تقرّب به حقیقت بنیان گذاری شده است؟ بسیاری معتقدند اگر فیلسوفی با دغدغة دینی به مسئله ای بپردازد، دیگر متکلم خواهد بود، نه یک فیلسوف. نظر شما چیست؟
- من این حرف را نمی پذیرم. به عقیدة من اگر کسی به عنوان فیلسوف فرض شود و کاملاً بی طرف به این امور نگاه کند و صرفاً بر مبنای عقل نتیجه گیری کند، کار او در واقع، نوعی خود فریبی است.
- آیا هدف فیلسوفان اسلامی از کندوکاوهای فلسفی شان با مذاق و مشرب شارع مقدس و دین اسلام سازگاری دارد؟
- شاید بتوان گفت که اصل فلسفة دین گِرد این محور می چرخد. وقتی که تاریخ فلسفة دین را مطالعه می کنیم، در می یابیم که همیشه بحث دربارة همین مسئله است. حتی می توانیم بگوییم که در آثار افلاطون هم این نوع مباحث بسیار دیده می شود. افلاطون ظاهر دین شرکی را که در زمان خودش بود قبول کرد ولی یک تفسیر فلسفی به آن افزود. حال در پاسخ به این که آیا میان فلسفة افلاطون با دینی که در زمان خودش رایج بود، تناسب و سازگاری وجود دارد یا نه، باید گفت تناقض وجود دارد.
به تازگی کتابی دربارة هگل نوشته شده که نویسندة آن معتقد است که هگل اصلاً مسیحی نبوده است، بلکه او به همه خدایی یا چیزی شبیه این معتقد بوده و مفهومی که هگل از خدا دارد، فقط یک شبه خداست و در پایان هم او را تحقیر می کند و این از دوره افلاطون تا امروز همیشه مورد بحث بوده است که آیا حرف فیلسوفان با آنچه که دین می گوید سازگار است یا خیر؛ همیشه ارائه تفسیری از دین که با حرف فیلسوفان سازگار نباشد، امکان دارد. از سوی دیگر چون فیلسوف همیشه در صدد است تا نظامی عقلی درست کند، از این رو، همیشه بعضی از نکات در این نظام با آنچه که دیگران از دین تفسیر می کنند، سازگار نیست و همیشه هم از همین جا بحث و اختلاف نظر می آید؛ ولی ما باید تحمل کنیم، به هر حال این واقعیتی است که بیش از دوسه هزار سال است که ادامه دارد. در عین حال نظام فلسفی در فهم دین مؤثراند، اگر چه تنش هایی هم به بار می آورند.
- آیا می توان فلسفة اسلامی را برای رسیدن به اهدافی که برای خود اعلام کرده است، موفق دانست؟ و آیا در بُعد دینی فیلسوفان اسلام در تقرّب به حقیقت یا دفاع از دین و مذهب موفق بوده اند؟
- تا اندازه ای؛ به هر حال همیشه می توان کار فیلسوفان را نقد کرد، اگر بخواهیم موفق شویم، باید وارد عمل شویم. به هر حال به نظر من درست نیست که برای مثال، کسی ادعا کند که در سخنان ملاصدرا مطالبی وجود دارد که با تفسیر درست از دین سازگار نیست، مگر آن که بتواند نظام فکری بهتری ارائه کند.
- در مورد مدعیات فلسفة اسلامی، با اعتقادات دینی سازگاری دارد؟ و آیا این سازگاری یا ناسازگاری کلی است یا جزئی؟
- فکر می کنم ناسازگاری بیشتر در مسائل جزئی است؛ اصل مطلب دین با اصل مطلب فیلسوفان یکی است. سهروردی در ابتدای حکمه الاشراق می گوید تصور نکنید فلسفه فقط در زمان های متأخر وجود داشته، بلکه این جهان هیچ وقت بدون فلسفه یا بدون کسانی که صاحب برهان و بیان فلسفی باشند، نبوده است. البته، او بسیار پراکنده سخن گفته، ولی می گوید فیلسوف خلیفة خداست و در اصل مطلب هیچ تفاوتی بین آنها وجود ندارد. او در ادامه می گوید همة فیلسوفان دربارة سه جهان بحث می کنند و این سه جهان همانست که در فلسفة افلاطون بدان اشاره شده و او آن را تفسیر می کند و در ادامه می گوید: «با وجود این که ارسطو خیلی بزرگ است ولی هیچ کس نباید ارسطور را آن قدر بزرگ کند که افلاطون فراموش شود». او نام چند تن دیگر را هم ذکر می کند و می گوید که آنها در مراتب دیگر هستند و آنها هم باید مطرح باشند. چه فیلسوفانی که بیشتر به مباحث شهودی یا اشراقی توجه دارند و چه آنها که بیشتر به بحث و منطق و موضوعاتی از این دست توجه می کنند، اصل سخن آنها یکی است و از نظر ملاصدرا این اصل با دین سازگار است.
- آیا فیلسوفان مسلمان مدعیاتی دارند که مختص خودشان باشد و در هیچ مکتب فلسفی دیگری وجود نداشته باشد؟
- البته! به نظر من می توانیم بگوییم در فلسفة اسلامی، جمع کردن استدلال فلسفی با اعتقادات دینی به نقطه اوجی می رسد که در جای دیگری پیدا نمی شود، در حالی که فیلون (4) یهودی اولین کسی بود که سعی کرد دستگاه فلسفی رایج زمان خودش را برای بیان اعتقادات دین ابراهیمی به کار گیرد و پس از او مسیحیان نیز سعی کردند این راه را ادامه دهند، البته یهودی ها از کار فیلون بسیار ناراحت شدند و آثار فیلون را هم مسیحیان حفظ کردند و هنوز هم قدیمی ترین آثار فیلون در واتیکان است؛ وقتی به فلسفة اسلامی می رسیم زمینه بسیار مناسب می شود. شاید نقطة اوج این تلاش مفهوم عقل قدسی در اندیشة ابن سیناست، وی عقل را کاملاً در سنت نوافلاطونی مطرح می کند و قدسی هم مفهومی است که هیچ گاه در یونان وجود نداشته و این فقط در ادیان ابراهیمی بوده است. او با مفهوم عقل قدسی دو سنت را ادغام می کند و این چیزی است که برای اولین بار در تاریخ تفکر رخ داده که تمام سنت یونان با تمام سنت فکری- دینی ابراهیمی به چنین نقطه ای برسد و این مسئله بسیار جالبی است.
- آیا مدعیاتی در فلسفة اسلامی وجود دارد که به طور قطع ابطال شده باشد؟
- بله، مسائل بسیاری بوده است. مثلاً در فلسفه سهروردی مطالب فراوانی در مورد طبیعیات و دین گفته شده که گاه به دلیل خرافات در آن زمان رایج بوده است، مثل این که اگر سمندر در آتش برود نمی سوزد و مسائلی از این دست. مشهورترین چیزی که در فلسفة اسلامی ابطال شد همان بحث مربوط به عقول است، ولی به نظر من در مورد عقول هم عجولانه اظهار نظر شد، عقول می تواند در آینده دوباره با تفسیر دیگری احیا شود، به هر حال این شیوه بحث قابل قبول نیست و ابطال هم شد، اگر چه در فلسفة اسلامی نقش برجسته ای داشت.
- آیا تنها یک نظام فلسفی می تواند با دین اسلام پیوند برقرار کند یا اسلام با دست کم بیش از یک مکتب فلسفی سازگار است؟
- من امیدوارم که بتوانیم چند نظام فلسفة اسلامی ارائه کنیم که همة آنها کم و بیش با دین سازگاری داشته باشند.
پی نوشت ها :
* عضو هیئت علمی مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره)
1. نام مردی است در یونان باستان.
Hossrel.2.
3. John Hick.
4. (فیلسوف یهودی)Philon
نشریه نقد و نظر 51-52
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}