تألیف و ترجمه: سید هاشم ناجی موسوی جزایری




 
توبه در لغت به معنای رجوع و بازگشت است. بازگشت در امور فیزیکی معنای روشنی دارد، یعنی این که انسان راهی را برود و سپس آن راه را بر گردد، اما در امور نفسانی و قلبی هم توبه معنای خاص خود را دارد، توبه یعنی روح و نفس انسان که مدتی از حیات خود را با یک سری از صفات و خصلت ها گذرانده و سپری کرده و با آن ها همدم بوده است، به دلیل یک انقلاب و تحول درونی آن ها را ترک کند و بر گردد.
از نشانه‌هاى رحمت و لطف وسیع الهى، نعمت توبه و پذیرش توبه از سوى خداوند است، توبه به معنى ترک گناه، بازگشت به سوى خدا و عذرخواهى در پیشگاه خداوند است.
عذرخواهى بر سه گونه است؛
گاهى عذر آورنده مى‌گوید: من اصلاً فلان کار را انجام نداده‌ام. گاهى مى‌گوید: من به آن جهت این کار را انجام دادم. و گاهى مى‌گوید: این کار را انجام دادم ولى خطا کردم و بد کردم و اینک پشیمانم. این همان توبه است.
توبه در اسلام داراى شرایطى است؛ 1- ترک گناه، 2- پشیمانى از گناه، 3- تصمیم بر انجام ندادن دوباره گناه، 4- تلافى و جبران گناه.
توبه همچون بیرون آوردن لباس چرکین از بدن و پوشیدن لباس پاک و تمیز است. توبه همچون شستشوى بدن آلوده و عطر زدن است.
قرآن در آغاز سوره هود مى‌فرماید:
و ان استغفروا ربکم ثم توبوا الیه (هود / 3)؛ و از پروردگار خود آمرزش بطلبید، سپس به سوى او بازگردید.
آوردن استغفار و توبه در یک آیه، حاکى از آن است که این دو با هم تفاوت دارند، اولى به معنى شستشو و دومى به معنى کسب کمالات است. انسان نخست باید خود را از گناهان پاک سازد و سپس خود را به اوصاف الهى بیاراید، نخست هرگونه معبود باطل را از قلب خود بزداید و سپس معبود حق را در آن جاى دهد، به قول حافظ:

تا نفس، مبرّا ز نواهى نکنى ... دل، آئینه نور الهى نکنى

در روایات بطور صریح تاکید شده که در توبه ترک گناه و پشیمانى، کفایت نمى‌کند. بلکه باید آثارى را که گناهان در زندگى انسان پدید آورده‌اند با کارهاى نیک، جبران و اصلاح نمود.
در این مقاله می خواهیم به داستان افرادی اشاره کنیم که حقیقتا توبه کردند.

توبه نمودن از عمل شنیع زنا

شخصی به نام عبدالرحمان می گوید: روزی معاذ بن جبل در حالی که بشدّت می گریست خدمت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) آمد و به آن حضرت سلام کرد.
پس از آنکه پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) جواب سلام او را داد به او فرمود: ای معاذ! چه چیزی تو را به گریه واداشته است؟
معاذ در جواب گفت: یا رسول الله! در بیرون درب. پسر جوانی که صورت زیبا و چهره ای خوشرنگ دارد ایستاده است. و مانند زن جوان مرده ای بشدّت می گرید و ناله سر می دهد.
و تقاضای آمدن به محضر شما را دارد.
سپس پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) به معاذ فرمود: این جوان را به نزد من بیاور.
پس از دستور پیامبر (صلی الله علیه و آله) معاذ آن جوان را به نزد ایشان آورد.
پس از آنکه ان جوان بر پیامبر (صلی الله علیه و آله) وارد شد به آن حضرت (صلی الله علیه و آله) سلام گفت. و پیامبر (صلی الله علیه و آله) جواب سلام او را داد.
سپس پیامبر (صلی الله علیه و آله) به او فرمود: ــ ای جوان ــ چه چیزی تو را به گریه واداشته است؟
آن جوان گفت: چگونه گریه نکنم. در حالی که گناهان بسیاری مرتکب شده ام.
که اگر خدای عزّ و جلّ بخواهد مرا بخاطر بعضی از آنها مجازات کند مسلّماً جای من در آتش جهنّم خواهد بود.
و گمان می کنم که خدا مرا بخاطر گناهانی که کرده ام مجازات خواهد نمود و هیچگاه مرا نخواهد بخشید.
در این هنگام پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) به او فرمود: آیا به خدا شرک ورزیده ای؟
آن جوان گفت: پناه بر خدا می برم اگر بر او شرک ورزیده باشم.
آنگاه پیامبر (صلی الله علیه و آله) به او فرمود: آیا مرتکب قتل نفس محترمه ای شده ای؟
آن جوان گفت: خیر.
سپس پیامبر (صلی الله علیه و آله) به او فرمود: خداوند عزّ و جلّ گناهان تو را خواهد آمرزید اگرچه به اندازه ی رشته کوههای بلند باشد.
آنگاه آن جوان به پیامبر (صلی الله علیه و آله) گفت: گناهان من از کوههای به هم پیوسته نیز بیشتر است.
سپس پیامبر (صلی الله علیه و آله) به او فرمود: خداوند متعال گناهان تو را می بخشد اگر چه به اندازه ی زمینهای هفتگانه و دریاها و شنزارها و درختها و تعداد مخلوقات باشد.
سپس آن جوان به پیامبر (صلی الله علیه و آله) گفت: گناهان من بیشتر از زمینهای هفتگانه و دریاها و شنزارها و درختان و تعداد مخلوقات می باشد.
آنگاه پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) به آن جوان فرمود: خداوند متعال گناهان تور ا می بخشد. حتی اگر به اندازه ی آسمانهای هفتگانه و ستاره های آنها و به قدر عرش و کرسی باشد.
سپس آن جوان به پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: گناهان من از اینها بیشتر می باشد.
در این هنگام پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نگاه تند و غضبناکی به آن جوان افکنده. و سپس به او فرمود: وای بر تو ای جوان آیا گناهان تو بیشتر است یا رحمت الهی؟
در این هنگام آن جوان سر خود را به زیر افکنده و گفت: منزّه است خدای من.
زیرا هیچ چیزی با عظمت تر از خدای عزّ و جلّ نیست و پروردگار جهانیان از هر بزرگی بزرگتر است.
در این هنگام پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) به او فرمود: آیا جز خدای بزرگ شخص دیگری گناهان بزرگ را می بخشد؟
آن جوان گفت: نه! بخدا. سپس آن جوان ساکت شد.
در این هنگام پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) به او فرمود: ــ ای جوان ــ آیا مرا به یکی از گناهانی که مرتکب شده ای آگاه نمی سازی.
آن جوان در جواب گفت: بله. یکی از گناهانی را که مرتکب شده ام برای شما بازگو می کنم.
سپس آن جوان گفت: من به مدّت هفت سال قبرها را می شکافتم و مردگان را از آنها بیرون می آوردم و کفن آنها را از بدنشان جدا می کردم.
روزی از روزها دختر یکی از انصار از دنیا رفت.
هنگامی که او را به طرف قبر آورده و در آن دفن نمودند. و خانواده ی او در آنجا دور شدند. و شب هنگام فرا رسید و تاریکی همه جا را گرفت. من به نزد قبر این دختر رفتم و آن قبر را شکافتم و بدن آن دختر را از قبر بیرون آوردم و کفن را از تن او بیرون کردم و او را لخت و برهنه در کنار قبر قرار دادم.
هنگامی که می خواستم از آنجا دور گردم شیطان به سراغم آمده و مرا از رفتن منصرف ساخته و با وسوسه های شیطانی خود به من گفت: به اندام این دختر نگاه کن. آیا سپیدی شکم او را نمی بینی؟ آیا رانهای او را مشاهده نمی کنی؟
و شیطان با این وسوسه ها مرا تحریک کرده بطوری که از رفتن منصرف شدم. سپس به طرف آن دختر برگشتم و بدون آنکه بتوانم نفس امّاره ی خود را مهار کنم. اسیر هواهای نفس خود شده و فریب شیطان را خوردم و به جسد آن دختر تجاوز نموده و با او آمیزش جنسی کردم و پس از انجام این عمل او را با آن وضع در همانجا رها کردم و از او دور شدم.
در این هنگام صدایی از پشت سر خود شنیدم که بر من نهیب زده و گفت:
ای جوان! وای بر تو از دادگاهی که در روز قیامت برپا می شود.
در آن روز من و تو در آن دادگاه در محضر عدل الهی حضور خواهیم یافت.
و من با این بدن برهنه در آن دادگاه از تو شکایت خواهم نمود که تو مرا از قبر خارج نمودی، و کفنم را از بدن بیرون آوردی.
و مرا در حال جنابت رها کردی وای بر تو! ای جوان از آتش دوزخ.
سپس آن جوان به پیامبر (صلی الله علیه و آله) گفت: با این گناهی که مرتکب شده ام مطمئن هستم که هیچگاه بوی بهشت را نیز استشمام نخواهم نمود.
اینک چه می گوئی یا رسول الله!؟
در این هنگام پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) به او فرمود: از من دور شو! ای فاسق گناهکار!
زیرا اینک می ترسم که آتشی به سوی تو بیاید و مرا نیز با تو بسوزاند.
زیرا تو به آتش نزدیک شده ای!
پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) چندین بار این جمله را خطاب به او تکرار نمود.
و با دست اشاره می فرمود و از او می خواست که از آنجا دور شود.
آنگاه آن جوان از آنجا دور شد.
او سپس به شهر بازگشت و مقداری توشه برای خود تهیه کرده و روانه ی بیابان شد. و در میانه ی کوهها به عبادت خدا پرداخت.
و پیراهنی که از مو بافته شده بود بر تن خود کرد و دو دست خویش را به گردن خود بست.
و ندا داده و فریاد می زد ــ ای پروردگار من ــ این بهلول بنده ی تو می باشد که با سرافکندگی و دست بسته به سویت آمده و از تو طلب عفو و بخشش می کند.
ای پروردگار من! تو مرا می شناسی و از گناه من آگاهی.
ای سیّد و ای مولای من! اینک من از کرده ی خود نادم و پیشیمان گشته ام. و برای توبه نمودن به نزد پیامبر تو رفتم. امّا او مرا از خود راند.
و این کار او ترس و خوف مرا بیشتر نموده است.
اینک تو را به نام مقدّست و به عزت و جلالت و عظمت شأنت و بزرگی قدرتت ــ می خوانم.
و از تو می خواهم و عاجزانه طلب می نمایم تا مرا ناامید نگردانی و دعایم را بی اجابت نگذاری. و مرا از رحمت خود محروم نسازی و این جوان در مدّت چهل شبانه روز این گونه عمل می نمود و درخواست عفو و طلب توبه می کرد.
و وضع او به گونه ای رقّت بار شده بود که حیوانات اطراف او برایش می گریستند. و پس از گذشت چهل روز از این وضع او دست به آسمان برده و گفت:
ای پروردگار! با خواهش من چه کردی؟
آیا دعای مرا مستجاب نمودی؟
و گناه مرا بخشیدی؟
و توبه مرا پذیرفتی؟
اگر چنین است از تو می خواهم که به پیامبرت وحی نمایی و جواب مرا به وسیله ی او بدهی.
و چنانچه دعای مرا مستجاب نکرده ای و از گناه مرا نبخشیده ای و توبه ی مرا نپذیرفته ای.
و می خواهی که مرا عقوبت نمایی و به کیفر برسانی. از تو می خواهم که آتشی را به سوی من روانه نمایی تا مرا در همین دنیا بسوزاند و به عقوبت رسانده و هلاک گرداند. تا بدینوسیله از رسوائی روز قیامت رها گردم.
و از آتش دوزخ نجات یابم.
پس از آنکه چهل روز از ماجرای این جوان گذشت. خداوند متعال آیاتی از قرآن را بر پیامبر (صلی الله علیه و آله) نازل فرمود و بدینوسیله توبه ی آن جوان پذیرفته شد.
و پس از نزول این آیات بر پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) آن حضرت از محل خود خارج شده و در حالی که آن آیات را تلاوت می فرمود و لبخند می زد به اصحاب خود فرمود: کدامیک از شما مرا به آن جوان توبه کننده می رساند؟
در این هنگام معاذ به پیامبر (صلی الله علیه و آله) گفت: خبردار شده ایم که این جوان در میان بیابان در کنار کوهی سکونت گزیده است.
سپس پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) به همراه اصحاب خود به طرف آن بیابان رفته و خود را به آن کوه رساندند و پس از رسیدن به محل مشاهده نمودند که آن جوان در بالای کوهی سکنی گزیده است و او در حالی که بین دو صخره بر روی پا ایستاده. و دستان خود را به گردن خود بسته ــ و چهره اش سیاه و تاریک گشته و پلکهای چشمش ــ بخاطر گریه ی زیادی که کرده ریخته شده بود ــ با خدای عزّ و جلّ مناجات می کرد. و این چنین می گفت: ــ ای مولای من ــ خلقت مرا نیکو قرار دادی و چهره ی مرا زیبا آفریدی.
کاش می دانستم که مرا برای چه آفریدی؟
آیا می خواهی مرا به آتش جهنّم بسوزانی؟
یا می خواهی مرا در بهشت سکنی دهی؟
ای پروردگار من! احسان تو بر من بیش از حد زیاد بوده است.
و نعمتهای تو بر من افزون بوده است.
کاش می دانستم که عاقبت امر من چه خواهد شد؟
آیا بهشت مرا در خود جای خواهد داد؟
یا آنکه آتش جهنّم از من استقبال خواهد نمود؟
ای پروردگار من! گناه من از آسمانها و زمینها بیشتر است.
کاش می دانستم که آیا مرا می آمرزی و گناه مرا می بخشی؟
یا آنکه می خواهی در روز قیامت مرا رسوا ساخته و آبروی مرا بریزی؟
این جوان پیوسته این سخنان را می گفت و در حالی که می گریست و خاک بر سر خود می ریخت به مناجات خود با پروردگار ادامه می داد.
در این هنگام حیوانات و درندگانی که در اطراف او بودند دور او جمع شدند و پرندگان در بالای سر او بالهای خود را گسترانده و در کنار هم قرار گرفته بودند. و آن حیوانات و پرندگان از گریه ی این جوان می گریستند.
در این هنگام پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) به او نزدیک شد و دستان او را از گردنش باز نمود و خاکهایی که بر سر آن جوان بود زدود.
سپس پیامبر (صلی الله علیه و آله) به او فرمود: ای بهلول! بر تو بشارت باد. زیرا تو از آتش جهنّم آزاد گشته ای و خداوند عزّ و جلّ توبه ی تو را پذیرفته است.
آنگاه پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) رو به اصحاب خود نموده و فرمود: این گونه از گناه خود توبه نمائید.
سپس آن حضرت (صلی الله علیه و آله) آیاتی را که به ایشان وحی شده بود. برای آن جوان تلاوت نموده و او را به بهشت بشارت دادند.(1)

توبه نمودن از ارتکاب عمل شنیع لواط

روزی حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) در جمع اصحاب خود نشسته بود که مردی بر ایشان وارد شده و به حضرت گفت: ای امیرالمؤمنین ! من مرتکب عمل شنیع لواط گشته ام و می خواهم از این کار توبه کنم.
و به نزد شما آمده ام تا مرا از آلودگی این گناه پاک نمایئید.
حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) به آن مرد فرمود: ای مرد! به خانه ی خود برگرد.
زیرا ممکن است که تو واقعاً مرتکب این عمل نشده ای بلکه دچار خیالات گشته ای.(2)
آن مرد به خانه ی خود برگشت و در صبحگاه فردای آن روز دوباره به نزد حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) آمده و در نزد حضرت اقرار کرده و به ایشان گفت: ــ ای امیرالمؤمنین ــ من مرتکب عمل شنیع لواط گشته ام و می خواهم از این کار توبه کنم و به نزد شما آمده ام تا مرا از آلودگی این گناه پاک نمائید.
حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) بار دیگر به او فرمود: ــ ای مرد ــ به خانه ی خود برگرد. زیرا ممکن است که تو ــ واقعاً ــ مرتکب این عمل نشده ای بلکه دچار خیالات گشته ای. آنگاه آن مرد به خانه ی خود برگشت.
و آن مرد در روز سوّم دوباره به نزد حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) آمد و بار دیگر نسبت به ارتکاب این عمل اقرار و اعتراف نمود و خواستار مجازات خود گردید.
در روز سوّم نیز حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) او را به بازگشت به خانه دعوت نمود و سخن روزهای گذشته را برای او بازگو فرموده و تکرار نمود.
در روز چهارم بار دیگر آن مرد به نزد امیرالمؤمنین (علیه السلام) آمده و اقرار خود را تکرار کرده و به ارتکاب این عمل شنیع خود اعتراف نمود.
و از حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) خواست تا او را مجازات نماید.
و بدین ترتیب این مرد چهار بار به این امر اقرار کرده و اعتراف نمود و اجرای مجازات را برای خود از حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) درخواست کرد.
در این هنگام حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) به او فرمود: ای مرد! بدرستیکه پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) برای این عمل سه نوع مجازات را مقرر فرمود.
اینک تو یکی از آنها را برای خود انتخاب کن.
آن مرد به حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) گفت: آن مجازاتهای سه گانه کدام است؟
حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) به او فرمود:
گردن زدن با شمشیر.
پرت کردن از بالای کوه در حالی که دست و پای مجرم بسته شده است.
آتش زدن.
آن مرد به حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) گفت: کدامیک از این سه مجازاتها سختتر و شدیدتر می باشد؟
حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) به او فرمود: آتش زدن.
در این هنگام آن مرد به حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) گفت: من مجازات آتش زدن را برای خود انتخاب کرده ام.
سپس حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) به آن مرد فرمود: خود را برای مجازاتی که انتخاب کرده ای مهیّا ساز و لوازم آن را نیز آماده کن.(3)
آن مرد گفت: آماده می کنم.
سپس آن مرد دو رکعت نماز بجای آورده و پس از تشهّد و سلام گفت:
بار خدایا! من مرتکب گناه شنیعی که تو از آن اطلاع داری گشته ام.
و از ارتکاب این گناه پشیمان و نادم و از مجازات آن در روز قیامت بیمناک هستم. به همین خاطر به نزد وصی رسول تو آماده ام و از او خواسته ام تا مرا از آلودگی این گناه پاک گرداند.
و او مرا در انتخاب یکی از این سه گونه مجازات مخیّر نموده است.
بار خدایا! من سخت ترین و شدیدترین مجازاتها را برای خود انتخاب کرده ام.
بار خدایا! از تو می خواهم تا این مجازات را کفّاره ی گناهم قرار دهی و مرا به آتش دوزخ در روز قیامت نسوزانی.
سپس این مرد در حالی که می گریست از جای خود برخاست و خود را به گودالی که برای سوزاندن او مهیّا شده بود و آتش از آن زبانه می کشید رساند. و در وسط آن نشست.
در این هنگام حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) و یاران ایشان گریستند.
سپس امیرالمؤمنین (علیه السلام) رو به آن مرد کرده و در حالیکه در آتش می سوخت به او فرمود: ای مرد! تو با این کار ملائکه ی آسمان و زمین را به گریه واداشتی و خدای متعال توبه ی تو را پذیرفت. اینک از جای خود برخیز و از گودال آتش بیرون بیا و عهد بنما که از این پس مرتکب این گناه نخواهی شد.(4)

پی‌نوشت‌ها:

1- عن عبدالرحمن بن غنم الدّوسی قال: دخل معاذ بن جبل علی رسول الله (صلی الله علیه و آله) باکیاً.
فسلّم.
فردّ (صلی الله علیه و آله) علیه. السلام.
ثم قال (صلی الله علیه و آله): ما یبکیک ــ یا معاذ ــ؟
فقال: ــ یا رسول الله ــ إنّ بالباب شابّاً طریّ الجسد. نقیّ اللون. حسن الصورة.
یبکی علی شبابه ــ بکاء الثکلی علی ولدها ــ.
یرید الدخول علیک.
فقال النبیّ (صلی الله علیه و آله): اُدخل علیّ الشباب ــ یا معاذ ــ.
فأدخله علیه.
فسلّم.
فردّ (صلی الله علیه و آله) علیه. السلام.
ثمّ قال (صلی الله علیه و آله): ما یبکیک ــ یا شابّ ــ؟
قال: کیف لاأبکی.
و قد رکبت ذنوباً.
إن أخذنی الله عزّ و جلّ ــ ببعضها ــ أدخلنی نار جهنّم.
و لا أرانی إلاّ سیأخذنی بها.
و لایغفرلی ــ أبداًــ.
فقال رسول الله (صلی الله عیه و آله): هل أشرکت بالله شیئاً؟
قال: أعوذ بالله أن أشرک بربّی شیئاً.
قال (صلی الله علیه و آله): أقتلت النفس الّتی حرّم الله؟
قال: لا.
فقال النبی (صلی الله علیه و آله): یغفر الله لک ذنوبک ــ و إن کانت مثل الجبال الرواسی ــ.
قال الشابّ: فإنّها أعظم من الجبال الرواسی.
فقال النبیّ (صلی الله علیه و آله): یغفر الله لک ذنوبک ــ و إن کانت مثل الأرضین السبع و بحارها و رمالها و أشجارها و ما فیها من الخلق ــ.
قال: فإنّها أعظم من الأرضین السبع و بحارها و رمالها و أشجارها و ما فیها من الخلق.
فقال النبیّ (صلی الله علیه و آله): یغفر الله لک ذنوبک ــ و إن کانت مثل السماوات السبع و نجومها و مثل العرش و الکرسی.
قال: فإنّها أعظم من ذلک.
قال: فنظر النبیّ (صلی الله علیه و آله)ــ إلیه ــ کهیئة الغضبان.
ثمّ قال (صلی الله علیه و آله): ویحک ــ یا شابّ ــ ذنوبک أعظم أم ربّک؟
فخرّ الشابّ ــ لوجهه ــ و هو یقول: ــ سبحان ربّی ــ ما شیء أعظم من ربّی.
ربّی أعظم ــ یا نبیّ الله ــ من کلّ عظیم.
فقال النبیّ (صلی الله علیه و آله): فهل یغفر الذنب العظیم إلاّ الربّ العظیم!
قال الشاب: لاــ و الله ــ یا رسول الله.
ثمّ سکت الشابّ.
فقال له النبیّ (صلی الله علیه و آله) ویحک ــ یا شابّ ــ ألا تخبرنی بذنب ــ واحد ــ من ذنوبک؟
قال: بلی.
اُخبرک.
إنّی کنت اُنبش القبور ــ سبع سنین ــ اُخرج الأموات. و أنزع الأکفان.
فماتت جاریه من بعض بنات الأنصار.
فلمّا حملت إلی قبرها. و دفنت. و انصرف عنها أهلها. و جنّ علیها اللیل.
أتیت قبرها. فنبشتها. ثمّ استخرجتها.
و نزعت ما کان علیها من أکفانها.
و ترکتها ــ متجردّة ــ علی شفیر قبرها.
و مضیت. منصرفاً.
فأتانی الشیطان.
فأقبل یزیّنها لی.
و یقول: أما تری بطنها؟ و بیاضها؟
أما تری ورکیها؟
فلم یزل یقول لی هذا. حتّی رجعت إلیها.
و لم أملک نفسی حتّی جامعتها.
و ترکتها مکانها.
فإذا ــ أنا ــ بصوت من ورائی یقول: ــ یا شابّ ــ ویل لک من دیّان یوم الدین.
یوم یقفنی ــ و ایّاک ــ کما ترکتنی. عریانة فی عساکر الموتی.
و نزعتنی من حفرتی. و سلبتنی أکفانی.
و ترکتنی أقوم ــ جُنبةً ــ إلی حسابی.
فویل لشبابک من النار.
فما أظنّ أنّی أشمّ ریح الجنّة أبداً.
فما تری لی ــ یا رسول الله ــ ؟
فقال النبیّ (صلی الله علیه و آله): تنحّ عنّی ــ یا فاسق ــ.
إنّی أخاف أن أحترق بنارک.
فما أقربک من النّار.
فما أقربک من النّار.
ثم لم یزل (صلی الله علیه و آله) یقول. و یشیر إلیه. حتیّ أمعن من بین یدیه. فذهب.
فأتی المدینة. فتزودّ منها.
ثمّ أتی بعض جبالها. فتعبدّ فیها.
و لبس مسحاً. و غلّ یدیه ــ جمیعاً ــ إلی عنقه.
و نادی: ــ یا ربّ ــ. هذا عبدک بهلول ــ بین یدیک ــ مغلول.
ــ یا ربّ ــ أنت الذی تعرفنی.
و زلّ منِّی ما تعلم ــ یا سیّدی ــ.
ــ یا ربّ ــ إنّی أصبحت من النادمین.
و أتیت نبیّک تائباً.
فطردنی.
و زادنی خوفاً.
فأسألک ــ بإسمک و جلالک و عظمة سلطانک ــ أن لاتخیّب رجائی ــ سیّدی ــ.
و لاتبطل دعائی.
و لاتقنطنی من رحمتک.
فلم یزل. یقول ذلک ــ أربعین یوماً و لیلة ــ.
تبکی له السّباع و الوحوش.
فلمّا تمّت له أربعون ــ یوماً و لیلةً ــ رفع یدیه إلی السماء.
و قال: اللّهمّ ما فعلت فی حاجتی؟
إن کنت استجبت دعائی ــ و غفرت خطیئتی ــ. فأوح إلی نبیّک.
و إن لم تستجب لی دعائی.
و لم تغفر لی خطیئتی. و أردت عقوبتی.
فعجّل بنار. تحرقنی.
أو عقوبة ــ فی الدنیا ــ تهلکنی. و خلّصنی من فضیحة یوم القیامة.
فأنزل الله تبارک و تعالی علی نبیّه (صلی الله علیه و آله):
و الذین إذا فعلوا فاحشة.
یعنی: الزّنا.
أو ظلموا أنفسهم.
یعنی: بإرتکاب ذنب أعظم من الزنا. و نبش القبور. و أخذ الأکفان.
و ذکروا الله فستغفروا لذنوبهم.
یقول: خافو الله. ــ فعجّلوا التوبة.
و من یغفر الذنوب إلاّ الله.
یقول عزّ و جلّ: أتاک عبدی ــ یا محمّد ــ تائباً فطردته.
فأین یذهب؟
و إلی من یقصد؟
و من یسأل أن یغفر له ذنباً غیری؟
ثمّ قال عزّ وجلّ: و لم یصروا علی ما فعلوا و هم یعلمون.
یقول: لم یقیموا علی الزنا. و نبش القبور. و أخذ الأکفان.
أولئک جزاؤهم مغفرة من ربّهم و جنات تجری من تحتها الأنهار خالدین فیها.
نعم أجر العاملین.
فلمّا نزلت هذه الآیة علی رسول الله (صلی الله علیه و آله). خرج و هو یتلوها و یتبسّم.
فقال (صلی الله علیه و آله) لأصحابه: من یدّلنی علی ذلک الشابّ التائب؟
فقال معاذ: یا رسول الله ــ بلغنا أنّه فی موضع کذا و کذا.
فمضی رسول الله (صلی الله علیه و آله) بأصحابه حتّی انتهو إلی ذلک الجبل.
فصعدوا إلیه. یطلبون الشابّ.
فإذاهم بالشّاب. قائم بین صخرتین. مغلولة یداه إلی عنقه.
و قد اسودّ وجهه.
و تساقطت أشفار عینیه من البکاء.
و هو یقول: ــ سیدی ــ قد أحسنت خلقی. و أحسنت صورتی.
فلیت شعری ماذا ترید بی؟
أفی النّار تحرقنی؟
أو فی جوارک تسکننی؟
اللّهمّ إنّک قد أکثرت الإحسان إلیّ. و أنعمت علیّ.
فلیت شعری ماذا یکون آخر أمری؟
إلی الجنّة تزفنی؟
ام إلی النّار تسوقّنی؟
اللّهمّ إنّ خطیئتی أعظم من السماوات و الأرض.
و من کرسیّک الواسع. و عرشک العظیم.
فلیت شعری تغفر لی خطیئتی.
أم تفضحنی بها یوم القیامة؟
فلم یزل یقول نحو هذا.
و هو یبکی و یحثو التراب علی رأسه.
و قد أحاطت به السّباع.
و صفّت فوقه الطیر.
و هم یبکون لبکائه.
فدنا رسول الله (صلی الله علیه و آله) فأطلق یدیه من عنقه.
و نفض التراب عن رأسه.
و قال (صلی الله علیه و آله): ــ یا بهلول ــ . أبشر. فإنّک عتیق الله من النار.
ثمّ قال (صلی الله علیه و آله) لأصحابه: هکذا تدارکوا الذنوب ــ کما تدارکها بهلول ــ.
ثمّ تلا (صلی الله علیه و آله) علیه ما أنزل الله عزّ و جلّ فیه.
و بشّره بالجنّة (الأمالی للشیخ الصدوق ــ رضوان الله تعالی علیه ــ ص 97 المجلس 11).
(راجع: روضة الواعظین ج 2 ص 486).
2- حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) با این کار خواسته اند تا این مرد ــ اگر هم مرتکب این عمل شنیع شده است ــ بین خود و خدای عزّ و جلّ توبه نماید. و با اقرار و اعتراف ــ به انجام این عمل ــ آبروی خود را نزد مردم نریزد.
زیرا در صورت اعتراف او به ارتکاب این عمل شنیع ــ و تکرار این اعتراف ــ در محضر حجّت خدا و امام معصوم (علیه السلام) آن حضرت مکلّف به اجرای حدود الهی می گردد.
3- یعنی لازم است که خودت هیزم و چیزی را که می خواهی به وسیله ی آن مجازات گردی آماده ساخته و تهیه نمائی.
4- عن أبی عبدالله (علیه السلام) قال: بینا أمیرالمؤمنین (علیه السلام) فی ملأ ــ من أصحابه ــ إذ أتاه رجل.
فقال: یا أمیرالمؤمنین ــ إنّی (قد)(1). أوقبت علی غلام.
فطهرّنی.
فقال (علیه السلام) له أمیرالمؤمنین ــ إنّی أوقبت علی غلام.
فطهّرنی.
فقال (علیه السلام) له: ــ یا هذا ــ امض إلی منزلک.
لعلّ مراراً هاج بک.
حتّی فعل ذلک ــ ثلاثاً ــ بعد مرّته الاُولی.
فلمّا کان فی الرابعة قال (علیه السلام) له: ــ یا هذا ــ إنّ رسول الله (صلی الله علیه و آله) حکم ــ فی مثلک ــ بثلاثة (4) أحکام. فإختر أیهنّ شئت.
قال: و ما هنّ ــ یا أمیرالمؤمنین ــ ؟
قال (علیه السلام): ضربة بالسیف ــ فی عنقک ــ بالغة ما بلغت.
أو اهداء (5) من جبل ــ مشدود الیدین و الرجلین ــ.
أو إحراق بالنّار.
فقال (له)(6): ــ یا امیرالمؤمنین ــ أیهنّ (7) أشدّ علیَّ؟
قال (علیه السلام): الإحراق بالنّار.
(1)ما بین القوسین لم یذکر فی تهذیب الأحکام.
(2)ما بین القوسین لم یذکر فی الکافی.
(3)ما بین القوسین لم یذکر فی تهذیب الأحکام.
(4)فی تهذیب الأحکام: ثلاثة.
(5)أی: إماتة ــ سقطاً من جبل. و فی تهذیب الأحکام: أو إهدارک.
(6)ما بین القوسین لم یذکر فی الکافی.
(7)فی تهذیب الأحکام: فأی هنّ.
قال: فإنّی قد اخترتها ــ یا أمیرالمؤمنین ــ.
قال (علیه السلام): خُذ لذلک أهبّتک.
فقال: نعم.
فقام. فصلّی رکعتین. ثمّ جلس فی تشهّده.
فقال: اللّهمّ إنّی قد أتیت من الذنب ما قد علمته.
و إنّی تخوّفت من ذلک.
فجئت إلی وصیّ رسولک. و ابن عمّ نبیّک. فسألته أن یطهّرنی.
فخیّرنی بین ثلاثة أصناف ــ من العذاب ــ.
(اللّهمّ)(1) فإنّی (2) قد اخترت أشدّها.
اللّهمّ فإنّی أسألک أن تجعل ذلک کفّارة لذنوبی.
و أن لاتحرقنی بنارک فی آخرتی.
ثمّ قام ــ و هو باک ــ حتّی جلس فی الحفرة الّتی حفرها له امیرالمؤمنین (علیه السلام).
و هو یری النار تتأجّج حوله.
قال: فبکی أمیرالمؤمنین (علیه السلام) و بکی أصحابه جمیعاً.
فقال له أمیرالمؤمنین (علیه السلام): قُم ــ یا هذا ــ فقد أبکیت ملائکة السماء. و ملائکة الأرض (3). فإنّ (4) الله قد تاب علیک.
فقم.
و لاتعاودنّ شیئاً ممّا قد فعلت (الکافی ج 7 ص 201 و تهذیب الأحکام ج 10 ص 62).
قال أمیرالمؤمنین (علیه السلام): ایعجز أحدکم ــ إذا قارف هذه السیّئة ــ أن یستر علی نفسه.
کما ستر الله علیه (من لایحضره الفقیه ج 4 ص 21).
قال أمیرالمؤمنین (علیه السلام): ــ أیها الناس ــ من أتی هذه القاذورة. فلیتب إلی الله فیما بینه و بین الله.
فوالله لتوبة إلی الله ــ فی السرّ ــ لأفضل من أن یفضح نفسه و یهتک ستره (تفسیر القمّی ــ علیه الرحمة ــ ج 2 ص 98).
(1)ما بین القوسین لم یذکر فی تهذیب الأحکام.
(2)فی تهذیب الأحکام: و إنّی.
(3)فی تهذیب الأحکام: الأرضین.
(4)فی تهذیب الأحکام: و إنّ.

منبع مقاله: ناجی موسوی جزایری، سید هاشم، (1389)، مردان رحمت شده و مردان نفرین شده، قم: ناجی جزایری، چاپ اول.