نویسنده: عبدالله شهبازی




 

"اتحاد مقدس"، که در کوران ستیز با ناپلئون شکل گرفت، دیری نپایید و از اوایل دهه 1820 تعارض منافع الیگارشی لندن و دولت بریتانیا با متحدین پیشین، و در رأس آن روسیه و اتریش، آشکار شد.
این آرایش جدید، نیروهای سیاسی اروپا را به دو جبهه "ارتجاع" و "لیبرال" تقسیم کرد. الیگارشی زرسالار لندن، و به تبع آن دولت انگلستان، در رأس جبهه دوم جای داشت و به دلیل نقش بسیار موثرش در حوادث این دوران به عنوان مدافع نیروهای سیاسی "استقلال‌طلب" و "لیبرال" در یونان، ایتالیا، مجارستان، اسپانیا، و آمریکای جنوبی شناخته ‌می‌شد. این در حالی است که دقیقاً در همین زمان، الیگارشی زرسالار مستقر در بریتانیا با حدت و شدت در کار توسعه امپراتوری خود در مشرق زمین بود.
دهه 1820 مصادف است با دوران فرمانفرمایی لرد فرانسیس هستینگز (1) (1813-1823) و لرد ویلیام امهرست (2) (1823-1828) در هند. این سال‏ها، به عنوان دوران اوجگیری تکاپوی کمپانی‏های انگلیسی و آمریکایی قاچاق تریاک و افزایش چشمگیر صدور این کالای بسیار سودآور به چین نیز شناخته می‏شود. در سال 1820 سالیانه حدود چهار هزار صندوق تریاک به چین صادر می‌شد که در سال 1830 به بیست هزار صندوق رسید. (3) در سال 1820 در چین حدود 260 هزار معتاد به تریاک وجود داشت که در سال 1830 به بیش از یک میلیون نفر رسید. (4)
بدینسان، این "آزادیخواهی" انگلیسی را تنها باید پوششی دانست برای یورش بزرگ زرسالاری مقتدر و مهاجم لندن به قلمرو قدرت‏های رقیب؛ قدرت‏هایی که اینک "اروپای کهنه" تلقی می‌شدند. علاوه بر روسیه و عثمانی، اتریش هابسبورگ و فرانسه و اسپانیای بوربن نیز به این "نظم کهنه" تعلق داشتند.
معمولا، دوران وزارت خارجه جرج کانینگ در انگلستان (1822-1827)، از حزب "توری"، سرآغاز این جدایی انگاشته می‌شود؛ شخصیتی "لیبرال" که در تاریخنگاری اروپا "آنتی‌تز" مترنیخ "مرتجع" انگاشته می‌شود.
از این زمان است که لندن با حمایت از استقلال‌طلبان ایتالیا راه خود را از وین جدا کرد و سیاستی تهاجمی را علیه مواضع "ارتجاع اروپا" در پیش گرفت. این سیاست در شبه جزیره ایبری به صورت حمایت از اپوزیسیون "لیبرال" و در آمریکای جنوبی با حمایت از شورش الیگارشی مستعمرات علیه سلطه دربارهای اسپانیا و پرتغال تجلی یافت.
سیاست لندن در آمریکای لاتین با مواضع الیگارشی آمریکا انطباق کامل داشت که در "دکترین" جیمز مونروئه، رئیس‌جمهور ایالات متحده آمریکا (1817-1825)، بیان می‌شد: "آمریکا مال آمریکاییان است!" توجه کنیم که مونروئه در نطق معروف خود در کنگره ایالات متحده آمریکا (دسامبر 1823) نیروی دریایی بریتانیا را به عنوان پشتوانه قدرتمند تحقق سیاست "دست‏ها از آمریکای جنوبی کوتاه" مطرح کرد. (5)
بدینسان، در دهه‌های 1820 و 1830 و با حمایت انگلستان و ایالات متحده آمریکا، بر ویرانه امپراتوری‏های مستعمراتی اسپانیا و پرتغال در آمریکای لاتین دولت‌های مستقل ونزوئلا، برزیل، آرژانتین، کلمبیا، مکزیک، بولیوی، شیلی، اکوادور، پاراگوئه و پرو تأسیس شد. کانینگ این سیاست را دعوت از "دنیای نو" برای اصلاح "نظم کهنه" می‌خواند. جمله معروف او این است: "من دنیای نو را برای اصلاح نظم کهنه فراخواندم." (6)
کانینگ جمله معروف دیگری نیز دارد که در آن بی‌پرده هدف از سیاست خویش را "آزاد کردن و انگلیسی‌کردن" آمریکای لاتین خوانده است. مکاتبات دولتی متعدد دیگری نیز موجود است که اهداف این سیاست را آشکارا بیان می‌کند. برای نمونه، شارژدافر انگلیس در برزیل طی نامه‌ای هدف حمایت لندن از استقلال مستعمرات آمریکایی اسپانیا و پرتغال را تبدیل آنان به "شِبه مستعمرات بریتانیای کبیر" خوانده است. (7)
چنین است که در پی تحقق "دنیای نو" آقای کانینگ، سیل سرمایه‌های "انگلیسی" به این منطقه سرازیر شد و در سال 1850 بریتانیا را به شریک اصلی تجاری آمریکای جنوبی بدل ساخت. کاین و هاپکینز دارایی‏های "انگلیسی‏ها" در آمریکای لاتین را در سال 1865 معادل 81 میلیون پوند ارزیابی می‌کنند که در سال 1913 به 180/1 میلیارد پوند رسید. این رقم برابر با 25 درصد کل دارایی‏های ماوراء بحار زرسالاران مستقر در انگلیس در زمان فوق است. (8)
جرج کانینگ (9) (1770-1827) به خانواده‌ای گمنام تعلق دارد که پیشینه آن چندان شناخته نیست.
رولو،(10) مولف زندگینامه او، در مقاله بیش از حد ستایش‌آمیز خود در دایرة المعارف آمریکانا، مدعی است که وی "در فقر زاده شد." معهذا، همو ادامه می‌دهد که کانینگ "به خرج پدر بزرگش" تحصیلات خود را در دبیرستان اتون و کالج کریست چرچ دانشگاه آکسفورد، عالی‌ترین مدارس و کالج‌های اشرافی انگلستان، به پایان برد. (11) الن پالمر عموی جرج کانینگ، پدر سِر استراتفورد کانینگ، را یک "تاجر لندنی" معرفی کرده است. (12) رویستون پایک نیای خاندان کانینگ را یک انگلیسی می‌داند که در اوایل سده هفدهم به منطقه اولستر (ایرلند) مهاجرت کرد.
بهرروی، نخستین فرد شناخته شده این خاندان فردی به‏نام استراتفورد کانینگ است که در حوالی نیمه سده هیجدهم در ایرلند می‌زیست و مردی "زمخت و خشن" بود. او دارای سه پسر است. بزرگترین آنان، که در لندن ساکن شد و به تجارت شراب اشتغال داشت، پدر جرج کانینگ است. (13)
جرج کانینگ در کودکی پدر را از دست داد و مادرش، که هنرپیشه بود، چند بار ازدواج کرد. بدینسان، کانینگ از هشت سالگی به‏وسیله عمویش بزرگ شد. به‏نوشته پایک، پس از پایان تحصیلات، در سال 1792 طی نامه‌ای تقاضای دیدار با ویلیام پیت را کرد و نخست‌وزیر انگلستان به "دوستانه‌ترین شکل" او را در کاخ نخست‌وزیری پذیرفت. از آن پس، کانینگ به هوادار سرسخت پیت بدل شد. (14)
این آشنایی "بی‌سابقه" و "رومانتیک" نیز پذیرفتنی نیست. بی‌شک، پیوندهایی میان خانواده کانینگ و محافل مرتبط با پیت در کار بود که او کانینگ 22 ساله را چنین گرم به حضور پذیرفت. کمی بعد (ژوئیه 1793) کانینگ با حمایت ویلیام پیت نماینده مجلس عوام شد. این سرآغاز ارتقاء سریع کانینگ در هرم دولتی بریتانیاست. در سال 1796، ویلیام پیت، کانینگ 26 ساله را در سمت معاون وزارت امور خارجه گمارد و او به مدت سه سال در این سمت بود.
کانینگ در سال 1800 با دختر سرلشکر جان اسکات (15) ازدواج کرد و صاحب یکصد هزار پوند ثروت همسرش شد. این ازدواج کانینگ را به محافل عالی اشرافی انگلستان نیز مربوط کرد زیرا خواهر زنش همسر وارث دوک پورتلند، از رهبران "حزب توری" و نخست‌وزیر انگلیس (1783، 1807-1809)، بود. (16)
کانینگ در دولت جدید ویلیام پیت (1804) خزانه‌دار کل نیروی دریایی شد و در سال‏های 1807-1809 به عنوان وزیر امور خارجه به دولت خویشاوندش دوک پورتلند راه یافت.
او در این دوره از وزارتش، در تداوم راه ویلیام پیت متوفی، هوادار پرشور و نا‌آرام جنگ با ناپلئون بود و از سرسخت‌ترین حامیان انتصاب آرتور ولزلی (ولینگتون) در سمت فرمانده نیروهای انگلیس در شبه جزیره ایبری. (17) در این دوران کار او به نزاع و دوئل با لرد کاستلریگ (18) (1769-1822)، وزیر جنگ آن روز و وزیر خارجه بعدی، کشید و این به سقوط اعتبار سیاسی وی و کناره‌گیری طولانی‌اش از کابینه انجامید.
کانینگ هفت سال بعد (1816-1821) در سمت ریاست "هیئت نظارت" (19) بر امور هندوستان جای گرفت. این همان نهادی است که بعدها به "وزارت امور هندوستان" (20) بدل شد. وی سرانجام بار دیگر (1822) در دولت "حزب توری"، به ریاست ارل لیورپول،(21) در مسند وزارت امور خارجه جای گرفت و این بار با اقتدار تمام سیاست کانون‏های حامی خود را پیش برد.
به‏نوشته پایک، کانینگ در سیاست خارجی "لیبرال" و در سیاست داخلی "مرتجعی سرسخت" بود و از اقدامات سرکوبگرانه لرد لیورپول علیه مردم بریتانیا و ایرلند به شدت حمایت می‌کرد.(22) معهذا، همو مدافع شورشیان یونان علیه حاکمیت عثمانی و شورشیان آمریکای جنوبی علیه سلطه اسپانیا بود و تا بدانجا این سیاست را پیش برد که از او به عنوان "ناجی یونان و آمریکای جنوبی" یاد می‌کنند. (23) کانینگ پیش از مرگ به مدت 100 روز نخست‌وزیر انگلستان بود.
جرج کانینگ پدر ارل چارلز جان کانینگ (24) (1812-1862)، فرمانفرمای هند (29 فوریه 1856-18 مارس 1862) در دوران پس از جنگ کریمه و اولین نایب‌السلطنه ملکه/ پادشاه انگلستان در هند است.
این لرد کانینگ همان کسی است که در نوامبر 1856‌م./ صفر 1273‌ق. به ایران اعلان جنگ کرد، جیمز اوترام را راهی بوشهر نمود و ماجرایی را پدید ساخت که به‏وسیله لرد کاولی (سِر هنری ولزلی)، برادرزاده ریچارد ولزلی و ولینگتون، در پاریس به سود انگلستان فیصله یافت.
برخی از مهم‌ترین تحولات شبه قاره هند- مانند اشغال بقایای سرزمین اود و انضمام آن به مستملکات انگلستان، انقلاب بزرگ هندوستان و خلع رسمی سلطنت آل‌بابر، انحلال کمپانی هند شرقی و انتقال قدرت سیاسی هند از کمپانی به دربار و دولت بریتانیا، آغاز جنگ داخلی آمریکا و رونق بیسابقه بازار پنبه هند- در زمان فرمانفروایی کانینگ رخ داد.
در اواخر دوران فرمانفرمایی‌ او، همسرش، دختر لرد استوارت دو روتسای، (25) در هند درگذشت و خود او نیز کمی پس از بازگشت به انگلستان در اثر بیماری جان سپرد. (26)
احتمالا ژنرال جان اسکات، پدر زن جرج کانینگ و پدر بزرگ لرد کانینگ هند، به خاندان معروف اسکات، از کارگزاران سرشناس کمپانی هند شرقی، تعلق دارد.
در سده‌های هیجدهم و نوزدهم اسکات‌های متعددی را در صفوف کارگزاران سیاسی و نظامی کمپانی در هند می‌شناسیم که تعدادی از آنان به درجه ژنرالی رسیدند. جاناتان اسکات (27) (1754-1829)، شرق‌شناس برجسته کمپانی هند شرقی، از این خانواده است. او در سال 1778 منشی فارسی وارن هستینگز بود و در همین دوران در زمره بنیانگذاران "انجمن آسیایی بنگال" جای گرفت. در سال 1785 به انگلستان بازگشت و به مطالعات شرق‌شناسی و تدریس زبان‏های شرقی در کالج هیلی‌بوری پرداخت. از آثار او باید به ترجمه تاریخ فرشته (در تاریخ دکن) و هزار‌و‌یکشب اشاره کرد. (28)
اقتدار جرج کانینگ در انگلستان و آغاز تکاپوی فعال او به سود فروپاشی "نظم کهنه"، دقیقاً مقارن با آغاز سلطه دکتر نایتون بر جرج چهارم، پادشاه بیمار انگلستان، و ظهور پدیده "یهودی و دکتر" در تاریخ بریتانیاست که پیشتر درباره آن سخن گفته‌ایم.
الیگارشی زرسالار بریتانیا برای به چرخش درآوردن سرمایه عظیمی که طی دو سده از طریق غارت ماوراء بحار انباشته بود، به این تحول نیاز داشت. بدینسان، موجی تب‌آلود سیاست و اقتصاد و فرهنگ انگلستان را فراگرفت. همانگونه که کارشناسان انگلیسی سخت در تکاپوی نگارش قانون اساسی برای دولت‌های تازه‌استقلال‌یافته آمریکای لاتین بودند، و همپای تلاش میسیونرهای انگلیسی برای تبدیل "مشرکان" این سرزمین‏ها به پروتستان‏هایی مومن، موجی سیل‌آسا از سرمایه نیز به سوی معادن آمریکای جنوبی سرازیر شد. (29) به‏نوشته اوگن کورتی،
در پایان سال 1824، تکاپویی تب‌آلود بازار بورس لندن را فراگرفت. کمپانی‏ها مانند قارچ از زمین می‌رویید و میلیون‏ها پوند نقد به جریان می‌افتاد. تقریباً تمامی موسسات اصلی لندن در این تکاپو مشارکت داشتند.
این آش چنان داغ بود که دهان طباخ خود را سوزاند. رونق مالی 1824 بحران سهمگین سال 1825 را پدید ساخت. در این زمان بود که دولت انگلستان برای نجات خود از ورشکستگی به‏وسیله ولینگتون از ناتان روچیلد استمداد طلبید و تنها با حمایت مالی روچیلدها و تزریق نقدینگی ایشان به "بانک انگلستان" بود که به بحران فوق پایان داده شد. (30)
دهه 1820 به عنوان دوران پیدایش و گسترش "سازمان‏های مخفی" در اروپا نیز شناخته می‌شود؛ و عجیب اینجاست که این سازمان‏ها همه در سرزمین‌هایی پدید شدند که آماج تهاجم الیگارشی زرسالار مستقر در لندن بود: یونان، ایتالیا و جنوب فرانسه، اسپانیا، آمریکای جنوبی و عثمانی.
بر اساس کارکرد این سازمان‏ها و زندگینامه و گرایش‏های سیاسی گردانندگان آنها، می‌توان بر این نظریه پای فشرد که درست از همان زمان که جرج کانینگ با حربه دیپلماسی بریتانیا سیاست "استقرار جهان نو" را آغاز کرد، گروهی مرموز با سرمایه‌گذاری در سازمان‏های مخفی توطئه‌گر با حدت و شدت راه فروپاشی "نظم کهنه" را از درون این کشورها پی گرفتند. از مهم‌ترین این سازمان‏ها، که نقشی موثر در تجدید ساختار اروپای سده نوزدهم ایفا کردند، باید به "کاربوناری"، "مافیا" و "کامورا" اشاره کرد.
"کاربوناری" (31) (برافروزندگان زغال) نامدارترین سازمان توطئه‌گر سیاسی سده نوزدهم است که در دهه 1820 فعالیت خود را به شکلی گسترده در شبه جزیره ایتالیا و فرانسه آغاز کرد و در دهه 1830 شبکه‌های مخفی خویش را در سراسر اروپا گسترد. دسیسه‌های این سازمان علیه حکومت بوربن‌ها تا بدانجا بود که در سال 1821، در پی شورشی که در فرانسه پدید ساخت، لویی هیجدهم فعالیت آن را ممنوع اعلام کرد و برای اعضای آن مجازات‏های سخت قائل شد. (32)
معمولا از لرد بایرون انگلیسی، مارکیز لافایت و لویی بناپارت فرانسوی، و جوزپه مازینی ایتالیایی به عنوان اعضای برجسته "کاربوناری" نام برده می‌شود.
جرج گوردون بایرون، بارون بایرون ششم (33) (1788-1824)، شاعر نامدار انگلیسی، به خانواده‌ای تعلق دارد که از سال 1643 دارای عنوان "بارون"‌اند. امروزه، آقای رابرت جیمز بایرون 48 ساله، سیزدهمین بارون این خاندان، در لندن، حی و حاضر است؛ شریک کمپانی "هولمن فنویک" (34) است و ساکن خیابان لویدز! (35)
پدر جرج بایرون، ناخدا جک، معروف به "جک دیوانه"،(36) ثروت خود را از طریق ماجراجویی‏های ماوراء بحار اندوخت و بایرون تحصیلات خویش را در دبیرستان اشرافی هارو به پایان برد. (37)
از اوایل دهه 1820 و مقارن با شورش یونان، بایرون، بهمراه شاتوبریان فرانسوی، به مروجین اصلی فرهنگ "یونان‌دوستی" (هلنوفیلی) (38) در محافل سیاسی و روشنفکری اروپا بدل شدند و بدینسان موجی گسترده از همدردی را به سود شورشیان یونانی برانگیختند.(39) لرد بایرون خود از رهبران "کمیته حمایت از یونان" بود که برای جلب افکار عمومی انگلیس به سود شورشیان یونان در لندن بر‌پا شد. او در ژوئیه 1823 از سوی این کمیته به یونان رفت و در جبهه‌های جنگ علیه عثمانی در کنار شاهزاده ماوروکورداتوس (40) یونانی (نخست‌وزیر بعدی یونان) حضور یافت. (41)
فرانسوا شاتوبریان (42) (1768-1848)، ادیب شهیر فرانسوی، نیز از فعالین ضد ناپلئون بود. به این دلیل، پس از اعاده سلطنت بوربن‌ها، لویی هیجدهم عنوان اشرافی "ویسکونت" به وی اعطا کرد و او را به عنوان سفیر خود به برلین و سپس به لندن فرستاد. شاتوبریان در سال‏های 1823-1824 وزیر خارجه لویی هیجدهم بود. (43)
در مسئله یونان، از آنجا که سخن بر سر غارت مرده‌ریگ عثمانی بود، در میان قدرت‏های اروپایی اختلاف جدی در کار نبود و لذا سیاست الیگارشی لندن به سادگی پیش رفت. مضافاً اینکه کارگردان اصلی این ماجرا ولینگتون بود که با دربارهای وین و پاریس رابطه شخصی نزدیک داشت. رابطه ولینگتون با نیکلای اول، تزار جدید روسیه، چنان نزدیک بود که پس از مرگ آلکساندر اول (اول دسامبر 1825)، دربار بریتانیا برای تبریک صعود تزار جدید وی را به عنوان سفیر ویژه خود راهی روسیه کرد. فرانک برایت این انتخاب را "خردمندی بزرگ" کانینگ، وزیر خارجه وقت، می‌داند. (44)
سرانجام، در دوران نخست‌وزیری ولینگتون، سه قدرت بزرگ اروپا (انگلستان، فرانسه و روسیه) متحداً علیه عثمانی وارد جنگ شدند. پس از تهاجم ناوگان‌های آنان به بنادر عثمانی، این دولت در پیمان آدریانوپول (سپتامبر 1829) استقلال یونان را به رسمیت شناخت. سلطنت این دولت نوپدید نخست به پرنس لئوپولد ساکس کوبورگ، داماد ناکام جرج چهارم و پادشاه بعدی بلژیک، پیشنهاد شد (مه 1830) و زمانیکه او نپذیرفت، در سال 1832 یک شاهزاده 18 ساله آلمانی (از خاندان حکمرانان باواریا) به‏نام اوتوی اول (45) در رأس سلطنت یونان گمارده شد. (46)
در تداوم میراث لرد بایرون و شاتوبریان، داستان‏های جنگ یونان موج خود را در ادبیات معاصر اروپا پدید ساخت و "یونان‌دوستی"، و به تبع آن نفرت از "ترک‏ها" و "مسلمانان وحشی"، را رواجی گسترده داد. از معروفترین نمونه‌های جدید این موج ادبی، باید به برخی رمان‏های نیکوس کازانتزاکیس (47) (1883-1957)، نویسنده بزرگ یونانی، اشاره کرد.
"کاربوناری" تنها یک سازمان مخفی سیاسی نبود، یک "طریقت" خاص نیز شمرده می‌شد با ساختار و مناسکی کاملا شبیه به سازمان‏های ماسونی تا بدانجا که آن را شاخه‌ای از فراماسونری می‌شناسند.
منابع رسمی ماسونی هر چند به دلیل نقش توطئه‌گرانه این سازمان منکر پیوند آن با فراماسونری هستند، ولی اذعان دارند که هم لویی بناپارت و هم مازینی ماسون‏های بلندپایه بودند. ماکی و کویل، ماسون‏های درجه سی و سوم، در دایرة المعارف‌های ماسونی خود معترف‌اند که مازینی و بیشتر پیروان او ماسون بودند و مازینی "استاد اعظم نهادهای ماسونی ایتالیا" بود. به‏نوشته فرک گولد، گاریبالدی نیز فراماسون و از سال 1860 استاد اعظم ماسونی ایتالیا بود. در تاریخ گولد نامی از مازینی مندرج نیست! (48)
"مافیا" (49) و "کامورا" (50) همزمان با "کاربوناری" در پادشاهی ناپل، مرکز تکاپوی کارل مایر روچیلد، پدید شدند.
گفته می‌شود "مافیا" در اصل گروه‏های راهزنی بود که در دوران جنگ‏های ناپلئونی در جزیره سیسیل پدید شد و پس از ناپلئون دامنه فعالیت خود را به سراسر ایتالیا گسترش داد. (سیسیل در قلمرو پادشاهی ناپل بود.) ظاهراً "کامورا" به‏وسیله زندانیان فراری در ناپل بنیان نهاده شد. به‏نوشته هنری کویل، این سازمان از حمایت اشراف و دولتمردان برخوردار بود و در عملیات غیرقانونی، به‏ویژه قاچاق، مشارکت فعال داشت. تجار از اعضای این سازمان حمایت می‌کردند و پلیس نیز کاری به کارشان نداشت. (51)
واژه "کامورا"، چون "مافیا"، به معنی "دارودسته اشرار" (گنگ)(52) است. در نیمه اول سده نوزدهم واژه‌های "مافیا" و "کامورا" در منابع ایتالیایی دیده نمی‌شود. برای نخستین بار، در نیمه دوم سده نوزدهم دو واژه فوق به فرهنگ‌های ایتالیایی وارد شد.(53) بدینسان، این فرضیه کاملا محتمل و معقول است که هسته اولیه "مافیا" و "کامورا" در دوران عملیات مالی- اطلاعاتی ناتان روچیلد و جان چارلز هریس علیه ناپلئون شکل گرفته و پس از پایان جنگ‏های ناپلئونی، به سود سیاست‏ها و منافع حامیانش، به حیات خود ادامه داده است. به‏نوشته سالوادوری،(54) اولین نشانه‌های حضور سازمان سرّی "کاربوناری" به سال 1806 و پس از اشغال ناپل به‏وسیله ناپلئون می‌رسد. در این زمان، سازمان فوق کانون تکاپوی پنهان اشراف و تجار ناپل علیه حکومت ناپلئون بود. (55) به‏نوشته ماکی، دستجات مسلح "کاربوناری" در سال 1814 ابزار موثری در خدمت پادشاه ناپل برای اخراج نیروهای فرانسوی از این منطقه بودند. (56) پروفسور تامسون زمان تأسیس سازمان "کاربوناری" را سال 1810 و هدف از تأسیس آن را مبارزه علیه سلطه ناپلئون می‌داند. (57)
اعضای "کاربوناری" به شدت مخالف کلیسا بودند ولی به خدا، که آن را "استاد اعظم جهان" می‌نامیدند، اعتقاد داشتند. (58)
تکاپو بر ضد کلیسای کاتولیک رم در دوران پاپ لئو دوازدهم (1823-1829) و پاپ لئو سیزدهم (1878-1903) در اوج خود بود و سه سازمان "کاربوناری"، "مافیا" و "کامورا" در این جبهه، که رهبری آن با فراماسون‏ها و زرسالاران یهودی، انگاشته می‌شد، سهمی بسزا داشتند. کلیسای کاتولیک از سال 1829 به مقابله با تهاجم ماسون‏ها برخاست و پاپ‌های مختلف بارها و بارها فرمان‏هایی علیه فراماسونری صادر کردند. برای نمونه، پاپ لئو سیزدهم از سال 1882 تا سال 1902 چهار بار علیه فراماسونری بیانیه صادر کرد. (59)
شدت تکاپوی سه سازمان "کاربوناری"، "مافیا" و "کامورا" علیه کلیسای کاتولیک و اشتهار آنان به پیوند با فراماسونری و الیگارشی یهودی تا بدانجا بود که پاپ طی اعلامیه‌هایی از آنها نیز به عنوان اعضای "جبهه شیطانی" علیه مسیحیت یاد کرد. (60)
اوج تکاپوی "کامورا" در دهه 1830 و در ایتالیاست. در این دوران، سازمان فوق شبکه وسیعی از قاچاقچیان، صاحبان قمارخانه‌ها، گدایان و فاحشه‌ها، و نیز زمینداران و مغازه‌داران، را زیر پوشش خود داشت. پلیس پادشاهی ناپل نه تنها مزاحم عملیات "کامورا" نمی‌شد بلکه گاه از آن در جهت اهداف خود بهره می‌برد. ولی با وحدت ایتالیا در سال 1861 مقامات ایتالیایی تصمیم به سرکوب آن گرفتند. در سال‏های 1862، 1864، 1874 و 1883 موج وسیعی از دستگیری اعضای "کامورا" رخ داد و پس از سال 1883 موجودیت این سازمان پایان یافت. (61)
از این پس، "مافیا" به تنها سازمان مخفی تبهکاری در جنوب اروپا بدل شد. در اوایل سده بیستم، این سازمان شاخه‌های خود را در ایالات متحده آمریکا و برخی کشورهای دیگر، به‏ویژه در آسیای جنوب شرقی و آمریکای جنوبی، گسترد. امروزه "مافیا" نامی شناخته‌شده در سراسر جهان است.
در آمریکای جنوبی نیز وضع به همین گونه است.
اطلس تاریخ جهان پنگوئن، فراماسونری را به عنوان "مادر معنوی" انقلاب‏های آمریکای جنوبی عنوان می‌کند و می‌افزاید فراماسونری آمریکای جنوبی به‏وسیله فرانسیسکو دو میراندا در ونزوئلا تأسیس شد و شبکه‌های آن به سرعت سراسر قاره را فرا گرفت. (62)
فرانسیسکو میراندا (63) (1756-1816)، که در تاریخنگاری غرب به عنوان طراح آزادی مستعمرات اسپانیا در آمریکای جنوبی شناخته می‌شود، به سان سیمون بولیوار (64) (1783-1830)، در یک خانواده ثروتمند سفیدپوست در شهر کاراکاس (ونزوئلا) زاده شد و به الیگارشی مستعمراتی مستقر در آمریکای جنوبی تعلق داشت.
میراندا در آغاز به عنوان افسر ارتش اسپانیا در جنگ‏های آمریکای شمالی شرکت داشت. او، چنانکه خود اظهار داشته، در سال 1784 در بندر نیویورک "طرحی برای آزادی تمامی قاره آمریکای تحت سلطه اسپانیا به کمک انگلستان" تهیه کرد و نظر عده‌ای از متنفذترین رجال ایالات متحده آمریکا را به آن جلب نمود. روشن است که میراندای 28 ساله به تنهایی قادر به جلب این حمایت نبود.
او هیجده ماه بعد به لندن رفت و از طریق درج مقالات در مطبوعات و تماس با دولتمردان انگلیسی به اشاعه نظریات خود درباره "آزادی آمریکای جنوبی" پرداخت و طرح خود را با ویلیام پیت، نخست‌وزیر، در میان گذاشت. مدتی به تحصیل اشتغال داشت، سپس به اروپای قاره رفت و در سال 1792 در صفوف ارتش فرانسه انقلابی به تکاپو پرداخت. مدتی بعد به خیانت متهم شد و به لندن بازگشت.
در این دوره از اقامت در لندن، او رابطه نزدیک و دوستانه‌ای با ویلیام پیت داشت و با "عوامل" خود در آمریکای جنوبی در ارتباط بود. در این زمان سیمون بولیوار نیز در لندن نزد میراندا بود و از پیروان او به شمار می‌رفت.
سرانجام، با بروز شورش‏هایی که با سرمایه و دسیسه لندن در آمریکای جنوبی پدید شد، در دسامبر 1810 میراندا و بولیوار به آمریکای جنوبی بازگشتند و با سخنرانی این دو (5 ژوئیه 1811) نخستین جمهوری آمریکای جنوبی در ونزوئلا اعلام موجودیت کرد. میراندا به عنوان فرمانده ارتش جمهوری، "ژنرالیسمو" و دیکتاتور این منطقه شد. رفتار او به شدت خشن بود تا بدانجا که نارضایتی سایر همکارانش، از جمله بولیوار، را برانگیخت. کمی بعد، مواضع میراندا مورد حمله نیروهای هوادار فردیناند هفتم، پادشاه اسپانیا، قرار گرفت. میراندا کوشید تا به انگلستان بگریزد ولی موفق نشد؛ و بولیوار اجازه داد تا او را دستگیر کنند. میراندا به زندانی در اسپانیا منتقل شد و در آنجا درگذشت.
سرانجام، در پی "انقلاب لیبرال‏ها" در اسپانیا و تبدیل فردیناند هفتم به شاهی مسلوب‌الاختیار، سیمون بولیوار با حمایت الیگارشی انگلیس و ایالات متحده آمریکا در سال 1821 سرزمین ونزوئلا را بار دیگر تصرف کرد. او سپس در رأس ارتش خود به سایر مستملکات اسپانیا هجوم برد و در سال 1825 سرزمینی را تصرف کرد که امروزه به‏نام وی "بولیوی" خوانده می‌شود. (65)
در این دوران، تهاجم الیگارشی زرسالار معاصر به ساختارهای سیاسی عثمانی با نام سِر استراتفورد کانینگ، پسر عموی جرج کانینگ، در پیوند است.
سِر استراتفورد کانینگ (66) (1776-1880) نیز از چهره‌های متنفذ سیاست خارجی بریتانیا در سده نوزدهم است و در زمره کسانی جای دارد که زندگینامه سیاسی‌شان با تحولات تاریخ معاصر ایران مرتبط است.
او به مدت 24 سال (1810-1814، 1824-1829، 1841-1845، 1847-1858) سفیر بریتانیا در عثمانی بود. کانینگ، که "ایلچی بزرگ" خوانده می‌شد، با سلطان و رجال عثمانی رابطه نزدیک برقرار کرد و در تحولات داخلی این کشور نقشی بسیار موثر و ماندگار ایفا نمود. (67) استانفورد شاو، محقق آمریکایی، "تحریکات" سِر استراتفورد کانینگ را عامل صعود مصطفی رشید پاشا، وزیر اعظم فراماسون عثمانی، می‌داند. (68)
در دوران سفارت او در عثمانی بود که جنگ معروف کریمه رخ داد. برخی مورخین بروز این جنگ را نیز به "تحریکات کانینگ" منتسب می‌کنند. او در سال‏های 1820-1824 سفیر بریتانیا در ایالات متحده آمریکا بود. چنانکه دیدیم، این دورانی بسیار مهم در تاریخ قاره آمریکاست و مصادف است با جنگ‏های سیمون بولیوار و استقلال دولت‏های آمریکای جنوبی. کانینگ در سال 1852 به مقام لردی رسید و ویسکونت استراتفورد دو ردکلیف (69) نام گرفت. (70)
سیاست بارون جیمز روچیلد در پاریس، چون سالومون روچیلد در وین، دوگانه بود. او از سویی بانکدار دربار بوربن انگاشته می‌شد و از سوی دیگر به شکلی پنهان و پیچیده سیاست الیگارشی یهودی لندن را پیش می‌برد که در خط مشی برادر او ناتان روچیلد تجلی می‌یافت. این دوگانگی را در ماجرای اسپانیا به روشنی می‌بینیم:
حوادث دهه 1820 اسپانیا از یکسو پیامد تعارض فردیناند هفتم، پادشاه این کشور، با بورژوازی نوخاسته و متنفذی است که سهم خود را از قدرت سیاسی می‌طلبید و تأسیس پارلمان (کورتس) (71) و استقرار "سلطنت مشروطه" را بهترین شکل تحقق این خواست می‌انگاشت. این تحدید قدرت فردی، دقیقاً به سان بوربن‌های فرانسه، مطبوع فردیناند هفتم و اشرافیت فرتوت و سنت‌گرای حامی او نبود. از سوی دیگر، نقش دسیسه‌های الیگارشی زرسالار لندن را در این حوادث نباید ناچیز انگاشت.
فردیناند (نیای خوان کارلوس پادشاه کنونی اسپانیا) به شاخه‌ای از خاندان سلطنتی بوربن تعلق داشت که از سال 1700 بر اسپانیا فرمان می‌راندند. او نخستین بار در مارس 1808، در پی شورشی که منجر به سقوط پدرش کارل چهارم شد، به سلطنت رسید ولی یکی دو ماه بعد به‏وسیله ناپلئون خلع شد. ناپلئون تاج و تخت اسپانیا را به برادر خود، ژزف بناپارت، اعطا کرد و فردیناند را به عنوان تبعیدی راهی پاریس نمود. در دوران ستیز با ناپلئون، لندن حامی سلطنت فردیناند انگاشته می‌شد همانگونه که حامی اعاده سلطنت بوربن‌های فرانسه بود. شورش‏هایی که به سود اعاده سلطنت فردیناند در اسپانیا انگیخته شد به سرآغاز مداخله نظامی انگلستان در این سرزمین و جنگ‏های شبه‌جزیره ایبری بدل گردید و سرانجام او در مارس 1814 به مادرید بازگشت.
گفته می‌شود فردیناند حکومتی استبدادی بر پا کرد، رجال "لیبرال" را تبعید نمود و دستگاه "تفتیش عقاید" کلیسای کاتولیک (انگیزیسیون) را بار دیگر برافراشت. (72) معهذا، روشن است که علت واقعی تعارض لندن با فردیناند، تقابل پادشاه بوربن با سیاست‏های الیگارشی انگلستان و ایالات متحده آمریکا در آمریکای جنوبی بود نه دلسوزی لندن برای "دمکراسی" در اسپانیا. سرانجام، زمانیکه فردیناند نیروهای نظامی را برای مقابله با شورشیان به آمریکای جنوبی اعزام می‌کرد (تابستان 1820) با تمرد و عصیان آنان مواجه شد. این شورش، که در تاریخ اسپانیا به "انقلاب لیبرال‏ها" شهرت دارد، منجر به استقرار "پارلمان" و نظام سلطنت مشروطه در اسپانیا و همزمان با آن استقلال مستعمرات اسپانیا در آمریکای جنوبی شد. از این پس شاه در کاخش زندانی و مسلوب‌الاختیار بود.
فردیناند، کمی پس از "انقلاب لیبرال‏ها"، طی نامه‌ای به عموزاده‌اش، لویی هیجدهم، برای اعاده اقتدار خود درخواست استمداد و کمک نظامی کرد. لویی هیجدهم مسئله را به اطلاع مترنیخ رسانید و صدراعظم اتریش، که خود را پاسدار حریم سلطنت در سراسر قاره اروپا می‌انگاشت، اجلاس نمایندگان اتحاد قدرت‏های اروپایی را در شهر ورونا (73) تشکیل داد. کنگره ورونا (اکتبر 1822) مقارن با اقتدار جرج کانینگ در انگلستان و تکاپوی استراتفورد کانینگ در ایالات متحده آمریکاست.
در این کنگره، دوک ولینگتون، نماینده انگلستان، مخالف سرسخت مداخله نظامی در اسپانیا بود. به‏رغم این مخالفت، اکثریت اعضای کنگره تصمیم به مداخله نظامی گرفتند. در نتیجه در آوریل 1823 ارتش فرانسه به فرماندهی دوک آنژولم، (74) برادرزاده لویی هیجدهم، وارد خاک اسپانیا شد، در 2 مه شهر مادرید را اشغال کرد، سلطنت استبدادی فردیناند را اعاده نمود و اپوزیسیون "لیبرال" را به شدت سرکوب کرد. (75)
معهذا، دیگر دربار اسپانیا در موضعی نبود که برای مستملکات آمریکای جنوبی خود چاره‌اندیشی کند. دربار فرانسه نیز به دلیل اخطار شدید انگلستان قادر به کمک در این زمینه نبود. جرج کانینگ اعلام کرد اگر دولت اسپانیا قادر به تصرف مجدد مستملکات آمریکایی خود نیست، انگلستان به هیچ قدرت خارجی اجازه نخواهد داد که این سرزمین‏ها را برای او فتح کند. انگلستان بلافاصله به بهانه حمایت از "تجارت بریتانیا" نمایندگان سیاسی خود را به جمهوری‌های تازه‌استقلال‌یافته آمریکای جنوبی اعزام داشت. این امر "درواقع به معنای به رسمیت شناختن استقلال آنها بود." (76)
حوادث اسپانیا و کنگره ورونا برای روچیلدها سخت میمون و سودآور بود.
در زمان کنگره، سالومون روچیلد، بهمراه مترنیخ و گنتس، در ورونا حضور داشت. کمی بعد، جیمز روچیلد از پاریس و کارل روچیلد از ناپل به او پیوستند. در جریان این کنگره بود که گنتس سالومون روچیلد را به نمایندگان روسیه معرفی کرد و قرارداد وام 6/6 میلیون پوندی روچیلدها با این دولت منعقد شد.
اخبار کنگره ورونا در بازارهای بورس اروپا به شدت موثر بود و بار دیگر، مانند جریان جنگ واترلو، این پست خصوصی روچیلدها بود که نبض بازارهای بورس را به تپش وامی‌داشت.
در این زمان، جیمز روچیلد از نشر اخبار محرمانه کنگره به عنوان ابزاری موثر برای دستکاری در بازار بورس پاریس بهره می‌برد. این اقدام او تا بدان حد موثر بود که کنت دو ویلله، نخست‌وزیر فرانسه، در نامه‌ای (18 نوامبر 1822) نوشت شایعات جیمز روچیلد درباره مخالفت ولینگتون با مداخله نظامی در اسپانیا سبب "افزایش فریبکارانه" سهام در بازار بورس پاریس شده است. کورتی می‌افزاید: "بدینسان، بنیاد روچیلد از وضع عمومی سیاسی برای کسب سود بهره می‌جست زیرا قادر بود به اخبار سریعاً دست یابد." (77)
در ماجرای لشکرکشی به اسپانیا، لویی هیجدهم و کنت دو ویلله به جیمز روچیلد به عنوان منبع اصلی تأمین هزینه جنگ می‌نگریستند. به‏رغم این، مکاتبات رمز روچیلد با برخی بانکداران اسپانیا فاش می‌کند که وی با "لیبرال‏ها"ی اسپانیا، یعنی مخالفان بوربن‌ها، نیز رابطه فعال و نزدیک داشته است. یک نمونه، مکاتبات رمز جیمز روچیلد با یکی از صرافان اسپانیا به‏نام برتران دلیس (78) است که در جبهه "لیبرال‏ها" جای داشت و برای ساقط کردن دولت اسپانیا و علیه مداخله فرانسه در تکاپو بود. (79)
بهرروی، پس از ورود ارتش فرانسه به مادرید، این بلین، (80) نماینده روچیلدها در پایتخت اسپانیا، بود که به توصیه کنت دو ویلله و در زیر حمایت ارتش فرانسه استوارترین مواضع مالی را در این شهر به دست آورد و کمی بعد این روچیلدها بودند که با اعطای 23 میلیون فرانک وام به دربار لویی هیجدهم از فشار هزینه‌های این لشکرکشی کاستند. (81) بلین فوق‌الذکر قاعدتاً از تبار موسس بلین یهودی، پیمانکار نظامی سده هیجدهم، است. (82) کنت دو ویلله در نامه‌ای به دوک آنژولم، فرمانده نیروهای فرانسه در اسپانیا، درباره جیمز روچیلد چنین نوشت:
این مرد اکثر کسانی را که ما به حمایت‌شان نیاز داریم شخصاً می‌شناسد... والاحضرت می‌توانند از طریق بنیاد روچیلد تمامی نیازهای مالی خود را، برای هزینه‌های جنگی و مذاکرات، تأمین کنند. (83)
در کوران جنگ اسپانیا، بارون جیمز روچیلد در دربار فرانسه موقعیتی استوارتر از گذشته به دست آورد و به پاس خدماتش در این جنگ نشان "لژیون دونور" به او اعطا شد. (84)
جنگ اسپانیا دولت مستبد فردیناند هفتم را نیز به بدهکار بزرگ روچیلدها بدل ساخت.
پادشاه اسپانیا کمی پس از اعاده قدرت، بمنظور تحکیم پایه‌های حکومت خود، از لویی هیجدهم تقاضای وام کرد و پادشاه فرانسه این درخواست را به جیمز روچیلد ارجاع داد. نتیجه مذاکرات بنیاد روچیلد و دربار اسپانیا، اعطای وامی به مبلغ 120 میلیون پیاستر بود (1823). این وام با مشارکت ناتان روچیلد و دو زرسالار نامدار "کواکر"، آلکساندر بارینگ و جان ایروینگ، به دربار اسپانیا پرداخت شد. آنان در ازای این وام تمامی درآمدهای مستعمرات اسپانیا در آمریکای جنوبی را به ودیعه گرفتند. (85)
با مرگ فردیناند هفتم، دختر سه ساله او به‏نام ایزابل دوم ملکه اسپانیا شد (1833-1868) و مادر او، ماریا کریستینا، به عنوان نایب‌السلطنه قدرت را به دست گرفت. (86) در این زمان مترنیخ از کارلوس ایزودور (87) (1788-1855)، برادر فردیناند هفتم و عموی شورشی ملکه، حمایت می‌کرد و ایزابل و مادرش مورد حمایت لندن بودند. (88)
بدینسان، اسپانیا نیز، چون پرتغال، برای سال‏های متمادی به عرصه جنگ خونین "عموی شورشی" علیه ملکه "لیبرال" بدل شد. این جنگ‏های اسپانیا به "جنگ‏های کارلیست‌ها" (89) شهرت دارد. اعقاب کارلوس (اعضای شاخه "کارلیست" خاندان بوربن اسپانیا) تا سده بیستم همچنان خود را پادشاه اسپانیا می‌خواندند و مدعی تاج و تخت این سرزمین بودند.
در کنگره ورونا حادثه دیگری نیز رخ داد که طی آن بار دیگر اقتدار "طبقه جدید بانکداران"، و در رأس آن روچیلدها، به عنوان قدرتی مستقل در ورای دولت‏ها به نمایش گذارده شد.
دولت انگلستان، پیش از آغاز سیستم اعطای کمک‏های بلاعوض به متحدین، برای تأمین هزینه‌های نظامی جنگ با ناپلئون جمعاً دو وام به مبلغ 22/6 میلیون پوند به دولت اتریش پرداخت کرده بود. پس از سقوط ناپلئون این مسئله سالها مسکوت ماند. سرانجام، در کنگره ورونا، زمانیکه مترنیخ به مخالفت با سیاست انگلیسی عدم مداخله در اسپانیا برخاست، ولینگتون اعلام کرد که دولت اتریش باید این بدهی را بپردازد. رقمی که ولینگتون اعلام کرد حیرت‌انگیز بود: 5/23 میلیون پوند استرلینگ! این مبلغ هم شامل اصل بدهی‏های اتریش و هم شامل بهره آن می‌شد. مترنیخ از بازپرداخت این بدهی امتناع کرد و مسئله به یک بحران در روابط دو دولت بدل شد.
درواقع، دولت اتریش که دو سال پیش با دریافت وام "لاتاری" 5 میلیون پوندی از روچیلدها با دشواری فراوان سامان‌دهی اقتصاد خود را آغاز کرده بود، حتی توان بازپرداخت اصل این بدهی‏ را نداشت. کنت اشتادیون، وزیر مالیه، به صراحت اعلام کرد که اصرار انگلستان در دریافت این مبلغ به معنای فروپاشیدن اقتصاد اتریش است. نتیجه مذاکرات دو دولت رضایت‌بخش نبود. پس از چانه‌زدن‌های فراوان، انگلستان دعاوی خود را به رقم چهار میلیون پوند رسانید و بر دریافت آن پافشاری کرد. سرانجام، مترنیخ برای حل این بحران به سالومون روچیلد مراجعه کرد و از او درخواست نمود که از نفوذ برادرش، ناتان، در دولت انگلیس استفاده کند و ماجرا را فیصله دهد.
ناتان، بهمراه آلکساندر بارینگ و جان ایروینگ، به مذاکره با دولت انگلستان پرداخت و سرانجام انگلیسی‏ها را راضی کرد که تنها 5/2 میلیون پوند از اتریش دریافت کنند.
روچیلدها بازپرداخت این بدهی را در ازای انتشار اوراق قرضه عمومی در اتریش متقبل شدند. بدینسان، از سال 1824 آنان با انتشار معادل30 میلیون فلورین اوراق قرضه عملیات مالی پیچیده‌ای را آغاز کردند. ارزش این اوراق در بازارهای بورس اروپا به سرعت افزایش یافت و سود هنگفتی نصیب روچیلدها نمود. کورتی می‌نویسد: تخمین سود واقعی روچیلدها در این ماجرا غیرممکن است. ولی بر اساس برخی برآوردها، سود آنان تا اول آوریل 1825 به مبلغ 1824600 پوند استرلینگ می‌رسد. (90)
آشوب‏ها و جنگ‏های خونین دهه 1820 در آمریکای لاتین صحنه‌ای پررونق و شکوفا برای تکاپوهای مرموز و پیچیده مالی زرسالاران اروپا، به‏ویژه روچیلدها، فراهم می‌ساخت. این عرصه‌ای است بس آشفته که در آن عملیات ماجراجویان و دسیسه‌گران مالی و سیاسی و استقلال‌طلبان اروپایی‌تباری چون فرانسیسکو میراندا، سیمون بولیوار، برناردو اوهیگینز (91) ایرلندی (1778-1842، بنیانگذار و دیکتاتور جمهوری شیلی) و ژنرال خوزه سن مارتین(92) اسپانیایی (1778-1850، پدر استقلال آرژانتین و پرو)، که در آغاز خود را پیرو سرسخت آرمان‏های دمکراسی لیبرالی می‌خواندند، سخت در آمیخته است.
این عجیب و نامتعارف نیست که از درون جنگ‏ها و آشوب‏های استقلال‌طلبان آمریکای لاتین نسلی از خشن‌ترین و قسی‌ترین دیکتاتور‌های تاریخ بشری پدید شدند. این فرایند نه به دلیل "ویژگی‏های آب و هوایی" آمریکای لاتین و "خلق و خوی متلون" مردم آن، چنانکه برخی ادعا می‏کنند، بلکه دقیقاً به دلیل ساختار و ترکیب نیروهایی است که استقلال این سرزمین‏ها را به ارمغان آوردند؛ نسلی از تبار ماجراجویان اروپایی و یهودیانی که طی چند سده از طریق غارت و گاه امحاء همگانی سکنه بومی این سرزمین‏ها به الیگارشی حاکم بدل شدند و اینک با حمایت کانون‏های حامی خود در اروپا کشورهای مستقل خویش را به پا می‌داشتند.
ماجراجویی‏ها و دسیسه‌های سده نوزدهم در آمریکای لاتین چنان طنزآمیز و تراژیک است که در دهه‌های اخیر به دستمایه فیلم‌های سینمایی فراوان بدل شده است. در تمامی این تحولات این الیگارشی زرسالار معاصر است که سود نهایی را برد و سلطه پنهان و آشکار خویش را بر دولت‏های نوپدید آمریکای جنوبی و مرکزی استوار ساخت. در این بررسی به ذکر سه نمونه گویا اکتفا می‌کنیم:
جزیره هائیتی، در آمریکای مرکزی، در سال 1804 استقلال خود را از فرانسه اعلام داشت. (93)
از آن پس این سرزمین به عرصه ستیزهای خونین بدل شد و ماجراجویان و دیکتاتورهایی بیرحم، چون هنری کریستف(94) و ژان پیر بویر،(95) زمام امور این جزیره را به دست گرفتند. فرانسه نیز چند بار به لشکرکشی‌هایی نافرجام برای تصرف مجدد هائیتی دست زد. سرانجام، در سال 1825 ماجرای استقلال هائیتی فیصله یافت؛ دولت فرانسه پذیرفت که در ازای دریافت 150 میلیون فرانک غرامت برای مالکین فرانسوی پلانت‌های هائیتی، از دعاوی خود دست بردارد و استقلال این کشور را به رسمیت بشناسد.
ژان پیر بویر، رئیس‌جمهور و دیکتاتور فرانسوی حاکم بر هائیتی (1818-1843)، این شرط را پذیرفت و بدینسان هائیتی مستقل شد. بویر برای پرداخت این غرامت به زرسالاران فرانسه روی آورد و در ازای بهره‌های کلان، که مبلغ فوق را به دو برابر می‌رسانید، درواقع تمامی سرزمین هائیتی را به صرافان پاریس فروخت. بارون جیمز روچیلد و ژاک لافیته دو عضو اصلی گروه مالی بودند که وام فوق را به هائیتی پرداختند.
بویر در دوران حکومتش متکی بر زرسالاران اروپا بود و مبالغ هنگفتی را صرف ایجاد نیروهای انبوه نظامی و احداث استحکامات و دژهای پرخرج کرد. او در سال‏های پایانی عمرش در پاریس ساکن شد و در سال 1850 در این شهر درگذشت.
این جزیره در سال 1915 به تصرف ایالات متحده آمریکا درآمد و در سال 1934 بار دیگر مستقل شد. (96)
نمونه دوم، تأسیس امپراتوری مستقل برزیل به‏وسیله یکی از اعضای خاندان سلطنتی پرتغال است.
در نوامبر 1807، در پی حمله ناپلئون به پرتغال، خاندان سلطنتی این کشور دربار خود را به برزیل منتقل کرد و از صحنه جنگ‏های اروپا گریخت. بدینسان، به مدت چهارده سال مرکز امپراتوری پرتغال در شهر ریودوژانیرو مستقر شد و در همین شهر بود که در سال 1816 ژان ششم به عنوان پادشاه پرتغال تاجگذاری کرد و در سال 1821 به لیسبون بازگشت. پسر و ولیعهد ژان ششم، به‏نام پدرو، در برزیل ماند و حکومت این کشور را به دست گرفت.
از این زمان، تا سال 1823 که ژان سلطنت مطلقه خود را برقرار ساخت، صحنه سیاست پرتغال عرصه تعارض "پارلمان" (کورتس) و دربار بود. در کوران این تعارض، در سپتامبر 1822 ولیعهد پرتغال، در ستیز با پارلمان لیسبون، استقلال برزیل را اعلام کرد و خود را پدرو اول امپراتور برزیل خواند. او بدینسان مقدرات سرزمینی پهناور را به دست گرفت که در آن زمان بخش عمده خاک آمریکای جنوبی را در برمی‌گرفت و از دیرباز کشتزارهای عظیم نیشکر و معادن سرشار طلا و الماس آن پشتوانه مالی نیرومندی برای دربار پرتغال و الیگارشی یهودی اروپا بود.
ژان ششم پس از اعاده سلطنت مطلقه‌اش در لیسبون، استقلال برزیل را به رسمیت شناخت و پسرش را به عنوان امپراتور مادام‌العمر آن اعلام نمود. ژان در سال 1826 درگذشت و سلطنت پرتغال به پدرو رسید ولی او که زندگی در ریودوژانیرو را مطبوع‌تر از لیسبون یافته بود، آن را به دخترش ماریا واگذارد. ماریای دوم، ملکه پرتغال، در سال 1828 به‏وسیله عمویش دن میگوئل خلع شد و جنگ‏های خونین داخلی پرتغال آغاز گردید.
در این پژوهش درباره پیشینه حضور الیگارشی یهودی در برزیل فراوان سخن گفته‌ایم؛ سرزمینی که گاسپار داگامای یهودی از "کاشفین" آن بود، در سال 1503 به‏وسیله فرناندو نورونای یهودی به‏نام دربار پرتغال فتح شد و از آن پس از کانون‏های اصلی استقرار و تکاپوی پلانت‌داران یهودی/ مارانو بود که بخش مهمی از سکنه "سفیدپوست" این سرزمین را تشکیل می‌دادند. مورخین اقدام پدرو اول در اعلام استقلال برزیل را با حمایت انگلستان و به‏رغم خواست قدرت‏های "کهنه" اروپا، به‏ویژه مترنیخ، می‌دانند. (97)
باید بیفزاییم که هم استقرار حکومت مطلقه ژان ششم در پرتغال و هم تأسیس حکومت مستقل پدرو اول در برزیل، هر دو، با سرمایه الیگارشی یهودی امکان‌پذیر شد. در سال 1824، یک سال پس از اعطای وام به فردیناند هفتم پادشاه اسپانیا، جیمز روچیلد مبلغ 25 میلیون فرانک فرانسه به ژان ششم، پادشاه پرتغال، وام داد. (98) و زمانیکه پدرو اول از عهده بازپرداخت بدهی‏های سنگین خود به سرمایه‌داران انگلیسی عاجز شد، ناتان مایر روچیلد به میدان آمد. او تمامی تعهدات دولت برزیل را متقبل شد و در سال 1829 با اعطای یک وام 800 هزار پوندی به پدرو "شادمانی عظیم دولتمردان لندن" را برانگیخت. (99) جنگ‏های دن میگوئل نیز، چنانکه گفتیم، با حمایت لندن و با وام اعطایی ناتان مایر روچیلد آغاز شد و سرانجام با مداخله نظامی لندن به سود ماریا به پایان رسید. در این زمان "ماریای باشکوه"، (100) همسر پرنس فردیناند ساکس کوبورگ و خویشاوند خاندان سلطنتی انگلیس بود!
دسیسه‌های یهودیان در برزیل به پایان نرسید. در سال 1889 پدرو دوم، پسر پدرو اول و آخرین امپراتور برزیل، با کودتای ژنرال مانوئل فونسکا، از خاندان یهودی ابواب/ فونسکا، برکنار شد و از آن پس "ایالات متحده برزیل" به عنوان جمهوری اعلام گردید. (101) مورخین خلع پدرو دوم را دسیسه مشترک "پلانت‌داران و لیبرال‏ها" می‌دانند. (102) ژنرال فونسکای برزیلی در میان الیگارشی آمریکای لاتین پدیده‌ای نادر و استثنایی نیست.
سومین نمونه به نیمه دوم سده نوزدهم و به کشور مکزیک تعلق دارد:
ماکزیمیلیان(103) (1832-1867) از اعضای خاندان سلطنتی هابسبورگ و برادر فرانتس جوزف امپراتور اتریش است. او در دوران سلطه اتریش بر شبه جزیره ایتالیا، به مدت دو سال حکومت منطقه لومباردی و ونیز را به دست داشت ولی در ماجرای تهاجم سال 1859 فرانسه و دربار ساردینی به مستملکات اتریش مقام خود را از دست داد. از آن پس، وی به مدت چهار سال در قلعه خود واقع در منطقه تریست (104) زندگی آرامی داشت و در کنار همسر 19 ساله‌اش شارلوت، دختر لئوپولد اول پادشاه بلژیک، به باغداری مشغول بود.
لویی بناپارت (ناپلئون سوم)، ماکزیمیلیان ساده‌لوح را آلت دستی مناسب یافت، وی را فریفت و پس از اشغال مکزیک به‏وسیله ارتش فرانسه (ژوئن 1864) او را به عنوان "امپراتور مکزیک" بر تخت سلطنت این کشور نشاند.
سلطه فرانسه بر مکزیک مقبول الیگارشی ایالات متحده آمریکا نبود که از شورشیان "لیبرال" این کشور به رهبری بنیتو خوارز (105) حمایت می‌کرد.
سرانجام، فشار ایالات متحده آمریکا از یکسو و افزایش قدرت نظامی پروس در همسایگی فرانسه از سوی دیگر سبب شد که در مارس 1867 لویی بناپارت ارتش خود را از مکزیک فراخواند و ماکزیمیلیان و همسرش را به حال خود رها کند. شارلوت، که زنی ساده و خوش‌قلب بود، برای دریافت کمک از لویی بناپارت و پاپ راهی اروپا شد. کمی پس از خروج او، ماکزیمیلیان به دست "لیبرال‏ها" افتاد و در 19 ژوئن 1867 تیرباران شد. درخواست استمداد شارلوت در اروپا با بی‌تفاوتی پادشاه فرانسه و پاپ مواجه شد و فشار روحی بر او چنان سنگینی کرد که در حضور پاپ حافظه‌اش را از دست داد. شارلوت (کارلوتا) تا سال 1920 زنده بود و در این دوران طولانی 53 ساله همچنان مجنون بود.
داستان زندگی این پادشاه وٍ ملکه نگونبخت یکی از کمدی- تراژیک‌ترین پرده‌های تاریخ معاصر اروپا و آمریکاست؛ درباره ی آن کتاب‏های متعدد نوشته شده و حتی فیلم‌های سینمایی کمدی پرداخت شده است. (106)

پی‌نوشت‌ها:

1. Francis Rawdon Hastings, First Marquess of Hastings
2. William Pitt Amherst, First Earl Amherst of Arakan
لرد امهرست فوق‏الذکر برادرزاده فیلدمارشال جفری امهرست (Jeffrey Amherst) است و خود دوست نزدیک جرج کانینگ بود.(Smith, ibid, p. 585) ژنرال جفری امهرست از نزدیکان ویلیام پیت بزرگ بود. در سال 1758 به دستور پیت برای جنگ با فرانسه عازم کانادا شد، به سرکوب وحشیانه سرخپوستان دست زد و در سال‏های 1760-1763 در مقام فرمانفرمای کل بریتانیا در آمریکای شمالی جای گرفت.
3. Charles C. Stelle, Americans and The China Opium Trade in The Nineteenth Century, (The University of Chicago, 1938), USA: Arno Press, 1981, p. 51.
4. Margaret Goldsmith, The Trail of Opium, The Eleventh Plague, London: Robert Hale, 1939, pp. 71-72.
5. Thomson, ibid, p. 138.
6. "I called the New World into existence to redress the balance of the Old." (Americana, vol. 5, p. 545)
7. P. J. Cain and A. G. Hopkins, British Imperialism; 1688-1914, London: Longman, 1993, p. 280.
8. ibid, pp. 281, 283.
9. George Canning
10. P. J. V. Rolo
11. Americana, vol. 5, p. 545.
12. Palmer, Modern History, ibid, p. 272.
13. E. Royston Pike, Britain's Prime Mininsters, from Walpole to Wilson, London: Odhams Booka, 1968, p. 166.
14. ibid, p. 169.
15. Major General Scott of Balcomie
16. Emerson, ibid, vol. 1, p. 382; Pike, ibid, p. 170.
17. Pike, ibid, p. 172.
18. Robert Stewart Castlereagh
19. Board of Control
20. India Office
21. 2nd Earl of Liverpool (Robert Banks Jenkinson)
22. ibid, p. 172.
23. Americana, ibid.
24. Earl Charles John Cannig
25. Lord Stuart de Rothesay
26. Buckland, ibid, p. 71.
27. Jonathan Scott
28. ibid, p. 379.
29. Cain and Hopkins, ibid, p. 99.
30. Corti, ibid, pp. 319-320.
31. Carbonari
32. Americana, vol. 5, p. 627.
33. George Gordon Byron, 6th Baron Bayron
34. Holman Fenwick & Willan Co.
35. Who's Who 1993, p. 287.
36. Mad Jack
37. Americana, vol. 5, p. 88.
38. Philhellenism
39. Sir A. W. Ward and G. P. Gooch [eds.], The Cambridge History of British Foreign Policy, 1783-1919, [1923, reprinted:] New York: Octagon Books, 1970, vol. 2, p. 87.
40. Prince Alexander Mavrocordatos
41. Americana, ibid.
42. Francois Rene de Chateaubriand
43. ibid, vol. 6, p. 333.
44. Franck Bright, ibid, p. 1397.
45. Otto I
46. ibid, p. 1401; Americana, vol. 13, p. 375.
47. Nikos Kazantzakis
48. Gould, ibid, vol. 6, pp. 303-305; Coil, ibid, p. 619; Mackey, ibid, vol. 1, p. 179; vol 2, pp. 657, 921-922.
49. Mafia
50. Camorra
51. Coil, ibid.
52. gang
53. Americana, vol. 18, p. 75.
54. M. Salvadori
55. ibid, vol. 5, p. 627.
56. Mackey, ibid, vol.2, p. 922.
57. Thomson, ibid, p. 140.
58. Americana, ibid, vol. 5, p. 627.
59. Coil, ibid, pp. 709-710.
60. Mackey, ibid, vol. 2, p. 922.
درباره رابطه کلیسای کاتولیک و یهودیان و فراماسون‏ها بنگرید به: همین کتاب، ج 2، صص 61، 224.
61. Americana, vol. 5, p. 289.
62. The Penguin Atlas..., ibid, p. 53.
63. Francisco de Miranda
64. Simon Bolivar
65. Americana, vol. 4, p. 161; vol. 19, p. 220; Palmer, Modern History, ibid, pp. 51, 199-200.
66. Sir Stratford Canning
67. درباره رابطه سِر استراتفورد کانینگ با دربار عثمانی بنگرید به: لرد کین‌راس، قرون عثمانی، ترجمه پروانه ستاری، تهران: کهکشان، 1373، صص 489، 493-495، 497-499، 504-511.
68. استانفورد شاو، تاریخ امپراتوری عثمانی و ترکیه‌ جدید، ترجمه محمود رمضان‌زاده، مشهد: معاونت فرهنگی آستان قدس، 1370، ج 2، ص 121.
69. Viscount Stratford de Redcliffe
70. Palmer, Modern History, ibid, p. 272.
71. Cortes
72. Americana, vol. 11, p. 105.
73. Verona
74. Duke of Angouleme
75. Corti, ibid, p. 292.
76. Franck Bright, ibid, p. 1376.
77. Corti, ibid, pp. 277-281.
78. Bertran de Lis
79. ibid, pp. 286-287.
80. Belin
81. ibid, pp. 288-290.
82. Judaica, vol. 5, p. 935.
درباره این خانواده اطلاع دیگری در دایره‌المعارف یهود مندرج نیست.
83. Corti, ibid, p. 291.
84. ibid, p. 292.
85. ibid, p. 293.
86. در تاریخ اسپانیا، ایزابل اول همان ملکه کاستیل و همسر فردیناند آراگونی است که درباره‌اش بطور مشروح سخن گفته‌ایم.
87. Carlos Isodor
88. بنگرید به: همین کتاب، ج 2، ص 511.
89. Carlist Wars
90. ibid, pp. 299-303.
91. Bernardo O'Higgins
92. Jose de San Martin
93. درباره پیشینه سلطه فرانسه بر هائیتی بنگرید به: همین کتاب، ج 1، صص 220-221.
94. Henri Christophe
95. Jean Pierre Boyer
96. Americana, vol. 4, p. 390; vol. 13, p. 703; Corti, ibid, p. 323.
97. Corti, ibid, p. 306.
98. ibid, p. 290.
99. ibid, p. 306.
100. Maria da Gloria
101. بنگرید به: همین کتاب، ج 2، صص 174-175.
102. The Penguin Atlas..., ibid, p. 93.
103. Maximilian
104. Trieste
105. Benito Juarez
106. Americana, vol. 5, pp. 667-668; vol. 18, pp. 534-535; Palmer, Modern History, ibid, pp. 159, 194.

منبع مقاله: شهبازی، عبدالله؛ (1377)، زرسالاران یهودی و پارسی استعمار بریتانیا و ایران، تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، چاپ دوم (پائیز 1390)