نویسنده: قاسم قاضی




 

کودکان هم اغلب سلطه جو هستند. آن ها نیز مانند بسیاری از انسان های عصر ما در ردیف افراد شناخته شده قرار می گیرند.
دو نوع کودک سلطه جو وجود دارد: نوع اول «مویه گر کوچولو» است. چنین کودکی خود را کنار می کشد و می خواهد ما را وادار کند کارش را برای او انجام دهیم. این کودک فعل پذیر متکی، از طریق اظهار ناتوانی، عدم تصمیم گیری، فراموشکاری مداوم و بی حرکت ماندن بر ما سلطه جویی می کند. وی که در نخستین مراحل زندگی قدرت بی تفاوت بودن را درک کرده است، در نقش ناتوان و احمق «بازی» می کند. این ناتوانی توجه زیادی را به او جلب می کند تا حدی که شکل شخصیت او را تغییر می دهد. وی چنان که اکثریت مواقع تصور می شود، تنبل نیست. «مانند روباه حیله گر است» زیرا آن قدر هوشیاری دارد تا در زندگی، بزرگترها را با سلطه جویی به انجام آن چه می خواهد وادار کند.
دومین نوع کودک سلطه جو، سلطه جوی فعال است که او را به عنوان «دیکتاتور کوچولو» می شناسیم. وی با اظهار نارضایتی، چشم سفیدی، طفره رفتن و بی کفایتی بر بزرگترها سلطه جویی می کند و از طریق پا به زمین کوبیدن ما را وادار می کند تا کارش را به جای او انجام دهیم. وی همیشه «گرفتار» است- وقتی برای دیگران ندارد- و برای ما از کج خلقی، نق زدن، اظهار نارضایتی و سایر مظاهر خشم، استفاده می کند.
در قسمت های گذشته ی کتاب به چگونگی پیدایش و توسعه ی این دو نوع مهم سلطه جویی اشاره کردیم. در این جا می خواهیم به تشریح مثال های دیگری از کودکان سلطه جو بپردازیم:

1ـ «پرویز روباه صفت»

زندگی را با گریه کردن آغاز کرد و شش هفته ی اول زندگی اش را به تمرین در این زمینه مشغول بود. وی دریافت که با اشک ریختن مورد توجه قرار می گیرد. توجه داشته باشید که هنوز اندیشیدن و استدلال کردن را شروع نکرده بود. در همین موقع یک ناراحتی پوستی موجب شد که بیش از پیش مورد توجه قرار گیرد. وی تا وقتی که ناچار بود از منزل خارج شود و با مدرسه رفتن وارد جامعه شود، هرگز با کسی مواجه نشده بود که با خواسته هایش مخالفت کند. وی تا آن تاریخ، بدون آن که خودش بداند، از یک اسلحه ی نامریی برخوردار بود و به صورت یک حسابگر کوچولو درآمده بود. هر وقت درس مشکل بود یا معلم بی اندازه عصبانی می شد، او با «هوشیاری» به دل درد شدید مبتلا می شد و می توانست به منزل برگردد. اگر برای رفتن به مدرسه لباسش را نمی پوشید، مادرش این کار را برای او انجام می داد. از آن جا که معلم نسبت به او احساس تأسف می کرد، در مدرسه از توجه خاصی برخوردار بود.
در واقع از طریق برانگیختن احساس ترحم دیگران بر آن ها سیادت می کرد. حتی سایر شاگردان هم در هنگام بازی گول «ناراحتی» او را می خوردند. هر وقت موقعیت اقتضا می کرد او به طریقی «ناراحت» بود. وی محاسن مویه گر بودن و چسبیدن به دامن دیگران را درک کرده بود.

2- از طرف دیگر «منصور قلدر» خیلی تند خواست.

وی کودکان دیگر را هل می دهد، کتک می زند و به روی آن ها تف می اندازد. کلماتی به کار می برد یک بازیکن فوتبال را به ترس می اندازد. به تفنگ و چاقو علاقه دارد. او در زندگی خیلی زود دریافته بود که اگر تنفر و ترس را با هم همراه کند می تواند دیگران و حتی بزرگسالان را تحت کنترل درآورد. وی به صورت یک قلدر کوچولو درآمده است. او مخصوصاً از اعمال قدرت، چه از طرف والدین و چه از طرف معلمان، متنفر است. بی اندازه نسبت به خودش مطمئن است و نسبت به همه ی افراد حالت تهاجمی دارد. به نظر می رسد که منظور یک نوع سمعک ذهنی دارد که درست در لحظه ای که والدین یا معلمان دهانشان را باز می کنند، قادر است آن را ببندد یا خاموش کند.

3ـ «محمود رقابت گر»

ترکیبی از منصور و پرویز است. وی که کوچکترین پسر خانواده است. از همان کوچکی یاد گرفت که برای هر چیز باید بجنگد و رقابت کند و چون مدرسه صحنه ی پر رقابت بود در آن جا می توانست میل خود را ارضا کند. والدین، برادران و همشاگردی هایش به صورت «دشمنان» او درآمدند. بردن و «بالا بودن» برایش از نقش علم آموزی خیلی مهم تر جلوه کرد. سپس این رقابت او را فلج کرد، وی نمره های خوب می گرفت، ولی این موقعیت را در سایه ی بی خوابی به دست می آورد. سایر شاگردان ساعی به صورت منبع ترس دائمی او درآمده بودند.
بی شک انسان سلطه جو متولد نمی شود. انسان های سلطه جوی امروز همان کودکان سالم دیروز هستند. هرچه کودکان رشد می کنند و به دنیای توأم با سلطه جویی انسان عصر ما قدم می گذارند، نخستین آموزش ها را از والدین خود فرا می گیرند و والدین خود محصول جامعه ی سلطه جوی ما هستند.
والدین سلطه جو وظیفه ی خود می دانند که رفتار خارجی کودکانشان را تحت کنترل درآورند. آن ها نسبت به فرزندان خود احساس مسئولیت می کنند و این احساس مسئولیت اکثریت مواقع به احساس قدرت مطلق منتهی می شود. این گونه والدین در نقش قاضی و خدا بازی می کنند.
تکیه ی اصلی سخن این نوع والدین با فرزندان «تو باید» است. این ها در واقع عقیده دارند که لازم است بر رفتار خارجی فرزندان تسلط داشته باشند و اوامر خداوندی آن ها رفتار فرزندان را تغییر دهد. «بایدهای» آن ها رفته رفته به صورت «تو می توانی»، «تو نمی توانی»، «تو نمی خواهی»، «تو باید بخواهی»، و «اگر کار را انجام بدهی بعد می توانی» درمی آید.
یکی از تکنیک های اصلی والدین قضاوتگر اقتدارطلب، آن است که دیگران را با استفاده از احساس گناه کنترل کنند. اگر کودک آن چه را مطابق خواسته ی آن ها است انجام ندهد، والدین سعی می کنند در او احساس گناه ایجاد کنند؛ اگر والدین، حتی سال ها بعد، به حمله ی قلبی دچار شوند، پسر یا دختر آن ها ممکن است از این احساس گناه ناراحت و غمگین گردد.
استفاده از عشق و محبت یکی دیگر از تدابیر و وسیله ی سلطه جویی است. مانند جمله های زیر: «با این حماقتی که تو داری نمی توانیم تو را دوست داشته باشیم.» به منصور می گوید:‌ «اگر ما را دوست داشتی چنین رفتار نمی کردی» و بالأخره محمود را با این جمله تشویق می کنند:‌ «وقتی که نمره های خوب می گیری خیلی بیشتر دوستت داریم.» در این جا والدین سلطه جویانه نقش آدم خوب را بازی می کنند.
والدین سلطه جو از تکنیک های متداول دیگری نیز استفاده می کنند. بی شک شما خودتان می توانید بر آن چه گفتیم روش هایی بیفزایید. این تکنیک ها ما را به کجا خواهند برد؟ آیا به کار بردن این تکنیک ها باعث می شوند فرزندان ما آن طور که انتظار داریم رفتار کنند؟ آیا این تکنیک های سلطه جویانه ما را به انضباطی که در تربیت کودکان بسیار مهم است، می رسانند؟
منبع مقاله : قاضی، قاسم؛ (1387) سلطه جویی: از سلطه جویی تا خویشتن سازی، تهران: نشر قطره