نویسنده: علی اصغر خندان




 

اشاره

همان طور که اثبات و نشان دادن درستی یک گزاره محتاج دلیل است، ابطال و نشان دادن نادرستی آن نیز به دلیل و برهان نیاز دارد. مغالطاتی که در این فصل در پی توضیح آن هستیم، همگی در این جنبه مشترک اند که اگر کسی با مدعایی مخالف است و آن را نادرست می داند، اما برای نشان دادن نادرستی آن نه تنها از راه منطقی وارد نمی شود و دلیل و برهانی بر ضد آن ارائه نمی کند، بلکه متوسل به ترفند هایی می شود که از آن طریق مدعای مورد بحث را نادرست نشان می دهد یا میزان تأثیرگذاری و مقبولیت آن را کاهش دهد. بعضی از این ترفندها و مغالطات عبارتند از:
-ایجاد وقفه در ارائه سخن، یا ایجاد مانع در رسیدن آن به مخاطب. (مغالطه پارازیت)
-مبهم و نامفهوم شمردن یک سخن.(حرف شما مبهم است)
- دروغ و غیر واقعی معرفی کردن یک مدعا.(تکذیب)
- ساده و پیش پا افتاده جلوه دادن یک سخن.(مغالطه اینکه چیزی نیست)
- بدون دلیل، نادرست و مغالطه آمیز معرفی کردن یک سخن. (مغالطه اینکه مغالطه است)
- به جای نقد گفتار به نقد گوینده پرداختن و نقاط ضعف او را بیان کردن.(مغالطه انگیزه و انگیخته)
- ناسزا گفتن و نسبت دادن صفات مذموم به گوینده یک سخن.(مغالطه توهین)
- اشاره به اینکه سرچشمه و اصل و اساس موضوع مورد نقد شخصیت مذمومی بوده است.(مغالطه منشأ)
- ترسیم یک مدعای ضعیف و نقد و رد آن به جای نقد مدعای اصلی.(مغالطه پهلوان پنبه)
- رد همه شقوق موجود در یک بحث با اشاره به نقاط ضعف آنها و یا مقایسه آنها با یک شق بدون نقص، اما غیر قابل حصول.(مغالطه کامل نامیسر).
- تنها به نقاط ضعف موضوعی اشاره کردن و نادرستی کل آن را نتیجه گرفتن.(مغالطه ارزیابی یک طرفه)
-از اینکه دلیل یک مدعا نادرست است، نادرستی خود آن مدعا را نتیجه گرفتن.(رد دلیل به جای رد مدعا)
- به جای رد مدعا، در مثالها و مصادیق آن تردید کردن.(مغالطه مناقشه در مثال)
-رد یک مدعای کلی با اشاره به حالتی خاص و غیر طبیعی که در آن حالت آن مدعا صادق نیست.(مغالطه تخصیص)
- رد یک مدعا به دلیل اشکالات جزئی و پیش پا افتاده.(بهانه)
-ادغام چند سؤال در سؤال واحد، به گونه ای که بعضی از آنها مبتنی بر پیش فرضهایی باشد که مخطاب قبول ندارد.(سؤال مرکب)

مغالطه پارازیت!(1)

در مقام نقد یک سخن حالت طبیعی این است که شخصی سخن و مدعای خود را خطاب به مخاطب یا مخاطبان خود بیان کند و آنها پس از شنیدن یا خواندن آن، در صورت وجود اشکال و اعتراض به نقد آن بپردازند. حال اگر فرض کنیم شخصی در فرایند ایراد سخن-به ویژه در حالت شفاهی و گفتاری آن-خللی ایجاد کند، به طوری که سخن گوینده به مخاطب نرسد و یا ناقص، منقطع، نامفهوم و با حالت غیرطبیعی به مخاطب برسد، در چنین حالتی مغالطه پارازیت اتفاق افتاده است. البته روشن است که ارتکاب این مغالطه، مانند دیگر مغالطات ممکن است آگاهانه و از روی تعمد و غرض ورزی و یا ناآگاهانه و ناخواسته باشد.
توصیه من به شما عزیزان این است که مسأله اخلاق را در زندگی خود بسیار جدی بگیرید. شیطان سوگند خورده است که ما انسانها را گمراه کند. شیطان دشمن ماست. ما باید این دشمن را جدی بگیریم، هوا و هوس و وسوسه های درونی نفس دشمن ما هستند و ما باید مانند یک دشمن از طرف آنها احساس خطر کنیم. ما باید همواره هشیار باشیم و نگذاریم در این مورد غفلت و فراموشی ما را فرا گیرد. یکی از راههای زدودن چنین غفلتی مسأله موعظه است که... .
ببخشید حرفتان را قطع می کنم، اگر اجازه دهید می خواستم با چای و شیرینی از دوستان پذیرایی کنم، چای سرد می شود!
مغالطه پارازیت در حالت افراطی خود موجب می شود که پیام گوینده به مخاطب نرسد و اگر هم به مخاطب برسد به طور ناقص و نامفهوم است. این کار از طرفی، تأثیر منفی بر گوینده دارد و انگیزه ادامه سخن را از او سلب می کند و از طرف دیگر، تأثیر آن سخن و پیام را بر مخاطب به حداقل می رساند.
نکته مهمی که باید به آن توجّه خاص مبذول شود این است که در چند سال اخیر مشکل بیکاری دانش آموختگان پزشکی در کشور برای پزشکان و جامعه پزشکی به یک بحران تبدیل شده است. از طرف دیگر، می بینیم که به پزشکان خارجی اجازه کار و تابعیت داده می شود. در شرایط موجود... .
ببخشید لطفاً صدای رادیو را بیشتر کنید. خلاصه اخبار را بشنویم.
یکی از زمینه های بارز ارتکاب مغالطه پارازیت در مورد سخنان و پیامهای دینی و معنوی است. در تاریخ صدر اسلام می خوانیم که کفار و مشرکان برای مقابله با سخنان الهی بهترین راه را در این می دیدند که اساساً نگذارند کلام الهی به گوش مردم برسد تا به زعم خود از تأثیر آن مصون بمانند. لذا سعی می کردند با سر و صدا یا گفتن سخنان بیهوده و یاوه در آن خلال ایجاد کنند. خود قرآن کریم از این ترفند کافران چنین یاد می کند:
وَ قَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لاَ تَسْمَعُوا لِه?ذَا الْقُرْآنِ وَ الْغَوْا فِیهِ لَعَلَّکُمْ تَغْلِبُونَ‌)؛(2)
و کافران گفتند به این قرآن گوش فرا مدهید و در حین خواندن آن سخنان بیهوده بگویید، که پیروز شوید.

مغالطه حرف شما مبهم است (3)

همان طور که مبهم گویی نوعی مغالطه یا زمینه ساز مغالطه است. مبهم خواندن سخن غیر مبهم نیز مغالطه است، به ویژه اگر شخصی در مواجهه با مطلبی که ابهام ندارد، آن را مبهم بخواند و از این طریق بخواهد زمینه را برای اظهارنظر بیشتر خود منتفی کند ویا از پذیرش آن مطلب سرباز زند.
در مورد طرحی که شما ارائه کرده اید واقعیت این است که خیلی مبهم و نارسا بود و من نمی توانم درباره آن اظهارنظر کنم.
شخص با مبهم معرفی کردن یک سخن، علاوه بر اینکه پاسخ ندادن خود را توجیه می کند، به صورت ضمنی به آن سخن نقدی وارد می کند و در واقع، از موضع قدرت آن را ضعیف جلوه می دهد. از طرف دیگر، این زمینه را فراهم می کند تا وقتی مخاطب به توضیح بیشتر مطلب خود می پردازد، این شخص خود را برای پاسخگویی آماده کند.
این سؤال و اشکال شما را درست متوجه شدم، ممکن است واضحتر بفرمایید منظورتان چیست؟
نمونه ای که قرآن کریم از این مغالطه ذکر می کند، مربوط به قوم مدین است که وقتی پیامبر آنها حضرت شعیب علیه السلام سخنان زیادی را درباره عبادت خداوند، اجتناب از کم فروشی، عبرت گرفتن از سرنوشت اقوام پیشین و طلب آمرزش از خداوند به آنها فرمود، چنین پاسخ دادند:
(قَالُوا یَا شُعَیْبُ مَا نَفْقَهُ کَثِیراً مِمَّا تَقُولُ وَ إِنَّا لَنَرَاکَ فِینَا ضَعِیفاً...)؛ (4)
گفتند: ای شعیب بسیاری از آنچه می گویی را نمی فهمیم و تو را در میان خود ناتوان می بینیم.
یکی از ترفندهای خاص این مغالطه این است که شخص به برخی الفاظ در گفتار مخاطب اشاره می کند و می گوید: منظور شما از آن کلمه چیست.
اینکه شما می گویید مطبوعات ما باید ازحمایت احزاب برخوردار باشد، ممکن است توضیح دهید منظور شما از حمایت دقیقاً چیست؟
با توجّه به مثال فوق می توان این نکته را دریافت که در هر جمله ای می توان یک یا چند کلمه را مبهم دانست و از مخاطب خواست که درباره آن توضیح دهد. البته کلمه مبهم، خود مهبم است و نمی توان معیار و ملاک خاصی برای تشخیص مصادیق آن ارائه کرد، اما ملاک تشخیص این مغالطه این است که شخصی نخواهد یا نتواند نسبت به مطلبی اظهارنظر کند و یا نخواهد آن را بپذیرد و برای رسیدن به این هدف خود، آن مطلب را مبهم و غیرمفهوم معرفی کند.
نمونه بارز این مغالطه را می توان در داستان حضرت موسی علیه السلام و قوم بنی اسرائیل مشاهده کرد. وقتی موسی علیه السلام به قوم خود گفت: خداوند دستور می دهد که گاوی را بکشید. قوم بنی اسرائیل که نمی خواستند به این فرمان گردن نهند متوسل به همین مغالطه شدند و به موسی گفتند: منظور از گاو چیست؟! از خدا بخواه که مشخص کند دقیقاً چه گاوی مورد نظر است! موسی علیه السلام برخی صفات گاو را به آنها اعلام کرد، اما دوباره سؤال کردند این گاو باید چه رنگی باشد؟! پس از اینکه رنگ گاو هم مشخص شد، دوباره بر موضوع مغالطه آمیز خود اصرار کردند و گفتند: ما دقیقاً نمی دانیم چه گاوی مورد نظر است؟! از خدا بخواه که چند و چون گاو را بیان کند تا متوجه شویم!
(قَالُوا ادْعُ لَنَا رَبَّکَ یُبَیِّنْ لَنَا مَا هِیَ إِنَّ الْبَقَرَ تَشَابَهَ عَلَیْنَا وَ إِنَّا إِنْ شَاءَ اللَّهُ لَمُهْتَدُونَ‌)(5)، گفتند: خداوند را بخوان تا برای ما روشن کند که آن چه گاوی است که آن گاو [در میان گاوان] بر ما پوشیده شده است و اگر خدای خواهد راه یافتگان باشیم.

مغالطه تکذیب(6)

مغالطه تکذیب خطای متداول افرادی است که فکر نارسا و اطلاعات ناقص خود را میزان حق و باطل و معیاری برای تشخیص راست و دروغ قرار می دهند و بر این اساس، هرگونه حقیقتی را که خارج از شعاع آگاهی و عقل آنها باشد، انکار می کنند. خلاصه استدلال این گروه این است که ما فلان واقعیت را درک نمی کنیم و با عقل ما جور در نمی آید، پس اساساً چنین چیزی وجود ندارد.
عجیب است که عده ای هنوز به پدیده هایی، مانند طی الارض معتقدند. به نظر من این مطلب با عقل سلیم سازگار نیست چیزی نیست جز حاصل توهم یا دروغ پردازی دروغ عده ای شیاد.
خداوند به این مسأله و به این عامل تکذیب اشاره می فرماید و می گوید: کسانی که نازل شدن کتاب آسمانی بر پیامبر را دروغ می انگارند، به دلیل معرفت اندک شان است.
(بَلْ کَذَّبُوا بِمَا لَمْ یُحِیطُوا بِعِلْمِهِ وَ لَمَّا یَأْتِهِمْ تَأْوِیلُهُ کَذلِکَ کَذَّبَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ)(7)؛ حق این است که چیزی را که به شناخت آن احاطه نیافته اند و حقیقت آن هنوز بر آنان آشکار نشده است، دروغ می انگارند. به همین ترتیب، کسانی که پیش از آنها بودند نیز [آیات الهی] را تکذیب می کردند.
عامل و علت دیگر وقوع مغالطه تکذیب این است که گاهی شخصی به علل غیر معرفتی و اغراض و منافع خاص خود سعی می کند مدعایی را منکر شود تا به لوازم و توابع آن ملتزم نگردد. در اینجا زبان حال شخص این است که من نمی پسندم و نمی خواهم مدعایی درست باشد، پس آن مدعا نادرست است. اما همان طور که در آغاز این فصل اشاره کردیم هیچ گزاره غیر بدیعی را بدون دلیل نه می توان تأیید کرد و نه می توان مردود دانست؛ یعنی تأیید و یا رد هر مدعایی نیازمند دلیل است و مغالطه بودن تکذیب نیز به همین سبب است که بدون دلیل مدعایی مورد رد و انکار قرار می گیرد. ارتکاب مغالطه تکذیب در عرصه مسائل قضایی و دعاوی موافق و مخالف شهود و متهمان در دادگاه ها و نیز در عرصه مسائل خبرگزاری رسانه ها و نیز مسائل سیاسی بسیار شایع و متداول است.
خبرنگار این روزنامه مدعی است که خودش آن صحنه را دیده، اما این ادعا یک دروغ محض است.
خداوند در قرآن کریم به عامل دوم تکذیب نیز اشاره کرده و می فرماید: اگر عده ای به گناه و انجام اعمال زشت بپردازند، طبیعی است که این عامل نه تنها مانع پذیرش تعالیم دینی و آیات الهی، بلکه موجب تکذیب، انکار و تمسخر آن خواهد شد.
(ثُمَّ کَانَ عَاقِبَةَ الَّذِینَ أَسَاءُوا السُّوءَى أَنْ کَذَّبُوا بِآیَاتِ اللَّهِ وَ کَانُوا بِهَا یَسْتَهْزِءُونَ‌)(8) ؛ سپس سرانجام کار آنان را که بسیار به اعمال زشت پرداختند بدتر شد و آیات خدا را تکذیب و تمسخر کردند.
محتوای تعالیم دینی (عقیده به مبدأ و التزام به اخلاق و احکام الهی) به گونه ای است که می توان دو عامل تکذیب (نارسایی شناخت و معرفت و نیز تعارض با اغراض و منافع خاص) را اصلی ترین علت مخالفت کفار و مشرکان با تعالیم الهی دانست و از میان مغالطات گوناگونی که آنها در مواجهه با پیامبران مرتکب می شدند، یقیناً مغالطه تکذیب بیش ترین و متداول ترین آنها است، به گونه ای که قرآن کریم بالغ بر دویست بار این مغالطه اشاره کرده و از جمله از تکذیب قوم نوح (شعراء، 105)، قوم عاد (شعراء، 123)، قوم ثمود (شعراء، 141)، اصحاب الحجر(حجر، 80)، قوم لوط (شعراء، 160)، اصحاب الایکه (شعراء، 176)، و قوم مدین (اعراف، 92) خبر داده و نیز فرموده است:
(کُلَّما جَاءَ أُمَّةً رَسُولُهَا کَذَّبُوهُ...)(9)؛
هر بار که پیامبری به سراغ قومش می آمد، او را تکذیب می کردند.

مغالطه اینکه چیزی نیست!(10)

در مواجهه با گفتار یا نوشتار دیگران و برای نقد و انتقاد از آنها اگر شخص اعتراضی داشته باشد باید به طور صریح موارد خطا و نقاط ضعف و نکات نادرست در آن گفتار یا نوشتار را توضیح دهد. حال اگر شخص با اغراض پیشینی بخواهد با گفته یا نوشته ای مخالفت کند، اما از یک سو، توان نقادی آن را نداشته و یا اساساً در آن خطایی وجود نداشته باشد و از سوی دیگر، شخص نخواهد نکات مثبت آن گفته یا نوشته را بپذیرد و به آنها ملتزم شود، مرتکب این مغالطه می شود.
طرح شما چیز مهمی نبود، مسأله قابل توجهی را مطرح نکرد و به نظر من اصلاً لازم نبود وقت جلسه را بگیرید.
مغالطه «اینکه چیزی نیست» از طرفی، باعث می شود که سخن حریف ساده و پیش پا افتاده جلوه کند و از طرف دیگر، موجب می شود که شخص مغالطه کننده بدون اینکه اعتراضی داشته باشد، حالت یک منتقد جدی را به خود بگیرد و از موضع قدرت سخن بگوید.
مغالطه «اینکه چیزی نیست» از یک نظر شبیه مغالطه «هر بچه مدرسه ای می داند» است، زیرا در آنجا شخص مدعی که استدلالی برای سخن خود نداشت یا عباراتی شبیه «هر بچه مدرسه ای می داند»،‌«این یک مسأله دو دو تا، چهارتاست» و ... سعی می کرد ادعای خود را امری بدیهی و مقبول جلوه دهد. در اینجا نیز شخص معترض و ناقد که استدلالی برای ضعف و نادرستی سخن حریف ندارد، از طرفی، نمی خواهد به نقاط قوت آن اعتراف کند، یا به عبارتی مانند: «اینکه چیزی نیست»، «این مطالب را هربچه مدرسه ای هم می داند» و ... سعی می کند سخن حریف را پیش پا افتاده و غیر مهم جلوه دهد. بنابراین، خلاصه و اساس هر دو مغالطه مذکور ساده نشان دادن یک سخن است، با این تفاوت که شخص مغالطه کننده می گوید که سخن من ساده و بدیهی است، پس از من استدلال نخواهید، اما از آن طرف می گوید که سخن شما ساده و پیش پا افتاده بود، پس ما به آن اعتنا نمی کنیم.
درباره اهمیّت این کتاب تبلیغات زیادی می شود، اما به نظر من این تبلیغات واقع بینانه نیست، زیرا مطالبی که این کتاب مطرح می کند کلیات و الفبایی از علم اقتصاد است که هر دانشجوی سال اول هم آنها را می داند. از این رو، من ضرورتی نمی بینم که به بحث درباره محتویات کتاب بپردازم.
قرآن کریم به ارتکاب مغالطه «اینکه چیزی نیست» از سوی کفار اشاره می کند که برای بی اهمیت جلوه دادن سخنان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم از این ترفند استفاده می کردند:
(وَ إِذَا تُتْلَى عَلَیْهِمْ آیَاتُنَا قَالُوا قَدْ سَمِعْنَا لَوْ نَشَاءُ لَقُلْنَا مِثْلَ هذَآ ...)؛(11)
و چون آیات ما بر آنان خوانده می شود می گوید شنیدیم و اگر بخواهیم مانند این خواهیم گفت.

مغالطه اینکه مغالطه است(12)

این مغالطه تکمیل کننده مغالطه قبل است. در مغالطه «اینکه چیزی نیست» گفتیم که شخص برای اعتراض نکردن به درستی سخن حریف و ملتزم نبودن به آن سعی می کند با الفاظ و عباراتی درباره سخن او قضاوت کند که آن را ساده و پیش پا افتاده جلوه دهد تا به این ترتیب توجیه گر عدم اعتنا به آن باشد، اما در مغالطه «اینکه مغالطه است» شخص یک گام جلوتر می گذارد و اگر چه استدلالی برای ضعف و نادرستی سخن حریف ارائه نمی دهد، اما در مواجهه با سخن او از الفاظ و عباراتی استفاده می کند که آن را خطا و نادرست جلوه دهد.
شما در مقاله خود مرتکب تناقض گویی های عجیبی شده اید!
در تقسیم بندی مغالطات می توان مغالطه «اینکه مغالطه است» را نوعی مغالطه «بار ارزشی کلمات» دانست که در فصل دوم به آن اشاره شد. طبیعی است که مغالطه بار ارزشی کلمات، علاوه بر مقام تبیین سخن یا مدعای خود یا گزارش و توصیف وقایع خارجی، در مقام نقد و اعتراض به سخن دیگران نیز قابل ارتکاب است. اگر به جای نقد منطقی سخن دیگران، یعنی نشان دادن نقاط ضعف و نادرست آن، در مقام نقد و اعتراض، سخنی را با استفاده از بار ارزشی منفی کلمات توصیف می کنیم، مرتکب مغالطه «اینکه مغالطه است» شده ایم.
شما درحرفهایتان مرتکب چند مغالطه شده اید.
مغالطه «اینکه مغالطه است» دارای دو تأثیر نادرست روانی است: یکی اینکه استفاده از بار ارزشی کلمات و توصیف سخن حریف با تعابیری، چون مغالطه، تناقض گویی، خلط مبحث و ... موجب می شود آن سخن به طور کلی و یک جا نفی شود، زیرا عبارتی مانند «حرف شما مغالطه است» دارای ابهام است و معلوم نمی کند که گوینده مرتکب چه مغالطه ای شده است. از سوی دیگر، شخص مغالطه کننده بدون اینکه توان نقادی سخن حریف را داشته باشد با استفاده از تعابیر توصیفی این چنین خود را در موضع یک نقاد جدی می نشاند و از موضع قدرت سخن می گوید، در حالی که این امر نیز غیر واقعی و بی اساس است.
شما در دانشگاه فلسفه تحصیل کرده اید؟ درست است؟ بله! به همین دلیل است که خوب می دانید در حرفهایتان چطور سفسطه و مغلطه کنید!
قرآن کریم بارها به ارتکاب این مغالطه از سوی کفار اشاره کرده است، زیرا آنها که توان نقادی و ایراد اشکال بر تعالیم الهی و محتوای کتاب مقدس را نداشتند، از این مغالطه استفاده می کردند تا دعوت پیامبران را خطا و نادرست جلوه دهند.
«وَ إِذَا قِیلَ لَهُمْ مَا ذَا أَنْزَلَ رَبُّکُمْ قَالُوا أَسَاطِیرُ الْأَوَّلِینَ‌»؛ (13)
و چون به آنها گویند پروردگارتان چه نازل کرده است؟ گویند این افسانه های پیشنیان است.
«قَالُوا سَواءٌ عَلَینا اَو عَظتَ اَم لَم تَکُن مِّنَ الوعِظینَ اِنَّ هذا اِلَّا خُلُقُ اَلاَوَّلینَ»(14)
گفتند برای ما یکسان است، چه پند دهی چه از پند دهندگان نباشی. این (سخنان تو) جز دروغ و فرابافته پیشینیان نیست.
همانطور که ذکر شد مغالطه «اینکه مغالطه است» تکمیل کننده مغالطه «اینکه چیزی نیست» می باشد. قرآن کریم نیز به رابطه این دو مغالطه توجه کرده است. آیه 31 از سوره انفال که در مغالطه «اینکه چیزی نیست» ذکر شد به صورت کامل این چنین است:
«وَ إِذَا تُتْلَى عَلَیْهِمْ آیَاتُنَا قَالُوا قَدْ سَمِعْنَا لَوْ نَشَاءُ لَقُلْنَا مِثْلَ هَذآ إِنْ هذَآ إِلاَّ أَسَاطِیرُ الْأَوَّلِینَ‌»؛
و چون آیات ما بر آنان خوانده می شود می گویند شنیدیم و اگر بخواهیم مانند این خواهیم گفت. این سخنان چیزی جز افسانه های پیشنیان نیست.
آنچه تاکنون ذکر شد مربوط به وقتی است که شخص مغالطه کننده در مقام نقد سخن دیگران تنها به بیان عبارت «اینکه مغالطه است» یا عبارت مشابه آن می پردازد و حرف بیشتری در مقام نقد و اعتراض ندارد و با همین بیان مبهم خود سعی می کند آن سخن را خطا و مخدوش جلوه دهد، اما ممکن است شخصی در نقد یک سخن، به مغالطه خاصی اشاره کند و مثلاً بگوید که این حرف شما نمونه ای از مغالطه عدم تکرار حد وسط یا فلان مغالطه دیگر است. باید توجّه داشت که به دو شرط موارد این چنین مجاز و غیر مغالطی خواهد بود: شرط اول این است که واقعاً در سخن مورد بحث آن مغالطه مورد ادعا وجود داشته باشد و شرط دوم اینکه مخاطب با مخاطبان با اصطلاحات منطقی مربوط به نام مغالطات آشنا باشد. تنها در این صورت است که گفتن: «این حرف شما فلان مغالطه است» می تواند مفید باشد و مقدمه ای قرار گیرد تا مغالطه و خطای موجود در سخن مورد بحث آشکار شود، اما اگر در آن سخن واقعاً مغالطه ای وجود نداشته باشد و یا مخاطبان با نام مغالطات گوناگون آشنا نباشند باید از استعمال لفظ «مغالطه» یا الفاظ مشابه آن اجتناب کرد، زیرا همان تأثیرات نادرست روانی مذکور در اینجا نیز تکرار می شود.
اگرچه نام این کتاب، کتاب مغالطات است و کلمه رایجی که در تمام صفحات این کتاب بارها و بارها تکرار شده لفظ مغالطه است و نتیجه طبیعی مطالعه این کتاب حساسیت به گفتار و نوشتار دیگران برای تشخیص مغالطات گوناگون خواهد بود و طبعاً پس از یافتن هر مغالطه شخص تمایل خواهد داشت که یافته خود را به طور صریح و با ذکر نام به اطلاع دیگران برساند، اما علی رغم وجود همه این نکات برای مصون ماندن از لغزش در تفکّر در این باب توصیه می شود که در مقام نقد اندیشه های دیگران هرگز از لفظ مغالطه، سفسطه و ... استفاده نشود. حتّی اگر شخصی به طور صریح مرتکب مغالطه ای شد، به جای ذکر اینکه تو فلان مغالطه را مرتکب شدی فقط باید سعی کنیم که به صورت منطقی نشان دهیم که کجای سخن یا استدلال نادرست است از طرفی، اگر کسی در نقد سخنان ما مرتکب مغالطه «اینکه مغالطه است» شد، شیوه درست پاسخگویی این است که باید از او بخواهیم مقصود خود را توضیح دهد و نشان دهد که ما در کجای سخن خود مرتکب چه مغالطه ای شده ایم.

مغالطه انگیزه و انگیخته (15)

خلاصه و اساس این مغالطه این است که کسی برای نقد یک عقیده و رأی به جای اینکه به محتوای آن بپردازد، به خاستگاه آن عقیده و رأی و انگیزه هایی که پشت آن قرار دارد، می پردازد. به جای اینکه توجّه کند آن شخص چه می گوید و ارزش و ادله سخن او چیست، به سراغ این مسأله می رود که تعلقات و انگیزه های گوینده آن سخن چیست؟ متعلق به کدام طبقه، حزب و گروه است و اهداف او و هم فکرانش کدامند؟
فلسفه هگل جز پاره ای مهملات بی معنا چیزی نیست. هگل در یک طبقه مرفه زندگی می کرد و دائماً در عیش و خوشی و در اوهام خود سیر می کرده و هرگز با متن زندگی و کار دستی و بدنی ارتباط نداشته است. نتیجه این شده که وقتی هم در دفتر کارش نشسته تا فلسفه بنویسد، این خیالات موهوم و مهمل را سر هم کرده است.
این مغالطه از انواع جنجالی و بسیار شایع و متداول مغالطات است. عده ای به علت استعمال گسترده این مغالطه از سوی خود و دیگران و در نتیجه انس با آن، چه بسا آن را اصلاً مغالطه ندانند و چنین برخوردی را با آرا و عقاید جایز بشمارند، اما چنانکه در موارد دیگر نیز تذکر داده شده است، باید همواره هر عقیده ای را مستقل از هر عامل بیگانه، مورد قضاوت و نقد قرار داد. به تعبیر دیگر، صحت و بطلان یک عقیده را محتوای آن و ادله ای که در تأیید آن اقامه می شود تعیین می کند، نه شخصیتی که آن عقیده را اظها ر کرده است و نه هیچ چیز دیگر. می توان منشأ این مغالطه را، این تصور خطا دانست که عده ای گمان می کنند که امکان ندارد یک عقیده صحیح و مستدل از سوی شخصی ارائه شود که دارای موقعیت مناسب علمی و اجتماعی و ... نیست و یا انگیزه های غیرمقبولی دارد:
به تازگی کتابی درباره عوارض سوء استفاده از داروهایی شیمیایی نوشته شده و در آن استفاده از انواع قرص و کپسول، مضر تشخیص داده است. البته این کتاب را نباید خیلی مهم تلقی کرد، زیرا نویسنده آن یک عطار است که به طب گیاهی علاقه دارد و طبعاً این کتاب را با اهداف مالی و برای تبلیغ کار خود نوشته است.
اصطلاح «درآمیختن انگیخته و انگیزه» نیز به همین معناست؛ یعنی انگیزه، هدف و عقیده گوینده یک سخن هرچه باشد باید به نقد انگیخته، یعنی به نقد سخن و یا عمل او پرداخت؛ مسلماً در آمیختن این دو، مغالطه و خطاست.
به هیچ وجه پیشنهاد آنها را نخواهم پذیرفت، زیرا می دانم که متأثر از جناح تندرو هستند.
متأسفانه ارتکاب این مغالطه بسیار متداول است و باید آن را یک آفت عمومی برای مسائل علمی و عقلی در نقد آرای دیگران دانست که افراد زیادی به آن دچار هستند. این عده هنگام برخورد با هر عقیده و رأی جدیدی پیشاپیش موضع خود را مشخص کرده اند و به علت اینکه عقیده ای متعلق به یک دوره خاص تاریخی و یا از آن یک حزب، گروه سازمان خاص است و یا اینکه گوینده آن عقیده، فلان انگیزه را دارد و پیرو فلان آیین، مکتب و فلسفه است و از فلان خطر فکری متأثر است و ... به عللی این چنین-که همه آنها را می توان نقد سخن گو به جای سخن نامید-با آن رأی و عقیده به مخالفت برمی خیزند، حتّی حاضر به شنیدن و توجّه کردن به محتوا و بررسی ادله آن نمی شوند.
قرآن کریم در چند جا به استفاده از این مغالطه از سوی مشرکان اشاره کرده است. از جمله در سوره مؤمنون می خوانیم که خداوند می فرماید: ما موسی و برادرش هارون را به سوی فرعون و اطرافیان او فرستادیم تا آنها را با آیات و نشانه ها و معجزات همراه با استدلال و برهان به راه راست هدایت کنند، اما آنها استکبار ورزیدند:
(فَقَالُوا أَنُؤْمِنُ لِبَشَرَیْنِ مِثْلِنَا وَ قَوْمُهُمَا لَنَا عَابِدُونَ‌)؛ (16)
پس گفتند: آیا ما به دو نفر مثل خودمان ایمان بیاوریم، در حالی که قوم آنها (قوم بنی اسرائیل) بردگان ما هستند.
انسان پیرو عقل که در راه شناخت صحیح، از آفات گوناگون اجتناب می کند، هرگز این چنین با آرا و عقاید دیگران برخورد نمی کند که مثلاً بگوید چون فلان کس دارای انگیزه ناپسندی است، بنابراین، سخن او هم مردود و باطل است. آنچه قرآن و اسلام به ما می آموزد این است که در راه شناخت صحیح، این سخن را شعار خود قرار دهیم که: «سخن درست از هر کس و سخن نادرست از هیچ کس». چنانکه از امیرالمؤمنین حضرت علی علیه السلام نقل است که فرموده اند: «انظروا الی ما قال و لا تنظروا الی من قال»؛ بنگرید چه گفته و ننگرید که گفته.

مغالطه توهین (17)

این مغالطه زمانی افتاق می افتد که شخص در مقام نقد سخن دیگری با دشنام دادن و ناسزا گفتن درباره شخصیت گوینده سعی کند چهره او را مخدوش و منفور جلوه دهد و از این امر، خطا و باطل بودن استدلالش را نتیجه بگیرد.
فرانسیس بیکن به علت موقعیت تاریخی خود تلاش زیادی کرده تا فلسفه جدیدی را پایه ریزی کند، البته خود او نیز ادعاهای بزرگی دارد، که اما نباید برای این سخنان اهمیّت چندانی قائل شویم، فرانسیس بیکن کسی بود که به دلیل تقلب و اختلاس از مقام و منصب خود برکنار شده بود.
جنبه مغالطی جمله فوق این است که با چنین برخوردی شخص مغالطه گر، اصل سخن و استدلال شخص را کنار می گذارد و معیار دیگری برای نقد سخن او انتخاب می کند که هیچ ارتباط منطقی با صحت استدلالهای او ندارد، زیرا ممکن است یک انسان فاسد الاخلاق، سخن صحیح و مستدلی بگوید و برای آن دلیل و برهان محکمی نیز اقامه کند. چنانکه سلامت اخلاقی یک شخصیت نیز دلیل صحت و درستی تمام سخنان و عقاید او نیست. بنابراین، به هر حال، برای نقد یک سخن و عقیده باید صرفاً توجه خود را به ارزش منطقی آن معطوف داریم و از ارزش گذاری و نقد شخصیت سخن گو پرهیز کنیم، زیرا در آن صورت، جایی برای بررسی اصل سخن باقی نخواهد ماند.
این مقاله ارزش خواندن ندارد، نویسنده آن شخص هرزه ای است که چندین بار به جرم دزدی و دیگر جرایم دستگیر شده است.
علاوه بر اینکه مسأله فحش و ناسزا از نظر اخلاقی مذموم و ناپسند است. می توان آن را به عنوان یکی از آفات شناخت نیز در نظر گرفت، زیرا چنانکه ذکر شد با برخورد توهین آمیز نسبت به یک شخص چهره او مخدوش می شود و امکان یک قضاوت صحیح و منطقی و بی طرفانه درباره آرا و عقاید او از بین می رود. در آیه 108 سوره انعام چنین می خوانیم:
«وَ لاَ تَسُبُّوا الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ فَیَسُبُّوا اللَّهَ عَدْواً بِغَیْرِ عِلْمٍ...»(18)
کسانی را که غیر خدا را می خوانند دشنام ندهید، مبادا آنها نیز از روی دشمنی و نادانی خدا را دشنام دهند.
یعنی در بحث و گفتگو با مشرکان و کفار نیز باید از منطق و استدلال استفاده کرد، زیرا ناسزا و دشنام؛ اولاً: تأثیری در هدایت مشرکان نخواهد داشت، و ثانیاً: باعث می شود که آنها نیز چنین برخورد ناپسندی با تعالیم اسلامی داشته باشند. خود این امر مانع توجّه آنها به اصل معارف و تعالیم ارائه شده به آنها خواهد بود.

مغالطه منشأ (19)

این مغالطه در کتابهای انگلیسی به نام The genetic rallaiy به معنای مغالطه ژنتیک شناخته می شود و منظور از آن این است که برای نفی و رد یک سخن، مغالطه کننده، آن سخن و عقیده را به یک شخصیت مذموم و تاریخی نسبت می دهد و می گوید: اولین بار این سخن را آن شخصیت مذموم اظهار کرده است و به این وسیله سعی می کند از منفی بودن آن شخصیت تاریخی، خطا بودن آن سخن و عقیده را نتیجه بگیریم. مثالی که در کشورهای اروپایی وجود دارد این است که می گویند:
تأخیر قطارها نباید موجب آزردگی شما شود، زیرا موسولینی اولین کسی بود که دستور داد قطارها سر وقت حرکت کنند.
با شنیدن این مسأله تمام صفات مذموم موسولینی که شخص دیکتاتور و خونریزی بود در ذهن شنونده تداعی می شود و انتظار می رود که این قول او نیز باطل دانسته شود.
علت مغالطه در اینجا این است که شخص مغالطه کننده گمان و یا وانمود کند که سرمنشأ یک عقیده و رأی، در صحت و سقم آن مؤثر است. در حالی که او یک طرف ممکن است انسانهای عادی و بی سواد عقاید عالی و دقیقی اظهار کنند، از طرف دیگر، دانشمندترین افراد هم از انواع خطاهای کوچک و بزرگ مصون نیستند. بنابراین، هر عقیده و رأیی تنها بر دلیل و برهان خود استوار است و ضعف و قوتِ منشأ آن هیچ تأثیری در مقبولیت آن ندارد.
ارتکاب این مغالطه، به ویژه درعرصه هایی مشاهده می شود که مد روز و خوش سلیقگی صحت یک عقیده را مشخص می سازند! یک رأی و اظهار نظر از سوی یک منشأ خوش نام، مقبول و معتبر دانسته می شود. اما اگر همان رأی از سوی یک منشأ غیر معتبر اظهار شود ممکن است مورد اعتراض و مخالفت قرار گیرد.
مخالفت با تبلیغات تجاری بر روی اتوبوسها تتها از سوی عده ای در جنوب شهر و مناطق فقیرنشین انجام شده و می توان آن را نادیده گرفت.
در ارتکاب این مغالطه معمولاً سعی بر آن است که سخنی را به یکی از چهره ها یا جریانات منفور در تاریخ منتسب می کنند.
مسائل پزشکی مربوط به ژنتیک، مانند پیوند ژنها و ... فعالیت ناپسند و مذمومی است، گرچه نام یک علم به خود گرفته است، زیرا اولین بار هیتلر سعی کرد در این زمینه کارهایی انجام دهد.
بنابراین، باید همواره هشیار بود که اگر کسی سخنی را به هیتلر، چنگیزخان مغول، ارتش نازی، فاشیستها، کشورهای طرفدار تبعیض نژادی و مانند آن منسوب کرد و اینها را به عنوان منشأ و سرچشمه آن عقیده معرفی نمود و به این ترتیب، خواست خطا بودن آن سخن را نتیجه بگیرد، چنین شخصی مرتکب این مغالطه شده است.
قرآن کریم چندین بار به این مطالب اشاره کرده است که برخی کافران برای رد دعوت پیامبران الهی، به جای توجّه و نقد محتوای سخنان آنها مرتکب این مغالطه می شدند.
«اذا تتلی علیه آیاتنا قال اساطیرالاولین»(20)؛
هنگامی که آیات ما بر او خوانده می شود می گوید: این سخنان همان افسانه های پیشینیان است.
«قَالُوا سَوَاءٌ عَلَیْنَا أَوَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَکُنْ مِنَ الْوَا عِظِینَ‌ إِنْ هذَا إِلاَّ خُلُقُ الْأَوَّلِینَ‌»(21)؛
آنها گفتند برای ما تفاوتی نمی کند، چه ما را اندرز دهی و ندهی، گفتار و رفتار تو چیزی جز روش و اخلاق پیشنیان نیست.

مغالطه پهلوان پنبه(22)

«پهلوان پنبه» منطقی موجب ترس کسی نمی شود، آزار او به کسی نمی رسد و به قدری ضعیف و ناتوان است که به راحتی به زمین می خورد. مغالطه «پهلوان پنبه» این است که وقتی کسی با یک مدعای قوی برخورد می کند و می بیند که قدرت مقابله با آن را ندارد، به جای آن، یک مدعای ضعیف و سست را به طرف مقابل خود نسبت می دهد و به جای رد کردن مدعای اصلی به رد این مدعای ضعیف می پردازد. منظور از پهلوان پنبه، همین مدعای ضعیف است؛ یعنی به جای مبارزه با پهلوان اصلی و رد مدعای واقعی، شخص یک پهلوان پنبه ای می سازد، به جنگ آن می رود، آن را به زمین می زند و چنین وانمود می کند که برحریف پیروز شده است، گویا با زمین خوردن این پهلوان پنبه، پهلوان اصلی زمین خورده است.
ریچارد نیکسون در سال 1972 برای تعضیف سیاستهای اقتصادی جناح مخالف خود در نطق انتخاباتی خود چنین گفت:
به من اجازه دهید تا اختلاف اهداف و برنامه ها را در اینجا برای شما ترسیم کنم. به دلیل اقتصاد آزاد سرمایه ای، کاری که ما کرده ایم ساختن یک بنای عظیم و مستحکم اقتصادی در آمریکاست. این بنای اقتصادی بلندترین بنای اقتصادی جهان نیز هست و البته، هنوز در حال افزودن به این بنا هستیم، اما از آنجایی که برخی پنجره های این بنا شکسته است مخالفان ما معتقدند که باید این بنا را کاملاً خراب کرده و از نو بسازیم، اما می گوییم بهتر است بنا و ساختمان را نگه داریم و پنجره ها را عوض کنیم. تفاوت و اختلاف ما همین است.
علت مغالطه بودن پهلوان پنبه این است که در واقع، سخنی درباره مدعای اصلی او گفته نشده است، زیرا آنچه نقد یا رد شده هیچ رابطه منطقی با مدعای اصلی ندارد.
مغالطه پهلوان پنبه به دو صورت کلی قابل تحقق است. گاهی مغالطه چنین است که اگر مدعای طرف، سخن معتدل و بدون اشکالی باشد یک حالت افراط یا تفریطی را به آن نسبت دهیم. رد ادعای معتدل مشکل است، اما اگر به شکل افراط و تفریط جلوه گر شد به راحتی قابل رد خواهد بود. شکل دیگر این مغالطه وقتی است که یک مدعا و نظریه طرفداران و مدافعان مختلفی دارد، اما ما ضعیفترین افراد را برای مقابله و نقد انتخاب می کنیم طبیعتاً مدافعی که از نظر قدرت تفکّر و میزان اطلاعات و معلومات در سطح پایینی قرار داشته باشد با سهولت بیشتری مغلوب خواهد شد ومغلوب شدن او در اذهان معمولاً مغلوب شدن و رد و ابطال آن نظریه تلقی می شود شکل دوم مغالطه پهلوان پنبه، به ویژه در نقد مکاتب و نظریه های دینی، سیاسی و اجتماعی بیشتر اتفاق می افتد؛ به عنوان مثال برای نقد و تحابل یک دین یا یک فرقه مذهبی اگر به جای نقد و ارزیابی نظریه پردازان و دانشمندان طراز اول آن دین یا فرقه، به برخی کتابهای فرعی و جزوات و یا عقیده عامه مردم بی سواد طرفدار آن دین و فرقه توجّه شود و آنها مورد نقد قرار گیرند، باید متوجه مغالطه پهلوان پنبه بود. این مسأله در نقد و بررسی های زیادی که در رد اسلام، به ویژه شیعه نوشته شده قابل ملاحظه است. مثال دیگر، ردّ نظریه تکامل انواع است؛ به این معنا که ممکن است کسی با استناد به کتابها و اقوال خود داروین که مبدع این نظریه است، اشکالات زیادی به آن وارد کند. در ظاهر این نظریه را رد کرده، اما در واقع، به جنگ پهلوان پنبه ای ضعیف و ناتوان رفته است، زیرا نظریه تکامل انواع، امروزه پیشرفت زیادی کرده و نظریه پردازان جدید با استفاده از علومی مانند ژنتیک، بیان بسیار قوی و مستحکم تری از این نظریه ارائه کرده اند که بسیاری از اشکالات وارد بر داروین، بر آنها وارد نیست.
به طورکلی، در نقد مکاتب و نظریه های بزرگ از سوی خود و دیگران، همواره باید به این نکته توجّه کرد که آیا نقد ما، نقد آن مکتب است یا نقد یک شخص و طرفدار خاص، زیرا نقد یک مکتب و نظریه وقتی به طور دقیق و کامل انجام می شود که دقیقترین و کاملترین بیان از آن مکتب نقد شود.
حدود ده مقاله در نقد و رد سخنرانی ماه گذشته شما در مطبوعات چاپ شده، آیا بطلان نظریه ای که از آن طرفداری می کنید، دلیل بیشتری نیاز دارد؟
توجّه به کاربرد مغالطه پهلوان پنبه جالب است. هر کس در هر زمینه به یکی دو پیروزی برای دلگرمی و امید نیاز دارد. اگر این پیروزی به صورت واقعی در جایی تحقق پیدا نکند، مردم با به زمین زدن پهلوان پنبه ساخته خود، نیرو و دلگرمی به خود می دهند. این مسأله در میان توده مردم غیر تحصیل کرده کاملاً مشهود است که اولاً، علاقه خاصی به نقد جریانات و مسائل مختلف سیاسی، اقتصادی و فرهنگی جامعه از خود نشان می دهند و ثانیاً، همواره تصویر ضعیف و سستی از یک مسأله که بطلان آن واضح باشد ارائه می کنند، به این ترتیب، به راحتی، بینی پهلوان پنبه ساخته خود را به خاک می مالند.
دیشب تلویزیون سخنرانی وزیر را پخش می کرد. او فکر می کند که مردم روی گنج نشسته اند که بتوانند به این راحتی پول خرج کنند.
قرآن کریم مغالطه ای را به کافران نسبت می دهد که می توان آن را مثالی برای مغالطه پهلوان پنبه به حساب آورد. قرآن کریم می فرماید: وقتی به کافران گفته می شود از آنچه خداوند به شما روزی داده است بخشش و انفاق کنید، آنها برای سر باز زدن از مسأله انفاق، از گفتار فوق تقریر ضعیف و نادرستی ارائه می کنند تا موضوع انفاق را سخن نادرستی جلوه دهند.آنها می گویند طبق ادعای خود شما (مؤمنان)، خداوند هر که را بخواهد ثروتمند یا فقیر می کند. حال اگر خداوند کسی را فقیر کرده، آیا ما باید به او انفاق و بخشش کنیم؟! آیا ما به کسی غذا بدهیم که اگر خود خداوند بخواهد او را اطعام می کند؟!
(وَ إِذَا قِیلَ لَهُمْ أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ قَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِلَّذِینَ آمَنُوا أَنُطْعِمُ مَنْ لَوْ یَشَاءُ اللَّهُ أَطْعَمَهُ)؛(23)
این مغالطه به طور گسترده در زمینه مسائل علمی و تخصصی نیز اتفاق می افتد، به این ترتیب که عده ای در برخورد با آرا و عقاید مخالف، اگر توان رد مدعای حریف و متخاصم را در خود نبینند با سوق دادن مدعای او به سوی افراط و تفریط، زمینه را برای زمین زدن و شکست دادن دشمن (فرضی) آماده می کنند.
اگر بخواهیم به لوازم سخن کسی که نظریه فطرت را مطرح کرده پای بند باشیم باید بگوییم معلومات یک کودک در حد معلومات یک دانشمند و فضایل اخلاقی او در حد یک انسان وارسته است و تفاوت آنها فقط در این است که یک کودک نمی تواند معلومات و فضایل خود را بروز دهد.
این مغالطه به ویژه در مواردی اتفاق می افتد که صاحب اصلی نظریه مخالف در قید حیات نباشد و یا امکان پاسخ دادن برای او وجود نداشته باشد، زیرا رد این مغالطه، توجّه دادن به این نکته است که مدعای مفروض و پهلوان پنبه ساختگی، ربطی به مدعای اصلی و پهلوان واقعی ندارد و معمولاً با حضور صاحب نظریه و امکان پاسخگویی او، دیگران نمی تواند به جنگ پهلوان پنبه ای بروند.

مغالطه کامل نامیسر(24)

وقتی چند راه حل پیش روی ما باشد باید به خاطر داشت که انتخاب یکی از آنها باید از میان حالات ممکن و دست یافتنی صورت بگیرد، به عنوان مثال اگر بخواهیم اتومبیلی بخریم و پنج نوع اتومبیل پیش روی ما باشد، در این شرایط انتخاب ما ممکن است از دو راه صورت بگیرد: یک راه اینکه مزیت را در نظر بگیریم؛ مثلاً ارزانی بسیار زیاد یکی از اتومبیلها را و آن را بر موارد دیگر ترجیح دهیم. راه دیگر اینکه عیب و نقص اتومبیل دیگر را مد نظر قرار دهیم و مثلاً بگوییم: چون این چهار اتومبیل هر کدام دارای عیوب و نقاط ضعف زیادی هستند، پس این اتومبیل پنجم را انتخاب می کنیم که بدون عیب یا دارای عیوب کمتری است.
آنچه ذکر شد راه حل طبیعی و صحیح برای انتخاب یکی از شقوق در هر چاره اندیشی و گزینشی است، اما اگر کسی همه شقوق ارائه شده را رد کند؛ یعنی عیوب و نقایص آنها را نشان دهد، اما یک راه حل و انتخاب بدون عیب و نقص به ما نشان ندهد، یا راه حل وانتخابی را ارائه کند که امکان دست یافتن به آن وجود نداشته باشد، مرتکب مغالطه کامل نامیسر شده است، مثل کسی که در مثال بالا با برشمردن عیوب پنج اتومبیل موجود و یا با توصیف مزایای یک اتومبیل ششم که اصلاً در دسترس ما نیست بخواهد ما را از خریدن اتومبیل منصرف کند.
من انگیزه ای برای شرکت در انتخابات ندارم، زیرا هیچیک از نامزدها دارای تمام شرایط مطلوب نیست.
در فلسفه سیاسی بحثی تحت عنوان تئوری انقلاب مطرح است که در آنجا دلیل به وجود آمدن انقلاب را در هر کشوری از بین بردن وضع موجود می داند و معمولاً از آن به عنوان بزرگترین محرک یاد می کند. اما بحث در اینجاست که همواره نمی توان با وضع موجود انقلابی برخورد کرد، بلکه تنها وقتی می توان با وضع موجود، به طور انقلابی برخورد کرد که بتوان به جای آن یک وضع کامل و دست یافتنی ارائه کرد.
من به عنوان یک پزشک برخودم لازم می دانم اعلام کنم که این داروی جدید قلب، عوارض بسیار بدی بر روی سیستم اعصاب باقی می گذارد، به نظر من باید تولید و مصرف آن به کلی قدغن شود.
(به نظر حرف صحیحی است، اما اگر بدون این دارو و سالانه هزاران بیمار قلبی از دنیا بروند چه؟)
همانطور که ذکر شد این مغالطه در جایی صورت می گیرد که مسأله انتخاب و گزینش میان دو یا چند راه حل و پیشنهاد مطرح باشد. لذا می توان دو شکل کلی برای آن در نظر گرفت: اول آنکه عده ای به عیوب و نقایص وضع موجود اشاره می کنند و همین دلایل را برای کنارگذاشتن وضع موجود و رفتن به دنبال طرح و برنامه ای جدید، هرچند نامعلوم؛ مانند مثالهایی که در بالا زده شد، کافی می دانند.
شکل دیگر استفاده از این مغالطه، این است که با راه حل و پیشنهاد جدید به این بهانه که ایده آل نیست و می توان بهتر از آن را فرض کرد، مخالفت می شود. صفحاتی از روزنامه ها و مجلات که مربوط به مسائل عمومی مردم است، نمونه خوبی برای این نوع مغالطه است. تقریباً تمام پیشنهادها و برنامه های جدید دولت می تواند با استفاده از این مغالطه رد شود. معمولاً عده ای چنین برنامه های جدیدی را به دقت مورد نقادی قرار می دهند و تمام نقاط ضعف آن را برجسته می کنند و مثلاً در یک برنامه اقتصادی جدید به سراغ افراد ضعیف و ناتوان می روند و مثلاً با پیرزنان فرتوت یا افراد بیکار و درمانده یا بیمارانی که بر روی تخت بیمارستان هستند، مصاحبه کرده مشقات و مشکلات آنان را بیان می کنند و نارسایی های برنامه جدید را نشان می دهند و سرانجام، مخاطب را به این نتیجه می رسانند که دولت در برنامه جدید خود از روی عجله و ندانم کاری عمل کرده است.
گاهی برای رد یک پیشنهاد جدید از این ترفند استفاده می شود که آن را با یک پیشنهاد بهتر، اما نامیسر و دست نیافتنی مقایسه می کنند؛ مثلاً می گویند این پیشنهاد خوبی است، اما ما به دنبال پیشنهادی هستیم که چنین و چنان باشد.
برنامه های مذهبی رادیو-تلویزیون اصلاً به درد مردم نمی خورد. خیلی زحمت می کشند و برنامه متنوع تولید می کنند، اما فایده ندارد و مردم را اصلاح نمی کند، تا وقتی که برنامه های مذهبی نتواند یک انقلاب روحی درمردم ایجاد کند و افکار و احساسات آنها را تغییر دهد، راه به جایی نمی بریم.
برای مقابله با این مغالطه باید از توجّه صرف به یک راه حل و انتخاب جلوگیری می کنیم و هرگز مقایسه را از یاد نبریم. از مخاطب و از خود بپرسیم وضع موجود بهتر است یا پیشنهاد جدید؟ یکی از شقوق غیر کامل، ولی ممکن بهتر است یا کامل نامیسر؟
من انگیزه ای برای شرکت در انتخابات ندارم، زیرا هیچیک از کاندیداها دارای تمام شرایط مطلوب نیست.
(اگر شما غذایی دارای شرایط مطلوب به دست نیاوردید چه می کنید؟!) قرآن کریم اشاره می کند که در چند مورد در جریان دعوت پیامبران برای ایمان به خدا، کافران و مشرکان مرتکب این مغالطه شدند. به این ترتیب که اگرچه اصل دعوت پیامبران، مسأله ای معقول و منطقی و مطابق فطرت انسانهاست، اما مخالفان در هر شرایطی ایمان آوردن خود را به یک امر ایده آل، ولی دست نیافتنی مشروط می کردند و به همین علت از ایمان آوردن سرباز می زدند:
(وَ إِذَا جَاءَتْهُمْ ءآیَةٌ قَالُوا لَنْ نُؤْمِنَ حَتَّى نُؤْتَى مِثْلَ مَا أُوتِیَ رُسُلُ اللَّهِ ...)(25)؛
و چون نشانه ای [از جانب خداوند] برایشان بیاید، گویند هرگز به آن ایمان نمی آوریم، مگر آنکه مانند آنچه به پیامبران الهی داده شده، به ما نیز داده شود!
(وَ قَالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنَا مِنَ الْأَرْضِ یَنْبُوعاً أَوْ تَکُونَ لَکَ جَنَّةٌ مِنْ نَخِیلٍ وَ عِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الْأَنْهَارَ خِلاَلَهَا تَفْجِیراً أَوْ تُسْقِطَ السَّمَاءَ کَمَا زَعَمْتَ عَلَیْنَا کِسَفاً أَوْ تَأْتِیَ بِاللَّهِ وَ الْمَلاَئِکَةِ قَبِیلاً أَوْ یَکُونَ لَکَ بَیْتٌ مِنْ زُخْرُفٍ أَوْ تَرْقَى فِی السَّمَاءِ وَ لَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِیِّکَ حَتَّى تُنَزِّلَ عَلَیْنَا کِتَاباً نَقْرَؤُهُ ...)(26)؛
و گفتند ما به تو ایمان نمی آوریم، مگر آنکه برای ما از زمین چشمه ای بجوشانی، یا برای تو باغی از خرما و انگور باشد و در لابه لای [درختان] آن جویباری جاری گردانی یا پاره هایی از آسمان را، چنانکه گمان داری بر [سر] ما بیندازی یا خدا و فرشتگان را رویاروی ما بیاوری یا خانه ای از زر و زیور داشته باشی یا به آسمان بالا بروی و بالا رفتنت را باور نکنیم، مگر آنکه کتابی برای ما فرود آوری که آن را بخوانیم!
(وَ إِذْ قُلْتُمْ یَا مُوسَى لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً)(27)؛
و [ای قوم یهود یاد آورید] وقتی که به موسی گفتید: ما به سو [و به خدای تو] ایمان نمی آوریم، مگر اینکه خداوند را آشکارا ببنیم!

مغالطه ارزیابی یک طرفه(28)

بیشتر منازعات و اختلافها وقتی در بر می گیرد که دو گروه به طرفداری و مخالفت از امری در مقابل هم قرار می گیرند. البته مسلم است که آن امر، هم دارای مزایا و محاسنی است و هم دارای نواقص و عیوبی، زیرا امری که هیچ نقص و عیبی نداشته باشد، هرگز مورد مخالفت واقع نمی شود و امری هم که هیچ بهره ای از صحت، حسن و مزیت نبرده باشد، هرگز طرفداری پیدا نمی کند. بنابراین، همه اشخاص، اشیا، افعال و عقاید دارای نقاط قوت و ضعف هستند. مغالطه ارزیابی یک طرفه این است که کسی در مقام بحث و جدل و یا در مقام مشورت و یا در مقام معرفی چیزی، تنها به نکات مثبت و یا منفی آن اشاره کند؛ یعنی اگر بخواهد از آن چیز دفاع کند به ذکر مزایا و محاسن آن بپردازد و اگر درصدد رد آن است، عیوب و نقایص آن را برشمارد.
پیشنهاد می کنم ازدواج نکنی. زیرا تحمل سختیهای آن را نخواهی داشت، محدود شدن آزادی شخصی، مسؤولیت سنگین همسر و فرزندان، بار کمرشکن هزینه های روزافزون و ... هیچ فکر کرده ای؟!
مغالطه ارزیابی یک طرفه وقتی است که مزایا و محاسن یا نقایص و عیوب طوری مطرح شود که دیگر جایی برای ذکر نقاط مقابل آن باقی نماند، اما اگر کسی محاسن چیزی را ذکر کرد، ولی راه را برای ذکر معایب نبندد مرتکب این مغالطه نشده است. نکته اصلی در این مغالطه جنبه فریبندگی آن است؛ یعنی شخص چنان وانمود کند که گویا آن شیء مورد نظر هیچ صفت دیگری جز آنچه او بیان می کند، ندارد.
(فَقَالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ مَا نَرَاکَ إِلاَّ بَشَراً مِثْلَنَا وَ مَا نَرَاکَ اتَّبَعَکَ إِلاَّ الَّذِینَ هُمْ أَرَاذِلُنَا بَادِیَ الرَّأْیِ وَ مَا نَرَى لَکُمْ عَلَیْنَا مِنْ فَضْلٍ بَلْ نَظُنُّکُمْ کَاذِبِینَ‌)(29)؛
اشراف کافر قوم او گفتند: ما تو را جز بشری همچون خود نمی بینیم و کسانی را که از تو پیروی کرده اند جز گروهی از افراد پست و اراذل خود نمی یابیم و فضیلتی برای شما نسبت به خود مشاهده نمی کنیم، بلکه شما را دروغگو می دانیم.
همان طور که ذکر شد چیز بدون عیب و نقص و یا بدون مزیت و حسنی وجود ندارد. لذا مغالطی بودن کلام کسی که تنها به ذکرعیوب یا مزایا و محاسن بپردازد، آشکار خواهد شد. به همین علت این مغالطه به شکل ظریفتر و مؤثرتر آن مورد استفاده قرار می گیرد، به این شکل اگر بخواهند چیزی را رد کنند، ابتدا به یکی دو جنبه مثبت و جزئی آن اشاره می کنند و سپس تا جایی که می توانند به فهرست کردن عیوب و نقایص می پردازند. از آن طرف، اگر بخواهند از چیزی دفاع و طرفداری کنند، ابتدا چند عیب کوچک و غیر قابل اعتنا را ذکر کرده، سپس در محاسن و جنبه های مثبت آن چیز، به تفصیل داد سخن خواهند داد.
البته اگرچه نظافت یک خانه بزرگتر سخت تر خواهد بود، اما فضای بیشتری برای بازی بچه ها وجود خواهد داشت که هم می توانیم مهمانی های آبرومندانه تری برگزار کنیم و هم می توانیم یک اتاق را به انباری اختصاص دهیم و از شر وسایل دست و پا گیر خلاص شویم. خلاصه خیلی راحت تر خواهیم بود.(و البته زیر بار یک قرض سنگین هم خواهیم رفت!)
برای اجتناب از این مغالطه-چنانکه ذکر شد-باید به خاطر داشت که هیچ امری یافت نمی شود که یکسره حُسن و مزیت و یا یک پارچه عیب و نقص باشد.
امیرالمؤمنین علی علیه السلام می فرماید:
فلو ان الباطل خلص من مزاج الحق لم یخف علی المر تادین و لو ان الحق خلص من لبس الباطل انقطعت عنه السن المعاندین؛ و لکن یوخذ من هذا ضغث؛ ومن هذا ضغث، فیمزجان! فهنالک یستولی الشیطان علی اولیائه و ینجو الذین سبقت لهم من الله الحسنی؛(30)
پس اگر باطل با حق در نیامیزد از شخص حقیقت جو مخفی نخواهد ماند و نیز اگر حق با باطل پوشیده نشود، دشمنان نمی توانند در آن طعنه بزنند، ولی همواره مقداری از حق و باطل گرفته شده و به هم آمیخته می شود و اینجاست که شیطان می تواند بر دوستان ودوستداران خود چیره شود، اما کسی را که لطف حق دریافته باشد نجات خواهد یافت.
قرآن کریم در این زمینه می فرماید:
قَالُوا یَا شُعَیْبُ مَا نَفْقَهُ کَثِیراً مِمَّا تَقُولُ وَ إِنَّا لَنَرَاکَ فِینَا ضَعِیفاً وَ لَوْ لاَ رَهْطُکَ لَرَجَمْنَاکَ وَ مَا أَنْتَ عَلَیْنَا بِعَزِیزٍ)(31)؛
گفتند ای شعیب! بسیاری از آنچه را می گویی ما نمی فهمیم و ما تو را در میان خود ضعیف می یابیم و اگر به خاطر احترام قبیله کوچک ات نبود تو را سنگسار می کردیم و تو در برابر ما قدرتی نداری.
بنابراین، برای قضاوت درباره چیزی باید کاملترین ارزیابی را از آن به دست آوریم و حتی المقدور تمام نکات مثبت و منفی و نقاط قوت و ضعف آن را پیدا کنیم و در نهایت، با در نظر گرفتن تمام نکات مثبت و منفی حکم و قضاوت نهایی خود را صادر نماییم، اما در پاسخ به کسی که مثلاً تنها به ذکر مزایا و محاسن چیزی می پردازد، باید گفت که بله، سخنان شما کاملاً مقبول است، اما به نظر شما اگر با دید نقادانه به این چیز نگاه کنیم، در کنار این مزایا و محاسن آیا هیچ عیب و نقصی متوجه آن نیست؟ همواره باید این سؤال را از طرف مقابل یا حداقل از خود کرد که آیا با جستجو و دقت بیشتر، می توان به نکات بیشتری پی برد؟ اگر جواب مثبت است نباید تحت تأثیر ارزیابی یک طرفه درباره آن چیز قضاوت کنیم.

مغالطه خلط علت و دلیل (32)

در میان عامه مردم دو کلمه «علت و دلیل» معمولاً مترادف و هم معنا در نظر گرفته می شوند و توده مردم آنها را به جای یکدیگر به کار می برند. این امر علاوه بر خطا بودن، موجب برخی خطاها و مغالطات دیگر نیز می شود که در اینجا درصدد توضیح آن هستیم، اما بهتر است قبل از بیان مغالطه مورد نظر ابتدا تفاوت علت و دلیل را توضیح دهیم:
علت همواره در برابر معلول به کار می رود؛ به این معنا که مثلاً می گوییم آتش علت و حرارت معلول آن است یا نیروی جاذبه علت و سقوط اجسام معلول است. بنابراین، کلمه علت را درباره پدیده های عالم خارج به کار می بریم که در آنجا سخن از ایجاد، سببیت و تأثیر و تأثّر موجودات بر یکدیگر است.اما کلمه دلیل درباره مفاهیم ذهنی انسان استعمال می شود، چنانکه مثلاً می گوییم: برای اثبات فلان مدعا باید دلیل اقامه کرد.
مغالطه خلط علت و دلیل هنگامی رخ می دهد که هر یک از این دو به جای دیگری به کار گرفته می شود. در این مغالطه منظور این نیست که چیزی را که علت است دلیل بنامیم یا برعکس، بلکه منظور این است که اگر در جایی در مقام بحث از پدیده های خارجی هستیم و در واقع، باید به تبیین روابط علّی و معلولی آنها بپردازیم،در عوض، به جنبه ذهنی و بحث از چگونگی حصول عقیده ای خاص مشغول شویم. همچنین اگر در جایی در مقام بحث از دلیل واستدلال برای یک مدعا هستیم؛ یعنی می خواهیم تبیین کنیم که اعتقاد به گزاره ای خاص چگونه و با چه مقدماتی برای ما حاصل شده، در اینجا نیز پرداختن به جنبه خارجی و بیان روابط علّی و معلولی مغالطه خواهد بود.
اینکه ما انسانها چرا میل به خودنمایی و تظاهر و تفاخر داریم واضح است، زیرا اولاً: همه ما این امر را به عنوان گرایش ذاتی در درون خود می بینیم؛ و ثانیاً: تحلیل بیشتر رفتارهای انسانی جز با این فرض ممکن نیست.(بله، این را می پذیریم که انسانها میل به خودنمایی دارند، اما چرا؟)
برای درک دقیقتر این مغالطه، گزاره زیر را در نظر می گیریم. «آهن در اثر حرارت منبسط می شود». درباره این گزاره دو نوع برخورد و سؤال وجود دارد. گاهی ممکن است از کسی بپرسیم که تو از کجا می دانی که آهن در اثر حرارت منبسط می شود و دلیل تو برای این مدعا چیست. آیا شخص در پاسخ می تواند بگوید که من شخصاً آزمایش کرده ام و دیده ام که آهن در اثر حرارت منبسط می شود. همچنین ممکن است به عنوان دلیل مدعای فوق بگوید من از فیزیکدانها شنیده ام که همه فلزات در اثر حرارت منبسط می شوند و چون می دانم که آهن نیز یک فلز است، نتیجه می گیریم که آهن در اثر حرارت منبسط می شود. اما برخورد دیگر با گزاره فوق این است که بپرسیم که آهن چرا و به چه علتی در اثر حرارت منبسط می شود؛ یعنی چه فعل و انفعالاتی ایجاد می شود که طی آن حرارت دادن آهن به انبساط منجر می گردد. در پاسخ به این سؤال که پرسش درباره جهان خارج است؛ مثلاً می توان گفت که حرارت موجب افزایش حرکت مولکولهای آهن می شود و این افزایش حرکت فضای بیشتری می طلبد که در نهایت، به افزایش حجم، یعنی انبساط آهن منجر می شود. چنانکه ذکر شد مغالطه خلط علت و دلیل وقتی اتفاق می افتد که هر یک از این دو به جای دیگری به کار گرفته شود.
در اثبات اینکه عراق در جنگ تحمیلی ایران از انواع کمکهای نظامی، صنعتی و اطلاعاتی کشورهای مختلف استفاده می کرد، توجّه به چند نکته کفایت می کند: اول اینکه جمهوری اسلامی پس از انقلاب در آغاز رشد و بالندگی خود بود و استکبار جهانی برای نابودی آن دست به هر کاری زد؛ دوم مسأله نقش ایران و عراق در تولید نفت خام بود؛ و نکته سوم اینکه...
مغالطه خلط علت و دلیل در مباحث فلسفی معمولاً به نام خلط مقام ثبوت و اثبات شناخته می شود. مقام ثبت همان جنبه وجود پدیده ها در عالم خارج است، مانند رابطه علّی و معلولی پدیده ها و مقام اثبات جنبه ذهنی و روابط میان مفاهیم گزاره است؛ مانند رابطه مقدمات و نتیجه یک استدلال. در اینجا به دلیل پیچیدگی موضوعات فلسفی از ذکر مثال در این باب خودداری می کنیم، اما نکته ای را درباره تحلیل رفتار انسانی یادآور می شویم که اگر رفتار انسان بر پایه دلیل گرایی باشد ملازم با نظریه اختیار و آزادی است و اگر بر پایه علت گرایی باشد ملازم با نظریه جبر خواهد بود. برای نمونه، در اینجا می توان این رباعی منسوب به خیام را شاهد آورد که:
من مِیْ خورم و هر که چون من اهل بود
مِیْ خوردن من به نزد او سهل بود

مِیْ خوردن من حق ز ازل می دانست
گر مِیْ نخورم علم خدا جهل بود!
این رباعی را می توان مصداقی برای مغالطه خلط علت و دلیل دانست، زیرا به نظر می رسد که شاعر درصدد توجیه مِیْ خوردن خود و استدلال برای صحت و درستی آن است، اما در بیت دوم به جای استدلال و ارائه دلیل برای مدعای مورد نظر، به بیان علت می خوردن می پردازد. مغالطه یا غلط دیگری نیز در اینجا نهفته که در بیان علت نیز علت موهوم و نادرستی ذکر شده است، با این فرض که علم پیشینی خداوند به افعال ما موجب جبر و سلب اختیار از ما می شود. در حالی که در هر دو مورد خطا کرده و لذا بهترین پاسخ به او همان پاسخی است که آن شاعر گفته است که:
علم ازلی علت عصیان کردن
نزد عقلا ز غایت جهل بود!
در پایان تذکر این نکته لازم است که مغالطه خلط علت و دلیل منحصر به مقام نقد نیست، اما به دلیل ارتباط این مغالطه با مغالطات بعدی. دراین فصل از آن یاد شده است.

مغالطه رد دلیل به جای رد مدعا(33)

برای توضیح این مغالطه بهتر است بحث خود را با بررسی مثالی که در مغالطه خلط علت و دلیل بیان کردیم، آغاز کنیم.
در اثبات اینکه عراق در جنگ تحمیلی علیه ایران از انواع کمکهای نظامی، صنعتی و اطلاعاتی کشورهای مختلف استفاده می کرد، توجّه به چند نکته کفایت می کند؛ اول اینکه جمهوری اسلامی پس از انقلاب در آغاز رشد و بالندگی خود بود و استکبار جهانی برای نابودی آن دست به هر کاری می زند؛ دوم مسأله نقش ایران و عراق در تولید نفت خام بود؛ و نکته سوم اینکه...
با توضیحاتی که قبلاً داده شد روشن است که استدلال فوق مقبول نیست، زیرا گوینده برای اثبات مدعای خود در واقع، دلیلی را ذکر نکرده است، بلکه صرفاً به تبیین بیشتر مدعای خود و جنبه علّی و معلولی آن به عنوان یک پدیده و حادثه خارجی پرداخته است. اکنون که ضعف و مغالطی بودن استدلال فوق روشن شد، چه نتیجه ای می گیریم؟ آیا می توان نتیجه گرفت که به دلیل نارسایی بیانات فوق، مدعای مذکور (استفاده عراق از کمکهای کشورهای مختلف) نادرست است؟ البته پاسخ منفی است و نمی توان چنین نتیجه ای گرفت، زیرا حداکثر چیزی که می توان نتیجه گرفت این است که گوینده در اثبات مدعای خود ناموفق بوده است. اما اینکه اصل مدعا درست است یا نادرست، به دلایل مستقلی نیاز دارد. سرانجام معلوم شد کسی که به نام جن گیر نزد او می رفتی شیادی بیش نبوده و هیچیک از حرفهای او پایه و اساسی نداشته است. با این اتفاق تو باید از اعتماد خود نسبت به وجود جن دست برداری.
نکته ای که تشخیص مغالطه رد دلیل به جای رد مدعا را در برخی موارد دشوارتر می کند این است که گاهی دلیل یک مدعا علاوه بر اینکه از اثبات مدعای مورد نظر ناتوان است، خود آن دلیل نیز فی نفسه سخن نادرستی است برخلاف مثال فوق، در چنین مواردی باید سه نکته را از یکدیگر تفکیک کرد:
1. خطا بودن مقدمات استدلال.
2. ناتوانی مقدمات از اثبات مدعا.
3. خطا بودن اصل مدعا، که معمولاً از دو نکته اول نکته سوم فهمیده می شود و اصل مغالطه رد دلیل به جای رد مدعا نیز در همین امر نهفته است.
من می خواهم سندی ارائه کنم که برای حضار محترم در دادگاه ثابت می شود که مجرم واقعی همین فرد است. من اسناد قطعی در اختیار دارم که نشان می دهد افرادی که برای بی گناهی این فرد شهادت داده اند، هیچکدام در محلّ وقوع جرم حضور نداشته اند.
(اگر اسناد شما معتبر باشد حداکثر ثابت می کند که نمی توان به سخن شهود توجه کرد، اما برای مجرم بودن متهم نیز سندی دارید؟)
در پایان لازم است نکته ای تذکر داده شود و آن اینکه در یک مورد خاص، رد دلیل نه تنها موجب ارتکاب مغالطه ای نمی شود، بلکه کاملاً نقش منطقی برای رد مدعا ایفا می کند و آن مورد مسأله استقرار است. از آنجا که در استقرار احکام جزئی به عنوان مقدمات و در واقع، دلیل اثبات حکم کلی در نظر گرفته می شوند، (با این فرض که احکام جزئی بتوانند حکم کلی را اثبات کنند) لذا خدشه در مقدمات و رد دلیل موجب می شود که مدعا از کلیت ساقط شود. توضیح بیشتر این نکته در مغالطه بعدی خواهد آمد.

مغالطه مناقشه در مثال (34)

معمولاً پس از استدلال و اثبات یک عقیده و نظر، مثالهایی به عنوان شاهد و مؤید اضافه می شود. حال گر کسی در مقام مخالفت با آن عقیده و نظریه به جای نقد دلایل و یا نقد اصل آن عقیده، ذهن خود را متوجه مثالها کند و به نقد و بررسی یا رد آنها بپردازد، مرتکب مغاله مناقشه در مثال شده است.
تحقیقات جامعه شناسی نشان می دهد که نسبت به نسل گذشته، نوجوانان این دوره و زمانه خیلی بی ادب شده اند. اتفاقاً دیروز پسر همین همسایه بغلی در خیابان به من تنه زد و حتّی نایستاد که عذرخواهی کند، اما همسایه که پسر کوچک ندارد.
وقتی که مثال برای استشهاد و نمونه آوردن در تأیید و تقویت یک استدلال آورده می شود، رد و ابطال آن مثال، رد و ابطال اصل مدعا و دلایل آن نیست، زیرا اولاً: برای آن مدعا استدلال شده؛ و ثانیاً: مثالهای بسیار زیادی دیگری وجود دارد که می توان به آن استشهاد کرد.
آقای قاضی! مأموران مرا به عنوان شکارچی حرفه ای و به جرم تیراندازی و کشتن یک روباه در منطقه حفاظت شده، دستگیر کرده اند. اما من مجرم نیستم، زیرا دلایل قطعی وجود دارد که آن روباه قبل از تیراندازی من مرده بود.
نکته قابل توجّه این است که باید میان دو مسأله تفکیک و تمایز قائل شویم: یکی ایراد شک و شبهه در اصل مدعا و دیگری تمرکز بر روی مثالی که به عنوان شاهد بر یک ادعا ذکر می شود. اگر کسی بر بطلان یک عقیده یا یک ادعا اصرار بورزد، به این دلیل که مثال غلطی شاهد آن قرار گرفته، مرتکب مغالطه رد مثال شده است.
گاهی ارتکاب این مغالطه تأثیر بیشتری بر جای می گذارد، به این ترتیب که وقتی کسی برای مدعای خود استدلالی کرد، از او می خواهند که برای مدعای خود نمونه، مثال و شاهد ذکر کند. وقتی که آن شخص به بیان مثال و شاهد بر مدعای خود می پردازد، معمولاً این جو حاکم می شود که گویا با این مثال یا مثالها، دلیل بر مدعا هستند؛ لذا در این موقعیت اگر کسی مرتکب این مغالطه شود تأثیر بیشتری در خدشه وارد کردن بر استدلال و مدعای شخص مقابل بر جای خواهد گذاشت.
در سوره شعرا می خوانیم که موسی علیه السلام به دربار فرعون آمد و در یک گفتگوی مفصّل او را به سوی خداوند دعوت کرد و برای او استدلالهای زیادی انجام داد و به سؤالهای او نیز پاسخ گفت. در اینجا موسی برای تأیید بیشتر بر اینکه او فرستاده خداست، چند معجزه را هم به فرعون نشان داد، اما فرعون که نمی خواست این دعوت را بپذیرد، سخنان و استدلالهای موسی علیه الاسلام را فراموش کرد و به انکار و رد معجزه او پرداخت.
(فَأَلْقَى عَصَاهُ فَإِذَا هِیَ ثُعْبَانٌ مُبِینٌ‌ * وَ نَزَعَ یَدَهُ فَإِذَا هِیَ بَیْضَاءُ لِلنَّاظِرِینَ‌ * قَالَ لِلْمَلَإِ حَوْلَهُ إِنَّ ه?ذَا لَسَاحِرٌ عَلِیمٌ‌ )؛ (35)
(بعد از استدلال) موسی عصای خود را افکند و عصا ماری عظیم الجثه شد و دست خود را در گریبان فرو برد و بیرون آورد و دستش در برابر بینندگان سفید و نورانی بود. فرعون به گروهی که اطراف او بودند گفت: این شخص ساحر آگاه و ماهری است.
برای رد این مغالطه، یک جمله مشهور وجود دارد که معمولاً مفید واقع می شود. اگر شما عقیده و نظری را همراه با استدلال ثابت کردید و سپس برای آن به ذکر مثال پرداختید، ولی کسی به جای توجّه به اصل آن عقیده و نظر یا به جای نقد و بررسی دلایل آن به نقد مثالهای شما پرداخت، کافی است که بگویید: «در مثال مناقشه نکنید». به این ترتیب، به او تذکر خواهید داد که به جای توجّه به مثال، نظر خود را معطوف به اصل مدعا کند و اگر می تواند دلایل آن را نقد کند.
در اینجا، توجّه به یک نکته لازم است که مناقشه در مثال وقتی مغالطه به حساب می آید که مدعای ما جنبه قیاسی و عقلی داشته باشد؛ یعنی ما برهان و استدلال قیاسی، مطلبی را اثبات کرده باشیم که در این صورت، پس از ذکر مثال، رد آن مثال یا مثالها کاملاً جنبه مغالطی دارد. اما گاهی مدعای ما جنبه استقرایی دارد؛ یعنی ما با مشاهده چند امر جزئی، به یک ادعای کلی می رسیم؛ مثلاً با مشاهده چندین کلاغ به رنگ سیاه ادعا می کنیم که تمام کلاغها سیاه هستند. حال باید توجه داشت که در استدلالهای که جنبه اسقرایی دارد، چون ذکر هر نمونه و مثال در واقع بخشی از استدلال است، لذا گر کسی مثال یا مثالهای ارائه شده را رد کرد، مرتکب مغالطه نشده است. اگر کسی بتواند تمام مثالهای یک استقرا را رد کند، کل آن استدلال را رد کرده است و اگر بتواند حتّی یک مثال را رد کند به اندازه همان یک مثال از قوت استدلال کاسته است.

مغالطه تخصیص (36)

مغالطه تخصیص این است که شخصی بتواند یک قاعده یا قانون کلی را به یک حالت خاص و استثنایی رد و نقض کند.
این طور نیست که هرکار انسان نتیجه خاصی برای او در پی داشته باشد، زیرا ممکن است قبل از تحقق نتایج عمل یک سنگ آسمانی فرود آید و به آن شخص اصابت کند!
در این مغالطه، استثنای انجام شده صحیح است؛ یعنی واقعاً آن قاعده و حکم کلی در آن مورد خاص صادق و جاری نیست. اما جنبه مغالطه ای این است که برای نقض آن حکم کلی نمی توان به آن حالت خاص و اتفاقی استناد کرد، زیرا در غیر این صورت، هیچ قاعده و قانون کلی بیان نخواهد بود، چون به هر حال، می توان برای هر حکم کلی به برخی موقعیتهای خاص و حالات اتفاقی و استثنایی اشاره کرد که در آن حالت و موقعیت آن حکم کلی صادق نباشد؛ مثلاً اگر ما بپرسند آیا راستگویی و صداقت صفت خوب و پسندیده ای است، باید بگوییم البته که راستگویی صفت خوبی است، اما شخص مغالطه کننده برای توجیه دروغگویی خواهد گفت:
چنین نیست که راستگویی همیشه صفت خوبی باشد، زیرا ممکن است در شرایطی قرار بگیریم که شخص ظالمی دنبال مظلومی باشد و جای او را از ما بپرسد. دراین شرایط راستگویی صفت خوبی نیست، زیرا می تواند جان آن مظلوم را به خطر بیندازد.
در بیان احکام و قوانین کلی باید در نظر داشت که بسیاری از آنها را باید فی الجمله به عنوان یک قانون کلی پذیرفت، یعنی نباید با آنها چنان برخورد کنیم که گویا آن قانون در جهانی اتفاق می افتد که در آن هیچ استثنایی وجود ندارد. این مسأله و مشکل در بحثهای مختلف علوم دقیقی، مانند فلسفه پیش می آید که وقتی یک دانشمند بخواهد تعریفی از برخی مفاهیم، مانند عدالت، حقیقت، دلالت، زندگی و ... بدهد معمولاً با چنین اشکالاتی مواجه می شود که برای تعریف یا قانون کلی او، موارد نقض و حالت استثنایی را پیش می کشند.البته همان طور که ذکر شد این استثناها و موارد خاص در واقع، صحیح است و نشان می دهد که حکم کلی در آن مورد صادق نیست، اما نباید آن استثناها را به عنوان نقض تام و تمام آن حکم کلی دانست. به تعبیر دیگر،با فرض قبول آن استثناها باید کماکان آن حکم کلی را فی الجمله پذیرفت. مثال معروف این نوع مغالطه در بیشتر کتابهای مطالبات ذکر شده، سخن افلاطون در کتاب جمهوری است که به نقل از سقراط درباره اینکه لازم نیست همیشه امانت دیگران را باز پس داد می گوید:
فرض کن شخصی در حالت سلامت نفس شمشیری نزد من به امانت سپرده تا هر وقت آن را مطالبه کرد به او پس بدهم. بعد در حالت جنون و دیوانگی چنین شخصی مراجعه کند و شمشیر خود را مطالبه نماید تا کسی را به قتل برساند. أیا من باید شمشیر را به او بازگردانم؟ خیر.
این مغالطه گاه مورد استفاده افراد هرچ و مرج طلب واقع می شود و به این وسیله سعی می کنند هر قانون کلی را نقض کنند. وقتی چنین افرادی به جرم نقض قانون بازداشت می شوند، عجیبترین حالات استثنایی نقض آن قانون را مطرح می کنند و می گویند: قانون در این حالات انجام نمی شود چرا در حالت ما اجرا شود؛ مثلاً کسی که اداره مالیات را آتش زده برای توجیه کار خود می گوید:
فرض کنید عده ای پیرزن فقیر و طفل یتیم به جرم ندادن مالیات بازداشت شده باشند و تنها راه آزادکردن آنها این باشد که اداره مالیات را آتش بزنیم. همه قبول داریم که این کار خوبی است. بنابراین، کاری هم که من انجام داده ام به خودی خود کار بدی به حساب نمی آید، لذا نباید مرا مجرم بدانید.

مغالطه بهانه (37)

ارتکاب این مغالطه هنگام مخالفت با یک پیشنهاد و یا نقد و رد یک سخن و یا شانه خالی کردن از زیر بار یک دستور یا تقاضاست. مثالی که برای این مغالطه در برخی کتابهای انگلیسی زده می شود این است که کسی با طرح جدید شهرسازی مخالفت می کرد، بهاین دلیل که می گفت، اگر ما این طرح را اجرا کنیم، در آن صورت، نقشه های قدیمی که از این شهر چاپ کرده ایم بدون مصرف باقی می ماند!
از یک نظر می توان این مغالطه را با مغالطه پهلوان پنبه مقایسه کرد. وجه مشترک این دو مغالطه در این است که هیچکدام با چهره اصلی مدعا برخورد نمی کنند؛ یعنی به جای نقد و بررسی و یا مخالفت با اصل مدعا از طریق دیگری وارد می شوند.
شما که این قدر مرا تشویق می کنید که نماز خود را در مسجد بخوانم هیچ فکر نمی کنید که شاید وقتی در مسجد هستم، خانه ام آتش بگیرد. در این صورت، چه کسی می تواند به من خبر دهد یا برای رفع خطر کاری کند؟!
نکته مهم در این است که بهانه ها و اعتراضات مطرح شده همیشه صحیح است و به خودی خود حکایت از حقیقت و یک امر واقعی می کند؛ اما علی رغم این صحت و واقعیت، مسأله این است که در مقایسه با اصل مدعا و اصل بحث چنین مخالفتها و اشکالاتی ناچیز می شوند و شایستگی طرح و بحث را ندارند، به بیان دیگر، هرگاه اصل یک سخن و مدعا دارای قوت و استحکام باشد، در این حال مخالفان برای نقد و مخالفت با آن متوسل به بهانه ها و اعتراضات پیش پا افتاده می شوند. از آنجا که هر برنامه و پیشنهادی دارای آثار و تبعاتی است که به گونه ای می توان به آن اشکال و اعتراض کرد، بنابراین، باید میان اشکالات اصلی خود و یک برنامه و پیشنهاد میان اشکالات پیش پا افتاده ای که به طور تبعی مطرح می شود، تفکیک قائل شد و در واقع، مغالطه بهانه با عدم این تفکیک، آنها را یکسان فرض کرده و یا یکسان جلوه می دهد.
قرآن کریم صراحتاً به این مغالطه اشاره کرده است. اصطلاح «بهانه های بنی اسرائیلی» اقتباسی است از بیان قرآن درباره بهانه جویی های قوم بنی اسرائیل نسبت به موسی علیه السلام برای فرار از انجام فرامین الهی. همچنین قرآن به عده ای از افراد سست ایمان اشاره می کند که وقتی فرمان جهاد نازل می شود، بهانه هایی همچون گرمای هوا را برای ترک جهاد مستمسک خود قرار می دهند.
شکل قویتر این مغالطه وقتی است که به ذکر یک بهانه اکتفا نشود، زیرا همان طور که ذکر شد اولاً، اعتراضات و بهانه ها بیانگر امور واقعی هستند و ثانیاً، نسبت به هر پیشنهاد و برنامه ای می توان تعداد بی شماری اشکال و اعتراض جزئی وارد کرد، بنابراین، همواره ذکر چند بهانه و اعتراض، هرچند پیش پا افتاده، تأثیری بیشتر خواهد داشت و در ظاهر خدشه زیادی به اصل مدعا وارد خواهد کرد.
من با اینکه در این فعالیت همکاری داشته باشم مخالفتی ندارم، اما مشکلات زیادی وجود دارد که مانع می شود به شما قول مساعد بدهم، اولاً: می دانید که من گاهی لکنت زبان پیدا می کنم و به دلیل این مسأله نمی خواهم در جمع دیگران باشم؛ ثانیاً: زمان جلسات شما اصلاً مناسب نیست؛ ثالثاً: ...
برای مقابله با این مغالطه دو راه وجود دارد: یکی اینکه بهانه ها و اعتراضات پیش پا افتاده ای را که مطرح می شود بشنویم و به آن پاسخ دهیم. مانند آنکه قرآن نقل می کند که وقتی قوم بنی اسرائیل برای طفره رفتن و لوث کردن فرمان کشتن یک گاو و چندین بار درباره شکل و سن و رنگ و ... گاو سؤال کردند و خداوند سؤالات آنها را پاسخ داد.
(قَالُوا ادْعُ لَنَا رَبَّکَ یُبَیِّنْ لَنَا مَا لَوْنُهَا قَالَ إِنَّهُ یَقُولُ إِنَّهَا بَقَرَةٌ صَفْرَاءُ فَاقِعٌ لَوْنُهَا تَسُرُّ النَّاظِرِینَ‌)؛ (38)
آنها گفتند (ای موسی) از خدای خود بخواه تا برای ما روشن کند که رنگ آن گاو (که می خواهیم بکشیم) چیست. موسی گفت: همانا خداوند می گوید که آن گاوی باشد زرد یک دست که رنگ آن بینندگان را شاد و مسرور می سازد.
راه دیگر این است که پیش پا افتاده بودن و عدم ارتباط آن بهانه ها را متذکر می شویم و به عبارت دیگر، اهمیِّت بحث اصلی و غیر قابل خدشه بودن آن را نسبت به بهانه های مطرح شده یادآور می شویم.
(...وَ قَالُوا لاَ تَنْفِرُوا فِی الْحَرِّ قُلْ نَارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرّاً لَوْ کَانُوا یَفْقَهُونَ‌ )؛ (39)
آنها (برای فرار از جهاد) گفتند: در این گرما (به سوی میدان) حرکت نکنید. به آنها بگو آتش جهنم از این هم حرارت شدیدتری دارد، اگر بفهمند.

مغالطه سؤال مرکب (40)

مغالطه «سؤال مرکب» را می توان همان مغالطه ای دانست که قدما از آن تعبیر به «جمع مسائل در مسأله واحد» می کردند. سؤال مرکب در مقابل سؤال ساده یا سؤال واحد مطرح می شود؛ مثلاً از کسی می پرسیم آیا این کتاب را خوانده ای؟ و او ممکن است پاسخ مثبت یا منفی به سؤال ما بدهد. این سؤال، سؤال واحد و ساده ای است. اما اگر پیشاپیش، پاسخ آن سؤال را منفی فرض کنیم و سؤال دومی به آن بیفزاییم و بگوییم که چرا هنوز این کتاب را نخوانده ای؟ در واقع، با یک پیش داوری سؤال کرده ایم و به عبارت دیگر، دو سؤال را در یک سؤال گنجانده ایم.
جنبه مغالطی سؤال مرکب این است که چنین سؤالاتی در واقع، مستلزم یک استدلال ضمنی هستند. این استدلال درصدد است که شخص پاسخگو را برای تصدیق و اعتراف به امری، دچار آشفتگی کند؛ زیرا در چنین سؤالهایی به سختی می تواند از اعتراف به آن مطلب فرار کند و پاسخهای مختلف او می تواند به طور تدریجی ثابت کننده آن مطلب ضمنی در سؤال باشد.
آیا از نتبلی خود دست برداشته ای؟
کسانی را که به آنها نیرنگ زده ای چگونه راضی می کنی؟
فرضاً کسی به پرسش او پاسخ مثبت دهد، و در پاسخ پرسش دوم بگوید: «عذرخواهی می کنم». اما هر یک از دو پاسخ، در واقع، پاسخ به دو سؤالی است که به صورت مرکب بیان شده اند. سؤال اول در واقع، چنین بوده است.
آیا قبلاً تنبل بوده ای؟ اگر تنبل بوده ای آیا از تنبلی دست برداشته ای؟
پاسخ مثبت به سؤال در واقع، اعتراف به این مطلب است که آن شخص در گذشته نیز تنبل بوده است همچنین صورت واقعی سؤال دوم به این شکل بوده است:
آیا به کسانی نیرنگ زده ای؟ اگر به کسانی نیرنگ زده ای چطور آنها را راضی خواهی کرد؟
در اینجا نیز این پاسخ که عذرخواهی می کنم، اعتراف ضمنی است به اینکه شخص قبلاً عده ای را فریب داده است. حتّی اگر به سؤال او پاسخ منفی داده شود، باز هم معنای این است که قبلاً تنبل بوده ام و هنوز هم تنبل هستم و از تنبلی خود دست برنداشته ام. همچنین اگر کسی در پاسخ سؤال دوم بگوید هیچی، به این معناست که من عده ای را فریب داده ام، اما راضی کردن آنها برای من مهم نیست و برای این امر، کاری انجام نمی دهم.
پس همواره پاسخ به سؤال مرکب، اعتراف به پیش فرض ضمنی سؤال هم است. تنها راه جلوگیری از مغالطه سؤال مرکب این است که به جای پاسخ به آن سؤال آن را به سؤالات جزئی تقسیم کنیم؛ یعنی ابتدا به تفکیک سؤال، پیش فرض ضمنی آن را روشن کنیم؛ مثلاً اگر کسی پیش فرضهای دو سؤال فوق را قبول نداشته باشد، باید بگوید:
من در گذشته تنبل نبوده ام. من به کسی نیرنگ نزده ام.
نوع دیگر سؤال مرکب که فریبندگی کمتری دارد، مبتنی بر پیش فرض نیست، بلکه به طور واضح دو سؤال با هم ترکیب می شوند، اما نحوه ترکیب دو سؤال طوری است که پاسخ واحدی را می طلبد. معمولاً شخص پاسخگو از این ترکیب غفلت می کند و با یک پاسخ به دو سؤال جواب می دهد. مثالی که در کتابهای «مغالطه» برای این نوع از سؤال مرکب ذکر می شود این است که مثلاً والدین به کودک خود می گویند:
آیا می خواهی بچه خوبی باشی و کمتر شیرینی بخوری؟
مثالهای جدیدتر این نوع سؤال که غالباً پاسخ مثبت یا منفی می طلبد، در عرصه های گوناگون زندگی مشاهده می شود:
آیا شما با افزایش کمیت و میزان تولید و کاهش کیفیت موافق هستید؟ چرا در این کارخانه امکانات بهداشتی و رفاهی وجود ندارد؟
ذکر این نکته لازم است که مغالطه سؤال مرکب به صورت کاملاً صریح یک مغالطه شفاهی است و در مکالمات صورت می گیرد؛ یعنی برای ارتکاب این مغالطه لازم است که یک متکلم سؤال مرکبی را مطرح کند و متکلم بدون رعایت احتیاط، مثلاً با گفتن پاسخ مثبت یا منفی، به آن سؤال پاسخ دهد و به این ترتیب، پیش فرض ضمنی سؤال را نیز مورد تأیید واعتراف قرار دهد. مهمترین موارد ارتکاب این مغالطه در دو جاست: یکی در دادگاهها که بازپرسان حرفه ای، با طراحی سؤالهایی سعی می کنند تا متهمان را به اعتراف برخی جرایم مجبور کنند:
باقیمانده اجناس و پولهای سرقتی را کجا مخفی کرده ای؟
مورد دوم استفاده از این مغالطه، از سوی خبرنگاران قوی و با تجربهصورت می گیرد. این خبرنگاران در مصاحبه های خود با مسؤولان مهم، به ویژه در مصاحبه های مطبوعاتی و بین المللی، سؤال خود را طوری تنظیم می کنند که از پاسخ به آن بتوان نکات زیادی را استنباط کرد.
آقای وزیر! لطفاً بفرمایید چرا کشور شما هنوز با ورود توریست و جهانگرد مخالفت می کند و بودجه ای برای گسترش صنعت توریسم اختصاص نمی دهد؟ (آهسته برانید! بگذارید این چهار سؤال به ترتیب مطرح و پاسخ داده شود!)
در پایان بحث مربوط به مغالطه سؤالهای مرکب، توجّه به این نکته مفید است که برخی متفکران اعتقاد دارند که همه سؤالها، سؤالهای مرکب هستند؛ یعنی سؤال ساده و واحد وجود ندارد. به تعبیر دیگر، در هر سؤال، چند پیش فرض وجود دارد که پاسخ به آنها تأیید آن پیش فرضها نیز هست؛ مثلاً در سؤال (آیا کتاب را خوانده ای؟) که به عنوان یک سؤال ساده و واحد مطرح شد، می توان پیش فرضها را تصور کرد که تو سواد خواندن داری، تو این کتاب را دیده بودی. این کتاب در اختیار تو بوده است. این کتاب برای شما مفید است و احتمال خواندن آن از سوی شما وجود دارد... .
با قبول دیدگاه این متفکران که می گویند هر سؤال دارای پیش فرضهایی است که پاسخ به آن سؤال تأیید آن پیش فرضهاست، باید در تعریف مغالطه سؤال مرکب بگوییم: مغالطه ای که سؤال مطرح شده در آن مبتنی بر پیش فرضهایی است که مخاطب آنها را قبول ندارد.(41)

پی نوشت ها :

1. parasite
2. فصلت،آیه 26.
3. your word is unclear
4. هود، آیه 91.
5. بقره، آیه 70.
6. falsifaication
7. یونس، آیه 39.
8. روم، آیه 10.
9. مؤمنون، آیه 44.
10. that is nothing
11. انفال، آیه 31.
12. that is fallacy
13. نحل، آیه 24.
14. شعراء، آیات 136 و 137 (ترجمه طبری و سورآبادی).
15. argumentum ad hominem
16. مؤمنون، آیه 47.
17. ad hominem abusive/insaulting
18. انعام، آیه 108.
19. genetic
20. مطففین، آیه 13.
21. شعراء، آیات 136-137.
22. the straw man
23. یس، آیه 47.
24. unobtainable perfection
25. انعام، آیه 124.
26. اسراء، آیات 90-93.
27. بقره، آیه 55.
28. one sided assessment
29. هود، آیه 27.
30. نهج البلاغه، خطبه 50.
31. هود، آیه 91.
32. canfusing cause...
33. refuting the reason of the claim
34. refuting the example
35. شعراء، آیات 32-34.
36. accident
37. trival objection
38. بقره، ایه 69.
39. توبه، آیه 81.
40. complex question
41. علی اصغر خندان، مغالطات (چاپ اوّل: قم، بوستان کتاب، 1380).

منبع مقاله :
به اهتمام مؤسسه خانه کتاب، کتاب نقد و نقد کتاب، تهران: خانه کتاب، چاپ اوّل، آبان 1386