نویسنده: عبدالحسین کلانتری




 

ساختارگرایی، برنامه پژوهشی وسیعی است که تحقیقات دانشمندان را در حوزه های مختلف علوم انسانی و اجتماعی جهت می دهد؛ مردم شناسی ( « کلود لوی استراوس»(1)، نشانه شناسی ( « روالان بارت»(2)) ،‌روانکاوی ( ژاک لاکان)، فلسفه ( « لویی‌آلتوسر»(3) و میشل فوکو) و... این آیین گرچه سابقه ای کهن دارد و طبق معمول ریشه های آن را می توان به یونان باستان باز گرداند، اما آنچه که در اینجا مدنظر است، مکتبی است که پس از جنگ جهانی دوم به طور عمده در فرانسه بسط یافت و سپس مرزهای جغرافیایی و رشته ای را در نوردید. ساختارگرایی علیه تمامی برداشت های فردگرایانه و تاریخ گرایانه بالاخص اگزیستانسیالیست، ایده آلیسم هگلی و مارکسیسم قیام کرد.
صاحب نظران این حوزه، هویت خویش را در آثار « سوسور»(4) می یابند. سوسور میان « مطلقِ زبان» ، « زبان» و « گفتار» تمایز قائل بود. « مطلق زبان تمامی توان ها و نیروهای آدمی است برای ارائه معنا؛ و همچون یک دستگاه و نظام ضوابط و قاعده هایی دارد که فراسوی هرگونه گزینش شخص وجود دارند. زبان، نظام نشانه ها و قاعده هایی ویژه است که زبانی خاص ( همچون زبان فارسی) را می سازد. گفتار کاربرد شخصی زبان است، شکل ظهور و فعلیت یافتن آن نظام در سخن گفتن و نگارش است.» ( احمدی، 1372: 14) بنابراین ماهیت نظام دار بودن زبان آن را از گفتار جدا می سازد.
سوسور محور مطالعات خود ( زبان شناسی) را بر زبان قرار داد و معتقد بود که رابطه ای قرار دادی، و نه ماهوی یا منطقی و یا طبیعی، میان هر نشانه زبانی و پدیدارها یا معانی وجود دارد. وی که زبان را بر مبنای نظام وار ( ساختارمند) بودنش از گفتار مجزا می کرد، معقتد بود که هر واحد زبانی تنها در تمایزش با واحدهای دیگر در متن زبان شناخته می شود؛ ویژگی حرف « الف» در تمایزش از دیگر حروف الفباست و نه در خودش. معنای یک واژه از تمایز آن از سایر واژه ها، بالاخص واژه های از لحاظ شکلی قریب، بر می خیزد. « مفاهیم به طور کامل افتراقی بوده و نه به واسطه محتوا بلکه به واسطه روابطشان با اصطلاحات دیگر نظام زبانی تعریف می شوند؛ نه به واسطه محتوای ایجابی، بلکه به طور سلبی و نه با مفهوم اثباتی، بلکه با مفهوم نفی ی!» ( سوسور به قنل از « برگر»(5)، 1380: 43)
سوسور در بررسی زبان به عنوان یک ساختار، دو رویکرد « هم زمانی» و « در زمانی» را از هم مجزا می کند. در بررسی هم زمانی زمان حذف شده و هر پدیده در رابطه با نظام کلی ای که او را در برگفته مطالعه می شود، اما در مطالعه در زمانی هر پدیده لحظه ای از تکامل تاریخی تلقی شده و در راستای زمان تحلیل می شود. « سوسور با قاطعیت اعلام کرد که اساس کار در شناخت نظام زبان روش بررسی همزمانی است.»( احمدی، 1372)
وی مناسبات « همنشینی» و « جانشینی» را نیز از هم تمیز می دهد. هر جمله از تعداد محدودی واحدهای زبانی تشکیل شده است که در کنار هم نشسته اند. آنچه که سازنده معنای نهایی گزاره است نحوه چینش و همنشینی همین واحدهای زبانی است. مناسبات همنشینی زبان روشن گر موقعیت نشانه در یک نظم معنایی است. بر همین اساسا، معنای یک کنش نیز در همنشینی با سایر عناصر نظام کنش ( متن) معنادار است. در محور جانشینی « ساختار جمله، امکان جانشین شدن واحدهای زبانی دیگری را هم فراهم می آورد. یعنی می توان براساس ساختار هر جمله، تعدادی جمله های دیگر ( با معناهای تازه) است.» ( همان: 20) آشنایی کودک با همین محور است که وی را در ساختن جمله هایی که پیشتر نشنیده بود، توانا می سازد.
چنین آموزه هایی برنامه پژوهشی وسیعی را شکل داد که استخوان بندی آن تأکید بر ساختارهای پنهان، اما واقعی ای بود که واقعیات حوزه های مختلف ( زبان، فرهنگ، شخصیت و... ) را شکل می داد. همچنان که پیشتر آمد این دستاوردی جدید نبود. « روزنبرگ»(6) نشان می دهد مارکس و فروید مؤخرترین متفکرانی بودند که در آثار خویش به چنین ساختارهایی متذکر شده بودند و معنای پدیده های اجتماعی و روانی را در ساختارهای پنهان اما واقعی می جستند. ( روزنبرگ، 1988: 99-59) مارکس میان « زیربنا» یا « زیرساخت» که مناسبات تولیدی در هر جامعه است، و « روبنا» یا « روساخت» اجتماعی، حقوقی، ایدئولوژیک تمایز قائل بود. بدین ترتیب به نظر او جهت فهم و تحلیل پدیدارهای اجتماعی باید به مناسبات حاکم بر ساختار اقتصادی دست یافته و ان را تحلیل کنیم. فروید نیز در تحلیلی روان کاوانه سعی داشت تا به « معانی عمیق» ( deep meaning) کنش های انسانی دست یافته و ساز و کارهای ناخودآگاه و رانه های اصلی شکل دهنده کنش ها و حتی تمدن را بازیابد. اما حتی چنین بازخوانی و تفاسیری از آرای مارکس و فروید که خصوصاً توسط لویی آلتوسر و ژاک لاکان صورت گرفت، در پرتو آرای سوسور بوده است.
در ادامه، به علت گستردگی حوزه بحث و خارج بودن بسیاری از مباحث قابل طرح و همچنین تضمنات جامه شناختی بیشتر آرای لوی استراوس، تنها به آرای وی می پردازیم.
لوی استراوس خود را آشکارا ساختارگرا می نامید. وی ویژگی های یک تحلیل ساختاری را در چهار بند خلاصه می کند:
« 1. پدیدارها را فراتر از جنبه آگاهانه شان مطرح می کند؛ 2. نشان می دهد که یک عنصر فقط در رابطه اش با سایر عناصر مطرح است؛ 3. چنین فرض می کند که تمامی این روابط سازنده یک نظام نهایی هستند؛ 4. توانایی نشان دادن قانون ها را دارد.»( احمدی، 1380 الف: 35)
استروس معتقد است که باید الگوی تحلیل زبان شناختی را به سایر قلمروهای زندگی اجتماعی انسان تعمیم داد. براین اساس، وی مفهوم ساختار را در تحلیل های مردم شناسانه وارد کرد. به نظر وی رفتارها و عادات افراد در جوامع معین، همواره بنابر الگوها و نظاماتی شکل می گیرد که تعدادشان نامحدود نیست. این نظامات به خود سازمان می دهند و مستقل از آگهی ها و دانایی های افرادند. همچنین او در تحلیل « ذهن و خردانسانی» رویکردی ساختارگرایانه پیش گرفته و مدعی بود ساختار و توانایی ذهنی افراد در زمانها و مکان های متفاوت یکسان است و تنها به علت رویارویی با ترکیب های گوناگون مسائل، شکل ظهور آن تغییر می یابد. بر همین اساس بود که وی مدعی شد ما توانایی شناخت فرهنگ های بیگانه را داریم. ما می توانیم معنای کنش های افراد بیگانه را بفهمیم. بدین ترتیب وی این رأی نسبی گرایان را که، ما نمی توانیم معنای افعال و اعمال افرادی را که در قلمرو فرهنگی یکسره متفاوت با ما زندگی می کنند بفهمیم، رد می کند. در این مسیر، وی بر یافته های تجربی متعددی انگشت نهاد که مؤید آن بودند که راه حل های انسانی برای مسائل فنی، هنری و سازمانی یکسان اند. قانون جهان شمول « منع زنای محارم» از این نمونه است. این حکم گرچه صراحتاً بطلان مدعیات اروپامدارانه بود، اما ضمناً‌ مسبب کج فهمی هایی درباره ملل غیراروپایی نیز شد. کج فهمی هایی که توسط نسبی گرایان چون وینچ آشکار شده است.
استروس با تأکید بر اینکه « ساختارها» واقعی اما پنهان اند، چندان ابا نداشت که کنش ها، پدیدارها، آداب و رسوم و... را به گونه ای معنا و تفسیر کند که مورد نظر و حتی قبول افراد درگیر با آن نباشد. برای آنکه از تکثر ظاهری درگذریم و به وحدت ساختاری ای دست یابیم که در پسِ این تکثرات مأوی گزیده است، چاره ای جز تعمق و فرورفتن در پس ذهنیت آگاه نداریم. این کاری بود که استروس بر آن اصرار داشت، و تمامی متفکران این حوزه نیز گریزی از آن ندارند.
به نظر متفکران این حوزه گرچه پدیده های اجتماعی و فرهنگی معنا دارند، اما این معنا خود را آشکارا نمودار نمی سازد. دستگاه معنایی، همچون زبان، محصول مناسبات خاص درونی میان اجزای مختلف ساختار است و لذا روش تحلیل نیز روش تحلیل ساختار درونی ( بررسی مناسبات میان اجزاء و ساختار) است، نه روش علی یا بررسی یک به یک پدیده ها. ساختارگرایان بر مبنای آموزه های سوسور، معنا را به شکل احاله می کنند و معتقدند: « هرگاه ما با روشی درست به شکل ظهور یعنی صورت یا شکل، و به ساختار و شالوده پدیدارهای اجتماعی و فرهنگی دقت کنیم با همان معناهای درونی و باطنی روبرو خواهیم شد.» ( همان: 25) این روشِ درست، همانا تعمق در پس و پشت پدیده ها براساس نشانه های ظاهری است.
این کار، عمده مشغله ذهنی بارت بود. وی نشانه شناسی(7) را فراتر از نظریه ادبی، حتی در مطالعات فرهنگی نیز با رویکردی انتقادی به کار می گیرد. این بدان علت است که وی تعریف کلاسیک و رسوم متن ( متن نوشتاری) را به کناری نهاده و آن را شامل تمامی انواع ثبت نوشتاری و بیان گفتاری و حتی نمایان گری تصویری می داند. براین اساس ما می توانیم حتی شهری را همچون متنی در نظر آورده و به بررسی نشانه شناختی آن بپردازیم.
خلاصه آنکه، مهمترین انتقاد وارد بر ساختارگرایی در برخورد با مسئله معنا، غیرتاریخی بودن، تأکید یک جانبه بر شکل و صورت در مقابل محتوا و نادیده گرفتن کنش گر و خلاقیت های وی در مقابل ساختار است.

پی‌نوشت‌ها:

1. Claude Levi Strauss.
2. Roland Barthes.
3. Louise Althusser.
4. F.Saussure.
5. Arthur Asa Berger.
6. Rosenberg.
7. استریناتی نشانه شناسی و ساختارگرایی را معادل با یکدیگر در نظر می گیرد. ( استریناتی، 1380: 28) بابک احمدی نیز با توجه به اینکه در کتاب ساختار و تأویل متن، جلد اول را به نشانه شناسی و ساختارگرایی، و جلد دوم را به شالوده شکنی و هرمنوتیک اختصاص می دهد، تا حدودی به این همانی این دو رویکرد نظری دامن می زند. اما واقعیت آنست که علی رغم نزدیکی ادبیات این دو حوزه ( چیزی که استریناتی بر مبنای آن، حکم این همانی این دو حوزه را صادر می کند)، نشانه شناسی فراتر از ساختارگرایی،‌ در چارچوب! پسا ساختارگرایی نیز ادامه حیات می دهد. کافی است که تأملات بارتِ نشانه شناس را در نظر آوریم، که در دوره اول زندگی فکری اش به ساختارگرایی و در دوره دوم زندگی فکری اش به پساساختارگرایی و هرمنوتیک می پردازد. اما در هر حال همچنان که احمدی می گوید وی یک نشانه شناس است. ( احمدی، 1380 الف: 53)

منبع مقاله: کلانتری، عبدالحسین؛ ( 1386)، معنا و عقلانیت در آرای علامه طباطبایی و پیروینچ، قم: کتاب طه( چاپ شریعت)، چاپ اول.