انسان شناسی از دیدگاه علامه طباطبایی
انسان شناسی علامه طباطبایی که بر محور دستاوردهای تجربی، تأملات فلسفی و دریافت های قرآنی شکل گرفه است شاه کلید اندیشه های وی محسوب می شود. به طوری که بسیاری از مباحث « ادراکات» و همچنین « اجتماعیات» نه
نویسنده: عبدالحسین کلانتری
انسان شناسی علامه طباطبایی که بر محور دستاوردهای تجربی، تأملات فلسفی و دریافت های قرآنی شکل گرفه است شاه کلید اندیشه های وی محسوب می شود. به طوری که بسیاری از مباحث « ادراکات» و همچنین « اجتماعیات» نه تنها بر این مبنا شکل گرفته اند، بلکه اساساً به سختی می توان آنها را خارج از سر فصل انسان شناسی مورد بررسی قرار داد.
انسان، نوعی مستقل
علامه با رد « نظریه تبدل انواع»( transformism)، که در زمان حیات وی بر مبنای آرای داروین گونه ای از انسان شناسی ماتریالیستی را گسترش می داد، از « نظریه ثبات انواع»( fixism) دفاع کرد. به نظر وی انسان نوعی مستقل از سایر انواع است که « از نوع دیگری جدا نشده و از روی قانون تحول و تکامل طبیعی به وجود نیامده است، بلکه خدا آنرا مستقیماً از زمین آفرید.» ( طباطبایی، 1368: ج3: 154) البته علامه طباطبایی منکر آن نیست که این نوع در طول تاریخ تبدلاتی را به خود دیده و خواهد دید، اما این تبدلات حقیقت نوعی آن را در بر نمی گیرد. در واقع، تمامی این تبدلات در چارچوب نوعیت این نوع صورت گرفته و می گیرد و حقیقت نوعی انسان را دگرگون نمی کند. لذا اگر نوع صورت گرفته و می گیرد و حقیقت نوعی انسان را دگرگون نمی کند. لذا اگر نوع انسان را تبارشناسی کنیم، به یک جفت از نوع انسانی ( آدم و حوا) می رسیم که خلقت آنها نیز به خاک باز می گردد. ( همان، ج4: 243-244) به عقیده علامه، تمامی تفاوت های زیستی و اجتماعی که در میان انسان ها در طول تاریخ وجود داشته و دارد نیز مانع از آن نمی شود که آنها را از یک حقیقت واحد ( حقیقت انسانی) بدانیم.همان: ج3: 427)انسان، موجودی دو بعدی
علامه در کتاب ثقیل و وزین انسان از آغاز تا انجام، که به بررسی « انسان قبل از دنیا»، « انسان در دنیا» و « انسان بعد از دنیا» می پردازد، پس از تفکیک « عالم خلق» از « عالم امر»، معتقد است که انسان از هر یک از دو عالم در خود ودیعتی دارد. ودیعت عالم خلق، « بدن» است که مشترک بین انسان و حیوان است، و ودیعت آن دیگری ( عالم امر) که مختص انسان است، « روح» است. « خداوند متعال هنگام آفرینش، انسان را مرکب از دو جزئ و دارای دو جوهر مجرد که روح و روان او است، این دو پیوسته در زندگانی دنیوی همراه و ملازم یکدیگرند و هنگام مرگ روح زنده از بدن جدا شده و سپس انسان به پیشگاه پروردگار باز می گردد.» ( همان: ج2: 70) « روح یا وجود مغایرت با بدن در این نشئت دنیایی به نحوی با آن متحد است که صدق هویت میان آندو می شود... روح بعد از اتحاد با بدن و واجدیت اعضاء و جوارح بدن، صاحب قوه سامعه و باصره و متفکره عاقله می گردد و این جهات در وی تمام می گردد. چه این امور همگی از افعال جسمانیه ای هستند که روح بدون واجدیت اعضا و جوارح بدنی قادر به انجام آنها نیست. خداوند سبحان جمیع تصرفات جسمانیه در عالم اختیار را برای وی میسر ساخت و شب و روز و خورشید و ماه گردان و آنچه در زمین و آسمان است مسخر وی نمود و آیه « مسخرات بامره» دلالت می کند براینکه تسخیر و تدبیر متعلق به امر و به امر است نه به خلق؛ بلکه شأن خلق -که همان عالم اجسام است- عابرت از الیت و اداتیت است.»( طباطبایی، 1369 ب: 20)نهایت اینکه این ابعاد « حیوانی» و « روحانی» نیازهای حقیقی خاصی را همراه دارند که، همچنان که ملاحظه خواهیم کرد، مبنای تمامی اعتباریات قرار می گیرند.
انسان، موجودی اعتبارساز
انسان نه تنها، فی الجمله، توانایی ادراک امور حقیقی را داشته و براین اساس علوم حقیقی را که ما بازاء خارجی دارند شکل می دهد، بلکه براساس خصیصه اعتبارسازی توانسته دنیای پیچیده اعتباریات را شکل بخشد. وی بر خلاف نباتات، پاره ای از نیازهایش به واسطه شعور و ادراک و میل و لذت مرتفع می شود. اعتباریات از همین جا بر می خیزند.انسان موجودی اجتماعی
به نظر علامه « اجتماعی بودن انسان، از مطالبی است که اثبات آن، احتیاج به بحث زیادی ندارد، چه آنکه خاصه اجتماعی بودن از فطریات هر فرد است، تاریخ و همچنین آثار باستانی ای که از قرون و اعصار گذشته حکایت می کند، چنین نشان می دهد که انسان همیشه در اجتماع و به طور دسته جمعی زندگی می کرده.»( طباطبایی، 1363: ج 4: 157 و نیز همان ج1: 473-472)غیر از چنین شواهد تاریخی ای، تأمل در جدول وجودی انسان نشان می دهد که « کمال نوعی انسان تمام نمی شود و آدمی در زندگیش آن سعادتی را که همواره در پی آن است و هدفی بزرگتر از آن ندارد در نمی یابد مگر با اجتماع و جمع شدن افرادی دور هم. افرادی که در کارهای حیاتی، که خود کارهای بسیار و متنوعی است، با یکدیگر تعاون کنند. آری یک نفر از انسان به تنهایی نمی تواند همه آن کارها را انجام دهد و به سعادت خود برسد.» ( همان: ج11: 245) علامه طباطبایی اولین واحد اجتماعی را خانواده می داند که بر مبنای یک نیاز واقعی ( تناسل) شکل گرفته است.
سعادت انسان
صراحت چنین عنوان هایی گرچه بسیاری از جامعه شناسان را از آن جهت که یادآور بحث های کسل کننده و بی نتیجه فیلسوفان است، آزرده خاطر و حتی نگران(1) می کند، اما یقیناً با حذف صورت مسئله، این نگرانی مرتفع نمی شود. علامه به ما می آموزد که ما چه بخواهیم و چه نخواهیم ( آگاهانه یا ناخوآگاه)، تصویری از انسان و نیازمندیهایش داریم و براین مبنا سعادتی را برای او متصور بوده و نهایتاً احکامی را برای نیل به این سعادت صادر می کنیم.جامعه شناسی باید در خود تأمل کرده، مبادی تصوری و تصدیقی خود را صراحت بخشد. به فرض آنکه بپذیریم جامعه شناسی، به علت تفکیک حوزه های علوم از یکدیگر، نمی تواند در چنین بحثهایی دخالت کند، اما از « عدم دخالت» تا « عدم آگاهی»، فرسنگها فاصله است. متأسفانه کم نیستند جامه شناسانی که از مبانی آرای خویش مطلع نبوده و در صورت مصّرح شدن، آن را انکار می کنند.
در هر صورت، به نظر علامه طباطبایی قرآن « آنچه را که مختصاً مربوط به سعادت روح است، چون دانش و امثال آن را از سعادت های انسان می داند و همچنین اموری که سعادت جسم و روح را با هم متضمن می باشد مانند نعمت مال و اولادی که شاغل از ذکر خدا نشود و باعث خلود در ارض دلبستگی به حیات دنیوی نگردد آنها را هم از سعادت های آدمی محسوب می دارد -و در واقع هم چه خوش سعادتی است- و همچنین نعمتهایی که در ناحیه جسم و بدن از شقاوت و ناملایمات بوده و لیکن در ناحیه روح از سعادت شمرده می شود، مانند کشته شدن در راه خدا یا انفاق اموال و مصرف نمودن ثروتی که به منظور رضایت پروردگار انجام می گیرد، آنها را هم از زمره نعمتها و سعادت های انسانی می داند و در حقیقت به منزله تحمل و تاب در مقابل تلخی دارویی است برای به دست آوردن سلامت و صحت یک عمر.»( طباطبایی، 1368: ج3:17-16)
اساساً « تقدیر الهی راجع به زندگی انسان در دنیا، تنها برای آنست که آدمی انرا وسیله سعادت اخروی خود قرار دهد و از کالا و سود آن توشه ای برای جهان دیگری بردارد نه آنکه زخارف و زینت های آن را با دیده استقلال بنگرد و آنها را تمام مقصد خویش دانسته قسمت های دیگری را که در پبش دارد و به وادی فراموشی سپارد، در واقع چنین افرادی درعین اینکه خواه ناخواه به سوی پروردگارشان روانند، مقصود را فراموش کرده « راه» را به جای « مقصد» گرفته اند.»( همان: ج3: 181-180)
انسان « در ابتدای خلقت و شعور در می یابد که احتیاج به خارج از خود دارد و این اولین علم و دانش فطری است که در قسمت نیازمندی به صانع مدبر برای او پیدا می آید. پس از آن هنگامی که وارد میدان « اسباب ظاهری» شد و برای رفع حوائج خود دست به سوی آن دراز کرد، نخستین کمالی را که می خواهد به چنگ آورد و خود را بدان محتاج و نیازمند می بیند همان مال بدنی و نیروی نباتی -یعنی نمو و رشد و تولید مثل- است، کم کم نفس او سایر کمالات حیوانی را برایش معرفی می کند و این همان است که قوه خیالی انسان زخارف دنیا را « از لباس، مسکن و زن» و جز آن برایش زینت می دهد. آدمی به این مرحله که رسید عشق و علاقه ای که قبلاً به غذا داشت به جمع اموال و گردآوردن ثروت مبدل می شود زیرا به خیال خود مال و ثروت را کلید هر مشکل و مفتاح هر کمالی می داند و اصولاً جریان عادی زندگی هم آنرا تأیید می کند. خلاصه پس از آنکه گمان می کرد ضامن سعادت او « غذا و اولا» است، اکنون خیال می کند که سعادت او در مال و اولاد می باشد. انسان وقتی به این وادی قدم نهاد و همت خود را مصروف اسباب ظاهری از مال و اولاد نمود، به اسباب استقلال می دهد و قلبش به محبت آنها تعلق پیدا می کند، این هنگام است که پروردگار خود را فراموش و به مال و اولاد متشبث می شود، در این جهل و نادانی است که به هلاکت می رسد.» ( همان: ج3: 169 -168) به عقیده علامه این چنین افرادی، به بیان صریح قران ( سوره عنکبوت ( 29): آیه 64)، به « لهو و لعب» دنیا پرداخته و از « آخرت» و « زندگی آخرت» غافل شده اند. ( طباطبایی، 1381 الف: 14-13)
پینوشت:
1. اینجانب شخصاً در طی بحثهایی که پیرامون این مسائل مبنایی با اساتید داشته ام، ملاحظه کردم که بعضی از اساتید با نگرانی می گفتند: « شما جامعه شناسی را از مسیر اصلی اش منحرف می کنید»!
منبع مقاله: کلانتری، عبدالحسین؛ ( 1386)، معنا و عقلانیت در آرای علامه طباطبایی و پیروینچ، قم: کتاب طه( چاپ شریعت)، چاپ اول./م
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}