نویسنده: جورج سارتن
مترجم: کامران فانی



 
هر مسأله ای جنبه های بسیار دارد، در نقد کتاب نیز دست کم پنج دیدگاه وجود دارد که با یکدیگر تفاوت آشکار دارند: دیدگاه نویسنده، خواننده، ویراستار، ناشر، و حامی و مشوق. من با تمام این دیدگاه ها از نزدیک آشنا هستم؛ زیرا کتاب بسیار خوانده ام، چند کتاب نوشته ام، و سی و شش سال است که سردبیری و ویراستاری مجله ایزیس را به عهده دارم. همچنین ناشر و سردبیر مجله اوزیریس نیز هستم و با نوشتن مقدمه و یا به طرق مختلف حامی و مشوق نشر بسیاری از کتابها بوده ام.
به علاوه از همان اوان کار به اهمیّت اساسی نقد خوب پی بردم، چرا که دانش بدون قدرشناسی و نقد نمی تواند پیشرفت کند. کمی پس از آغاز انتشار ایزیس (در 1912) و جیزه ای تحت عنوان توصیه هایی به نویسندگان ایزیس نوشتم. نوشته حاضر تا حدی مبتنی بر این توصیه ها و تا حدی نیز مبتنی بر یادداشتهایی است که وقتی مسأله نقدنویسی در سمینار تاریخ علوم دانشگاه هاروارد در مارس 1939 مطرح شد، نوشته ام. دست کم سی و شش سال است که به این موضوع می اندیشم و آن را از زوایای مختلف بررسی می کنم. شاید بی فایده نباشد که حاصل تجربیات خود را در این جا بیان کنم.
پیش از آنکه از خود بپرسم چگونه باید بر کتابی نقد نوشت، لازم است سؤال اساسی تری را مطرح کنیم: چگونه باید کتاب خواند؟ (در اینجا فقط به کتابهای تحقیقی می پردازیم؛ کتابهای تخیلی و ادبی را باید به نحوی دیگر خواند و نقد آنها نیز مسائل و مشکلات خود را دارد که فعلا مورد نظر ما نیست). برای کسب و حفظ اطلاعات چگونه باید کتاب خواند؟ انتخاب کتاب برای خواندن و در هر کتاب انتخاب اطلاعات مورد نیاز و ثبت این اطلاعات برای استفاده بعدی چگونه است؟
اگر پاسخ کامل به این پرسشها امکان داشت، یکی از مشکلات اساسی کار تحقیق حل می شد. متأسفانه امکان پاسخ دادن به این سؤالات مگر احتمالاً پس از تجربه دراز و آن هم تا جایی که مسأله را فقط برای خود ما حل کند و جود ندارد. حتی اگر هم وجود داشته باشد، این پاسخها برای کسانی که بیشترین نیاز را به آن دارند مفهوم و فایده بخش نخواهد بود.
البته می توان کتابی با عنوان «چگونه می شود محقق شد» منتشر کرد، ولی خواندن چنین کتابی همانقدر برای غیر محقق مفید است که خواندن کتاب «چگونه می شود میلیونر شد» برای فقیر خانه به دوش. در ضمن شایان ذکر است که کتابهای نوع اخیر به قلم ثروتمندان نیست. برعکس کار شیادان بینوا و قلم به مزدان بیچاره است که ناشران زرنگ استثمارشان می کنند.
چند نکته ای که می خواهم در اینجا ذکر کنم، به قصد حل مشکل نیست و صرفاً برای یاری کردن به آن دسته از خوانندگانی است که خود طبع و مایه این کار را دارند و از راهنمایی هایی که به آنها می شود حداکثر استفاده را می کنند.
از کتاب چگونه دانش و حکمت جذب می کنیم؟ به این دو مورد توجه کنید: وقتی به تابلوی نقاشی نگاه می کنیم، در یک نظر تمامی آن را می بینیم. البته با تأمل و تدقیق بیشتر جزئیات مربوط به رنگ و طرح و مایه و سایه روشن که در نظر اول قابل تشخیص نیست، آشکار می شود؛ ولی به هر تقدیر شناخت اصلی ما از تابلوی نقاشی در یک نظر گویی، با یک شهود واحد، حاصل می شود. برعکس وقتی به یک سنفونی گوش می دهیم، تمامی پیام آن را بلافاصله نمی گیریم، باید تا به آخر گوش کنیم و اگر قطعه بلندی باشد به خاطر سپردن تمام آن با یک بار شنیدن ممکن نیست. بازبینی یک اثر نقاشی نوعی درون پیچی و «لف» معنوی است، و گوش کردن به موسیقی نوعی بازگشایی و «نشر» معنوی. کتاب خوانی چیزی بین این دو است، زیرا اگر کتابی فهرست مندرجات کاملی داشته باشد، حتّی قبل از خواندن کتاب می توان تمامی آن را دریافت.
در تمام موارد، در نگاه کردن به نقاشی، در گوش دادن به موسیقی و در کتاب خواندن، اگر نگاه کردن و گوش دادن و خواندن ما امری فعال و خلاق و انتقادی نباشد، بهره چندانی نخواهیم برد و این همه نیازها به تجربه و انرژی دارد. بدون صرف انرژی و داشتن تجربه نفعی عایدمان نخواهد شد.
هنر خواندن مستلزم هنر نخواندن است و گاه حذف و طفره در خواندن به انرژی بیشتری نیاز دارد تا مطالعه بی وقفه بی حاصل. بسیاری از کسانی که آرزوی محقق شدن دارند هرگز چیزی یاد نمی گیرند، نه اینکه چون کتاب نمی خوانند، بلکه مهمتر از آن نمی توانند کتاب نخوانند: همچون اسب عصاری که چشم بند زده و مدام دور خود می چرخد.
قبل از آن که به خواندن یک کتاب تحقیقی بپردازیم، باید ببینیم که ارزش خواندن دارد یا نه و اگر دارد باید خود را آماده کنیم نوع مطالعه ای که می طلبد ارزانی اش داریم. فهرست مندرجات، مطالب کتاب و ساختمان آن برایمان باز می نماید. پیشگفتار و مقدمه قصد و روش مؤلف را شرح می دهد. کتابنامه فهرست منابع را به دست می دهد. فهرست الفبایی اعلام و موضوعات کار نوعی «نمونه برداری» از کتاب را تسهیل می بخشد. با استفاده از این ابزار اولیه تحقیق، هر محقق هشیار می تواند تصمیم بگیرد تمام یا بخشی از کتاب را بخواند یا نه و یا آن را به کناری نهد. وقتی به خواندن می پردازد باید آماده باشد که مطالعه اش را قطع کند و سرعت و شدّت مطالعه را تنظیم نماید. برخی از دوستانم شهرت شیطانی تندخوانی بسیار دارند. راست است که من اگر بخواهم می توانم بسیار تند بخوانم، ولی اگر کتابی جلب توجهم را بکند و مشکل هم باشد، به کندی مطالعه می کنم. می گویند من بسیار تندخوانم، ولی انصاف باید داد بسیار کند خوان هستم.
محقق جوان حتماً باید کار خود را با مطالعات اتفاقی و بی شائبه آغاز کند. با پیشرفت کار وقتی هدفش روشنتر شد، مطالعه اش هم باید گزیده تر شود، ولی همیشه باید مقداری مطالعه اتفاقی بکند و هرگز دست از آن نشوید. کافی نیست که فقط چشم به هدف و مقصد خود داشت و آن را در کانونی هرچه بهتر دید؛ باید به اطراف هم سرک کشید و گاه به افقهای دور و دیگر نگریست.
کتاب خواندن برای کسب اطلاع در موضوع یا موضوعات خاصی است، ولی اگر این اطلاع را در موضوع خاصش ننهیم، مشکل بتوان به ارزش آن پی برد. باید کتاب را در کلیتش درک کرد.
خواندن کتاب و استفاده از آن مستلزم نقد آن است، جز آنکه لزوماً این نقد، نقد نوشتاری نیست. تا آن جا که به یاد دارم صادقانه باید بگویم هرگز به کتابی-از جمله به فرهنگها و اطلسها-مراجعه نکرده ام، بی آنکه نوعی نقد ذهنی از آن نکرده باشم.(1) در واقع چگونه ممکن است بدون آنکه محتوای کتابی را نشناسیم و ندانیم چه انتظاری از آن باید یا نباید داشت، از آن استفاده کنیم. محقق باید امکانات و توانایی های بالقوه کتابهایش را بشناسد، همان طور که نجار کم و کیف ابزارش را می شناسد. این نکته ای پیش پا افتاده است. ولی چه بسیار محققانی را دیده ام که چون این دوراندیشی های مسلم را نداشته اند، از کتاب سوء استفاده کرده اند.
«نقد کتاب» به مفهوم فنی کلمه، یعنی نوشتن و چاپ نقد، اینها نوع خاصی از آن بررسی روش مند و منضبط است که درباره هر کتابی هرگاه بخواهیم استفاده معقول از آن ببریم باید انجام دهیم. نتایج این بررسی، با این داوری نهایی، اغلب در ذهن افراد به صورتی گسسته و نامربوط باقی می ماند؛ برخی خلاصه این نتایج را بر روی برگه یا در دفتر یادداشت خود می آورند، ولی حتّی در این صورت هم زحمت به خود نمی دهند که آنها را به نحوی تنظیم کنند تا برای دیگران به سهولت قابل فهم باشد.
هدف از «نقد همگانی»-و این اصطلاحی است برای نقد به معنای خاص کلمه تا از نقد خصوصی که نقطه اوج هر مطالعه درستی است متمایز باشد-صرفاً رساندن نتایج تجزیه و تحلیل شخصی به عامه مردم است. محققی که چنین می کند وظیفه بس مهم اجتماعی را به انجام می رساند. محققان دیگر با خواندن نقد او می توانند خود تصمیم بگیرند کتاب ارزش مطالعه دارد یا نه. مهمتر از آن می توانند قدر شخصیت مؤلف و ارزش کار او را بشناسند. این سخن بدان معنا نیست که لزوماً رآی منتقد را پذیرفته اند و به او اعتماد کرده اند، مقصود آن است که هر چه منتقدی بنویسد نهایتاً به شکل گیری داوری آنها درباره کتاب کمک می کند. در وهله اوّل این داوری محدود است به حل این مشکل ساده: «این کتاب را بگیرم و بخوانم یا نه؟» داوری منتقد به شیوه های مختلف به خواننده یاری می دهد. من خود بارها به صرف اینکه نقد مخالفی از کتاب شده، آن کتاب را خریده ام.

نکات اصلی نقد خوب

نخستین نکته ای که باید به یاد داشت این است که هر نقدی نه تنها کتاب مورد نظر، بلکه موضوعی را هم که کتاب درباره آن است باید شرح دهد و به ذکر خصوصیات آن بپردازد. البته گاه عنوان کتاب کاملاً مبین موضوع آن است. زندگینامه فارادی البته درباره فارادی است و اگر خواننده نقد فیزیکدان یا شیمیدان باشد، نام فارادی همانقدر نیاز به معرفی دارد که نام جورج واشینگتن و آبراهام لینکلن برای آمریکاییان، ولی اگر خواننده ریاضیدان فرانسوی یا جانورشناس مجار باشد شاید معرفی کوتاه فارادی بی فایده نباشد. در مورد افرادی که کمتر مشهورند، باید اطلاعات بیشتری داد، و بیشتر خوانندگان هم بی شک نیازمند چنین اطلاعاتی هستند. خوشبختانه با چند کلمه می توان از عهده این مهم برآمد: تاریخ تولد و مرگ، ملیت، جاهایی که در آن کار کرده، زمینه تحقیقات و دستاوردهای اصلی. از خواننده ای که اصلاً شخصی را نشناسد نباید انتظار داشت به زندگی نامه اش علاقه مند باشد.
به عبارت دیگر، منتقد نباید آن قدر خود مدار باشد که فکر کند اشخاص و اشیایی که او به خوبی می شناسد برای تمام خوانندگان، حتی در علمی ترین مجلات هم همانقدر آشنا هستند.
بسیاری از کتابها ظاهراٌ به موضوعی بسیار گسترده تر، فی المثل تاریخ کیمیاگری، می پردازند. این عنوان به ظاهر جای هیچ گونه ابهام ندارد، ولی در واقع موضوعی بس گسترده است که چه بسا مؤلف به تمامی آن نپرداخته است. لازم است موضوع مورد نظر مؤلف آن چنانکه در خود کتاب آمده دقیقاً توصیف شود. چه نوع کیمیاگری و در کجا و چه وقت؟
این مسأله ما را به نکته دوم می رساند. قصد و هدف مؤلف چیست؟ در پی اثبات چه چیزی است؟ و این همه یک رشته سؤالات مختلف پیش می کشد که منتقد وظفه دارد به آنها پاسخ گوید.
شایستگی های مؤلف برای برآوردن هدفش کدامند؟ منابع اطلاعات او چیست؟ آیا واقعاً به منابع اصلی رجوع کرده و یا اساساً به منابع دست دوم متکی بوده؟ اگر منابع جدیدی دیده، آیا این منابع کافی بوده اند و درست مورد استفاده قرار گرفته اند؟ آیا کتابش بر شالوده ای استوار و ژرف بنا شده و اگر نه چرا آن را نوشته است؟ فراموش نکنید کتابی که بر پایه منابع دست دوم تألیف شده، اگر خوب نوشته شده باشد چه بسا کتابی خواندنی و مفید از آب درآید.
مؤلف از منابعش چگونه استفاده کرده؟ روش یا روشهایش کدامند؟ نتیجه گیریها را چگونه سامان داده است؟ آیا کتابش ساختمان درستی دارد؟ گاهی (مثلاً در زندگینامه) سیر و بسط موضوع به ترتیب تاریخی است و باید هم باشد. ولی اتخاذ چنین روشی اغلب برای بسط موضوع کافی نیست و لازم است نه توالی یک رشته، بلکه چند رشته مختلف که در هم تنیده شده اند بررسی شود. در این صورت باید کتاب را تجزیه و تحلیل کرد و دید تقسیمات اصلی و فرعی موضوع و دیدگاه های مختلف به درستی انجام گرفته اند یا نه.
اینک به هدف کلی کتاب می پردازیم، مؤلف تا چه حد درانجام آن توفیق یافته است؟ آیا حقایق تازه و آرای جدید به دست داده؟ آیا این کتاب به دانش و شناخت ما واقعاً چیزی افزوده و اگر چنین است دقیقاً چه چیزی افزوده است؟ جایگاه این کتاب در میان متون مربوط به این موضوع کدام است؟ آیا نسبت به کتابهای مشابه اش دامنه گسترده تری دارد یا نه؟ آیا این دامنه را بهتر از آنها در بر می گیرد یا نه؟
منتقد به اکثر این گونه سؤالات باید پاسخ دهد. البته سؤالات فرعی تری هم هست. کافی نیست که کتابی منابعش مستند و ساختمانش استوار باشد. باید نثرش هم خوب ابشد. برای بدنویسی که اغلب نشانه فقر فکری است، جای هیچ گونه عذری نیست.(2) حق منتقد است (حقی که بسته به موقع می تواند از آن استفاده کند یا نکند) که از قطع و سبک و عنوان (3) و کاغذ و چاپ و تصاویر کتاب سخن بگوید.
مقصودم از تصاویر کیفیت صوری آنهاست، ولی چه بسا لازم باشد محتوای تصاویر هم مورد بررسی کامل قرار گیرد. برخی محققان از نظر تصویرشناسی سخت درمانده اند. برخی دیگر برعکس نهایت کوشش خود را در انتخاب تصاویر اصیل و مربوط و توضیح و تبیین اصل و منشأ و معنی آنها به کار می برند و این هنری است که باید قدر آن در نقد گفته شود.
هر نقدی را باید با معرفی کامل کتاب شناختی کتاب نقد شده، یعنی: عنوان کامل کتاب و عنوان یا عناوین فرعی آن، قطع کتاب (اگر نامتعارف است)، نام ناشر، محل و تاریخ نشر، آغاز کرد. قیمت و تیراژ نیز شایسته است ذکر شود. این همه به خواننده یا خریدار بالقوه کمک می کند و تمام اطلاعاتی را که می خواهد در اختیار او قرار می دهد.(4)
از نظر سردبیر مجله محققانی که قبول می کنند بر کتابی نقد بنویسند و نمی نویسند واقعاً خسارت جبران ناپذیری به بار می آورند و این عملی بسیار منزجر کننده است. منتقدان بی مایه هم به سردبیر فشار می آورند نقدشان را چاپ کند، ولی این فشار در مقابل زیانی که بر مؤلف و ناشر کتاب وارد می آید و نیز مردمی که می خواهند از کم و کیف کتاب آگاه شوند، هیچ است. بی شک حتّی بهترین کتابها نیز به اندکی تبلیغ نیازمندند و طبیعی است که برای خریدن و خواندن کتاب نخست باید از وجودش خبردار شد. اگر محققی بخواهد به نویسنده ای ضرر بزند و از نقد کتابش در مجله ای خاص جلوگیری کند، راحت ترین راه برای رسیدن به این هدف شیطانی این است که قبول کند بر آن نقد بنویسد و آنگاه زیر قولش بزند و طفره برود. چون نقد این کتاب به عهده او محول شده، طبعاً سردبیر مجله نمی تواند نقد آن را به دیگری واگذارد. البته چنین عملی کمتر با قصد و غرض انجام می گیرد. ولی صرف دفع الوقت کردن چه از سوء نیت برخیزد و چه از تنبلی و بی حالی، به هر حال نتیجه اش یکی است.
من شخصاً هیچ احترامی برای این دفع الوقت کنندگان قائل نیستم، هرچند که قبول دارم تقصیر آنها چه بسا ناشی از اوضاع و احوال ناخواسته باشد. شاید پس از اینکه با نیت پاک به مجله ای قول نوشتن نقدی را دادند، وظایف و کارهای تازه ای بر دوششان افتاده باشد. ولی معمولاً طفره و تأخیر علتش بی مایگی و ضعف اراده است و این گونه کمبودهای ذهنی است. گاهی نیز چون تصویر نادرستی از یک کتاب داریم، نوشتن نقدی بر آن را می پذیریم، ولی پس از گرفتن کتاب و مطالعه آن می بینیم کتابی نیست که در ذهن داشتیم، بی علاقه می شویم و آن را به کنار می نهیم. البته در چنین مواردی اخلاق حکم می کند که کتاب را هرچه زودتر به سردبیر (یا ناشر) پس بدهیم، همان طور که اگر کتاب را خود خریده بودیم، پس می دادیم. این حق خریدار و منتقد است که کتابی را که دوست ندارد پس بدهد. خریدار اگر کتاب را پس ندهد دست کم فقط به خود ضرر زده است، ولی منتقد کتابی را که مال او نیست با تظاهر به نقد نویسی نزد خود نگاه داشته است که البته عمل درستی نیست.
من چون هم منتقد و هم سردبیر مجله ام به خوبی با این وضع آشنایم. بارها اتفاق افتاده که کتابی را برای نقد در مجله از ناشری خواسته ام و پس از گرفتن کتاب دیده ام که کتابی که فکر می کرده ام نیست. در چنین مواردی یا آن را برای نقد نویسی به فرد دیگری داده ام (که احتمالاً به آن علاقه مند بوده) و یا اصلاً کتاب را شایسته نقد ندانسته ام و قیمت کتاب را به ناشر پرداخته ام و قضیه فیصله یافته است.
به گمان من طفره رفتن و امروز و فردا کردن اغلب به علت بی حالی و ماندگی ابتدایی است. بسیاری از افراد برای ادامه و حتی تکمیل کارها نیروی کافی دارند، ولی شروع کردن برایشان مشکل است. هر محقق و نویسنده ای با این نوع ماندگی آشناست. آغاز کردن یک کتاب جدید و حتی یک مقاله چقدر مشکل است! بر این منع اولیه به طرق گوناگون می توان فائق شد: می توان نقد نویسی را امری اتفاقی تلقی کرد، چنانکه گویی انسان برای خود و یا دوست نزدیکش چیز می نویسد، و آن را در وهله اول زیاد جدی نگرفت و با این کار از آغاز تکلیف شاق بر دوش خود ننهاد، یا می توان کار را با ساده ترین تحقیقات اولیه آغاز کرد. آنگاه که تحقیقات به حد کافی انجام پذیرفت، انرژی لازم برای شروع نگارش خود به خود جمع شده است. هر کسی برای فایق آمدن بر بی حالی روحی اش ترفندهای خاص خود را دارد، مگر آنکه آن قدر تنبل و بی اراده باشد که هیچ ترفندی کارگر نباشد. بدترین طفره روندگان و دفع الوقت کنندگان بیمار هستند و بهتر است آنان را به حال خودشان واگذاریم.
خیلی سهلتر است که بلافاصله پس از خواندن کتاب به نقد آن بپردازیم، هرچه زودتر بهتر. تا تنور داغ است نان را بپزید و تا افکار و اندیشه ها فیضان می کنند آنچه می خواهید بنویسید. هر قدرتأخیر کنید کار مشکلتر می شود. علت طفره رفتنهای مزمن همین است هرقدر بیشتر بپاید، جا سنگین تر می شود و تکان دادنش دشوارتر. وام روحی هم مثل وامهای دیگر است؛ هرچه کهنه تر شود، پرداختش مشکلتر و بی جاتر.
وقتی می خواهم بر کتابی نقد بنویسم طبق عادت آن را در اوایل شب می خوانم و یادداشتها و یا صرفاً صفحات مورد نظرم را روی برگه می نویسم. خود نقد در خلال شب در ذهنم شکل می گیرد و صبح فردا آماده ام یادداشتهایم را مطالعه کنم و نقدم را بنویسم. اگر مانعی پیش بیاید و کار نوشتن یکی دو روز عقب بیفتد، به راستی ناراحت می شوم، چرا که می دانم با تعویق آن کارم مشکلتر می شود و حتّی بخشی از تازگی و برازندگی اش را از دست می دهد. البته چه بسا برای نوشتن نقد به پژوهشهای تازه ای نیاز افتد که مدت انجام آن پیش بینی ناپذیر باشد، ولی مصلحت ایجاب می کند که حتی قبل از پایان گرفتن این پژوهشها نقد خود را بنویسم و واقعاً هم نتایج این پژوهشها را می توان در چند پاراگراف نوشت و بعداً داخل نقد کرد، زیرا به ندرت باعث بازنویسی نقد و تغییر نتیجه گیریها می شود. حتّی در این صورت افراطی و نادر، مقرون به صرفه است که به بازنویسی نقد بپردازیم تا اینکه کار نقدنویسی اولیه را به عهده تعویق افکنیم.
اندکی پس از تأسیس مجله ایزیس، نامه ای از یک پژوهنده سرشناس ایتالیایی دریافت داشتم که تقاضا کرده بود برایش کتاب بفرستم تا بر آنها نقد بنویسد. من هم به چند ناشر نامه نوشتم و کتاب گرفتم و برایش فرستادم، ولی حتّی بر یکی از این کتابها هم نقد ننوشت. از نظر ناشران من ادعایی بی جا کرده بودم، قولی داده بودم که در انجامش فرو ماندم. البته تقصیر من نبود، حقه باز هم نبودم، ولی مسؤولیت این کار با من بود. به راستی این محقق سرشناس هرگز به ذهنش خطور کرده است که چه زیانی به من زده است؟ مجله تازه کاری مثل ایزیس که هنوز اعتبار و شهرتی کسب نکرده بود، با این ترفندها بی آبرو شد.
وقتی آلمانها در جنگ اول به بلژیک حمله کردند و من ناچار شدم خانه و کتابخانه و وطنم را ترک کنم، از چند کتاب که ناشران برای نقد برایم فرستاده بودند و هنوز فرصت نقدنویسی بر آنها را نیافته بودم، یادداشت برداشتم و با خود به همراه بردم. پنج سال بعد که انتشار ایزیس از سر گرفته شد، در شماره جدید (شماره 5) نقد تمام این کتابها آمده بود و من دینم را ادا کرده بودم.
امروزه ناشران معمولاً به ثروت اندوزی بیش از پیشرفت دانش علاقه مندند. از تجاهل عارفهای حرفه نشر یکی هم این است که اکنون که امکان نشر کتابهای اصیل و بدیع، این ثمره یک عمر تحقیق شرافتمندانه، هر روز مشکلتر می شود، دستگاههای انتشاراتی مدام درپی آنند که به تولید کتابهایی بپردازند که عجولانه در باب موضوعات آشنا و تکراری نوشته شده، کتابهایی که گویی برای سفارش تألیف یافته، کتابهای «شیک» به منظور نفع مادی. برخی از این کتابها را البته افراد ذی صلاح نوشته اند و کتابهای خوبی است، ولی حتّی در این صورت هم به احتمال زیاد سطحی هستند. وقتی راجع به موضوعی، فی المثل زندگی و آثار دانشمندی مشهور، شش کتاب نوشته شد، کتاب هفتم طبق موازین نشر یک کوشش ادبی است و اگر مبتنی بر کتابهای قبلی باشد دیگر چه ارزشی دارد؟ این کتاب معمولاً بدتر از کتابهای قبلی و به ندرت بهتر از آنها خواهد بود.
اگر کتابهای اصیل و بدیع، چنانکه ذکرش گذشت، سرانجام به حلیه طبع آراسته شدند، به راستی شایسته آن است که به دقت مورد نقد و بررسی قرار گیرند. برعکس، کتابهایی که علت وجودشان نفع تجاری است، هیچ لزومی ندارد که در مجلات علمی و تحقیقی مفصلاً ارزیابی شوند. ناشران این گونه کتب میلی به نقد عالمانه ندارند و همان معرفی سطحی روزنامه ها را ترجیح می دهند.
اینک به چند نمونه نقدنویسی که بهتر است از آنها اجتناب کرد می پردازیم. نخست نقد «منتقد خودخواه» را در نظر بگیرید که بیشتر به خودش می پردازد تا به کتاب نقد شده و نویسنده آن. قصد او معرفی کتاب نیست، مطرح کردن شایستگی های خودش است. نقد او چه بسا خواندنی و آموزنده باشد، ولی به هر تقدیر به سؤالات خواننده (سؤالاتی که قبلاً ذکر آن رفت) پاسخی نمی دهند. پس از خواندن چنین نقدی، انسان هنوز نه می داند نویسنده کتاب چه گفته و نه کتاب درباره چیست.
نقد «آقای مجهول الهویه» را در نظر بگیرید که می کوشد نادانی و بی مایگی اش را در پس عمقی ظاهری پنهان کند. می کوشد این احساس را در خواننده ایجاد کند که دانشی ژرف دارد، آن قدر ژرف که بیان روشن و فصیح از ذکر آن عاجز است. جملاتش مبهم و غامض است، به اشاره و تلمیح سخن می گوید و البته کسی هم از کتاب نقد شده چیزی دستگیرش نمی شود.
منتقدانی هستند آنقدر «بی طرف» که هیچ کمکی به خواننده نمی کنند. می ترسند متعهد به رأی و نظری شوند، مبادا ناچار شوند از آنها دفاع کنند. در یک جمله هم «آری» می گویند هم «نه». این منتقدان مرا به یاد آن فرانسویی می اندازند که برای نقد نوشتن کتاب را نمی خواند و می گفت «می خواهم کاملاً بی طرف باشم، اگر کتاب را بخوانم ممکن است به آن علاقمند شوم و یا بدم بیاید و طبعاً در این دو حالت بی طرفی غیرممکن است» بسیاری از منتقدان همین راه را می روند، نه اینکه بخواهند بی طرف بمانند، بلکه صرفاً به این علت که رونویس کردن پیشگفتار و یادداشت پشت جلد کتاب کاری بس ساده است.(5) برخی نیز فهرست مندرجات کتاب را رونویس می کنند که البته کاری سهل است، ولی برای معرفی مندرجات کتاب راههای بهتر و کوتاه تری وجود دارد که شرافتمندانه تر است.
بعضی منتقدان [اهل مبالغه اند] و فقط صفت عالی به کار می برند. نمی گویند «کتاب بدی است»، می گویند«بدترین کتابی است که تاکنون نوشته شده» و یا برعکس «بهترین کتاب است». باید پرسید از کجا می دانید؟ مگر تمام کتابهای عالم را خوانده اید؟ پلینی بزرگ (6) مدتها قبل گفته است که هیچ کتابی آن قدر بد نیست که نتوان چیز خوبی از آن بیرون کشید. وظیفه منتقد است که همین خوبی را متذکر شود. از سوی دیگر هیچ کتابی نیست که شایسته تمجید بی قید و شرط باشد، ضمناً کتاب خوب در مقابل هر انتقاد مخالف پابرجا می ماند. نویسندگان کتابهای خوب می خواهند غلطهایشان نشان داده شود تا در رفع آن بکوشند و کتاب را اصلاح کنند.
منتقدان فضل فروش فقط ذکر اغلاط می کنند و دراین کار غلو می ورزند، آنچنان بر غلطها تکیه می کنند (اغلب غلطهای پیش پا افتاده) که خوانندگان بی اطمینان پیدا می کنند که کتاب سراپا غلط است. البته خوانندگانی هشیارتر که بوی فضل فروشی می شنوند، اینقدر گمراه نمی شوند. به قضاوت منتقد اعتماد نمی کنند و می کوشند خود کتاب را به دست بیاورند و ببینند.
برخی منتقدان تنگ نظر کتاب پرحجمی را به دست می گیرند و به جای آنکه کتاب را در کلیتش بنگرند، برعکس رفتار می کنند. در فهرست اعلام دنبال اسم خود یا اسم دوستانشان یا موضوعات پرت و جزئی می گردند و برمبنای چند نمونه پیش پا افتاده به قضاوت می پردازند (و اغلب هم حکم محکومیت می دهند). میدان دیدشان آن قدر تنگ است که قصد و هدف مؤلف را اصلاً نمی بینند، حتّی به فکر دیدن آن نیستند، آنچه مطرح است هدف خود آنها ست؛ تنها بخشهای جزئی از کتاب را می بینند و با این همه وانمود می کنند انگار تمام کتاب را دیده اند.(7)
البته اگر کتابی مفصّل و پیچیده باشد، حق آن است که منتقد پس از شرح تمامی کتاب، بررسی خود را به بخشی که بیش از همه شایسته نقد است محدود کند. دراین صورت باید این نکته را متذکر شود که تنها به بررسی بخشی از کتاب پرداخته و البته باید رابطه و تناسب این بخش را با کل کتاب نیز بیان کند.
از «طفره رونده دفع الوقت کن» قبلاً سخن گفتم. البته نقد ننوشتن او را نباید به حساب بد فهمی او از کتاب دانست. خیانت او جنبه دیگری دارد، در واقع بیشتر به خود خیانت می کند تا به نویسنده، بد قولی اش او را لو می دهد. گاهی در دفاع از او میگویند «فراموش کار» است، ولی او هرگز چیزی را فراموش نمی کند. مثل افرادی است که کتابی قرض می کنند و آن را پس نمی دهند. می گویند «فراموشکار» اند! روانشناسان ثابت کرده اند که آنها فقط کتابهایی را «فراموش» می کنند که خیال پس دادنش را ندارند. به جای آن که قولشان را نگه دارند کتاب را نگه می دارند.
در نقد کتاب، نقدنویسان به ویژه نقدنویسان جوان (که هنوز شهرتی نیافته اند) باید از این نکته غافل نباشند که نوشتن نقد بر یک کتاب «معمولی و قابل تحمل» کار آسانی نیست.(8) عمل شخصی که کتابی را ناچیز می شمارد و «پیف پیف» می کند در حالی که هنوز نشان نداده است خود چند مرده حلاج است، عملی منزجر کننده است. نوشتن کتاب مستلزم تداوم کوششی بس عظیم است که اکثر مردم توان آن را ندارند. هر کتابی که با صداقت نوشته شده، علی رغم نواقصش، شایسته احترام است.
البته ناتوانی در نوشتن کتاب، یعنی سوق دادن مجموعه عظیمی از آرا و امور واقع در نظمی چشمگیر، چه بسا با فضایل بزرگی از نوع دیگر و یا حتّی با نبوغ همبسته باشد. بهترین نمونه این همبستگی را در لئوناردو داوینچی می بینیم. ولی البته در اغلب موارد این ناتوانی ربطی به نبوغ ندارد، و صرفاً معلول بی ارادگی و فقدان فهم و درک است. فرق میان فوران افکار و احساسات و نوشتن یک کتاب موزون و خوش ترکیب را می توان به فرق میان نظر بازیهای اتفاقی و زناشویی مسئولانه تشبیه کرد.(9) بسیاری از مردم حاضرند با آرای مختلف نظربازی کنند، ولی پیشتر نمی روند. شگفت آنکه افرادی که آنقدر نیرو و استقامت در خود جمع نمی کنند که یک کتاب کامل بنویسند، اغلب تندترین منتقدان کتابهای دیگرانند.
نباید میان کتابهای عامه پسند یا نیمه عامه پنسد که فی المثل درباره زندگی مشاهیر نوشته شده و کتابهای درسی ابتدایی که استادی برای راهنمایی مبتدیان نگاشته، اشتباه کرد. کتابهای نوع اخیر شایسته است با دقت تمام نقد شوند، هرچند یافتن منتقدان شایسته و معقول که مایل به انجام این کار باشند فوق العاده مشکل است. محققان کارآزموده اغلب آنقدر فاضل مآب و مغرورند که به نقد چنین کتابهایی نمی پردازند، نقدی که باید نسبت به اصول و مبادی سخت گیر و نسبت به جزئیات ملایم باشد و همواره لحنی محبت آمیز داشته باشد. شاید بهترین داور کتابهای ابتدایی مرد جوانی باشد که هنوز از ابتدائیات چندان دورتر نرفته است. بدان شرط که فروتنی و کرامت نفس را هم فراموش نکند.
برخی از خوانندگان گمان می کنند اهمیّت کتاب بستگی به طول نقدی دارد که از آن کتاب شده است که البته اشتباه است. هیچ رابطه ای میان این دو وجود ندارد. وقتی کتابی خیلی خوب باشد، کافی است فقط آن را به اجمال توصیف و تمجید کنیم. برعکس، کتابهای معیوب به علت عیبشان، نیاز به بسط مقال دارند. اگر کسی بگوید کتابی بد است، باید آن را ثابت کند. بنابراین کتاب ناقص بیشتر به نقد مفصّل نیاز دارد تا کتاب کم نقص تر، البته کتابهایی هم وجود دارند که آن قدر معیوب و بی ارزش که شایسته نقد شدن نیستند و کافی است که نام آنها را در کتاب شناسی ها بیاوریم.
ولی می توان به نحو دیگری به این مسأله نگریست و گفت کتاب هر قدر بهتر باشد، نقد آن باید تندتر و شدیدتر نوشته شود. غلط در کتابهای «معیار»، یعنی کتابهایی که اغلب به آنها مراجعه می شود، از غلطی که در کتابهای معمولی آمده بسیار خطرناک تر است. پس لازم است که اشتباهات مندرج در بهترین کتابها حتماً ذکر شود و اصلاح گردد. اشتباهات کتابهای بد به نسبت اهمیّت کمتری دارند و ضمناً تعدادشان هم آنقدر زیاد است که برشمردنشان جز اتلاف وقت و کاغذ نیست. ساده تر آن است که کل کتاب را رد کنیم و به دست فراموشی بسپاریم. اگر بناست کتابی در همان زمینه نوشته شود چه بهتر که مآخذش چنین کتابهای نادرستی نباشد.
نقد خوب البته جنبه توصیفی و انتقادی دارد، ولی از جنبه آموزنده و نکته یاب آن هم نباید غافل ماند. هر نقد برجسته ای باید شامل چند نکته تازه (مربوط به امور واقع یا آرا و عقاید) درباره موضوع مورد بررسی باشد، ولی این کار فقط از عهده محققان مجرب برمی آید. البته اگر نکته های تازه اهمیّت اساسی داشته باشند، بهتر است آنها را در مضن مقاله ای جداگانه مطرح کرد (و در نقد تنها اشاره ای گذرا به آنها نمود) تا جلب توجه کند. در غیر این صورت چه بسا کسی متوجه آنها نگردد و یا اهمیتشان به درستی شناخته نشود.(10)
بهتر است نقد مفصّل ننویسیم، زیرا حتمال خواندن نقد های کوتاه بیش از نقد های بلند است. منتقدان اغلب می پرسند طول متعارف یک نقد چقدر باید باشد. پاسخ دادن به این سؤال دشوار است و بستگی به موردش دارد، ولی به عقیده من با هزار کلمه و یا حتی کمتر می توان حق هر کتابی را ادا کرد و ارزیابی و توصیف کافی از آن به دست داد.
طبق یک سنت قدیمی معمولاً در مجلات معتبر انگلیسی نقدها را بدون امضا چاپ می کنند. چنین روشی در مجله ایزیس قابل قبول نیست، زیرا اولاً ارزش یک نقد (همانند ارزش هر مقاله ای) بعضاً به شایستگی های مؤلفش بستگی دارد (11) و ثانیاً مقالات امضانشده را به سردبیر یا ویراستار مجله نسبت می دهند که نسبت نامعقولی است. مسئولیت نقد را باید به دوش نویسنده اش نهاد. من به عنوان سردبیر مجله ایزیس نقدهای موافقی را چاپ کرده ام که با آنها مخالف بوده ام. و از آن ناراحت کننده تر نقد مخالف برکتابهایی را منتشر کرده ام که شخصاً آن کتابها را تحسین می کردم. در هر دو مورد لازم بود منتقد بدون هیچ مانعی نظرش را بگوید. منتقد آگاه هرچه می خواهد باید بنویسد، ولی البته به امضای خودش.
شک نیست منتقدان نیز همان قدر در معرض اشتباه اند که مصنفان. هر قدر هم حزم و احتیاط پیشه کنند، ناگزیر مرتکب اشتباه-اشتباه در واقعیت یا قضاوت-خواهند شد. چه بسا طفره روندگان که نوشتن نقد را به تعویق می اندازند یا اصولاً نقد نمی نویسند، شاید علت این کارشان نوعی ترس بیمارگونه از اشتباه نویسی باشد. چنین ترسی بی گمان خود اشتباه است. آدمیان باید بیاموزند که نقص خود را بپذیرند. البته باید تا حد ممکن بکوشیم از اشتباه بپرهیزیم ولی این نکته را هم نباید از یاد ببریم که محدودیتهای طبیعت ما محدودیتهای تکالیف ما را ایجاب می کند. از هیچ کس نباید انتظار داشت بیش از آنچه که واقعا می تواند انجام دهد.
این نکته را هم بیفزایم که امکان اشتباه به جای آنکه مانع من باشد مشوق من است. اگر اطمینان داشتم حقیقت، تمامی حقیقت، را می دانم جرأت انتقاد در خود نمی دیدم، زیرا حکم من حکم نهایی بی برگشت بود. من پس از اینکه صادقانه و به دقت کتابی را خواندم، از بیان صریح عقیده خود هیچ ابایی ندارم، چرا که می دانم چنین عقیده و حکمی در بهترین مراتب ناقص و ناپخته است. من نهایت کوششم را کرده ام، با این هم چه بسا در اشتباه باشم و همواره نیز عمیقاً و فروتنانه از این خطر و نیز از نهایی نبودن نقد و نظر خود آگاهم.
وقتی محققی نقد درستی بر یک کتاب می نویسد، به نویسنده و ناشر آن خدمت بزرگی کرده است، این دو باید بیش از همه سپاسگزار او باشند، زیرا که این خدمت عموماً کار عشق است و مجله های علمی نیز معمولاً جز همان یک نسخه کتاب نقد شده که به منتقد اهدا می کنند پاداشی دیگر نمی دهند.(12) این اهداییه را مشکل بتوان حق الزحمه خواند، زیرا مبلغ آن بسیار کم است، بهتر است آن را هدیه ای دوستانه برای خدمتی دوستانه نامید.
هر محققی شایسته است در عمرش چند نقدی بنویسد. نقد کتابهایی که او به حق به علت تحقیقاتش باید بنویسد و منتشر کند، جزئی از مسؤولیت کلی اوست. البته هیچ محققی نباید نقد بسیار بنویسد. با این کار سطح نقدها و قدر خودش را پایین می آورد، ولی بابدی حتماً چند نقدی بنویسد، نقدهایی که در حد امکان ناب و شایسته باشند.(13)

پی نوشت ها :

1. البته گاه لازم است به چند کتاب به سرعت رجوع کرد که در این صورت فرصت «نقد» آنها نیست، ولی این گونه مراجعات اتفاقی مراجعه و استفاده واقعی از کتاب به شمار نمی رود.
2. «آنکه خوب می اندیشد بیان روشنی هم دارد». این گفته بوآلو [ادیب فرانسوی در قرن هفدهم] البته بیشتر در مورد معاصران او صادق است تا معاصران ما. مشاهیر اهل علم در روزگار ما که ظاهراً افراد تحصیل کرده ای هم هستند اغلب از زبان مادری خود شناخت ژرف لازم را ندارند و چه بسا اندیشه های روشن آنها از ناتوانی زبان و افکار استوارشان از ابهام بیان لطمه می بیند.
3. شگفت آور است که برخی کتابها عناوین گمراه کننده دارند و این نکته ای است که باید در نقد ذکر شود: زیرا نقص بزرگی به شمار می آید، ولی منتقد نباید کتاب را چون عنوانش با محتوای آن نمی خواند یکسره محکوم کند؛ عنوان اشتباه است و نه لزوماً خود کتاب. باید به عنوان ایراد بگیریم و آنگاه محتوای واقعی کتاب را بی آنکه نقص برچسب آن باعث پیشداوری شود، مورد بررسی قرار دهیم.
4. مثلاً قیمت کتاب را تا آنجا که ممکن است باید ذکر کرد. خواننده چه بسا آرزومند به دست آوردن کتاب باشد، ولی اگر قیمت آن را از حد وسع او بیشتر باشد، البته نمی تواند آن را بخرد.
5. در کتاب شناسی های انتقادی که درمجله ایزیس چاپ می شود، پس از ذکر مشخصات کتاب یا مقاله معمولاً چکیده ای از مقدمه، متن و حتی یادداشت روی جلد کتاب می آید. این کار نقد کتاب به شمار نمی آید، صرفاً بیان نظر نویسنده کتاب است با کلمات خود او و نقد کتاب از آن مستفاد نمی شود.
6. pliny the Elder، ادیب رومی متوفی 9 میلادی. این گفته را برادرزاده اش پلینی کوچک (نامه ها، کتاب سوم، شماره 5)نقل کرده است.
7. مقایسه کنید با این گفته منتقد فرانسوی ادوار شره (Edouard scherer، 1815 تا 1889) که از برخی جهات بر منتقد مشهورتر و بزرگتر معاصرش سنت بوو (1804 تا 1869) برتری دارد. شره می گوید: «هیچ چیز شایعتر از این نیست که آنچه در کتاب است نبینیم و آنچه در کتاب نیست ببینیم.»
8. اصولاً نوشتن کتاب «معمولی» که بشود تحملش کرد کم کاری نیست، ولی نوشتن کتاب بد بسیار ساده است (هرچند برخی کتابهای بد باید در نهایت صعوبت تألیف شده باشند). فن نگارش مستلزم گامهایی چند است: 1) شناخت کلمات؛ 2) جمله سازی؛ 3) انشای پاراگراف؛ 4) انشای مقاله و فصل کتاب، 5) تألیف کتاب. برخی ابلهان یک دفعه به پله پنجم می پرند؛ چند ترفند استراتژیک می دانند، بی آنکه به تاکتیک فکر کنند. در نوشتن کتاب، آن هم کتابهای بسیار، تبحر دارند و مایه و محتوای کتاب رایشان مطرح نیست. کتابهایشان معمولاً «سودآور» است و ناشران هم دوستشان دارند.
9. این تشبیه را به فروید نسبت می دهند، ولی نمی دانم کی و کجا آن را گفته است، پس دست کم مسؤولیت آن را خود به عهده می گیرم.
10. نمونه کلاسیک آن نقد هنری شفر H.scheffere بر کتاب اصول ریاضیات وایتهد و راسل است (مجله ایزیس، سال 1926، شماره 8، ص 226 تا 231)
11. تمجید و تقبیح ارزش مطلق ندارند، بستگی دارد چه کسی تمجید یا تقبیح می کند. تقبیح شدن از سوی یک ابله مساوی است با تمجید شدن از سوی یک خردمند.
12. البته همیشه این طور نبوده، حدود یک قرن پیش بلو مفیلد برای نقدی که بر کتاب ایسخولوس اثر ساموئل باتلر در مجله ادینبو را نوشت 20 پوند [که در آن زمان پول هنگفتی بود] گرفت و برای نقد کتاب گنجینه بارکر نیز 100 پوند حق الزحمه دریافت کرد به راستی آن دوره عصر طلایی منتقدان دانشمند بود، ولی عصر طلایی نقد هم بود؟ من شک دارم.
13. نشر دانش (سال 8، شماره 5، مرداد-شهریور 1367).

منبع مقاله :
به اهتمام مؤسسه خانه کتاب، کتاب نقد و نقد کتاب، تهران: خانه کتاب، چاپ اوّل، آبان 1386