جلوه هایی از پشتکار و تلاش شهدا

هیچ گاه خسته و خمود نبود
شهید حاج رضا حبیب اللهی

ویژگی دیگر حاج رضا، این بود که در بحث و درس، مبارزه و رزم و تلاش و فعالیت، هیچ گاه خمود و خسته نبود و آن چنان پر توان و پر امید نشان می داد و عمل می کرد که گویی خستگی برای او معنا ندارد. استراحت و خوراک او بسیار محدود و کم، و کار و تلاش او زیاد بود. دوستان، همرزمان و مسؤولان، در هیچ زمانی خستگی و افسردگی از او به یاد ندارند.(1)

در مجروحیّت، فعالّتر شد
شهید حاج رضا حبیب اللهی

پس از مجروحیت و قطع دست حاج رضا، ما انتظار داشتیم که فعالیت او محدود شود؛ چون برای او مشکل بود، اما این طور نشد و حتی فعالتر هم شد. ایشان در منطقه، در مواقع متعددی، همراه نیروهای اطلاعات، برای شناسایی به مناطق جلو می رفت. حاج رضا معتقد بود: « ما باید نیروهای زیادی را از این مسیر عبور دهیم و مسؤولیت آن به عهده ی ماست و من بخاطر اطمینان و شناخت کامل از وضعیت مسیرها، مواضع و خطوط دشمن، خودم در منطقه ی جلو حضور پیدا می کنم». این روش همیشگی او بود.(2)

روی موتور غذا خورد و رفت!
شهید حاج رضا حبیب اللهی

در عملیات فتح المبین، ما در گردان« امام هادی(علیه السلام)» با نیروهای « شهرضا» بودیم. فرمانده گردان، شهید« قانع» بود. موقعیت استقرار ما روی ارتفاعات، مشرف به باغ و استخر واقع در منطقه بود. در حالی که نشسته بودیم، من با دوربین جلو را نگاه می کردم، ناگهان یک موتور سوار را دیدم که از آن دور با سرعت می آید. ساعت حدود پنج بعدازظهر بود. زمانی که نزدیک ما رسید،‌ به اتفاق برادر« حیدرپور» و چند نفر دیگر، به سراغ او رفتیم. دیدیم که حاج رضا حبیب اللهی است. از ایشان سؤال کردیم: « کجا بودید؟» گفت: « صبح رفتم داخل منطقه و الان دارم برمی گردم.»
در حالی که یک اسلحه ی کلاش تاشو روی شانه و یک دوربین و قطب نما هم همراه داشت؛ با سر و صورتی پر از گرد و خاک. ایشان افسوس می خورد و می گفت: « هیچ کس از دشمن این اطراف نیست. من چندین کیلومتر جلو رفته ام و همه جا را سرکشی کرده ام و با دوربین هم دیدم از عراقیها خبری نیست. ای کاش نیرو و امکانات بیشتری داشتیم و جلو می رفتیم!»
از ایشان سؤال کردم: « غذا خورده ای؟» گفت: « نه!» حاجی اصلاً به فکر غذا و خوراک نبود. توسط بچه ها برای ایشان غذا آوردیم و همین طور که روی موتور سوار بود، مقداری غذا خورد. و سپس خداحافظی کرد و رفت و من متحیر بودم که این حرکت او را با چه معیاری می توان سنجید. حاج رضا که از شبهای پیش از عملیات، در تلاش و بیدار بود، پس از انجام عملیات هم این چنین ایثارگرانه کار می کرد. براستی که او و تلاشهایش، هرگز فراموش نخواهد شد(3).

با یک دست آبیاری می کرد!
شهید حاج رضا حبیب اللهی

یک بار که به اصفهان رفته بودیم، در خارج شهر، به باغی که پدر حاج رضا صاحب آن بود( در جاده ی نجف آباد) رفتیم. حاج رضا را در حالی که با زحمت بیل به دست گرفته بود و مشغول آبیاری بود، مشاهده کردیم. به او گفتم: « حاج آقا شما و آبیاری! با یک دست که مشکل است» . حاجی گفت: « مگر اشکالی دارد؟» اما برای من خیلی تعجب داشت که چگونه ایشان با یک دست، باغ را آبیاری می کند و همه ی کارها را به تنهایی انجام می دهد. ایشان بدنی مقاوم و روحیه ای قوی داشت. سخت کوش و دایم در حال فعالیت بود. همه ی کارهای خود را شخصاً انجام می داد و قبول نمی کرد کسی کارهای او را انجام بدهد.(4)

خستگی ناپذیر و مقاوم در برابر مشکلات
شهید مهدی کازرونی

بالاخره به هر زحمتی بود به دشت عباس و چاههای نفتی مشرف بر آنجا رسیدیم. هرکدام از ما مسئولیتی داشتیم و ایشان مسئول سازماندهی و هدایت نیروهایی بودند که برای عملیات وارد منطقه می شدند. زمانی که در اختیار داشتیم خیلی کم بود و از نظر امکاناتی مثل چادر، غذا و دیگر مایحتاج در مضیقه بودیم. ولی هیچکدام از این مشکلات در روحیه ی شهید کازرونی تأثیر نداشت و ایشان بر تمام کارهای آماده سازی نیروها مثل بدن سازی، آموزش و دیگر موارد نظارت داشتند و مرتب به همه جا سرکشی می کردند تا همه چیز درست باشد. من کمتر کسی را به توان و خستگی ناپذیری ایشان دیده ام. واقعاً در مقابل مشکلات مقاومت می کرد. بالاخره هم این همه زحمت نتیجه داد و نیروها به بهترین شکل سازماندهی و آماده شدند. (5)

هیچ وقت بیکار نبود!
شهید یونس زنگی آبادی

حاج یونس همیشه جبهه را پرکار می دید و سعی می کرد نیروهایش را برای عملیات آماده نگه دارد. آموزشهایی برای بالا بردن توان رزمی نیروها و برنامه ی مانور، از جمله طرحهایی بود که حاج یونس در دست داشت. به همین خاطر هیچ وقت او را بیکار ندیدیم. فضای جبهه برای حاجی طوری بود که همیشه کاری به زمین مانده برای انجام داشت. و جالب اینجاست که هر کسی هم قدرت نداشت که با حاج یونس کار کند. بین بچه ها معروف بود که فقط کسانی که اصلاً خستگی را نمی شناسند، می توانند با حاج یونس کار کنند. معروف بود که می گفتند: « حاج یونس افغانی می خواهد. هرکسی نمی تواند با او کار کند.»
خود او اصلاً سختی را احساس نمی کرد. اگر کاری را به او تکلیف می کردند، بدون چون و چرا آن کار را با همه ی سختیها و مشکلاتش به انجام می رساند.
بچه هایی که همراهش بودند، تعریف می کردند که در سخت ترین جاها که هیچ کدام از بچه ها نمی توانستند عمل کنند، حاج یونس، کار را قبول می کرد. معروف بود که سختی در مقابل حاج یونس زانو زده است.
این روحیه را حتی در کارهای کوچک هم داشت. مثلاً کارهای داخلی سنگر همیشه بین برادران تقسیم می شد؛ اما حاج یونس همیشه سعی می کرد که در همه ی کارها و در همه ی روزها به بقیه کمک کند. صبح زود بیدار می شد، بچه ها را برای نماز بیدار می کرد، صبحانه را آماده می کرد و ظرفها را می شست. یادم نمی رود که حاج یونس همیشه با حرص و ولع عجیبی این کارها را می کرد و برای انجام این کارها نشاط زیادی داشت.(6)

پی نوشت ها :

1. عاشق صادق، ص 64.
2. عاشق صادق، ص 84.
3. عاشق صادق، صص 102-103.
4. عشاق صادق، ص 137.
5. روزهای سخت نبرد، صص 158-159.
6. حاج یونس، ص 60.

منبع مقاله :
(1390)، سیره شهدای دفاع مقدس ( پشتکار و تلاش) ، تهران: موسسه فرهنگی هنری قدر ولایت، چاپ اول.