نویسنده: عبدالله شهبازی




 

پل جانسون در کتاب خود درباره پیدایش تمدن جدید غرب (1991) روچیلدها را "عامل کلیدی در پیدایش دنیای نوین" میخواند. (1) گوته (2) (1749-1832)، ادیب نامدار آلمانی، در یکی از نامههایش (20 اکتبر 1828) مینویسد:
ما تصور میکنیم دانته بزرگ بود، ولی او سدهها تمدن را در پشت خود داشت؛ حال آنکه بنیاد روچیلد تنها به یک نسل احتیاج داشت تا به چنین ثروتی دست یابد. (3)
گوته اشتباه میکند. خطاست اگر پدیده روچیلدها را "اعجاز" یک خانواده بپنداریم. روچیلدها به کانونی تعلق داشتند که از سدهها پیش شبکه خود را در سراسر جهان گسترانیده و دقیقاً به سان یک "فرقه" و سازمان سیاسی منسجم و پنهان عمل میکرد. ژان ژاک روسو (4) (1712-1778) "منظره حیرتانگیز" این کانون را در حوالی نیمه سده هیجدهم چنین توصیف کرده است:
آتن، اسپارت و روم از میان رفتهاند و از خود بازماندهای در جهان نگذاردهاند، ولی صهیون، که منهدم شده، اطفال خود را از دست نداده است. آنها محفوظ ماندهاند، تکثیر مییابند و در سراسر جهان پراکنده میشوند... با همه ملل درمیآمیزند ولی با آنها مشتبه نمیشوند. آنها حکمرانانی از خود ندارند ولی همیشه یک ملت هستند. (5)
همین شبکه بینالمللی بود که از طریق انباشت سرمایه تاراج شده در تهاجم استعماری اروپا در دوران معاصر به قدرتی عظیم و بیرقیب بدل شد و در قلب زرسالاری جهانی معاصر جای گرفت. بنیاد روچیلد واپسین نماد اقتدار و ثروت این کانون است. (6)
درباره پیشینه خاندان روچیلد قبل از مایر آمشل، بنیانگذار بنیاد روچیلد، چیز زیادی نمیدانیم.
نخستین فرد شناخته شده این خاندان اسحاق الهانان (7) نام دارد که در سال 1585 در فرانکفورت درگذشت. پدر او، الهانان، نیز ساکن فرانکفورت بود و مقبرهاش در این شهر است. اسحاق الهانان در "خیابان یهودیان" (8) فرانکفورت میزیست. (9) این خیابان در سال 1442 به عنوان محل استقرار یهودیان ساکن فرانکفورت پدید شد و در سال 1760 مأوای سیصد خانوار یهودی بود. (10) در آن زمان خانههای "خیابان یهودیان"، یا تمامی خانههای شهر فرانکفورت، شماره نداشت و هر خانه با نشانهای که بر سر در آن آویخته بود شناسایی میشد. علامت خانه اسحاق الهانان "سپر سرخ" بود و به این دلیل او و اعقابش به "روچیلد" (سپر سرخ) (11) شهرت یافتند. (12)
نمیدانیم الهانان به کدام شاخه از خاندان‏های الیگارشی یهودی تعلق داشت، و نیز نمیدانیم او یا نیاکانش از کدام سرزمین به فرانکفورت کوچیدند؛ شهری که از سده یازدهم میلادی یکی از محلهای استقرار تجار و صرافان یهودی به‏شمار میرفت، (13) در سده هفدهم خاستگاه زرسالاران نامدار یهودی چون خاندان اوپنهایمر بود و در سده نوزدهم به کانون مهم صرافی اروپا بدل شد. در نیمه دوم سده هیجدهم، زمانی که مایر آمشل روچیلد تکاپوی خود را آغاز کرد، فرانکفورت یکی از شهرهای مهم و پررونق اروپا بود؛ حدود 35000 نفر سکنه داشت که یک دهم آن یهودی بودند. (14) این یهودیان نقش اصلی و تعیینکننده در تجارت فرانکفورت به دست داشتند تا بدان حد که بدون وجود آنان این بندر رونقی نداشت. (15) در سال 1817 جمعیت فرانکفورت 41500 نفر گزارش شده است که در سال 1890 به 180000 نفر رسید. (16)
مایر آمشل روچیلد (17) در سال 1744 در شهر فرانکفورت به دنیا آمد و در سال 1812، در کوران جنگ‏های ناپلئونی، در همین شهر درگذشت. پدرش آمشل موسس روچیلد نام داشت. دایرة المعارف یهود مینویسد تا زمان مایر آمشل اعضای خاندان روچیلد تجاری غیر معروف بودند. مایر آمشل روچیلد کار خود را به عنوان صراف و فروشنده اشیاء عتیقه و سکههای قدیمی آغاز کرد و در 20 سالگی در رابطه با ویلیام، ولیعهد هسه کاسل، (18) قرار گرفت که علاقه فراوان به گردآوری سکه و اشیاء عتیقه داشت. روچیلد در 25 سالگی (1769) بطور رسمی کارگزار دربار ویلیام شد (19) و از طریق دوستی با کارل فردریک بودروس، (20) مشاور و محرم ویلیام، از دهه 1790 به کارگزار اصلی مالی ویلیام بدل گردید که اینک با نام ویلیام نهم حکمران هسه کاسل بود.(21) اوگن کورتی، محقق اتریشی، مینویسد بودروس با ولف سولومون اشناپر یهودی، (22) پدر زن مایر آمشل روچیلد، رابطه مالی داشت و این اشناپر بود که پیوند نزدیک مایر آمشل روچیلد و بودروس را سبب شد. (23)
این سرآغاز ظهور خاندان روچیلد است. چنانکه دیدیم، مایر آمشل روچیلد از "فقر" به ثروت افسانهای نرسید. او به یک خاندان یهودی مرفه تعلق داشت و پدر زنش، به سان سایر سران یهودی فرانکفورت، با دربار ویلیام، و قاعدتاً با دربار سایر حکمرانان محلی آلمان، در پیوند بود. این درست است که پایههای ثروت انبوه خاندان روچیلد در دوران جنگ‏های ناشی از انقلاب فرانسه و صعود ناپلئون گذارده شد، ولی محققین درآمد مایر آمشل روچیلد را پیش از انقلاب فرانسه دو تا سه هزار گولدن در سال ذکر کردهاند. این درآمد یک خانواده ثروتمند اروپایی در آن زمان است. مخارج سالیانه خانواده گوته، که از اشراف آلمانی معاصر مایر آمشل به شمار میرفت، 2400 گولدن گزارش شده است. (24) در سال 1785 مایر آمشل آنقدر ثروتمند بود که به خانهای سه طبقه و نسبتاً مجلل نقل مکان کند. در این خانه، خانوادههای روچیلد و شیف مشترکا میزیستند. (25) یاکوب شیف، چنانکه خواهیم دید، در نیمه دوم سده نوزدهم و اوایل سده بیستم به متنفذترین زرسالار ایالات متحده آمریکا بدل شد.
دوکنشین هسه از دولت‏های کوچک محلی آلمان بود و در همسایگی دولت هانوور قرار داشت. این سرزمین در گذشته مأوای قبایل توتونی بود. برخی محققین نام "هسه"(26) را برگرفته از نام قبیله "کتی" میدانند که در سدههای نخستین میلادی در شمال رود راین میزیست. (27) معهذا، برخی برآنند که قبیله فوق در اواخر سده سوم میلادی به‏وسیله قبیله "آلامانی" از حوزه راین اخراج شد و از آن پس نامی از آن در منابع تاریخی مشاهده نمیشود. (28)
سرزمین کنونی هسه 21000 کیلومتر مربع وسعت دارد، مهمترین شهرهای آن فرانکفورت، (29) دارمشتات، (30) کاسل (31) و ویسبادن(32) است. جمعیت آن در سال 1967 حدود 5250000 نفر گزارش شده که یک سوم کاتولیک و دو سوم پروتستان هستند.
حکومت سرزمین هسه از نیمه دوم سده سیزدهم در دست خاندانی بود که به دوکهای هسه شهرت دارند. فیلیپ، دوک هسه (1509-1567)، از حکمرانان متنفذ اروپا و از مخالفین سرسخت کلیسای رم بود. او در سال 1526 به مذهب پروتستان گروید و به یکی از حامیان اصلی "رفورماسیون" بدل شد. پس از مرگ او سرزمین هسه میان چهار پسرش تقسیم شد و سرانجام در سده هفدهم به دو دوکنشین هسه کاسل (در شمال) و هسه دارمشتات (در جنوب) بدل گردید. در دوران جنگ‏های سی ساله اروپا (1618-1648) حکمرانان هسه در جبهه پروتستان‏ها جای داشتند. (33)
هرچند حکومت رسمی خاندان فوق بر سرزمین هسه سالیان مدیدی است به پایان رسیده، ولی این به معنای پایان ثروت و اقتدار آنان نیست. در سده بیستم خاندان هسه کاسل همچنان از ثروتمندترین خاندان‏های جهان شناخته میشود. پرنس فیلیپ، رئیس این خاندان، در سال‏های پیش از جنگ دوم جهانی داماد پادشاه ایتالیا و هوادار سرسخت هیتلر و موسولینی بود. به‏نوشته ویرجینیا کاولس، وی نقش رابط میان هیتلر و موسولینی را به دست داشت. پرنس فیلیپ هسه کاسل حداقل تا سال 1973 زنده بود و در کاخ ملکه فردریک، (34) دختر بزرگ ملکه ویکتوریا، در نزدیکی شهر فرانکفورت، میزیست. شهرت داشت که او "ثروتمندترین مرد آلمان" و "ثروتمندترین شاهزاده اروپا" است. (35)
در نیمه اول سده هیجدهم پیوند میان حکمرانان همسایه هانوور و هسه از طریق وصلت استوار شد. ویلیام هشتم، حکمران مقتدر و ثروتمند هسه کاسل، دختر جرج دوم، پادشاه انگلیس و شاه هانوور (1727-1760)، را برای پسرش، فردریک، به زنی گرفت. (36) در سال 1760 ویلیام هشتم درگذشت و داماد جرج دوم با نام فردریک دوم حکمران هسه کاسل شد. حاصل ازدواج فردریک و دختر جرج دوم پسری به‏نام ویلیام (1743-1821) است. او همان حامی نامدار مایر آمشل روچیلد است که دربارهاش سخن خواهیم گفت. بدینسان، جرج دوم، جرج سوم و جرج چهارم، پادشاهان انگلیس در طول قریب به یک سده (1727-1830)، به ترتیب پدر بزرگ، دایی و پسر دایی ویلیام هسه کاسل بودند. ویلیام از طریق دیگری نیز با خاندان سلطنتی انگلیس خویشاوندی داشت. او با دختر فردریک پنجم، پادشاه دانمارک و نروژ (1746-1766)، ازدواج کرد. همسر فردریک پنجم و مادرزن ویلیام نیز دختر جرج دوم بود. بدینسان، همسر ویلیام دختر خاله او و نوه پادشاه انگلیس است. با صعود فردریک دوم به حکومت هسه کاسل، ویلیام نیز ولیعهد او شد و حکومت مستقل هانو، (37) منطقهای در 16 کیلومتری شرق فرانکفورت با 50 هزار نفر جمعیت، را به دست گرفت. (38) در اکتبر 1785 پدر ویلیام درگذشت. او با نام ویلیام نهم به حکومت هسه کاسل رسید و تا زمان مرگ مقدرات سرزمینی را به دست داشت که در آن 330 هزار نفر میزیستند.
پیوند نزدیک خویشاوندی خاندان هسه و خاندان سلطنتی انگلیس تا به امروز تداوم دارد:
در نیمه دوم سده نوزدهم، لویی چهارم (1837-1892)، گرانددوک هسه دارمشتات، (39) همسر آلیس، دومین دختر ملکه ویکتوریای انگلیس، بود. در سال 1884، یکی دیگر از اعضای خاندان هسه، به‏نام پرنس لویی باتنبرگ (40) (1854-1921)، با نوه ملکه ویکتوریا (دختر بزرگ آلیس و گرانددوک هسه دارمشتات) ازدواج کرد و از اینطریق باجناق گرانددوک سرج، (41) برادر آلکساندر سوم تزار روسیه (1881-1894)، شد. (همسر آلکساندر دوم، مادر آلکساندر سوم و گرانددوک سرج، نیز از خاندان آلمانی هسه است.) در سال 1894، نیکلای دوم، پسر آلکساندر سوم و تزار بعدی روسیه (1894-1917)، نیز با یکی دیگر از دختران آلیس و گرانددوک هسه ازدواج کرد. این نیکلای دوم آخرین تزار روسیه و همان کسی است که بهمراه همسر و تمامی فرزندانش به دست بلشویک‏ها به قتل رسید. نیکلای دوم در میان اعضای خاندان سلطنتی انگلیس به "دایی نیکی" (42) شهرت داشت.
پرنس لویی باتنبرگ پسر بزرگ پرنس آلکساندر هسه دارمشتات است. او در سال 1868 تبعه دولت انگلستان شد، به استخدام وزارت دریاداری این کشور درآمد و به سرعت ارتقاء یافت. باتنبرگ در سال‏های 1902-1905 ریاست سرویس اطلاعاتی نیروی دریایی بریتانیا را به دست داشت و در سال 1912 در سمت لرد اول دریاداری منصوب شد. پس از آغاز جنگ اول جهانی و حمله برخی مطبوعات انگلیس به حضور "آلمانی‏ها" در رأس نهادهای نظامی این کشور، باتنبرگ در 29 اکتبر 1914 از سمت فوق استعفا داد. وینستون چرچیل، وزیر دریاداری وقت، استعفای او را پذیرفت و به پاس خدماتش مبالغ هنگفتی به وی اهدا کرد. در سال 1917، به دنبال تغییر اسامی آلمانی خاندان سلطنتی انگلیس، (43) لویی باتنبرگ و تمامی اعضای خانوادهاش نیز عناوین آلمانی خود را کنار نهادند و نام انگلیسی "مونتباتن" را برگزیدند. در همین سال به او لقب مارکیز میلفورد هاون (44) اعطا شد.
یک سال پس از وصلت لویی باتنبرگ با نوه ملکه ویکتوریا، در سال 1885 برادر کوچک او، پرنس هنری باتنبرگ (45) (1858-1896)، با بئاتریس، کوچکترین دختر ملکه ویکتوریا، ازدواج کرد. هنری باتنبرگ نیز در سال 1895 به خدمت ارتش بریتانیا درآمد و در برخی جنگ‏های مستعمراتی شرکت کرد. در سال 1906 دختر او با آلفونسوی سیزدهم (1886-1941)، پادشاه اسپانیا، ازدواج کرد. سلطنت آلفونسو مقارن با جنگ‏های داخلی اسپانیا (1936-1939) و صعود فرانسیسکو فرانکو دیکتاتور این کشور است. خوان کارلوس، پادشاه کنونی اسپانیا، نوه آلفونسوست. بدینسان، خوان کارلوس، این واپسین پادشاه خاندان بوربن، را نیز باید از تبار ملکه ویکتوریا و عضو خاندان سلطنتی انگلیس شمرد. در سال 1917 پسر هنری باتنبرگ، به‏نام پرنس آلکساندر باتنبرگ، نام خود را به "مونتباتن" تغییر داد و مارکیز کاریسبروک (46) لقب گرفت.
پرنس لویی باتنبرگ (مارکیز میلفورد هاون) دارای دو پسر و یک دختر است. پسر بزرگ، که او نیز لویی نام داشت، با لقب لرد مونتباتن برمه شهرت فراوان دارد.
لویی مونتباتن (1900-1979)، که در میان اعضای خاندان سلطنتی انگلیس به "دایی دیکی" (47) شهرت داشت، در سال 1916 به خدمت نیروی دریایی بریتانیا درآمد و در دوران جنگ دوم جهانی از فرماندهان این نیرو بود. در سال‏های 1943-1946 فرماندهی نیروی دریایی متفقین را در جنوب شرقی آسیا به دست داشت و در این زمان موفق به اخراج ارتش ژاپن از برمه شد. به این دلیل در سال 1946 به لقب ویسکونت و در سال بعد به لقب ارل مونتباتن برمه، (48) بارون رومزی(49) و منصب دریاداری مادامالعمر دست یافت. لرد مونتباتن برمه در سال‏های 1947-1948 در سمت نایبالسلطنه و فرمانفرمای کل هندوستان جای گرفت. او آخرین نایبالسلطنه بریتانیا در هند است و در زمان حکومت او و با سازماندهی موثر او بود که قدرت بریتانیا به دو جمهوری جدید هند و پاکستان انتقال یافت. لرد مونتباتن به درجه دریاسالاری، (50) عالیترین درجه در نیروی دریایی بریتانیا، رسید و در سال‏های 1955-1959 لرد اول دریاداری و سپس تا زمان بازنشستگی (1969) رئیس ستاد نیروهای مسلح بریتانیا بود. در 28 اوت 1979 اعضای "ارتش جمهوریخواه ایرلند" قایق تفریحی لرد مونتباتن را در آب‏های ایرلند منفجر کردند و وی را به قتل رسانیدند.
لرد مونتباتن برمه از نزدیکان ادوارد هشتم، جرج ششم و الیزابت دوم بود و در دوران سلطنت الیزابت "ریشسفید" و "بزرگ" خاندان سلطنتی انگلیس به‏شمار میرفت. وی از برجستهترین اعضای الیگارشی زرسالار معاصر، از موثرترین چهرههای سیاسی و نظامی بریتانیا در دهههای 1950-1970 و از گردانندگان صنایع تسلیحاتی این کشور بود. لرد مونتباتن برمه شوهر ادوینا اشلی، نوه محبوب سِر ارنست کاسل، زرسالار نامدار یهودی، و دختر تعمیدی ادوارد هفتم، پادشاه انگلیس، است.
پسر دوم پرنس لویی باتنبرگ، به‏نام جرج، لقب پدر را به ارث برد و مارکیز میلفورد هاون دوم (1892-1938) نام گرفت. او پدر دیوید، مارکیز میلفورد هاون سوم (1919-1970)، و پدر بزرگ جرج مونتباتن، مارکیز میلفورد هاون چهارم (متولد 1961)، است.
دختر پرنس لویی باتنبرگ با پرنس آندریو یونان ازدواج کرد و حاصل این وصلت پرنس فیلیپ، همسر الیزابت دوم ملکه کنونی انگلیس، است. بدینسان، فیلیپ نیز از تبار ملکه ویکتوریا و خاندان آلمانی باتنبرگ و خویشاوند نزدیک الیزابت دوم است. پرنس فیلیپ از کودکی در کاخ داییاش لرد مونتباتن برمه بزرگ شد، در سال 1942 با الیزابت ازدواج کرد و در سال 1947 نام خانوادگی "مونتباتن" را بر خود نهاد. (51)
با قتل لرد مونتباتن برمه، عناوین اشرافی او به دختر بزرگش، پاتریشیا ادوینا ویکتوریا، (52) (متولد 1924) رسید که با نام کنتس مونتباتن برمه از نخستین نسل "لردان زن" در پارلمان انگلیس است. کنتس مونتباتن برمه تحصیلکرده آمریکاست. او ریاست "تراست آموزشی سِر ارنست کاسل" و ده‏ها نهاد اجتماعی و فرهنگی را در عرصههای حمایت از زنان، کودکان، نابینایان، مبارزه با سلاح‏های هستهای و غیره و غیره به دست دارد.
همسر او، جان ناچبال (لرد برابورن) (53) از خانوادهای است که در سال 1641، در اوج کشاکش چارلز اول استوارت و پارلمان انگلیس، به مقام موروثی بارونتی و در سال 1880 به عنوان بارونی دست یافتند. جان ناچبال (متولد 1924) شانزدهمین بارونت و هفتمین بارون خاندان خود است. مادر او دختر لرد اسلیگو،(54) از خاندان معروف براون،(55) است و دارنده "نشان سلطنت هند". (56)
جان ناچبال، تحصیلکرده اتون و آکسفورد، از مهمترین تولیدکنندگان فیلمهای سینمایی و سریالهای تلویزیونی انگلیس در چهار دهه اخیر است. او تکاپوی خود را در این عرصه با ساخت فیلم "هاری بلک" (1958) آغاز کرد. برخی از فیلمهای ساخته او عبارتند از "اتللو" (1965)، "میکادو" (1966)، "رومئو و ژولیت" (1967)، "رقص مرگ" (1968)، "مرگ در کشتی شرقی" (1974)، "مرگ در نیل" (1978)، "شیطان در زیر نور خورشید" (1982) و "سفر به هند" (1984). آخرین ساخته او فیلم سینمایی "دوریت کوچولو" (1987) و سریال تلویزیونی "لئونتین" (1987) است.
لرد برابورن از گردانندگان ده‏ها مرکز و نهاد متنفذ سینمایی و فرهنگی در انگلستان است. از جمله، از سال 1974 ریاست "انجمن ترویج کپیرایت" (57) را به دست دارد و از سال 1979 رئیس "انستیتوی فیلم بریتانیا" (58) و از سال 1980 عضو هیئت مدیره "دانشکده ملی فیلم و تلویزیون بریتانیا" (59) است. او از سال 1978 عضو هیئت مدیره "تلویزیون تیمس" (60) است و در سال‏های 1990-1992 ریاست این موسسه را به دست داشت.
کنتس مونتباتن برمه و لرد برابورن دارای چهار پسر و دو دخترند. پسر بزرگ و وارث کنتس مونتباتن و لرد برابورن، نورتون ناچبال (لرد رومزی) (61) 50 ساله است و وارث این یکی "عالیجناب نیکلاس لویی چارلز نورتون ناچبال" (62) (متولد 1981). (63)
چنانکه میبینیم، در پیامد این فرایند بغرنج و طولانی، چارلز ناچبال 17 ساله هم از تبار ملکه ویکتوریاست و هم وارث مستقیم ثروت و عناوین و افتخارات سه خاندان هسه (آلمانی)، کاسل (یهودی) و برابورن (انگلیسی یا اسکاتلندی یا ایرلندی و شاید "یهودی مخفی"). او در عین حال در شبکهای گسترده و متنفذ از مناسبات خویشاوندی جای دارد که وی را با سایر اعضای الیگارشی جهانی معاصر پیوند میدهد. اگر همه چیز طبق روال سه سده گذشته سیر کند و عاملی غیرعادی روند زندگی این نوجوان را برنیاشوبد، از هم اکنون آینده سرشار از رفاه و افتخار او قابل پیشبینی است. این نمونهای است از تداوم میراث کهن مستعمراتی در الیگارشی زرسالار معاصر.
در جریان جنگ‏های هفت ساله اروپا (1756-1763)، ویلیام هشتم، حکمران هسه، با همسایه خود جرج دوم، پادشاه انگلیس و شاه هانوور، متحد بود. در این دوران منبع اصلی درآمد حکمرانان محلی آلمان اجاره دادن یا فروش ارتشهای کوچکی بود که از طریق اسارت اتباع خود فراهم میآوردند. (64) دوکهای هسه نیز، به کمک "پیمانکاران" یهودی خود، چنین رویهای داشتند و پادشاهان انگلیس مشتریان اصلی آنان بودند. جرج دوم، پادشاه انگلیس، در جنگ هفت ساله اروپا از این دستههای نظامی بهره سیاسی فراوان برد و ویلیام هشتم، دوک هسه، از اینطریق سودهای هنگفت به جیب زد. این رویه ادامه یافت: در دهه 1770 موجی از شورش و ناآرامی آمریکای شمالی را فراگرفت و جرج سوم، پادشاه انگلیس و شاه هانوور، برای تأمین نیروی سرکوبگر خود با فردریک دوم، پسر ویلیام هشتم و دوک هسه کاسل، وارد معامله شد. فردریک با روشهای خشن و قساوتآمیز هفده هزار تن از اتباع خویش را به اسارت گرفت و آنان را به دربار انگلستان "اجاره" داد. در سال 1776، ویلیام، ولیعهد هسه کاسل و حکمران هانو، به لندن سفر کرد؛ مستقل از پدر قراردادی مشابه با دولت انگلیس منعقد نمود و حدود پنج میلیون پوند استرلینگ سود برد. فردریک دوم از اینطریق ثروتی هنگفت اندوخت و در زمان مرگ ارثیهای عظیم، که حجم آن 8 الی 10 میلیون پوند استرلینگ تخمین زده میشود، برای پسرش بر جای گذارد. بدینسان، ویلیام نهم از آغاز حکومتش به عنوان ثروتمندترین حکمران اروپای زمان خود شناخته میشد. (65)
ویلیام در دوران 36 ساله حکومت بر هسه کاسل رویه پدر و پدر بزرگ را ادامه داد و ثروت خویش را انبوهتر ساخت. جرج سوم و جرج چهارم، پادشاهان انگلیس، مشتریان واحدهای "بردگان نظامی" بودند که او فراهم میآورد. چنین بود که ثروت ویلیام هسه کاسل ابعادی عظیم یافت تا بدانجا که ریچارد دیویس، مورخ معاصر یهودی، او را "کروزوس سده هیجدهم" میخواند. (66)
ویلیام در پی آن بود که ذخایر عظیم نقدینگیاش نه تنها محفوظ بماند بلکه به گردش درآید و بیشتر و بیشتر شود. پیش از انقلاب فرانسه، او موسسات مالی و تجاری هلند را بهترین محل برای انباشت و ازدیاد سرمایههای خود تشخیص می‏داد. لذا، بخش مهمی از این سرمایهها را با مدیریت یک موسسه مالی مستقر در آمستردام به‏نام "وان درنوتن" (67) به جریان انداخت. در پیرامون ویلیام گروهی از دلالان یهودی قرار داشتند. پیش از اقتدار مایر آمشل روچیلد، متنفذترین آنان فردی به‏نام ویدل دیوید (68) بود. (69)
مورخین ویلیام نهم را حکمرانی خودکامه، زنباره، فاسد و حریص توصیف کردهاند که مورد نفرت مردمش بود. مردم هسه کاسل او را "ستمگر و حیوانی وحشی" میدانستند که "برای انباشتن جیب خود خون آنان را [به انگلیسی‏ها] میفروخت." (70) ویرجینیا کاولس مینویسد ویلیام به دو چیز علاقه فراوان داشت: انباشت پول و پس انداختن فرزندان نامشروع. وی تنها از یکی از معشوقههایش هشت فرزند نامشروع داشت؛ و این در حالی است که چنانکه گفتیم، کاترین، همسر وی، دختر پادشاه دانمارک و نوه پادشاه انگلستان بود.(71) به‏نوشته اوگن کورتی، خاندان‏های هاینو، (72) هیمرد (73) و هسنشتین (74) اعقاب نامشروع ویلیام نهم هستند و وی از طریق پرداخت رشوه به امپراتور هابسبورگ برای آنان القاب اشرافی دریافت کرد. (75) کورتی میافزاید ویلیام هسه کاسل در امور دینی "اهل تسامح کامل" بود. زمانیکه از چنین مفهومی در اروپای سدههای هفدهم و هیجدهم سخن میرود منظور "تسامح" در قبال عملکرد زرسالاران یهودی و به عبارت دیگر پیوند نزدیک با ایشان است نه "تسامح" به معنایی که امروزه میفهمیم. توضیح بعدی کورتی صحت این تلقی را ثابت میکند. او مینویسد ویلیام با فراماسون‏ها پیوند گسترده داشت و صرافان و تجار یهودیان در سرزمین وی از آزادی کامل برخوردار بودند. (76)
سه دهه پایانی سده هیجدهم میلادی دورانی توفانی در تاریخ اروپاست. از سال 1775 مستعمرات انگلیس در آمریکای شمالی جنگ استقلال را علیه دولت انگلستان آغاز کردند. فرماندهی این جنگ‏ها را فردی به‏نام جرج واشنگتن (77) (1732-1799)، از پلانتداران بزرگ ویرجینیا، به دست داشت. وی با یک زن بیوه ازدواج کرد که 6000 هکتار زمین و 150 برده از همسر اولش به ارث برده بود، و خود نیز 8000 هکتار زمین در تملک داشت. (78) انگلستان پس از جنگ‏های متعدد سرانجام طی معاهده سال 1783 پاریس استقلال آمریکا را به رسمیت شناخت. در سال‏های 1789- 1797 جرج واشنگتن به عنوان نخستین رئیسجمهور زمام این کشور را به دست گرفت.
کمی پس از استقلال آمریکا، در سال 1789 انقلاب فرانسه آغاز شد. انگلستان، به دلیل حمایت دربار فرانسه از آمریکایی‏ها، در آغاز از شورش علیه خاندان بوربن خشنود بود ولی کمی بعد سیاستی خصمانه علیه فرانسه در پیش گرفت.
اوجگیری انقلاب فرانسه حکمرانان اروپا را سخت به وحشت انداخت. دسیسه برای اعاده اقتدار لویی شانزدهم آغاز شد و چنان اوج گرفت که وزیر خارجه فرانسه با خشم گفت: "اگر دولت‏های خارجی بکوشند جنگ پادشاهان را علیه فرانسه برافروزند، ما نیز جنگ مردم را علیه پادشاهان آغاز خواهیم کرد." (79)
سرانجام، این جنگ شعلهور شد. در 20 آوریل 1792 مجلس ملی فرانسه (مجمع ملی) (80) به اتریش اعلام جنگ داد و بدینسان دورانی از جنگ‏های خونین در قاره اروپا آغاز شد. در یکسوی این جنگ فرانسه و در سوی دیگر اتحاد قدرتهای اروپایی، ابتدا به رهبری اتریش و سپس به رهبری انگلستان، قرار داشت. چهره اصلی جناح هوادار جنگ در انگلستان ویلیام پیت کوچک، نخستوزیر انگلستان (1783-1801، 1804-1806)، بود.
همزمان با اشتعال این جنگ، تحولاتی خونین و ژرف در درون فرانسه رخ داد:
در سپتامبر 1792 سلطنت ملغی شد؛ حکومت فرانسه "جمهوری" اعلام گردید و "مجلس ملی"، که اینکه "کنوانسیون ملی" (مجمع میثاق ملی) (81) نامیده میشد، به عنوان عالیترین نهاد سیاسی این کشور اعلام گردید. در 21 ژانویه 1793 لویی شانزدهم، پادشاه فرانسه، با گیوتین به قتل رسید. دوران حکومت گروههای افراطی آغاز شد؛ دورانی که در تاریخنگاری اروپا "ترور سرخ" نام گرفته است. در اواخر سال 1793 و اوایل 1794 گروههای افراطی حاکم بر فرانسه 1251 نفر از "افراد مشکوک"، از جمله فیلیپ اورلئان،(82) که پیشتر از سوی انقلابیون "همشهری مساوات" (83) لقب گرفته بود، و ماری آنتوانت، ملکه فرانسه و دختر ماری ترز ملکه مقتدر اتریش، را به قتل رسانیدند.
رهبران کلوپ ژاکوبن، (84) که در این زمان حدود نیم میلیون نفر عضو داشت، (85) منادی خشنترین و افراطیترین روش‏های مبارزه سیاسی بودند. همانان بودند که ستیز با سلطنت و اشرافیت را با مبارزه عنودانه علیه دین آمیختند و این سنت را به فرهنگ جدید اروپا وارد نمودند. در سال 1794، ژاکوبنها مسیحیت را به عنوان دین رسمی دولت فرانسه ملغی نمودند و "دین خرد" را به عنوان مذهب رسمی فرانسه اعلام داشتند. به دستور رهبران ژاکوبن کلیه "ساختمانهایی که کلیسا نامیده میشود" تعطیل شد و کلیسای نوتردام به عنوان "معبد خرد" نامگذاری گردید. (86) در ژوئیه 1794 ژاکوبنها سقوط کردند و تعدادی از رهبران این کلوپ به تیغه گیوتین سپرده شدند.
در سپتامبر 1795 یک گروه پنج نفره موسوم به "دیرکتوار" در رأس دولت فرانسه قرار گرفت ولی نتوانست اقتدار سیاسی لازم را اِعمال کند. "دیرکتوار" به سرعت عدم شایستگی خود را به ثبوت رسانید و خود به کانون دسیسه و جنگ قدرت میان اعضای آن بدل شد. اینک، جامعه فرانسه به نقطهای رسیده بود که صعود یک فرمانروای مقتدر، استقرار "نظم نیرومند داخلی" و "صلح افتخارآمیز خارجی" را آرزو میکرد. (87) تداوم هرجومرج و آشوب داخلی و جنگ خارجی با قدرتهای اروپایی در 9 نوامبر 1799 به کودتای ناپلئون انجامید. این حادثه، طبق تقویم انقلابی فرانسه، به "کودتای هیجدهم برومر" شهرت یافت.
ناپلئون بناپارت (88) (1769-1821) افسر جوانی بود از اهالی جزیره کرس ایتالیا که به دلیل توانمندیهایش در 24 سالگی در ارتش انقلابی فرانسه به درجه سرتیپی رسید. صعود ناپلئون در هرم قدرت نظامی و به تبع آن سیاسی فرانسه دقیقاً ناشی از پیامدهای فروپاشی ساختار سیاسی و اجتماعی فرانسه بود وگرنه این جوان غیرفرانسوی در شرایط عادی هیچگاه شانسی برای دستیابی به درجه ژنرالی ارتش فرانسه، حتی در کهولت نیز، نداشت. او در سال‏های 1796-1799 فرماندهی ارتش فرانسه را در منطقه مدیترانه به دست داشت؛ سراسر شبه جزیره ایتالیا را فتح کرد و پاپ را مقهور خود نمود، بر ارتش نیرومند اتریش ضرباتی مهیب وارد ساخت، توطئه کودتای سلطنتطلبان علیه جمهوری فرانسه را به شکست کشانید، به‏رغم انگلیسی‏ها و در تعارض با آنان سوریه و مصر را اشغال نمود، (89) به‏سان قهرمانی بزرگ به فرانسه بازگشت و یکی از بزرگترین امپراتوریهای تاریخ را بنیاد نهاد.
بناپارت پس از تصرف قدرت سیاسی در آغاز خود را "کنسول اول" نامید و سرانجام در سال 1804 به عنوان "امپراتور فرانسه" تاجگذاری کرد. او پس از اشغال سرزمینهای اروپایی خویشاوندان خود را در سمت شاهان و حکمرانان اروپا گمارد و در پیرامون دربار خویش یک اشرافیت جدید ایجاد نمود. در سال 1814 در فرانسه ناپلئونی 31 دوک، 451 کنت و 1500 بارون حضور داشتند. (90)
در سال 1802 ناپلئون مقتدرترین فرمانروای اروپای قاره به شمار میرفت و دولت‏های اتریش و هلند و حکمرانان محلی آلمان در برابرش خاضع و لرزان بودند. در این زمان خصومت ناپلئون با انگلستان کاملا آشکار بود و فرانسه دشمن مخوف انگلیسی‏ها در سراسر جهان به شمار میرفت.
ناپلئون در نخستین بار عام بزرگش، در هیجدهم فوریه سال 1803، با تهدید و خشم تصنعی صحنه پر سروصدایی بوجود آورد. او از قدرت خود دم زد و اعلام داشت اگر انگلستان به خود جرئت دهد و جنگ را آغاز کند، این جنگ به یک "کشتار عمومی" تبدیل خواهد شد. و افزود که انگلستان بیهوده به "متحدان" خود میاندیشد، زیرا دیگر اتریش به عنوان یک دولت بزرگ "وجود ندارد." ناپلئون با چنان لحنی صحبت کرد و آنچنان فریاد کشید که ویثورث (91) [سفیر انگلستان در فرانسه] به لرد هاکسبوری، (92) وزیر امور خارجه، نوشت: "بیشتر شبیه یک فرمانده سواره نظام سخن میگوید تا رئیس یکی از مقتدرترین دولت‏های اروپایی." (93)
در اکتبر 1803، ناپلئون سرزمین هانوور، مِلک شخصی پادشاه انگلیس، را اشغال کرد و کمی بعد، در سال 1804، ویلیام پیت، مردی که 9 سال تمام علیه انقلاب فرانسه جنگیده بود، (94) بار دیگر نخستوزیر انگلستان شد و تحرکی جدید را برای جنگ با فرانسه آغاز کرد. در سال 1805، به ابتکار ویلیام پیت، پیمانی میان انگلستان و آلکساندر اول، تزار روسیه (1801-1825)، منعقد شد. اتریش، سوئد و ناپل به این اتحاد پیوستند. بدینسان، دور جدیدی از جنگ‏های اروپا آغاز شد.
اوگن کورتی مینویسد:
پژواکهای انقلاب فرانسه در سراسر اروپا احساس میشد. هیچ کس نبود، چه شاهزاده چه دهقان، که مستقیم یا غیرمستقیم تأثیر انقلاب فرانسه را بر خود احساس نکند... این به‏ویژه برای حکمرانان محلی آلمان، که سرزمینهای آنان در مجاورت مرزهای فرانسه قرار داشت، تهدیدی ویژه به شمار میرفت. اشراف تبعیدی فرانسه به آلمان میگریختند و بسیاری از آنان به دربار کاسل پناه بردند. (95)
در سال 1792 واحد کوچکی از ارتش فرانسه رود راین را درنوردید و شهر فرانکفورت را اشغال کرد. ویلیام به سختی موفق شد نیروهای فرانسوی را از فرانکفورت بیرون کند. این جنگ هزینه سنگینی را بر او تحمیل کرد، ولی وی به سرعت قراردادی با دولت انگلستان منعقد نمود و از طریق فروش 8000 نفر از اتباع خود برای جنگ با فرانسه نه تنها خسارت فوق را جبران کرد بلکه سود هنگفتی نیز به دست آورد. (96) در سال 1795 ارتش فرانسه هلند را اشغال کرد و بازار بورس آمستردام، که تا این زمان قلب مالی اروپای قاره محسوب میشد، متلاشی شد. پیامد این حادثه تبدیل بازار بورس فرانکفورت به کانون اصلی مالی منطقه بود. (97)
این حوادث تنها صرافان فرانکفورت را به ثروت نرسانید، ویلیام هسه کاسل نیز از این تحولات سود فراوان برد و به سرعت به بانکدار سراسر اروپا بدل شد. او سرمایه انبوه خود را نه تنها به پادشاهان و شاهزادگان و اشراف بلکه به صرافان و یهودیان نیز قرض میداد. (98) برای نمونه، او در سال 1795 به فرانتس دوم، امپراتور "روم مقدس" (اتریش)، یک میلیون گولدن (معادل یکصد هزار پوند استرلینگ) و در سال 1798 نیم میلیون گولدن دیگر وام داد.(99) نمونه دیگر، وام 200 هزار پوندی ویلیام به ولیعهد انگلیس (جرج چهارم بعدی) است. (100)
مایر آمشل روچیلد هم در ماجرای فروش اتباع هسه کاسل به انگلستان و هم در جریان شکوفایی بازار بورس فرانکفورت سودهای کلان برد. کورتی مینویسد طبق اسناد رسمی سال 1794، درآمد مایر آمشل روچیلد 2000 گولدن در سال بود و وی بر این اساس سالیانه 13 گولدن مالیات میپرداخت. در سال 1795 این رقم بناگاه دو برابر شد و روچیلد در رده کسانی جای گرفت که ثروتشان 15000 گولدن و بیشتر است. این ثروتمندترین گروه مالیاتدهندگان در فرانکفورت بود. (101) در سال‏های پایانی سده هیجدهم ثروت مایر آمشل به حدود یک میلیون گولدن رسید و در سال 1800 او از نظر ثروت دهمین یهودی شهر فرانکفورت شناخته می‏شد. (102)
بدینسان، در زمان صعود ناپلئون بناپارت مایر آمشل روچیلد نه یک یهودی معمولی بلکه یکی از صرافان سرشناس اروپا بود که علاوه بر ویلیام هسه کاسل با بسیاری از حکمرانان و اشراف منطقه دادوستد مالی داشت.
یکی از مهمترین شرکا و دوستان مایر آمشل، پرنس کارل آنسلم، (103) رئیس کل پست امپراتوری اتریش، بود. کارل آنسلم به خاندان حکمرانان تورن و تاکسیس(104) تعلق داشت که در سده شانزدهم مهمترین شبکه پستی اروپای مرکزی را بنیان نهادند. دفتر مرکزی این شبکه در فرانکفورت مستقر بود. (105)
پیوند با شبکههای جهانی و منطقهای ارتباطات نقش مهمی در اقتدار و سیطره زرسالاری یهودی در دوران معاصر داشته است. پیوند مایر آمشل روچیلد با شبکه ارتباطات پستی خاندان تورن و تاکسیس سودی دوجانبه داشت: دستیابی سریع روچیلد به آخرین اخبار تحولات جنگی به تحرک او در بازار بورس یاری میرسانید و وی نیز بنوبه خود این شبکه را با اخبار محرمانهای که به‏وسیله عواملش گرد میآورد تغذیه میکرد. به این دلیل بود که در ژانویه 1800 فرانتس دوم، امپراتور "روم مقدس" (اتریش)، به پاس خدمات روچیلد در جنگ با فرانسه و کمک به شبکه ارتباطی پرنس کارل آنسلم عنوان "کارگزار سلطنتی" (106) را به وی و پسرانش اعطا کرد. (107)
با صعود ناپلئون در فرانسه، ویلیام هسه کاسل، به سان برخی دیگر از ثروتمندان آن زمان اروپای قاره، آغاز قریبالوقوع جنگ را دریافت و انگلستان را باثباتترین نقطه اروپا و امنترین مکان برای انتقال نقدینگی خود شناخت؛ به‏ویژه که خویشاوندیاش با خاندان سلطنتی انگلیس امکاناتی بیش از دیگران در اختیار او قرار میداد. ویلیام انتقال سرمایههای خود را به انگلیس آغاز کرد و چنین بود که ناتان مایر روچیلد، سومین پسر مایر آمشل، در انگلستان مستقر شد و شاخه انگلیسی خاندان روچیلد را بنیان نهاد.
این روچیلد 21 یا 22 ساله، که چشمانی آبی، موهای قرمز و گردنی ستبر داشت، (108) در سال 1798 یا 1799 به انگلستان رفت. (109) ابتدا در منچستر مستقر شد، پس از شش سال تکاپو در این بندر تجاری، در سال 1804 به لندن مهاجرت کرد و در تابستان 1806 تبعه دولت انگلیس شد. (110)
ناتان دست خالی به انگلستان نرفت. او 20 هزار پوند استرلینگ پول نقد با خود داشت که در آن زمان سرمایه قابل توجهی محسوب می‏شد. کورتی به درستی مینویسد ناتان به عنوان یک تاجر ساده و خردهپا به انگلستان مهاجرت نکرد، بلکه او کار خود را به عنوان نماینده مهم یک بنیاد تجاری معتبر در اروپای قاره و با سرمایه اولیه کافی آغاز نمود. (111) در منچستر، ناتان به خرید و فروش همه چیز اشتغال داشت؛ نیل، شراب، شکر، قهوه، پنبه و هر چیزی که ارزان بود و بازار داشت. مبادله مخفیانه کالا با بنادر جنوب اروپا، عملی که طبق قانون ناپلئون "قاچاق" محسوب میشد، اشتغال دیگر ناتان بود. (112) به‏نوشته کورتی، "به زودی سرمایه او دو سه برابر شد و پدر و برادرانش بزرگترین سودها را از حضور ناتان در انگلستان بردند." (113)
به علاوه، ناتان روچیلد دلال و کارگزار ویلیام هسه کاسل بود؛ (114) کسی که به عنوان ثروتمندترین مرد اروپا شناخته میشد، بیش از ده میلیون پوند استرلینگ پول نقد داشت و سرمایه هنگفتی را در انگلستان به جریان انداخته بود. درباره میزان سرمایهگذاری ویلیام در انگلستان در این زمان اطلاع دقیقی در دست نیست. میدانیم که او پیش از صعود ناپلئون، علاوه بر طلب 200 هزار پوندی خود از ولیعهد انگلیس، حداقل 640 هزار پوند استرلینگ در لندن سرمایهگذاری کرده بود و بابت آن ماهیانه دو هزار پوند سود دریافت میداشت. (115)

پینوشتها:

1. Paul Johnson, The Birth of Modern, World Society 1815-1830, London: Phoenix, 1992, p. 851.
2. Johann Wolfgang von Goethe
3. Count Egon Caesar Corti, The Rise of the House of Rothschils, New York: Cosmoplitan Book Corporation, 1928, p. 367.
4. Jean Jacques Rousseau
5. ویل و آریل دورانت، تاریخ تمدن، ترجمه ضیاء الدین علائی طباطبایی، تهران: شرکت انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، ج 10، بخش دوم، 1370، ص 854.
6. نگارنده در سال 1369 مطلبی درباره روچیلدها منتشر کرد که اولین معرفی مفصل این خاندان به زبان فارسی است. (ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، تهران: موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، 1369، جلد اول: "جستارهایی از تاریخ معاصر ایران"، صص 99-131) در جستار زیر کوشیدهام تا یافتههای جدید را مطرح کنم. در جلد سوم کتاب حاضر جایگاه و پیوندهای خاندان روچیلد بطور مشروح بیان شده است.
7. Isaac Elhanan
8. Judengasse
9. Corti, ibid, p. 3.
10. Virginia Cowles, The Rothschilds, A Family of Fortune, London: Weidenfeld and Nicolson, 1973, p. 10.
11. Rot-schildt (Red Shield)
12. Corti, ibid, p. 3.
13. Judaica, vol. 7, p. 83.
14. Corti, ibid, p. 1.
15. Cowles, ibid, pp. 13-14.
16. George G. Chisholm [ed.], The Times Gazetteer of the World, London: The Times Office, 1899, vol. 1, p. 550.
17. Mayer Amschel Rothschild
18. Wilhelm von Hesse
19. Judaica, vol. 14, p. 334.
20. Carl Frederick Buderus
21. Corti, ibid, pp. 12-13.
22. Wolf Solomon Schnapper
23. ibid, p. 16.
24. ibid, p. 19.
25. Cowles, ibid, p. 17.
26. Hessen
27. بنگرید به: همین کتاب، ج 2، ص 148.
28. Americana, vol. 6, p. 339; vol. 14, p. 165.
29. Frankfurt am-Main
30. Darmstadt
31. Kassel
32. Wiesbaden
33. ibid, vol. 14, pp. 165-166; George R. Emerson, The Dictionary of Geography, Biography, and History, London/ New York: Ward, Lock, and Co., n.d. [1882 ?], vol. 1, pp. 886-887.
34. Empress Frderick
دختر بزرگ ویکتوریا، ملکه انگلیس، به علت ازدواج با فردریک سوم، امپراتور آلمان، "ملکه فردریک" خوانده میشد.
35. Cowles, ibid, p. 238.
36. درباره خاندان هانوور بنگرید به: همین کتاب، ج 2، ص 151.
37. Hanau
38. Corti, ibid, p. 6.
39. Louis, Grand Duke of Hesse- Darmstadt
40. Louis Alexander Battenberg
41. Grand Duke of Serge
42. Uncle Nicki
43. بنگرید به: همین کتاب، ج 2، ص 152.
44. Marquess of Milford Haven
45. Henry Maurice of Battenberg
46. Marquess of Carisbrooke
47. Uncle Dickie
48. 1st Earl Mountbatten of Burma
49. Baron Romsey
50. Admiral of the Fleet
51. Robert Lacey, Majesty; Elizabeth II and the House of Windsor, London: Hutchinson, 1977, pp. 27, 126; Who's Who 1978, pp. 1757-1758; Who's Who 1993, p. 1300; Americana, vol. 3, p. 356; vol. 19, p. 588; vol. 21, p. 889.
52. Patricia Edwina Victoria, Countess Mountbatten of Burma
53. John Ulick Knatchbull, 7th Baron Brabourne
54. 6th Marquess of Sligo
55. Browne
56. Order of the Crown of India
57. Copyright Promotions
58. British Film Institute (BFI)
59. National Film and Television School of Great Britain
60. Thames Television PLC
61. Norton Louis Philip Knatchbull, Lord Romsay
62. Hon. Nicholas Louis Charles Norton Knatchbull
63. Who's Who 1993, pp. 211-212, 1352, 1625.
64. درباره "بردگی نظامی" در آلمان بنگرید به: همین کتاب، ج 2، ص 136.
65. Corti, ibid, p. 11; Cowles, ibid, pp. 16-17.
66. Richard Davis, The English Rothschilds, London: William Collins, 1983, p. 28.
67. Van der Notten
68. Veidel David
69. Corti, ibid, p. 12.
70. ibid, p. 21.
71. Cowles, p. 14.
72. Haynau
73. Heimrod
74. Hessenstein
75. Corti, ibid, p. 10.
76. ibid, p. 11.
77. George Washington
78. Americana, vol. 28, pp. 386-387.
79. Cowles, ibid, p. 21.
80. National Assembly
81. National Convention
82. Philip of Orleans
83. Citizen Egalite
84. Jacobin
85. ویل و آریل دورانت، تاریخ تمدن، ترجمه اسماعیل دولتشاهی و علی اصغر بهرامبیگی، تهران: سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، 1365، ج 11، ص 39.
86. The Penguin Atlas of World History, London: Penguin, 1978, vol. 2, p. 21.
87. آکادمیسین تارله، ناپلئون، ترجمه صمد خیرخواه و ایرج همایونپور، تهران: انتشارات کیهان، 1349، صص 69-70.
88. Napoleon Bonaparte
89. حکومت فرانسه بر مصر تا سال 1802 تداوم یافت.
90. The Penguin Atlas..., ibid, p. 27.
91. Withworth
92. Hawkesbury
93. همان مأخذ، ص 125.
94. همان مأخذ.
95. Corti, ibid, p. 19.
96. ibid, p. 21.
97. ibid, p. 22.
98. ibid, p. 24.
99. ibid, p. 31.
100. ibid, p. 36.
101. ibid, pp. 22-23.
102. ibid, pp. 25, 28.
103. Karl Anselm
104. House of Thurn and Taxis
105. ibid, pp. 30-31.
106. Imperial Crown Agent
107. ibid, pp. 30-31.
108. Anthony Allfrey, Edward VII and his Jewish Court, London: Weidenfeld & Nicolson, 1991. p. 28.
109. Davis, ibid, pp. 14, 247.
110. Corti, ibid, p. 111.
111. ibid, p. 110.
112. Allfrey, ibid, p. 28.
113. Cort, ibid, p. 110.
114. ibid, p. 99.
115. ibid, p. 36; Cowles, ibid, p. 35.

منبع مقاله: شهبازی، عبدالله؛ (1377)، زرسالاران یهودی و پارسی استعمار بریتانیا و ایران، تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، چاپ دوم (پائیز 1390)